تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گفت و گو با غلامرضا افخمی، نویسنده بیوگرافی محمدرضاشاه

«رژیم سلطنتی در ایران آینده بعید است»

محمد تاج‌دولتی
tajdolati@radiozamaneh.com

با این‌که پنجاه و هفت سال از تاریخ بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ گذشته است، اما هنوز در سالگرد این روز بسیار معروف تاریخ معاصر ایران بحث‌ها و جدل‌های سیاسی بسیاری در میان ایرانیان درباره‌ی چگونگی وقوع این رویداد تاریخی مطرح می‌شود.

دو شخصیت سیاسی کلیدی این رویداد، یعنی دکتر محمد مصدق و محمدرضا شاه پهلوی نیز سوژه‌ی اصلی اغلب این بحث‌ها و جدل‌های سیاسی هستند. درباره‌ی ویژگی‌های شخصیتی و بیوگرافی دکتر محمد مصدق آثار بیشتری نسبت به محمدرضا شاه پهلوی نوشته و منتشر شده است.

اما یکی از معدود کتاب‌های تحقیقی که درباره‌ی آخرین پادشاه سلسله‌ی پهلوی نوشته شده، اثری است از دکتر غلامرضا افخمی، وزیر مشاور رژیم گذشته‌ی ایران و پژوهشگر کنونی «بنیاد مطالعات ایرانی».

با دکتر غلامرضا افخمی که چندی پیش برای معرفی کتابش به نام زندگی و دوران شاه و شرکت در یک سمینار دانشگاهی به تورنتو آمده بود گفت‌ و گویی درباره‌ی بیوگرافی و شخصیت محمدرضا شاه و دوران پیش از انقلاب پنجاه و هفت داشتم.

Download it Here!

محمدرضا شاه از نظر شخصیتی چه شباهت‌ها و چه تفاوت‌هایی با شخصیت پدرش رضا شاه داشت؟

به نظر من، تفاوت‌های شخصیتی بین محمدرضاشاه و رضا شاه تفاوت‌های خیلی بنیانی بود. یعنی رضاشاه انسانی بود که شخصاً فردی قوی بود، آسان حرفش را می‌زد، دیگران را تحت تأثیر قدرت نظامی خود قرار می‌داد و به طور معمول کسی نبود که خودش را نگه دارد و صحبتی را که می‌خواهد بکند، نکند.

اما محمدرضا شاه بیش از هر چیز دیگری، انسانی بود که فوق‌العاده درون خودش بود. انسانی بود که نمی‌توانست با دیگران آسان صحبت کند. ولی برداشتش از دنیا و از زندگی برداشت متفاوتی بود. برداشت بسیار پیشرفته‌تری داشت. آینده‌نگرتر بود و به وقایعی که در دنیا اتفاق می‌افتاد، اشراف داشت.

وی کمرو بود، اما درعین حال در ذهن خودش به افکار و برداشت‌هایی معتقد بود که فکر می‌کرد بایستی آن‌ها را پیاده بکند و نسبت به ایران همان به اصطلاح عشق را داشت که پدرش هم داشت. منتهی پدرش در آنجایی که قرار داشت، در خانه‌ی خودش بود.

محمدرضا شاه غالباً در آن خانه نبود. و به این دلیل است که تضادهای عمده‌ای بین شخصیتش و ویژگی‌های جامعه‌ای که درون آن جامعه می‌زیست، وجود داشت. منظورم از آن ویژگی‌ها، هم ویژگی‌های اقتصادی است، هم اجتماعی، فرهنگی و سیاسی. در ذهن او، به خاطر این که این جامعه بتواند با دنیا کنار بیاید، می‌بایستی تغییر پیدا می‌کرد.


دکتر غلامرضا افخمی / عکس: محمد تاج‌دولتی

سه ویژگی مهم و مثبت شخصیت محمدرضا شاه چه بود؟

همان‌طور که گفتم، اولین آن این بود که فوق‌العاده وطن‌پرست بود. دوم این بود که فوق‌العاده آینده‌نگر بود، و سوم این‌که آدم کمرویی بود و در این قالب باید این را هم بگویم که با خشونت نمی‌توانست کنار بیاید.

سه ویژگی مهم و منفی شخصیتش چه بود؟

اولینش این که در جامعه و با شرایطی زندگی می‌کرد که به عنوان پادشاه در آن شرایط نمی‌توانست آن طور که مستلزم است، عمل بکند. ویژگی منفی دیگرش این بود که به نظر ضعیف می‌آمد. به این معنا که چون نمی‌توانست با خشونت کنار بیاید، مداوماً در شرایطی بود که خشونت‌پرور بود و به‌عنوان پادشاه در نهایت آدم موفقی به آن معنا نشد.

حقیقتش این است که درست نمی‌توانم بگویم که ویژگی منفی سومش چه هست. به‌خاطر این‌که همه‌ی ما انواع و اقسام مسائل را داریم و او هم این را داشت. مهم این است که در نظر بگیریم که یک انسان معمولی است، با ذکاوتی شاید بالای ذکاوت انسان‌های معمول دیگر که از نقطه نظر علمی یک مقدار تربیت رسمی دارد.

ولی زیاد نیست، پس بایستی با شرایطی زندگی کند که آن شرایط شرایط مشکلی هستند. شاید اگر این طوری بگویم بیشتر ملموس بشود. اگر محمدرضا شاه پسر پدرش نبود و اگر تقدیر او را در مقام سلطنت قرار نداده بود به احتمال زیاد او به دنبال دستیابی به قدرت نمی‌رفت. به احتمال زیاد شاید مثل بسیاری از ما می‌شد که دنبال تدریس رفتیم. در نتیجه فردی است که فکر می‌کنم خوب و بدش را باید باهم درنظر گرفت.

بخش دوم کتابتان را به دوران‌های دشوار محمدرضا شاه اختصاص داده‌اید و از جمله اشاره کرده‌اید به زمان به سلطنت رسیدن او، زمان واقعه‌ی آذربایجان و دوران ملی‌شدن نفت که موفق شد از این دوران‌های دشوار عبور کند. با وجود چنین تجربه‌هایی چرا از دوران انقلاب پنجاه و هفت نتوانست عبور کند؟

دوران انقلاب پنجاه و هفت، دوران خیلی خاصی است. به این معنا که همان‌طور که اطلاع دارید هیچ کس انقلاب پنجاه و هفت را پیش‌بینی نمی‌کرد. در واقع هیچ کس انقلاب را پیش‌بینی نکرد تا وقتی که انقلاب عملی شد.

در مورد او هم همین طور بود. تفاوت عمده این است که در ۱۳۵۷، محمدرضا شاه یک پادشاه بسیار توانمند بود. می‌گویند قدرتی نه فقط فائق، بلکه تنها قدرت ایران بود که البته به نظر من، به این صورت درست نیست. ولی معذالک به این صورت به نظر می‌آمد. در دهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و ۱۳۳۳ چنین موقعیت و موضعی نداشت.

عوامل دیگری وجود داشتند که این عوامل فعال بودند. عوامل داخلی خود ایران و عوامل دیگری که در خارج بودند. ولی عوامل داخلی ایران و منابع قدرت متفاوتی در ایران وجود داشت که عملاً همه باهم جمع شدند و شرایط دیگری را به‌وجود آوردند. در ۱۳۵۷ بسیاری از این عوامل به آن صورت از نظر سیاسی مطرح نبودند.

نتیجتاً محمدرضا شاه تنها ماند و چون نظام ایران از نظر سیاسی در برابر نظام‌های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی تضعیف شده بود، در نهایت به این داستان منتهی شد که بایستی جنگید، و چاره‌ی دیگری حقیقتاً وجود ندارد. محمدرضا شاه تصمیم گرفت که در ایران خونریزی نشود و از نیروهای خشنی که در دسترسش بودند استفاده نکرد، در نهایت تنها ماند و از جهاتی منزوی.


تصویر کتاب «زندگی و دوران شاه»

«حزب رستاخیز به صورت خیلی نابخردانه‌ای تنظیم شد»

شما که از نزدیکان محمدرضا شاه بودید و کاملاً با دنیای غرب و ساختارهای دموکراسی آن آشنایی داشتید، واکنش‌تان در برابر تصمیم شاه مبنی بر تک‌حزبی اعلام‌کردن عرصه‌ی سیاسی ایران در سال‌های پیش از انقلاب چه بود؟ آیا موافق یا مخالف بودید؟

تصور می‌کنم صحبت شما از حزب رستاخیز است. شرایطی که مبتنی بر ایجاد «حزب رستاخیز» بود، شرایط مشکلی شده بود. شرایط مشکل به این معنا که نظام سیاسی دو حزبی، در واقع دو حزبی نبود. در واقع «حزب ایران نوین» بود که «حزب ایران نوین» خودش را با سلطنت و بوروکراسی عجین کرده بود و در نهایت مسأله‌ی مشارکت سیاسی را برای مردم مشکل کرده بود.

«رستاخیز» واکنشی به آن جریان بود. یعنی واکنش اشتباهی بود، ولی واکنشی به آن جریان بود. در ابتدای امر برای بسیاری از افراد ازجمله برای خود من به نظر نمی‌رسید که این به عنوان یک حزب مطرح می‌شود. فکر می‌کردیم که شاید یک نوع حرکت و جنبش دیگری است که بازتر است و در داخل آن اجازه داده می‌شود که گروه‌های مختلف حزبی به‌وجود بیایند که به‌اصطلاح آزادتر باشند و بتوانند به صورت سازنده‌تری از نظر سیاسی عمل کنند.

متأسفانه به این صورت این نشد و «رستاخیز» به صورت خیلی نابخردانه‌ای تنظیم شد. به‌خصوص در مجلس و به‌خصوص در رابطه با جناح‌‌هایی که به‌وجود آمد و شیوه‌ای که با آن جناح‌ها عمل شد، و در نتیجه برخلاف یک حرکت اولیه که درباره‌اش به وجود آمده بود به زودی از نظر سیاسی خنثی شد.

یک اشکال دیگر هم که پیدا کرد این بود که با شخص محمدرضا شاه مرتبط شد. در حالی که آن احزاب قبلی دیگر با او مرتبط نبودند. در نتیجه، شکست «رستاخیز»، شکست خیلی بزرگی برای او بود که تأثیر خیلی نابسامان و منفی‌ای در حیات سیاسی آن دوران گذاشت.

وقتی محمدرضاشاه در هفته‌های پیش از بهمن ۵۷ اعلام کرد که «صدای انقلاب مردم» را شنیده است، آیا واقعاً شنیده بود یا به دلیل استیصال این حرف را زد و می‌دانست که دیگر کاری نمی‌تواند انجام دهد؟

فکر می‌کنم شاید هر دو داستان باشد. وقتی او صحبت انقلاب را کرد، اگر اشتباه نکنم اولین باری بود که واژه‌ی انقلاب در رابطه با وقایعی که داشت اتفاق می‌افتاد مصرف شد و این واژه را خود او مطرح کرد. برای او مسأله‌ی انقلاب به معنای اتفاقی که افتاد، نبود.

خودش انقلاب سفید کرده بود و فکر می‌کرد، و دیگران هم شاید همین فکر را می‌کردند، که انقلاب معنایش این نیست که ما می‌خواهیم به صورت دیگری مسأله را مطرح بکنیم. بنابراین وقتی او این جمله را گفت ـ البته جمله‌اش «من صدای انقلاب شما را شنیدم» نیست، «من پیام انقلاب شما را شنیدم» هست که شاید مختصر تفاوتی بین این دو باشد ـ در ذهنش این بود که ایرانیان یک چیز دیگری می‌خواهند و خیلی خُب من هم این را شنیدم و می‌توانیم این کار را بکنیم.

ولی در کل‌ به نظر من می‌آید که این آغاز زمانی بود که نظام سیاسی ایران رسماً اعلام کرد که من باخته‌ام، که شما بردید و من باختم. نتیجتاً بعدش همین طور این ادامه پیدا کرد.

اگر بشود این طور تعبیر کرد که اکثریت قریب به‌اتفاق مردم ایران در بهمن ۵۷ به مدینه فاضله‌ای که آیت‌اله خمینی ترسیم می‌کرد روی آورند، آیا معنی مخالفش این نیست که به دروازه-های تمدن بزرگ محمدرضا شاه هیچ اعتقاد و امیدی نداشته-اند؟

نه! فکر می‌کنم که در واقع برای اکثریت مردم ایران که در انقلاب مشارکت کردند، آینده به صورت جمهوری اسلامی مطرح نبود. آینده به صورت آن ایده‌آلی مطرح بود که محمدرضاشاه و نظام، مداوماً از آن صحبت می‌کردند. ولی آشکارا شرایط عینی ایران در آن زمان با آن ایده‌آل فاصله‌ی نسبتاً قابل ملاحظه‌ای داشت.

از این جهت بعد از این که انقلاب اسلامی انجام گرفت، بسیاری از آن‌ها از این اتفاقی که افتاده بود، سرخورده شدند. بسیاری از آن‌ها تعجب کردند از این که چرا به این صورت درمی‌آید. عملاً به نظرم می‌رسد که سیاست کلان جمهوری اسلامی مواجه‌شدن با این تضادی است که بین نظام جمهوری اسلامی و جامعه ایرانی به‌طور کلی در طی این زمانی که ما داریم صحبتش را می‌کنیم به‌وجود آمده است.

آیا به‌ سرعت به‌ ثمر رسیدن انقلاب ۵۷ که خیلی از انقلابیون هم به آن اعتراف کردند، به دلیل قدرت نیروهای انقلابی بود یا ضعف ساختارهای نظامی، سیاسی و امنیتی رژیم پهلوی؟

فکر می‌کنم هردو. آشکارا اگر که نظام رژیم پهلوی این ضعف‌ها را نداشت، احتمال این‌که چنین واقعه‌ای اتفاق بیفتد خیلی کم بود. از طرف دیگر اگر این حرکت به اصطلاح انقلابی، آن سازمان، پایگاه و رهبری خاص خودش را نداشت، به نظرم می‌رسد که این اتفاق نمی‌افتاد.

یعنی اگر به جای یک حرکت اسلام‌گرا، یک حرکت لیبرال انجام گرفته بود، به انقلاب منتهی نمی‌شد. ممکن بود به یک نوع رفورم منتهی بشود، ولی به انقلاب منتهی نمی‌شد. برای این‌که به انقلاب منتهی بشود، می‌بایستی که آن ایدئولوژی‌، سازماندهی و استراتژی خاصی که با‌هم جمع شدند، وجود داشته باشد. بنابراین هردو این مسائلی که می‌فرمایید در این زمینه صادق است.

هنوز در ته ذهن شما آینده‌ای برای یک رژیم سلطنتی در ایران در شرایط سیاسی اجتماعی ایران و منطقه می‌بینید؟

بگذارید این گونه بگویم. یک فیلسوف چینی یک‌بار گفت که «پیش بینی بسیار کار مشکلی است، به‌ویژه راجع به آینده.» نمی‌توانم بگویم که این چگونه خواهد بود. اما تا این حد می‌توانم بگویم که به نظرم بعید می‌آید.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

روحش شاد ....

-- دوست ، Aug 20, 2009

خودمانیم همه ایرانی هستیم واقعا از اینکه 30 سال پیش محمد رضا شاه پهلوی را بیرون کردیم پشیمان نیستیم ؟ بدبخت و بیچاره نشدیم ؟
خودمانیم غریبه داخلمان نیست روزی 100 بار به خودمان نمی گوئیم کاشکی قلم پایمان شکسته بود در خیابان ها نمی رفتیم و مرگ بر شاه نمی گفتیم ؟
حالا اگر سلطنت پهلوی به ایران برگردد 70 میلیون ایرانی چه حالی دارند ؟
خدا می داند مردم ایران 70 میلیون ایرانی فقط در خیابان ها یک ماه تمام می زنند و می رقصند شهر ها را چراغانی می کنند انگار دوباره از مادر متولد شده اند مزدم ایران به سلطنت پهلوی از ته دل اری می گویند چرا ؟ چون شاه خوب بود مهربان بود دلسوز بود وطن پرست بود فقط به قکر ایران بود یادش به خیر ...

-- ای ایران ، Aug 20, 2009

وطن پرست بود!!برای ابقا درقدرت منتظر شنیدن رمز ازرادیو بی بی سی جهت شرکت وهمسویی با کودتا جهت کسب قدرت وتامین منافع خودوبیگانه بود!فوق العاده آینده نگربود!!از قوام که در سال 27 پس از تغییر قانون اساسی آینده را برایش در نامه ای ترسیم کرد تا ده ها روشنفکر وکارشناس داخلی وخارجی که حال وروز کشور را در صورت ادامه سیاستهای وی به او اعلام کردند نشانه این نبوغ است!!با خشونت بیگانه بود !!ای کاش دکتر جان به عنوان یک دانشجوی ساده به موضوعی ابتدایی معترض میشدی تا در زندانها به مفهوم محبت پی می بردی !!هنوز ملت ایران تاوان این خصایل شاهانه را میدهد1"حبیب نی چی"

-- بدون نام ، Aug 21, 2009

ماتمام افتخارات خودرامدیون پادشاهانی هستیم که داشتیم
سی سال جمهوری ننگین بهرنام وبهردلیل ساخته های مارا
خراب کردومارادردنیابی اعتبارحتاکوشیدتاهویت ملی ماراهم
نابودسازدایران ویران راچیزی جزحکومت پادشاهی نمیسازدا
البته یک حکومت پادشاهی پارلمانی ،جمهوریت تجربۀ تلخی
است که من امیدوارم هرگزتکرارنشود.

-- ایراندخت آریا ، Aug 21, 2009

رضاشاه در میدان جنگ و پادگان و عرضه پر تلاتم سیاست بزرگ شده بود و پهلوی دوم در کاخ سعدآباد ومدارس سویس. در دوران رضاشاه گروه پنجاه و سه نفر را به زندان فرستادند و اعدام نکردند. و در دوران پهلوی دوم بعد از ٢٨ مرداد و بعد از سیاهکل کلی آدم تیرباران شدند در حالی که گزینه های دیگری هم بودند. حیف... داستان زندانی کردن ضحاک درکوه دماوند و نریختن خون او از درس های جالب تاریخ اسطوره ای ما ایرانیان است.

-- Homayoun ، Aug 21, 2009

اری او خیلی رعوف بود!!!! برای همین یک ساواک رعوفترازخودش درست کرده بود که الطاف ملکانش را به هموطناننانش تفهیم کند

-- دانشجوی زمان ان رعوف ، Aug 22, 2009

چقدر ساده اندیش هستیم. تمام حقایق تاریخی را نادیده میگیریم و دلخوش میکنیم به حرفهایی خودساخته. ایرانیها حداقل صد سال است که برای آزادی میجنگند. سی سال آن در دوران جمهوری اسلامی بوده و بقیه اش در دوران محمدرضا شاه، رضاشاه، احمدشاه، محمدعلیشاه و مظفرالدین شاه. چرا فکر میکنید ماهیت این شاهان و فقها متفاوت است؟ چرا برای فرار از دست یکی خود را به دامان دیگری میاندازید. تمام عقب ماندگی ایران را که محصول قرنها حکومت شاهان و آخوندهای دس به دست هم داده است فراموش میکنید و تصور میکنید محمدرضا خوب بود. اگر خوب بود که طی حکومت سی و پنج ساله اش سه جنبش و چندین سرکوب روی نمیداد. مردم انقلاب کردند برعلیه ستم و استبداد او.

-- آذر ، Aug 22, 2009

"در دوران رضاشاه گروه پنجاه و سه نفر را به زندان فرستادند و اعدام نکردند."

پس پزشگ احمدی و آمپولهای هوایی که به زندانی ها تزریق می کرد که بود؟

آقای عزیز، قدرت و بخصوص قدرت مطلقه، چیزی به جز دیکتاتوری برای صاحب آن و فساد و تباهی برای ملت نمی آورد!

-- بدون نام ، Aug 23, 2009

اینکه نوع دولت ایران چه خواهد بود بسته به رای مردم دارد و یک مسله آماری است و البته تلبیغاتی و نیازی به پیش‌بینی ندارد. پادشاهی برآیند اندیشه ایرانی برای اداره کشور است و اگر ما به اندازه کافی آگاه شده باشیم آن را به ایران برخواهیم گرداند و آن را با نیازهای زمان و میزان آگاهی و رشد خودمان سازگار می‌کنیم و اگر نه چند دهه‌ی را هم جمهوری تقلیدی خواهیم بود و سپس در آینده محو خواهیم شد.

-- حمشید ، Oct 26, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)