رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ آبان ۱۳۸۷
قرآن محمدی - ۸

عدم صدق گزاره‌های وحیانی

اکبر گنجی

گزاره ششم: خداوند به دلیل مرتد شدن قوم یهود، دستور داد که پدر، مادر، زن، شوهر و فرزندان به جان هم بیفتند و با کارد، هم‌دیگر را بکشند (اعراف ۱۵۲-۱۵۰، طه ۸۹-۸۶، بقره، ۵۴). در این واقعه همان‌گونه که حضرت علی (ع) فرموده‌اند حدود هفتاد هزار نفر کشته شدند11.

آیا این گزاره‌ی تاریخی، آن‌گونه که در کتاب مقدس و قرآن آمده است، صحت دارد؟ اگر این داستان، یک داستان واقعی باشد؛ در آن صورت باید به این پرسش پاسخ داد که آیا قتل عام این همه انسان (حتی کودکان)، به دلیل ارتداد (گوساله پرستی)، عادلانه و عقلایی است؟

نمادین – اسطوره‌ای فرض کردن قصص تاریخی قرآن، راهی است که بسیاری از این مسائل را حل می‌کند و فرد را از دایره دین‌داری هم خارج نمی‌کند.

جان هیک، داستان‌های کتاب مقدس را اسطوره‌ای تلقی می‌کند. او گزارش کتاب مقدس درباره‌ی زندگی حضرت مسیح را هم اسطوره‌ای تلقی می‌کند. به نظر وی، این اسطوره‌ها مثل شعر خاطره انگیزی هستند که احساسات را بر می‌انگیزند، به قلب‌ها گرما می‌بخشند و آدمی را در محضر خدا حاضر می‌کنند12.

گزاره هفتم: پدر نداشتن عیسی مسیح، مدعایی است نیازمند دلیل.

قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید:
«و در کتاب، از مریم یاد کن، آن‌گاه که از خاندان خویش، در گوشه‌ای شرقی کناره گرفت و از آنان پنهان شد. آن‌گاه روح خویش [جبرییل] را به سوی او فرستادیم که به صورت انسانی معتدل به دیده‌ی او در آمد. [مریم] گفت: من از تو اگر پرهیزکار باشی به خدای رحمان پناه می‌برم.

گفت: من فرستاده‌ی پروردگارت هستم تا به تو پسری پاکیزه ببخشم. [مریم] گفت: چگونه مرا پسری باشد، و حال آن‌که هیچ بشری به من دست نزده است و من پلیدکار نبوده‌ام. گفت: همین است. پروردگارت فرموده است آن کار بر من آسان است، تا او را پدیده‌ی شگرفی برای مردم قرار دهیم و رحمتی از ما و کاری انجام یافتنی است.

سپس [مریم] به او بادار شد و با او در جایی دور دست کناره گرفت. آن‌گاه درد زایمان او را به پناه تنه‌ی درخت خرمایی کشانید. گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و از یاد رفته و فراموش شده بودم.

ناگاه از فرودست او ندا در داد؛ که اندوهگین مباش، پروردگارت از فرودست تو جویباری روان کرده است. و تنه‌ی درخت خرما را به سوی خود تکان بده تا بر تو رطب تازه چیده فرو ریزد. پس بخور و بیاشام و دیده روشن دار، آن‌گاه اگر انسانی دیدی بگو برای خداوند رحمان روزه [ی سکوت] گرفته‌ام و هرگز امروز با هیچ انسانی سخن نمی‌گویم.

سپس او [عیسی] را برداشت و به نزد قومش آورد. گفتند: ای مریم کار شگرفی پیش آوردی. ای خواهر هارون، نه پدرت مردی نابکار و نه مادرت پلید کار بود.

آن‌گاه [مریم] به او [نوزاد] اشاره کرد. گفتند؛ چگونه با کودکی که در گهواره است، سخن بگوییم. [نوزاد به سخن در آمده و] گفت من بنده خداوندم که به من کتاب آسمانی داده است و مرا پیامبر گردانیده است» (مریم، ۳۰- ۱۶).

مریم مانند دیگر زنان، حامله شد و فرزندی بدنیا می‌آورد. مطابق گزارش قرآن؛ جبرییل به امر خدا او را حامله کرد. مطابق گزارش مسیحیان، او فرزند خدا یا خود خدا است. در هر دو صورت، وی فاقد پدری زمینی است.

جان هیک می‌پرسد: «آیا عیسی پسر خدا بود به این معنای ظاهری است که نیمی از کروموزوم‌های او از مریم و نیمی از خدا بود13

همان‌گونه که پیش از این گذشت، جان هیک این ادعا را (که عیسی فاقد پدر زمینی بوده است) باوری اسطوره‌ای و غیرواقعی می‌داند. از سوی دیگر، مطابق روایت قرآن؛ عیسی پس از ولادت با مردم سخن گفت و پیامبر بودن خود را به آن‌ها اعلام کرد.

اگر چنین امری روی داده بود، باید منابع مستقل آن را نقل می‌کردند، اما حتی مسیحیان هم، چنین امری را گزارش نکرده‌اند، چه رسد به یهودیان. باید پرسید چرا مسیحیان این معجزه‌ی خارق‌العاده، که به سود اثبات حقانیت دین‌شان بود، را گزارش نکرده‌اند؟

گزاره هشتم: اگر در وقت جماع، نام خدا ذکر نگردد، شیطان هم آلت تناسلی خود را داخل آلت تناسلی زن خواهد کرد. امام صادق (ع) می‌فرمایند: «هر وقت و هر جا، اسم خداوند برده شود، شیطان دور می‌گردد و اگر در موقع جماع، اسم خدا برده نشود، شیطان نیز آلت تناسلی خود را داخل می‌کند، و در عین اینکه نطفه از یکی است، عمل از هر دو خواهد بود14

در راست‌گویی امام صادق (ع) شکی وجود ندارد. علامه طباطبایی هم این حدیث را به عنوان یک حدیث موثق در المیزان نقل کرده‌اند. اگر صحت صدور این حدیث تأیید شود، با استناد به راست‌گویی امام صادق نمی‌توان اثبات کرد که شیطان، آلت تناسلی‌اش را در آلت تناسلی زنانی می‌کند که در وقت هم‌بستری نام خدا را بر زبان نمی‌آورند.

گزاره نهم: آدم از آب جهنده‌ای که از بین صلب و دنده‌های سینه (ترائب) بیرون می‌آید آفریده شده است: فلینظر الانسان مما خلق. خلق من ماء دافق یخرج من بین الصلب و الترائب: پس انسان، بنگرد که از چه آفریده شده است. ازآبی جهیده آفریده شده است. که از میانه‌ی پشت و سینه‌ها بیرون آید ( طارق، ۷-۵).

علم تجربی امروز، جایی بین صلب و ترائب، که محل صدور آب جهنده باشد، را تأیید نمی‌کند. علامه طباطبایی در ذیل آیه می‌نویسد، منی از نقطه‌ی محصوری که بین استخوان‌های پشت و استخوان‌های سینه قرار دارد، خارج می‌شود. آقای طباطبایی مدعی است که مراغی – صاحب تفسیر مراغی – «توجیه دقیق و علمی» این امر را از بعضی از اطباء در تفسیر خود نقل کرده است. در این خصوص، آقای طباطبایی نیازی به تأویل آیه ندیده است.

گزاره دهم: آیا داستان موسی و خضر، داستانی واقعی است یا داستانی نمادین و اسطوره‌ای؟

مطابق روایت قرآن؛ خضر، کودکی که به سن بلوغ نرسیده است را به قتل می‌رساند: و رفتند تا به پسری رسیدند، او را کشت، موسی گفت: آیا جان پاکی را بی‌آنکه مرتکب قتلی شده باشد می‌کشی؟ مرتکب کاری زشت گردیدی... [خضر گفت] اما آن پسر، پدر و مادرش مومن بودند، ترسیدیم که آن دو را به عصیان و کفر دراندازد. خواستم تا در عوض او، پروردگارشان چیزی نصیب‌شان سازد به پاکی، بهتر از او و به مهربانی، نزدیک‌تر از او (کهف، ۷۴ و ۸۰ و ۸۱).

این داستان اگر حقیقت داشته باشد، مشکلات عدیده ای پدید می‌آورد:

یکم: ارتداد در قرآن به شدت نفی شده است، اما مجازات دنیوی برای آن در نظر گرفته نشده است. این آیه حاکی از آن است که به کفر کشاندن دیگران هم مجازاتش مرگ است. یعنی هیچ غیرمسلمانی نمی‌تواند عقاید کفرآمیز خود را در میان مسلمین نشر دهد. مجازات چنین امری مرگ است.

دوم: این آیه مجازات برای جرمی که اتفاق نیفتاده است را مجاز می‌کند. به قول معروف، قصاص قبل از جنایت است.

سوم: به صرف احتمال اینکه شاید آن پسر، در آینده والدین خود را به کفر بکشاند، او را به قتل رسانده است. آیا احتمال، مبنای مجازات مرگ است.

البته هیچ سند تاریخی وقوع این واقعه را تأیید نمی‌کند، اما آقای طباطبایی آن را داستانی واقعی معرفی می‌کند. مفسر امروزی می‌تواند این داستان را نمادین و نه حقیقی تلقی کند.

گزاره یازدهم: قرآن، حضرت مریم را خواهر هارون معرفی می‌کند: یا اخت هرون ماکان ابوک امرا سوء و ما کانت امک بغیا: ای خواهر هارون، نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکاره (مریم، ۲۸).

این مدعا، به دلایل ذیل با گزارش‌های تاریخی تعارض دارد:

الف) هارون برادر حضرت موسی است (مومنون، ۴۵- فرقان، ۳۵ - شعرا، ۱۳ - قصص، ۳۴).

ب) اگر مریم خواهر هارون باشد، خواهر موسی هم خواهد بود.

ج) اگر مریم خواهر موسی باشد، حضرت موسی دایی حضرت عیسی خواهد بود.

د) در حالی‌که می‌دانیم بین موسی و عیسی حداقل ۱۱۰۰ سال فاصله وجود دارد. به تعبیر دیگر، عدم صدق این گزاره‌ی تاریخی، روشن است.

گزاره دوازدهم: قرآن در بحث تثلیث مدعی است که مسیحیان به اب، ابن و ام (مریم) اعتقاد دارند: و اذقال الله یا عیسی ابن مریم ءانت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله (مائده، ۱۶). درحالی که به گفته‌ی مسیحیان؛ هیچ یک از فرق مسیحی در طول تاریخ چنین اعتقادی نداشته و تثلیث یعنی اعتقاد به اب، ابن و روح القدس.

عدم صدق این گزاره‌ی تاریخی روشن است. به تعبیر دیگر، گزاره‌های وحیانی نباید با یافته‌های انسانی تعارض داشته باشند. در مواردی که در این قسمت نقل شد، شاهد تعارض گزاره‌های وحیانی با یافته‌های انسانی بودیم.

گزاره سیزدهم: دو داستان بسیار عجیب از حضرت سلیمان در قرآن نقل شده است:

... آن‌گاه که به هنگام عصر، اسبان تیزرو را که ایستاده بودند به او عرضه کردند، گفت: من دوستی این اسبان را بر یاد پروردگارم بگزیدم تا آفتاب در پرده غروب پوشیده شد، آن اسبان را نزد من باز گردانید. به بریدن ساق‌ها و گردن‌شان آغاز کرد. ما سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی را افکندیم و او روی به خدا آورد. گفت: ای پروردگار من، مرا بیامرز و مرا ملکی عطا کن که پس از من، کسی سزاوار آن نباشد که تو بخشاینده‌ای.

اگر این گزارش تاریخی یک گزارش واقعی باشد، باید به این پرسش پاسخ گفت که آیا بریدن ساق‌ها و گردن اسب‌های بی‌گناه، اخلاقاً مجاز است؟ نماز پیامبری به علت تماشای اسب‌ها قضا می‌شود، اسب‌ها در این میان چه گناهی مرتکب شده‌اند که باید مجازات شوند؟


گزاره چهاردهم: مطابق روایت قرآن، هم‌جنس‌گرایی، عملی رایج در قوم لوط بوده است. آن‌ها به جای زنان با مردان شهوت می‌راندند. قرآن عمل آنها را فحشا می‌خواند (اعراف، ۸۱ و ۸۰- شعرا، ۱۶۶ و ۱۶۵- نمل، ۵۵-۵۴) قرآن هم‌چنین آن‌ها را متجاوز، جاهل و راهزن می‌خواند (عنکبوت، ۲۹).

خداوند دو ملک برای مجازات (ویرانی شهرها) قوم لوط می‌فرستد. آن دو به نزد لوط می‌روند و او را از ماجرا آگاه می‌نمایند. می‌گویند: غیر خاندان تو (مگر زنش) همه نابود خواهند شد.

مردم شهر که از آمدن آن دو مطلع شده‌اند به درب منزل لوط می‌آیند تا آن عمل را با میهمانان وی به زور انجام دهند. عملی عجیب و باورنکردنی در اینجا رخ می‌دهد. لوط به متجاوزان پیشنهاد می‌کند بجای آن دو، این عمل را با دو دخترش انجام دهند. این داستان در دو سوره قرآن به شرح زیر آمده است:

... و قومش شتابان نزد او آمدند و آنان پیش از این مرتکب کارهای زشت می‌شدند. لوط گفت: ای قوم من، این‌ها دختران من هستند، برای شما پاکیزه‌ترند. از خدا بترسید و مرا در برابر میهمانانم خجل مکنید. آیا مرد خردمندی در میان شما نیست؟ گفتند: تو خود می‌دانی که ما را به دختران تو نیازی نیست و نیز می‌دانی که چه می‌خواهیم. لوط گفت: کاش در برابر شما قدرتی داشتم، یا می‌توانستم به مکانی امن پناه ببرم (هود، ۸۰-۷۸).

... اهل شهر شادی‌کنان آمدند. گفت: اینان میهمانان من هستند، مرا رسوا مکنید. از خداوند بترسید و مرا شرمسار مسازید. گفتند: مگر تو را از مردم منع نکرده بودیم؟ گفت: اگر قصدی دارید، اینک دختران من هستند. به جان تو سوگند که آن‌ها در مستی خویش سرگشته بودند (حجر، ۷۲-۶۷).

روایت کتاب مقدس از این واقعه، اطلاعات بیشتری در اختیار ما می‌نهد. مطابق گزارش کتاب مقدس، دختران لوط دارای همسر بودند (سفر پیدایش، ۱۹، آیه ۱۲ و ۱۴).

اگر این روایت تاریخی، حقیقی (واقعی) باشد، این پرسش به طور طبیعی مطرح خواهد شد: آیا دختران (زنان شوهردار) خود را به متجاوزان لواط کار پیشنهاد کردن تا با آن‌ها عمل زنای محصنه انجام دهند، اخلاقاً مجاز است؟ و با تئوری عصمت شیعیان سازگار است؟


مطابق روایت کتاب مقدس، تنها لوط و دو دخترش نجات یافتند.

پس از نجات و سکنی گرفتن:
... دختر بزرگ به کوچک گفت: پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که برحسب عادت کل جهان، به ما درآید. بیا تا پدر را شراب بنوشانیم و با او هم‌بستر شویم تا نسلی از پدر خود نگاه‌داریم. پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ آمد و با پدر خویش هم خواب شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.

و واقع شد که روز دیگر به کوچک گفت: اینک که دوش با پدرم هم خواب شدم؛ امشب نیز او را شراب بنوشانیم و تو بیا و با وی هم خواب شو تا نسلی از پدرخود نگاه‌داریم.

آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر کوچک هم‌خواب وی شد و او از خوابیدن و از برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. و آن بزرگ، پسری زایید و او را موآب نام نهاد و تا امروز پدر موآبیان است و کوچک نیز پسری بزاد و او را ابن‌عمی نام نهاد. وی تا به حال پدر بنی‌عمو است (سفرپیدایش، ۱۹، آیه ۳۸-۳۱).

آیا این گزارش تارخی، مطابق با واقع است؟ یا آن را باید نمادین فرض کرد؟

گزاره پانزدهم: تنها راه سعادت اخروی اسلام است: و من یبتغ غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الاخاسرین: هرکس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمی‌شود و او در آخرت از زیانکاران است (آل عمران، ۸۵).

آیا این گزاره‌ی انحصارگرانه که هدایت و سعادت را به مسلمان‌ها منحصر می‌کند، صادق است؟ صدق این گزاره را چگونه می‌توان اثبات کرد؟ انحصارگرایی (exclusivism)، خود را حق و سعادت‌مند و «دیگری» را باطل و زیان‌کار قلمداد می‌کند.

انحصارگرایان «تفاوت» را برنمی‌تابند. کثرت گرایی (pluralism)، تمام ادیان را راه‌های گوناگون به سوی حقیقت و سعادت می‌داند. بنیادگرایان، تفسیری انحصارگرایانه از متن ارائه می‌کنند، ولی کثرت‌گرایان، تفسیری کثرت‌گرایانه از قرآن ارائه می‌کنند.

تفسیر کثرت‌گرایانه، بدون تأویل و عدول از متن بدست نخواهد آمد. به تعبیر دیگر، کثرت‌گرایان مسلمان، انحصارگرایی را صادق نمی‌دانند.

گزاره شانزدهم: دیدن خدا در حال راه رفتن؛ قوم موسی از وی درخواست کردند تا خدا را به آن‌ها نشان بدهد (نسأ، ۱۵۳). مفسران اشعری چون امام فخر رازی قائل به رویت خدا در آخرت هستند. آیه‌ی ۲۶ سوره یونس، یکی از مستندات اینها است.

میبدی، حدیثی از پیامبر گرامی اسلام نقل می‌کند که مطابق آن «حسنی» بهشت است و «زیاده» رویت خدا در آنجا است. امام فخر رازی در تفسیر این آیه، دلیل عقلی و نقلی می‌آورد که منظور، رویت خدا در آخرت است.

اشاعره، خصوصاً به این دو آیه استناد می‌کنند: وجوه یومئذ ناصره و آیه‌ی الی ربها ناظره (قیامت). معتزله و شیعیان؛ رویت خدا در آخرت را نفی می‌کنند. متکلمان شیعه و معتزله با استناد به آیه‌ی: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار: دیدگان، او را در نیابند و او دیدگان را دریابد» (انعام، ۱۰۳)، رویت خدا را به طور مطلق نفی می‌کنند.

اما برخی از اشاعره با استناد به همین آیه هم دیدن خدا در قیامت را ممکن می‌دانند. ابن عباس می‌گفت: پیامبر، خدا را در شب معراج دیده است، ولی عایشه با استناد به همین آیه، نظر ابن عباس را رد می‌کرد و می‌گفت: آیه، دلالت بر نفی تام دارد.

فخر رازی با نفی تقلید در استدلال، می‌گوید: این آیه نفی عموم یا سلب عموم است، نه عموم نفی یا عموم سلب. به نظر وی، آیه تصریح نکرده است که هیچ دیده‌ای، متعلق به هیچ‌کس، نه در دنیا و نه در آخرت، خدا را نمی‌بیند.


رویت خداوند در آخرت، ارتباطی هم با ملائکه دارد که باید به آن توجه کرد. قرآن، ملائکه را موجوداتی بال‌دار معرفی می‌کند: جاعل الملائکه رسلا اولی اجنحه مثنی و ثلث و ربع: فرشتگانی که دارای بال‌های دوگانه و سه‌گانه و چهارگانه هستند (فاطر، ۱).

این امر با عقل فلسفی فیلسوفان مسلمان که ملائکه را موجوداتی مجرد فرض می‌کنند، تعارض دارد. از این رو چاره‌ای جز تأویل آیه باقی نمی‌ماند. آقای طباطبایی در تفسیر آیه می‌نویسد: «وجود فرشتگان نیز مجهز به چیزی است که می‌توانند با آن کاری بکنند که پرندگان آن کار را با بال خود انجام می‌دهند.

یعنی ملائکه هم مجهز به چیزی هستند که با آن از آسمان به زمین و از زمین به آسمان و نیز از جایی به جای دیگر که مأمور باشند می‌روند. قرآن نام آن چیز را جناح (بال) گذاشته است.

و این نام‌گذاری مستلزم آن نیست که بگوییم ملائکه دو بال، نظیر بال پرندگان دارند که پوشیده از پر است، چون صرف اطلاق لفظ مستلزم آن جناح نیست. همچنانکه الفاظ دیگری نظیر جناح نیز مستلزم معانی معهود نمی‌باشد. مثلاً وقتی که عرش و لوح و قلم و امثال آن را درباره‌ی خدای تعالی اطلاق می‌کنیم، نمی‌گوییم عرش او و کرسی و لوح و قلمش نظیر کرسی و لوح و قلم ما است[15].»

در قیامت ملائکه ایستاده‌اند و هشت تن از آن‌ها، عرش خدا را حمل می‌کنند: والملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمنیه: و فرشتگان برکناره‌ها ایستاده باشند، و عرش پروردگارت را در آن روز هشت تن بر فرازشان حمل می‌کنند (حاقه، ۱۷).


رویت خدا در آخرت چه ارتباطی با ملائکه دارد؟ قرآن می‌فرماید: «و جاء ربک والملک صفا صفا» (فجر، ۲۲). آمدن خدا و ملائکه، درحالی که ملائکه صف در صف هستند، چه معنایی دارد؟

اگر خدا موجودی مجسم نباشد، چگونه می‌تواند با ملائکه‌ی صف در صف بیاید؟

به گفته‌ی آقای طباطبایی نسبت آمدن به خدا دادن از باب «مجاز عقلی» است. شاید مراد این است که در آن روز، نظام علی از کار می‌افتد و خداوند بدون هیچ واسطه، همه کاره است. اما این نظر هم با نظریه‌ی تجسم اعمال ناسازگار است. آیه‌ی دیگری هم از راه رفتن خداوند سخن گفته است: و قدمنا الی ما عملوا من عمل (فرقان، ۲۳).

گزاره هفدهم: تعارض بسیاری از آیات کریمه‌ی قرآن (احکام قصاص، ارتداد، تازیانه، قطع دست، حکم محارب و غیره – حکم سنگسار و ارتداد در قرآن وجود ندارد، بلکه مبتنی بر سنت است – احکام نابرابری زنان و مردان، مسلمان و غیرمسلمان و ...) با حقوق بشر کنونی امری مشهود است.

اگر کسی احکام اخلاقی را دارای صدق و کذب بداند (آرش نراقی چنین نظری دارد)، این احکام دیگر صادق نیستند. اگر کسی هم احکام اخلاقی و اعتباری را واجد صدق و کذب نداند (سروش، ملکیان و شبستری چنین نظری دارند)، این احکام دیگر کارآیی و تأثیر ندارند و به نتایج غیرقابل قبول منتهی می‌شوند. حال هر دو مدل رقیب باید تکلیف خود را با این احکام روشن کنند.


اگر قرآن، کلام خداوند باشد و احکام شریعت را خدای متشخص انسان‌وار جعل کرده باشد، باید به این پرسش پاسخ گفت: چرا خداوند احکامی جعل کرده است که پس از گذشت مدت کوتاهی غیرعقلانی، غیرعادلانه و غیراخلاقی تلقی شده‌اند؟

علامه طباطبایی، جوادی آملی و مصباح یزدی و ... این احکام را هم‌چنان معتبر می‌دانند و حقوق بشر مدرن را غربی – لیبرالی دانسته و آن را رد می‌کنند.

به نظر این افراد؛ نمی‌توان و نباید احکام الله را در پای برساخته‌های محصول نفس شهوت‌ران بشر قربانی کرد. اما کار نواندیشی دینی دشوارتر است.

محسن کدیور که قرآن را سخن خدای متشخص تلقی می‌کند، معتقد است که این احکام، در زمان خود عادلانه، عاقلانه و اخلاقی بوده‌اند؛ اما به دلیل تعارض با حقوق بشر مدرن، باید تمام احکام غیرعبادی اسلام را موقتی (متعلق به صدر اسلام) فرض کرد و حقوق بشر کنونی را جای‌گزین آنها کرد.

مشکل رویکرد کدیور این است که در هیچ آیه‌ای از آیات کریمه‌ی قرآن نیامده که این احکام موقتی و متعلق به صدر اسلام هستند، یا این احکام – مطابق اصول مردم قرن هفتم میلادی – اخلاقی هستند، ولی در دوران مدرنیته، غیراخلاقی تلقی خواهند شد.

نواندیشان دینی، به دلیل تعارض احکام قرآن با حقوق بشر مدرن، از احکام قرآن «عدول» می‌کنند. به گمان من، دست شستن از احکام معارض با حقوق بشر توسط نواندیشان دینی، عدول از احکام خدا است (خدایی که عالم مطلق است و بهتر از آدمیان کم دانش، به خیر و صلاح آنان آگاه است)، نه تفسیر وفادار به متن.

قرآن به هیچ‌کس چنین مجوزی نداده است. این اصلی برون دینی (عقلی) است که می‌گوید هرچه با عقلانیت و عدالت مدرن تعارض دارد را باید کنار نهاد و موقتی فرض کرد. در هیچ جای دین، چنین حکمی وجود ندارد.

آرش نراقی هم که قرآن را سخن خدا می‌داند ( به گفته‌ی نراقی، «آموزه‌های محوری دین، نه تنها معقول، بلکه صادق است» باید منتظر ماند تا نراقی صدق آموزه‌ی کلام خدا بودن قرآن را اثبات نماید)، در احکام اجتماعی آن، چنان رادیکال عمل می‌کند که برای بسیاری از نواندیشان دینی هم قابل قبول نمی‌باشد.

بازهم تأکید می‌کنیم، مطابق نظریه‌ی رایج و مسلط:

الف) خداوند، عالم مطلق و خیر مطلق است.

ب) قرآن، کلام خدای متشخص انسان‌وار دانای مطلقی است که خیر و صلاح آدمیان را بهتر از خود آن‌ها تشخیص می‌دهد.

ج) خداوند در هیچ جای سخن خود به آدمیان با دانش محدود و تابع شیطان و هوی و هوس اجازه نداده است تا احکام الله را تعطیل کنند و بجای آن حقوق بشر غربیان و فمینیسم را بنشانند.

قرآن، بارها به صراحت تمام اعلام کرده است که: حکم، تنها حکم خدا است، حقیقت رابیان می‌کند و او بهترین داوران است (انعام، ۵۷). حکم، جزحکم خدا نیست (یوسف، ۴۰ و ۶۷). و در آیات بسیاری به صراحت گفته شده است اینها حدود الله هستند و نباید از آن‌ها تجاوز کرد (بقره، ۱۸۷ و ۲۲۹ و ۲۳۰ - نسا، ۱۳ و ۱۴- طلاق، ۱).

پس چگونه برخی از نواندیشان دینی، عقل محدود و ناقص خود را (به تعبیر کانتی – پوپری – فوکویی یا بنا بر نظر سنت‌گرایان خودمان: عقل تابع شیطان و هوی و هوس) بر عقل مطلق الهی ترجیح داده و گمان می‌کنند که خیر و صلاح آدمیان را بهتر از عالم مطلق می‌دانند.

اما در مدل سروش، شبستری و ملکیان که قرآن را کلام نبی می‌دانند، تمام احکام را پیامبر گرامی اسلام، خود وضع کرده است. پیامبر، احکام اجتماعی اعراب جاهلی را با اندکی تغییر، امضاء کرده است.

این احکام، در سطح معرفت و معیشت اعراب و در حد قد و قامت آنان بوده است. عدول از این احکام، نه عدول از احکام الله، بلکه عدول از قوانین ساخته و پرداخته‌ی اعراب قرن هفتم میلادی است.

قوانین اعراب قرن هفتم را می‌توان کنار نهاد، اما احکام خدای عالم مطلق را نمی‌توان به صرف تعارض با یافته‌های بشری – که دانش بسیار اندکی دارند – کنار نهاد.

گزاره هجدهم: قرآن، سخن خداوند است. صدق ( انطباق با واقع ) این گزاره را نمی‌توان با استناد به صدق اخلاقی پیامبر اثبات کرد.

به این ترتیب ذکر آیات مختلف قرآن (مثلاً آیات تحدی: طور، ۳۴ و ۳۳ - اسری، ۸۸ - هود، ۱۳- یونس، ۳۸ - بقره، ۲۳)، به‌هیچ‌وجه این مدعا را اثبات نخواهد کرد. استناد به شهادت خدا (رعد، ۴۳) و ملائکه (نسأ، ۱۶۶) هم مثبت این مدعا نیست؛ برای اینکه شهادت خدا و ملائکه هم از زبان پیامبر نقل شده است و آدمیان، هیچ راه مستقلی ندارند تا شهادت خدا و ملائکه بر سخن خدا بودن قرآن را دریابند.

اگر کسی مدعی است که گزاره‌ی «قرآن سخن خدا است» یک گزاره‌ی صادق است؛ باید با شواهد و دلایل قانع کننده، این مدعا را اثبات کند. آقای طباطبایی می‌گوید: لوح و قلم و کرسی و عرش وقتی درباره‌ی خداوند به کار می‌روند، معنای معهود انسانی ندارند و باید تمام آنها را مجازی فرض کرد.

آیا بر همین مبنا نمی‌توان گفت: سخن گفتن هم، وقتی درباره‌ی خدا به کار می‌رود معنای مجازی دارد و نه معنای حقیقی؟


نتیجه: اگر دین‌دار، زبان دین را ناواقع‌گرایانه تعبیر کند؛ تمام آیاتی که قرآن را سخن خدا معرفی می‌کنند، به سخنانی مجازی یا غیرحقیقی تبدیل خواهند شد. در این صورت ناواقع‌گرای دینی، با معضلی روبرو نخواهد بود. اما اگر دین‌دار، زبان دین را زبان واقع‌گرا تعبیر کند، باید برای تأیید صدق «آیات مدعی سخن خدا بودن قرآن»، دلیل و برهان اقامه کند. اما باید به هوش بود که از صدق اخلاقی نمی‌توان صدق معرفت شناختی را استنتاج کرد.


پاورقی‌ها:

۱۱- المیزان، جلد اول، ص ۲۸۸.

۱۲- جان هیک می‌نویسد: «نامحتمل است که عیسی در ۲۵ دسامبر تولد یافته باشد (که تاریخ، یک جشن زمستانی ماقبل مسیحی بود)؛ یا در سال اول میلادی به دنیا آمده باشد (به احتمال بیشتر در ۴ یا ۵ سال قبل از میلاد مسیح تولد یافت)؛ یا در بیت‌الحم دیده به جهان گشوده باشد (که احتمالاً برای به انجام رساندن نوعی پیش‌گویی به این داستان افزوده شده)؛

یا چوپان‌ها برای پرستیدن او در کنار گهواره‌اش حضور یافتند، یا فرزانگانی از شرق برای خوشامد گفتن به او رد ستاره‌ای اعجاب‌آور را پی‌گیری کردند ( کل داستان سنتی تولد او، مخلوق تخیل مذهبی است)؛ یا او پدر انسانی نداشت (مضمونی اسطوره‌ای که درباره‌ی بسیاری از شخصیت‌های بزرگ دنیای کهن نقل می‌شود)؛ و یا اینکه خدای متجسد بود (مفهومی که آن را کفرآمیز می‌دانست)...

نامحتمل است که عیسی از لحاظ جسمانی پس از مصلوب شدنش، دوباره حیات یافته باشد، و به مدت چهل روز در اطراف جلیل و یهودیه ظاهر شده، و سپس به آسمان عروج کرده باشد (زیرا این نیز در بخشی از داستان انجیل است) یا اینکه در همان زمان «قبرها، باز شدند و بسیاری از مقدسان خدا که مرده بودند، زنده شدند، و بعد از زنده شدن عیسی، از قبرستان به اورشلیم رفتند و بسیاری، ایشان را دیدند» (متی ۳-۵۲:۲۷).

این بخش از داستان جالب است زیرا نویسنده بدون تأمل ادعا می‌کند که افراد بسیاری، این رویداد را دیدند، غافل از اینکه اگر چنین چیز فوق‌العاده حیرت‌انگیزی واقعاً رخ داده بود، قطعاً در آگاهی و اسناد و گزارش‌های زمانه ثبت شده بود» (جان هیک، بعد پنجم، کاوش در قلمرو روحانی، ترجمه بهزاد سالکی، قصیده سرا، صص ۴۰۶-۴۰۴).

۱۳- جان هیک، بعد چهارم، کاوشی در قلمرو روحانی، ص۴۰۷.

۱۴- فروع کافی، ج ۵ ، ص ۵۰۱، ذیل حدیث ۳، و بحار، ج ۶۳ ، ص۲۰۲ ، به نقل از تهذیب. ما این حدیث را از این منبع نقل کردیم: المیزان، جلد ۸، ص ۷۸.


۱۵- المیزان، جلد ۱۷ ، صص ۶ .

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین:
بخش اول: عقل‌گرایی و ایمان‌گرایی
بخش دوم: برساخته‌های تاریخی
بخش سوم: بی‌دلیلی ختم نبوت
بخش چهارم: بی‌دلیلی عصمت
بخش پنجم: عقلایی بودن زندگی پس از مرگ
بخش ششم: خدای سخن‌گو و پیامبر نامه‌رسان
بخش هفتم: پیامبر راست‌گو و صدق مدعیات

نظرهای خوانندگان

lمقالات بسیار جالبی است امیدوارم درادامه مسیر موفق باشندوانهارا به صورت کتاب منتشر کنند

-- ths ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:41 PM

جناب گنجي با احترام

1- لطفا " تئوري صدق " مورد نظر خود و مفهوم " گزاره صادق " و زباني را كه در آن سخن مي گوييد روشن سازيد .

2- " صدق اخلاقي" در معناي ماكسيمال خود حاوي " تعهد اخلاقي فرد به صدق گفته هاي خود " را هم دارد. پس مادام كه گزاره اي از فرد گوينده صادق نيست بايد در صدق اخلاقي او شك كرد .
بعني در معناي ماكسيمال مي توان از صدق اخلاقي فرد صدق منطقي گزاره هاي او را هم نتيجه گرفت (مدل عصمت ) .

طاها شريفي

-- طاها شريفي ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:41 PM

آقای مهاجرانی اخیرا یادداشتی درباره سلسله مقالات آقای گنجی نوشته است . مهاجرانی می گوید گنجی زبان قرآن را نمی داند. خوب شد که یکنفر بالاخره حوصله به خرج داد و مثل بعضی ها مغرورانه نگفت نوشته های فلان کس را نمی خوانم. اما نمی دانم چرا آقای گنجی این همه دارد یکطرفه عمل می کند. مثلا بعد از سخنرانی « خورشت قرمه سبزی لیبیرالیسم »آقای علوی تبار در رد نظریات گنجی مقاله ای نوشت و مفصلا نشان داد که لیبرالیسم و دموکراسی آنقدرها هم به هم نزدیک نیستند ولی آقای گنجی جواب نداد. بعد هم مقاله دیگری نوشت با عنوان رژیم سلطانی یا وضعیت سلطانی ؟ باز آقای گنجی وارد بحث نشد. ایشان سایت که ندارند . ایمیل هم ندارند .وقتی بحث یکطرفه باشد آقای مهاجرانی چه چیزی بنوسند بهتر از اینی که نوشته اند؟!

-- بهزاد ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:41 PM

نتيجه اينست كه يا عقل را ديني مي كنيم و يا دين را عقلي . كه اين جمع اضداد آنتاكونيستي امكان ندارد نه دين را ميتوان عقلي كرد و نه عقل ميتواند ديني شود به همين دليل بهتر است دست از اين كار برداريد دين و سياست را از هم جدا كنيد و مردم را آزاد كنيد تا هر كس هر طور كه ميخواهد خدائي براي خودش بسازد و عقل هم دنياي سياست را بدست بكيرد و معاش مردم را سر و سامان دهد كه آبروي دين كمي حفظ شود و جرئت نكند وارد مقولات علمي شود و حود را به روز كند . بهتر است اين انرزي صرف مطالعات علمي شود كه به بشريت خدمت كند نه آنكه انكلهاي اجتماعي (مثل آخوندها و كشيشها ) بوجود بياورد .

-- فرهاد-فرياد ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:41 PM

من البته با کل کلام آقای گنجی مشکلی ندارم اما در رابطه با هارون که فرموده اند نمیتواند برادر حضرت مریم باشد، احتمالا کس دیگری که نام او هارون بوده مد نظر است و نه آن هارون برادر حضرت موسی. نمیدانم به چه دلیلی آقای گنجی هر دو هارون را یکی دانسته اند؟

-- بدون نام ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:41 PM

طرز استدلال آقای گنجی خیلی ساده انگارانه و عوام فریبانه است. لازمه قبل از نوشتن چنین مقالاتی مطالعات زیادی انجام بدن. تفسیر المیزان به تنهایی به خیلی از این شبهات پاسخ میده. خیلی از این مسایل مطرح شده قبلا بررسی و حل شده. اگه آقای گنجی واقعا جواب این چیزا رو نمیدونن نشان از تخصص نداشتنشون تو مسایل دینیه.

-- افشار ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:41 PM

با سلام خدمت آقای گنجی و سایر دوستان:

نگارنده بیش از شش سال روی قرآن پژوهش مستقل داشته ام و سعی کرده ام از هیچ منبع دیگری چه تفسیر و چه روایت و حدیث استفاده نکنم. و تا آنجا که ممکن است آموزه های دوران دبستان و مسجد را هم فراموش کنم. روش هم یک روش سیستمایتک قرآن با قرآن بوده است! و هر نتیجه گیری هم حداقل با دو آیه مستقل از قرآن بوده است! باور کنید به نتایجی رسیدم که ایمان وراثتی من هزاران برابر شد. به چند نکته کلیدی اشاره می کنم دوستان می توانند درباره آن فکر و پژوهش کنند:
1) ببینید قرآن خود بارها و بارها به آیاتی خارج ار قرآن مراجعه داده است، همچنین طبق حداقل دو آیه قرآن به روشنی کلمات خدا بی نهایت است. بنابر این منبع دانش ما "کتاب های آسمانی+ سایر آیات خداوند" است! این نگاه و روش ما را در جستجوی حقیقت عوض خواهد کرد.
مثلا چون کلمات خدواند بی نهایت است در صدق و کذب زیاد عجله نمی کنیم و نمی خواهیم پرونده همه چیز را یک شبه باز کنیم و روز بعد هم به خیال خود ببندیم!
2) اگر ما نتوانیم بین جمعیت مکه و مدینه و "نوع انسان" فرق بگذاریم، در نتیچه گیری های خود بسیار به خطا خواهیم رفت. مخاطب اکثر آیات قرآن، عرب بدوی بیرحم و غارتگر زمان و مکان ویژه بوده است نه "نوع انسان". عمدتا هم با بشارت و ترسانیدن آن ها و به زبان قابل فهم آن ها خواسته آن ها را به فطرت انسانی بازگرداند و در مسیر رشد قرار دهد. این که بارها و بارها این بشارت دادن و ترسانیدن تکرار شده است. (بطوریکه شاید بیش از 80 در صد آیات را شامل می شود )... یا این که اکثر آنها را لایعقلون خوانده، خود گویای چالش بزرگ پیامبر بوده است که با چه موجودات عقب مانده و شروری و دیر آدم شویی مواجه بوده است. البته در قرآن آیاتی هم برای "نوع انسان" آمده است.
3) این که پیامبر در زمان حیات خود دستور تدوین آیات و جمع آوری آن را نداد، خود نیاز به پژوهش دارد. چطور می شود کتابی را که بنا به فرض خیلی ها قرار است برای همیشه بین بشریت حکم کند، اینقدر غیر مسولانه ول کرد تا دو دهه بعد توسط افرادی از قبیله های گاه رقیب جمع آوری و تدوین شود. بنا بر نص صریح و مکرر قرآن پیامبر هیچ دانش و اختیاری خارج از وحی ندارد و آن هم قرآن است. فرضیه من این است که شاید بعضی حرف های پیامبر- که در اثر اصرار مردم مبنی بر نزول آیه ای برای موضوعی به زبان آورده- اشتباها در زمان جمع آوری آیه تلقی گردیده است. یعنی این که به این دلیل و {.....} به گمان من تمام قرآن عین وحی نیست.
4) اشکالی که من به کار اندیشمند و مبارز کبیر آقای گنجی می گیرم این است که خود نظام فکری-فلسفی ارایه نمی دهد و به نوعی به یک آنارشیسم فکری دامن می زند... که شاید زیاد سازندگی در آن نمی توان دید. من در همین قرآن غور کردم و از آن به نوعی نظام فکری (فلسفی) منسجم رسیدم که نه تنها به رشد و پیشرفت کمک میکند که تکلیف بسیاری از ابهامات قرن ها را مشخص می کند. مثلا این که:
- چند تا دین نداریم. شریعت های گوناگون داریم برای اقوام مختلف. هیج شریعتی برتر از شریعت دیگر نیست. هر شریعت متناسب با فرهنگ هر قوم آمده و ما باید همه پیامبران را قبول داشته باشیم. حالا اثر این نوع نگاه قرآنی را بر صلح جهانی ببینید.
- بشر در جستجوی بیشتر کلمات خداوند که بی نهایت است می باشد. پژوهش در آیات بیکران خدا. این جا دیگر تضادی بین علم و دین نمی ماند. زیرا که دین سلیم بودن راه است نه مقصد... مقصد لایتناهی است و جستجو تمام ناشدنی. بجای یوزه کردن در زباله گذشتگان، پرواز آدمی است تا مرز بی نهایت و کشف کلمات بیشتر خدا با تقکر و تعقل و .... در عین حال خضوع و خشوع در برابر این همه عظمت و زیبایی و بیکرانی... و عدم سرکشی و یاغی گری انسان در استفاده ناجور کردن از دانشی که بنابر خلقتش (هوشمندی) می تواند از آیات خدا استخراج کند. و این که به حقیقت مطلق هیچگاه دست پیدا نخواهیم کرد!!! زیرا لازمه آن کشف همه کلمات خداوند است که آنهم بی نهایت است.
- یا مسله آزادی و دمکراسی. وقتی که لزوم شریعت های گوناگون خود بر مبنای آفرینش اقوام گوناگون است؛ دیگر چه محل نزاع و اجباری باقی می ماند؟ یا جایی که آفریده شدی برای جستجوگری که مرز آن بی نهایت است..خب باید آزاد باشی تا پرواز کنی تا مرز بی نهایت. جد فرهیخته ما حضرت آدم که سلام بر او باد، پاداش جستجوگری خود را از خداوند گرفت و خداوند به او کلمه (مفاهیم) را القا کرد. وگرنه می بایست به یک زندگی ربات گونه چون فرشتگان ادامه دهد. عمل جستجوگری او در نزدیک شده به درخت ممنوعه باعث شد افتخار حیات در روی زمین و کشف اسرار آفرینش نصیب نوع انسان شود.
- حدیث و روایت هیچ جایگاه مقدسی ندارد. چرا که قران تکلیف خود پیامبر را بارها و بارها روشن کرده است. بشری است مثل بقیه که نمی داند چه بر سر خودش و دیگران می آید و دانشی جز آنچه به وی وحی شده ندارد!!... و بسیاری از تاکیدات مکرر قرآن چون تعداد زیادی از آیات که گفته تو وکیل مردم نیستی. حال دیگر تکلیف ایمه خود به خود مشخص است.

-- آرش ، Sep 13, 2008 در ساعت 12:41 PM

به نام بی نام او

با سلام خدمت آقای گنجی
جنگ قرآن با قرآن

به نظر من بزرگترین دشمن قرآن ، قرآن است. علی علیه السلام باطن قرآن است و دستور می دهد در جنگ ظاهر قرآن را پاره کنند اما خوارج که نماد ظاهر قرآن اند با او می جنگند و بالاخره او را شهید می کنند. خدا هدایت و شیطان گمراه می کند. آیات قرآن ،هم هدایت و هم گمراه می کند. (یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا )بقره 26
شیطان و خدا هر دو در قرآن هستند . آیات خدایی و آیات شیطانی. آیات خدایی ثابت و سنت الهی و غیر قابل تغییر هستند اما آیات شیطانی تغییر پذیر و منسوخ می شوند. شریعت از دیدگاه مولوی داروست برای آنانکه بیمار هستند تا سالم شوند (مقدمه دفتر پنجم مثنوی)و قرآن هم ، آیات شیطانی را برای بیماران قلبی نازل کرده است.(حج آیه 52 و 53 ) آیات شرعی و شریعت آیات شیطانی هستند که منسوخ می شوند و هر دینی شریعت جدید می آورد و شریعت قبلی را منسوخ می کند. نام دیگر این آیات ، آیات متشابه است که باز در قرآن تصریح شده که برای بیماران قلبی نازل شده است.(آل عمران آیه 7 )
دین خدا از ابتدا تا انتها یکی است و غیر قابل تغییر است اما شریعت ها گوناگون و متغیر و منسوخ می شوند . مولانا در مقدمه دفتر پنجم احکام شرعی و اعمال شرعی را فانی می داند و همه از بین می روند و اگر فاقد حقیقت باشند همه تباه می شوند . اما آیات محکم قرآن که فوق شریعت است چیست ؟؟؟؟
آیاتی است که در آن شیطان ، گناه ، جهنم ، شر و زشتی محو می شود از جمله :
الذی احسن کل شی خلقه (سجده 7)
تمام موجودات خدا خوب و زیبا هستند . شیطان ، گناه ، جهنم همگی زیبا و خوب هستند . اخلاق معنا ندارد چرا که شر و بدی وجود ندارد هر کاری بکنی خوب است .
و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله (بقره 115)
ما در چهره شیطان ، شمر و شهوت همان چیزی می بینیم که در چهره پیامبران ، قدیسین ، و عفت دیده می شود. زشتی معنا ندارد . همه یکسان می شوند و فرعون و موسی یکی می گردند. (ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت ) ملک 3
بر عکس شریعت که مومن و کافر با هم تفاوت دارند.

افغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها (آل عمران 83)
هر کس در روی زمین است مسلمان و چه بخواهد و چه نخواهد تابع دین و حکم خداست. آیات بسیار زیادی هست که می گوید هر کس و هر چیز در زمین و آسمان خدا را سجده و مطیع او و او را تسبیح می کند. لذا شیاطین و بدکاران نه تنها خداوند را عصیان و نافرمانی نمی کنند بلکه بنده خدا و جندالله هستند.
مولوی هم این معنا را می رساند:
چون به بیرنگی رسی کان داشتی ---موسی و فرعون دارند آشتی
یعنی در شریعت موسی و فرعون دشمن و با هم جنگ دارند اما در حقیقت با هم دوست و آشتی دارند.

یا:
هست کرها گبر هم یزدان پرست ___لیک قصد وی مراد دیگر است.
قلعه ی سلطان عمارت می کند___ لیک دعوی امارت می کند
نتیجه :
شریعت برای افراد بیمار است. بیماری آنها هم دوبینی است .مولانا مکررا از احولان و دوبینان سخن می گوید که یکی را دوتا می بینند و مجبور است عمده ی مثنوی را با همین منطق احولان سخن بگوید:
چونک جفت احولانیم ای شمن_____لازم آید مشرکانه دم زدن

قرآن هم عمدتا برای دوبینان نازل شده و شریعت را تبیین می کند که بر دوگانگی خیر و شر بنا شده است اما در جهان یک حقیقت است که دو چهره دارد چهره ی شیطانی و خدایی . حقیقت فرد است اما خداوند همه چیز را زوج آفریده است.

لذا در قرآن هم اخلاق را می بینیم و هم ضد اخلاق . چرا که حقیقت فرااخلاقی و فراشرعی است. هم صدق می بینیم و هم کذب و هر دو از جانب خداست خدایی که شیطان هم اوامر او را اجرا می کند و به اذن و دستور او گمراه می کند و فساد می نماید و گناه را پخش می کند.
دنیا بدون خدا تیمارستان و بدون شیطان گورستان می شود. دین راستین نیمه خدایی و نیمه شیطانی است . و تنها دین کامل دین قرآنی است که هم منادی جنگ و هم منادی صلح است و این دو نه تنها متضاد بلکه از سوی دیگر مکمل یکدیگراند.

-- محسن ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

دو گانه نگری و دو بُن انگاری جهان پیشینه ای بس دیرینه تر از اسلام دارد: ین و یانگ کره ای ـ ژاپنی و دوگانه انگاری زرتشتی خودمان. و اما در گفت و گو با کامنت آرش می توان گفت که ما ایرانیان خود زاینده ی باوری فلسفی دینی هستیم که سه چکیده ـ سخن اش، پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک، هم هزار سال پیش از اسلام پدید آمده و هم همه ی شعارهای دینی و دستورهای اخلاقی دین های دیگر را درخود نهفته دارد. بنابراین ما ایرانیان نیازی به غور و پژوهش های پنج ساله ای در کتاب دینی عرب ها چون غوررسی های شما نداریم. این کار را بهتر است عرب ها انجام دهند. بهتر است آن چه خود داریم را ز بیگانه تمنا نکنیم.

-- بدون نام ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

دانش آقاي گنجي نسبي است ، همان طور كه دانش عرب نسبي بود . امروزه مي دانيم كه خلود مي تواند در همين جهان نيز يك حقيقت باشد . چنان كه اگر ممكن بود ساعتي را در سياهچاله اي فضايي قرار دهيم مي ديديم كه بر روي سياهچاله عقربه ي ساعت ديگر حركتي ندارد (اين از لحاظ تئوريك اثبات شده است ) با اين حال اگر براي موجودي مادي ممكن باشد كه در سياهچاله به سر برد ، او گذر زمان را طبق ساز و كار رواني و جسمي خود درك خواهد نمود . من منظورم اين نيست كه اين نقاط از كيهان جهنم و بهشتند ، منظورم اين است كه مفاهيم زمان و مكان و ماده چنان نسبي و چنان قابل انعطاف است كه ديگر امروزه نمي توان به ماده گرايي باور داشت و به شناخت روزمره از جهان تكيه كرد ، چرا كه علم فيزيك مطلقا از چنين ديدگاهي فاصله گرفته است . امروزه انسان بيش از عرب جاهلي مي تواند غنا و ثروت علمي قرآن را دريابد . و انسان هاي پس از ما احتمالا شناخت كامل تري از آن به دست خواهند آورد .

-- بدون نام ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

. امروزه انسان بيش از عرب جاهلي مي تواند غنا و ثروت علمي قرآن را دريابد . و انسان هاي پس از ما احتمالا شناخت كامل تري از آن به دست خواهند آورد


اقای عزیز معما چو حل گشت اسان شود.
اگر قران غنای علمی دارد چرا همین اکنون از ان غنا استفاده نمکنید
چرا بعد از هر کشف علمی ان را در قران پیدا میکنید نه قبل از ان
عجیب حکایتی است این حکایت الله مدینه

-- بدون نام ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

با درود خدمت آقای گنجی
بسیار جالب هست بنویس تا بدانیم در قران چه خبر هست و این اله چقدر دانا است باید قران را شناخت اگر خدا فکر داده باید بکارش گرفت نترسیم اگر اسمان به زمین بیاید بنرستم که از تزس نادان بمیریم
دکان دین فروشان را تخته کن تخته تا آزاد شویم

-- علی وار ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

فرمایشات جناب آرش را خواندم و از این همه آسمان ریسمان بافتن چیزی نمانده بود شاخ در بیاورم و در نتیجه ایمان بیاورم! خدا که محمد را برای عرب نادان فرستاد اگر چند تا محمد دیگر هم برای سرزمین های دیگر نظیر چین و روم و ایران که عقلشان بیشتر می رسید همان موقع می فرستاد و خیال همه را راحت می کرد کمی از مشکلات بعدی کاسته می شد. این که کاری نداشت. البته می دانم این ها همه اش آزمایش است و حتا معجزه!

-- انجمن مبارزه با ماسمالی ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

نمیدانم چرا مسلمانان پس از نوآوریهای علمی ان را در لابلای صفحات قران نشان میدهند نه پیش از آن.

-- بدون نام ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

استدلال اقای گنجی در باره ی قوم لوط به نظرم عجیب امد.
ایشان بخشی از روایت را از قران و بخشی را از انجیل نقل می کردند.در حالیکه دلیلی وجود ندارد که ایندو باید مکمل هم باشند.

-- محمدرضا ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

گويا نتيجه بحث ايشان اين است :
نتیجه: اگر دین‌دار، زبان دین را ناواقع‌گرایانه تعبیر کند؛ تمام آیاتی که قرآن را سخن خدا معرفی می‌کنند، به سخنانی مجازی یا غیرحقیقی تبدیل خواهند شد. در این صورت ناواقع‌گرای دینی، با معضلی روبرو نخواهد بود. اما اگر دین‌دار، زبان دین را زبان واقع‌گرا تعبیر کند، باید برای تأیید صدق «آیات مدعی سخن خدا بودن قرآن»، دلیل و برهان اقامه کند. اما باید به هوش بود که از صدق اخلاقی نمی‌توان صدق معرفت شناختی را استنتاج کرد.

حال فرض كنيد مولوي مدعي است كه كتاب مثنوي را او نوشته است .اما از صدق اخلاقي كه نمي توان صدق منطقي را نتيجه گرفت پس امكان ندارد مولوي بتواند ثابت كند !
اثبات اين امر چگونه ممكن است ؟ اثبات سخن خدا بودن قرآن هم همين طور !

آقاي گنجي :
پيشنهاد مي كنم به جاي اين مغلطه گويي ها :
ببخشيد و فراموش كنيد !

شما اين كاره نيستيد !

-- كسي كه دوستت دارد ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

اقاى محمد رضا چرا شما دليلى نميبينى كه ايندو مكمل هم نباشند مگر بقول مسلمانها هر دو كتاب كلام خدا نيستن

-- بى نام ، Sep 14, 2008 در ساعت 12:41 PM

دوست دارم آقای گنجی به استدلال های آقای آرش و آقای محسن در اين کامنت ها در مقاله جداگانه ای پاسخ دهد چرا که اين دو عزيز، بحث های جالبی را مطرح کرده اند که ارزش جستجو را دارند. خصوصا بحث مربوط به آيات الهی و آيات شيطانی. بی صبرانه منتظرم.

-- پرويز ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

همیشه به یاد دارم از همان ابتدا موضوعات قرآن و کتب اسلامی را با آب و تاب وارد ذهنمان می کردند. آنقدر این فرآیند حق به جانبانه بود که فرصت این را نداشتیم که به غیر آن فکر کنیم. البته بسیار از مواقع نکاتی بود که پرسش بر انگیز بود اما در نهایت جرآت ابراز آن نبود.
از آقای گنجی خواهش می کنم این موضوعات را ادامه دهند که بسیار باعث روشنگری است.
در ضمن خیلی دوست دارم موضوع نظم در آفرینش مورد بحث قرار گیرد چرا که یکی از مباحثی که دین داران مدام به آن برای اثبات خدا مطرح میکنند وجود نظم است. حالا که من مطالعه می کنم متوجه شده ام که نه تنها نظمی در دنیا وحود ندارد بلکه بر تمام هستی یک بی نظمی حاکم است اما در مقیاس زمانی بسیار بلند که ما متوجه آن کمتر هستیم و دین داران مدام به آن متوسل می شوند.

-- Saman ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

دنبال مستمسك گشتن براي خارج نشدن از دايره دين داري ( اسطوره اي فرض كرد ن قصه هاي تاريخي) از آن حرف ها است. چرا بايد با قصه هاي دروغ طي قرون و اعصار از ساده لوحي مردم بهره برداري كرد و هر چيزي را به خوردشان داد.كاش اين بحث هاي صد تا يك غاز كنار گذاشته ميشد و به درد هاي جدي تر پرداخته مي شد.

-- فرشته ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

از فحوای کلام جناب آقای گنجی چنین بر‌می‌آید که ایشان همچون سیر و سلوک سیاسی خویش در پی جنجال‌آفرینی است. مبحثی را که استاد ارجمند آقای دکتر سروش پیگیری نمودند ایشان به طریق و زبانی دیگر دنبال کردند به امید آنکه همان جنجال پیشین منعکس گردد که تا کنون مراد حاصل نگردیده است. نکته‌ای که جناب آقای گنجی از نظر دور داشته اند آن است که کلام دکتر سروش علاوه بر حلاوت توام با ذکاوت حاوی نکات ظریف حاصل از تحقیقات وسیع بود که در مغلطه‌های ایشان کمتر نشانی از آن نمی‌توان یافت.
- گزاره هشتم اساسا برگرفته از قرآن نیست و ایشان نتوانسته است در رد آن مدعایی ذکر کند.
- گزاره‌های نهم و شانزدهم فاقد ردیه‌اند.
- استدلال مطرح شده در گزاره یازدهم بسیار مضحک است گویی هارونی جز برادر موسی وجود نداشته است.
- و شگفتا از عوام فریبی مستتر در گزاره سیزدهم آنجا که در بیان آیات سی‌و‌یکم تا سی‌وپنجم قولی مطرود و تفسیری مجهول رامستمسک قرار می‌دهد. توضیح آنکه در ترجمه آیات فوق اغلب مفسرین کلمه مسح را به معنای دست‌کشیدن و نوازش دادن ترجمه نموده‌اند و آقای طباطبایی در تفسیر المیزان (تفسیر مورد استفاده آقای گنجی) معنای سربریدن را صحیح ندانسته است.
- در گزاره چهاردهم نیز ایشان با اختلاط روایات عهد قدیم با قرآن خبط معنا نموده و قصد آن داشته‌اند که از آب گل‌آلود ماهی صید کنند. چنین روشی زیبنده اهل تحقیق نیست. قرآن نه قائل به تاهل دختران لوط است و همبستری آنان با پدر را ذکر کرده است.
- در گزاره پانزدهم نیز اگر مراد از اسلام، معنای لغوی آن (تسلیم در برابر خدا) باشد ردیه مذکور فاقد اعتبار است.
هر چند بدیهی است که اظهار هر عقیده‌ای آزاد است و به هیچ کس نمی‌توان به جرم داشتن عقایدی مخالف اهانت نمود و تحت تعقیب قراردادن و آزار مخالف اساسا خود جرم است اما هر تحقیقی نیز شایسته تقدیر نیست.

-- علی جولا ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

دليل اين كه پس از هر كشف علمي آن را در قرآن مي يابيم اين است كه قرآن كتاب پيشگويي نيست . كتابي است كه شما  آن را مي خوانيد و به كار مي بنديد تا رستگار شويد . در اين ميان من مي خواهم بگويم تصور آقاي گنجي و همين طور آقايي كه از من سوال كرده است درباره ي طبيعت با علوم زمان حاضر تطابقي ندارد . به نظرم آقاي گنجي بايد در كنار مطالعات ديني فلسفي ، كمي هم رياضي بلد باشد ، كمي واقعا منطق بخواند با وجودي كه دائم از منطق صحبت مي كند ، فكر نمي كنم زياد منطق خوانده باشد . مي خواهم به گنجي نصيحت كنم كه دانشش را توسعه دهد ، زيست شناسي بخواهد و فيزيك . دانشمندان يزرگ صاحب نظريه ي علمي درجهان هيچكدام با اصل پذيرش وحدانيت خدا ، نبوت و معاد ( كه همه ي اديان ابراهيمي در ان اتفاق دارند ) مشكلي ندارند . به ويژه فيزيك جديد و رياضي به طور شاخصي مفاهيم قرآني را درباره ي اصل و كنه ويژگي هاي جهان ، عالمي نيرو سرشت و در اصل با عناصري بسيار نسبي و تغيير پذير تاييد مي كند . من تصور مي كنم مطالعات شما بسيار با اغراض سياسي شما درهم شده است . گنجي دائم از اين صحبت مي كند كه فرشته چگونه جسميت مي يابد يا مريم چگونه بي همسر فرزندي آورد . حال  آن كه اگر شما كمي درباره ي ماهيت و عملكرد ذرات ، اجرام فضايي و جاذبه و نسبيت ومطالعه مي كرديد در مي يافتيد كه توضيح مفاهيم فيزيك جديد با همين عقلانيتي كه دائم از ان دم مي زنيد درمقايسه با آن چه قرآن گفته است ، ناممكن است . اين عقلانيتي كه شما دائم آن را به رخ مي كشيد ، امروزه زياد كاربرد ندارد . آقاي بينام محترم آقاي گنجي به نظر من كماكان بايد خيلي مطالعه كنند . لزومي هم ندارد هر چه خوانديم همان موقع درباره اش مقاله بنويسيم ، مي توانيم كمي بيشتر و عميق تر فكر كنيم و بعد دست به قلم ببريم ، اگر غرض ورزي هاي سياسي بگذارد .

-- بدون نام ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

آقا یا خانم بدون نام. چگونه حکم می دهی که دانشمندان يزرگ صاحب نظريه ي علمي درجهان هيچكدام با اصل پذيرش وحدانيت خدا ، نبوت و معاد ( كه همه ي اديان ابراهيمي در ان اتفاق دارند ) مشكلي ندارند، این گفته سندیت ندارد. بر اساس کدام آمار دقیق و موثق معتقدید که دانشمندان با وحدانیت خدا و غیره مشکل ندارند؟

-- Saman ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

بحث «نمادین بودن» برای برخی قسمتها صدق می کند، اما مثالهایی که زده اند بیشتر نشان دهندۀ بی اطلاعی ایشان است. مثلاً دربارۀ ماجرای دختران لوط، اگر همان تفسیر المیزان را درست خوانده باشند، می دانند که علامه طباطبایی چندین فرض در این باره مطرح می کند که با وجود آنها دیگر نه لازم است این آیه را کذب بدانیم و نه نمادین. یکی از آنها این است که «هؤلاء بناتی» به «دختران قوم» اشاره دارد نه لزوما دختران خودش [به قرینۀ حرفهای مشابه، مثل آن حدیث که می گوید: انا و علی ابوا هذه الامه]. یکی دیگر از فرضها نیز این است که هدایت از «همجنسگرایی» به «گرایش به جنس مخالف» است، چون در ادامۀ آیه می گوید «ان کنتم فاعلین»، یعنی اینکه اگر هدف شما «فاعل بودن» (عمل جنسی) است، به سمت زنان بروید، نه مردان، و جملۀ حضرت لوط بیشتر جنبۀ کنایی دارد.

-- محمد معماریان ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

اگر قران موجب رستگاری است
مثالی از یک جامعه اسلامی قرآنی پایدار
در طول تاریخ مثال بزنند، کسانی که ادعای
رستگاری و خوشبتی جامعه بشری را به اسلام یا هر دین دیگری نسبت میدهند.

-- بدون نام ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:41 PM

آقاي گنجي ! دست نگه داريد !
مي گويم دست نگه داريد، چون به صدق اخلاقي شما باور دارم ، اما اگر مي خواهيد صدق منطقي گزاره هاي خود را محك بزنيد 2 نمونه كافي است :

1- در گزاره ششم پرسيده ايد " ايا دستور خداوند براي قتل عام عادلانه و عقلايي است "؟ جواب مي دهم : بلي ! چون مصاديق عدالت در زمان خود تعيين مي شوند . شايد در اين زمان مصاديق عدالت تغيير كرده اند اما در آن زمان شايد اين گونه بوده است . البته نمي خواهم در مقدمات گزاره هاي شما جدل كنم و يا بگويم صادق و يا كاذب اند بلكه مي گويم با فرض درست بودن استدلال جواب "بلي " اصلا سخت نيست .

2- پرسيده ايد" آیا بریدن ساق‌ها و گردن اسب‌های بی‌گناه، اخلاقاً مجاز است؟ " جواب مي دهم بلي ! مگر اخلاق نيز در مصاديق خود نسبي نيست. مگر بريدن سر گاوها و گوسفندان بي گناه براي سير كردن شكم انسان ها اخلاقي نيست ؟

ببينيد آقاي گنجي ! بنده سعي كرده كرده ام با منطق غير ديني به شما پاسخ دهم و از زبان ديني پرهيز كرده ام . ميدانم و ميدانيد كه در زبان ديني استدلال و حكم ديگري مبتني بر عقل كل بودن و عصمت و... موارد ديگري در پاسخ ظاهر مي شوند . بنده مدافع كساني نيستم كه مي خواهند گزاره هاي ديني را عقلايي و يا علمي كنند پس در اين قسمت با شما موافقم اما :
راستش را بخواهيد آقاي گنجي دفاع شما عليه يا له اين گزاره ها دفاعي منطقي نيست ! علمي هم نيست ! تاريخي هم نيست ! اجازه دهيد كار را به كاردان بسپاريم .

اين تنها حرف من نيست ! دوستاني كه پيشنهاد كرده اند تئوري صدق و زبان خود را مشخص كنيد به خوبي به هدف زنده اند و حرف هاي شما را به نيكي دريافته اند.

پيشنهاد مي كنم اگر درصدد ضربه زدن به ولايت فقيه و حكومت سلطاني هستيد راه ديگري را انتخاب كنيد .

-- وبگرد مبتلا ، Sep 16, 2008 در ساعت 12:41 PM

جناب آقای گنجی شنیده بودم از دین دید دیگری پیدا کرده اید اما آنرا به اختلاف سیاسیون با شما ربط می دادم ولی حالا باورم شد کاملا مرتد هستید.! اگر قرآن را اینجوری خوانده اید و تفسیر کرده اید پس وای برما و وای بر شما اگر خودتان را مسلمان می دانید!مسلمان یعنی تسلیم اسلام یعنی هرچه اسلام گفته است و قرآن که سخن بی تبدیل و ابدی خداست. پس فرق شما با بهایی ها که بر اسلام و قران نظریه و ردیه می نوشتند چیست ؟ مطابق آیه قرآن بنی اسراییل پس از دیدن ایات مختلف خدا ، با دیدن شکافته شدن دریا و نه معجزه موسوی و آیات دیگر خدا و آن ابری که بالای سر قوم در سفر حرکت می کرد و ستونی از آتش بود بازهم به یک گوساله ( توجه کنید گواله نه چیز دیگری )مشرک شدند و تاوان چنین گناه بزرگی همان کشته شدن بدست همدیگر بود. حالا بینشان بچه باشد یا نباشد. باید مجازات می شدند و همه می دانیم مجازاتها خدا هیچ کدام استثنا ندارند و این سنت خداست شاید چون فرزندان آن قوم هم در گوساله پرستی همراه والدین خود شده بودند. بعد هم از آنجایی که بچه شمشیر نمی تواند دستش بگیرد پس شاید اصلا بچه ای کشته نشده باشد. ما نمی دانیم. لابد شما می دانید؟ اگر لوط به قومش گفت دختران من برای فرونشاندن آتش شهوت شما هستند لزوما دختران ازدواج کرده خود را نگفت.گر شما خبر دارید دختران لوط ازدواج کرده بودند یا نه ؟ یا اصلا چند دختر داشت و برای بهانه بنی اسراییلی پیدا کردن چیزی بدتر از روایت تورات پراز تحریف از ماجرای لوط پیدا نکردید؟ سلیمان گفت اسبها را به من برگردانید. برگداندند.اینجا اشتباه ترجمه از عربی به فارسی است. او دست به ساق و یال اسبها کشید و آنها را در راه خدا آزاد کرد به جبران نمازی که قضا شده بود واگرنه پیامبری به عقل و درایت سلیمان هم می فهمید که اسب دلیلی برای کشته شدن ندارد و ساق اسبها را نمی زد. اگر امام صادق حیدثی گفته لازم نیست حتماحدیث از او باشد . ابوهریره هم از پیامبر حدیث زیاد نقل کرده است با عقل هم جور در نمی آیند و لازم نیست هرچه تفسیر المیزان گفته باشد درست باشد. بروید یک فکری به حال آن دین ناقصتان بکیند و اگر نمی خواهید مسلمان باشید هم به قول الله " لا اکراه فی الدین " در ایران که نیستید اعلام کنید آقا من دیگر مسلمان نیستم بروید مسیحی و یا یهودی شوید تا اگر چیزی هم از اسلام بد می گویید به پای دشمنی نوشته شود تا نفهمی از دین. اگر خودتان سواد دینی ندارید لطفا قران و اسلام و سخنان خدا را به فهم خودتان تفسیر نکنید. !

-- فرشته ، Sep 16, 2008 در ساعت 12:41 PM

برخی از داستانهای قرآن در کتب عهد عتیق یا جدید وجود ندارد و بالعکس.
بت شکنی ابراهیم، گلستان شدن آتش بر ابراهیم، داستان موسی و خضر، درست کردن پرنده گلی و زنده کردن آن توسط عیسی، صحبت کردن عیسی در گهواره در قرآن نقل شده اند در حالی که در کتب عهد عتیق و جدید چنین مسائلی نقل نشده است.
البته رد پای این داستانها را نه در کتابهای بین المللی عهدین بلکه در کتب یهودیان و مسیحیان محلی عربستان و حبشه می توان یافت.
مسیحیان حبشه در زمان پیامبر اعتقاد داشتند که عیسی در گهواره سخن گفته.
یهودیان محلی عربستان داستان خضر و موسی را این گونه روایت کرده اند که در قرن دوم میلادی اتفاقاتی برای یک خاخام اتفاق می افتد و این داستانها به نسلهای بعدی منتقل می شود. احتمالا نام این خاخام موسی بوده. قرآن هم ادعایی ندارد که موسایی که شاگرد خضر شده همان موسای کلیم الله است.
در مورد عبور ابراهیم از آتش: در دین زردشتی آزمونی وجود دارد به نان آزمون آذر فروزان. از این آزمون برای اثبات حقانیت افراد استفاده می شده. ایشان را اعتقاد بر این بود که آتش فرد بیگناه را نمی سوزاند. در متون زردشتی، این زردشت و سیاوشند که از آتش عبور می کنند و نمی سوزند و حقانیتشان به اثبات می رسد. اما اگر هر چه در تورات بگردید گلستان شدن آتش بر ابراهیم و بت شکنی او را نخواهید یافت.
در تورات حتی نشانی از این که ابراهیم کعبه را ساخته باشد نمی یابید.
معبد یهودان در زمان سلیمان ساخته شده است و هیچ نبی یهودی نیست که حتی قبل از ساخته شدن معبد سلیمان به زیارت کعبه رفته باشد.

-- مهدی ، Sep 17, 2008 در ساعت 12:41 PM

یکی از مشکلاتی که در مجموع این مقالات مشاهده می شود عدم آگاهی نویسنده از موضوع بحث است. تا جاییکه ایشان حتی تسلط کافی به زبان عربی ندارند و در موارد متعدد به ترجمه های اشتباه از آیات قرآن متوسل شده اند. در اینجا فقط به یک نمونه اشاره می کنم. کلمه (اخت) در قرآن به معنای هم مسلک یا هم رتبه به کار رفته که معنای اصلی آن است و اطلاق این کلمه به خواهرها اصطلاحی است. به عنوان مثال در قرآن آمده که هر گروهی وارد جهنم می شوند (اخت) شان را مورد خطاب قرار می دهند. واضح است که اینجا منظور خواهر نیست بلکه افراد هم مسلک و هم رتبه است. در آیه مربوط به حضرت مریم هم همین مورد صادق است. از این دست بی دقتی ها متاسفانه در این مجموعه نوشته ها زیاد دیده می شود.

-- داریوش ، Sep 24, 2008 در ساعت 12:41 PM

استناد آقای گنجی در باره شوهر داشتن دختران لوط خیلی عجیب است. ایشان فکر نمی کنند ممکن است کسی برود و به کتاب مقدس مراجعه کند و ببیند در آیه8 بخش 19 سفر پیدایش آمده:
اینک دو دختر دارم که مرد را نشناخته اند...

-- امیر ، Sep 29, 2008 در ساعت 12:41 PM

آقای گنجی واقعا نابغه ای!!
مریم فردی از قوم یهود بود. مگر هرکس در قوم یهود هارون نام داشته باشد همان هارون برادر موسی است؟ آنهم با چندین قرن فاصله زمانی بین موسی و مریم؟ لابد همه مسلمانانی که در طول تاریخ اسلام "علی" نام داشته اند پسر عموی پیغمبرند! حالا این نابغه! قرار است دین ما را به ما بشناساند!

-- مظفر ، Oct 6, 2008 در ساعت 12:41 PM

آقای گنجی
مثل همیشه زندگیتان، جو گیر شده اید. ... امروز هم که به دیار فرنگ رفته اید آنچنان خود را گم کرده اید که اغلب حرف هایی که مسیحیان درباره عیسی(ع) و انجیل می زنند را عینا درباره محمد(ص) و قران بیان می کنید درحالیکه بین این دو دین (به این صورتی که امروزه می شناسیم) تفاوت هایی اساسی هست.

-- مظفر ، Oct 6, 2008 در ساعت 12:41 PM

جناب آقای گنجی
اگر قران را دقیق خوانده باشید، آنجا که صحبت کشتن یهودیان به دست یکدیگر می شود، گرچه ابتدا می گوید اگر خود را بکشید بهتر است اما یعد می گوید خداوند از شما در گذشت یعنی چنین اتفاقی نیفتاده است. خداوند فقط خواسته است به این روش عمق فاجعه را نشان دهد.

-- مظفر ، Oct 6, 2008 در ساعت 12:41 PM

قرآن آیات شیطانی نیست
قرآن الهام و شعر نیست

بنام جانان كه موسي را لوح ، عيسي را كلمه و محمد را قلم شد. موسي لوح را ديد ، تورات آ ورد. عيسي کلمه را ديد ، انجيل آورد . محمد قلم را ديد، قرآ ن آورد. هر سه آگاهي محض شدند وحقيقت را مكتوب كردند. قلب آ نها آنچه را دید تکذیب نکرد.آنها به وادی ایمن وارد شده بودند و رصد می شدند، تا مبادا از آن خارج شوند که رضا مندی، حق است.
به قلمها بگویید بنویسند.به چشمها و گوشها بگویید ببینند وبشنوند. به قلبها بگویید قوسین بگشایند . نفخه ای (د می) در راه است.نزدیک و نزدیکتر می شود. به سدره المنتهای ناسوت وجودت که برسد، این بار لحظه ای می ایستد (در همين ايستادن, عقل جبروتي وديگر ملائك از توان مي افتند) ودر حالي كه شیاطین انس و جن رانده شده اند فرود مي آيد، قلبت قو سين مي گشايد، ديدار او را شهادت می دهد و در همان دم همه جوارح ات او را می بینند. خروج از ملک به ملکوت را به عین الیقین می بینی. آ رام و با قلبی ساکن (مطمئنه) و فارغ از جبروت عقلت (جبرئيل باز مانده است ، سر پنهان شهود براي تو همين فارغ شدگي از جبرئيل است) در جنت الماوی به اسم" هو" ، صفت "آ گاهی" ، فعلیت محض "عشق " ، کلام " بسم الله الرحمن الرحیم" و ندای "اقراء بسم ربك الذی خلق" متعین میشوی(نبوت). صورت باطنی ایمان بر تو ظاهر می شود و شهادت مي دهي(دیداری قلبی). اين صورت و معشوق نوراني به صفت آگاهی وایمان قلبی، همه جا و همه دم با تو همراه مي شود.این همان کتاب محفوظ ومکنون است که جامع است ، قدیم و ام الکتاب است .هر دم بین تو و قلبت حادث می شود ، تحویل تو می گردد. قلب مطمئنه آ نچه را می بیند تکذیب نمی کند.
تعجب نکن . تمام دریافتهای پنج حس بیرونی را نیز بشدت وضعف وبه کیفیت های مختلف در قلب و ضربان قلب مشاهده کرده ای. این نوع دیدار را یکبار دیگر نیز تجریه کرده ای .آن لحظه که لطیفی بنام عشق را تجربه می نمودي. عشق همان لطیف آگاهی است که قبلا ، نفس نا آگاه تو ( که در بند وگرفتار عادات ذهنی بود ) آنرا دیده است. در دم ، از فاعلیت نفس اماره وعادات ذهنی نا آگاهانه ( که همان فعالیت نرونهای آ ینه ای مغز است و همان شیاطین جنی و بی صورت است که همنشین ما انسانها شده اند ) و نیز ازهمراهی شیا طین انسی، تکویناً تبری می جویی و تسلیم نفس مطمئنه می شوی ، اینست آگاهی محض وتکوینی و وحیانی كه وحي از امور خدا وتکوینی"كن فيكون" است ، اینست مسلمانی كه همه ادیان، اسلام است(اين تسليم نيز تكويني است .كه زمين وآسمان نيز تسليم هستند در صراط مستقيم ، صراطي كه بر آن نعمت جاري است) و اين است تسبيح زمين و آ سمان.
برای اولین بار آرام و مطمئن خود را متعیین به صفتی (صفت آگاهی) غیر فانی و باقی می بینی .اشک آگاهی از چشمانت جاری می شود.ملكوت عشق را مي بينی.اين همه دیدن ، قلبی ،ایمانی، یقینی ، نورانیست (آگاهی محض است و وحیانی است) عقلی ، نظر ی، ذهنی ، الهامی ، شعری و فانی نیست ( آ نچنان نیست که عقل لحظه ای تایید ولحظه ای تکذ یب کند) حالا ديگر فعلیت تو عشق ورزی آگاهانه است .عقل قدسی شده تو انتخاب احسن دیگری ندارد و راضي و مطمئن است.عالم وآدم را مشغول عشق ورزی می بینی .این لطیفه را فقط عقل قدسی شده تو (روح القدس - جبرئیل امین) بر جوارح و ادراکاتت با خوشنودی و رضایتمندی وارد می کند و اين همه تو هستي.
برای اولین بار به عين اليقين ا ز حال خودت آ گاه هستی و بر حالات بعدی خود ت انتظار وشهودی آگاهانه داری. در حالی که گلی هستی در بوستان آ فرینش ، خود ر ا عطر لطیف وجانانه ای می بینی که از مکان وزمان ودنیای محدود و حدید گل مُلکی ، به لا مکان ولا زمان و دین و حقيقت ملكو تي ، رایحه تکوین می یابی (مالک یوم الدین را شهادت می دهی) که این همه خودت هستی. شرحه صدر بر قلب تو تکوین شده است. انبساط قلبي پيدا كرده اي ، خود را سبک بال و لطیف مي يابي . اکنون همه ادراکات و قوای تو ، همان ملائک وجودت ، جنود آگاهی و نورهستندد. که در خدمت جبرئیل عقلت می باشند واین همه قوای قدسی در هیبت روح القدسي شدید القوا ، می آ موزند تو را آ نچه نمی دانی. آموختني از سر حضور و شهود به مدد شديد القوا ( نفس مطمئنه) که خودت هستي ،این است آن فراوانی و کوثري كه به توعطا شده است ، اینست چراغ علاءالدين وغول مطیع تو،که ا ین هردو خودت هستی ،اینست قالیچه حضرت سلیمان، که سلیمان و قالیچه خودت هستی، و اینست لوح ، کلمه و کتاب ،که این همه خودت هستی.(در ادامه بیان خواهم کرد) .
اینجا خود را بر عرش اعلی می بینی (عرش همان فرش است كه به مدد شديد القوا تور و حجاب از رخ آن برداشته اي) همه فرشیان را نظاره می کنی ،جسمت را می بینی، که به صورت تکه های نان میخورند وجانت را ،که بصورت جامهای شراب مینوشند. درعرش ، .زمین وآسمان (ملک و ملکوت) را تسبیح گو و به عشق ورزی مشغول می بینی . هر فعلي را كه از نعمت آن بیشتر آگاهي داري برایت عاشقانه تر ، جانانه تر وآرام جان افزا تر است . فا عل آگاه تسبيح دل و دلدار مي كند. عشق آگاهانه عشق تكويني است. عشق تكوين شده لوح ، كلمه وكتاب است. آگاهي محض است . عشق كه تكوين يابد ،همه عادات ذهني ما را مي ربايد و عقل را قدسي مي كند. گويي چون نيست شدي ،عشق هست ميشود و تو به عشق هست مي شوي و تو عشق مي شوي و اينجا عشق تكوين شده است. آري اين همه خودت هستي كه " كن فيكون" شده اي.
حوریان و غلامان لوء لو ء صفت را (متعين به مروارید آگاهی) مي بيني كه عشق می ورزند و جام های شراب طهور(عشق آگاهانه) را دست بدست می کنند و می نوشند. اینجا دیگر شیاطین بالفضول انس وجن، همان عادات شبیه سازی شده ذهنی و وهمی (شیطانی) و همان تحریک پذیری نرونهای آینه ای ، بر آنها نفوذی و ورودی ندارد.اگر چه قبلا از ابواب ادراکات بر همه آنها وارد می شد، ولی اکنون نور و شهاب آگاهی شیاطین بالفضول را می رباید و می راند.
آ ری اینجا وادی حق الیقین است .حق را به یقین می بینی . یکباردیگر او را، نا آگاهانه ، دیدی و عشق نا آ گاهانه بر تومتجلی شد. در حالی که شیا طین بالفضول انس و جن ، مانع از نزول حقیقت عشق ، بر تو می شدند.
لیکن این بار ، به مدد شدید القوا ، متعین به صفت آگاهی شده ای ،عشق فعلییت محض تو شده است. این بارعشق با کلمه"بسم الله الرحمن الرحیم" بر تو متجلی شده است. بنام الله (هو)، قابل "الرحمن" و فاعل " الرحیم" شده ای. شیا طین بالفضول انس وجن دیگر مارج های آتشی بیش نیستند . که در مقا بل "هو" ی تو مخلو قیتی ندارند و ربوده و رانده میشوند( اینست عصای مو سایی و نفس مسیحایی) که این همه تو هستی.
آری اینجا سدره المنتها است. اینجا همه شاخ وبرگهای وجودت،همه جوارح ات به آن که میرسند اسم وصفت خود را ترک می کنند و به فعلییت محض تبدیل می شوند. از عرض و فرع به اصل می رسند. اینجا نز دیک جنت الماوی است.همانجا که اگر وارد شدی وشاهد شدی در باز گشت به جوارح ات ، وارد باغهای بهشت می شوی که نهر های حیات در بستر آن جاری اند. گویی از زمین به آ سمان ، از ظلمت به روشنایی ، از ملک به ملکوت ، از فرش به عرش و از عالم شاهد به عالم غایب وارد شده ای. به دیدار غیب، شهادت می دهی. در حالی که یقین داری خواب و فراموشی تو را فرا نگرفته است. اینجا سکینه قلبی دار ی و به مقام رضا و رضایتمندی رسیده ای ، آ گاهی محض شده ای . اتحادی عاشقانه و آ گاهانه با خود یافته ای. نفس تو و نفس رب تو یکی شده است. ناظر و منظور خودت شده ای . به لایموت و ازلی و ابدی بودن خودت شهادت می دهی. لاهوت تو با ناسوت تو به لذ ات روحانی و عشق ورزیهای آسمانی و ملکوتی می پردازد.
از تولد و مرگ رها شده ای ،"لم یلد و لم یولد" شده ای.همه صفات و قوای تو کامل شده است .خود را متجلی به صفات حق می بینی.
عیسای نجات یافته و نجات دهنده شده ای.جسم زمخت خود را به اشکال مختلف و کثیر درعالم ملک و کثرت می بینی که همان نان عیسایی است و دست به دست مي كنند و به همه می رسد . جان لطیف خود را می بینی که در جام های مسیحایی عشق و آگاهی ، در میان همه مخلوقات میچرخد و می نو شند.
آری اینجا مسیح تو هستی. از نفخه روح القدس وهم آغوشی و اتحاد روحانی و ملکوتی "مریم عشق" و "فاعل آگاهی" تکوین یافته اي .
اينجا اتحادي با جان اشياء داري،هر لحظه با يكي از آيات هستي، به عشق ورزي آگاهانه مي پر دازي و زبان حال آنها مي شوي. سلطان ملك و ملكوت شده اي .الهه زمين و آسمان شده اي. هر لحظه بصورت فرشته اي نجات بخش با يكي از آيات ملك به نجوا مشغول مي شوي.
خود را مي بيني كه از چاه بلا و گرفتاري و بخل و حسد وطمع برادران همنوع ات نجات يافته اي و يوسف ملك تو هستي.
آبها را مي بيني كه همه نا پاكي ها را مي شويند و همه آتش ها را خاموش مي كنند همه زشتي ها را زيبا و همه مرده ها را زنده.
خودت را مي بيني كه موسي شده اي و ديگر غم ظلم و ستم فرعونيان نداري و قوي و مطمئن در مقابل لشگر عظيم ظلم و بيدادگري توان ايستادن داري و لشكريان ظلم و ستم را دنبال خود تا آبهاي نيل مي كشاني و آ تش ظلم و فتنه آنان را در آبهاي نيل خاموش مي كني.
انسانها و جانوران را مي بيني كه گرفتار جهل و فساد شده اند وبه لهو و لعب مشغولند. برخي از آنها كه آگاه ترند نجات مي يابند و به ملكوت نزديكتر مي شوند. آنها را در كشتي پيامبران مي بيني .كشتي نوح می سازي و طو فان نوح بپا مي كني .
دراینجا همه رنگها بی رنگی است. همه جمال ها جلال اند.همه اسم ها کلمه،همه صفات آگاهی وهمه افعال عشق اند که خداوند کلمه است ،عشق است، آگاهی ونور است در همه اشیاء. همه اشیاء او هستند(که یکی هست و هیچ نیست جز او) و همه او هستیم ، از او هستیم ، و به او بر می گردیم. او اول است، آ خر است، ظاهر است ، با طن است و این همه تو هستی . خود را بشناس او را می شناسی.
‌ اینجا هر شیئی ملک و ملکو تش را در کنار هم و بدون کوچکترین فاصله ای از هم شهادت می دهد. هر ملکوتی مالک و سلطان ملک خویش است و خویش را به رصد و قضاوت می نشیند و می نشاند.
لحظه رودررو شدن بهشت و جهنم است. متوجه می شوی آ ن عادل رحمان و رحیم خودت هستی، حاکم و محکوم و دانای حکم خودت هستی ." مالک یوم الدین "خودت هستی .
هر انسانی با نامه اعمال خویش در مقابل ملکوت خود که نفس مطمئنه است حکم می شود. اکنون لحظه حسابرسی نفس مطمئنه از نفس اماره است ، یک نفس کل بیشتر موجود نیست که اکنون مطمئنه است و از اماره بودن قبلی خود آگاه است و از همه اعمال ونیات جوارح خود آگاه است و خود نامه اعمال خود را می خواند، خواندنی ازسر دانستن . در اینجا قاضی و متهم یکی است و این همه را جوارح ات شهادت می دهند . که این محکمه و این حاکم و حکم آن ، همه تکوینی اند. پاداش آن نیز تکوینی است يا مرده ای قبل از اینکه بمیرانند تو را و به ملکوت ، خود آ گاه ، وارد می شوی و وعده بهشت را حق میيابي و يا به ، خود نا آگاه، بر می گردی و وارد ملک می شوی ،ملکی می شوی . آنگاه می میرانند تو را و همدم مارجهای آتش و شیا طین انس و جن می شوی تا نجاتی دیگر، كه تو از او هستی و به او باز می گردی.
قصه های ملکی حدیث نفس اماره است و قصه های ملکوتی حدیث نفس مطمئنه . قصه هاي ملكي حديث غصه هاي اسارت در ملك و همراهي با شيا طين انس وجن است و قصه هاي ملكوتي حديث رهايي از ملك و برائت از اين شياطين. آنجا حدیث خواستن است . اینجا حدیث شدن است. قصه هاي ملكي را، آنكه اسير غم وخسران عادات ذهني و شياطين وجن هاي موهوم است باور مي كند و قصه هاي ملكوتي را آ نكه از غم و هجران نجات يافته و صفاتش بر او تجلي يافته باور دارد. آن حديث زلف يار است و اين حديث جام باده . آن حديث كو چه و بازار است و اين حديت هفت آسمان . آنجا حديث گناه كبيره و صغيره و حرام و حلال و جنگ هفتاد و دو ملت است ،اينجا حديث حوريان و غلامان و ميوه هاي پاك و شراب طهور . آنجا می شنوی و می خوانی و می گویی . اینجا می بینی و شهادت می دهی. آنجا قال است، اینجا حال است. آنجا تو حق را می جویی، اینجا حق تورا می جوید .
اگر این مارجها ي آتش را که مخلوق نیستند خاموش کنی و تنت راهیزم این شیاطین انس و جن نکنی ،موت قبل از موت می کنی این ملک را ملکوت، این جهنم را بهشت می یا بی .
در ملکوت گردش کن و اسرار را ببین خود را بشناس و خدا را بشنا س و بعد خود قیامت بپا کن و حکم بده وسپس پیامبر ت را بفرست تا خبر دهد که این همه خودت هستی . عاشق حقیقت را به صبر توصیه می کنم .برای کشف حقیقت به حق بیندیش و از حقیقت بگو و از حقیقت بنویس نه از حامل حقیقت که چون تویی بیش نیست ، که خود را شناخته است که حقیقت را شناخته است.
والسلام
ناصر طاهری بشرویه...(روشنا)
9/ 5/1387

-- ناصر طاهري بشرويه---- روشنا ، Oct 18, 2008 در ساعت 12:41 PM

رخ ماهت هويدا شد


سیه گیسوی افشاندی
رخ ماهت، هویدا شد
سیه چشمان خمارت
مرا، جام مسیحا شد
کمان ابروی مشکینت
قلم بر پرده دل زد
دلم صورتگر رویت
رخ زردم، حمیرا شد
شمیم تاب گیسو یت
دلم پروانه رویت
زعطر آن نفسهایت
دویدم بر در و کویت
شراب ارغوانی را
گل از کوی تو، محمل شد
نسیم مهربانی را
صبا زان طره، منزل شد
لبانت خنده زد ، گل شد
دل من پر ز سنبل شد
نگاه مست و جانانت
دلم را شمع محفل شد
مرا مهر تو شامل شد
غم عشق تو، راحل شد
نمی دانم، چه حاصل شد
همی دانم که قابل شد
سرم از عشق، عاقل شد
زبان در عشق، ناقل شد
دلم را نور نازل شد
رخم چون ماه ، کامل شد
شبم بر روز ساحل شد
مرا موج تو، حاصل شد
ز"موج"ات، اوج بگرفتم
مرا نور تو، حامل شد

ناصر طاهري بشرويه...روشنا
سروش عشق و آگاهی

-- ناصر طاهری بشرویه ..روشنا ، Oct 27, 2008 در ساعت 12:41 PM