خانه > ايرانيان کانادا > هنر > نمایش حلاج در کانادا اجرا میشود | |||
نمایش حلاج در کانادا اجرا میشودمحمد تاجدولتیسهیل پارسا، کارگردان، نمایشنامهنویس و بازیگر ایرانی - کانادایی است که موفق شده در حیطه هنر تئاتر در کانادا و دیگر کشورها، جایگاهی قابل توجه به دست بیاورد. کارگردانی نمایشنامه معروف «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت به زبان انگلیسی و انتشار کتابی از ترجمه چند نمایشنامه ایرانی، بهانهای شد برای گفتگو با سهیل پارسا که بخش اول آن را در هفته گذشته درباره ویژگیهای اثر معروف بکت خواندید. در بخش دوم این گفتگو سهیل پارسا درباره کارهای آینده، کتابی که منتشر کرده و آینده تئاتر نزد نسل دوم ایرانیان مهاجر صحبت میکند.
شما یکی از معدود کارگردانان تئاتر هستید که ایرانی هستید، در ضمن در زبان انگلیسی و در محیط انگلیسی هم توانستهاید در حیطه تئاتر نفوذ کنید و موفق شوید. اگر نمایش «در انتظار گودو» را بخواهد به زبان فارسی اجرا کنید، چه تغییری با این اجرای انگلیسی خواهد داشت که الان دارید میکنید؟ اگر من این کار را بخواهم در ایران بکنم، طبیعتاً همه چیز تغییر میکند. چون من یک سری تصمیمهایی از قبل برای کار نمیگیرم. من خیلی کار را آزاد گذاشتم؛ ببینم هنرپیشههایم چه چیزی و چه کاری به این دنیا اضافه میکنند. من هنرپیشههایی که برای گودو در کانادا دارم که از کشورهای مختلف و «بکگراند»ها (پیشزمینههای) مختلف میآیند. مثلاً نقش «لاکی» من را یک چینی - کانادایی بازی میکند. نقش دیگر را که «استروگان» است، یک هنرپیشه بلغاری - کانادایی است. نقش پسر بچه را یک فیلیپینی - کانادایی بازی میکند. بقیه نقشها، که دو تا میماند، یکی کانادایی با پیشزمینه اسکاتلندی یا انگلیسی هستند.
حضور اینها به من امکانات جدید میدهد. من یکدفعه میبینم که هنرپیشه من چینی - کانادایی است؛ من فکر میکنم که او این آمادگی را دارد که از فرهنگ خودش همیشه «المانی» (عنصری) توی این کار بیاورد. به همین شکل اگر من بروم ایران، فکر میکنم شرایط سیاسی و اجتماعی مردم و هنرپیشههای آنجا، صد درصد در کار تغییراتی ایجاد میکند. من فکر میکنم که «بکت» در ایران مفهوم دیگری دارد جدای از چیزی که الان در کانادا است، منهای آن بعد فلسفیاش. ولی حتی بعد فلسفی آن هم تغییر میکند. در نتیجه من همیشه فکر میکنم با چه شروع میکنم. کار کردن بدون قضاوت قبلی. من معمولاً وقتی وارد تمرین میشوم، ۱۰ درصد ایدههای اصلی را دارم و ۹۰ درصد باید در فاصله تمرینها کشف بشود. برای همین اگر من بروم ایران و این را کار بکنم، مطمئنم که یک کار صد درصد متفاوتی خواهد بود. شاید مثلاً طراحی صحنه آن، ایدهاش همان حرکت دوار باشد؛ ولی فکر میکنم آن شخصیتها خیلی تغییر بکنند؛ چون هنرپیشه خودش یک فرهنگی را میآورد.
ببینید، اگر من دلیلی نداشته باشم برای ارایه اجرای تازه، حتماً آن کار را نخواهم کرد. من به یک چیزی معتقدم و آن اینکه حرف نویی دیگر در دنیا ما نداریم. تمام حرفها به نظر من در طول تاریخ زده شده است. مثلاً فمینیسم، اسم آن، ترمینولوژی آن عوض شد و شد فمینیسم. واقعاً طرفداری از حقوق زن، از اول تاریخ به شکلهای مختلف وجود داشته است. حرفی هم که بکت میزند، تازه نیست. من با یکی از دوستان آقای جعفر والی صحبت میکردم - که خیلی برای من عزیز هستند و از پیشکسوتهای ما هستند - میگفتم که فکر نمیکنم واقعاً بکت حرف بسیار متفاوتی از خیام میزند. اینها دارند یک حرف را به شکلهای مختلف میزنند. در نتیجه آری، حرف جدیدی من فکر نمیکنم این وسط باشد. اما چطور این حرف جدید زده بشود. به عنوان کارگردان با شیوه کاری که سالها داشتم مثلاً نگاه من به مکبث شکسپیر، واقعاً یک نگاه شیوه اجرایی متفاوت است. من نیامدم دومرتبه داستان شکسپیر را عوض کنم و یک مفهوم جدید به آن بدهم. چون فکر نمیکنم بشود زیاد مفهوم را تغییر داد. مفهوم اینجا است. ولی چه طوری این مفهوم را ارایه میدهید. من امیدوارم و این امید را دارم، چون تا حالا همیشه این طوری بوده، یعنی تمام کارهای کلاسیکی که من انجام دادم، ۷-۸ تا کار کلاسیک را تا حالا انجام دادم در زبان انگلیسی؛ همیشه این اقبال را داشتم که تماشاچی آمده و گفته یک چیز جدید بوده. یعنی نگاه جدید و حرف جدید زده شده. امیدوارم این طور باشد. وگرنه بله، اگر میخواستم همان کار را بکنم خب، تبدیل میشدم به یک کارگردان سنتی. حداقل این را معتقدم که به عنوان کارگردان سنتی هیچ وقت شناخته نشدهام. اجرای در انتظار گودو همزمان شده با انتشار کتابی از طرف شما. میخواستم ببینم که این کتاب راجع به چیست؟ این کتاب مجموعهای از چهار نمایشنامه ایرانی است که این چهار تا نمایشنامه در ظرف بیست سال گذشته به اضافه سه تای دیگر توسط من و همکاران کاناداییام، ترجمه شده و در کانادا به روی صحنه رفته است به زبان انگلیسی. بعد چهارتا از این نمایشنامهها مورد اقبال یک ناشر کانادایی قرار گرفت. کنجکاو شده بود و گفته بود ما تا حالا ترجمهای از آثار ایرانی به زبان انگلیسی در کانادا نداشتیم. یکی از این افرادی که در آن انتشاراتی کار میکرد، یکی از این کارها را دیده بود و برای همین خبر را به انتشاراتی داده بود که این کار، کار جذابی است که ارایه میشود. بعد با من صحبت کردند که آیا من علاقهای دارم که این کارها را ترجمه کنم و ما گفتیم خب، چرا نه. حالا که زحمت کشیده شده و اجراهای موفق داشتیم و تولیدهای خیلی خوبی در کانادا و خارج از کانادا داشتیم، چرا نه. بعد این را از من خواستند که هفت تا نمایشی را که ترجمه شده، به آنها بدهیم.
بعد از این هفت تا، چهار تا را انتخاب کردند به دلایل خودشان که از این چهار تا، دو تا کار آقای بهرام بیضایی، «مرگ یزدگرد» و «آرش» است. یکی از آقای عباس نعلبندیان است به اسم «داستانهایی از بارش مهر و مرگ» و آخرین هم مصاحبه نوشته محمد رحمانیان است که الان در ایران به عنوان کارگردان و نویسنده کار میکند. بعد اسم کتاب را هم ناشر، بعد از اینکه تمام نمایشها را قشنگ خواند گفت من فکر میکنم اسم کتاب باید اسم نمایش نعلبندیان باشد. «داستانهایی از بارش مهر و مرگ». خیلی جالب به آن نگاه کرده بود. اینکه داستانهایی از مهر و مرگ در تمام این چهار تا نمایش وجود دارد. بعد من هم از اسم و به قول معروف تایتل کتاب خیلی خوشم آمد و قبول کردیم. این اتفاق خیلی مهمی است برای من و همکاران کانادایی من که این ترجمهها دارد برای بار اول به زبان انگلیسی در کانادا با یک ناشر معتبر کانادایی چاپ میشود و خوبی آن این است که این کتاب به عنوان کتابهای درسی در دانشگاههای انگلیسی زبان سرتاسر دنیا میتواند پخش بشود. چون میدانید در اکثر دانشگاههای دنیا دوره های مطالعات خاورمیانه داریم. در خیلی از دانشگاههای تئاتری رشتههایی است به اسم تئاتر غیراروپایی مثل تئاتر ژاپن و تئاتر چین، اینها تدریس میشود. این برای من به قول معروف خیلی مایه غرور وافتخار است که توانستم این کار را بکنم و این کار برای بار اول در کانادا معرفی بشود. مطمئنم که ترجمه بعضی از کارهای ایرانی به زبان انگلیسی در کشورهای دیگر اتفاق افتاده است؛ ولی نه در کانادا. در نتیجه من بسیار خوشحال هستم از این قضیه و امیدوارم که مورد اقبال قرار بگیرد و بتوانم بقیه کارها را هم به نوبت چاپ بکنم. وقتی در انتظار گودو اجرا شد، باید منتظر چه کارهای دیگری از شما باشیم؟ کار بعدی، اگر همه چیز خوب پیش برود اجرای نمایش «آرش» است (نوشته بهرام بیضایی) در بوسنی. این نمایش جالب است که دارد به زبان بوسنی، صرب و کروات ترجمه میشود که اگر تمام مسایل مالی آن حل بشود؛ قرار است در شش ماه آینده این را اجرا بکنیم با هنرپیشههای محلی آنجا و به کارگردانی من. در کانادا یکی از عمدهترین اجراهای من بعد از گودو، نمایشی است براساس زندگی «منصوربن حلاج» که خود من نوشتهام و سه چهار سال است که دارم روی آن کار میکنم و این نمایش در دوم فوریه ۲۰۰۹ در ریچموند هیل (شمال تورنتو) روی صحنه میرود که هنوز مراحل نوشتن آن را تمام نکردهام و با آن درگیر هستم و دارم با آن کشتی میگیرم.
کار بسیار سختی است، ولی بسیار آن را دوست دارم. تا حالا روخوانیهای مختلفی داشته. مثلاً دو سال پیش در هاربرفرانت (در تورنتو) روخوانی داشته. من این کار را با دانشجویان تئاتر«جرج براون کالج»، ورک شاپ (کارآموزی) کردم. هربار که «ورک شاپ» میکنم چیزهای جدید در آن کشف میکنم. ادیت میکنم، میفهمم که چه جاهایی مشکل دارد. صحنهها را دوباره بازنویسی میکنم. این مرحله بعد از «گودو» تمام انرژی من را می گیرد برای بازنویسی مراحل آخر حلاج تا فوریه ۲۰۰۹ که روی صحنه میرود. الان که با هم صحبت میکنیم بعد از یکی از کلاسهای تئاتر شماست که با نوجوانان دبیرستانی ایرانی دارید کار میکنید و چند ماهی است که این را شروع کردید. بچههایی که در طول این چند ماه با شما در این کلاسها کار کردند، چقدر توانستهاید تئاتر را در ذهن و روح آنها بگذارید و چقدر این نوجوانان مهاجر، امیدی میتوانند باشند برای آینده تئاتر ایرانی - کانادایی یا کانادایی - ایرانی؟ مساله جوانهای ایرانی در آینده هنر کانادا، بسیار بسیار امیدبخش است. یعنی عجیب است. یعنی من فکر نمیکنم هیچ جامعه مهاجر دیگری ما داشته باشیم، به خصوص از کشورهایی مثل کشورهای خاورمیانه، مثل ایران که اینقدر علاقه و عشق داشته باشند نسبت به مساله هنر. من حتی دانشگاههای کانادا را که نگاه میکنم و چیزی که من اطلاع دارم، حداقل ۳۵ دانشجوی نسل دوم ایرانی میشناسم بین سن ۱۸ تا ۲۵ سال که در معتبرترین دانشگاههای هنری کانادا دارند درس سینما و تئاتر میخوانند. در نتیجه خیلی امیدوار کننده است و من هم خیلی خوشحال هستم که با زندگی شلوغی که دارم، این کار را عاشقانه دارم انجام میدهم و افتخار هم میکنم. چون فکر میکنم که وظیفه من است. این یک ضرورت است که حالا من آن دستاوردها و آن اندوختههایم را نه تنها با هنرپیشهها و جوانهای کانادایی، بلکه با ایرانیها، با نسل دوم جوانهای ایرانی در میان بگذارم. چون تشنگی را در آنها میبینم و استعداد را در آنها میبینم. شاید هم امشب خودتان دیدید که چند تا تکهای که ما همین طور داشتیم بدیههسازی کار میکردیم و تمرینهایی که به آنها میدادم، با چه عشقی اینها کار میکردند و چقدر آزادانه و با این ذهن آزاد، تولید میکنند، خلق میکنند و به وجود میآورند. من روز اول که کلاسها را شروع کردم، زیاد امیدوار نبودم. گفتم حالا این کلاسها چطوری پیش برود. خب هفتهای یک روز، چقدر حالا ما بتوانیم انرژی اینها را نگه بداریم. ولی خوشبختانه یکی از کلاسهای به نظر من همین طور شاگردها دارند اضافه میشوند و من هم با تمام خستگیام روز دوشنبه صبح که از خواب بیدار میشوم، به امید این هستم که ساعت شش خودم را اینجا برسانم. چون برای من هم واقعاً پربار است. یعنی این نیست که من فقط آموزش بدهم. فراگیری برای من به نظر من تا آخر عمر برای یک هنرمند وجود دارد. من نه تنها به اینها آموزش میدهم، بلکه خودم را تازهتر میکنم هربار که میآیم. چون از اینها انرژی میگیرم و حتی میتوانم بگویم که از اینها یاد میگیرم. من خیلی امیدوارم به این بچهها و دو سه نفر آنها را دارم میبینم که مطمئناً به این راه میروند و امیدوارم که موفق باشند و من اینجا برای آنها هستم. من حتی فعالیتهای مشاوره و راهنمایی را همیشه داشتهام. جوانهای ایرانی که به این کشور میآیند، خب اولین چیزی که میشنوند اینکه سهیل پارسا اینجاست که میدانند این کارها را کرده. میآیند و من صادقانه و با قلب باز آنها را راهنمایی میکنم. چون دوست دارم سهیل پارساهای بیشتری در آینده توی این کشور باشند. فقط خودم نیستم و معتقد هم نیستم که فقط من هستم. چون میدانم که بچههایی پر از استعداد در جامعه ما هستند. بخش اول گفت و گو: همچنان، در انتظار گودو!
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جناب شما لطفن یه کمی کوتاه بیاین! جون شما همین یه سهیل پارسا هم از سر ما زیاده! شما فکرشو بکن به جای یه سهیل پارسا، مثلن ما یه دوجین مثل شما داشته باشیم که بیان بگن بکت حرف تازه ای نداشته و... یا بگن من من من من من من من من من من ... بله بله بله بله بله بله... شوما صحیح می فرمایین، هیشکی حرف تازه ای نداره، فقط شوما یادتون نره هی مصاحبه کنین و حرف بزنین!
-- سینا ، Apr 2, 2008کسی که تفاوت میان حرف خیام و بکت را نبیند و بگوید که اینها همه یک حرف را دارند تکرار می کنند، نشان می دهد که نه خیام را فهمیده و نه بکت را.
-- بدون نام ، Apr 19, 2008