خانه > آهنگ زمانه > رسانه و موسیقی > نوبت «مرهم» بود، به سال صفر | |||
نوبت «مرهم» بود، به سال صفرارشیا آرمانایرلند سرزمین شعرا است. از جاناتان سوییفت گرفته تا جیمز جویس، هر آنکه دستی در نوشتن داشته، شعر هم سروده است. بسیاری از بزرگان شعر انگلیسی در واقع ایرلندیهایی هستند که به زبان انگلیسی شعر سرودهاند. شاید بتوان گفت که ایرلند صادرکننده شاعر است. به این ترتیب، حق داریم که تعجب کنیم وقتی بدانیم در نیمه دهه هفتاد میلادی، محبوبترین شعری که در کوچه پسکوچههای بلفاست و دوبلین شنیده میشد، نه شعری از یک ایرلندی، بلکه ترانهای از «ویلی نلسون» شاعر و خواننده تگزاسی بود.
ترانه نلسون که حکایت عشق جنونآمیز مردی به معشوقهاش را تعریف میکند، در اصل «Time of the preacher» نام دارد. «preacher» در زبان انگلیسی صفت آن کسی است که در مراسم خاکسپاری، ابتدا درباره محاسن «عزیز از دست رفته» حرف میزند و احتمالاً حضار را به گریه میاندازد و بعد آنها را تسلی داده و دست آخر از این حادثه، نتیجه اخلاقی میگیرد که «اگرمرگ نبود، دست ما پی چیزی میگشت» در سوگواری مسلمانان معمولاً این وظیفه را دو نفر بر عهده دارند: «مداح» که مرثیه میخواند و «واعظ» که درس عبرت ونتیجه اخلاقی گرفتن به عهده اوست. چند سال پیش که در سریالی تلویزیونی، اشارهای گذرا به این شعر شد، دوبلور خوشذوق وطنی به جای آنکه کلمه «preacher» را از روی لغتنامه دم دستش به «کشیش» یا «واعظ» ترجمه کند، کلمه پرمعناتر «مرهم» را به جای آن انتخاب کرد. احتمالاً برای آنکه هر دو مفهوم «تسلی یافتن» و «عبرت گرفتن» به نوعی در آن پنهان است. نوبت «مرهم» بود؛ وقتی قصه آغاز شد سالهای محبوبیت این ترانه، دوران شورش جوانان مغربزمین و تحسین راه حلهای انقلابی بود. در آن سوی اقیانوس، ویلی نلسون هم مثل جوانان اروپایی، نسل قبل از خود را به انتقاد گرفت و خوانندههای تر و تمیز و ریش و سبیل تراشیده مکتب قدیم موسیقی کانتری را «سوسول» خواند و با عدهای شبیه خودش سبک جدید موسقی کانتری یا «کانتری یاغی» را پایه گذاشت. سبکی با خوانندگان موبلند و ریشو، با کت چرمی و لباس کتان و اشعاری در ستایش از خشونت. محبوبیت این آهنگ در ایرلند صرفاً به خاطر تعلقش به موسقی «یاغی» زمانه خود نبود. اگر یاغی شدن بقیه جوانان اروپایی و آمریکایی را نوعی «مرض شکمسیری» نسل نازپرورده بعد از جنگ جهانی دوم بدانیم، یاغیگری جوانان ایرلندی از جنسی دیگر و کاملاً غیرفانتزی بود. در سال ۱۹۷۵ که آلبوم این آهنگ به بازار آمد، ایرلند در میانه یکی از خونینترین لحظات تاریخ جنگهای داخلیاش بود. نزاع ایرلند، دعوایی چهارقرنه است. آلوین تافلر در جایی گفته است که «برای آمریکاییها دشمنی پایانناپذیر مردم خاورمیانه با همدیگر غیر قابل فهم است. زیرا طرفین دعوا به متون چند هزار ساله استناد میکنند و برای آمریکایی جماعت که ۱۰ سال پیش نزدش عصر حجر محسوب میشود، این کش دادن دعواهای عهد بوق درکناشدنی است.» پس با این حساب میتوان گفت که ایرلند بینالنهرین اروپا است. از قرن شانزدهم که ایرلند به اشغال انگلیسیها در آمد، جنگ رهاییبخش علیه ارتش اشغالگر شروع شد. پس از مدتی ایرلندیها وارد دعوایی به شدت «خاورمیانهای» شدند. کاتولیکها، پروتستانها را متهم میکردند که ستون پنجم عموزادههای پروتستان خود در ارتش ملکهاند و پروتستانها، طرف مقابل را در تحریک کردن سربازان انگلیسی به خشونت بیشتر مقصر میدانستند و معتقد بودند که کاتولیکها گرهی را که با دست میشد باز کرد، آن قدر کور کردند که کار به دندان کشید.
اینکه جنگ داخلی ایرلند چه دخلی دارد به محبوبیت شعرعشقی - ناموسی ویلی نلسون درباره گاوچرانی که از جفای یار، سر به بیابان گذاشته، زمانی روشن میشود که بدانیم در شعر رمانتیک ایرلند پس از دوران اشغال، مکتبی به وجود آمد به نام «Aisling» که در اشعار این سبک، همیشه زنی جوان و زیبا اما محصور، بر شاعر ظاهر میشود و از او میخواهد به جوانان ایرلندی بگوید تا او را از اسارت و زندان نجات دهند. تشبیه «وطن» به «زن» در فرهنگهای غیرایرلندی هم وجود دارد و احتمالاً ریشه اصطلاح «تجاوز به سرزمین دیگران» همین جا است. مثلاً در فیلم معروف «زیرزمین» وقتی که فیلمساز خواست دست به دست شدن یوگسلاوی را در طول تاریخ و بین قدرتهای مختلف به مسخره بگیرد، زنی را نشان داد که در دوران اشغال یوگسلاوی به دست آلمانها، معشوقه افسری نازی است و پس از روی کار آمدن «تیتو» با یکی از سران حزب کمونیست روی هم میریزد. معروفترین صحنه فیلم، صحنه رقصیدن زن است در مقابل یک تانک و آویزان شدنش از لوله تانک. تکلیف کارگردان با مخاطب روشن است: وطن، زنی هرجایی است که هر کس در طول تاریخ، لوله تانکش پرزورتر بوده، او را تصاحب کرده است. البته برای ایرلندیهای رمانتیک، وطن نه یار بیوفا که همان دختر بسته به زنجیر است. پس محبوبیت شعر «نوبت مرهم» نه به این دلیل بود که ایرلندیها مثل فیلمساز بوسنیایی، وطن را خائن میدیدند؛ بلکه «زن بیوفا» در این شعر برای آنها نشانهای است از هموطن خائن. ایرلندیها هم مثل اهالی خاورمیانه، یا در حال پیدا کردن خائنند یا مرثیه خواندن از دست «نارفیقانی که از پشت خنجر میزنند.» نوبت «مرهم» بود، به سال صفر تا پیش از آن «اما» در خط سوم، به نظر میآید که گاوچران دلنازک بعد از مدتی در کوه و کمر تاختن و اشک ریختن و به این و آن لعنت فرستادن، قصد دارد که از ماجرا درس عبرت بگیرد و بیاموزد که چه کند که دفعه بعد، زنی خیانتپیشه نصیبش نشود. «عبرت گرفتن» عکسالعمل آدمهای منطقی است به وقوع مصیبت. در حالی که جوانان شوریدهسر غربی در آن سالها، در هر آنچه که منطقی نباشد، با هم رقابت میکردند؛ چه در گرایش به عرفان هندی، چه در خشونت بیحساب. در بین آنان اوضاعی حاکم بود که در ادبیات قدیم اسلامی به آن میگویند «تعطیل عقل.» آیینهی طرز فکر غالب آن دوره، قیام ۱۹۶۸ پاریس است. در بین رهبران آن شورش بهاری، دانیل بندیکت معروف به «دانیل سرخ» یا «موسرخه» با جنجالهایش تبدیل به ستاره رسانهها شد. جمله مشهور او در همان قیام، به تنهایی نشاندهنده حال و هوای آن روزهاست: «واقعگرایی، غیرممکن است.» در سال ۱۹۷۵ و در زمانهای که واقعگرایی غیرممکن به نظر میآمد، آلبوم «غریبه موقرمز» منتشر شد. شعر «نوبت مرهم» معروفترین شعر این آلبوم است. «غریبه موقرمز» اشارهای هم به خود شاعر و خواننده دارد. موهای قرمز نلسون که آن را مثل سرخپوستها در دو رشته میبافت، نمادی از یاغیگری عصر جدید بود. از کوهن بندیکت تا ویلی نلسون، انگار اروپا به تسخیر یاغیان موقرمز در آمده بود.
انتشار این آلبوم، سه سال پس از کشتار «یکشنبه خونین» و زمانی که هنوز داغ آن مصیبت تازه بود، به محبوبیت آهنگ کمک کرد. حالا دیگر تندروی ایرلندیها دو ریشه داشت. هم جو زمانه و هم جنگی که نقطه اوجش «یکشنبه خونین» بود. در آن روز یکشنبه، پلیس به تجمعکنندگان یک تظاهرات مسالمتآمیز شلیک کرده و ۱۴ نفر را میکشد. گزارش روزنامهها مردم را منفجر میکند: هیچ تظاهرکنندهای اسلحه حمل نمیکرده و بدتر از همه اینکه، پنج نفر هم از پشت تیر خوردهاند. «شین فن» و «ارتش آزادیبخش ایرلند» که حدود ۵۰ سال بود ذره ذره به حاشیه رانده شده بودند، یکشبه به مرکز توجه جوانان بدل شدند. حرف کسانی که در ۵۰ سال پیش از آن سعی کرده بودند به مردم بقبولانند که خشونت چرخهای بیپایان است، ظرف یک شب از سکه افتاد. همه در پی انتقام بودند. اما او نتوانست که زن را ببخشد آن «اما»ی پراهمیت درست در میانه شعر است. حتی تعداد کلمات قبل و بعد از آن تقریباً با هم مساویاند. شاعر به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، با این کارش کلمه «اما» را روی قله شعرش قرار میدهد. داستانی که میتوانست با عبرت گرفتن سوارکار غمگین در اوج تمام شود، پس از آن «اما» به سراشیبی دلهره میافتد، چون میدانیم که اسب زین کردن سوارکار، این بار برای انتقام است. هر بار که شخص به آهنگ گوش میدهد، امیدوار است که پیش از کلمه «اما» کسی دکمه توقف ضبط صوت را بزند و ماجرا با درس گرفتن گاوچران خاتمه پیدا کند. اما انگار که تا دل سوارکار خنک نشود، این قصه تمام نخواهد شد. زیبایی این شعر وقتی معلوم میشود که بدانیم در زبان عامیانه مردم ایرلند «preacher» به غیر از «واعظ» و «مرثیهخوان» معنای دیگری هم دارد: «اسلحه.» اسلحه نیز چون کشیش، هم تسلی خاطر میدهد و هم با زبان آتشین و گویایش، نتیجه هر بحثی را روشن میکند. نتیجهای که ممکن است بر خلاف خطابه کشیش، اخلاقی نباشد؛ ولی به هر حال خاتمه بحث است و مرهم درد. نوبت «مرهم» بود، به سال صفر حالا میتوان شعر را از دید ایرلندیها خواند: «در «سال صفر» یعنی وقتی که فکر میکنی همه چیز به پایان رسیده، مرهم دردت آن است که اسلحهات را پر، و اسبت را زین کنی و به جای وقت تلف کردن، به سراغ تکتک خائنین بروی.» درست مثل منطق آن افسرنازی که «کارل پوپر» را خائن میدانست و در پاسخ دعوت او به مباحثه، گفته بود: «من بحث نمیکنم، شلیک میکنم.» ۸۰۰ سال پیش، فداییان اسماعیلی که پدرجد مشرقی تروریستهای ایرلندی بودند، وقتی با متکلم سمجی به نام امام فخر رازی روبهرو شدند که مدام در منبر و مدرسه، اصول آنها را به پرسش میگرفت، او را در گوشهای گیر انداخته و چاقو بر حلقش نهادند. از فردای آن روز، او دیگر به عقاید اسماعیلیه نپیچید و در جواب شاگردانی که میپرسیدند چرا دیگر باطنیها را به نقد نمیکشد، میگفت: «من قانع شدم که حق با ایشان است، زیرا که «برهان قاطع» آنها را دیدم.»
نسل دهه ۶۰ و ۷۰ ایرلند هم مثل بقیه همسالان اروپاییاش، پس از خونریزیهای بسیار و بیحاصل، عاقبت در گذر زمان فهمید که اسلحه نه مرهم است و نه برهان. چند دهه بعد از آن ماجراهای پرخون، ارتش آزادیبخش حاضر شد دست از سر «آزادی» بردارد و تفنگ را کنار گذاشته و پشت میز مذاکره بنشیند. وقتی سال گذشته دو نفر از رهبران تشنه به خون همدیگر، راضی شدند در دولت ائتلافی ایرلند بر سر یک میز بنشینند، عکس آن دو در کنار هم، مثل گزارشی از وقوع یک معجزه، در روزنامههای جهان با تفصیلات تمام چاپ شد. هر چند که رندان اشاره کردند که دو رهبر، نه کنار هم و نه روبهروی هم، بلکه پشت دو ضلع عمود بر هم میز مستطیلشکل لم داده بودند؛ طوری که تیزی یکی از چهار رأس مستطیل بین آنها قرار داشت. با این حال معلوم بود که طرفین دیگر «تیزیها» را غلاف کردهاند و قصد ندارند که اسلحهشان را به دوش انداخته و سوار اسبشان شوند. بالاخره انگار کسی دکمه توقف را پیش از شنیده شدن کلمه «اما» فشار داده بود. ویلی نلسون که دیگر دو طره موی بافتهاش، سرخ نیست؛ اینک پیرمردی است محترم که مؤسسه تحقیقات برای صلحی را که به نام خودش بنیان گذاشته، اداره میکند. او که زمانی بزرگترین افتخارش این بود که در ملاقاتش با جیمی کارتر، یواشکی در پشتبام کاخ سفید «ماری جوانا» دود کرده، الان آدم معقولی شده که برای کمک به حادثهدیدگان سونامی کنسرت میدهد و به جای سرودن شعر در ستایش از حل مسائل با تفنگ، شعری سروده به نام «یک راه حل مسالمتآمیز» و آن را به رایگان روی اینترنت گذاشته تا هر کسی برای آن آهنگ بسازد وآن را بخواند. نلسون امیدواراست که تا پیش از مرگ، چندین هزار اجرا با صداهای مختلف را از «راه حل مسالمتآمیز» بشنود. یکی از صداهای مسالمتآمیزی که امروز شنیده میشود، متعلق به دانیل بندیکت است که دیگر سفیدموتر از آن است که «موسرخه» صدایش کنیم. کسی که روزی میگفت واقعگرایی غیرممکن است، حالا عضو جناح واقعگرای (Realo) حزب سبز شده و به رادیکالهای همحزبی توصیه میکند که دست از انقلابیگری بردارند و واقعنگر باشند: «که من پیمودم این صحرا؛ نه بهرام است و نه گورش» دانیل بندیکت، ویلی نلسون ورهبران ارتش آزادیبخش، تنها مشتی از خروارند. نمونههایی از نسلی که یاد گرفت در «سال صفر» اگر به جای یاغی شدن، از کلهاش استفاده کند، احتمالاً مشکلش زودتر حل میشود. شاید به این دلیل است که شعر «نوبت مرهم» دیگر آن محبوبیت افسانهای را در ایرلند ندارد. در خاورمیانه که سیاست موضوعی به شدت ناموسی است ومسائل ناموسی هم غالباً با خون «مرهم» گذاشته میشوند، هنوز کسی دکمه توقف را فشار نداده است و ما محکومیم که این قصه را تا به آخر و پس از آن «اما»ی هولناک بشنویم. قصه مردمانی که عقلشان تعطیل و مرهمشان، همچنان، اسلحه است. نوبت «مرهم» بود، به سال صفر پینوشت: از آنجا که حدس میزدم خوانندگانی که این شعر را تنها از روی سریال به یادماندنی «لبه تاریکی» میشناسند، اعتراض خواهند کرد که ترجیع بند شعر، عبارت «مرهمی بود زمان به سال صفر» است، نه «نوبت مرهم بود به سال صفر» لازم دیدم پیشاپیش توضیح دهم که میتوانند با مراجعه به شعر اصلی ببینند که ترجمه نگارنده به متن نزدیکتر است؛ هر چند که در استفاده از کلمه «مرهم» به جای «کشیش» به ترجمه تلویزیونی وفادار بودهام. |
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
برخلاف آنچه نوشتید، به نظر من جملهای که در دوبلهٔ آن سریال آمد ترجمهٔ خوبی از شعر نلسون نبود (هرچند برای آن کاربرد و برای مخاطب ایرانی، اصرار بر ترجمهٔ دقیق آن دو -سه جمله لازم نبود). دوبلهٔ سریال این بود: « مرهمی بود زمان، به سالِ صفر». جملهٔ اصلی این است: It was the time of the preacher when the story began. نه تنها ترجمهٔ خوبی نیست، بلکه از نظر معنایی هیچ ارتباطی با نسخهٔ اصلی ندارد (البته برای ما که سریال را میدیدیم و اصلش را نشنیده بودیم فرقی نمیکرد و از شکل دوبلهشدهاش خوشمان آمد).
-- یاور ، Dec 3, 2007من فكر مي كنم اين جمله «مرهمی بود زمان به سال صفر» قرار بوده ترجمه ترجيع بندآخر شعر باشه يعني:
-- سعيد ، Dec 4, 2007It was the time of the preacher in the year of 01
كه باز هم در هر صورت ترجمه تلويزيوني غلط است و ترجمه فعلي به نظر صحيح تر مياد
مقاله خوبي نوشته ايد. هر چند نامتان مستعار به نظر ميرسد ولي رفيق چرا توجيه حال را در نفي گذشته ديده ايد؟ در آن سن و موقعيت ماري جوانا كشيدن در پشت بام كاخ سفيد همان منطقي را داشت كه اعمال امروزه ايشان و الا ده سال ديگر هم كار هاي امروز ما مشنگي محض به نظر ميرسد.
-- شهاب ، Dec 4, 2007در مقام مقايسه بايد عرض كنم كه اين جناب دانيل كوهن بنديكت گرد و قلمبه اگر در اين تكه از دنيا پا به جهان گذاشته بود نه تنها تا به حال ده كفن پوسانده بود كه هر از گاهي فقط جهت عبرت ديگران استخوانهايش را از قبر خارج كرده و از دار مجازات آويزان ميكردند و بعد آنها را به قول از ما بهتران باز دفن كرده تا نوبت بعدي فرا برسد. اين مطالب را جناب ارشيا خان وكيل هستند كه از جانب اينجانب به سمع ايشان برسانند.ايهنا را از باب بحث شيرين سنت و مدرنيته قلمي فرموديم!
زياده عرضي نيست. باقي بقايتان.
جالب بود
greengaya.blogspot.com
-- گایا-حزب سبز لبه تاریکی ایران ، Jun 20, 2008گایا حزب سبز لبه تاریکی ایران
-- گایا ، Jun 20, 2008greenGaya.blogspot.com