خانه > جنگ صدا > Sep 2006 | |
Sep 2006وبلاگخوانی در «جُنگ صدا» دوستی که «تا» نداره!این نوشتار شاید که سردستی نوشته شده و ساخت و پرداختی دقیق و پخته ندارد، ولی در گوهر خود از حس و حال و صمیمیتی صادقانه و پاک برخوردار است که در نهایت به دل مینشیند. چون از دل برآمده است. بشنوید شاید به دل شما هم نشست. وبلاگخوانی در «جُنگ صدا» چنان دل کندم از دنیا . . .دبيرستان میرفتم و به معنی عميق و دقيق کلمه عشق «داريوش» بودم . يک دايی داشتم کمی از خودم بزرگتر که او از راه به درم کرد. آن سالها با بچههای محل، دار و دستهای شده بوديم عاشق «داريوش» و از همه شديدتر «ناصر لايت» و «ناصر راب» و «محمد هيکل» و من و «رضا». وبلاگخوانی در «جُنگ صدا» شانههایت را برای گریه کردن . . .«شانۀ تو آرامگه سر دوستی است که چشمان اشکبار دارد و گفتیهای بیشمار برای گوشهای تو فراهم کرده و پای خستهاش را توان ادامۀ راه نیست.» وبلاگخوانی در «جُنگ صدا» با ارز معذرت!هفتۀ پیش مادرم یک کیسه سبزی قورمه و کشک و خرت و پرتهای دیگه به وسیله یک همشهری که از ایران میآمد برام فرستاده بود. من این کیسه را از همشهری گرفته بودم و داشتم با مترو میبردم خانه. وبلاگخوانی در «جُنگ صدا» آمریکار . . .«از بيکاري ميترسيد؟ کاري ندارد، کار کنيد. از تنهايي متنفريد؟ باز هم کار کنيد. شبها تا دير وقت کار کنيد. از آينده مطمئن نيستيد؟ تا ابد کار کنيد. از فکر کردن به زندگيتان ميترسيد؟ خب، فکر نکنيد. به جايش کار کنيد. هر مشکلي داريد، راهش همين است: هفت روز هفته را از صبح تا شب، و گاهي از شب تا صبح کار کنيد. . .» وبلاگخوانی در «جُنگ صدا» دستهایم . . .هر جا که باشد ـ وسط «ونک» یا توی «پارک دانشجو» ـ فرقی نمیکند. به زور بغلم میکند و با آن لبهای گندهاش میبوسدم. دستهایم را جلو میآورم. اما طاقت نمیآورم به چشمان نمناکش نگاه کنم. . . |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|