خانه > جنگ صدا > Nov 2008 | |
Nov 2008در آیینۀ خیال: (برنامۀ پنجم) زیبایی علیلشبنم همتیان: کدام مردی حاضر است ساعتی را با فاحشهای نشسته بر صندلی چرخدار بگذراند؛ و تازه برایش پول هم بدهد؟ «شیرین» را با یک پستان در حال آبتنی تصور کنید و حال «خسرو پرویز» جاخورده را. «لیلی» با یک پای کوتاهتر، یا با چشمان شیشهای! «ویس» بعد از شیمیدرمانی. و رقاصهای بیدست در کافهی اوستا کریم. تمام عمرم به جنگ با کلیشهای گذشت که وجود زنانه مرا بهعنوان یک «زن معلول» نفی میکرد. جای امن در این جامعه پدرسالار که زنکالای دست اول میخواست، نه در میان خطوط کتاب بود و نه در آغوش بابا شملهای روشنفکرنما. یادواره بزرگان با گلچین گیلانی، همراه با ترانۀ باراندر پنجمین برنامه از مجموعهی یادواره بزرگان و در آشنایی با گلچین گیلانی، میخوانیم: «او یکی از پیشروان شعر نو در ایران است. نفوذ شعر گلچین در میان اهل ادب و شاعران، جوان ساده و ملایم بود. نخستین اشعار خود را هنگامی سرود که دانشآموز دورهی ابتدایی در رشت بود. او با شعر «باران» که در سال ۱۹۴۰ میلادی در لندن سرود و در مجلهی «سخن» چاپ شد، به شهرت رسید. بعدها این شعر به کتابهای درسی راه پیدا کرد و به طبع کودکان و نوجوانان سخت زیبا و خیالانگیز جلوه کرد.» خاطرات تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه (۱۵) قیمت این دختر چند است؟«مرا به حیاطخلوتی بُرده، مشغول آرایش شدند. زیر زحمت بَزَک و سنگینی جواهرات، نزدیک به مرگ بودم. دستۀ کوچکی از مطربها و رقاصها مشغول نوازندگی بودند. تقریباً هزار خوانچه اقسام شیرینیها و میوهها با چندین سینی طلای پُر از جواهرات الوان برای این شیرینیخوران تهیه کرده، با موزیک، اِجماعِ غریبی از اُمرا، صاحبان منصب و اشراف آورده و یک دور در حیاط بزرگ گردش کرده، به منزل ما آوردند. این جمعیّت باید مخصوصاً خیلی آهسته و ملایم حرکت کند، برای اینکه مدعوین تمام اشیاء را بهدقّت تماشا کرده، مخصوصاً بدانند برای عروس چه آوردهاند و قیمت این دختر چند است!» خاطرات تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه (۱۴) مادر روحانی من: انیسالدولهدر این بخش، تاجالسلطنه از انیسالدوله، مادر روحانی خود میگوید: «در این تاریخ که من مذاکره میکنم، او تقریباً سیساله، قدی متوسط، خیلی ساده، آرام، باوقار، سبزه، با صورت معمولی، بلکه یکقدری هم زشت، لیکن خیلی بااقتدار بود. تمامِ زنهای سُفرای خارجه به منزلِ او پذیرفته شده، در اعیاد و مواقع رسمی، بهحضور میرفتند. و این خانمِ بزرگِ محترم اولاد نداشت و مرا برای خود «اولاد» خطاب کرده، مهر مخصوصی نسبت به من داشت. و همین قِسم، جمیع خانوادههای محترم و نجیب و زنهای وزرا و اُمرا به منزل او پذیرفته میشدند. و تمامِ عرایض اغلب بهتوسط او انجام گرفته، در حضور سلطان، عرض و قبول میشد.» خاطرات تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه (۱۳) «این بچه است و قابلِ شوهر نیست!»در این بخش از خاطرات تاجالسلطنه شرح به خواستگاری آمدن ملیجک و مخالفت مادر و درگیری او با شاه را میشنویم، و شرح خوابی که او در شب نامزدکنان میبیند. «در عالم خواب، دیدم صحرای وسیعی را که در او، انواع و اقسام اشخاص مختلف در گردش و تفرّج هستند و منهم غرق جواهر و لباسهای فاخر، مشغول گردش. کمکم این مردم به من هجوم آورده، تمام زینتها و جواهرات مرا یکیک برداشته، مرا عریان گذاشتند و من مانند کبوتر مظلومی که در چنگ شاهین گرفتار شده باشد، در دست این مردم اسیر بودم. بال و پر مرا یکیک کشیده، بردند. از وحشت، از خواب بیدار شده، دوباره شروع به گریه کردم..» |
موضوعات
|