تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
گفت‌وگو با اکبر بهکلام، نقاش مقیم برلین، به بهانه‌ی سالروز خودکشی ونگوگ:

آثار ونگوگ؛ کعبه‌ی هنردوستان

Azadeh@radiozamaneh.com

شاید نسل ما نشانی از ونسان ونگوگ در کتاب‌های درسی‌اش پیدا نکند. احتمالا چیزهایی که از ونگوگ می‌دانیم اطلاعاتی‌ست که از کتاب‌های غیردرسی به دست آورده‌ایم. مثلا شاید از روی فیلم‌هایی که در باره‌ی این نقاش پست‌امپرسیونیست دیده‌‌ایم، می‌دانیم که تابلوی «گل‌های آفتابگردان» و همین طور «شب پرستاره» از معروف‌ترین آثار اوست.

اگر هنردوست باشید یا هنرمند، و گذرتان به آمستردام هم بیفتد، حتما سراغ موزه‌ی ونگوگ هم می‌روید. در این موزه، ابتدا با نقاشی‌هایی روبه‌رو می‌شوید پر از رنگ‌های سیاه و سرد. اینها آثار دوران سکونت ونگوگ در هلند است. اما به بخش آثار ونگوگ در سال‌های ۱۸۸۶ به بعد که می‌رسید، یعنی شش سال بعد از شروع نقاشی ونگوگ، به چشم می‌بینید که تابلوهای او در و دیوار موزه را بارانی از زرد و نارنجی و آبی پاشیده‌اند. ونگوگ با ورود به پاریس زندگی هنری جدیدی را شروع کرد.


پرتره‌ی نقاش، موزه‌ی ونگوگ | عکس‌ها: آزاده اسدی

در موزه‌ی ونگوگ هر چه بیشتر قدم می‌زنید بالا و پایین سال‌های زندگی او را در لابه‌لای پرتره‌ها و درختان و آسیاب‌های بادی بیشتر لمس می‌کنید. او در مدت کوتاه زندگی هنری‌اش، یعنی تا قبل از خودکشی در سال ۱۸۹۰، شاهکارهایی را با رنگ‌ها و خطوطی خاص آفرید که الهام‌بخش بسیاری از نقاشان بعد از او شد.

موزه‌ی ونگوگ همیشه شلوغ است. همیشه باید در صف بایستید تا بتوانید به تابلوها نزدیک شوید و از نزدیک کلنجار کاردک و قلم مو را با صفحه‌ی بوم تماشا کنید. در این شلوغی، و در میان هجوم بازدیدکننده‌ها، انواع زبان‌ها را می‌شنوید؛ گاهی هم از نشنیدن فارسی در موزه‌ای چندطبقه در دل آمستردام دلگیر می‌شوید.

ونگوگ نقاشی را دیر شروع کرد؛ یعنی در ۲۷ سالگی. اما طولی نکشید که به ‌عنوان یک پست‌امپرسیونیست راه جدیدی را باز کرد و موج جدیدی از نقاشی را آفرید.
خیلی‌ها معتقد بودند ونگوگ مشکل روحی و روانی دارد؛ ولی او می‌گفت روانپزشک معالجش از لحاظ روانی مشکل دارد. بعضی‌ها معتقدند علت خودکشی او در ۲۹ ژوئن سال ۱۸۹۰ همین مشکلات روحی بوده است.

ونگوگ بیش از صدسال است رفته؛ اما نقاش‌های زیادی هستند که معتقدند همچنان از او الهام می‌گیرند؛ حتا نقاشانی ایرانی.
در این میان سراغ اکبر بهکلام رفتم که حدود پنجاه سال است قلم مو در دست دارد و نقاشی می‌کند. بهکلام یکی از معروف‌ترین نقاشان معاصر در اروپاست که سال‌ها در آلمان زندگی کرده. بهکلام نقاشی را از نزدیک و با سبک‌های اروپایی تجربه کرده و در مورد ونگوگ حسی شخصی و الهام‌بخش دارد.

او ۶۲ ساله است و مقیم برلین. نقاشی‌هایش از لحاظ فرم، رنگ و شیوه‌ی فضاسازی در میان بسیاری از مشهورترین و شناخته شده‌‌ترین نقاشان در اروپا جایگاه خاصی دارد.

در سالروز خودکشی ونسان ونگوگ، به سراغ اکبر بهکلام رفتم تا در مورد تأثیرات هنری او و همچنین علت تشنگی مردم برای دیدن اصل آثار او در موزه‌ها گفت‌وگو کنم.

گفت و گو را از اینجا بشنوید.


اکبر بهکلام

او می‌گوید:
«نخستین کتابی که خواندم در باره‌ی زندگی نقاشان بود؛ یکی زندگی ونگوگ بود و دیگری هم زندگی تولس لوترک؛ که زمانی در پاریس با هم کار می‌کردند. این دو کتاب را حدود ۱۸ـ ۱۷ ساله بودم که خواندم».

با آن کتاب‌ها در آن سن و سال از ونگوگ چه گرفتید؟

حس دوست داشتن هنر را از او گرفتم. ونگوگ با این‌که پولی درنمی‌آورد و به زحمت با نقاشی روزگار می‌گذراند و با وجود این‌که می‌دانست نمی‌تواند با نقاشی ثروتمند شود، باز دنبال هنرش است. ونگوگ کسی بود که طبیعت را به آتلیه‌اش آورد یا طبیعت را آتلیه‌اش کرد. او نور آفتاب را به تابلوهایش وارد کرد. بعد از مدتی حس کرد نمی‌تواند تنها کار کند و احتیاج به کسانی دارد که هنرمند باشند؛ مثل گوگن، که چند دفعه با همدیگر در آتلیه و خارج از آن کار کردند. شب‌ها می‌توانستند با همدیگر در باره‌ی هنر صحبت کنند؛ و این برای یک هنرمند خیلی مهم است که بتواند درباره‌ی هنرش با دیگری صحبت کند.

و همان زمان بود که روی دیوار اتاق گوگن گل‌های آفتابگردان را کشید؟

بله درست است.

رابطه‌اش با گوگن چطور بود؟

رابطه‌اش با گوگن رابطه‌ی هنرمند با هنرمند بود. من هم وقتی با دوستانی هستم که هنرمندند کارایی‌ام فرق می‌کند؛ مثلا وقتی به برزیل می‌روم یا کشوری دیگر و یکی ‌ـ دو ماه با همدیگر کار می‌کنیم، شکل و روش کارم متفاوت‌تر می‌شود. چون این هنر است که ما را به همدیگر مربوط می‌کند. رابطه‌ی خصوصی کم است، بیشتر رابطه‌ی هنری‌ست و در باره‌ی هنر صحبت می‌کنیم و در باره‌ی خیلی چیزهای مرتبط با نقاشی. رابطه‌ی ونگوگ و گوگن غیر از این نمی‌توانست باشد؛ چون دلیل نزدیک شدن آنها به همدیگر همان تابلوها بوده و کارشان.

نقاشی‌های ونگوگ از زمانی که به پاریس می‌رود رنگ می‌گیرد و از رنگ زرد بیشتر استفاده می‌کند. فکر می‌کنید چرا این‌قدر سفرش از هلند و رفتن به پاریس روی کارهایش تاثیر گذاشت؟

نقاش تحت تأثیر محیط قرار می‌گیرد. من دوستی داشتم که با هم در یک کلاس بودیم. هفده‌سال با همدیگر بودیم. در اکثر تابلوهای هر دو ما در آن مقطع زمانی، تأثیر متقابل کارهایمان روی هم مشخص است. غیر از این، مکان هم خیلی مؤثر است. من قبلا تابلوهایی را با حداقل ِ رنگ نقاشی می‌کردم. این ده سالی که می‌روم به برزیل و کشورهای دیگر، تابلوهایم خیلی زردتر شده، آفتاب رویش آمده و براق‌تر و بشاش‌تر شده. زمان و مکان روی نقاش تأثیر زیادی می‌گذارد.

آیا هجوم این همه رنگ روی کارهایش و گرم شدن فضای نقاشی‌هایش، حس‌های شخصی نقاش پس از خروجش از هلند بود؟

درست است. ببینید! من در آتلیه یک کارهایی می‌کنم. بعد، از برلین می‌روم یک کشور دیگر که آنجا کار کنم. در این شرایط این حس را دارم کاری که در برلین می‌کردم نمی‌توانم اینجا هم انجام دهم. اینجا یک نور دیگر است،‌ یک فرم دیگر و یک طبیعت دیگر است. اگر من همان کاری که در برلین می‌کردم، در برزیل هم انجام دهم، اصلا درست نیست. نقاش با حس کار می‌کند، با زمان و مکان، نور و رابطه‌ای که با پیرامونش‌ دارد.


بخش مربوط به آثار و زندگی نقاش پیش از ترک هلند در موزه ونگوگ

آقای بهکلام! ونگوگ تا آخرین روزهای زندگی بسیار فقیر بود. ولی شما نشانه‌های فقر را در نقاشی‌اش چطور می‌توانید پیدا کنید؟

ونگوگ فقیر بود ولی حسی نه! و آن حس به فقر ربطی نداشت. ونگوگ می‌گفت: من برای برادرم کار می‌کنم، تابلوهایم مال اوست، او هم برایم پول می‌فرستد.‌ برای ونگوگ پول اهمیتی نداشت. کار و حرفی که می‌خواهد بگوید در تابلوهایش هست. دلایلی که او را امروز به‌عنوان ونگوگ می‌شناسیم این است که با روش‌های مختلف، امید و دوست داشتن را به ما یاد داد. هیچ‌کس وقتی کاری از ونگوگ می‌بیند به این فکر نمی‌کند که پول داشته یا نداشته، شکمش سیر بوده یا نه؛ بلکه تابلوهایی خارق‌العاده می‌بیند با پیام‌های گرم، که برای ما به ارث گذاشته است.

فکر می‌کنید نقاش‌های ایرانی چقدر از ونگوگ تأثیر گرفته‌اند؟

نمی‌دانم. چون زمان زیادی گذشته... می‌دانید! ونگوگ این کارها را بیش از ۱۵۰ سال قبل کرده است. ونگوگ یکی از پیشروان هنر است که به ما چیزهایی یاد داده است. چیزهایی‌ که یک نقاش از او یاد می‌گیرد باعث می‌شود دیگر نتواند از او عبور کند. یعنی باید ونگوگ و کارهایش را بشناسد، چون یکی از بزرگ‌ترین کسانی‌ست که تأثیرش روی نقاش‌ها خیلی زیاد بوده. ونگوگ مثل لکوموتیو بزرگی بود که بعدا واگون‌های زیادی به آن چسبیدند ولی او باز هم همه‌ی آنها را دنبال خود می‌کشد.

خیلی از جوانان ایرانی وقتی مقابل یک تابلو نقاشی، مثل آثار ونگوگ یا گوگن می‌ایستند،‌ از خودشان می‌پرسند باید چه چیزی از آن دریافت کنند؟ شاید با خودشان فکر کنند که با چند گل آفتابگردان با نور و کنتراست خوب روبه‌رو شده‌اند. ولی این گل‌ها چه چیزی دارد که این‌قدر جاودانه شده و یک موزه را به آنها اختصاص داده‌اند و چند میلیون دلار قیمت دارد؟

امروز هنر نقاشی یک علم است. اگر کسی بخواهد این علم را بفهمد، همان‌طور که یک فرمول را یک شیمی‌دان می‌داند، باید در باره‌ی شیمی بداند و بتواند یک فرمول را حل کند. نقاشی هم امروز فرمول‌هایی دارد. کسی که بخواهد ونگوگ را بفهمد، باید هنر قبل از ونگوگ را بداند؛ بعد می‌تواند بزرگی او را بفهمد. اگر نداند قبل از ونگوگ چه کارهایی شده نمی‌تواند شکوه و زیبایی کارهای ونگوگ را حس کند.

در مورد این‌همه توریستی که صف می‌کشند برای دیدن کارهای ونگوگ چه می‌گویید؟ بسیاری از کسانی که به موزه‌ی «فان خوخ» در آمستردام می‌روند نه از علمی که شما می‌گویید بهره‌ای برده‌اند و نه این‌طوری فکر می‌کنند! چرا دوست دارند کارهای ونگوگ را از نزدیک ببینند؟

البته این را بگویم یکی از کسانی که توی صف موزه ونگوگ می‌ایستند من بوده‌ام.

شما نقاشید. شما شرایط‌تان فرق می‌کند. با علم برای دیدن کارهای او در صف انتظار می‌کشید.

ونگوگ برای کسانی که هنرمند نیستند، ولی از هنر خوش‌شان می‌آید، مثل مکه‌ی مسلمانان‌ است . موزه‌ی او کعبه‌ای‌ست که باید بروند و در طول عمرشان یک بار آن را در اروپا ببینند. شرایط آن‌ها مثل ما نیست؛ در اروپا مردم از کودکی با هنر آشنا می‌شوند. بچه‌ها را به جایی می‌رسانند که تفاوت امپرسیونیست، اکسپرسیونیست و کوبیست را در مدرسه یاد می‌گیرند. برای همین معتقدم کسی که می‌آید ونگوگ را می‌بیند چیزهایی سرش می‌شود.

ولی به گفته‌ی شما، باید تمام این نکات را مثل یک شیمی‌دان یا فیزیک‌دان بداند که بتواند درک کند. به‌هرحال همه‌ی این توریست‌ها این علم را ندارند.

درست! ولی اگر فرشی را از فاصله‌ی‌ پنجاه متری به یک ایرانی نشان دهید می‌‌گوید بافتش تبریز است یا نه، قیمتش را هم حتا می‌گوید. چون در کشوری بزرگ شده که روی فرش نشسته است و با این‌که خودش فرش نمی‌بافد و از آن سررشته‌ای ندارد ولی می‌داند کدام فرش ارزان است و کدام گران. یک اروپایی هم، که ونگوگ همیشه در زندگی‌اش بوده مثل یک ایرانی که از فرش سررشته دارد، درک درست و متناسبی از هنر ونگوگ دارد و می‌خواهد به هر شکلی شده کارهایش را از نزدیک ببیند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آزاده جان خسته نباشی
ضمن درود به آقای بهکلام نقاش
به نظر من آقای بهکلام به چند تا سوالات پاسخ مشخص ندادند در حالیکه به عنوان صاحب نظر می تونستند به قول خودشون علمی تر پاسخ بدند و ما رو به عنوان بیننده آماتور درکی دقیق تر بیاموزند. مثلا می تونستند به سوال گل آفتابگردون خیلی فنی تر و حرفه ای تر پاسخ تر بدند.
و در سوالات اولیه هم بیشتر از خودشون گفتند تا از ون گوخ
به هر حال هر دو خسته نباشید

-- اختر ، Aug 3, 2007

آقای بهکلام به نظرم درست گفته، غربی ها از کودکی با هنر بزرگ می شن، به خاطر همینم هست که هنرمند توی غرب اینقدر ارج و قرب داره. کاش لااقل نسل ما که حالا کم کم خودمون پدرو مادر می شیم کودکانمون رو با هنر بار بیاریم، هرچند که تلویزیون، رسانه ها و به خصوص مدرسه، در ایران شده بلندگوی مسجد و فقط ایدئولوژی خاص طبقه حاکم رو تو سر بچه ها فرو می کنه.
جهنم، ما خودمون باید به بچه هامون محصول فرهنگی خوب و اصیل رو بدیم.

-- عشق ون گوگ ، Aug 3, 2007

با تشکر از رادیو زمانه که این موضوعات را مطرح میکنند

-- رحمت ، Aug 3, 2007

از صدقه ی سر اسلام عزیز گودال ژرفی در آگاهی و زیبائی شناسی ما مردم در باره ی نقاشی به چشم می خوره، تا آنجا که به نقاشی رنگ روغنی هم می گوئیم طرح! باور نمی کنید؟ نگاهی به شناسنامه چند کتاب فارسی که در خانه دارید بیندازید و ببینید چند تاشان "کار"روی جلد را درست معرفی کرده اند. در ضمن، ما ایرانیان هنوز هم فرهنگ پشتیبانی از هنر مند "به ویژه" نقاش را دارا نیستیم. دیوارهامان را نگاه کنیم. رویشان چه می بینیم؟ چند تا باسمه یا کیچ با موتیو های مینیاتوری. این ذهنیت آشغال پسند هرگز برای دیدار کار نقاشی پا به یک گالری نمی گذارد.

-- آرتا داوری ، Aug 4, 2007

به خاطر توجهتون به این موضوع جالب ممنون ولی بهتره که در به کار بردن مفاهیم دقت بیشتری بشه. اکثر مردم فکر می کنند که هر چیز جدی و با ارزشی باید یه جورایی به علم مربوط بشه. ولی نکته اینجاس که علم تعریف خاص خودشو داره و هرچیزی که به آماده سازی قبلی احتیاج داشته باشه که نمیشه اسمشو گذاشت علم. بد نیست که اینجا یه حرف از فاینمن (فیزیکدان مشهور قرن بیستم) رو به مضمون نقل کنم. فاینمن یه جایی که درباره همین مشکل ربط دادن هر چیز به علم حرف میزنه، میگه: همه میدونن که عشق چیز خوبیه ولی لازم نیست برای اینکه بگیم عشق چیز خوبیه بگیم عشق علمه!!! خلاصه اینکه هنر، هنره و برای درک بهترش باید تجربه کرد و چیز یاد گرفت ولی هر یاد گرفتی اسمش علم نیس و هر چیزی هم که علم نباشه از ارزشش چیزی کم نمیشه!!
در ضمن درسته شیمیدان و فیزیکدان باید چیزهای زیادی بلد باشن تا بتونن کارشونو بکنن ولی اون چیزی که شیمیدان و فیزیکدان رو از نقاش و یا موسیقیدان جدا میکنه حجم اطلاعاتشون نیست!!

-- Comet! ، Aug 4, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)