رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ مهر ۱۳۸۹
مسئله‌ علوم انسانی − گفت‌وگو با رضا کاظم‌زاده

نقد انگیزه‌های سیاسی و فقدان جدیت معرفتی

اندیشه‌ی زمانه

مقامات جمهوری اسلامی مرحله‌‌ی تازه‌ای از حمله به علوم انسانی را آغاز کرده‌اند. کسانی چون آیت‌الله صادق لاریجانی حمله خود را به زیور اظهارنظرهای "عالمانه" در مورد این علوم آراسته‌اند.

رضا کاظم‌زاده، با اشاره به اظهارنظرهای رئیس قوه‌ی قضاییه می‌گوید: «از نظر من مسئله این نیست که آقای لاریجانی در فکر و اندیشه‌ی خود، در مورد علوم انسانی چه می‌اندیشد. مسئله اصلی این است که آیا اساسا سیاستمداران حاکم بر یک جامعه حق چنین دخالت هایی در نظام آموزشی کشور خود را دارند یا خیر.»

کاظم‌زاده انگیزه‌های حاکمیت را در برخورد با علوم انسانی نقد می‌کند و در عین حال منتقد آن دسته از روشنفکران و نویسندگان ایرانی است که علوم انسانی را جدی نمی‌گیرند، جدی تا آن حد از آشنایی با این دانش‌ها که اظهار نظری که می‌کنند موضوعیت و مضمونی استوار داشته باشد.

رضا کاظم‌زاده، متولد ۱۳۴۴، روانشناس است. نوشته‌های بسیاری منتشر کرده که از جمله آنها دو کتاب "روانکاوی بوف کور" و "ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسی" هستند.

با رضا کاظم‌زاده درباره‌ی مسئله‌ی علوم انسانی در جمهوری اسلامی گفت‌وگو کرده‌ایم.

صادق لاریجانی، رئیس قوه‌ی قضاییه و از معممان بانفوذ، گفته است که «چه معنی دارد در کشور روانشناسی و جامعه‌شناسی ترویج کنیم.» شما به عنوان روانشناس بفرمایید که برای چه روانشناسی را در میان ایرانیان ترویج می‌کنید؟

فکر می‌کنم که منظور آقای لاریجانی از "ترویج روان شناسی و جامعه شناسی" اشاعه‌ی فرهنگ غربی در قالب علوم انسانی باشد. از زاویه‌ی نگاه ایشان، علوم انسانی ارزش‌های فرهنگ غربی را با خود حمل می‌کنند و تحت لوای ادعای "جهانی بودن علم" آن را به فرهنگ‌های بومی کشورهای اسلامی تحمیل می‌نمایند. از این نگاه، علوم انسانی "ایدئولوژی" نظام‌های سیاسی غربی محسوب می‌شود.

برای چنین طرز تفکری گسستی میان گذشته با امروز وجود ندارد. اگر در گذشته مسیحیت به مثابه دین حاکم در کشورهای غربی به مبارزه با جهان اسلام روی آورده بود، در حال حاضر جای دین را علوم انسانی گرفته‌ا‌ند. چنین نگاهی پارادایم‌های اصلی و بنیادی علوم انسانی را در قالب امری فراگیرتر (سیاست دنیای غرب) می‌بیند و در نتیجه برای آن رسالت و کارکردی بسیار فراتر قائل است. در حقیقت چنین نگاهی علوم انسانی را "ایدئولوژیزه" می‌کند و برایش اهداف سیاسی و فرهنگی مشخصی قائل است. به همین سبب نیز هست که ایشان از واژه‌ی "ترویج" که امری در درجه‌ی اول ایمانی و تبلیغی است استفاده می‌نماید.


رضا کاظم‌زاده

از این نظر در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که من هدفم از کار درمانی، تحقیق و تحریر مقاله در زمینه‌ی علوم روانشناسی، "ترویج" روانشناسی نیست. من نه به روانشناسی "ایمان" دارم و نه معتقدم همه‌ی افراد در یک جامعه باید به چنین "مکتبی" بگروند. به عنوان مثال اگر از روانشناسی در زمینه‌ی درمان ناهنجاری‌های روانی استفاده می‌کنم تنها به این دلیل است که به تجربه دیده و دریافته‌ام که می‌توان با استفاده از آن به بسیاری از انسان‌ها کمک رساند و از رنج و دردشان کاست، و یا اگر از زاویه‌ی روانشناسی به بررسی موضوعی اجتماعی یا فرهنگی می‌پردازم تنها به این دلیل است که فکر می‌کنم از چنین زاویه‌ای می‌توان توضیحی کم و یا بیش جامع برای بخشی از موضوع فراهم آورد.

در هر دو نمونه‌ای که ذکر کردم مسلما هدفم در درجه‌ی نخست، بیش از آن که "ترویج روانشناسی" میان بیماران و یا خوانندگان مقالاتم باشد، استفاده‌ی ابزاری از علوم روانشناسی برای دست‌یابی به امری فراتر است: سلامت روحی برای بیمار و گشایش افق‌های دید در رابطه با موضوعات گوناگون. بدین ترتیب علوم انسانی نه امری ایمانی و بالطبع تبلیغی بلکه کاربردی و موردی است.

بیایید ترویج را در معنایی آموزشی به کار ببریم. شما مقاله می‌نویسید، کتاب می‌نویسید و آموزشی را گسترش می‌دهید، به بیان دیگر ترویج می‌کنید. اتفاقا روانشناسی در جایی مثل ایران شدیدا به ترویج نیاز دارد، زیرا هنوز جامعه یا هیچ اطلاعی درباره این علم ندارد یا پیش‌داوری دارد، مثلاً تصور می‌کند که روانشناسی به افراد روانی و به بیان صریحتر دیوانه می‌‌پردازد. اخیرا کتاب‌های عامه‌فهمی در ایران بازار گرمی پیدا کرده‌اند که آنها نیز درک درستی از این علم به میان جامعه نمی‌برند. پس شما لازم است برای رشته خود فرهنگ‌سازی کنید. با این توضیح آیا کافی است که بگویید از روانشناسی فقط استفاده ابزاری می‌کنید؟ در رابطه با این پرسش لطفا توضیح دهید که منظورتان از این جمله چیست «علوم انسانی نه امری ایمانی و بالطبع تبلیغی بلکه کاربردی و موردی است»؟

حساسیتی که من در پاسخ به پرسش شما، به واژه‌ی "ترویج" نشان دادم به قولی مربوط می‌شود که از آقای لاریجانی نقل کردید. اگر موافقید کمی بر سر این قبیل گفتمان‌ها در جامعه‌مان که سابقه‌ای طولانی دارند و نه به سخنان ایشان خلاصه می‌شود و نه به نظام جمهوری اسلامی، درنگ کنیم.

همانطور که پیش‌تر نیز بیان کردم، هدف اصلی از بیان چنین سخنانی ایدئولوژیزه کردن علوم انسانی است. اما در اینجا باید دید که از انجام چنین کاری چه چیزی عایدشان می‌شود؟ از نظر من مهم‌ترین حسنش ایجاد مشروعیت برای دخالت‌های نظام سیاسی در امر آموزش این علوم است. از همان ابتدای نظام جمهوری اسلامی در سال پنجاه و هفت، گسترش امر سیاسی به تمامی اندام‌های جامعه یکی از مهم‌ترین ترفندهای حکومت ایران برای کنترل، نظارت و در صورت لزوم دخالت در بخش‌های مختلف حیات اجتماعی بوده است. هدف از بیان و تکرار این قبیل سخنان در نهایت اتصال هر چه بیشتر نظام آموزشی به امر سیاسی است. تنها با ایجاد چنین رابطه‌ای است که ارگان‌های دولتی به نوعی مشروعیت برای دخالت در چنین حوزه‌ای دست می‌یابند. البته خود این نکته که حتی نظامی مانند جمهوری اسلامی، برای اعمال قدرتش به مکانیسم‌های تولید مشروعیت احتیاج دارد نکته‌ی جالبی است.

در برابر چنین خواستی دو واکنش متفاوت می‌توان نشان داد:

− یکی این که از چنین نوع اظهارنظرهایی استقبال کرده آن را به صحنه‌ی جدیدی از کارزار با جمهوری اسلامی تبدیل کنیم. چنین واکنشی می‌تواند برای بسیاری از ما جذاب و وسوسه‌انگیز باشد چرا که ما را در مقام دفاع از پدیده ای قدرتمند و صاحب اعتبار قرار می‌دهد. بدین ترتیب دفاع از علوم انسانی در پهنه‌ی همگانی همزمان به شکلی جدید از رسالت روشنفکری تبدیل می‌شود. اگر چنین اتفاقی روی دهد، "ماهیت" و "معنای" علوم انسانی در قالب گفتمان روشنفکری، به تابعی از الزامات رسالت روشنفکری تبدیل نخواهد گشت؟ من فکر می‌کنم قبل از اقدام به این کار باید بر سر آن تآمل کرد.

− از طرف دیگر اما می‌توان به بررسی چند و چون چنین گفتمانی پرداخت و دلایل و انگیزه های آشکار و پنهانش را کاوید بدون آن که شرایطی را که چنین گفتمانی برای چالش تعیین نموده پذیرفت.

به عنوان مثال اساسا خود این ادعای ضدیت با علوم انسانی که بیشتر در قالب گفتمانی سیاسی و توسط سیاستمداران این حکومت مطرح می‌شود، در واقعیت این نظام به چه شکل خود را نشان می‌دهد؟

حکومت جمهوری اسلامی را می‌توان به مانند همه‌ی حکومت‌های کم و بیش مدرن، به دو بخش تقسیم کرد:

در یک سو سیاست‌مداران انتخابی یا انتصابی رژیم جای می‌گیرند و در سوی دیگر دوایر عریض و طویل دولتی و دستگاه اداری حکومت قرار دارد.

من لااقل در زمینه‌ی تخصص خودم که روانشناسی است، می‌توانم با جرأت بگویم که ارگان‌های دولتی و یا وابسته به حکومت، سال‌هاست که دارند از دست‌آوردهای روانشناسی در زمینه‌های گوناگون (از تدوین کتاب‌های نظام آموزشی گرفته تا نحوه‌ی اعتراف‌گیری در زندان‌ها) بهره می‌برند. وجود چنین تضاد و یا لااقل تفاوتی را چگونه باید فهمید؟ فکر می‌کنم بهتر باشد که مثلا من روانشناس قبل از آن که به دفاع از حرفه‌ام بپردازم چنین نکاتی را مورد توجه قرار دهم.

ولی شما چرا تحلیل سیاسی و واقع‌گرا را در مقابل تحلیلی قرار می‌دهید که می‌بایست برای بررسی نفس ایده‌ی علوم انسانی اسلامی صورت گیرد؟ هر یک به جای خود اهمیت دارند و بی‌شک یک وظیفه‌ی روشنفکران در وضعیت کنونی دفاع از حیثیت علوم انسانی و مخالفت با بازیچه قرار دادن مؤسسات آموز‌ش‌دهنده‌ی این علوم است. شما می‌گویید، دفاع از علوم انسانی، "ماهیت" و "معنای" علوم انسانی را تابعی از الزامات رسالت روشنفکری خواهد کرد. منظورتان چیست؟ و گیریم که در شرایط کنونی یک وظیفه روشنفکر دفاع از علوم انسانی شود، خوب، این چه اشکالی دارد؟ و احیانا چه ضرری برای علوم انسانی دارد؟

دلیل این که من تحلیل "سیاسی" و "واقع‌گرا" را بر "بررسی نفس ایده‌ی علوم انسانی اسلامی" که قاعدتا می‌بایست در ادامه‌اش به دفاعیه‌ای برای علوم انسانی تبدیل شود، ترجیح می‌دهم، این است که معنا و اهمیت سخن آقای لاریجانی را تنها در دایره و حوزه‌ی سیاست می‌دانم و بس. این که معتقدم اساسا نباید وارد چنین بحثی با فردی شد که کوچکترین اطلاعی از علوم انسانی ندارد و سخنش به همان اندازه سخیف است که سخنان تروفیم لیسنکو ملقب به "پدر علم ژنتیک اتحاد جماهیر شوروی" در زمان استالین‌ که علم ژنتیک را "بورژوایی" می‌نامید و یا ادعاهای ایدئولوگ‌های نازی که روانکاوی را پدیده‌ای "یهودی-مارکسیست" می‌نامیدند و به همین جرم نیز کتاب‌های فروید را در میدان اپرای برلین سوزاندند. آیا در پاسخ به چنین سخنان بی‌ربطی باید از علم ژنتیک یا تئوری فروید دفاع کرد؟ از نظر من خیر.

اهمیت سخن آقای لاریجانی بیش از آن که به خاطر کشفی باشد که ایشان در زمینه‌ی علوم انسانی کرده، در مقاصد سیاسی‌ای است که از این طریق دنبال می‌کند.

ابراز نظر آقای لاریجانی حتی از نظر دینی نیز ارزش چندانی ندارد، چرا که ایشان نه از نظر مدارج تحصیلات اسلامی، فرد مهمی محسوب می‌شود و نه این که حتی در زمینه‌ی ادعاهایش کتاب و یا مقاله‌ی مهمی نوشته است.

اهمیت سخن ایشان تنها به خاطر جایگاهی است که به مثابه یکی از نمایندگان مهم نظام سیاسی در ایران، از آن بهره می‌برد. کشیدن بحث به زمینه‌های دیگر، اگر تنها بر مبنای گفتارهایی از این دست صورت گیرد، نگاه ما را از مشکل اصلی دور می‌کند.

از نظر من مسئله این نیست که آقای لاریجانی در فکر و اندیشه‌ی خود، در مورد علوم انسانی چه می‌اندیشد. مسئله اصلی این است که آیا اساسا سیاستمداران حاکم بر یک جامعه حق چنین دخالت‌هایی در نظام آموزشی کشور خود را دارند یا خیر.

اما درمورد روشنفکری و رسالتشان. سخنان آقای لاریجانی لااقل به همان اندازه که ریشه در اسلام ایشان دارد، از آرای روشنفکرانی مانند جلال آل احمد نیز متأثر است. متاسفانه بخش مهمی از روشنفکران تأثیرگذار ایرانی در رابطه با علوم انسانی کارنامه‌ای یکدست و سراسر درخشان ندارند. علوم اجتماعی و بیش از همه روان‌شناسی در جامعه‌ی روشنفکری ما بسیار مهجور بوده و بد فهمیده و بالطبع فهمانده شده است. در آن زمانی که دو گرایش دینی (اسلامی) یا ایدئولوژیک (مارکسیسم)، گرایش مسلط بر جامعه‌ی روشنفکری ما بودند، علوم انسانی چندان مورد توجه قرار نمی‌گرفت. شاید یک دلیلش این باشد که بخش مهمی از بنیان‌گذاران و یا محققین مطرح در این علوم (مانند ماکس وبر، دورکیم، فروید، لوی استروس و غیره)، میانه‌ی چندانی با ایدئولوژی‌های مطرح در زمان خود نداشتند. در زمینه‌ی روانشناسی حتی می‌توان تا این اواخر از نوعی ضدیت آشکار مثلا با روانکاوی فرویدی سخن گفت.

با این حال برای من مشکل اصلی حتی در ضدیت این یا آن روشنفکر با این یا آن نحله در روانشناسی و یا جامعه شناسی نیز نیست. مشکل روشنفکران و نویسندگان ما با علوم اجتماعی تنها به بی‌توجهی و یا مخالفت‌های عاری از هرگونه شناخت درست خاتمه نمی‌یابد. مشکل اصلی این است که اینان اساسا علوم اجتماعی را "جدی" نمی‌گیرند و حتی در مواقعی که ظاهرا نظر لطفی به این علوم از خود نشان می‌دهند، خواندن چند کتاب و یا مقاله را برای اظهار نظر کافی می‌دانند.

این موضوع حتی در مورد محققین و نویسندگان مطرح ما نیز به کرات دیده می‌شود. وقتی مثلا فرد مطرح و شناخته‌شده‌ای مانند آقای جلال ستاری در کتاب "بازتاب اسطوره در بوف کور (ادیپ یا مادینه جان؟)" به بررسی مفصل روانکاوی فرویدی می‌پردازد و با این حال نام کتاب مهمی از فروید را به دو گونه‌ی مختلف به فارسی ترجمه می‌کند (چرا که احتمالا در کتاب‌های دست دومی که درباره‌ی فروید مطالعه کرده، یکبار با رفرنس آلمانی کتاب روبرو بوده و بار دیگر با عنوان فرانسه‌ی همان کتاب و در نتیجه متوجه نشده که مراد از هر دو عنوان یک کتاب است)، آیا می‌توان دایره‌ی بحث را به "علوم انسانی اسلامی" خلاصه کرد؟

در حال حاضر و تقریبا از دهه‌ی هفتاد هجری شمسی ما با پدیده‌ای عکس آنچه در گذشته وجود داشت روبروییم. در حال حاضر در نقل و یا ارجاع به محققین سرشناس علوم انسانی، ما در نوشته‌های بسیاری از نویسندگان و روشنفکران ایرانی با نوعی "تورم" روبروییم و کمتر نوشته‌ای است که در آن‌، به هنگام پرداختن به مسائل گوناگون اجتماعی، لیست درازی از این نویسندگان ردیف نشده باشد. با این حال از نظر من چنین نحوه‌ی رویکردی به علوم انسانی همچنان نشانه‌ی جدی نگرفتن این علوم است. به نظر من علت‌های مهجور ماندن علوم انسانی و اجتماعی را نباید فقط در سیاست‌های آموزشی نظام جمهوری اسلامی خلاصه کنیم و در نتیجه دلایل گاه به مراتب مهم‌تر آن را به فراموشی بسپاریم.

پس به این نتیجه می‌رسیم که بایستی "علوم انسانی" را آموخت و ترویج کرد تا فرهنگ فهم و جذب و کاربست آنها در میان نیرو گیرد. با این نتیجه‌گیری موافق‌اید؟

مسلما. در درجه‌ی اول من فکر می‌کنم که علوم انسانی را باید با جدیت تحصیل کرد. در حال حاضر هر یک از این علوم به تنهایی شبکه‌ای وسیع، پیچیده و متناسب با حوزه‌ای که در آن به کار گرفته می‌شود، متنوع و چندگانه است. حتی در زمینه‌ای مشخص (مثلا درمان نابهنجاری‌های روانی در روانشناسی)، گاه آنقدر نحله‌های گوناگون و رویکردهای حتی متضاد وجود دارد که تسلط و احاطه بر همه‌ی آنها برای هر روان شناسی ناممکن است.

از سوی دیگر آنچه بر پیچیدگی علم روان‌شناسی در مقایسه مثلا با علوم تجربی مانند پزشکی می‌افزاید این است که آموخته‌ها و داده‌های علم روانشناسی را نمی‌توان به سادگی علوم تجربی به همه‌ی جوامع تعمیم داد. اگر در اقصی نقاط عالم، قلب، دستگاه گوارش و سیستم تنفسی آدمی به شیوه‌ای کم و بیش یکسان عمل می‌کنند، در مورد روان انسان داستان به این سادگی نیست. تحقیقاتی که در زمینه‌ی روان شناسی اجتماعی و همچنین فرهنگی صورت گرفته به خوبی نشان می‌دهد که دستگاه روانی انسان‌ها نه تنها شدیدا تحت تاثیر مستقیم جامعه، فرهنگ و نظام خویشاوندی شکل می‌گیرد بلکه حتی در درون فرهنگ و جامعه‌ای واحد، گاهی تفاوت جنسی، طبقاتی و یا شکل زندگی (مثلا شهری یا روستایی) نقشی مهم در شکل‌گیری روان افراد بازی می‌کنند. لازمه‌ی چنین امری مسلما خلق روانشناسی‌های گوناگون (از قبیل غربی، چینی یا ایرانی) نیست اما همزمان ما را از تعمیم یکجانبه و گسترده‌ی داده‌های به دست آمده در یک فرهنگ به فرهنگ‌های دیگر، باز می‌دارد.

برای رواج علوم انسانی ما نه تنها به نهادهای آموزشی نیاز داریم بلکه باید همچنین شرایط کاربرد صحیح چنین علومی در جامعه را نیز فراهم آوریم. تمامی اینها پروژه‌هایی هستند که بدون حمایت‌های کلان دولتی و برنامه‌ریزی‌های دراز مدت ناممکن هستند.

اما نقش ارگان‌های دولتی باید در حد همین حمایت‌های کلان و ایجاد امکانات برای شهروندانش باقی بماند و بحث برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی باید به متخصصان گوناگون این علوم وا گذار شود. از نظر من تنها در چنین شرایطی است که می‌توان به آینده‌ی علوم انسانی در مملکت‌مان امیدوار بود.

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط
چرا نمی‌توان جامعه‌شناسی را «اسلامی» کرد - گفت‌وگو با علی‌اکبر مهدی
با تحقیر عقل انسانی، نمی‌توان علوم انسانی تأسیس کرد − گفت‌وگو با محمد برقعی
خوابی که جمهوری اسلامی برای روان ایرانی دیده است – گفت‌وگو با مژگان کاهن
علت هراس حکومتگران در ایران از علوم اجتماعی - گفت‌وگو با کاظم علمداری
مشکل حکومت اسلامی، نه علوم انسانی که آزادی‌خواهی است - گفت‌وگو با مهدی خلجی
نمایش توان علوم انسانی – محمدرضا نیکفر

نظرهای خوانندگان

1- کاظم رضازاده را، از روی نوشته‌هاش، یکی از معدود ایرانی‌های تحصیل‌کرده‌ی اروپا و ساکن اروپا شناخته‌ام که بر خلاف بسیاری از ایرانی‌های تحصیل‌کرده‌ی اروپا و ساکن اروپا تا حد بالایی توانِ کاربستِ خلاقیت شخصی‌اش را در دانشی که آموخته‌ داراست. در همین مصاحبه هم می‌توان دید که او چگونه ابزاری بودنِ علوم انسانی و رشته‌ی تخصصی خودش را( روانشناسی) تفسیر و تبیین می‌کند. بخصوص که به یکی از مشکلاتِ روشنفکرانِ متوسط‌مایه‌ی ایرانی اشاره‌ی مستقیم دارد، یعنی همانا واکنشی بودنِ تجزیه-تحلیل‌هاشان. اما به پندارِ من او متاسفانه گهگاه از خط آن خلاقیتی که نوشتم خارج می‌شود و به مانند آن دیگرانِ یادشده ادعای کلی و کم‌مایه می‌کند. در همین مصاحبه او می‌گوید؛ -مشکل روشنفکران و نویسندگان ما با علوم اجتماعی تنها به بی‌توجهی و یا مخالفت‌های عاری از هرگونه شناخت درست خاتمه نمی‌یابد. مشکل اصلی این است که اینان اساسا علوم اجتماعی را "جدی" نمی‌گیرند و حتی در مواقعی که ظاهرا نظر لطفی به این علوم از خود نشان می‌دهند، خواندن چند کتاب و یا مقاله را برای اظهار نظر کافی می‌دانند.- این ادعا را کم‌مایه و عوامانه دیده‌ام، چون در همین عبارت یادشده از او یک کاسه دیدن و یک کاسه کردنِ همه‌ی روشنفکران ایرانی و ندیدنِ تفاوت‌های مترادف و حتا متضاد بینشیِ بین همین گروه نامتجانس روشنفکری ایران مشهود است. اگر درست دیده باشم می توانم با تساهل بگویم که پس خودِ کاظم زاده هم با این نوع ارائه‌ی نظر در دایره‌ی همان روشنفکرانی قرارمی‌گیرد که او منتقدشان است.
2- اگر منظور کاظم زاده در این مصاحبه از روشنفکران مثلا محمدرضا نیکفر است، با آن بیانیه‌ای که در رادیو زمانه با عنوانِ -نمایش توان علوم انسانی- داده است، آیا بهتر نمی‌بود نام می‌آورد؟ آیا صراحت یکی از آموزه‌های تربیتِ علمی‌ نیست؟
3- نامم را نمی‌آورم، چون به تحربه دیده‌ام که انتقادات دوستانه‌ام به دوستان، دشمنی به بارمی‌آورد.

-- بدون نام ، Oct 4, 2010 در ساعت 03:00 PM