اندیشه انتقادی، برنامه ۲۷
دانایی و بسیاردانی
محمدرضا نیکفر
برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.
گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
هراکلیت یکی از فیلسوفانِ پیشگام یونانی است. از او آموختهایم که «بسیار دانی دانایی نیست». دانایی در نیروی داوری نمود مییابد، یعنی در قدرت تشخیص راست از ناراست و خوب از بد. لازمهی آن، همچنانکه از زبان هراکلیت شنیدهایم، بسیاردانی نیست، زیرا بودهاند بسیاردانانی که قضاوتهای بسیار غلطی داشتهاند و خطاهای بسیار وحشتناکی را مرتکب شدهاند و در مقابل بودهاند کسانی در موقعیت مشابه، که معلومات فراوانی نداشتهاند، اما در مورد موقعیت و نقشآفرینان آن به قضاوت درستی رسیدهاند.
شباهت و اشتباه
بسیاردانانی که در تشخیصِ یک موقعیت خطا میکنند، پس از آن که خودشان به خطای خویش پی میبرند، معمولاً این توضیح را میدهند که اشتباه کردهاند. اشتباه و شباهت واژگانی همریشهاند. شبیهِ هم یافتن و اشتباه کردن پدیدارهای معرفتیای هستند همسان و همسایهی هم. میگوییم: اشتباهاً این را به جای آن برداشتم، و منظورمان این است که: این را شبیه آن یافتم، و در نتیجه، هر چند مقصودم آن یکی بود، بر این یکی دست بردم. خطا گاهی حسی است، مثلا به سبب تاریکی یا کمسویی چشممان مار و ریسمان سیاه و سفید را از هم تشخیص نمیدهیم؛ گاه جنباحسی (sensomotoric) است، یعنی وجود جسمانی ما در جنبش خود خطا میکند، از جمله به دلیل نداشتن تمرین و مهارت، مثلاً در هنگامِ کارِ دستی یا رقص و بازی؛ و گاه معرفتی در مفهومِ آگاهیِ ما بر امور واقع است، مثلاً در جایی که نمیدانیم ممکن است سمی باشد ماری با فلان شکل و شمایل، که ما بی توجه از برابر آن میگذریم. حالتی هم وجود دارد که کلِ تجربهی زندگی ما محک میخورد، بی آن که پای آگاهی ویژهای در میان باشد. موضوع، قضیهای است که حتا اگر از فاصله به آن بنگریم، ساده به نظر میرسد، با وجود این فرد در مورد آن اشتباه میکند، چون برای قضاوت در مورد آن معیارهایی را دخالت نداده و به صورت جزمی به معیارهایی چسبیده که بعدتر معلوم میشود، چندان اهمیتی نداشتهاند یا در اصل نمیبایستی بهعنوانِ معیار قضاوت به حساب میآمدند. در حالت اخیر برآورد غلط از یک جریان نیز ممکن است باعث شود از آن با خوشبینی یا بدبینیای ارزیابی شود که در خور آن نیست: برانگیزانندهی جریان و سمت آن، آنی نبوده که ما پنداشتهایم.
میدانم که نمیدانم
این حالت اخیر از نظر ما جالب است برای بررسی آن خردمندیای که به میزان معلومات واکاستنی نیست. این همان داناییای است که نگرش ما را انتقادی میکند، انتقادی نه فقط در این حد که دادهها را با هم بسنجیم و با اتکا بر درستیِ این یکی نادرستیِ آن یکی را اثبات کنیم. سقراط را خردمندترین انسانِ آتن میدانستند. او منتقد فرهنگ بود. پرسشهایش از فرهیختگانِ زمان انتقادهایی ویرانگر بودند. راز دانایی او اما نه در دانستههای او، بلکه در این گفتهی او نهفته بود که: «میدانم که نمیدانم.» این گفته در بیتی منسوب به ابن سینا بدین صورت بازتاب یافته است: تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
جمع خردمندی سقراطی و کنفوسیوسی
کنفوسیوس خردمندی را در چندجانبهنگری میداند. او میگوید: «دانا ندانید کسی را که نتواند به یک موضوع از هشت زاویهی مختلف بنگرد.»
اگر سخن سقراط و کنفوسیسوس را با هم جمع کنیم، به این تعریف از دانایی میرسیم: دانایی آگاهیِ درونی شده و به صورتِ خصوصیت پایدار درآمده بر این موضوع است که همواره احتمال میرود پدیدهای که میپنداریم بر آن اشراف داریم، سویهای داشته باشد که ما آن را نشناسیم.
فقط با بیشتر دانستن، دانا نمیشویم
این تعریف خوب است، خوبی آن در این است که ما را به همهجانبهنگری دعوت میکند و به ما تذکر میدهد که در اوجِ اطمینان به آگاهی خویش بایستی بدانیم که موضوع ممکن است سویهی پنهانی داشته باشد. به ما میآموزد که دانش خود را بایستی همواره ناقص بدانم و برای تکمیل آن بکوشیم. به ما میآموزد که دانش کمال ندارد و هیچ موضوعی نیست که پدیداریش بر ما پدیداریش در تمامی جلوههای ممکن آن باشد. اشکال آن این است که باز ممکن است ما دانایی را مقولهای دانیم که پنداری با بسیاردانی بودش مییابد، یعنی باز ممکن است تصور کنیم که ما به ایدهی آن نزدیک میشویم، اگر بیشتر بدانیم، این بار از سویههایی دیگر. در آغاز این بحث اما میان بسیاردانی و دانایی فرق گذاشتیم. این تفاوت را همچنان در نظر میگیریم و موضوع را در ادامه بیشتر میکاویم.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|