خانه > آهنگ زمانه > استادان موسیقی > يک روز آفتابی با پری زنگنه | |||
يک روز آفتابی با پری زنگنهمهدی جامیپری زنگنه، خواننده معروف اپرا و ترانههای محلی ایران، ماه گذشته برای کنسرتی در شهر لاهه، يک دو شب مهمان ایرانیان مقیم هلند بود. او در یک سانحه اتوموبیل در دهه 1340 بینایی خود را از دست داد ولی فعالیتهای هنری خود را ادامه داد. گرچه در سالهای پس از انقلاب، فعالیتهای او در ایران به کنسرتهایی ویژه بانوان محدود شد. در يک روز آفتابی در هتل محل اقامتش در لاهه با او گفتگو کردم. شب پيش سخت راضی شده بود که گفتگو کند. اما چند ساعتی که همراهش بوديم با دوستان زمانه احساس صميمت کرد و پذيرفت. شنيدن برای او مهم است. راه اصلی تماس او با آدمهاست. می خواست از ما بشنود و با ما حرف برند تا بتواند اعتماد کند. صبح که نشستيم برای ضبط گفتگو دوستانه بود. آرام و شمرده و سنجيده حرف می زد. با نوعی غرور دوست داشتنی که کاملا برازنده او و دستاوردهای بزرگ اوست. بعد از گفتگو آمديم به محوطه باز روبروی هتل. آفتاب را خوب حس می کرد و سمت دريا را نشان مان داد و پرسيد اين طرف بايد دريا باشد. و بود. من هيچگاه او را زنی نابينا نديده ام. زير آن عينک سياه چشمانی جهان بين تصور کرده ام. اما واقعيت جز اين است. او نمونه خوبی از يک روحيه مثبت و اميدوار و انسانی است که توانسته است بر فاجعه نابيناشدن اش غلبه کند. و همين او را برای من سخت عزيز و محترم می کند. بخش اول گفتگو با پری زنگنه را از اینجا بشنوید.
مهدی جامی: شما در حیطهای دارید کار میکنید که حیطهی خیلی شناختهشدهای در ایران نبود و سنتی نداشته است. نمیگویم شما تنها کسی بودید که در این خصوص کار کرده ولی شما در واقع میشود گفت که تنها کسی هستید که توانستید هنری را که سنتی نداشت وارد جامعهی سنتی ایران کنید. هنر نخبگان مثلاً اروپارفته بود را با علائق مردم بپیوندید. بنابراین ارزش دارد از زبان کسی که چنین انتخابی کرده، یک چنین مسیر همواره نشدهای را رفته بشنویم که چگونه این مسیر را انتخاب کرده است. پری زنگنه: خیلی خوشحالم که شما سوال و صحبتی را بهمیان آوردید که همیشه برای خودم هم سوال بود. نه تنها از نظر خودم، بلکه از دید جامعهی ایران که آیا واقف هستند به سبکی که من کار میکنم و حالا بنا به صحبت شما انتخاب کردهام، آیا واقعا میدانند این شیوهای را که من کار میکنم چگونه بوجود آمد، چگونه است. شما راجع به اپرای ایران فرمودید. اپرای ایران اپرایی نوپا و جوانی بوده و چندان ریشهای شاید بیش از ۶۰ سال یا ۵۰ سال نداشته است. البته اپرای ملی ما، میتوانم بگویم، تعزیهخوانیست که اصولا یعنی آوازخواندن، داستانی را تعریفکردن، حکایتی را گفتن با آهنگ که البته آن لازمهاش این است که آدم داستان اپرا را، تاسیس اپرا را بدانند که در قرون گذشته از کلیساها شروع شد. این تاریخ موسیقیست که در ایتالیا، مادر اپرا، شروع شده است. در ایران شاید بیش از ۶۰ـ ۵۰ سال قبل در محل هنرستان عالی موسیقی تهران دانشجویانی تحصیل کردند، هنرجویان و هنرمندانی در رشتهی آواز که صدایشان اپرایی بود و معلمینی هم در ایران بودند که تدریس میکردند و گروههایی نیز به اتریش و ایتالیا اعزام شدند. معروفترینشان خانم فرح عافیتپور بود، آقای حسین سرشار و خانم پری ثمر و دیگر خوانندگانی بودند که همه در اروپا خیلی خوش درخشیدند و البته اولین کسانی که در ایران اپرا خواندند و تحصیل کردند سرکار خانم فاخرهی صبا، خانم ئولین باغچهبان و خانم منیر وکیلی بودند که من افتخار شاگردی خانم ائولین باغچهبان را داشتم. خانم ئولین باغچهبان همان خانمی هستند که ما صفحه و سی.دی "رنگینکمان" را از ایشان شنیدیم؟ بله. ایشان همسر آقای ثمین باغچهبان هستند. ثمین باغچهبان پسر استاد جبار باغچهبان، موسس مدرسهی ناشنوایان ایران هستند. خانم باغچهبان اصلا خودشان اهل ترکیه بودند و آنجا با استاد ثمین آشنا شدند. دوران تحصیلیشان به ایران آمدند و در هنرستان عالی موسیقی تهران تدریس میکردند که من افتخار شاگردیشان را داشتم. و اینکه من چرا این رشته را انتخاب کردم؟ خب صدا از بچگی با من بود. میدانید که آوازخواندن چیزی نیست که با علاقه و خواسته در کسی ایجاد بشود. اینجا ما همیشه شنیدهایم که خواستن توانستن است. در مورد بعضی چیزها باید بگویم که واقعا هرچقدر هم شما بخواهید، نمیتوانید یا تا حدی میتوانید بهدست بیاورید. آوازخواندن و هنر چیزیست که باید در وجودتان باشد. یعنی توانایی فیزیکیاش را داشته باشید. این توانایی را اگر دنبالش بروید، پرورشش بدهید و ابتکار و خلاقیت در آن بوجود بیاورید، آنوقت دیگر هنرآفرینی میکنید. من از کودکی، خب، دارای صدای خوش بودم و اغلب هم در کودکستان و بتدریج در دبستان و دبیرستان میخواندم... اینها چه سالهایی است؟ سالهایی که دوران کودکی من بود... دورهای بوده که دیگر بهرحال دخترها مدرسه میرفتند و مدرسهرفتن رواج پیدا کرده بود؟ نخیر دیگر. ما مال قرن پیش که نیستیم. من وقتی به کودکستان میرفتم، به کودکستان ایران میرفتم، بعد به دبستان بزرگمهر رفتم، و بعدها هم به دبیرستان طبری و بعد هم دیگر همینطور دبیرستان میرفتم. تا اینکه یک سالهایی به توصیه بعضی از دوستان به هنرستان عالی موسیقی معرفی شدم و آنجا بود که خانم باغچهبان تشخیص دادند که صدای من وسعت زیادی دارد و برای اپرا خوب است. من بدون هدف فقط بخاطر توانایی خودم به هنرستان رفتم و دوـ سهسال با خانم باغچهبان کار کردم. سالهایی این کار متوقف شد و بعد دوباره شروع کردم به کارکردن. وقتی من اپرا اجرا کردم، خب خیلی زود مشغول شدم. البته بایستی بگویم قبل از من خانمهایی که رفته بودند به اروپا و آمریکا و بعضیها در ایران موفق شدند. من بایستی حتما این را بگویم که آنها پیشکسوتان من بودند تا حق آنها گرفته نشده باشد. فقط فرقی که یک کمی ایجاد شد کنسرتهای متعددی بود که من برگزار کردم و آوازهای ایرانی را با سبک اپرا و با صدای سوپرانو اجرا کردم که یک کمی تفاوت کرد. یعنی آن مسئلهی علمی غربی را، آن سیستم را من وارد آوازهای ایرانی و آوازهای محلی کردم. این ابتکار شخصی خود شما بود یا با همفکری خانم باغچهبان و دیگر استادان؟ نه خانم باغچهبان اصلا دیگر کاری نداشتند. ایشان تعلیمی داده بودند و من بعد از ایشان معلمهای دیگری را دیدم. به ایتالیا رفتم، خانم فارستا کپتی را دیدم. یعنی تابستانها کورسهای تابستانی میگرفتم و در شهر گراتس با خانم ارمان کوپر و خانم شیلا هانس کار کردم و بطور مداوم با آقای هانس کار میکردم که پیانیست بودند و در حقیقت بنوعی پدر هنر من بودند. ایشان آلمانی بودند و سالها هم قطعات اپرایی را با من کار میکردند و در کنسرتهای اروپا همیشه با من همراه بودند. این استاد عزیزم چندسال قبل مرحوم شدند و همیشه درخاطر من بسیار عزیز هستند.
اولینباری که بهاصطلاح این سبک را خواندید که بین آموختههای کلاسیک اپرایی و موسیقی محلی پیوند زدید، چه زمانی بود و با کدام ترانهها شروع شد؟ اولینباری که من در تالار رودکی برنامه اجرا کردم درسال 1352 بود و به توصیهی مسئولین وقت که در وزارت فرهنگ و هنر بودند، به من گفتند که بهتر است به برنامهام که برپایههای اپرا و لیدهای آلمانی ایجاد شده بود، چند ترانهی محلی هم اضافه کنم. ترانههای محلی توسط استاد روبیک گریگوریان، یکی از اساتیدی که رییس مدرسهی عالی موسیقی هم بودند و چند قطعه از آوازهای محلی را تنظیم کرده بودند، نتهایش را در جای صدای سوپرانو نوشته بودند، به من گفتند که بهتر است شما ایرانی هم در برنامههایتان بگذارید. این کار شروع شد از پنج- شش قطعهای که برای صدای سوپرانو ساخته و تنظیم شده بود... قبل از شما ساخته شده بود یا برای شما ساخته شده بود؟ نخیر ساخته شده بود. اینها محلیهایی هستند که استاد روبیک گریگوریان رویش کار کرده بودند و برای صدای سوپرانو گذاشته بودند که هر خوانندهای بخواهد سوپرانو بخواند بتواند اینها را اجرا بکند. من آنها را اضافه کردم. پس از آن، کانون پرورش فکری کودکان گفت که شما بیایید یک صفحهای ضبط بکنید با همان ترانههای محلی و با همان سبک و سیاق و... وقتی اجرا کردم خیلی مورد علاقه قرار گرفت. البته خب خانم باغچهبان، خانم صبا، خانم وکیلی و دیگر خوانندههای دیگر هم در برنامههایشان آوازهای محلی را گنجانده بودند و آنها هم اجرا میکردند. ولی خب صفحه نشده بود. وقتی ضبط شد، خیلی مورد علاقه قرار گرفت و به این جهت بود که استاد واروژان، تنظیمکنندهی بزرگ، ایشان آمدند و چند ترانهی محلی دیگر را تنظیم کردند درجای صدای من و این بود که ضبطهای متعدد انجام شد و باعث شهرت فراوان و علاقهی زیاد در مردم شد. این شیوهای بود که وارد بازار آوازهای سنتی ایرانی شد. البته من بایستی احترام، سپاس و آن ارج به آوازهای محلی ایران که توسط خود خوانندگان دیار و اقلیمهای ایران، و البته هر کشور دیگری که توسط اهالی آن خوانده میشود ابراز کنم. این آوازها را هم بایستی در نظر بگیریم. چون میبینید که حتما درمناطق هر کشوری کسانی که اهالی بومی هستند خیلی خوب میتوانند اجرا بکنند، دلسوختهتر از ما، منتها ما یک کمی این کار را آکادمیک و علمیتر کردیم. شما هیچوقت با این خوانندگان محلی تماس داشتیدهاید و یا به نظرتان رسیده که باهم یک کار مشترک انجام بدهید یا اصلا نشستید باهاشان که از نغمههای آنها بشنوید و چیزی ضبط بکنید؟ شنیدم... یعنی از استادان محلی هم شنیدهاید! شنیدم، بله. ولی من هرگز باهاشان برنامه اجرا نکردهام. ولی خب همیشه و همهجا میشنویم دیگر ترانههای محلی، لالاییها.... میدانم، ولی هیچوقت سفر کردهاید به مناطق مختلف ایران که اینها را بشنوید و جمعآوری بکنید؟ من نکردم، ولی از کتابها استفاده کردهام، از ضبطها و گاهی اوقات در کنسرتها از خود این مناطق آدمهایی آمدند و من شنیدم. دیگر بالاخره گوش ما ایرانیها پر است از این آوازهای عزیزانمان که درگوشهوکنار خواندهاند. آقایان سالمند، پیرمردانی که در گوشهو کنار میزنند و میخوانند مثل حاجی قربان که یکی از آنهاست و در خطهی خراسان معروف هستند و میخوانند. خودشان هم میزنند با سهتار، دوتار، میزنند و میخوانند. همچنین عاشیقهای آذربایجان که یکنوع همخوانی زیبایی دارند که واقعاً آن خطهی آذربایجان میدانید که چقدر اینها ارزش دارند برایشان. قبلا که صحبت میکردیم اشاره کردید به علاقهی خاصی که به این عاشیقها دارید... بله. اگر مایل باشید یکمقدار راجع به آنها توضیح بدهید. من زیاد توضیح و اطلاعات علمی درباره شان ندارم... نه، همان حستان و اینکه چرا فکر میکنید این آهنگ بینظیر است و ویژگیاش یک طوریست که مثلا از سایر آهنگهای محلی ایران متفاوت است. نمیتوانم این را بگویم، برای اینکه در ایران مثلا در کردستان، آوازهای محلیشان بسیار غنی و پر است. آوازهای منطقهی خراسان هم فولکلور بسیار غنیای دارد و همینطور آذربایجان. من بایستی بگویم این سه منطقه قوی ترین را دارند. جنوب ایران هم که خب مشخص است، آوازهای بندری که میبینید چه ریتمهای خوبی دارد که اروپاییها هم در آوازها و رقصهای دستهجمعیشان استفاده میکنند. اینها هرکدام ارزش و زیباییهای خودشان را دارند. ولی من اطلاعات آکادمیکی بطور تخصصی در این زمینه ندارم. اما خب همیشه ستایشگر بودم. خیلی هم آشنا هستم، ولی اگر بخواهم حرفه ای صحبت بکنم، دیگر کار متخصصین است. ولی خودتان فکر میکنید که عاشیقها یکجای ويژهای دارند در موسیقی محلی ایران؟ نه! برای اینکه کردها را ما نمیتوانیم فراموش کنیم. جنوب خراسان را نمیتوانیم فراموش کنیم. همه در یک سطحاند به نظر من. شما خودتان آهنگهای محلی مختلفی خواندهاید. با این لهجهها و زبانهای محلی ایران چگونه آشنا شدید؟ حفظ کردم. مثل مثلا سایر قطعات اپرایی که میخوانید و سینهبهسینه میرسد یا باید آنها را حفظ کنید؟ قطعات اپرایی را شما باید مطالعه کنید، زبان بشناسید. در اپرا وقتی شما رشتهی اپرا را کار میکنید، حتما باید زبان آلمانی را بخوانید، برای لیدهای شوبرت، شومان و بسیاری از لیدنویسهای آلمان و اتریش و اصولا غرب اروپا. اپرا هم که باید زبانشان را بدانید که زبان ایتالیاییست که البته بعضی قطعات هم به زبان لاتین است. به فرانسه هم خب خیلی اپراها نوشته شده، ولی ایتالیایی و آلمانی را باید خوانندهی کلاسیک بداند. این است که خیلی هم حساساند در این مورد. کلاسهایی هم داشتیم که حتا کلاس تلفظ و بیان بوده است. بنابراین آنجا زبانشناسی را باید رعایت میکردیم. اما در مورد فولکلور ایرانی که من اجرا کردم، خب از بچگی گوش ما پر است. اینها اغلب گویش هستند، لهجههای متفاوت هستند که من سعی کردم اصالتا این لهجهها را اجرا و تقلید بکنم. ولی خب... ولی خب مثلا شما ترکی میخوانید، ترکی میدانید یا فقط درترکی هم... یک کم. ترکی و اینها خب زبانهای داخل ایران است. اینها را دیگر آنگونه مطالعه نکردهام که زبان ایتالیایی را. ولی بهرحال آشنا هستم با آنچه از بچگی در اطرافمان شنیدهایم و دیده ایم در شهرهای مختلفی که سفر کردهایم. همه اینها را سعی کردم که اندکی لهجههایشان را رعایت بکنم. قبل ازاینکه برگردیم به ادامهی بحث درداخل ایران، میخواستم ببینم که هیچوقت با کشورهای همسایهی ایران و بخصوص روسیه که یک پایگاه مهمی در اپراخوانی بوده در منطقه ما آشنا بودید، رفتوآمد کردهاید و با اپراخوانهای آنها نشست و برخاست داشتهاید؟ نخیر، اصلا. اپرای روسیه خیلی در تکنیک تدریس نمیکند، معمولا چون خیلی سخت است. کسانی که اپرا بشناسند، میدانند که سیستم صداسازی و تمرینهای اپرایی مسکو خیلی قوی و خیلی مشکل است؛ به روانی ایتالیا نیست. یعنی نحوهی آموزش صدا و تعلیم صدا مثل سایر هنرهای روسی خیلی محکم، غنی، پر و دراماتیک است، مثل ادبیات و بیانشان. متوجه هستید! با مسکو ما هیچوقت ارتباط اپرایی نداشتیم، در ایران هم نداشتیم. البته معلمان خوب روسی درهنرستان بودند. معلمین موسیقی فوقالعادهای بودند روسها در ایران و ارامنه هم نقش بسیار بزرگی داشتند. من همه اینها را در کتابی که ازتاریخ اپرا در ایران میگوید جمعآوری کردهام، البته بعنوان یک شاگرد. اساتید دیگری هستند که راجع به هنر کلاسیک و پایهی هنر کلاسیک در ایران خیلی اطلاعات مفصلی دارند و من کاری که کردهام جمعآوری اینها از اساتید بوده، بهاضافهی تجربهی خودم در هنرستان موسیقی و زمانی که وارد اپرای ایران شدم. تمام خوانندگان، خانمها و آقایانی که همه سمت استادی من را داشتند و حتا مشهور بودهاند، مثلا خانم فرح عافیتپور، خانم روحانگیز یشمی، آرینوش آغایان، خانم زند کریمی، خانم نسیم آزرمی و اینها خوانندگانی بودند که در ایتالیا، آلمان و اتریش مشهور شدند و بسیاری دیگر. همه اینها را در کتاب «شما هم با من آواز بخوانید» که در نیمهی کار هستم نوشتهام و فکر میکنم لازم است که از همه این خوانندگان را برای مردم بگوییم و حقشان را بجا بیاوریم. شما از کسانی که پیشکسوتتان و از اساتیدتان بودند یاد کردهاید. خودتان به تعلیم و تربیت کسانی که علاقمند هستند به سبک کار شما، مشغول هستید؟ شاگردانی دارید که در صحنه فعال باشند؟ خانم باغچه بان به من میگویند تو با آن صدای ابریشوم، خودت الان باید درس بدهی. میگویم خانم باغچهبان من خسته میشوم، چون اگر بخواهم درس خصوصی بدهم... خب خیلی کلاسهایی داشتهام، ولی خب زمان طولانی میخواهد و باید دیگر همه رشتهها را درس بدهیم. تاریخ اپرا چیزی نیست که تقلیدی بتوانیم بگوییم و یاد بدهیم، آن پایههای معلومات بیشتری را لازم دارد و این از حوصلهی بعضی از خانمها بهدور است. بنابراین من ترجیح دادهام که کلاسی نداشته باشم، بخصوص که درگیر نوشتن دو کتاب خیلی مهم و بزرگ زندگیام هستم. یکی راجع به همین اپرای ایران و تجربیات صحنهای خودم، و دیگری راجع به زندگی در نابینایی و شناخت نابینایان و نابینایی که بسیار ارزشمند خواهد بود برای آموزش جامعه نسبت به نابینایان. بنابراین وقتی نمیماند برای کلاس. ولی امیدوارم که خداوند به من این لطف را بکند تا مثل همیشه که سلامتی و زمان داشته باشم بتوانم یک آکادمی آواز در تهران ایجاد بکنم، گرچه کلاسهای خصوصی درتهران بسیار پرشاگرد هستند. هنرجوی خانم بسیار زیاد هست، با وجود اینکه میدانند نمیتوانند اجرا زیادی داشته باشند. البته خانمها هم میتوانند اجرا داشته باشند، ولی با وجود این... یعنی الان این نمونهی هنرخواهی اکنون است، برای اینکه بدون توجه به اینکه فکر کنند میتوانند روی اپراها و روی صحنههای دنیا بیایند و احیانا در کنارش برای زندگیشان پولساز باشد، با وجود این بسیار علاقه مند هستند؛ کلاسهای بسیاری در ایران در تهران دایر است که خانمها آموزش میبینند و البته خب اجازه هم داده میشود که من باز خیلی ممنون هستم که همیشه همه ایرانیها، اعم از مسئولین دستگاهها و غیره به من نهایت محبت را داشتهاند و من توانستهام برای خانمها کنسرت اجرا کنم. باز در این مورد هم جای شکرش است. امیدوارم که بتوانم یک آکادمی ایجاد بکنم که در آینده خانمها و دختران را تعلیم صدا بدهیم در یک روش و راه درست و صحیح. چون آوازخواندن به این شکل نمیتواند بهیچوجه منافاتی با مسایل اخلاقی داشته باشد. این خود یک هنر و یک علم است. اشاره کردید به اینکه کتاب مینویسید و فعالیتهای دیگری دارید. بخشی از فعالیتهایتان هم ضبطهای متعدد است. به نظر میآید که فعال نیستید در این صحنه، ولی آنطور که باهم صحبت میکردیم گفتید که ده- دوازدهتا یا متجاوز از دوازده سی.دی این سالها منتشر کردهاید. خوشحال میشوم کمی راجع به محتوای کار جدیدتان توضیح بدهید و اینکه آیا در همان چارچوب سبک گذشتهی شما هست، یا اینکه به اصطلاح روش تازهایست در ادامهی آن کار؟ البته میدانید که اپرا بطور کل صحنه چندان فعالی نیست در ایران. برای اینکه یک هنر شناختهشده، عمومی، مداوم و صحنهای نیست. همیشه یک هنر دستنیافتنی اشرافی بوده درقرون گذشته. ولی خب امروز دیگر اپرا درهمهی سطوح میتواند و درتمام دنیا سعی کردهاند که... مردمپسندتر بشود... بله، مردمپسندتر باشد و میان همهی مردم بتواند دلخواه داشته باشد. ولی هنرنمایی من در اپرا میتوانست متوقف بشود و همینطور راکد بماند. برای اینکه دیگر پیشرفتی نبود و همان قطعات همیشگی را بایست اجرا میکردیم. البته خب رقابت با خوانندگان بزرگ دنیا بسیار سخت است. البته درست است که به من القابی دادهاند، مثل صدای مخملین یا «Crystal Voice» و بارها به من گفتند که صدایتان را بیمه کنید، ولی من هرگز درصدد برنیامدم. یکنوع بیاعتنایی در من اصولا به دنیای مادی وجود داشته و همین امر هم باعث شده که من هیچ سازمانی در مورد نابینایان نتوانم داشته باشم. همیشه کمکهای من گذرا بوده است. در واقع یک روحیهی درویشی دارم که از هرنوع استحکامی در دنیا زیاد به باورهایی نمیرسم، برای خودم. کارم را انجام میدهم و گذر میکنم. ولی در اپرا تشخیص دادم که تا کی میتوانم این قطعات تکراری را اجرا بکنم. بنابراین وسعت بیشتری به سبک دیگر آوازخواندنم دادم و بخصوص از شعرای مدرن قطعاتی انتخاب کردم که آهنگسازهای مدرن روی آن کار کردهاند. چون میدانید، این شعرهای مدرن ایران در قالب دستگاههای سنتی نمیگنجند، چون آزاد سروده شدهاند و بنابراین موسیقی و تنظیمی را میخواهد و میطلبد که آزادتر باشد و در چارچوب تمهای ایرانی. چند کار دراین زمینه انجام دادم که خودم بسیار دوست دارم. برای اینکه هنرمند بایستی پیشرفت داشته باشد و باید جلو برود. شاعرانی که شما شعرهایشان را خواندهاید، ممکن است بفرمایید چه کسانی هستند؟ از شش غول بزرگ ادبیات عصر امروز، از استاد اخوان ثالث، شاملو، فروغ فرخزاد و البته فیلسوف عصر و خیام دیگر ما سهراب سپهری که مال شهر خود من کاشان است و نیمایوشیج استاد بزرگ شعر مدرن ایران. از این شعرا من آثاری اجرا کردهام که خودم شخصا لذت میبرم. این چیزیست که ما باید در آوازهای ایرانی رعایت بکنیم، بیان و تلفظ. یا چیزهایی که مردم ایران را دورنگهداشته از آثار مختلفی که من اجرا کردهام، سلیقهایست که خب معمولا به نظر میرسد که کارهای سنگین کمتر مورد دلخواه است و کارهایی که آسان بهجان مینشیند، مثل ترانههای محلی، طرفدار بیشتری دارد و این باعث میشود که کارهای جدیتر من کمتر به جامعه معرفی بشود. منظورتان از کارهای جدیتر چه هست؟ بهقول یکی از آهنگسازان که میگفت، کمتر خوانندهای را دیدهایم که درعصر خودش اینقدر آهنگسازان بزرگ برایش آهنگ ساخته باشند و اینقدر رپرتوار گوناگونی داشته باشد. از استاد علی تجویدی، استاد حنانه، استاد بابک بیات، استاد باغچهبان، امین الله حسین و ... آثاری که ساخته بودند را من اجرا کردم. این تنوع کاری را نشان میدهد. کاری که در سالهای اخیر کردهام که کار بزرگی بود و با ارکستر سمفونیک ضبط شد، کاری از آقای مجید انتظامی بود، با اشعار وحشی بافقی، سعدی و عراقی. در تهران برگزار شد با گروه کر؟ خیر با گروه ارکسترال بود، با گروه بزرگ ارکستر سمفونیک برگزار شد که... تکصدایی... خودتان به تنهایی خواندید یا... بله، یعنی ارکستر و من که کاری بسیار عالی بود و من خودم خیلی دوستش دارم. ما سعی کردیم که یک اپرای ایرانی باشد. کاری هم با آقای امیر صراف ضبط کردم بر روی اشعاری از اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و نیمایوشیج که این کار برایم خیلی کار ارزشمندی ست در فهرست کارهایم. و فقط با پیانو اجرا شده؟ بله، با پیانو. دراینجا بایستی که آهنگساز این وزن و قافیه را در این شعرهای مدرن این استادان رعایت میکرد و خب خواننده هم بایستی که بیانش خیلی روشن باشد تا ارزش شعری این نامداران شعر ایران را نشان بدهد و در عینحال از تکنیک صدا که خارج نمیشود. بایستی آن شیرینی موسیقی ایران را حفظ کند. این چیزیست که خوانندهها بایستی در نظر بگیرند و هیچکدام را فدای دیگری نکنند. یعنی تکنیک صدا فدای شیرینی زبان نشود و شیرینی زبان فدای حالتها قرار نگیرد. خواننده باید مهارت زیاد داشته باشد که بتواند این سه اصل را در آوازهایش رعایت کند. یک پیانیستی من داشتم که میگفت خوانندهای آمده و گفته که از همان محلیهایی که پری زنگنه خوانده میخواهم کار کنم. خب خوانندهها باید کارهای جدیدتری بکنند و تحول و ابتکار توی کارهایشان باشد...
به این تحول و ابتکار در حوزهی انتخاب اثر و آمیختناش با موسیقی را اشاره کردید. میخواهم بگویید که خودتان فکر میکنید این تحول در کار شما در چه مسیری اتفاق افتاده؟ در نحوهی خواندن تان، در انتخاب اثر یا در مسئلهی موسیقیست؟ همه با هم، درهمه هست... و خودتان این ابتکار عمل را داشتهاید یا با مشورتی با آهنگسازانتان و شاعران ترانههایتان... البته خب، وقتی با آهنگسازان صحبت میکردیم، مثلا استاد تجویدی که این استاد بزرگ یک قطعهای را در دستگاه ماهور ساخته بودند که به من میگفتند این قطعهی من یک اوج صدا دارد که من دوست دارم با صدای شما باشد. البته آهنگ ایشان را من با شعر آقای ترقی اجرا کردم. آواز همان آواز بود در دستگاه ماهور، ولی من با یک شیوهی دیگری اجرا کردم که کمترین کاهشی و کاستنی در شعر و اثر شعری استاد بیژن ترقی و استاد علی تجویدی نداشته باشد. آن وفاداری را نسبت به اثر آنها داشته باشد، با وجود اینکه با صدای اپرایی اجرا میکردم. هیچکدام از این اثرهای تازهی شما منتشر شده بهشکل عمومی؟ نخیر. اینها را من در آرشیو خودم دارم... قصد انتشارش را ندارید؟ انشااله... بشود... پیش بیاید... شاید... چه جوری میشود کمک کرد به انتشار این آثار؟ منظورتان از پیش بیاید این است که ناشری میخواهد تا پا پیش بگذارد یا خودتان فعلا مایل نیستید که منتشر بشود؟ نه، اینها را خب بعضی از دوستان دارند بطور خصوصی و شخصی، ولی هنوز به این فکر نیفتادهام که بطور عمومی پخش کنم. چه عاملی باعث میشود که نخواهید فعلا منتشر بشود؟ خیلی از علاقمندان صدای شما مشتاق خواهند بود که کارهای جدید شما را بشنوند، کارهایی که میگویید در آنها ابتکار تازهای هست! حالا انشالله در کنسرتهایی که داشته باشم، بعضیهایش را در ایران برای خانمها اجرا میکنیم روی صحنه. چون خانمهای ایران را هم میخواهیم در جریان تحولات موسیقیایی بگذاریم. بخصوص در فستیوالهای موسیقی مثل فستیوالهایی که در تهران برگزار میشود و در تالار رودکی من اجرا میکنم. برای هنرجویان آواز بعضی وقتها حتا من برنامههای آموزشی برگزار میکنم، یعنی توضیح میدهم راجع به این قطعاتی که اجرا میکنم. خب من خیلی آدم پرکاری هستم، خوانندهی پرکاری هستم در کنار کار نوشتاری که دارم. بهرحال بایستی همینطور پیش بروم تا این تحول و نوآوری را ادامه بدهم. فرمودید کنسرت در ایران دارید. این کنسرتها مرتبا برگزار میشود یا گاهگداری؟ بله، گاهی... آخرین بار چه زمانی در ایران روی صحنه رفتید؟ در شیراز در دانشگاه پهلوی برای خانمها. چندماه قبل. تورهای اروپایی چطور؟ بیشتر میآیید به اروپا؟ نه بیشتر نمیآیم، کم میآیم و آنهم بیشتر بخاطر دیدار از مراکز نابینایی دنیاست که اضافه کنم به تجربههایی که دربارهی نابینایان دارم. یعنی ضمن اینکه تورهای آواز دارید، دیدار ازمدارس نابینایان را هم دارید؟ نه... میخواهم بگویم در اولویت کارم است. چون الان دارم کتاب مینویسم، این کار برای من در اولویت قرار دارد تا ببینیم کدام موسسهی فرهنگی درنظر گرفته میشود. میخواهم دور از هرنوع هیاهو و جنجال اجتماعی و سیاسی، کنسرتهای من برگزار بشود و صرفا برای مردم فرهنگی باشد. این یک تجربهی شخصیست دیگر، برای اینکه من خودم را یک نوع کارشناس میدانم و برای کتابی که مینویسم خیلی لازم است که این تجربهها را داشته باشم و مقایسه کنم با روشی که امروز برای نابینایان در دنیا بهکار گرفته میشود، که به جاهایی هم رسیدهام. البته خب از این مبحث مفصلی که جنابعالی در این برنامه برگزار میکنید به دور است، چون صحبت خیلی زیاد است. نه، خب علاقمند هستیم در این خصوص هم بدانیم که مثلاً از فعالیتهای شما راجع به نابینایان سازمانی حمایت میکند، در ایران و یا فرضا در خارج از ایران، یا این فقط ابتکار شخصی شماست؟ در ایران خیلی خوب کار میکنند، یعنی NGOهایی هستند توسط خود دانشجویان و نسبت به زمانی که من نابینا شدم خیلی فرق کرده است. آنوقتها فقط استاد خزاعلی بودند و مدرسهی شهید محبی امروز که سابقا رضا پهلوی نامیده میشد اینها بودند و بهزیستی. ولی امروز NGOهای بسیاری وجود دارند و فعالیتهای نابینایان بسیار گسترده است. طبیعتاً بچههای دیروز امروز بزرگ شدهاند، دانشجو هستند و به دانشگاه میروند و فعالیتهای بیشتری دارند و خیلی پیشرفت کردهاند. این دیدارهای من نیز از مراکزی که قابل دسترس هستند، در آموزشها برایم موثر است و در این کتابی که مینویسم نقش خیلی خوبی خواهند داشت. البته من بطور شخصی با این مدارس تماسهایی دارم و آنچه از دستم بربیاید و توانی داشته باشم بهرحال میتوانیم مجموعاً با دوستان برای بچهها انجام بدهیم. البته این مدارس رسمی و دولتی هستند و همه شبانهروزی کار میکنند، مدارس دختران و پسران. در استانها هم اگر گاهی اوقات کنسرتهایی برگزار بکنم، از این مدارس هم دیدن میکنیم و برایشان کتاب میبریم. کارهایی که بشود انجام داد... گفتید که علاقمند هستید برای بازدید از این مدارس به کشورهای مختلف بروید. میخواستم بدانم چند کشور را تا بحال دیدهاید و سیستمهای آموزشی نابینایانشان را بررسی کردهاید؟ ممالک اسکاندیناوی از همه پیشرفتهتر هستند. البته خب انگلستان هم خیلی خوب کار میکند و همینطور آمریکا. اینها هستند. در واقع ممالک غربی بطور کلی در زمینهی نابینایان پیشرفتهای عالی و تسهیلات فوقالعادهای دارند. به مدارس سوئد، آلمان و اتریش رفته ام و بعضی نقاط آمریکا. در هلند فرصت نشد، ولی خب یک مجموعهای بهدستم رسیده که از طرز کار و تعداد نابینایانش صحبت میکند. در لوکزامبورگ و در سوییس مراکزی بوده که آنها را دیدم و مقایسه کردم. بهرحال پیشرفتهای خوبی دارند میکنند. حتا در مدارس سوئد امروز دیگر نابینایان را جدا نمینشانند، چون معتقدند تنها بچههایی که از فکر سالم برخودار نباشند، از نظر فیزیکی، آنها را بایستی در مدارس مخصوص گذاشت. میشود آنها را با شاگردان بینا در یک مدرسه.... بله! برای اینکه نتیجهی بهتری میدهد. چون مشکل نابینایان فقط مشکل نابیناییشان هست، مشکل دیگری نیست و آنهم با مددکاران و معلمین و اصولا بودنشان در اجتماع در کنار شاگردهای دیگر خیلی راحتتر و آسانتر... ولی از نظر نوع نیازهایی که آنها دارند چه؟ مثلا در کلاسی که بیشتر شاگردانش بینا هستند، نابیناها چگونه نیازهای خودشان را برآورده میکنند؟ امروز با کامپیوتر و ضبط صوت مسایل راحتتر است تا نوشتن. ولی خب اگر به آنجایی برسد که به خط بریل احتیاج داشته باشند، معلمین و مددکاران اجتماعی هستند که به مدارس روانه میکنند. مهمترین پیشرفتی که باید در مسئلهی نابینایان در ایران صورت بگیرد به نظر شما چیست؟ یعنی اگر کتاب شما نوشته بشود و براساس تجاربی که شما دارید، اولین پیشرفت یا مهمترین پیشرفتی که مایل هستید در این زمینه اتفاق بیفتد آن چه خواهد بود؟ چیزی که منظور کتاب من را برآورده خواهد کرد و نظر من را نسبت به نوشتن این کتاب تامین خواهد کرد، آموزشیست که به سایر مردم دربارهی پذیرش نابینا و نابینایی بطور کلی داده بشود. این اولین قدم است. یعنی بستری که برای پذیرفتن یک فرد نابینا آماده میشود. این خیلی زمینهی خوبی خواهد بود. این اولین قدمیست که هرگز در هیچ کجای دنیا نسبت به آن اقدامی جدی نشده است. معمولا مردم خودشان را راحت میدانند و زحمتی نمیخواهند بهخودشان بدهند. این سرنوشت را برای دیگران مقدرشده میدانند که از زندگی آنها جدا است. هیچ علاقهای ندارند که به دنیایی با اینگونه مسایل وارد بشوند. و این چیزیست که بایستی رویش جدی فکر کرد... یعنی برای پذیرش بیشتر نابینایان درجامعه منظورتان است؟ آشنایی، در درجهی اول آشنایی با نابینایان. یعنی منزوی نمانند، منظورتان این است. بهرحال بخشی از این آشنایی این است که آنها از انزوا دربیایند. نه، نه! ازاول، قدم اول و الفبا را بایستی شروع کرد و آن این است که جامعه نابینایی را باید بشناسد و خودش را سهیم بداند. وقتی نابینا را بشناسد، همان چیزی که شما گفتید که آنوقت تواناییهای نابینایان را بهتر میشناسد. اگر کمکی هم بخواهد بکند، این کمک را در راههای صحیح خواهد کرد و این حالتی که، من دیدهام، اینکه مردم اغلب دستپاچه میشوند، هول میشوند، نمیدانند با نابینایان چگونه برخورد کنند. نابینایان را انگار آمده از کرات دیگر میدانند و سوالات عجیب و غریب مطرح میکنند و بهخودشان زحمت نمیدهند. در صورتی که این سرنوشتیست که کموبیش درمنزل هر کسی خوابیده است، حالا یا به علت تصادف یا بیماری و یا بهعلت کهولت. همانطور که تمام اعضای بدن... اصلا کم بینایی خودش خیلی شایع است... بله. کم بینایی ممکن است به نابینایی منجر بشود. این چیزی نیست که تنها برای عدهای خاصی تعیین شده باشد که مردم با تفاخر صحبت از کسی بعنوان نابینایان و «آنها» میکنند. نابینایان هم از خود آنها بودند، این است که به نظر من خیلی واجبتر است در کنار اینهمه آموزشها و اینهمه مدارسی که برای نابینایان درنظر گرفته میشود، جماعتی که کنار نابینایان زندگی میکنند اینهمه بیخبر بمانند. بنابراین من اصلا با نابینایان در کتاب خودم کاری ندارم، فقط با بیناها. فقط. و این کتاب درحال حاضر به زبان انگلیسی دارد ترجمه میشود و امیدوارم فرصتی باشد که من با اینهمه مشکلاتی که دارم، این کنسرتها و سنگینی کار، بتوانم روزی این کتاب را به دانشگاههای دنیا برای معرفی ببرم. شما دیشب که شروع کردید به خواندن به فارسی، از وطن خواندید و برای ما که در خارج از کشور زندگی میکنیم این خیلی شیرین است و در عینحال متاثرکننده یا حال نوستالژیک یا هرچیز دیگری که بگوییم. همینطور دیشب یکی از دوستان از شما پرسید که برای شما امکان زندگی در خارج از کشور هم فراهم بوده، چرا در ایران ماندید که خب بهرحال میتوانستید در خارج از کشور مشکلات کمتری داشته باشید.... من مشکلی ندارم... فرمودید که نه! من درایران میمانم و آنجا هم مشکلی ندارم. برای من خیلی جالب است که انتخاب شما این است. جالب است که بدانم شما وطن یا ایران را چگونه میبینید و وقتی به ایران فکر میکنید، به چه چیز ایران فکر میکنید و به چیز ایران دلبستگی بیشتری دارید؟ ببینید البته در اینجا نمیشود قضاوت کرد یا سرزنش کرد گروههایی که در ایران هستند یا گروههایی که در اینجا زندگی میکنند. بهیچوجه قصد من این نیست. خب یک ترانهای هم که از ایران اجرا میشود، یک سوغاتی کوچک است که از حال و هوای مملکت و جغرافیایش میگوید. بهرحال هر کسی که متعلق به هر منطقه و دیاری از این کرهی زمین هست به علت عادت خب آنجا را بیشتر دوست دارد و این نیست که ما بگوییم ما هستیم و وطنم ایران. شما حتما با یک فردی از کشور اندونزوی و کشور غنا یا کنیا و یا دیگر کشورهای دنیا صحبت بکنید، همین حالت را برای موطن خودشان دارند. این حالت انسان بنابه عادتها و شناساییاش است. شما ببینید امروز مردم بیشتر با جهان آشنا هستند، جهان دارد باهم مخلوط میشود، در سادهترین مسایل زندگی که مثلا غذاخوردن است، شما ببینید الان همه با غذاخوردن و با آشپزی کشورهای دیگر آشنایی دارند و استفاده میکنند. اینکه آدم در یک چارچوبهایی میماند، این عدم آشناییست که این حالت را بوجود میآورد. و اینکه چرا من در ایران دوست دارم زندگی بکنم؟ دلایل خاصی دارد. تا زمانی که برای من مشکلاتی فراهم نشده و نیست، انشالله که خواهم ماند و انشالله که بتوانم در خدمت شما ایرانیها در خارج از ایران باشم. چون من یک کارجهانی میکنم، کار من کاریست غیر از مسایل متداول در دنیا و گرویدن به این گروه یا آن گروه سیاسی. همانطور که میدانید، من وسواس زیادی با شما بهخرج دادم که وقتی با شما صحبت میکنم، رادیو شما آیا وابستگی دارد، سیاسی هستید یا نه. البته که همهی مردم دنیا سیاسی هستند. هرکسی که اندیشهای دارد برای خودش سیاسیست. اما... من بزرگترین خدمت را پلزدن میان دل مردم میدانم. جهان جهانی نیست که به تفاوتها و تفرقهانداختن نیاز داشته باشد. کاری که ما میتوانیم همهمان داشته باشیم آشنایی با مردم است از هر رنگ، پوست، دیار و نژادی که باشند و این محبت و رفاقت را بوجود بیاوریم، بلکه انشالله از آشفتگی دنیا کاسته بشود. و اما من در تهران! خب علاقه به خانواده، به اقوام و هر وقت فکر میکنم یک زمانی اگر بروم، چقدر دلم تنگ خواهد شد، برای قوموخویشهایم، برای کسانی که میشناسمشان و نوشتن کتاب درایران برایم راحتتر است، چون دوستان و عزیزانی هستند که بعنوان دستیار به من کمک میکنند و این امکان مالی را من در خارج نخواهم داشت و بایستی که از همه چیز ببرم. یک محیط صمیمیتری هست برای شما... البته اینجا هم هستند. همهی ایرانیها واقعا با من گرم هستند. ولی خب دسترسی به افراد در اینجا سختتر است. بایستی یک زندگی مستقلی آدم تشکیل بدهد و آنجا در قلب کار هستم و از نابینایان نمیتوانم جدا بشوم و... یک خانهی قدیمی داریم که راهرفتن در آن برایم راحت است، آشنا هستم و مردم خیلی مراعات میکنند. این آشناییها... خیلی کمک میکند... خیلی ارزش دارد که من بتوانم بیشتر در خدمتشان باشم. مگر یکروزی خب اجبارا باز در جای دیگری باشم که خب بازهم سعی میکنم آنجا را دوست داشته باشم و این آشنایی برقرار بشود. و این آن نیست که من دل شما را تنگتر بکنم و بقول معروف بگویم خوشبهحالتان که اینجایید و ما نیستیم و یا خوشبهحال من که آنجا هستم و... خوشبهحال شما که در ایران هستید... بله. ولی همینقدر که شما با همزبانهای خودمان در تماس هستید، بخصوص شما که یک کار دستهجمعی و اجتماعی میکنید، حتما شیرینی این بودنها را خیلی حس میکنید و این خیلی مهم است. من دیروز در یک کتابخانهای بودم، از ایرانیها. به آنها گفتم چقدرخوب است که شما با این کتابها زندگی میکنید، هر کتابی برای شما مثل یک انسان است، مثل این است که شما در یک جامعهای دارید زندگی میکنید. و بالاخره قدر دوستی و بودنها را بدانید و زیاد حسرت چیزی را نخورید. میخواستم آخرین سوالم را اگر مایل باشید، به برنامهی شما برای آینده اختصاص بدهم. اشاره کردید به اینکه قرار دارید در ژنو یک برنامهی بینالمللی داشته باشید با بوچلی. اگر مایل باشید من علاقمندم در مورد برنامهی آیندهی شما و بخصوص این برنامه بیشتر بدانم. خواهش میکنم. سمیناری برگزار خواهد شد در آگوست سال آینده برای یکی از بزرگترین موسسات عمومی جهان است که دارند تمرکز میدهند به زنان نابینا. چون مردان نابینا در جامعه کمتر مشکل دارند تا زنها. بخصوص امر ازدواج از نظر من برای آقایان نابینا حلشدهتر است تا بانوان. نقشی که زن در زندگی اجتماعی دارد در نابینایی شاید کمی مشکلترش کند و این باعث بشود مسئلهی ازدواج بهآسانی برایش انجام نشود. گذشته از آن، زنان خب مدیریت بیشتری دارند، تحمل بیشتری دارند، زندگی را بهتر میتوانند اداره کنند. بنابراین داشتن یک همسر نابینا خیلی کمتر میتواند لطمه بزند به زندگی زناشویی و زن بینا میتواند زندگی را اداره بکند و علاوه بر همسربودن، مادر باشد؛ از اینرو مشکل کمتری برای آقایان نابینا بوجود میآید. اما زنان نابینا معمولا دختران ناکامترند، برای اینکه کمتر ازدواج برایشان انجام میشود و من پیشنهاد کردم در تمام دنیا، چون بعنوان کارشناس بینالمللی معرفی شدهام با این تجربههایم، پیشنهاد کردم که دختران نابینا حتما باید شغلی داشته باشند و تحصیل بکنند. وقتی که دارای شغلی باشند در اجتماع مردم با تواناییهای یک دختر نابینا آشنا میشوند و این باعث میشود راه برای ازدواج آنها باز بشود. حالا در این سمینار که در ژنو برگزار میشود از من دعوت شده که بعنوان هنرمند میهمان شرکت کنم و همینطور بعنوان کارشناس در این کنفرانس باشم. پیشنهاد کردهام که اگر با بوچلی بتوانیم یک کنسرت مشترک داشته باشیم، خب درآمدش را برای نابینایان دنیا اختصاص بدهند. من هیچ چشمداشتی ندارم و حتما بوچلی هم همینطور، چون خود او هم نابیناست. علت اینکه چرا او را انتخاب کردهام، بعلت نابینابودنش است و چون روی صحنهرفتن من با او یک حادثهای در دنیای نابینایان دنیا بوجود خواهد آورد و خیلی جالب خواهد بود و این امر باعث میشود... و نشان میدهد که بهرحال نابینایی مانعی نیست برای جهانیشدن و جهانیبودن و در صحنهی جهانی ظاهرشدن. بله. البته ما چون تجارتی نیستیم، من که همیشه فرهنگی بودم، ولی خب البته بوچلی تجارتیست و الان که در دست اجنتهای دنیاست، طبیعتا خب بهترین استفادهی تبلیغاتی و مالی را میکنند این اجنتهای آمریکایی و بینالمللی. ولی ما دستمان کوتاه است و هیچوقت هم با آژانسی کار نکردهایم و تنها با انجمنهای فرهنگی اروپا و آمریکا من در تماس بودهام و هیچ پولی هم از آنجا تامین نمیشود. میدانید! خب چون انجمنها توانایی ندارند و ما هم چشمداشتی نداریم و نمیآییم که واقعا پولی به جیب بزنیم و برویم. این اصلا درست نیست و در کنسرتها برگزارکنندگان هم سعی کردهاند واقعا با کمترین قیمت انجام بگیرد برای رفاه ایرانیان و آن مقدار هم که هست، طبیعتا برای سالن و سایر مسایلیست که برای برگزاری یک کنسرت لازم است. اما بوچلی اگر آژانس و اجنتهایش با او صحبت بکنند، باید متوجهاش کنند که این... یعنی شما خودتان با او تماس نداشتید؟ من شخصا نداشتم، راهش را هم ندارم و حوصلهاش را هم ندارم. ولی این را واگذار کردیم... ولی ایده مطرح شده با برگزارکنندگان؟ رییس سازمان نابینایان که البته خودش بیناست ولی چون دختری نابینا دارد در ژنو، وقتی با من صحبت کرد خب علاقهی زیادی دارد و حتما از این انتخاب خیلی استقبال خواهد کرد. انشالله این کنسرت به نفع خودشان باشد. چون این خوانندگان دیگر تجارتی میشوند، میدانید! دستمزهای زیادی ممکن است بخواهند که البته باهاشان که صحبت بشود باید تعدیلی بوجود بیاورد، چون من که دستمزدی نمیخواهم و در فکرش هم نیستم و اگر کمترین چیزی باشد، برای نابینایان دنیا خواهیم خواست. البته این نیست که من احتیاج ندارم، چون همیشه راه پول خرجکردن هست. ولی خب تامین هستیم برای یک زندگی روزمرهی عادی که خدا را شکر. اما باید کسانی را در نظر بگیریم که واقعا و بخصوص نابینایان آفریقا، نابینایان کشورهای دیگری که امکانات مالی کم دارند. امیدوارم که این تماس درست انجام بشود و اگر کسانی هستند که از طریق رادیو بهتر میتوانند، کاری بکنند. فقط خواستن نیست البته، خیلی نیروهای قوی میخواهد که این کار انجام بشود. البته من در این برنامه شاید دو فولکلور ایران را نتاش را بنویسم، تنظیم کنیم و بدهیم بوچلی بخواند. به فارسی؟ بله، به فارسی بخواند. حادثهای خواهد شد. بله. دوتا فولکلور راحت را انتخاب خواهم کرد که تلفظش برای او راحتتر باشد. البته برای من راحتتر است تا او، چون من ایتالیایی میدانم و قطعات اپرایی را که او اجرا میکند میشناسم و میتوانیم دوئت یا دو صدایی بخوانیم. لطف کردید خانم زنگنه که دعوت ما را پذیرفتید. میدانم که معمولا مصاحبه نمیکنید. امیدوارم که از این مصاحبه راضی بوده باشید. بسیار بسیار، بخصوص که شما به تحولات و نوآوری کارهای من توجه داشتید و صحبت کردید. سپاسگزار هستم. |
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
من در عجبم از بينش او
-- كوروش ، Jun 9, 2007او بينا و عالم بينش او
من بينا و قافل از بينش او
او روشن و تار اندر كار بينش او
Thanks for the interview; many regrets, that our nation lives a deprived life; deprived of beuties like Ms. Zangeneh's voice
-- Amir ، Jun 25, 2007az tevejo shoma be arse honer besyai moteshekerm,khanom zangene setare por forogh asman moseghy folkolor ast,,omidvarem hamchenan az honer arzandeash merdom honerdost lezat bebrend.moteshekerem
-- farhad ، Feb 10, 2009خیلی خوبه لطفا آهنگ خانم زنگنه را برای دانلود بگذارید
-- رامین پرژک ، Feb 26, 2009خوب بود و کمک کرد تا پری زنگنه را بیشتر بشناسم لطفا در خصوص آثار افرادی مثل خانم زنگنه اطلاع رسانی وسیعتری انجام شود
-- بدون نام ، Mar 4, 2009خانمي خانم...وهنر مند بزرگ ايران كه هميشه تو قلب مردم ميموني....
-- آفرين ، Sep 11, 2010