اندیشه انتقادی، برنامه ۳۶
آداب بحث
محمدرضا نیکفر
ارسطو در کتاب توپیکا، که کتابی است دربارهی منطق مباحثه، کسانی را که از آداب بحث استدلالی سرمیپیچند و چون درمییابند کارشان با حجت پیش نمیرود، رگِ گردن برآمده میکنند، کژخلق مینامد. کژخلقان ای بسا کار را به دشنامگویی و پرخاش و خشونت نیز میکشانند. صحنهی جدل تبدیل میشود به چیزی چون فضاحت جدال سعدی با مدعی:
«دشنامم داد، سَقَطش گفتم؛ گریبانم درید، زَنَخدانش گرفتم.
او در من و من در او فتاده /
خلق از پی ما دوان و خندان//
انگشت تعجب جهانی/
از گفت و شنید ما به دندان»
زبان مهد عقلانیت است
در فرهنگها حسی طبیعی وجود دارد برای تمیز دادن میان بحثِ عقلانی و ستیز زبانیِ رقابتجویانه. این همان حس صلح و آرامش است و جفت است با امکانی که زبان برای بهرهوری یکسان در اختیار میگذارد: من میگویم: من، تو هم میگویی: من. من میگویم: دیدم، تو هم میگویی: دیدم. منظرهای مختلف مکمل هم میشوند، به توافق میرسند و یکی میشوند. حاصل کار عقلانیت است. مهد عقلانیت زبان است. اگر در زبان برای همهی منها یک لفظ یگانهی "من" وجود نداشت و منهای مختلف فعلها را به صورتهای مختلفی صرف میکردند، وجود نداشت چیزی همتراز با آنچه اینک آن را عقلانیت مینامیم. قدرتمندان در تلاش خود برای آنکه من خود را چیزی بنامند متفاوت از بقیه (مثلا "ما شاهنشاه")، موفق نشدهاند. هر جا موفقیت موضعی یافتهاند، عقلانیت را زایل کردهاند. چون نتوانستند "منِ" خود را از بقیه جدا کنند، برای خود لقبهای پرطمطراق درست کردند: اعلیحضرت، آیتالله العظمی، ظِل الله، ظل السلطان، والاگهر.
طریق تعاون در بحث
حس طبیعی جدابینیِ گفتوگوی عقلانی از مجادله و پرخاشگری چون تبیین آگاهانه یابد، به صورت هنجارهایی درمیآید که زیر عنوان «آداب بحث» جمع میشوند. در خطهی فرهنگی ما ابن سینا و نصیرالدین طوسی در نوشتههای منطقی خود به این موضوع پرداختهاند (اولی عمدتا در منطق «شفا» و دومی در «اساس الاقتباس»)، آن هم در چارچوب جدل یا مواضع جدلی که اقتباس از توپیکا ست. هر دو، ادبِ بنیادیِ بحث را در این دیدهاند که هر دو طرف بحث «مساعدت حق کنند»، در «طریق تعاون باشند» و هدفشان «چیزی جز حصول علم نباشد.»
اندرزهای بودا
همهی فرهنگها دارای آداب بحثاند. در یکی کمتر و در یکی بیشتر در این زمینه اندیشهورزی شده است. یک چکامهی کهن بودایی حاوی سپارشهایی ژرف دربارهی آداب بحث است. در این چکامه چنین آمده است:
«از ادب دور است: با خشم سخن گفتن، فخر فروختن و سرسخت بودن، توسل به راههای نانجیبانه، جستن خطا نزد آن دیگری، و از اشتباهها، لغزشهای زبانی، گیجی و ناتوانی حریف کیف کردن.
آنگاه که خردمند میخواهد به سخن درآید، لختی تأمل میکند، سپس از حکمت سخن میگوید و از تطور مقدس حیات.
او سخن میگوید با روانی بیتزلزل، با افکاری که درهمنپیچیدهاند، بدون بغض و بدون تکبر، بدون رشک و آشفتگی.
خردمند اندیشهکنان سخن میگوید، در آن حال بار هیچ حسادتی بر دلش سنگینی نمیکند. او از سخنان نیکو شادمان میشود؛ یاوه را اما به سخره نمیگیرد.
با میل به سرکوب و سرزنش بیگانه است؛ لغزش دیگران را برجسته نمیکند، دچار انحراف نمیشود و عربده نمیکشد، حرف دروغ نمیزند.
سخن شرافتمندانه اعتماد ایجاد میکند، به آگاهی از حکمت ژرفا میدهد؛ نجیبان میدانند که بایستی چنین سخن گویند، و حکیمان میدانند که حکمت را بایستی چنین آموزش دهند.
و خردمند، با تأمل بر این نکته، حرفش را همواره بی تکبر میگوید. »
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|