رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲ دی ۱۳۸۷
پاسخ به آقای گنجی ـ بخش دوم

دین یا جنگل حیوانات؟

ابوالقاسم فنایی

۳/۳. تحريف قرآن

ناقد در نقد خود بر آقای گنجی نوشته بود: «تحریفاتی که در ترجمه و تفسیر این آیات صورت گرفته آشکار است. اولاً دابه در عربی به معنای «حیوان» یا «جانور» نیست، بلکه به معنای «جنبنده» است که معنای عامی‌ست که هم شامل انسان می‌شود و هم شامل سایر حیوانات و نیز شامل مصنوعات متحرک... ثانیاً، گنجی در ترجمه‌ی دو آیه نخست، واژه «این» را به وسط آیه اضافه کرده است، درحالی‌که این واژه هیچ معادلی در خود آیه ندارد.

آیه می‌گوید: [بدترین جنبندگان در نزد خداوند کران و لالانی هستند که نمی‌اندیشند]، و این معنایی‌ست عام که شامل مسلمانانی هم که نمی‌اندیشند می‌شود، اما گنجی با اضافه کردن واژه «این»، معنای آیه را تحریف کرده است، زیرا با افزودن واژه «این» به آیه، معنی آیه از عمومیت می‌افتد و محدود می‌شود به کافران که از نظر آقای گنجی همان دگراندیشان‌اند.

بدین ترتیب، هرج و مرج از عالم هرمنیوتیک به عالم ترجمه نیز سرایت کرده است... ثالثاً، تفسیر گنجی از این آیات تفسیر به رأی و تحریف حقیقت است. »

آقای گنجی در پاسخ نوشته‌اند: «آقای فنایی اگر به قرآن آیتی مراجعه کنند، خواهند دید که قرآن محمدی، ترجمه‌ی آیه شریفه را عیناً از آنجا نقل کرده است. ممکن است آقای فنایی این ترجمه را قبول نداشته باشند، اما «تحریف قرآن» از سوی گنجی و اضافه کردن به قرآن، منطبق بر واقع نیست.

جناب فنایی تفسیر آیات یاد شده را تفسیر به رأی و تحریف حقیقت خوانده‌اند. «قرآن محمدی» بارها تکرار کرد که تفسیر المیزان طباطبایی را ملاک و معیار قرار داده است. همچنین در موارد بسیاری، نظرات دیگر مفسران را هم به عنوان شاهد عرضه کردم....

جناب فنایی حق دارند تفسیر طباطبایی و دیگر مفسران را با دلیل رد کنند، اما اتهام تحریف واردکردن بر «قرآن محمدی»، دور از انصاف علمی و اخلاق نقد است. ضمن آنکه تفسیر به رأی، معنای روشنی ندارد.»

در جواب عرض می‌کنم از دو حال خارج نیست. آقای گنجی در ترجمه و تفسیر قرآن یا مقلد هستند یا محقق. اگر مقلد هستند باید دلیل قانع‌کننده‌ای برای ترجیح یک مترجم و مفسر بر مترجمان و مفسران دیگر داشته باشند. به نظر می‌رسد که دلیل ایشان برای ترجیح سازگاری ترجمه یا تفسیر یک مترجم و مفسر خاص در موردی خاص با مطلوب ایشان است.

اما اگر ایشان محقق هستند، نقل قول از ترجمه‌ها و تفسیرهای دیگر دردی از ایشان دوا نخواهد کرد، چون در این صورت خودشان آن ترجمه و تفسیر را با استناد به دلیل قبول دارند و اگر آن ترجمه و تفسیر به واقع تحریف باشد، ایشان نیز مرتکب تحریف شده‌اند.

بنده ادعایم این بوده است که در ترجمه آیه مورد بحث از دو جهت تحریف صورت گرفته است: یکی به خاطر افزودن واژه «این» به وسط آیه و دیگری به خاطر ترجمه دابه به حیوان یا جانور. در این صورت فرقی نمی‌کند که این تحریف ابتدا توسط آقای گنجی صورت گرفته باشد یا ایشان با پیروی از مترجم یا مفسر دیگری چنین تحریفی را تأیید کرده باشند.

آقای گنجی گمان می‌کنند که به صرف اینکه مترجم یا مفسر دیگری معنایی را به قرآن نسبت دهد و ایشان از آن مترجم یا مفسر نقل قول کنند مسئولیتی متوجه ایشان نخواهد بود.

اما مشکل اصلی در جای دیگری است. مشکل این است که آقای گنجی بر این باورند که «تفسیر به رأی، معنای روشنی ندارد. هر تفسیری، تفسیر به رأی است و نه چیز دیگر. براساس هرمنیوتیک گادامر، تفسیر، محصول گفت‌وگوی خواننده و متن است.

همه‌ی مفسران براساس پیش‌فرض‌ها، پیش‌انگاشت‌ها و پیش‌داوری‌ها، به فهم و خوانش متن می‌پردازند. «پیش‌داوری» یعنی، وجود «داوری پیشین» در تمامی تفسیرها و قرائت‌ها. به گمان گادامر، فهم متن بدون انواعی از «داوری‌های پیشین»، ناممکن است. درواقع همه‌ی فهم‌ها متکی بر چشم‌اندازی ویژه‌اند و هیچ چشم‌انداز کاملاً بی‌طرفی وجود ندارد.»

اولاً «تفسیر به رأی» به دو معناست: یکی دربرابر «تفسیر بی‌رأی» و دیگری در برابر «تفسیر موجه یا متکی به شواهد و قرائن». فهم متن بدون داشتن پیش‌فرض ممکن نیست، اما هر «پیش‌فرضی»، «پیش‌داوری» نیست و همه پیش‌فرض‌ها در عرض هم نیستند. میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.

پیش‌فرض مدلل داریم و پیش‌فرض نامدلل و پیش‌فرض مربوط داریم و پیش‌فرض نامربوط و صرف داشتن پیش‌فرض یک تفسیر را به تفسیر به رأی تبدیل نمی‌کند. اگر مفسری با پیش‌فرض خاصی وارد فرایند تفسیر یا به قول آقای گنجی گفت‌وگو با متن بشود و در ضمن این گفت‌وگو به اقتضای دلیل و در صورت لزوم پیش‌فرضهای پیشین خود را تصحیح کند، کار او تفسیر است نه تفسیر به رأی. اما اگر مفسری پیشاپیش نظریه‌ای را مسلم فرض کند و سپس بکوشد با تحریف متن، مفاد آن را با نظریه از پیش‌ پذیرفته خود سازگار کند، کار او تفسیر به رأی است.

به بیان روشن‌تر پرسش از متن غیر از نسبت دادن جوابِ از پیش پذیرفته شده خود به متن است. اگر با ذهن خالی به سراغ متن برویم با دست خالی باز خواهیم گشت1، اما دانسته‌هایی که پیش از تفسیر در ذهن مفسر موجودند به مربوط و نامربوط و معتبر و نامعتبر تقسیم می‌شوند.

بنابراین، برخلاف ادعای آقای گنجی، «پیش‌داوری»2 معادل «پیش‌فرض»3 و «داوریِ پیشین» نیست، یعنی وجود هر داوری پیشینی در ذهن به معنای پیش‌داوری نیست. پیش‌داوری یعنی اینکه مفسر در مقام فهم متن به جای اینکه بکوشد ذهن خود را با متن منطبق کند، بکوشد متن را با ذهن خود منطبق کند.

از سوی دیگر داوری‌هایی که از مقومات فهم متن به حساب می‌آیند اعم از داوری درباره معنای متن هستند. پیش‌داوری یعنی اینکه مفسر بدون گفت‌وگو با متن و پیش از طی مراحل و مقدمات لازم تصمیم خود را درباره معنای متن بگیرد و سپس بکوشد آن معنا را بر متن تحمیل کند.

اما داشتن داوری پیشین یعنی اینکه مفسر «تصدیقاتی» درباره عالم و آدم و متن و زمینه و نویسنده و گوینده و غیره و «تصورات» و «فرضیه‌ها» و «سؤال‌هایی» در مورد معنای متن در ذهن خود داشته باشد و سپس بکوشد تا ببیند از بین آن فرضیه‌ها کدام یک توسط متن تأیید می‌شود و متن چگونه به سؤالات او پاسخ می‌دهد.

فرایند تفسیر فرایند حدس و تأیید و ابطال است، وجود حدس اجمالی یا تفصیلی در مورد معنای متن در ذهن مفسر (انتظارات مفسر از متن)، که از مقومات تفسیر است، تفسیر او را به «تفسیر به رأی» بدل نمی‌کند. تفسیر به رأی یعنی اینکه مفسر به جای این‌که حدس‌های خود را از طریق سنجیدن آن‌ها با متن ابطال یا تأیید کند، با دلایل غیر معتبر یا غیر کافی و یا با علل (امور غیر معرفت‌شناسانه) ابطال و تأیید کند و سپس بکوشد شاهدی از متن به سود آن دست و پا کند.

خلاصه این‌که پیش‌داوری یا تفسیر به رأی یعنی اینکه مفسر «جواب» سؤالاتی را که قرار است از متن بپرسد، پیش از رجوع به متن تعیین کرده باشد، و تا آن‌جا که من می‌دانم هیچ هرمنیوتیک‌دانی ادعا نکرده است که داشتن جواب‌های حاضر و آماده و پیشاپیش پذیرفته شده توسط مفسر در مورد معنای متن شرط امکان تفسیر است.

لذا تفسیرها به درست و نادرست، حق و باطل، موجه و ناموجه، یا «تفسیر» و «تفسیر به رأی» تقسیم می‌شوند. البته در مواردی معنای متن مجمل باقی می‌ماند و مفسر به تکافو ادله می‌رسد و قادر نیست با تکیه بر دلایل معرفت‌شناسانه هیچ یک از معانی محتمل را بر دیگری ترجیح دهد. در این حالت وظیفه او سکوت است.

وجود پیش‌فرض در ذهن مفسر غیر از تفسیر گزافی و دلبخواهی و غیر از تحمیل معنای مورد نظر خود بر متن است و لذا بر عالم تفسیر هرج و مرج حاکم نیست.

تفسیر به رأی یعنی ترجیح یک احتمال در مورد معنای متن بر احتمالات رقیب بر اساس دلایل ناموجه یا بر اساس هوی و هوس و تمایلات نفسانی و به خاطر انگیزه‌ای غیر از حقیقت‌جویی، اما تفسیر یعنی ترجیح یک احتمال بر احتمالات رقیب بر اساس پیش‌فرض‌های موجه و مدلل و شواهد و قرائن موجود در متن و زمینه.

آقای گنجی سپس افزوده‌اند: «از ظاهر نوشته‌ی آقای فنایی چنین استنباط می‌شود که ایشان هنوز معتقد به نظریات تفسیری مفسران حوزه هستند. به گمان آنان، مفسر باید با ذهن خالی به دنبال کشف غرض شارع باشد. اما دانش هرمنوتیک مدرن نشان داده است که چنان سودایی ناممکن و نامقبول است. پس، قرائت‌های مختلف از متن در برابر یک‌دیگر قرار می‌گیرند. به بیان دیگر همه‌ی قرائت‌ها متکی بر پیش‌داوری و مدعی تفسیر معتبر متن هستند.»

اولاً نمی‌دانم آقای گنجی از کدام قسمت از سخنان من استنباط کرده‌اند که مفسر باید با ذهن خالی به دنبال کشف غرض شارع باشد. بهتر است مستندات خود را ارائه کنند تا جهل بنده برطرف شود و از خواب غفلت بیدار شوم.

ثانیاً بنده بر این باورم که مفسر باید با ذهن پر به دنبال کشف غرض شارع باشد و دانش هرمنیوتیک مدرن به هیچ وجه نشان نداده است که چنین سودایی ناممکن و نامقبول است.

آقای گنجی پیشتر گفتند: «هیچ متنی، مقدس (کامل) و نقدناپذیر نیست. اگر در مورد خاصی، نظر مولفی طرح و نقد شد، آیا معنای آن این است که او را «انحصارگرا معرفی» کرده‌ایم؟»

در آن‌جا گفتم که نظر مؤلف همان نیت و قصد اوست. در این‌جا اضافه می‌کنم که در مورد شارع، «نظرِ مؤلف» همان «غرض شارع» است. بنابراین، در تفسیر متون دینی معنای متن عبارت است از همان غرض شارع که از آن به «مراد جدّی» تعبیر می‌شود. اگر کشف غرض شارع با ذهنی پر از معلومات و اطلاعات مربوط، ممکن نباشد، راهی به جز شکاکیت دینی و لاادری‌گری پیشاروی ما نخواهد بود.

ثالثاً معلوم است که هر مفسری ادعا می‌کند که تفسیر او از متن تفسیری معتبر است. هیچ بقالی نمی‌گوید ماست من ترش است. بحث بر سر این است که آیا معیاری برای نقد و ارزیابی و کشف اعتبار یا بی‌اعتباری تفسیرهای مختلف وجود دارد یا نه. به باور راقم این سطور نیت مؤلف تنها معیاری است که در این مقام وجود دارد. البته نیت مؤلف به نحو قطعی قابل کشف نیست، اما در این مورد ظن معتبر کفایت می‌کند.

رابعاً در سخنان آقای گنجی دو ادعای زیر با یکدیگر خلط شده است: ادعای اول، که در هرمنیوتیک مدرن به اثبات رسیده، این است که تفسیر با ذهن خالی ممکن نیست. و نگارنده نیز به این نتیجه ملتزم است. ادعای دوم، که در هرمنیوتیک مدرن به اثبات نرسیده، این است که کشف «نیتِ مؤلف» محال و به تعبیر آقای گنجی، سودایی ناممکن و نامقبول است.

سؤال این است که معنای متن چیست؟ در پاسخ به این سؤال صاحب‌نظران هرمنیوتیک به راه‌های مختلفی رفته‌اند، اما به باور نگارنده سؤال مبنایی‌تری که در اینجا وجود دارد این است که چه معنایی را به نحوی معتبر و موجه می‌توان به متن نسبت داد؟ یعنی چه تفسیری معتبر است؟

اگر سؤال از اعتبار و حجیت برای ما مهم باشد که از نظر معرفت‌شناختی باید چنین باشد، در این صورت تنها معنایی که به عنوان معنای معتبر می‌توان به متن نسبت داد، معنای مورد نظر مؤلف (نیت مؤلف) است که در متون دینی معادل «غرض شارع» است.

بنابراین، بنده بر این باورم که مفسر باید با ذهنی پر از پیش‌فرض‌های منقح و مدلل و مملو از سؤال و احتمالات گوناگون در باب معنای متن به دنبال کشف نیت مؤلف، ـو در متون دینی، غرض شارع،ـ باشد.

و هر معنای دیگری را که مفسر به متن نسبت دهد، تفسیر به رأی خواهد بود، نه معنای متن. و چون زبان پدیده‌ای یا نهادی اجتماعی است و زبان خصوصی محال است، معنای متن همان چیزی است که قراردادهای زبانی اقتضا می‌کنند، نه آن چیزی که خواننده بر مبنای ترجیحات غیر معرفت‌شناسانه خود می‌پسندد.

آقای گنجی یا پذیرفته‌اند که معیاری برای تفکیک تفسیر معتبر از تفسیر نامعتبر وجود دارد، هر چند این معیار همواره کارکشا نباشد، و یا اینکه مدعی‌اند که چنین معیاری وجود ندارد.

اگر وجود چنین معیاری را قبول دارند، در این صورت بفرمایند معیار مورد قبول ایشان چیست؟ اما اگر وجود چنین معیاری را قبول ندارند، در این صورت نه نقد دین و متون دینی معنای محصلی خواهد داشت و نه کوشش برای ارائه قرائتی اخلاقی و انسانی از دین. جناب گنجی وقتی از اسلامِ یک سخن می‌گویند لاجرم مقصودشان چیزی نیست مگر «غرض شارع».

به نظر من مشکل جناب گنجی این است که هنوز به نظریه‌ای روشن و منقح و منسجم در باب هرمنیوتیک و متد تفسیر نرسیده‌اند و لذا به اقتضای مورد بین نظریه‌های مختلف رفت و آمد می‌کنند و به اصطلاح شیپور را از سر گشاد آن می‌دمند، یعنی به جای اینکه اول روش تفسیر خود را برگزینند و همواره بدان ملتزم بمانند، ابتدا معنای مطلوب خود را انتخاب می‌کنند و بعد از بین دیدگاه‌های هرمنیوتیکی گوناگون دیدگاهی را برمی‌گزینند که به ایشان اجازه می‌دهد معنای مورد نظر خود را به متن نسبت دهند.

یک‌جا از «نظر مؤلف» سخن می‌گویند و در جایی دیگر از «مرگ مؤلف» و در جایی دیگر از «نظریه گادامر» و در مقام نقد اسلامِ یک نیز از نظریه هرمنویتیک مرسوم در حوزه پیروی می‌کنند. و بعد هم اگر کسی ایشان را نقد کند، می‌گویند «از ظاهر نوشته آقای فنایی چنین استنباط می‌شود که ایشان هنوز معتقد به نظریات تفسیری مفسران حوزه هستند. به گمان آنان، مفسر باید با ذهن خالی به دنبال کشف غرض شارع باشد.»

خوب است بپرسیم معنای جمله‌ی «از ظاهر نوشته آقای فنایی چنین استنباط می‌شود که...» چیست؟ آیا غیر از این است که معنای متن همان «نیت مؤلف» است. اگر به قول شما هرمنیوتیک مدرن نشان داده است که کشف نیت مؤلف سودایی ناممکن و نامقبول است، شما در این‌جا به دنبال چه هستید؟

مفسران حوزه نیز بر این باورند که «از ظاهر کلام شارع چنین استنباط می‌شود که...» و به گمان من در این مورد بر خطا نیستند. خطایی اگر هست در این است که آنان گمان می‌کنند یا ادعا می‌کنند که کشف مراد شارع با ذهن خالی ممکن است.

و اما چنان‌که پیشتر گفتم این ادعا دو معنا دارد: اگر مقصود آنان از ذهن خالی، ذهن خالی از «پیش‌داوری» باشد، در این مورد نیز حق با آنان است، زیرا چنین چیزی شرط تفسیر موجه و معتبر متن است. اما اگر مقصودشان این است که ذهن خالی از «پیش‌داوری» یعنی ذهن خالی از «پیش‌فرض»، بر خطا هستند. و چنان‌که دیدیم، در این خطا آقای گنجی با مفسران حوزه هم‌داستانند.

آقای گنجی نه تنها در روش تفسیر بلکه در خود تفسیر نیز همچون مفسران حوزه می‌اندیشند و تصریحات مکرر ایشان در مقالات خود به این نکته بر کسی پوشیده نیست.

در واقع جناب گنجی تفسیر مفسران حوزوی از اسلامِ یک را تنها تفسیرِ مقرون به صواب و مطابق با واقع می‌دانند و وقتی اسلامِ یک را نقد می‌کنند در حقیقت موضوع مورد نقد ایشان تفسیر مفسران حوزه از اسلامِ یک است. اما بر نگارنده روشن نیست که چگونه ممکن است کسی روش تفسیری مفسران حوزه را رد کند، اما نتایج بکار بردن آن روش را بپذیرد؟

ممکن است آقای گنجی ادعا کنند که ذهن خالی از پیش‌داوری موجودی آرمانی است که وجود خارجی ندارد. این چنین شیری خدا هم نافرید. اما اگر بپذیریم که پیش‌داوری مانعِ فهم و تفسیر درست متن است، لاجرم باید بپذیریم که وظیفه معرفت‌شناسانه مفسر این است که با صداقت و جدیت و در حد وسع خود بکوشد ذهن خود را از پیش‌داوری‌ها خالی کند، هرچند صددرصد موفق نشود.

و هرچقدر که ذهن یک مفسر از پیش‌داوری‌ها خالی‌تر باشد، احتمال تقرب او به حقیقت بیشتر خواهد بود. دخالت ناآگاهانه و غیر عمدی پیش‌داوری‌ها در تفسیر غیر از دخالت دادن عامدانه آن‌ها در تفسیر است. در عین حال خالی‌بودن ذهن از پیش‌داوری غیر از خالی‌بودن آن از پیش‌فرض است، زیرا پیش‌داوری غیر از پیش‌فرض است.

۴. تغيير سخنان قرآن محمدی

آقای گنجی ادعا کرده‌اند که ناقد در مواردی سخنان ایشان را تغییر داده است. چنان‌که پیشتر گفتم به جز یک مورد که به نحوی غیر عمدی در نقل سخن ایشان مرتکب خطا شده بودم، در سایر موارد تغییری صورت نگرفته است.

به علاوه بنده می‌توانم به سبک و سیاق آقای گنجی ادعا کنم که این تفسیر و خوانش من از متن آقای گنجی است و در این مورد از نظریه هرمنیوتیکی «مرگ مؤلف» پیروی می‌کنم و هرمنوتیک مدرن به من حق می‌دهد که متن آقای گنجی را چنین بخوانم، و اگر چنین کنم نه متن ایشان را تغییر داده‌ام و نه آن را تحریف کرده‌ام. تحریف لفظی نیز با تحریف معنوی تفاوتی ندارد.

به هر تقدیر آقای گنجی نوشته‌اند: «آقای فنایی در چند مورد «قرآن محمدی» را تغییر داده، سپس آن را نقد کرده‌اند.» اولین مورد تغییر سخن قرآن محمدی درباره امام علی است و دومین مورد تغییر سخن منقول از ابن عربی است. این دو مورد را پیشتر بررسی کردیم.

در مورد امام علی آقای گنجی گمان کرده‌اند که من سخن ایشان را به نحو مستقیم نقل کرده‌ام، در حالی که چنین نیست. من گفته بودم ایشان سخن امام علی را نقل کرده و سپس چنین نتیجه گرفته‌اند.

مورد سومی که ایشان ذکر کرده‌اند «تبدیل تفاوت به دگراندیشی» است. آقای گنجی نوشته‌اند: ««قرآن محمدی» درباره‌ی متفاوت‌ها سخن می‌گفت. تیتر اصلی چهار نوشته‌ی آخر، متفاوت‌ها بود، نه دگراندیشان.

«متفاوت»ها و «دیگری»، چند دسته‌اند: دگراندیشان، دگرباشان، متفاوت‌های جنسی (زنان) و غیره. جناب فنایی دیگری و متفاوت‌ها را به دگراندیشان فروکاسته‌اند و سپس گفته‌اند: «تشبیه اعضای حزب باد به پشه کجا و پشه خواندن دگراندیشان کجا.»

اولاً استدلال آقای گنجی وقتی تمام است که این گروه از مردم همان «متفاوت‌ها» باشند، یعنی امام علی متفاوت‌ها را به صرف تفاوت و به جرم تفاوت پشه خوانده باشند. در حالی که امام علی در این سخن خود اعضای حزب باد را به پشه تشبیه کرده‌اند و اعضای حزب باد ممکن است مسلمان باشند یا غیر مسلمان و زن باشند یا مرد.

ثانیاً برای کسب رضایت خاطر آقای گنجی من هرجا از تعبیر «دگراندیشان» استفاده کرده‌ام، آن را با تعبیر «متفاوتان» عوض می‌کنم و مثلاً می‌گویم «تشبیه اعضای حزب باد به پشه کجا و تشبیه متفاوتان به پشه کجا؟»

آیا این جابه‌جایی تعبیرات، استدلال ایشان را تقویت و نقد من را ابطال می‌کند؟ ایشان گاهی از متفاوتان سخن گفته‌اند، گاهی از دیگری، گاهی از دگراندیشان، گاهی از مخالفان و گاهی از دگرباشان و گاهی هم همه این عناوین را بر یکدیگر عطف کرده‌اند.

آقای گنجی سپس افزوده‌اند: «قضاوت نادرست اینان در مورد زنان به خاطر دگراندیشی دینی یا دگرباشی زنان نبوده است. از نظر «قرآن محمدی»، زنان به دلیل تفاوت جنسی، به حیوان تشبیه شده‌اند و تبعیض‌های غیرعقلایی و غیراخلاقی بسیاری بر آنان رفته و می‌رود. نگاه اسلام یک، به زنان، منفی و کاملاً تبعیض‌آمیز است. اسلام یک، متونی مردسالارانه هستند.»

اولاً آقای گنجی هیچ شاهدی به سود این ادعا ارائه نکرده‌اند که در اسلام یک زنان به دلیل تفاوت جنسی به حیوان تشبیه شده‌اند و تبعیض‌هایی که در حق آنان رفته و می‌رود به خاطر این بوده و هست که تبعیض‌گزاران زنان را حیوان می‌دانسته‌ و می‌دانند.

بدین ترتیب در اینجا نیز ما با موردی از مغالطه‌ی اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات روبرو هستیم. دو تن از فیلسوفان مسلمان زنان را حیوان خوانده‌اند، آن‌هم به دلیل اینکه به گمان اینان زنان از ادراک کلیات عاجزند. این دو تن تبعیض حقوقی بین زن و مرد را از این طریق توجیه نکرده‌اند.

بنده اعتراضم به آقای گنجی این بوده که دیدگاه این دو فیلسوف مسلمان در مورد زنان را بخشی از اسلامِ دو هم نمی‌توان به حساب آورد؛ تا چه رسد به اینکه آن را بازتاب گفتمان اسلامِ یک و منشاء تبعیض حقوقی بین زن و مرد به حساب آوریم.

ثانیاً در قرائتی از اسلامِ یک که در صدر اسلام بر جامعه اسلامی تطبیق شده و تا کنون مورد پیروی قاطبه مسلمانان است تبعیض‌های حقوقی بین زن و مرد وجود دارد. اما برای اینکه در مورد نگاه اسلامِ یک به زنان قضاوتی واقع‌بینانه داشته باشیم، نمی‌توانیم و حق نداریم محتوای قرائتی از اسلامِ یک را که در صدر اسلام مورد عمل قرار گرفته با منزلت و حقوق زنان در قرن بیست و یکم بسنجیم. بلکه باید آن را با جامعه عربی پیش از اسلام بسنجیم.

اگر چنین مقایسه‌ای صورت بگیرد معلوم می‌شود که اسلامِ یک در حد ظرفیت جامعه‌ی آن روز در رفع تبعیض از زنان کوشیده است4. مقتضای سرشت تاریخی دین این است که دستورات دینی را در متن تاریخ نزول و شکل‌گیری دین ببینیم نه این‌که آن دستورات را از متن تاریخی خود خارج کنیم و چنان داوری کنیم که گویی آن متون به همین شکل و سبک و سیاق، اکنون بر ما نازل شده است.

ثالثاً مردسالارانه بودن متون اسلامِ یک ادعای درستی است، اما مردسالاری از ذاتیات اسلامِ یک نیست، بلکه از عرضیات آن است، یعنی بخشی از فرهنگ عربی زمان نزول است که از خارج بر اسلامِ یک تحمیل شده است. ذاتی دین اسلام اصل عدالت است و عدالت یعنی برخورد مساوی با موارد مساوی.

رابعاً تبعیض‌هایی که در صدر اسلام درباره زنان وجود داشته همواره تبعیض منفی و به ضرر آنان نبوده است، بلکه بعضی از آن تبعیض‌ها مثبت بوده است. مثلاً زنان از جهاد معاف بوده‌اند، یا در ازای جرم واحد مجازات‌های خفیف‌تری در حق آنان اعمال می‌شده است. قضاوت علمی و منصفانه در مورد نظر اسلامِ یک در مورد زنان اقتضا می‌کند که به این تبعیض‌ها نیز اشارتی برود.

آقای گنجی نوشته‌اند: «ندیدن این نکته‌ی مهم، نادیده گرفتن سرشت تاریخی دین، یا به تعبیر آقای فنایی، «خارج کردن متن از زمینه و سیاق است.» از این رو ایشان می‌نویسند: «قضاوت این دو فیلسوف (ملاصدرا و سبزواری) دیدگاه فلسفی آنان در مورد زنان است؛ این دیدگاه را بخشی از اسلام دو هم نمی‌توان به حساب آورد تا چه رسد به اسلام یک.»

من هرچه فکر می‌کنم نمی‌فهمم که صغرا و کبرای این استدلال چیست؟ آیا به نظر آقای گنجی سرشت تاریخی دین اقتضا می‌کند که هر مسلمانی هر چه گفت ما بگوییم حتماً این را از اسلام یک آموخته است؟ و تفسیر او از اسلام یک است. آیا به نظر آقای گنجی منبع معرفت فیلسوفان مسلمان صرفاً متون اسلام یک بوده است؟

۵. تفاوت تشبيه به حيوان با اين‌همانی با حيوان

من نوشته بودم: «کفار، یعنی کسانی که حق روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار می‌کنند و حق مسلمانان در انتخاب دین را به رسمیت نمی‌شناسند و جان و مال و ناموس مسلمانان را به جرم دگراندیشی و به صرف دگراندیشی مورد تعرض قرار می‌دهند، یا به نوع خاصی از حیوانات «تشبیه» شده‌اند، یا «جنبنده» خوانده شده‌اند.

بنابراین اولین مغالطه‌ای که در این استدلال (استدلال آقای گنجی) وجود دارد، این است که گنجی بدون هیچ دلیل موجهی «تشبیه کردن» بعضی از انسان‌ها به نوع خاصی از حیوان را معادل «حیوان خواندن» آنان قلمداد می‌کند.

حیوان خواندن دگراندیشان از نظر اخلاقی بد و مذموم است، اما تشبیه کردن یک انسان به حیوانی از حیوانات، به شرط این‌که وجه شبه در او موجود باشد و نیز استفاده از ضرب‌المثلی در رابطه با حیوانات برای تفهیم نکته‌ای در مورد انسان یا گروهی از انسان‌ها (یا حتی در مورد خداوند) به مخاطب، هیچ اشکال اخلاقی ندارد.»

آقای گنجی نوشته‌اند: «من چندان متوجه تفاوت بین «حیوان خواندن» و «تشبیه به حیوان کردن» دیگری و متفاوت‌ها نمی‌شوم. روشن است که وقتی به انسانی گفته می‌شود: تو خری، الاغی، سگی، خوکی، او در دنیای واقع به حیوان تبدیل نمی‌شود، بلکه با تشبیه او به حیوان، او را تحقیر کرده‌ایم.»

اولاً این روشنی از کجا آمده است؟ در فرهنگ امروزین ما، آن هم در سیاقی خاص، وقتی به کسی گفته می‌شود تو خری، خوکی، الاغی، این سخن به معنای توهین و تحقیر او و بل نوعی فحاشی محسوب می‌شود. اما روشن است که وقتی مولانا می‌گوید:

همی عیسی‌ات میرد از لاغری
تو در بند آنی که خر پروری

یا وقتی می‌گوید: «گوش خر بفروش و دیگر گوش خر»، سخن او نه متضمن تحقیر و توهین است و نه فحش محسوب می‌شود.


مدعای بنده این بوده است که برای این‌که ببینیم این سخنان توهین و تحقیر هست یا نه، نباید به معنای این تعبیرات در فرهنگ امروزی نگاه کنیم، بلکه باید بیبینیم این تعبیرات در زمان صدور آن چه معنایی داشته است و این مقتضای سرشت تاریخی دین و متون دینی و مبنای ترجمه و تفسیر فرهنگی این متون است.

اگر در آن زمان چنین تعبیراتی متضمن تحقیر و توهین نبوده و الان هست، این تفاوت معنایی ایجاب می‌کند که این تعبیرات را به نحوی ترجمه و تفسیر کنیم که متضمن تحقیر و توهین نباشد.

ثانیاً در اینجا ما با سه نوع فعل گفتاری متفاوت مواجه‌ایم؛ «تشبیه کردن»، «خبردادن» یا برقرار کردن رابطه‌ی «این‌همانی» بین دو چیز و «تمثیل». این سه نوع فعل گفتاری از جمله کارهایی است که ما با زبان انجام می‌دهیم.

این سه فعل گفتاری هم از نظر منطقی با یکدیگر تفاوت دارند و هم از نظر ادبی. «الف خر است» با «الف مثل خر است» تفاوت دارد. از نظر ادبی در فرهنگ کنونی ما جمله اول متضمن توهین شدیدتری است تا جمله دومی. در برقراری این‌همانی بین الف و خر مبالغه‌ای هست که در تشبیه الف به خر نیست. در مواردی که ادوات تشبیه حذف می‌شوند نیز این حذف به منظور مبالغه صورت می‌گیرد.

بنابراین، اگر در یک متن شخصی یا گروهی به حیوانی تشبیه شده باشد، ـ مثل سخن قرآن که می‌گوید: «اولئک کالانعام»، ـ و مفسر یا منتقدی همچون آقای گنجی در ترجمه و تفسیر خود ادات تشبیه را حذف کند، متن را تحریف کرده است، زیرا در این‌همانی مبالغه‌ای هست که در تشبیه نیست.


اما از نظر منطقی، از جمله «الف خر است» می‌توان نتیجه گرفت که «الف حیوان است»، اما از جمله «الف مثل خر است» نمی‌توان نتیجه گرفت که «الف حیوان است»، بلکه می‌توان نتیجه گرفت که «الف مثل حیوانی از حیوانات است».

بعلاوه، از جمله «الف خر است» می‌توان نتیجه گرفت که پس «الف انسان نیست»، در حالی که از جمله «الف مثل خر است» منطقاً نمی‌توان چنین نتیجه‌ای گرفت، چون منطقاً ممکن است الف انسان باشد و از جهتی شبیه خر باشد.

تشبیه کردن، نوعی فعل گفتاری است که از آن برای نسبت دادن صفت خوب یا بدی به مشبه و گاهی برای توهین و تحقیر استفاده می‌شود. تمثیل نوع دیگری از فعل گفتاری است که از آن برای تقریب مطلبی به ذهن یا توجیه آن استفاده می‌شود. خبر دادن نوع سومی از فعل گفتاری است که در آن ادعا می‌شود موضوعی واجد محمولی است یا فاقد آن است.

صدقِ تشبیه یا حسن و مقبولیت آن از نظر ادبی متوقف بر وجود وجه شبه در مشبه است. مثلاً وقتی می‌توان گفت «الف خر است» که ویژگی برجسته خر (وجه شبه)، مانند حماقت، یا زحمت‌کشی در الف موجود باشد. و ویژگی برجسته خر ممکن است از فرهنگی به فرهنگ دیگر تغییر کند و لذا تشبیه به خر ممکن است در فرهنگی توهین باشد و در فرهنگی دیگر مدح و ستایش.

تشبیه ممکن است به قصد توهین و تحقیر یا مدح و ستایش و... صورت بگیرد و ممکن است به قصد اخبار از واقع صورت بگیرد. در حالت دوم، گوینده یا نویسنده از وجود شباهتی واقعی بین «مشبه» و «مشبهٌ به» خبر می‌دهد و اگر وجه شبه در مشبه وجود داشته باشد، سخن او صادق وگرنه کاذب است.

از سوی دیگر، «تمثیل» یا «ضرب‌المثل» نوعی استدلال است که یا برای تقریب یک مدعا به ذهن شنونده یا خواننده انجام می‌شود و یا برای توجیه آن مدعا. و در هر دو صورت متضمن هیچ توهین و تحقیری نیست. مثلاً وقتی مولوی در مقام تقریب حکم قتل انسان‌های وحشی به ذهن مخاطبان، می‌گوید:

خر نشاید کشت از بهر صلاح
چون شود وحشی شود خونش مباح

غرض او استدلال از راه تمثیل است، نه تحقیر و نه توهین و نه تشبیه و نه اندراج کفار در ذیل عنوان حیوان، چنان‌که آقای گنجی ادعا می‌کند.

نیز وقتی امام صادق برای تفهیم رابطه امام و مأموم از تمثیل شبان و گوسفند، استفاده می‌کند، غرض ایشان تحقیر و توهین پیروان خود نیست، آن گونه که آقای گنجی ادعا می‌کنند. بلکه غرض ایشان تفهیم مطلب است. مردم عادی نیز این تفاوت‌ها را تشخیص می‌دهند و لذا می‌گویند: «در مثل مناقشه نیست».

بنابراین، «تمثیل» غیر از «تشبیه» و این هر دو غیر از «این‌همانی»اند. مغالطه‌ای که در استدلال‌های آقای گنجی وجود دارد این است که اولاً ایشان بین این سه مورد تفکیک نمی‌کنند و همه را به یک چوب می‌رانند و ثانیاً مبالغه می‌کنند، یعنی تشبیه و تمثیل‌های موجود در اسلامِ یک و اسلامِ دو را این‌همانی قلمداد می‌کنند.

در حالی که چنان‌که گذشت، تمثیل به هیچ وجه متضمن توهین و تحقیر نیست. این‌همانی نیز اگر به قصد اخبار از واقع باشد، متضمن توهین نیست. مثلاً اگر کسی به قصد اخبار از واقع بگوید: «الف خوک است»، این اخبار یا صادق است یا کاذب. اگر صادق باشد توهین به الف نیست، بیان واقعیت است و اگر کاذب باشد، کاذب است. اما اگر به قصد توهین و تحقیر باشد، در این صورت قصد او اخبار از واقع نیست، بلکه مبالغه در تشبیه است.

نتیجه اینکه؛
۱- تمثیل‌های موجود در متون اسلامِ یک و اسلامِ دو ادعای آقای گنجی را تأیید نمی‌کند، چون تمثیل متضمن تحقیر و توهین نیست؛

۲- تشبیهات موجود در متون اسلامِ یک و اسلامِ دو تنها در صورتی متضمن توهین و تحقیر است که به قصد توهین و تحقیر صادر شده باشد، نه به قصد اخبار از واقع و در فرهنگ زمان صدور متضمن معنای توهین و تحقیر باشد نه در فرهنگ‌های دیگر.


۳- این‌همانی‌های موجود در متون اسلام یک و اسلام دو اگر تشبیه باشند حکم‌شان همان حکم تشبیهات است؛ و اگر اخبار از واقع باشند، ناظر به واقع و قابل صدق و کذب‌اند، نه متضمن تحقیر و توهین.

۴- و به هر تقدیر، موضوع این تمثیلات و تشبیهات و اخبارات، دیگری، متفاوت، دگراندیش و دگرباش نیست.
بنابراین، از این واقعیت که در متون اسلامِ یک و اسلامِ دو، در وقت سخن گفتن از گروهی از انسان‌ها نام حیوانی از حیوانات آمده است، نمی‌توان نتیجه گرفت که اسلامِ یک و اسلامِ دو دگراندیشان، دگرباشان و متفاوتان را حیوان خوانده و سپس خون آنان را مباح کرده است، مگر اینکه کسی در هرمنیوتیک قائل به هرج و مرج باشد.

آقای گنجی سپس نوشته‌اند: «جناب فنایی «حیوان خواندن» دیگری را اخلاقاً مذموم دانسته‌اند، اما «به حیوان تشبیه کردن» دیگری را اخلاقاً قابل دفاع دانسته‌اند. مگر ما وقتی کسی را به حیوانی از حیوانات تشبیه می‌کنیم و به او می‌گوییم: «تو خوکی»، او را خوک نخوانده‌ایم؟ تشبیه دیگری به حیوان وقتی بیان و بر زبان جاری شود، همانا حیوان خواندن دیگری است. یعنی به انسان دیگری گفته می‌شود: تو الاغی، یا تو مثل خر می‌مانی.»

اولاً بنده در این مورد حکم کلی و مطلق صادر نکرده‌ام. بلکه صرفاً تشبیه کردن کسی به نوع خاصی از حیوان را در موارد خاصی اخلاقاً قابل دفاع دانسته‌ام. نمی‌دانم که چرا آقای گنجی عادت مبالغه کردن را از سر خود بدر نمی‌کنند. آیا در قاموس آقای گنجی حذف کردن قید از سخن کسی و تبدیل کردن حکمی مقید به حکمی مطلق تحریف قلمداد نمی‌شود؟

ثانیاً تشبیه کردن انسانی به حیوانی از حیوانات همواره به قصد توهین و تحقیر صورت نمی‌گیرد و در همه فرهنگ‌ها نیز معنای یکسانی ندارد. در بعضی از فرهنگ‌ها این تشبیه متضمن معنای توهین است، اما در فرهنگی دیگر نه.

مثلاً تشبیه کردن شخصی به خر در فرهنگ ایرانی متضمن توهین است، اما در فرهنگ آمریکایی نیست، به خاطر اینکه در فرهنگ ایرانی ویژگی برجسته خر حماقت و نفهمی است، در حالی که در فرهنگ آمریکایی ویژگی برجسته خر زحمتکشی و خدمت به خلق است.

همچنین تشبیه کردن انسانی به شیر در فرهنگ ایرانی و عربی متضمن مدح اوست نه متضمن توهین و تحقیر او، زیرا ویژگی برجسته شیر در این دو فرهنگ شجاعت است نه سبعیت و درندگی. بنابراین، در این مورد حکم کلی نمی‌توان صادر کرد.

ثالثاً چنان‌که مکرراً توضیح دادم، صرف تشبیه انسان یا گروهی از انسانها به حیوانی از حیوانات ادعای آقای گنجی را تأیید نمی‌کند. چون ادعای آقای گنجی این است که اسلامِ یک و اسلامِ دو دگراندیشان، دگرباشان و متفاوتان را به صرف دگراندیشی و دگرباشی و تفاوت و به جرم دگراندیشی و دگرباشی و تفاوت، سگ و خوک و پشه و الاغ و... خوانده و سپس به خاطر حیوان دانستن آن‌ها خونشان را حلال کرده است.

آقای گنجی در ادامه سخن خود نوشته‌اند: «اما قرآن نه تنها دیگری را حیوان (الاغ، سگ، خوک، میمون و...) خوانده است، بلکه گفته است آنان را به میمون تبدیل کردیم. حضرت علی هم به شرحی که در «قرآن محمدی» آمد، گفته‌اند: خداوند واقعاً یهودیان را به میمون تبدیل کرد. طباطبایی و جوادی آملی هم همین تفسیر را پذیرفته‌اند. پس سخن بیش از تشبیه به حیوان است، سخن بر سر تبدیل یهودیان به میمون است. یهودیانی که تنها جرم آنان، ماهی‌گیری در روز شنبه بوده است.»

اولاً بنده در نقد خود چندین بار تصریح کرده بودم که در این نقد صرفاً دلایلی را که آقای گنجی در بخش هجدهم از قرآن محمدی آورده‌اند نقد و بررسی می‌کنیم. من منکر این نیستم که در قرآن گروهی از انسان‌ها به حیوانی از حیوانات تشبیه شده‌اند. یا چنان‌که در این آیات آمده، گروهی از یهودیان به خوک و میمون تبدیل شده‌اند.

ثانیاً موضوع سخن قرآن «دیگری» و «یهودیان» نیست، بلکه گروه خاصی از یهودیان است، آن‌هم نه به جرم یهودی بودن. و در این‌جا هیچ توهینی در کار نیست. اخبار از واقعیتی تاریخی است که در گذشته اتفاق افتاده. و غرض از این اخبار نیز توجیه حکمی حقوقی، یعنی مباح کردن خون یهودیان نیست، بلکه گرفتن پندی اخلاقی است.

ثالثاً جرم آنان ماهی‌گیری در روز شنبه نبوده است، بلکه حقه‌بازی و تحریف‌کردن دین خود با درست کردن کلاه شرعی بوده است.

رابعاً این از الفبای ایمان به غیب است که عالم بیرون ظاهری دارد و باطنی، اعمال ارادی و اختیاری انسان‌ها نیز ظاهری دارد و باطنی و خود انسان‌ها نیز ظاهری دارند و باطنی. به قول مولوی:

گر بصورت آدمی انسان بودی
احمد و بوجهل خود یکسان بدی

همه انسان‌ها به ظاهر انسان‌اند و ما نیز موظفیم به حسب ظاهر با آنان رفتار کنیم، اما حکم ظاهر با حکم باطن فرق می‌کند. به لحاظ باطنی انسان عرض عریضی دارد: گروهی از انسان‌ها از فرشته برترند و گروهی دیگر از حیوانات پست‌تر.

اما این حیوانات انسان‌نما کسانی نیستند که مانند من نمی‌اندیشند، یا مسلمان یا شیعه نیستند، بلکه کسانی‌اند که در مقام اندیشه و عمل همچون حیوان رفتار می‌کنند، و تکرار این رفتار حیوانی باطن آنان را مسخ می‌کند و هویت انسانی آنان را از میان می‌برد، خواه این گروه مسلمان باشند و خواه غیر مسلمان و خواه شیعه، خواه سنی و خواه مرد و خواه زن.

«مضمون» عقیده در انسانیت انسان مدخلیت ندارد، اما «راه» و «شیوه» گزینش و وازنش عقاید (اخلاق باور) در انسانیت او مدخلیت دارد.

مضمون آیات یادشده این است که خداوند باطن آن گروه را برملا کرده است. یعنی آنان به خاطر عمل زشتی که مرتکب می‌شده‌اند، باطناً به خوک و میمون تبدیل شده بودند و خداوند باطن آنان را به خودشان نشان داده است.

ظهور باطن انسان‌ها یا در این دنیا صورت می‌گیرد و یا در آخرت (یوم تبلی السرائر) و در مورد این گروه در همین دنیا اتفاق افتاده است. تبدل ماهیتی اگر صورت گرفته است، در اثر رفتار ارادی و اختیاری خود آنان بوده است.

غرض از ذکر این قصه در قرآن نیز این است که مسلمانان عبرت بگیرند و از انجام کارهای مشابه خودداری کنند، نه توهین و تحقیر یهودیان و نه حلال کردن خون آنان.

خبردادن از یک واقعه تاریخی صدق و کذب برمی‌دارد، اما متضمن توهین و تحقیر نیست. اصولاً غرض شارع از ذکر قصه در قرآن توهین به کسی نیست، بلکه پند و اندرز است و پند و اندرز گرفتن از یک قصه وقتی ممکن است که شخص بپذیرد که قانونی که در گذشته به آن نتایج منتهی شده استثناء برنمی‌دارد و شامل حال او نیز می‌شود. و مسلمانان وقتی می‌توانند از سرنوشت این گروه از یهودیان پند بگیرند که یهودیت مدخلیتی در وقوع آن حادثه نداشته باشد.

در واقع حکم کلی (قانون عام اخلاقی حاکم بر عالم) این است که هرکسی، خواه مسلمان، خواه یهودی، خواه مسیحی و خواه سکولار، اگر مرتکب چنان کار زشتی شود، باطناً به خوک و میمون تبدیل می‌شود، هرچند صورت ظاهری او شبیه سایر انسان‌ها باشد.

و کسی که چشم باطن‌بین دارد می‌تواند آن باطن را در همین دنیا ببیند، اما سایر انسان‌ها و خود کسانی که باطن‌شان مسخ شده در روز قیامت که جای باطن و ظاهر عوض می‌شود آن باطن را خواهند دید.

آن سخن‌های چو مار و کژدمت
مار و گژدم گشت و می‌گیرد دمت

پس سخن بر سر تبدیل یهودیان به میمون نیست، بلکه بر سر این است که کسی نباید فکر کند که انسانیت آدمی به ظاهر اوست.

علاوه بر این، بر خلاف برداشت آقای گنجی، عقیده و دین شخص، مثلاً یهودیت، مدخلیتی در تبدل باطن او نداشته و ندارد، حضرت موسی و برادر او هارون نیز از یهودیان بوده‌اند و هر دو از پیامبران‌اند. آنچه که مهم است و باطن آدمی را به فرشته یا حیوان تبدیل می‌کند، عمل اوست.

ایمان‌آوردن و کفرورزیدن نیز دو نوع عمل اختیاری و ارادی است و لذا در معرض ارزش‌داوری اخلاقی قرار می‌گیرد و در باطن آدمی تأثیر مثبت و منفی می‌گذارد. بدین ترتیب این استدلال آقای گنجی نیز مصداقی از «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» است که خود نوعی مغالطه منطقی به شمار می‌رود.

آقای گنجی سپس نوشته‌اند: «آقای فنایی براساس این تفکیک، تشبیه متفاوت‌ها به حیوان را اخلاقاً قابل دفاع و بهترین ابزار مفاهمه معرفی کرده‌اند.»

آقای گنجی در اینجا نیز سخن بنده را تحریف کرده‌اند. اما من این را به حساب شتاب‌زدگی و کم‌دقتی و عادت ایشان در غلو کردن می‌گذارم. من کی و کجا تشبیه متفاوت‌ها به حیوان را اخلاقاً قابل دفاع و بهترین ابزار مفاهمه معرفی کرده‌ام؟

چیزی که من گفته‌ام این بوده است اگر وجه شبه واقعاً در کسی موجود باشد، تشبیه کردن او به حیوانی که واجد آن وجه شبه است، اخلاقاً محذوری ندارد، خواه آن شخص مسلمان باشد، یا غیر مسلمان، یا زن باشد یا مرد. مثنوی مولانا پر است از این تشبیهات.

و نیز گفته‌ام که در یک جامعه شبانی، بهترین تمثیلی که می‌توان از آن برای توضیح رابطه امام و مأموم استفاده کرد، تمثیل شبان و گوسفند است. حذف قید «در یک جامعه شبانی» و تبدیل این موجبه جزئیه به یک موجبه کلیه نوعی تحریف محسوب می‌شود.

در این‌جا این نکته را اضافه می‌کنم که این تمثیل ناظر به «رابطه» است، نه ناظر به «طرف رابطه». بنابراین، بر خلاف ادعای آقای گنجی، در حدیث مذبور نه تنها امام صادق پیروان خود را گوسفند نخوانده است، بلکه حتی آنان را به گوسفند تشبیه نیز نکرده است.


۶. ماهيت داشتن انسان، تغيير ماهيت دادن او، تبديل به حيوان شدن

آقای گنجی نوشته‌اند: «انسان‌شناسی فلسفی جناب فنایی مبتنی بر یک نوع متافیزیک نامدلل و غیرقابل دفاع است. ماهیت‌اندیشان، جهان طبیعت را دارای ذات و ماهیت تلقی می‌کردند، اما ایشان آدمی را هم دارای ماهیت می‌داند. نظریه‌ی ارسطو در عالم طبیعت هم غیرقابل دفاع است، چه رسد به عالم انسانی.»

اولاً ماهیت‌اندیشان همه موجودات عالم امکان، از جمله انسان را دارای ذات و ماهیت تلقی می‌کنند، نه فقط جهان طبیعت را. از نظر آنان فقط خداست که ماهیت ندارد (الحق ماهیته انیته ـ ابوعلی سینا).

ثانیاً وقتی آقای گنجی حیوان‌خواندن انسان‌ها را توهین به ایشان می‌دانند، لاجرم مفروض گرفته‌اند که بین انسان و حیوان تفاوتی ذاتی وجود دارد، زیرا اگر چنین تفاوتی وجود نداشته باشد، یا اگر وجود داشته باشد و عَرَضی باشد، حیوان خواندن انسان‌ها توهینی به ایشان نخواهد بود.

در صورت اول به خاطر این‌که تفاوتی وجود ندارد و در صورت دوم به خاطر اینکه تفاوتِ عرضی قابل زوال است. پس از نظر ایشان انسان هویتی دارد که از منظر اخلاقی برتر و والاتر از هویت حیوانی است و لذا حیوان‌خواندن انسان توهین به او محسوب می‌شود. منظور من از هاهیت نیز همین هویت است.

ثالثاً «ذات»، «طبیعت» و «ماهیت» به دو معناست: یکی به معنای خاص یا ارسطویی کلمه (essense) و دیگری به معنای عام یا غیر ارسطویی کلمه (nature). ماهیت به معنای خاص کلمه امروزه طرفدارانی دارد (essentialists)، اما من جزء آنها نیستم.

تا آن‌جا که من می‌دانم ماهیت به معنای عام کلمه مورد پذیرش عموم فیلسوفان مدرن است. و اصولاً تحلیل فلسفی یعنی کشف ماهیت به معنای عام کلمه. انکار ماهیت به معنای عام کلمه هم به شکاکیت محض می‌انجامد و هم مانع تفاهم و درک متقابل می‌شود. به نظر من انسان ذات ندارد، اما ذاتیات دارد و اگر این ذاتیات را از دست بدهد دیگر انسان نیست.

این ذاتیات هویت او را تشکیل می‌دهند و او را از سایر چیزها و از جمله از حیوانات جدا می‌کنند. به نظر من تعریف درست انسان این است: «انسان حیوان اخلاقی» است. بنابراین، انسان باقی ماندن یک شخص در گرو التزام عملی او به ارزش‌ها و هنجارهای اخلاقی در مقام نظر (اخلاق باور) و در مقام عمل (اخلاق رفتار) است.

رابعاً تحول و تبدل ذات چیز عجیب و غریبی نیست. نظریه حرکت جوهری ملاصدرا که آن را از عرفان الهام گرفته است بیانگر همین است. چیزی که هست این است که تحول و تبدل هویت آدمیان تا حدود زیادی در گرو اعمال ارادی و اختیاری خود آن‌هاست. آقای گنجی اگر این انسان‌شناسی را نامدلل و غیر قابل دفاع می‌دانند خوب است دلایل خود را عرضه کنند و به صرف ادعا اکتفا نکنند.


آقای گنجی نوشته‌اند: «اگر انسان ماهیت داشته باشد، اگر بتواند از طریق انقلاب ماهیت (فلاسفه مسلمان انقلاب ماهیت را محال می‌دانستند)، ماهیت حیوانی پیدا کند، در آن صورت تشبیه او به حیوان معنا ندارد. برای این‌که در آن صورت خودش حیوان است و نیازی به تشبیه او به حیوانی از حیوانات وجود ندارد.»

در جواب عرض می‌کنم که اولاً اگر مقصود از انقلاب ماهیت تحول جوهری باشد، فقط بعضی از فلاسفه مسلمان انقلاب ماهیت را محال می‌دانند، نه همه آن‌ها. نظریه حرکت جوهری ملاصدرا که از ارکان حکمت متعالیه به حساب می‌آید در صدد تبیین تحول در ذات و جوهر و نشان دادن امکان و وقوع حرکت در ذات و جوهر است.

ابن سینا که منکر حرکت جوهری است، حرکت در اعراض را قبول دارد و از نظر او اعراض ماهیت‌اند. البته ملاصدرا ماهیت را امری اعتباری می‌داند و به اصالت وجود قائل است، اما منظور او از اعتباری بودن ماهیت این نیست که ماهیت «اعتباری خیالی» است، بلکه مقصود او این است که ماهیت «اعتباری عقلی» است یعنی ریشه در واقعیت دارد، و به تعبیر علامه طباطبایی ماهیت از مضطرات عقلیه است. مابازاء ماهیت در عالم خارج نحوه ‌یا طورِ وجود است.

بنابراین، وقتی می‌گوییم ماهیت انسان با حیوان فرق می‌کند منظورمان این است که نحوه وجود او با نحوه وجود حیوانات فرق می‌کند، اما تبدل نحوه‌ای از وجود به نحوه‌ای دیگر محال نیست. چون تفاوت موجودات در نحوه وجود به شدت و ضعف یا سعه و ضیق برمی‌گردد.

انسان در اثر تکامل می‌تواند از مرتبه شدیدتر و بالاتر و والاتری از وجود برخوردار شود که فاقد محدودیت‌های مرتبه پیشین است. همین انسان در اثر انحطاط می‌تواند به مرتبه پائین‌تری از وجود سقوط کند که ضعیف‌تر و محدودتر از مرتبه پیشین اوست. منظور نگارنده از تبدل ماهیت یا هویت نیز همین بوده است.


ثانیاً آقای گنجی درست نتیجه گرفته‌اند. اگر انسانی در اثر سوء رفتار و تکرار آن هویت انسانی خود را از دست بدهد و باطناً به حیوانی از حیوانات تبدیل شود، تشبیه او به آن حیوان معنا ندارد، زیرا در این صورت خودش حیوان و بل بدتر از حیوان است.

اما نکته مهم این است که این تبدل هویت به خاطر دگراندیشی و دگرباشی و تفاوت نیست، به خاطر نادیده گرفتن مقتضیات هنجاری هویت انسانی (اخلاق‌باور و اخلاق‌رفتار) است، خواه مسلمان باشد و خواه غیر مسلمان و خواه شیعه یا سنی و خواه زن یا مرد.

۷. سخن پايانی

سؤال صریح من از آقای گنجی این است: دینی که به نظر شما در فقه و کلام و فلسفه و عرفان و قرآن و نهج‌البلاغه آن، دگراندیشان و دگرباشان و متفاوتان، خر، عنکبوت‌، ملخ‌، شتر، خوک‌، میمون‌، گوسفند و... خوانده شده‌اند و از این طریق خون آنان حلال اعلام شده و دینی که پیامبر آن به دروغ مخالفان خویش را حسود و مغرض و متعصب و حیوان می‌خوانَد و از این طریق خون آنان را مباح می‌کند و دینی که امام اول آن متفاوتان را پشه می‌خواند و امام ششم آن پیروان خویش را گوسفند خطاب می‌کند، دین است یا جنگل حیوانات؟ و شما چگونه می‌خواهید با استعانت از هرمنیوتیک گادامر از این جنگل حیواناتی که در ذهن خوانندگان خود تصویر کرده‌اید قرائتی انسانی و اخلاقی عرضه کنید؟

اما حق این است که تفسیری که آقای گنجی از قرآن و نهج البلاغه و به طور کلی از اسلامِ یک عرضه می‌کنند تصویری است که در ذهن خود ایشان و برخی از مفسران حوزه وجود دارد و ما بازاء خارجی ندارد. از این رو عنوان در خور مقالات ایشان «قرآن گنجی» است، نه «قرآن محمدی».


پاورقی‌ها:

۱- این تعبیرات از دکتر سروش است.

۲- prejudice

۳- presumption

۴- در این مورد بنگرید به:
Coulson, N. J. (2004) A History of Islamic Law, (Edinburgh: Edinburgh University Press) Cha

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
قرآن محمدی یا قرآن گنجی؟
پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش نخست
پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش دوم
نقد دکتر ابوالقاسم فنايی بر اکبر گنجی
تشیع فقها، در برابر قرآن و ائمه

نظرهای خوانندگان

اقای فنایی،
مزاح می فرمایید قربان؟
از گنجی می خواهید قران را ترجمه و تفسیر کند؟ انوقت دوستان از انور بام افتاده ی شما نخواهند گفت ؛«در داوری میان دوتن که یکی مطالعات قرآنی آزاد و متفنانه دارد و دیگری که تمام عمر خود را صرف قرآن کرده است.علی القاعده نفر دوم رایش به حقیقت نزدیک تر است. طبیب علفی در حد همان تجویز دوای رودل و سرگیجه است. اما اگر شما به جراحی قلب و مغز نیاز داشتید دیگر قلب و مغزتان را به دست طبیب علفی نمی دهید.»؟ این مثل مشت نمونه ی خروار از مهاجرانی. مسلما گنجی تفاسیر معتبر را انتخاب کرده که جای در رو برای اینگونه سخنان نماند. کار شما به نظر من در بهترین صورت عدم توجه ساختار منتقدان گنجی و شیوه ی تحقیق مستند گنجی برای اجتناب از اینگونه مچ گیری هاست.

-- منوچهر ، Dec 18, 2008 در ساعت 08:17 PM

صحبت این نوشتار تا جایی که در مورد تفسیر و ترجمه و هرمنوتیک است، قابل قبول و منطقی بیان شده. و فکر می کنم آقای گنجی باید پاسخ قانع کننده ای در این مورد بدهند. یعنی توضیح بدهند که ملاک ترجمه های ایشان از آیات قران چیست؟ خودشان ترجمه می کنند؟ یا اینکه در صورت استفاده از ترجمه دیگران ملاک انتخاب آن ترجمه (یا تفسیر) چیست؟

اما در ادامه که قضیه حقوق زنان و دگراندیشان یا افراد متفاوت مطرح می شود استدلال های این نوشته قابل قبول و قانع کننده نیست. و در نهایت دو نتیجه می گیرد. یک اینکه متن قران به دلیل اینکه در بستر تاریخی و فرهنگی خاصی پدید آمده، باید با توجه به همان بستر ترجمه شود. که این نگاه تا حدود زیادی مانع از اعتبار همه مکانی و همه زمانی قران می شود.
دوم اینکه ترجمه متن در بستر تاریخی اش توهین نبوده و تشبیهی برای استدلال است. به این مثال ایشان توجه کنید :
"خر نشاید کشت از بهر صلاح
چون شود وحشی شود خونش مباح

غرض او استدلال از راه تمثیل است، نه تحقیر و نه توهین و نه تشبیه و نه اندراج کفار در ذیل عنوان حیوان، چنان‌که آقای گنجی ادعا می‌کند. "
(نمی دانم تشبیه و تمثیل چه تفاوت عمده ای با هم دارند؟!)

اما به فرض قبول سخن آقای فنایی قضیه صورت بد تری می گیرد. مولانا در اینجا تحقیر نکرده، بلکه قصد وی اثبات مباح بودن خون افراد مورد نظر بوده است. بسیار جالب است که مباح دانستن خون از نظر آقای فنایی هیچ مسئله ای نیست. و همین کافیست که ثابت شود توهینی صورت نگرفته. اما براستی باید گفت که در اینجا توهین و نقض حقوق همزمان صورت گرفته است.

-- ماني جاويد ، Dec 18, 2008 در ساعت 08:17 PM

ظاهرآ ایشان در حال انجام مستحبّات هستند.

-- علی رفیع ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

جناب فنائی، سفسطه و لغت بازی کجا، استدلال خردپسند، و جدال احسن کجا؟!
باز نخوانده و ندانسته چرا اسم گادامر را آورده اید، و دم از نقد هرمنوتيک زده ايد؟
می دانيم و شما خود بهتر می دانيد که مجموعاً پنج صفحه هم از نوشته های گادامر نخوانده ايد، و نمی توانيد با آن بضاعت در زبان انگليسی - چه رسد به آلمانی که زبان اصلی آن نوشته هاست- بهره ای از آن آثار ببريد. آيا تشبث به مطالب نخوانده و ندانسته دفاع خوبی از دين و دينداری است؟! آلبته نيست.

-- سيد ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

نقد نوشته آقای ابوالقاسم فنایی:
1-
فنایی:
اولین نکته‌ای که در این نوشته‌ها به چشم می‌خورد، استفاده از ادبیات کیهانی در طرح مباحث کلامی است. سبك این نوشته‌ها به بولتن‌نویسی بیشتر شباهت دارد..... .
گنجی:
آقای فنایی نقدشان را با عناوینی آغاز می‌کنند که اگرجدی گرفته شوند، امکانی برای گفت‌وگو فراهم نمی‌آورند.
فنایی:
ناقد، آن عناوین را به عنوان برچسب‌هایی بی‌اساس بکار نبرده بود.... یا بر این باورند که آن نقدها با واقع مطابقت دارد، که در این صورت، ما موظفیم آن نقدها، یا به تعبیر ایشان عناوین، را جدی بگیریم، حتی اگر جدی گرفتن آن‌ها امکانی برای گفت‌ و گو فراهم نیاورد.
نقد نوشته های بالا:
آقای فنایی خود در مورد این قسمت چه میگویی؟؟؟
2 –
فنایی:
حیوان خواندن دگراندیشان از نظر اخلاقی بد و مذموم است، اما تشبیه کردن یک انسان به حیوانی از حیوانات، به شرط این‌که وجه شبه در او موجود باشد و نیز استفاده از ضرب‌المثلی در رابطه با حیوانات برای تفهیم نکته‌ای در مورد انسان یا گروهی از انسان‌ها (یا حتی در مورد خداوند) به مخاطب، هیچ اشکال اخلاقي ندارد.
گنجی:
اگر حیوان خواندن دیگری اهانت به شمار نمی‌آمده است، چرا فقط مشرکان، یهودیان و مسیحیان به خوک، الاغ، سگ و غیره تشبیه شده‌اند؟ چرا یک مورد هم در قرآن پیدا نمی‌شود که براساس آن مومنان به این نوع حیوانات تشبیه شده باشند؟
فنایی:
بلکه می‌توان نتیجه گرفت که استفاده از تمثیل انسان به حیوان در آن فرهنگ امر رایجی بوده است و این امر به خودی خود متضمن هیچ توهینی در حق انسان نبوده و هیچ حکم حقوقی نیز بر آن بار نمی‌شده است.
نقد نوشته ها:
من در کامنتهای توتولوژی حیوان خواندن حیوان‌ها اشاره کردم به پاره ی حدیث مثلا: رسول خدا: روزگاری فرا می رسد که در آن مومن از گوسفندش خوارتر می گردد.( کنز العمال 31506ح276-11). پس می توان نتیجه گرفت آنها به مومنان خود نیز اینگونه میگفتند و حرف گنجی اشتباه است ولی ...
وقتی من تو رو با اینکه می دانم مردی زن می خوانم یا برعکس به تو توهین کرده ام و به وجه شبه احتیاج ندارم .ولی وقتی من به تو می گم ای شیطون. به تو توهینی نکردم. درسته؟ نباید به نسبیت بیفتم .حال به این سخن حضرت نگاه کنیم.
پیامبر:زمانی فرا خواهد رسید که در آن مردم همگی گرگند و هر کس گرگ نباشد،گرگها او را خواهند خورد.
(نقل از بحار الا نوار140ح157/74 )
به خوبی مشخصه حالت اول حالت دلسوزی وخواری ولی حالت دوم رخت بر بسته شدن انسانیت از انسان.
3 –
فنایی:
بر نگارنده روشن نیست که چرا گنجی سخن بزرگانی همچون مولانا را این چنین تحریف می‌کند و چرا شواهد متعددی را که به سود کثرت‌گرایی دینی در مثنوی وجود دارد نادیده می‌گیرد و با تحریف ابیات بالا می‌کوشد مولانا را انحصارگرا معرفی کند.
گنجی:
نکته‌ی قابل توجه دیگر در نوشته‌ی آقای فنایی این است که گویی اگر به بزرگی از بزرگان از زاویه‌ای انتقاد شود، کل تفکر آن بزرگ به زیر سوال رفته است. مگر مثنوی، متنی مقدس، یعنی بدون چون و چرا، است؟
نقد:
من شعر مورد بحث را خواندم یعنی شعر ( دعا کردن بلعم با عور که موسی و قوش را از ین شهر که حصار دارند بی مراد باز گردان ) آقای فنایی مثنوی 1 تحریف نشده توسط آقای گنجی و واقها همینه که هست شما یاید به فکر تفسیری دیگر در مثنوی 2 باشید.
4 –
فنایی:
بنابراین می‌توان نتیجه گرفت نهج البلاغه‌ای که در اینجا مورد نقد قرار گرفته نهج البلاغه‌ی علی نیست، نهج‌البلاغه‌ی گنجی است.
نقد:
من از شما می خواهم آقای فنایی اگر کامنتها را می خوانیدو خود را در حد ما میدانید به پاسخ به نقد آقای فنایی (۲) توتولوژی حیوان خواندن حیوان‌ها بروید وآنجا حدیث های که من آورده ام را ببینید.

5 – فنایی:
در جواب عرض می‌کنم از دو حال خارج نیست. آقای گنجی در ترجمه و تفسیر قرآن یا مقلد هستند یا محقق. اگر مقلد هستند باید دلیل قانع‌کننده‌ای برای ترجیح یک مترجم و مفسر بر مترجمان و مفسران دیگر داشته باشند. به نظر می‌رسد که دلیل ایشان برای ترجیح سازگاری ترجمه یا تفسیر یک مترجم و مفسر خاص در موردی خاص با مطلوب ایشان است.
نقد:
آقا یعنی انقدر سخته؟ یعنی انقدر مشکله که نمی توان بین ترجمه و تفسسیر فرق گذاشت؟ که وقتی با منابع و ادعاهای مختلف دلیل عرضه شود که متن این ترجمه تحت الفضلی را دارد. شما فقط به یل ایه و یک کلمه دابه فقط ایراد بگیرید با اینکه کل نظر شارع مورد بحث؟
6 –فنایی:
تمثیل‌های موجود در متون اسلامِ یک و اسلامِ دو ادعای آقای گنجی را تأیید نمی‌کند، چون تمثیل متضمن تحقیر و توهین نیست؛
نقد:
وقتی کل محل اشکال را شما به دابه و تشبیه خر بین ما و آمریکایها کاهش می دهید، نتیجه شما همین میشود ، ولی بدانید که از واقعیت فراری نیست.
اگر شما همان خر را به معنای سختکوشی به یک آمریکای بگویید یعنی موضوعی وجود نداشته که چنین تشبیهی را بخواهید انجام دهید او با شما چه رفتاری می کند؟
یعنی در باطن انقدر نسبیت گرا؟
7-فنایی:
اما حق این است که تفسیری که آقای گنجی از قرآن و نهج البلاغه و به طور کلی از اسلامِ یک عرضه می‌کنند تصویری است که در ذهن خود ایشان و برخی از مفسران حوزه وجود دارد و ما بازاء خارجی ندارد.
نقد :
کاش اینطور بود . شما باید می آمدید به نظر من به جای اینهمه تکرار کردن گفتار خود در2 یا 3 مقاله ترجمه تحت الفظی تمام بحث های مورد اشکال را می آوردبد تا به اینهمه سر درگمی هم نیفتید.
ممنونم

-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

آقای فنایی . .. مطالب شما را در نقد و پاسخ گنجی و بعد پاسخ شما به گنجی را خواندم. چند نکته را به کوتاهی اشاره میکنم.
١- در پاسخ طولانی شما در این نوشته بالا , شما کمترین اشاره ای به مهمترین مدعا های گنجی نکرده اید . شما در مقاله قبلی ادعا کرده بودید که « کافران با یقین واطمینان از حقانیت اسلام , از قبول آن امتناع میکردند و ...». آقای گنجی در جواب شما گفت « کافران ( یهودیان ومسیحیان ) نه آنروز ونه تا به امروز حقانیت اسلام را قبول ندارند ...» . واقعا دلیل این ادعای گزاف شما چیست , جناب فنایی؟
٢-شما در نقد مطالب گنجی , خود را پایبند استدلال نشان میدهید. از او مغلطه گیری میکنید و لغزشهای (احتمالی) او را, فاتحانه, یاداوری میکنید. اما , خود اسیر بزرگترین مغلطه هستید. مغلطه باور به متافیزیک. مغلطه «خداوند میفرماید». (بقول ایرانی فرزانه بهرام مشیری).
آقای فنایی , شما واقعا فکر میکنید «الله» , چنانچه در قران آمده زمین وکاینات را در ٦ روز آفرید و بعد از گل بد بو انسان را آفرید و روح خود در او دمید او را بزمین فرستاد؟پس ما حصل تلاش دانشمندان که خط بطلان بر این فرضیه های جاهلانه کشیدند چیست؟ اینکه من وشماو خوانندگان از طریق کامپیوتر در ارتباط هستیم, این به همت خیل دانشمندانی است که چون گالیله افسار «مقدس» متافیزیک را از گردن باز کردند. اندشمندانی چون لاک ودیگران باعث شدند شر دین از عرصه عمومی کم شود و انسانها در ازادی به پیشرفت های بزرگ نایل شوند. آقای فنایی , اینها در تعبد الله حاصل نمیشود.
لازم به توضیح است که بین خدای منزه از دغل کاری و شامورتی بازی که هیچ احتیاج به زجر وشکنجه نوع انسان ندارد و هیچ بساط سلطنت و دژبان و « مقربین درگاه الهی!» و بهشت پر حوری و جهنم پر عذاب ندارد , و «الله» مدینه فرق است.این خدا به زبان منطق وریاضی صحبت میکند , نه به عربی. قاصد ورسول هم به هیچ جا نفرستاده است.
٣-آقای فنایی, شما به چه دلیل میپندارید که قران به حضرت محمد از طریق فرشته وحی شد. آیا کس دیگری را در تاریخ سراغ دارید که چنین ادعایی کرده باشد؟امیدوارم نفرماید ١٢٤ هزار پیغمبر. حتما میدانید که اینها افسانه های خیالی قوم یهود هستند. لابد میدانید که انسان در داخل شکم ماهی زنده نمیماند, سلول های مرده گیاهی (عصا) به سلول زنده جانوری (مار) تبدیل نمیشود , و طول عمر انسان بندرت به صد سال میرسد.
٤-براستی دستاورد اسلام برای بیش از یک میلیارد باورمند چیست؟کدام نقطه روشن در کارنامه ملت های اسلامی وجود دارد؟آیا میتوانید یک جامعه اسلامی سعادتمند نام ببرید؟دریغ از یک ذره آزادی, دریغ از یک حکومت دمکراسی ,دریغ از یک جو احترام به حقوق بشر....م.
براستی اگر بزرگان تاریخ ما , بوعلی, خیام , رازی ,فردوسی , امروز زنده بودند و حال و روز ایرانیان را علیرغم پیشرفتهای جهان , می دیدند ,چه میگفتند؟
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟
الف-س

-- الف-س ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

کتابی که اینهمه تعبیر و تفسیر و ترجمه می طلبد تا مشکلاتش حل شود براستی چگونه داعیه هدایت انهم برای تمام زمانها را دارد؟
فعلا که ما سعی در هدایت ان کتاب داریم .
با اینهمه مشکل نه "قران کلام خدا" که "قران محمدی" و"قران گنجی" هم راه به جایی نمیبرند

-- کاظم ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

من نمی دانم چرا آقای فنائی این همانی را یا این همان بودن را به معنای تشابه می آورند! اصطلاح این همانی اول بار در نظریات علی عبدالرضایی بکار بسته شد و معنا و کارکرد ویژه خودش را در شعر هفتاد دارد.حالا اینکه چگونه و با چه معنای خاصی وارد گفتمان های عقیدتی و ادبیات سیاسی شده است ،بماند!!!مقاله آقای فنایی جالب می شود وقتی ایشان پای گادامر را وسط می کشند !بدون آنکه جایی ذکر کنند گادامر در کجا و کدام کتاب این اشاره داشته! متاسفانه غلبه تألیف بر ترجمه در کتاب ساختار و تأویل متن آقای بابک احمدی همه اهالی دین را پساساختارگرا کرده است بی که بدانند از آرای ژولیا کریستوای پیشین بجای گادامر صحبت می کنند البته نه کریستوای پسین که حرف از پیش متن و پس متن در گفتمان بینامتنی می زند.من مقالات آقای گنجی و نقد جناب فنایی بر ایشان را و همچنین پاسخ آقای گنجی را نخوانده ام ولی خوانش اتفاقی این مقاله و حضور تحریف شده مفاهیم هرمنوتیک از جمله اصطلاح این همانی ژاک دریدا در متنی حوزوی و قرون وسطایی واقعن حیرت آور است! تازه نمی توان پای بحثی ادبی را وسط کشید بی اطلاع تازه از مقوله مورد بحث. کسی که از گادامر حرف می زند باید بداند که بعداز نظریه پردازی سوسور و شکلوفسکی تعریف و تعبیر ما از تمثیل و حتا مجاز تغییر کرده است به گونه ای که دیگر نمی توان از تمثیل بدون توجه به موقعیت آن درگزاره گفت.آقای فنایی اگر مطالعات خود را تازه کنند با نیم نگاهی متوجه می شوند که تمثیل را باید مثل مجاز در سیستم همنشینی جمله مورد مطالعه ساختاری قرار داد نه سیستم جانشینی. منظورم این است که برخورد ایشان با گزاره « فلانی خر است» با توجه به سیستم جانشینی صورت می پذیرد به گونه ای که ایشان به آسانی جای خر را با اسب و الاغ و غیره عوض می کنند بدون آنکه توجهی به ارزش گزاره داشته باشند. معمولن در اینجور بحث ها استفاده از منطق، معنا را کاملن مغشوش می کند و آنجایی که آقای فنایی با توجه به ارزش تکی گزاره ها رای به ارزش ترکیبی آن می دهند دچار اشتباهی بزرگتر می شوند چون منطق قراردادی را جانشین عقلانیت می کنند حالا بگذریم که ایشان اغلب از گزاره های فصلی و عطفی به بحث می پردازند حال آنکه به نظر می رسد اینجور بحث ها را می توان با گزاره های شرطی و دوشرطی دنبال کرد. خلاصه اینکه هرچند از وارد شدن به اینجور بحث های عهد بوقی انزجار دارم اما لازم دیدم که به این نکات اشاره کنم چون به اعتقاد من شیوه اتخاذی آقای فنائی در بحث به گونه ای توهین به شعور مخاطب قلمداد می شود و این از کسی که در ارائه بحث از گادامر کمک می گیرد بعید است چون گادامر در اغلب مقالاتش تاکید می کند بر نویسش متن مشارکتی! و نقش مخاطب را در نویسش خود بسیار اثرگذار می داند

-- سارا محمودی ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

کاش آقای مهاجرانی کمی از آقای فنایی یاد بگیرند که شبهه وارد کردن به قرآن، تزلزلی در آن ایجاد نمی کند. اگر کسی به حقانیت قرآن ایمان داشته باشد، نباید از شبهات وحشت کند. کافی است به سادگی به شبهه گوش فراداده شود تا میزان قوت و ضعف آن شبهه روشن شود. تا آنجا که من از سنت محمد سراغ دارم، همین پرسیدن های آقای گنجی، عین دینداری است.

-- ک. سازگار ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

احسنت به آقای دکتر فنایی
بحث های گنجی سه محور دارد :
1.قلب واقعیات
2.تفسیر به رای
3.مغالطات و نتیجه گیری دلخواه

-- کوثری ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

جناب فنایی عزیز خداوکیلی از حاشیه روی خسته نمیشوید؟ نه ، خدا وکیلی این انرژی جدلیک را از کجا میاورید ؟ بابام جان اگر دلیلی بر الهی بودن قران بود، مگر این شش میلیارد ادم نامسلمان بلا نسبت خرند ؟ دوما نوکر پدرتم نه ما را خسته کن نه این گنجی سینه سوخته را. اقا اصلا فرض کن جناب گنجی یکسره بر نهج باطل است. یک مقاله بنویس و به ما و جهانیان لطف کن و بگو به کدام دلایل قران سخن خداست. و اما به جناب گنجی یک توصیه دارم ، در مباحثه با جناب فنایی اگر بخواهید به حواشی بپردازید احتمالا عمر من و شما کفاف نخواهد داد. مثلا این مقاله به قدر ذره ای به اصل مدعای شما ربط داشت؟ بعد هم اینکه ایشان بی هیچ شرمی ادبیات شما را کیهانی میخواند و بعد جنابشان منبر اموزش دیالوگ و اخلاق میرود . خلاصه کلام ، علی الظاهر سر ایشان شدیدا و غلیظا درد میکند برای مباحثات جدلی/ فرسایشی و قلمفرسایی. پس لطفا لا اقل شما بحث را به کانال اصلی هدایت کنید. گرچه دور میبینم بحث با جناب فنایی در یک جاده صاف پیش برود و یحتمل بحث به سنگلاخ و باتلاق و دره و.....خواهد کشید. البته اسایشگاه روانی هم / به لحاظ منطقی ممکن / است.
پ.ن: ...این شش ملیارد.... الخ، دلیل نیست. بله درسته ولی صرفا منظور این بود که بابام جان دلیل داری رو کن، بعد هم شما به گنجی القاب رنگارنگ اعطا میکنی و میگویی زننده صحبت میکند و........، خب بنده با تقدیم احترامات میگویم ادعای الهی بودن قران بلادلیل است و نه تنها الهی نیست بلکه موارد غیر انسانی بسیار دارد، شما حضرت فنایی عزیز، ای معلم اخلاق!! و ادب گفتگو، لطفا دلایل خویش عرضه فرمایید. خوبه یا هنوز پیازداغش کمه؟
پ.ن2: تو این دنیای خرتوخر، وقتی از خدای متشخص بعنوان یک احتمال میشه صحبت کرد، و هنوز خود خدای متشخص محل نزاع و اشکال است این مباحث واقعا خنده دار جلوه میکنه، البته من خودم خداباورم به جان ...ای قسم.

-- حسین کرد شبستری ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

درود، اقای فنایی قصد توهین یا تهمت ندارم، عذر مرا بپذیرید که واژه گان مناسب تر برای مطلب خود نیافتم . شما نمونه کامل از انسان مومن سفسته گر می باشید که پاسخ یک مقاله عقلی را با گزاره های ایمانی و بازی های زبانی می دهید (یک بار دیگر به بازی زبانی خود در باب حیوان خواندن متفاوت ها یا ماهیت داشتن انسان که گویی ماهیت حیوانی انسان زمانی است که در گفتار و عمل راهی را که شما حق می دانید طی نکنند، بنگرید). در حالی که از پاسخ به ادعای اصلی گنجی (محمدی بودن کلام قران) می گریزید به تمثیل های گنجی که به قول خودتان برای تقرب به واقعیت است می پردازید (مغالطه مناقشه درمثل). چشم از واقعیت متنی قران بر می دارید تا با تفسیر قران با قرائت انسانی، موید همان ادعای گنجی باشید که در گفتمان مدرن مسلمانان چاره ای جز تفسیر انسانی قران ندارند. بدرود. { سخنی هم با زمانه، چندین و چند کامنت من در مقالات مختلف به چاپ نرسیده است. نمی دانم این به علت ضعف در مدیریت، سهل انگاری فردی یا معضل فنی ست. در این صورت هم یک اعلام قبلی یا دلیل عدم چاپ یک کامنت نشانه احترام این سایت (که ادعای پیروی از موازیان حرفه ای دارد) به مخاطبان، به ویژه مشتریان همیشه گی می باشد، با تشکر}

-- سید علی طباطبائی ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

جناب سيد لاف گادامر و هرمنیوتیک نیایید نوشته ی فنایی بدجور برجک بعضی را زده است

-- کاظمی ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

البته آقای گنجی مورد پرسش هستند، اما اجازه بدهید به‌عنوان یک خواننده به‌نظر خودم با استفاده از حق کامنت‌گذاری بگویم: دین اگر اساسش بر محور مقدس کردن انسان‌ها باشد، دقیقاً مثل جنگل کسی شیر می‌شود و بقیه پشه و شتر و ... گرفتن این هویت غلط که اجازه می‌دهد خداوند واسطه و نایبی تام‌الاختیار داشته باشد که هرچه می‌کند با خداوند توجیه کند؛ یعنی برداشتن واسطه‌یی که به‌نفع خودش واسطه شده و ارتباط قلبی و بدون دغدغه‌ی انسان با درکی که از خدای خودش دارد. واسطه است که مومن و کافر می‌سازد. پیامبر صرفاً یک انسان بوده(مستند به آیات قرآن) معصوم نبوده مثل همه‌ی انسان‌ها، همان‌طور که در سوره‌ی کهف خداوند توبیخش می‌کند و جاهای دیگر، پس قانون پیامبر، امام، نایب و ... نیست قانون حاصل از درکِ توافقی انسان‌هاست برای رستگاری انسان که بدون احترام به اصالت انسانی غیرممکن است. پس چگونه می‌شود کسی این‌قدر مقدس شود که خود قانون شود، هر کس؟!

-- خاطره‌ها ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

آقای کاظمی شادمانی می کنند که "نوشته ی [آقای] فنايی بد جور برجک بعضی را زده است." مرد گرامی، هر کس دل خود را به زدن برجک اين و آن خوش کند، و بدون خواندن و انديشيدن، با ذهن خالی و زبان خيابانی خيال کند پاسخ هر پرسشی را در آستين دارد، و به جای اعتلای فکر تنها رگهای گردن را برجسته سازد، از هدايت دور است. يادمان باشد که "خلق را تقليدشان بر باد داد."

-- سيد ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

این هم یک سوال از یک کودک حیران: اصلاً دین به چه درد میخورد؟ آیا حقیقتاً درک دین خدا باید انقدر پیچیده باشد؟ مردم سالها درس میخوانند و بیخوابی میکشند که دکتر شوند و دارویی کشف کنند که دردی از دردهای آدمی را درمان کند. اینهمه دردسر برای فهمیدن دین خدا برای چیست؟ که آخرش یا آخوند بشوی و روزگار مردم را سیاه کنی یا مقلّد بی اراده یا ملحد مهدورالدم؟ جداً هدف خدا از این همه دردسر آفرینی چیست؟ اگر دین خدا باعث آرامش و محبت نشود بودنش چه ثمری دارد؟

-- گشتاسب ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

سلام

آقای فنایی مقالات گنجی را متهم به کیهانی بودن کرده اند. اما در دو مجموعه نقدهای خود مثالی برای ما نیاورده اند که منظورشان از مقالات کیهانی چیست. با فهم من اگر منظورشان کنایه آمیز بودن مقالات است، خوب است معلوم کنند آیا جملات تحقیر آمیز و توام با کنایه ای نظیر "مستندات خود را ارائه کنند تا جهل بنده برطرف شود و از خواب غفلت بیدار شوم."،" شیپور را از سر گشاد آن می‌دمند" کیهانی محسوب می شوند یا خیر؟

من از فحوای متن جناب فنایی اینطور حس میکنم که ایشان حین نگاشتن، گویی دندانهای خود را بر هم می فشرده اند

-- کیوان ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

خدا قوت آقای دکتر فنایی.

-- رضا ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

کولاک کردی دکتر فنایی عزیز

-- ناطق ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

آقای فنایی
با نوشته شما موافقم
در زمان صدر اسلام تشبیه کردن انسان به حیوان رایج بوده و جنبه تحقیر کردن نداشته است
مثلاً روزی پیامبر خدا یکی از صحابی اش را می بیند که گربه ای در بغل داشته است. پیامبر از آن پس او را ابوهریره می خواند که به معنی پدر گربه می باشد. ابوهریره یکی از صحابی برجسته است و همچنان محدث مشهوری است. او هیچ گاه از آن اسم که تا آخر عمر هم رویش گذاشته شده بود احساس حقارت و رنجش نمی کرده است.

-- شادان ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

آیا مشکل اصلی یا بحث اصلی اثبات قدرت انسان یا ناتوانی انسان است که هنوز به جایی نرسیده است... اگرچشم باز کنیم و فقط قدرنمایی این بشر را وقت در یک قرن گذشته بررسی کنیم میبینیم در این یک قرن این بشر با قدرتنمایی خود چه بر سر این کره زمین و طبیعت موجود آورده است باقدرت بیشتر و انکار خدا و مذهب خدا میداند چه بر سر نسل آینده خواهد آمد... جناب گنجی حالا که در غرب هستید چشم بازکنید و ببینید که این بشر چه کرده و چه میکند با جهانی که به جنگ کشانده و میکشاند...

-- بدون نام ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

جناب الف-س عزیز
توسل به علم واقعاً ستودنی است اما باید به خاطر داشت که پوزیتیویسم خیلی وقت است که از تاریخ علم رخت بربسته است. علم هم به عنوان وسیله و هم به عنوان غایت، زیباترین هدیه خداوند به بشر است اما توسل به "علم موجود" برای انکار برخی رویدادهای تصور کردنی، روش صحیحی به نظر نمی رسد. فکر می کنید اگر به افلاطون و ارسطو می گفتند امکان پذیر است که دو نفر، یکی در غرب عالم و دیگری در شرق عالم باشد اما یکدیگر را ببینند و با یکدیگر گفتگو کنند بدون آنکه چیزی از فاصله آنها کاسته شود، آیا به خنده نمی افتادند؟ کجای علم، امکان تبدیل سلول مرده عصا را به سلول زنده مار بطور قطع ناممکن دانسته است؟ آنچه واقعیت دارد این است که چنین تبدیلی از نظر "علم امروز" ناممکن و تصور آن نامعقول می نماید. آیا شما راهی دارید که ثابت کند هزار سال دیگر هم علم همین را می گوید؟ فراموش نکنیم که زیبایی و عظمت علم در تواضع آن است، و اصولاً به دلیل همین تواضع است که علم به پیش میرود.
با توسل به علم موجود نمی توان وقوع معجزات را انکار کرد. آیا تا به حال در مورد شفا یافتن ناگهانی برخی بیماران سرطانی چیزی نشنیده اید؟ علم پزشکی امروز نتوانسته است برای چنین رویدادهایی، توضیح قانع کننده ای فراهم کند اما این باعث نمی شود وقوع چنین رویدادهایی را که به دفعات در سرتاسر جهان رخ داده است، انکار کنیم.

-- ک. سازگار ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

آقای فنائی بسیار عصبی وارد جدل شده است و به پرسش اساسی گنجی پاسخ نداده است : او کماکان هیچ دلیلی بر کلام الله بودن قران اقامه نکرد و به این ترتیب به تحکیم ادعای گنحی کمک کرد .

-- کورش ، Dec 19, 2008 در ساعت 08:17 PM

فقط یک نفر گفته که قران کلام خداست و آن شخص حضرت محمد است. بقیه یک ملیاردمسلمان دیگر حرف حضرت محمد را تکرار میکنند.در زمان حضرت هم خودش نتوانست ثابت کند که این آیات ازطرف خدا آمده.

-- mehrdad ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

در مورد آیه « بدترين‌ جنبندگان‌ از نظر خداوند کسانی‌ هستند که‌ کفر ورزیده‌اند و ایمان‌ نمی‌آورند.» نظر شما این است که جنبندگان در معنای کلی آن که شامل انسان و غیر انسان است بکار رفته پس شامل توهینی نیست؛در صورتی که باید پرسید آیا اسب و شتر و تانک هم مگر می توانند کافر شوند؟آشکارا قران کافران را دابه خوانده و این یک تشبیه نمی تواند باشد.البته اگر نخواهیم حق پوشی کنیم .
کاش در مورد آن بیت مثنوی که نفس را به اشغری تشبیه کرده بود ابیات بالاتر را هم می دیدید.

حکایت آن واعظ کی هر آغاز تذکیر دعای ظالمان و سخت‌دلان و بی‌اعتقادان کردی

آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی/ قاطعان راه را داعی شدی
دست برمی‌داشت یا رب رحم ران/ بر بدان و مفسدان و طاغیان
بر همه تسخرکنان اهل خیر/ برهمه کافردلان و اهل دیر
می‌نکردی او دعا بر اصفیا/ می‌نکردی جز خبیثان را دعا
مر ورا گفتند کین معهود نیست/ دعوت اهل ضلالت جود نیست

-- kavim ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

چندی قبل تصویری از ویجر در خارج منظومه شمسی که از زمین گرفته شده بود دیدم که در آن زمین به مانند نقطه ای در بین هزاران سیاره وسیارک دیده می شد و این فقط وضعیت زمین را در منظوه شمسی نشان می داد حال در این همه منظومه و کهکشان ببینید ما در کجا قرار داریم واقعا در این کائنات شاید بی اغراق نسبت خداوند به بشر چیزی شبیه نسبت بشر به الکترون هم نباشد چرا این موجود ضعیف در عالم هستی اینهمه حساب و کتاب باید پس بدهد آنهم در معامله ای که انسان به اختیار خود در آن قرار نگرفته و مثلا در قبال 80 یا نود سال عمر آنهم اجباری (انا خلقنالجن والانس الا لیعبدون)اگر مطابق نظر علما و فقها نبود باید مثلا هزاران سال در جهنم عذاب بکشد آنهم نظراتی که خود حضراتشان هم در بسیاری از آنها متفق القول نیستند که به راحتی بتوانی درست را از نادرست تشخیص بدهی واقعا خداوند از این سردرگمی بشر چه هدفی داشته است .

-- علیرضا صدری ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

جای تعجب است که پاسخ موقر ووزین آقای فنایی را برخی نتوانسته اند تحمل کنند و برخلاف آنچه که ادعا می کنند از کوره دررفته و به توهین و تحقیر نویسنده متوسل شده اند. چطوراست که شما می توانید از هرمنیوتیک ونظریات گادامراستفاده کنید ولی اگر دیگری سخنی از آن به میان آورد اورا متهم کنید که هیچ اطلاعی از آن ندارد . یا بحث ایدیولوژیکی را با بحث سیاسی وادبی اشتباه بگیرید .اگرقرار است هرمتنی را مخاطبین به همان زبان گوینده بخوانند و بفهمند که گادامر یا هرکس دیگری خودش می ماند و خودش ، که بایدخودش بنویسد وخودش هم بخواندوبفهمد. لطفا یک بار دیگر با دقت به اکثر کامنتهای بالا توجه بفرمایید .

-- ایرانی ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

جای تعجب است که پاسخ موقر ووزین آقای فنایی را برخی نتوانسته اند تحمل کنند و برخلاف آنچه که ادعا می کنند از کوره دررفته و به توهین و تحقیر نویسنده متوسل شده اند. چطوراست که شما می توانید از هرمنیوتیک ونظریات گادامراستفاده کنید ولی اگر دیگری سخنی از آن به میان آورد اورا متهم کنید که هیچ اطلاعی از آن ندارد . یا بحث ایدیولوژیکی را با بحث سیاسی وادبی اشتباه بگیرید .اگرقرار است هرمتنی را مخاطبین به همان زبان گوینده بخوانند و بفهمند که گادامر یا هرکس دیگری خودش می ماند و خودش ، که بایدخودش بنویسد وخودش هم بخواندوبفهمد. لطفا یک بار دیگر با دقت به اکثر کامنتهای بالا توجه بفرمایید .

-- ایرانی ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

آقای "سید"
اگر همین جملات شما را یکی از منتقدین آقای گنجی خطاب به ایشان می گفت، شما او را به باد ناسزا می گرفتید. اگر توانایی نقد نوشته های آقای فنایی را ندارید، به تخریب شخصیت نپردازید. نوشته های آقای فنایی اگر هم ضعیف باشد، توهین های شما چیزی از ارزش آنها کم نخواهد کرد. عجیب است دوستانی که با کمترین انتقاد به شخص گنجی برمی آشوبند که "چرا تخریب شخصیت می کنید"، در مقابل این توهین های سخیف، ساکت هستند. توهین نمی تواند واقعیت را از بین ببرد، چه گنجی برحق باشد چه فنایی.

-- ک. سازگار ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

واقعا جواب آقای فنایی بسیار سفسطه گرانه است. آقای فنایی به دنبال حاشیه پرانی هستند ایشان به ادعای اصلی قرآن محمدی نمی پردازند که همان کلام محمد بودن قرآن است. آقای فنایی! جواب شما فقط به این مطلب قرآن چیست که می گوید «آنها (یهودیان) را به میمون تبدیل کردیم» (نقل به مضمون )
آیا تنبیهی مثل تبدیل کردن انسان به میمون به دلیل ماهی گیری در روز شنبه تنبیهی عادلانه است؟ اصلا آیا تبدیل انسان به میمون ممکن است؟ چون قرآن به صراحتا گفته است که این تبدیل صورت گرفته است. بهتر است عینک بدبینی نسبت به آقای گنجی را بردارید و منصفانه به مقالات او بنگرید. ایشان قصد بی آبرو کردن اسلام را ندارند بلکه به دنبال تفسیری قابل دفاع از اسلام هستند. لطفا یکبار دیگر با این دید (تفسیری انسانی وقابل دفاع از اسلام) مقالات قرآن محمدی را بازخوانی کنید. با تشکر از همه شما .

-- اهورا ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

هم گنجی و هم فنایی سخت در اشتباه اند که در دوره ای که انسان تکلیف خود را با دین روشن کرده و زندگی اجتماعی خویش را بر اساس عقلانیت سازماندهی می نماید و از دین هم گلچین های عقلانی می نماید پرداختن به مسایل مرتبط با جامعه عرب نه چندان با فاصله از جاهلیت کار عبثی است دغدغه های امروز جهان این مسایل نیست بلکه در جامعه خرافه گرایث ایران و فلک زده جهان سومی است که این مسایل هنوز جایگاه بحث دارد در حالیکه در دوره روشنگری بخصوص این مسایل حل شده است. توصیه به گنجی: تحقیق شما در باب دموکراسی در ایران در دوره اصلاح طلبی بیشترین تحول و روشنگری را به جامعه ایران بخشید تا این مباحثه کهنه البته اگر در نقد تقدس این استراتژی را هدف هرار دهید مطلوب است .

-- بی نام ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

سوء تفاهمی از يادداشت کوتاه من برای آقا يا خانم ک. سازگار و آقا يا خانم ايرانی، از خوانندگان محترم اين سايت پيدا شده است. متأسفم. قصد من هرگز توهين نبوده و نيست. نکته ای که فروتنانه عرض شد اينکه نام متفکران را بردن و اصطلاحات فنی را در نوشته آوردن، بدون اينکه ربط به بحث داشته باشد، يا مبتنی بر تحقيق باشد، روشنگر نخواهد بود. ذکر نام گادامر و آوردن اصطلاح هرمنوتيک در نوشته جناب فنايی، در حدی که از متن ايشان بر می آمد، از اين جنس بود.

همچنين گمان می کنم تعابير عاميانه ای چون "برجک اين و آن را زدن" و "کولاک کردن" در بحث علمی جايی ندارد. برای تشويق پهلوانها و ورزشکارها خوب است، نه در داوری بر سر استدلالها. اشکال در استدلال و مدعيات آقای گنجی همچنان پابرجاست، ولی در پاسخ جناب فنايی پاسخ شايسته ای نيافتم. اين در حد تشخيص اينجانب است.

-- سيد ، Dec 20, 2008 در ساعت 08:17 PM

آقای فنایی! آیا واقعا تا به حال مقالات شما اینهمه خواننده داشته است؟ من که فکر نمی کنم. این همه خواننده ای که مقالات شما را می خوانند به لطف گنجی است. مقاله ای در زمینه ای دیگر بنویس و امتحان کن!

-- اهورا ، Dec 21, 2008 در ساعت 08:17 PM

آقاي فنايي مقالات آقاي گنجي نيز مانند هر گفتمان بشري اخالي از ايراد نيست ولي دراين مقالات پرسش هاي مهمي مطرح گرديده است حالي كه شماباور به كلام اله بودن قران بدون دليل داريد حداقل پاسخ شبهاتي كه درخصوص تعارض برخي آيات قران باعلم امروز واخلاق مطرح گرديده فلسفه آن وبادليل عقلي وبدون مجادله كلامي پاسخ دهيد تامن نيز از اين ميان رهنما وقانع گردم

-- اميد فردا ، Dec 21, 2008 در ساعت 08:17 PM

اینکه مردسالاری توانسته از نظر ایشان خود را به اسلام یک "تحمیل" کند در واقع تایید انحراف اسلام از مسیری مستقل از دخالت های عناصر منفی انسانی است و سخنی بس گزاف تر از سخنان آقای گنجی در مورد کلام الله یا کلام النبی بودن قران.(اما مردسالاری از ذاتیات اسلامِ یک نیست، بلکه از عرضیات آن است، یعنی بخشی از فرهنگ عربی زمان نزول است که از خارج بر اسلامِ یک تحمیل شده است.فنایی)
اینجا این سئوال پیش می آید که تفکیک ذات اسلام از عرضیات تحمیل شده بر آن به خاطر شرایط زمانی و مکانی نزول آن چگونه امکان پذیر است؟ چگونه قادر متعال اجازه "تحمیل" خصوصیات فرهنگی، زمانی و مکانی را در زمان خود حضرت رسول و در قالب کتاب الهی داده است که با خصوصیات فرهنگی، زمانی و مکانی امروز انسان سازگار نیست را داده اند؟ یعنی اگر اسلام امروز و توسط پیامبری در مثلا کشور سوئد نازل می شد محتوای قران و آموزه هایش متفاوت از راس اسلام بود؟ چون متن فرهنگی امروز سوئد مثلا تعدد زوجات، نابرابری قوانین برای افراد، ارتباط افراد بالای 18 سال با افراد زیر 18 سال و غیره را بر نمی تابد، حضرت رسول تنها یکبار ازدواج می کردند، سن بلوغ برای دختران و پسران 18 سال تعیین می شد و زنان می توانستند قاضی و رییس جمهور شوند؟
اولین سئوالی که در این راستا برای من مطرح است این است که پس اگر قرار است آیین دینی تحت تاثیر چارچوب فرهنگی، زمانی، مکانی باشد ( که در قالب تحمیل عرضیات به ذات دین متبلور می شوند) پس چرا بعد از حضرت رسول اکرم، رسول جدیدی از سوی خداوند مبعوث نگردیده اند که انسانها را از دام تعابیر متفاوت از موضوعی واحد به خاطر اینکه این موضوع تحت تاثیر تفاسیر تاریخی دین است، برهانند؟ آیا این امر با صفات عالیه حضرت حق تعالی (ارحم الراحمی) سازگار است که انسانهای امروز را این چنین در برابر متضادهای وجدانی ( که بر اثر مساعدات انسانی در طول قرون در انسان به وجود آمده اند یا تقویت شده اند) مثل احساس عذاب وجدان به هنگام مشاهده تبعیض در برابر زنان، تبعیض در برابر پیروان سایر ادیان، تبعیض در برابر کفار غیرحربی، مجازات های بسیار خشن از قبیل اعدام برای دگرباشان جنسی و موارد دیگر با تعلیمات اسلامی متبنی بر رفتارهای تاریخی در مواجه با این امور این چنین تنها بگذارد؟ آیا خداوند باید در برابر تفاوت تفسیری در حد تفسیر شیعه دوازده امامی و سنی حنفی از یک موضوع واحد (اسلام) سکوت کند؟
تا جایی که ذهنم یاری می کند در کتابهای معارف دبیرستان دلیل ختم نبوت، "رشد و بلوغ ذهنی انسان در عصر ظهور رسول اکرم" عنوان شده است و گرنه اگر قرار بود که با تغییر شرایط فرهنگی، مکانی و زمانی "عرضیات" دین عوض شوند برهان ختم نبوت بی معنا خواهد بود. دلیل اینکه نه اسلام نه مسیحیت و نه یهودیت قادر به انحراف از بستر تاریخی نزول خود نیستند همین حقیقت ساده است که با قبول این امر که "مقتضیات زمان می تواند عرضیات دین" را عوض کند در واقع کل نظام دینی را مورد سئوال قرار می دهند، نظام دینی بدون عرضیات آن را لطفا تعریف می کنید تا من روشن شوم اسلام بدون عرضیات چیست؟ آیا امکان دارد که دفعات نماز خواندن مسلمین در صورت ظهور رسولی جدید با توجه به اینکه ساعت کار از 8 صبح تا 5 بعد از ظهر است طوری تنظیم شود که در این ساعات نمازی واجب نباشد؟ آیا ممکن است که روز یکشنبه را به عنوان تعطیل رسمی قبول کند و زبان انگلیسی را زبان رسمی اسلام انتخاب کند؟ آیا مسلمانان سوئدی تحت رهبری پیامبر به کشورهای دیگر حمله نظامی خواهند کرد؟ آیا این آیین به آنها اجازه خواهد داد که اسرای جنگی را به عنوان غلام و کنیز به بردگی بگیرند( قاتل عمرابن خطاب غلامی ایرانی به نام فیروز بود که برده جنگی ایرانی بود و اسارت و بردگی اسرا یک واقعه تاریخی صحیح است.)؟
پاسخ این سئوالات توسط آقای فنایی برای شخص بنده بسیار روشنگر خواهد بود؟

-- بردیا ، Dec 22, 2008 در ساعت 08:17 PM