خانه > آزاده اسدی > گفتوگو > سرطان هم میتواند بهترین اتفاق باشد | |||
سرطان هم میتواند بهترین اتفاق باشدAzadeh@radiozamaneh.com"سرطان، بهترین اتفاق زندگی من" تا چند روز آینده وارد بازار کتاب ایران میشود. این کتاب، ترجمه کتابیست که لانس آرمسترانگ، قهرمان دوچرخه سواری جهان نوشته که با وجود سرطان بیضه و پیشرفت آن در بخشهای ریه و مغز چندینبارمقام قهرمانی را کسب کرد. آرمسترانگ در این کتاب، روزهای درگیریاش را با بیماری سرطان تعریف کرده و با این رویکرد به سرطان نگاه کرده که این اتفاق باعث قهرمانیاش شده و امید و شادی و زندگی واقعی را به او یاد داده است. حمیدرضا بوالحسنی که سه سال است با بیماری سرطان دست و پنجه نرم کرده، دانشجوی رشته فیزیک در دانشگاه اصفهان است. او بعد از شروع بیماری و با تحقیق در مورد سرطان، به رشته پزشکی هم علاقهمند شده و می خواهد در این رشته ادامه تحصیل دهد. حمیدرضا به صورت اتفاقی با این کتاب آرمسترانگ( این درباره دوچرخه نیست؛ بازگشت من به زندگی) آشنا میشود و در دوران شیمی درمانی و در شرایط بد جسمی، شروع به ترجمه کتاب میکند. حمیدرضا از 18 سالگی، چندین بار با عود سرطان لنف در گردن، قفسه صدری و کشاله ران روبهرو میشود و سه دوره کامل شیمیدرمانی و پرتودرمانی را پشتسر میگذارد و پنج بار جراحی میکند. در نهایت با پیوند مغزاستخوان موفق میشود بیماری را متوقف کند. او که یک بهبود یافته از سرطان است، بنیاد بهبودی از سرطان را هم راهاندازی کرده که در آن به صورت مجازی در اینترنت آخرین اطلاعات مربوط به سرطان و پیشرفتهای پزشکی را منتشر میکند.
با حمیدرضا در مورد این تجربه و کتابش که هنوز منتشر نشده ولی کلی در ایران سر و صدا کرده، صحبت کردم. او برای آمسترانگ در ایمیلی نوشته بود که چگونه با او آشنا شده :" برایش نوشته بودم به هیچ گروه و حزب و دستهای تعلق ندارم و این کار را بهخاطر نگرشی که به این بیماران داشتم انجام میدهم. میخواهم با ترجمه این کتاب این لذت را با آنها هم به اشتراک بگذارم." او میگوید:" حدود یکسال است که افراد مبتلا به سرطان و خانوادهشان و حتی افرادی که هیچ بیماری ندارند، از طریق سایت بنیاد رهایی از سرطان ایمیلهایی میفرستند که منتظر این کتاب هستند." در حال حاضر عمل پیوند سلولهای بنیادی در جهان حدود سیسال قدمت دارد.این عمل روند بسیار طولانی دارد و از 28 تا 50 روز طول میکشد. در این مدت داروها و آزمایشهای خون بهشدت سنگین است . با اینهمه حمیدرضا که ترجمه کتاب را از زمان شیمی درمانی شروع کرده بود، با همه مشکلات جسمی کار را ادامه میدهد:" تصمیم گرفتم برای جاودانه کردن این کار و برای تجربه درست آن دوران که آن را به چلهنشینی تشبیه کردهام، کار را ادامه دهم." وقتی در آن دوران سخت، کتاب و کامپیوتر را رها نمیکردی به چه چیزی فکر میکردی ؟ به بعد چه چیز؟ خودت یا کتاب؟ پس به شهرت فکر میکردی؟ چرا بعضی از بیماران به این مرحله که می رسند، زندگی برایشان تمام شده است ولی بعضی دیگر فکر میکنند، باید مبارزه کنند و مثلا به خاطر خانواده زنده بمانند. ولی کمتر به خودشان فکر میکنند. گویا تو به خودت فکر کردی و برای زنده ماندن خودت تلاش میکردی؟ غیر از ترجمه این کتاب چه دستاورد دیگری از بیماری به دست آوردی؟ تو به خودت تلقین میکردی که باید جلو بروی؟ یا این اتفاق در ضمیر ناخودآگاهت میافتاد؟
وقتی به آن فکر نمیکنی خودت را گول نزدهای؟ سختترین مرحلهای که در این دوران گذراندی کدام بود؟ تو هم از آن دسته بیمارانی بودی که با خودت فکر میکردی چرا من باید اینطور شوم؟ وقتی این بیماری به سراغ افراد میآید بعضی اوقات قابل درمان است و گاهی هم متاسفانه علم آنقدر پیشرفت نکرده که آن را درمان کنند و فقط کنترلش میکنند. من توصیه میکنم در بیماریهایی که وخیم، افراد انگیزه داشته باشند و این زجر را بهخاطر شیرینی بعدش تحمل کنند. به افرادی که در بدترین حالت قرار دارند میگویم اگر حتی یک ثانیه باقی مانده باشد از آن یک ثانیه نهایت استفاده را بکنند و سعی کنند آن را هدفمند کنند و از آن لذت ببرند یا سراغ آن کاری که تا بهحال انجام ندادهاند، بروند.اینگونه آدم قدر تک تک ثانیهها را میفهمد و برای آن برنامهریزی میکند. تو معتقدی خودت بر بیماری غلبه کردی یا علم پزشکی؟ بنیاد رهایی از سرطان که بوالحسنی اداره میکند
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جل الخالق! من خودم این کتاب را که اگر درست اسمش یادم باشد با عنوان"مردی که به مرگ گفت نه!" سالهای 78-79 به صورت پاورقی در ضمیمه ی روزنامه ی اطلاعات می خواندم. و تاجایی که می دانم این روزنامه معمولا کتابهایی را که به صورت پاورقی چاپ می کند، بعدا به صورت کتاب هم چاپ و وارد بازار می کند (مثل خون و نفت نوشته ی منوچهر فرمانفرما) بنابراین بسیار جای تعجب است که این آقا پیش خودش گمان فرموده اولین مترجم این کتاب در ایران است!
-- الهه ، Nov 13, 2007با سلام و درود فراوان
از خانم "الهه" که در پست قبلی، نظر خود را ابراز فرمودند، سپاسگزارم...
من زمانی که تصمیم گرفتم این کتاب را ترجمه کنم، هیچ نسخه فارسی از آن وجود نداشت.
خوشبختانه کتاب چاپ شد و استقبال بسیار خوبی از آن شد
و نکته دیگری که از آن متحیرم این است که چرا ما همیشه اینقدر به حاشیه و مسائل جانبی میپردازیم!! چرا ؟!
"به آسمان نگاه کن... شاید فرصتی برای پرواز پدید آید."
"
-- حمیدرضا بوالحسنی ، Jul 30, 2008az in ke mibinam be nazarate ensanhaye bakhil va past nazar bi tavajoh hastin, vaghean khosham miyad. shoma ba sare angosht be in khanome masalan mohtaram aseman ra neshan dadid va o ba kotah nazariye khodash be sare angoshte shoma khire shode ast. be nazare man fekre past ishan be marateb badtar az darde saratan ast
-- Fahimeh ، Sep 27, 2008