خانه > محمدرضا نیکفر > مقالات > تفسیر و تجربهی ستم | |||
تفسیر و تجربهی ستمعبدالکریم سروش، که از متفکران نامدار و تأثیرگذار اصلاحطلبی دینی است، در دورهی اخیر فکری خویش روی مسألهی «تجربهی نبوی» (یعنی آن «تجربه»ای که محمد بن عبدالله را «نبی» کرد) متمرکز شده و به دلیل اهمیت صدر اسلام برای کل تاریخ اسلام گویا این تصور را دارد که با تفسیر تازهای از تجربهی صدر میتواند آن تاریخ را بازنویسی کند. این تلاش به عنوان یک تلاش ذوقی فردی ارزشمند است، اما بعید است که به سرانجام مؤثر راهگشایی برسد.
نوشتهی زیر این الزام را توضیح میدهد. انگیزهی نگارش آن نکتهای دربارهی ظلم است در بحثهایی که نظر دکتر عبدالکریم سروش دربارهی «تجربهی نبوی» برپا کرد. نوشته با ذکر نکاتی دربارهی هرمنوتیک و تاریخ آن میآغازد، در ادامه به تفسیرهای اصلاحگرانه در اسلام میپردازد، رویکرد آنها را به جامعه قدر مینهد و استدلال میکند چرا در نگاه انتقادی به دین بایستی عزیمتگاه را ستم حکومت دینی گذاشت و در ادامه موضوع ظلم را در کل تاریخ پی گرفت. نوشته در پایان برمینهد که شرط بازخوانی متن کانونی دینی به عنوان متن، گرفتن قدرت استراتژیک آن است. انسان مدام در کار فهم جهان است، جهان را تفسیر میکند تا در آن جهتیابی کند. تفسیر جهان به بیان درآمده و زمانی فرو نوشته میشود و در کنش نوشتن تسلیم منطق نوشتن نیز میشود که فراتر از یادداشت نظر است. نوشتن، شاخ و برگ دادن است؛ این یک تجربهی همگانی است. متن، به عنوان تفسیر جهان، خود موضوع تفسیر قرار میگیرد. متن تفسیر میشود، تا تفسیر آن از جهان بازگشوده شود. تفسیر، بدون نظریهای دربارهی تفسیر آغاز شده است. اینکه تفسیر بایستی قاعدهمند و نظاممند باشد، حکمی است که نخست در هنگام تفسیر متنهای دینی پیش گذاشته میشود. در ادبیات نیز موضوع مطرح میشود. میان صورت و محتوا فرق میگذارند و پس از این فرقگذاری خلاق به اندیشهی نظامیافته بر هر دو وجه میپردازند. درونمایهها را به سختی میتوان دستهبندی کرد. در مورد صورت اما دستهبندی سادهتر است. حاصل کار بر صورت ادبی، شناخت صنایع بیانی است. متن-محوری و سنت-محوری از طریق انشعاب، متن مقدس در متن دیگری از رخدادها و برداشتها و روایتها نشانده میشود و برای آن سنت دیگری اختراع و سرهمبندی میشود. بدین اعتبار برای اینکه متن دینی را بشناسیم، بایستی به نحوهی خوانش آن در دورههای انشعاب توجه ویژهای کنیم. انشعابهای متفاوت تأکیدهای متفاوتی بر متن دارند. وجه مشترک همهی ملل و نحل اسلامی این است که سنتمحور اند، نه متنمحور، یعنی همه بر محور برداشتی از رویدادهای دوران شکلگیری دین بنا شدهاند و برای آنها موضوعهای خانوادگی و قبیلهای مهمتر از برداشتهای مختلف از متن بهعنوان متن است. هیچ ستیز عمدهای از تفسیر ناب نظری قرآن آغاز نشده است. قرآن، اگر مطرح بوده، دعوا به حدوث و شأن نزول آیات آن برمیگشته یا مثلا به نحوهی جمعآوری قطعات آن. متن به عنوان متن، فارغ از حادثات، در کانون توجه قرار نداشته است. متن-محوری پروتستانی لوتر از سنت پارسایی فرانسیسی میآمد. او بر زمینهی منشی و بینشی آمادهای، انجیل را در برابر سنت دستگاه پاپی گذاشت. پاکدینی پروتستانی زیر تأثیر انسانگرایی عصر جدید، معناگرا شد. در آن گرایش به لفظ وجود داشت، گرایشی شبیه به آنچه در جهان اسلام از وهابیت میشناسیم. پروتستانتیسم فرهنگی، یعنی پروتستانتیسم اومانتیستی معناگرا، مانع از غلبهی لفظگرایی شد.1 لفظگرایی جریان ولی تداوم یافته و خود را به صورت بنیادگرایی پروتستانی نشان داده است. فقدان متن مطلق در اسلام اسلام درست به دلیل نداشتن متنی فارغ از حادثات فاقد یک الهیات فلسفی است. فلسفهی اسلامی میخواست چنین الهیاتی باشد، اما متکلمان به راحتی متن محصَّل حادثاتی خود را در برابر تفسیر فلسفی آن قرار دادند و فلسفه را تحریف دین اعلام کردند. آنان به «متن» وفادارتر بودند، اما به کدام متن؟ به لفظ، به متنی که خود نمیخواست متن مطلق باشد، متنی باشد که از حادثات کنده شده و رها از الزامهای سنت، یعنی این یا آن ساختار مستقر قدرت، خوانده شود. یکی از دلایل اینکه در اسلام جریانی چون پروتستانتیسم ظهور نکرده، این است که در آن متنی «ساده» وجود ندارد، یعنی متنی که استعداد آن را داشته باشد که بتوان آن را به سادگی از سنت پیراست و خود آن را به سادگی در برابر تاریخ آئین قرار داد. سادهگرایی وهابیت، راستآیینی لفظ بوده است، یعنی گریز از معنا. این فرقه تفسیری ممنوعکنندهی تفسیر عرضه کرده است. ستیز بر سر تفسیر و تولد هرمنوتیک مدرن آغاز هرمنوتیک پایان تفسیر استاندارد است، پایان این ادعاست که متن، گوهری یگانه دارد و رواست از مجموعهی برداشتها از آن تنها یک تفسیر، حقیقی خوانده شود. حاصل دعوا بر سر متن یگانه و تفسیر یگانه در اروپا جنگهای سیساله بود. متن مقدس پس از این فاجعه دیگر متن یگانه نبود. اجتماع، بقای خود را در پذیرش جمعی از تفسیرها دید. از دلِ بینشِ پذیرای واقعیتِ کثرتِ تفسیر، هرمنوتیکِ مدرن پدید آمد. پدیدارسازی پرسش اصلی در تفسیر اساسِ رویکرد ساده است: هر تفسیری به مثابه پاسخ به یک مسأله یا همتافتهای از پرسشها تفسیرشدنی است. در هر مورد کوشش میشود از نحوهی نگاه به موضوع تفسیر پرسمان تفسیر کشف شود. ما مثلاً میتوانیم تفسیر طبری از قرآن را پاسخ به مجموعهای از مسائل عصر تألیف آن بدانیم. هدف آن، تأسیسِ تفسیرِ راستآئينانه است، انطباق متن بر احادیث است، پوشاندن تناقضات آن است، توجیه ادعاهای مختلف آن و در مورد آن از جمله در مورد زبان آن است، نشاندن متن بر متن یک میراث گستردهی تمدنی و تنظیم تاریخ به گونهای است که اسلام در آن جایگاهی کانونی بیابد و از این طریق دین شکل گرفته در میان قومی بیتاریخ، در قلب تاریخ جهان قرار گیرد. تفسیر طبری تفسیری کهن است و سند پایانی دورهی تأسیس دین است. تفسیری تازه تفسیر «المیزان» اثر سيد محمد حسين طباطبایی است. این تفسیر بزرگترین تلاش دورهی اخیر برای شیعی کردن قرآن است و چون تلاشی این گونه تنها با تکیه بر آیات و روایات کماثر است، تفسیر با استدلالهای فلسفی به سیاقی محافظهکارانه نیز همراه شده است. فلسفه برای آن تفکیکهای لفظی و رویکردی ذاتگرایانه به شیوهی معهود مدرسی قرون وسطایی است. این تفسیر طویل، چون در عصر جدید نوشته شده، با مسألهی توجیه تصویرهای و تصورهای ناهمخوان با جهانشناسی علمی مدرن نیز مواجه بوده و برای حل تناقضها در این زمینه تلاشهایی کرده است. تفسیر متن کهن و معضل جهانشناسی جدید در آغاز دوران جدید کسی چون اسپینوزا میتوانست شناخت کتاب مقدس را تابع طبیعتشناسی کند و تا به آنجا پیش رود که طبیعتشناسی را متنشناسی الهیاتی اصلی بخواند. در جهان اسلام نه این گونه ارجگذاری به علم وجود داشت، نه چنین جسارتی ممکن بود. اسلام اما با تکنولوژی میتوانست کنار بیابد، زیرا در هر دو طرف اراده به قدرت وجود دارد. سلطه میتواند هم دینی باشد، هم تکنولوژیک و در دورهی اخیر دینی- تکنولوژیک. مهندسان و نظامیان میتوانند راهبر دین شوند. در جایی که دین به صورت شوونیسم دینی جای ناسیونالیسم را بگیرد، قدرت دینی به سمت ایجاد کمپلکسی از وجوهی از سنت دینی، تکنولوژی مدرن و نظامیگری حرکت میکند. این ترکیب را میتوان فاشیسم اسلامی نامید. اما تکنولوژی مدرن را نمیتوان بدون فهمی کمینه از طبیعتشناسی مدرن درک کرد. آشنایی با دانش مدرن خودبهخود موضوع همخوانی یا ناهمخوانی آن را با متنهای کانونی دینی مطرح میکند. طرح این مسأله در جهان اسلام به تلاشهایی برای تفسیر مدرن از دین راه میبرد. نسل اول متفکران دینی اصلاحطلب درگیر این مشکل شدند. برای آنان بیشتر طبیعت مطرح بود و کمتر جامعه. تصورشان این بود که دین برای جامعه راه حل دارد، و فقط بایستی بیاموزد که با علم و تکنولوژی مدرن کنار بیاید. آنان به علوم انسانی پاگرفته در غرب بیتوجه بودند، اما با علاقهی خاصی به علوم طبیعی میپرداختند. هم تلاش میکردند تفسیری از کیهانشناسی قرآنی عرضه کنند که ناهمخوانی آن را با علوم جدید بپوشاند و هم با ماتریالیسم درمیافتادند، با این نیت که بقبولانند این نگرش ذاتیِ علوم نیست و برداشت ماتریالیستی از علوم تنها راهی نیست که برای تفسیر دستاوردهای علوم وجود دارد. رویکرد به جامعه و شگرد نسبیسازی مشی نسبی کردن همواره موفق بوده است و در عصر جدید حکم شگرد اصلی اصلاحطلبان دینی را داشته است. این مشی در هر سه دین خویشاوند یهودیت و مسیحیت و اسلام خطوط مشابهی دارد. فرق این تلاش با سنت اجتهاد در این است که به پارههای بزرگی از آئین نظر دارد، نه این یا آن حکم آن، و از طرف دیگر صادقانه به کهنه بودن و بیاعتبار بودن آن پارهها اذعان دارد. در سنت، اجتهاد در اصول و بازنگری دگرگونساز در تاریخ صدر آيین پذیرفته نیست و به مثابه ابداع و انشعاب و الحاد تلقی میشود. در ایران این مشی به خوبی میتوانست جریانی بزرگ را پی ریزد، اگر مانع قدرت سیاسی دینی را در برابر خود نداشت. این قدرت خود را با ولایت مطلقه معرفی میکند، و آنچه بدین شکل صریح مطلقباور است، نسبیتباوری را برنمیتابد. در ایران هر تفسیری از دین نوعی تفسیر سیاسی است. اگر چنین باشد، آیا تفسیر مؤثر آن نیست که به قلب سیاست زند؟ مسألهی اصلی ما جامعهی ما بهرهی چندانی از علوم تاریخی از جمله زبانشناسی تاریخی ندارد، تازه دارد با علوم اجتماعی و روانشناسی آشنا میشود، چیزی از دینشناسی تطبیقی نمیداند. این ضعفها جبرانپذیر بودند اگر اخلاق و آموزشی وجود داشت که افراد را تا حدی به حقیقت متعهد میکرد، اگر افراد حقیقت را امری مستقل از ذهن میدانستند، در پایبندی به آن و تبیین درست آن سختگیر بودند و از تحریف آن برمیآشفتند. زیر سایهی حکومت دینی وضع بهگونهای درآمده که مرز میان راست و دروغ سخت ناروشن شده و در مورد بدیهیات روزمره نیز میتوان به سادگی دروغ گفت. خودپیداست که در این حال دیگر نمیتوان انتظار داشت چیزی به نام تعهد و وجدان علمی وجود داشته باشد. با وجود سقوط ارزشها درکی از ستم وجود دارد. میتوان ستم را نشان داد و وجدان همگانی را در این مورد شاهد گرفت. قلب سیاست در کشور ما ستم است. ستم، مسألهی اصلی ما در بازخوانی تاریخمان است. اودو مارکوارد، فیلسوف معاصر آلمانی، در مقالهای با عنوان «پرسش از پی پرسشی که هرمنوتیک پاسخ به آن است»2 در معرفی هرمنوتیک به پرسمان بنیادی هرمنوتیک میپردازد و هرمنوتیک را از جمله پاسخی صلحجویانه به جنگ بر سر تفسیرهای مختلف میداند، همان ستیزی که در خطهی فرهنگی ما به «جنگ هفتاد و دو ملت» مشهور است. به پرسش اساسی او میتوان بیانی دورانی و هنجارگذار داد: در دوران ما یک هرمنوتیک صلحآور دینی بایستی به چه پرسشی بپردازد؟ مسأله اصلی ستم است. ستمهایی هستند که از حکومت دینی برآمدهاند، ستمهایی وجود دارند که سنت دینی با آنها سازگاری کامل نشان داده، ستمهایی وجود دارند که در سنت به عنوان ستم خوانده نشده و حتا رحمت دانسته شدهاند. تبدیل موضوع آنها به پرسش اصلی هرمنوتیک دین وظیفهی اصلی دوران ماست. محسن کدیور، با طرح موضوع بردهداری در اسلام، به عنوان جزئی از پرسمان حقوق بشر، در این جهت گام برداشته است. کسان دیگری در ایران و خارج از ایران با طرح موضوع زن در اسلام به سمت مسألهی اصلی رفتهاند. رویکرد عملی اخلاقی در علوم انسانی و تاریخی موضوعی چون «تجربهی نبوی» هیجان چندانی را برنمیانگیزد. در مورد آن میتوان نظروزری کرد، اما نه میتوان و نه لزومی دارد که در بحث بر سر آن به سازشی رسید. در یک حلقهی علمی نیز چنین سازشی ناممکن است تا چه برسد به جامعه.3 تجربههای فردی یا گروهی، و کلاً سائقهای ذهنی در عینیت تاریخی تأثیرشان مهم میشوند. مهم نیست که ما تجربهای را جدی بگیریم، مهم این است که خود تجربهکننده و دیگران آن را در دوران خاص جدی گرفتهاند و چنان شده که جریانی تاریخی پدید آمده است. جریان تاریخی ممکن است پدید آید، بی آنکه آن صدری را داشته باشد که در دورههای بعدی در مورد چگونگی آن ادعا میشود. مهم، تحلیل جریان تاریخی است؛ و ایدون در کشور ما امر مهم، تحلیل جریان از زاویهی موضوع ستمگری است. نحوهی نگاه به موضوع دین و ظلم در پهنهی درون-دینی از روشی پیروی میکند که معمولا مکمل شگرد نسبیسازی است. ادعا میشود که حکم دین ستمزدایی است، این حکم کلی در برابر احکام دینیای گذاشته میشود که آشکارا ستمگرانهاند. آن احکام، نسبی و جزئی و عصری تلقی شده و از طریق حکم عقلی-اخلاقیِ کلی، نقد و نقض میشوند. قاعدتا ادعاهای کلی از منظر برون - دینی پذیرفتنی نیستند و کل این شیوهی رویکرد معمولاً با این اعتراض مواجه میشود که ماهیت دین همان تاریخ آزمودهی دین است، پس تحریف است که ذاتی را تصور کنیم که اعراض از آن بیگانه بودهاند و اکنون بتوان آن را احیا کرد و در برابر اعراض قرار داد. موضوع اما موضوعی نظری نیست4؛ حتا اگر چنین ظاهری داشته باشد. کنه این رویکرد، عملی و اخلاقی است و به این اعتبار بایستی مغتنم و محترمش شمرد. حساسیت اخلاقی مهمتر از انسجام و استحکام نظری است. فقدان بصیرت اخلاقی در عالمان دینی به تازگی، آیت الله جعفر سبحانی، که یکی از این عالمان است، زبان به شماتت سروش گشود به خاطر سخنانی که در باب «تجربهی نبوی» گفته بود. سروش در پاسخی که به او داد خواست که آیتالله به ظلم نیز حساسیت نشان دهد. پاسخی که آیتالله به این دعوت داد، فقط نشانهی آن بود که هیچ بصیرتی در این باب ندارد و در مقام تشخیص ستم نیست. پاسخ او این بود که: کدام ظلم؟5 این یک تجربهی زنده است و مسألهی اصلی همانا این تجربه است، نه آنچه سروش «تجربهی نبوی»اش میخواند. اگر همین تجربه را تحلیل کنیم، به کشف بسیاری از رازهای تاریخ دین میرسیم. اهمیت موضوع ستم در گذار به هرمنوتیک عینی هرمنوتیکی که بخواهد در هوای این عصر تنفس کند، بایستی بدین حکم اخلاقی شاخص عصر ما پایبند باشد. تنها با این حکم مطلق است که میتوانیم خشونت تاریخی را تشخیص دهیم. این حکم ایجاب میکند که در تفسیر متنهای مقدس در درجهی اول با دگرگشتهای معناییای مقابله شود که از خشونت چیز دیگری ساختهاند. این دگرگشتهای معنایی بنیاد فرهنگ خشونت در همهی جامعهها بودهاند. تقدیس خشونتورزی به اسم کفرستیزی، مترادف کردن قصاص با زندگی، ستایش دینی از خون و شهادت و تعصب و انتقامجویی بنیادهای سنت خشونت هستند. خشونت دردآور و مرگآور است و درد و مرگ را نمیتوان با تفسیر نمادها زدود. درد و مرگ، عینیترین پدیدههای جهاناند. همین امروز میتوان این پدیدهها را به عریانی دید و از درک امروزین به دنیای دیروز نقب زد. کسانی که خشونت امروزین را درک نمیکنند، بیگمان از درک خشونت طول تاریخ ناتواناند. تنها آنگاه که حس اخلاقی نسبت به خشونت این روزگار بیدار شود، امید میرود توانایی شنیدن صدای قربانیان سدهها و هزارههای پیشتر پدید آید. متن استراتژیک متنهای استراتژیک خوانده نمیشوند؛ آنها اجرا میشوند. البته متنهای دیگری نیز وجود دارند که اجرا میشوند، مثلا نمایشنامهها یا شعرهایی که به کار بزم، زاری یا رزم میآیند. در مورد متنهای ایدئولوژی قدرت، جنبهی اجرایی کار فراتر از جنبهی نمایشی آن است. متن هم به اجرا فرا میخواند، و هم وسیلهی اجراست. هم نمایشنامه است، هم فضاساز است و جزو تزئینات صحنه است و هم خود بازیگر است. اجرا یک تفسیراست، بازی زندهی متن تاریخی است. بازی کنونی در ادامهی بازیهای پیشین است. هر پرده، اجرایی دوباره است. در اجراهای مختلف خطوط مشابهی دیده میشوند. از طریق آنها میتوان به اجرای نخستین اثر نزدیک شد. اگر متن ذاتی داشته باشد، همین عناصر پایدار در اجرای آن است. در تاریخ ما مجموعهای از بازگشتها و تکرارهای امور مشابه دیده میشود و از جمله به اعتبار آنهاست که از تاریخ «ما» سخن میگوییم. «ما» یک جماعت همسرنوشت تاریخی است. در سرنوشت تاریخی ما، متن استراتژیک دینی، نقش عمدهای ایفا کرده است: در زمینههای اخلاقی، تربیتی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی. رابطهی ما با حقیقت، عینیت، راست و ناراست و کل دانایی و دانش داشته یا نداشتهی ما متأثر از آن است. متن، وضع و حال ماست، ما در متن آن متن هستیم. تغییری در حال ما، تغییری در برداشت ما از آن است و حالیا برعکس. هر تغییری در حال ما تغییر در نظامی است که با ستم مشخص میشود. یا ستم تشدید میشود یا ما بدان سمت میرویم که بساط ظلم را برچینیم. هرمنوتیک متن استراتژیک مجموعهی پیش-فهمها افق فهم را میسازند. افق فهم مدام در حال گسترش است، مثلاً با خواندن کتاب. این گسترش را میتوان این گونه تعبیر کرد: افق فهم خوانندهی کتاب، با افق معنایی کتاب به شیوهای خاص درمیآمیزد، شیوهای که جمع مکانیکی دو افق نیست و حاصل درآمیزی آن ساختاری را ندارد که بتوان سهم خواننده و سهم کتاب را در آن از هم تفکیک کرد. کتاب در افق فهم خواننده مینشیند و در حالی که جذب آن میشود، آن را گسترش میدهد. در اشاره به این روند از اصطلاح درهمآمیزی افقها استفاده میشود که هانس-گئورگ گادامر، از قلههای فلسفهی هرمنوتیکی سدهی بیستم، واضع آن است. مسألهی ما این است که به روی متن دینی، آنگاه که متن استراتژیک است، چه امکانهایی باز است. تفسیر قدرتمند و نافذ آن تفسیری به حساب میآید که از درهمآمیزی افق فکر قدرت با افق فکر کتاب حاصل میشود. کتابی که در اینجا تفسیر میشود، خود یک پدیدهی تاریخی است، نه چیزی تازه و اصیل؛ یعنی خود یک تفسیر است، تفسیری مبتنی بر سنت قدرت. به سخنی دیگر قدرت، تفسیرِ سنتِ تاریخیِ قدرت را بازتفسیر میکند. به دلیل بسته بودنِ حکومت دینی، هیچ شانسی وجود ندارد که به جای کتاب فعلی کتاب دیگری با همان نام و سیاق عبارات بنشاند که تفسیر آن حاصل فهمی است که افق مبنایی در فهم آن حاصل روند درهمآمیزی با شیوهی فهم مدرن دموکراتیک باشد. برای آنکه چنین امکانی به وجود آید، بایستی نوعی «درهمآمیزی کنترلشدهی افقها» به نفع آزادی میسر شود، اما چنین چیزی در یک حکومت دینی، که پدیدهای در تداوم تاریخ استبداد است و زیر سایهی آن دستگاه روحانی به کل فاقد بصیرت برای تشخیص ظلم میشود، شانسی برای رخداد ندارد. «درهمآمیزی کنترلشده»ی افق متن دینی با افق فکر دموکراتیک اصولا خارج از دایرهی قدرت میسر است. حاصل این درهمآمیزی، دموکراتیک میشود، اگر متن دینی زیر کنترل قرار گیرد، زیرا متن دینی است که از سمت تاریخی استبداد میآید و خودپویی آن بازگشت به این پیشینه است. متن برای اینکه زیر کنترل دموکراتیک قرار گیرد، بایستی در درجهی نخست به لحاظ سیاسی بیقدرت شود. متن استراتژیک تن به کنترل نمیدهد. در حکومت استبدادی ایدئولوژیک، مفسران اصلی و طبیعی ایدئولوژی مجریان اصلی و طبیعی آن هستند: قاضیان، محتسبان، زندانبانان، شکنجهگران، جلادان و آمرانشان. در افق فهم این تفسیر − که آن را هم میتوان تفسیر اجرایی خواند، هم اجرای تفسیر − ادراک ظلم میسر نیست. حکومت دینی اصلاحناپذیر است، اصلاح آن فقط به معنای فروپاشی کنترلشدهی آن است که امری غیرممکن نیست، اما آنچه آن را برمیانگیزد، نه تفسیر تازهای از کتاب، بلکه تناقضهای خود سیستم است که ممکن است به صورت اختلافهایی در تفسیر نیز نمود داشته باشد. اما این اختلاف نبایستی هیجانی برانگیزد. چنین چیزی پدیدهای آشنا در هنگام فروپاشی نظامهای ایدئولوژیک است. گذر از متن استراتژیک متن برای آن که «خود» شود، بایستی نخست به متن «من» تبدیل شود. مفسر متأثر از ذهنیت آزاد مدرن، کتاب را به کتاب «خود» تبدیل میکند، یعنی این شهامت را مییابد که بگوید من آن را این گونه میفهمم، تفسیر رسمی و سنتی هر چه میخواهد بگوید. کسی هم که به عنوان نمونه میخواهد برنهد که قرآن، کتاب محمد است، نخست باید کتاب را از آن «خود» کند. این موضوع که «خود» کتاب تا چه حد مسئول نقش تاریخی آن است، مسألهای باز است، مسألهای است که بهترین زمان پیشبرد یک بحث منصفانه در مورد آن هنگامی است که متن دیگر خصلت استراتژیک نداشته باشد. بنابراین کسی که میخواهد از کتاب دینی خود دفاع کند، بدین گونه که آن را در قبال کردههای حاکمیت مذهبی غیرمسئول بداند، کاری اساسی که باید کند تلاش برای گرفتن قدرت سیاسی از آن است. مسلمانان تا کنون فرصت نداشتهاند کتاب خود را بخوانند. در راه آن خون دادهاند و خون ریختهاند، آن را تلاوت کردهاند، از صدای خویش به هیجان آمده، دچار حیرت یا وحشت شده، اما درنیافتهاند چه میخوانند. گذر از متن استراتژیک است که متن را متن کرده و برای نخستین بار در تاریخ خواندن آن را ممکن میکند. نوروز ۱۳۸۷ پانویسها: مرتبط: گفتگو با دکتر عبدالکریم سروش درباره قرآن بشیر ما بشر بود «خطاپذیری قرآن؟»: در نقد نظرات عبدالکریم سروش
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جناب نيكفر
-- بدون نام ، Apr 1, 2008شما قبلا فرموده بوديد كه:"به جاي جستجوي حقيقت بايد به جستجوي خير رفت."
اگر اشتباه نكنم اين حرف را خطاب به كساني گفته بوديد كه بر سر تفسيرهاي مختلف از دين بحث ميكنند.
اين مقاله شما هم به نوعي تكرار همين حرف است كه دينداران بهتر است جنگ هفتاد و دو ملت را واگزارند و به جاي دعوا بر سر اينكه مثلا ماهيت وحي چه بوده بر سر اين بحث كنند كه چگونه ميتوان از درد و رنج بندگان خدا كم كرد.
حال سوال من اين است كه آيا اين سبك مواجه شدن با اختلافات ديني كه شما توصيه ميكنيد همان چيزي است كه به آن پراگماتيسم ميگويند؟
به عبارت بهتر گزاره "به جاي جستجوي حقيقت بايد به جستجوي خير رفت." گزاره اي پراگماتيستي است؟
و آيا استدلال شما از جنس استدلالي است كه ميگويد:"هواي آزادي را داشته باش ,حقيقت هواي خودش را خواهد داشت" (من شخصا پراگماتيسم را اينگونه فهميدم و اميدوارم راهنماييم كنيد)
سلام
-- کاوه ، Apr 1, 2008دوباره نوشتنتان در این جا مرا شاد کرد. امید که نوشتنتان در این جا ادامه یابد.
آقای نیکفر عزیز، نکته ای که در نوشته ی شما توجه من را از منظری جامعه شناسی به خود جلب نمود، تاکید شما بر «جنبش» پروتستانتیسم در سنت مسیحی به مثابه ی «پروژه ای» است که گویی از سوی انسانهایی «اندیشمند» و «انسان گرا» چون لوتر و کالون بثمر رسیده است. شما فرایند های اجتماعی چنین جنبشی را در اروپای غربی در نظر نمی گیرید و این جنبش اجتماعی را به عمل خیرخواهانه ی چند فرد اندیشمند تقلیل می دهید. بدون شک می دانید که یکی از نوشته های کلاسیک در زمینه ارتباط میان فرایندهای اجتماعی و جنبش پروتستانتیزم اثر معروف ماکس وبر است. رابطه ی دو جانبه رشد سرمایه داری و ایجاد گروه ها و طبقات اجتماعی جدید و تفسیر و فهم نو از مسیحیت در کار ماکس وبر به خوبی نمایان است. در ضمن انحصاری شدن خشونت در دست دولت در اروپای غربی نیز فرایندی بود که به این تحولات اجتماعی سرعت بیشتری داد.
-- بهروز علیخانی ، Apr 1, 2008شخصی کردن فرایندهای اجتماعی و تقلیل دادن حوزه های مختلف زندگی انسانی به حوزه ی اندیشه مانعی است برای فهم به واقعیت نزدیک تر چرایی و چگونگی این فرایند ها.
نه «اسلام» را می توان از انسان های مسلمان و رابطه ی آنها با خود و با دنیای اطراف شان جدا دانست و نه «مسیحیت» را. کتاب قرآن همانقدر می تواند برای مسلمانان به متنی استراتژیک تبدیل شود که اثر فردوسی برای شئونیست های ایرانی، کتاب های نیچه و هایدگر برای ناسیونالیست های آلمانی و آثار مارکس برای مارکسیست های لنینیستی .
تفاوت بر سر این است که دو نمونه ی آخر بخاطر سکولار بودن و دنیوی بودن شان از درجه ی پندارگونگی کمتری برخوردارند. به سخن دیگر تفاوت بیشتر شکلی است تا ماهیتی.
از شنیدن پاسخ شما خوشحال خواهم شد.
با سپاس
1 - آیا قرآن متن استراتژيک حکومت اسلامی ايران است؟ اين مدعا چندان قابل اثبات نيست. شايد در مورد عربستان چنين ادعايی پذيرفتنیتر باشد.
-- امین ، Apr 1, 20082 - در يک بند «برداشت رحيمانه» را در مقابل «برداشت ظالمانه» نهادهايد. اگر از صفت «رحيم» استفاده میکنيد لابد به پشتوانهی تاريخی و تفسيری اين لغت هم نظر داريد (با آن که به نظرم با آن پشتوانه اين صفت چندان به جا نيست و «برداشت رحمانی» بهتر است) در مقابل آن به جای برداشت ظالمانه، برداشت جابرانه بهتر به نظر میرسد.
3 - شما نوشتهايد «با وجود سقوط ارزشها درکی از ستم وجود دارد. میتوان ستم را نشان داد و وجدان همگانی را در این مورد شاهد گرفت.» با اين حال وقتی «سروش ... خواست که آیتالله به ظلم نیز حساسیت نشان دهد. پاسخی که آیتالله به این دعوت داد، فقط نشانهی آن بود که هیچ بصیرتی در این باب ندارد و در مقام تشخیص ستم نیست.»
مسأله اصلی دو جور اشعریگری پست مدرن و سنتی است که درک و وجدان همگانی از ستم را مغشوش میکند: پستمدرنها با نسبيت فرهنگی و سنتیها با ارادهی تشريعی حقانيت درک همگانی از ستم را انکار میکنند.
آقای نیکفر خوب بود منظورشان از ظلم و ستم را روشنتر بیان می کردند. زیرا تا این معناشناسی درست انجام نگرفته باشد تز ایشان در این مقاله دچار ابهام است. برای مثال اگر موضوع تحلیل وحی را از دید دین باورانی چون آقای سبحانی ببینیم آنها هم دست کم در ظاهر با این کبرای ایشان موافقند که هدف تفسیر دین، به ویژه نوع شیعی آن، احقاق حق و مبارزه با ظلم و بیداد حتی تا سرحد جان است. پس نقطه اصلی اختلاف ها در همین "ظلم شناسی" است. به قول اصول فقه خوانان مسلمان اختلاف در موضوع شناسی و یا بهتر بگوییم مصداق شناسی ظلم است نه در حکم شناسی. آنها به همین خاطر می پرسند کدام ظلم؟ متاسفانه آقای نیکفر از روی این پرسش با لحنی تقلیل گرایانه می پرد. اما اگر بخواهیم روش مورد توصیه خود اقای نیکفر را پی بگیریم (یعنی پرسش از ظلم را در محور تفسیر قرار دهیم) باید واقعاً اگر می توانیم پاسخی/تبیینی برای این سوال کدام ظلم؟ امثال سبحانی بجوییم. از دید من، حداقل پاره ای از افراد شبیه آقای سبحانی معتقدند همانگونه که انسان ممکن است موضوع ستم قرار گیرد پیامبر و قرآن نیز می توانند مظلوم واقع شوند و این ظلم را هم دارای ابعاد فراوان فردی و اجتماعی تصویر می کنند. حال می توان پرسید آیا مقوله ای بنام ظلم به متن یا مولف در اندیشه آقای نیکفر معنا دارد؟ اگر دارد، در دعوای مظلومان چگونه باید راه حلی صلح آمیز جستجو کرد؟ آیا برای یافتن این راه حل نمی توان به خود متن قرآن هم رجوع کرد. مگر یافتن اصولی مانند اصل صلح و اصل عفو و اصل وفای به عهد و اصل دوستی و اصل حق بودن اختلاف و اصا لااکراه و اصل لاضرر و اصل عدم سلطه و....در قرآن دشوار است؟
-- حسن رضایی ، Apr 1, 2008سرانجام، به عنوان یک ایده موقتی تحت تأثیر مقالات و تأملات ارزنده خود آقای نیکفر در باره مفهوم صلح: پیش از هرچیز باید اعتراف کنیم که یک تعارض جدی میان پیش نگاه ها وجود دارد. در یک سر این تعارض، دیدگاه کسانی همچون آقای نیکفر قرار دارد که بر مبنای ارزش جان و آزادی انسان و لزوم پاسداشت حقوق و کرامت ذاتی انسان و قائل بودن به حق مطلق آزادی بیان ها و نیز حق انسان در زیر سوال بردن آموزه های دین و متون مقدس آن و یا حتی ارتداد، به تفسیر یا توصیف دین و متن مرکزی آن می پردازند. و در سمت دیگر آن کسانی چون آقای مصباح یزدی هستند که مثلاً تاریخی دانستن متن مرکزی اسلام را مصداق "ظلمی" سنگین در قبال دین تلقی می کنند. این همان تعارض خشونت باری است که همانگونه که تاریخ 30 ساله اخیر نشان داده است استمرار آن به گسترش بیشتر ستم می انجامد. یک راه حل برای حل این تعارض اساسی و در نتیجه کاهش ستم و درد ناشی از آن، آیا این نمی تواند باشد که ما نگاهی توحیدی به دین و متون آن بیندازیم. یعنی قرآن را بر مبنای اصل لااکراه به مثابه گفتمان آزادی و حقوق بخوانیم. البته همین جا بی پرده باید گفت که نتیجه عملی این رویکرد این است که هم آقای نیکفر دست از تکرار این ادعای مبهم بردارند که قرآن "تنیده به قدرت است و سرشار از الزامهای قدرت محورانه" است و هم امثال آقای سبحانی بپذیرند که آنها با این روش قرآن شناسی و اسلام شناسی اشان نه تنها قرآن و دین را از گفتمان قدرت (که مساوی است با قبول ایده تضاد و خشونت و تبعیض در خود متن اصلی زیراکه اینها لوازم وجودی هرگفتمان قدرتی است) نرهانیده اند بلکه زمینه را برای ظلم بیشتر به آن فراهم آورده اند، همانگونه که در این سی ساله به عینه همه مردم آزادی خواه ایران تجربه کرده اند. تا حدی که به قول شادروان بازرگان همگی خسر الدنیا و آخرت شده اند و هم دین و هم دولت آسیب دیده اند و هر روز هم از دامنه دین باوران جامعه کاسته می شود. امثال آقای سبحانی برای فهم این واقعیت در فضای جهانی کافی است به لطمه ای که فتوای سلمان رشدی به حیثیت اسلام و مسلمانان آزادی خواه وارد ساخت، توجه کنند و در حال حاضر هم به موج افراط گرایی های تازه در باره اسلام و به ویژه قرآن (مثل فیلم فتنه) در غرب مراجعه کنند تا بفهمند قرآن را بیان قدرت دانستن یعنی چه وچه لوازم جانسوزی برای همه از جمله خود آنها دارد؟
جنابِ نیکفر عزیز!
-- یحیی بزرگمهر ، Apr 2, 2008آن رویکردِ محترم و مغتنم عملی – اخلاقی، که شما آن را برتر از انسجام و استحکام نظری نشاندهاید، از مهمترین تلاشهایش، یکی هم همین ایجادِ دگرگشتهایِ معنایی بوده که از خشونتِ بین/روشن در کتابِ مقدس، چیز دیگری ساخته است.
در واقع من نمیفهمم شما چگونه در یک موضع، کار اصلاحگرایانِ دینی را عملی و غیرنظری میبینید و از این منظر آن را ارزشمند مییابید اما در فرازی دیگر، از رویکردهایِ بایسته در هرمنوتیک و خوانش متن مقدس سخن میگویید و کوشش جهتِ تفسیری دیگرگون از فرازهایِ خشونتزایِ متن مقدس را (طبعاً به هدفِ حذف و دفن بخشهایی از متن مقدس) رد میکنید. این سخن که آیاتِ قتال یا حدود و قصاص از عرضیاتِ دین اسلام است و امری منوط و مشروط به شرائطِ جزیرة العربِ قرنِ هفتم میلادی، خود نوعی تفسیر واژگون از متن و نادیدهگرفتن حیاتِ تاریخی متن است. این تعارض منظر نظری و عملی شما در مواجهه با جنبش اصلاح اسلامی (و از جمله روشنفکرانِ دینی) هنوز برایِ من بهشکل معما و پرسش باقی مانده است.
وانگهی بهطور اجمال آن برتریِ رویکردِ عملی – اخلاقی بر ملاحظاتِ نظری – منطقی را از حیثِ وجودی درک میکنم و از جهتِ ذهنی رد میکنم. چهبسا این هم تعارضی در رهیافتِ من نسبت به رایِ شما باشد.
گمان نکنم چندان نیازی به گفتن باشد که همانندِ همیشه از خواندنِ نوشتهیِ شما لذت و بهره بردم.
قرآن در میان عرب ها با ضعف هاش و با شفقتی آمیخته به رندی پذیرفته است و قابل احترام، در حالی که ما (ایرانی ها) که فرهنگ دیگری داریم، یا تحت تأثیر "قدرت" کلامی و وجه "قدسی" آن خودمان را گم می کنیم، یا کاملاً از کتاب آسمانی منزجر می شویم و آن را تماماً به مثابه ضعف مجسم می توانیم دید و بس.
-- م. ب. ، Apr 3, 2008قرآن در میان عرب ها با ضعف هاش و با شفقتی آمیخته به رندی پذیرفته است و قابل احترام، در حالی که ما (ایرانی ها) که فرهنگ دیگری داریم، یا تحت تأثیر "قدرت" کلامی و وجه "قدسی" آن خودمان را گم می کنیم، یا کاملاً از کتاب آسمانی منزجر می شویم و آن را تماماً به مثابه ضعف مجسم می توانیم دید و بس.
-- م. ب. ، Apr 3, 2008جای امیدواری است که نوشته های آقای نیکفر خوانده و نقد می شوند. گر چه نقد ها عمدتا با استفاده از دستگاه سنت است و نه با اندیشه مدرن. یعنی متنی مدرن، نقدی سنتی می شود. ولی امید است تا . . .
-- از وراث مالک دوزح ، Apr 3, 2008سلام
-- mostafa ، Apr 25, 2008جناب آقای نیکفر
راستش رو بخواهید 3 ماهه که دارم این در اون در دنبال مقالاتتون میگردم. از مجله های نگاه نو ، آفتاب ، کبان .. گرفته تا انواع سایتهائی که مقالات شما در آنها انعکاس یافته ، اما متاسفانه هنوز موفق نشدم به همه مقالات شما دسترسی پیدا کنم . البته در سایت نیلگون تعدادی از مقالات شما درج شده اما بصورت گزینشی .
اگه لطف کنید مقالاتتون رو به صورت مرتب در جائی بگذارید کمک بزرگی در حق دوستدارانتون در ایران کردید.
البته چند نفر در شهرستان ما آرشیو مقالاتتون رو دارند اما برای گمراه نشدن ما جوانها قانون کپی رایت رو رعایت می کنند . ( از جمله طرفداران شریعتی و سروش ) .
این هم از مزایای فر هنگ کتابخوانی محض اطلاع.
با تشکر
مصطفی
خیلی بده
-- پیمان ، Oct 31, 2008آقاي نيكفر سلام .ماههاست دنبال مقالات شما ميگشتم.خوشحالم چندتاشو پيدا كردم .و اگه فيلتر شكن داشته باشم بازهم پيدا ميكنم.فقط كاش ميشد پرسش و پاسخ داشتيم.
-- ه.س.ل ، Nov 1, 2008