مصاحیهای با استیو مککوری؛ عکاس و مستندنگار سرشناس آمریکایی - بخش سوم
شور تماشای شرق
مصاحبه از Jain Kelly برگردان: احسان سنایی
... امکان ندارد جایی متنوعتر، با چنین اوضاع فرهنگی ناهمخوانی بیابید. مجاورت افغانستان، هند و تبت را تصور کنید و هنوز آنها بهشدت با هم متفاوتند. از یک سو پاکستان و مرزهای شمالغربیاش را با آن فرهنگ اسلامی محافظهکارانهاش دارید و کمی آنطرفتر – با فاصلهی کمتر از یک روز رانندگی، اگر در جادهی خوبی برانید - میلیونها هندو با فرهنگی قوی و باستانی. پس از آن با چشم بههمزدنی به تبت میرسید؛ با آن فرهنگ ژرف بودایی و مناظر بدیع هیمالیااش.
من عاشق کوهام و هیمالیا برای من چشمگیرترین و زیباترین و نفسگیرترین مکانی بوده که تاکنون در آنجا بودهام. بعدش هم در «آنکور وات»؛ در مرز جنوبشرق آسیا پیاده میشوید.
در آنجا گسترهی جذابی از معماری را به همراه انواع دین و ایمان و آداب دارید. برهمنان، سیکها و مسلمانان. هند، یکی از بزرگترین اجتماعات مسلمانان جهان را در خود جای داده و جمعیت هنگفتی از مسیحیان هم در آنجا یافت میشود. «پارسی»ها بسیار جذاباند؛ گروهی کوچک از زرتشتیان که در حومهی بمبئی و گوجرات متمرکزند. در آنجا پرستشگاهها و آداب و جشنهایی است که به این ادیان متفاوت تعلق دارد. [در هند] تمام نیروهای چین، هند، بودیسم و اسلام را یکجا دور هم دارید.
کاتماندو؛ نپال. راهبی تبتی مشغول نوشتن دعا بر روی سنگی از سنگهای یک صومعه است. بودائیان معتقدند این دعاها با پاک شدن رنگها به آسمان میروند / عکس از استیو مککوری
[آسیاییان]، سیاستشان پر از توطئه است. افغانستان و پاکستان و تبت را داشته باشید. جنبشها و قیامهای فراوانی در این نقاط بهوقوع پیوسته. هنگامیکه من آنجا بودم، سرخهای خمر هنوز در کامبوج فعال بودند و برمه همچنان ۲۰ گروه فعال شورشی داشت. بنگلادش کشوری جدید بود. تبت در حال برون رفت از عصر تاریک انقلاب فرهنگی چین بود و سیلان بهواسطهی ببرهای تامیل، سریلانکا شده بود. آن جا سامانهی اقلیمی مهیجی موسوم به بارانهای موسمی را داشتید. زمین یا گرفتار سیلاب بود و یا در چنگ قحطی.
[در آن جا] هر جا که بچرخید، چیزی در حال وقوع است؛ یا غیرعادی، یا هولناک، یا زننده، یا زیبا، یا والا یا هرچیزی که تاکنون ندیده بودیدش. پس از بزرگ شدن در حومهی فیلادلفیا، تجربهی چنین چیزی کاملاً برایم جدید بود.
نورستان افغانستان – ۱۹۹۲ / عکس از استیو مککوری
از میان همهی شهرها و کشورهایی که طی سالها از آنها دیدن کردهای؛ میتوانی محبوبتریناش را انتخاب کنی؟
گویا باید بگویم محبوبترین کشورها از دید من، کشورهای بودایی مذهباند؛ چه لائوس باشد، چه تایلند، یا کامبوج، یا بوتان، یا تبت یا برمه. بودیسم، بینهایت جذاب است؛ نمونهاش همین روش زندگی کاهنان. فلسفهشان تآکید بر شفقت و پرهیز از خشونت است. گمان میکنم تبت از دیگر نقاط مورد علاقهام است. فقط باید میان آن کوهها راه بیفتی و راهبان را ملاقات کنی ... برای من که واقعاً جوابگو بود. به من الهام میشود که در آنجا کار کنم و عکس بگیرم. مستندنگاری از چنین مکانی حائز اهمیت است؛ چونکه [در آن جا] فرهنگی رو به زوال است. بیایید از آن تجلیل کنیم، بیایید بهیادش آوریم، بیایید بهنحوی تا پیش از آنکه تا ابد از دست برود، ثبتاش کنیم. گنجینههای فراوانی در جهان از دست رفت؛ زیباییها و دانش بسیار.
موضوع دردآور تبت این است که چینیان تصمیم به تسخیرش گرفتهاند و از اینرو هجوم و تاراج و ستیزه همواره در آنجا وجود داشته. بیش از یک میلیارد چینی، در چشم بههمزدنی قادر به درهمشکستن تبتاند. در حقیقت آنها هماکنون از حیث کمّی بر تبت چیرهاند. مثلاً لهاسا؛ پایتخت تبت، را در نظر بگیرید که بیشتر شهری چینی است تا تبتی. شاید ۶۰ تا ۶۵ درصد از جمعیت لهاسا هماکنون چینیاند و اینگونه تبتیها در سرزمین خودشان غریب ماندهاند و در کشور خودشان شهروند درجهی دوم به حساب میآیند. مشاهدهی این فرهنگ شکننده در خطر، شدیداً برایم دردآور است؛ آن هم خطر از دست رفتن.
چگونه دست به تهیهی یک گزارش میزنی؟ پیشاپیش چه تحقیقاتی انجام میدهی؟
هماکنون اغلب پروژههای عکاسیام بر مکانهایی مترکز است که دیدهامشان و تجربهشان را کردهام. با [پروژهی] بارانهای موسمی در هند، این پدیده را تجربه کردم و در حقیقت برای دو یا سه سال در آن زندگی کردم. اخیراً گزارشی پیرامون منطقهی «بامیان» افغانستان که مسکن طوایف هزاره است، کار کردهام.
هزارهها، مغولانیاند که شاید در حدود یک هزار سال پیش به افغانستان کوچیدهاند. آنها بسیار مهربان و طایفهای رنجکشیدهاند که به نحوی با شرایط ساختهاند. من سالها به تماشایشان نشستهام و میانشان زندگی کردهام. پس تا جایی که تحقیقات اجازه میدهد، دوست دارم در یک نقطه با پس زمینهی روشنی از آنچه که قصد انجاماش را دارم، حضور یابم. اما در عمل، امکان صرف زمان برای دستیابی به مجموعهای از افکار از پیش تعیین شده وجود ندارد؛ چون در نهایت همیشه به ناامیدی خواهد انجامید.
کودکان چادرنشین تبت / عکس از استیو مککوری
معمولاً به هر جا که برسم، خودم را غرق در شرایط میکنم و بعدش از آنجا میروم. چون تجربهی بودن در مکانهای بسیار زیادی را داشتهام، فهرست بلندبالایی از شرایط و مکانها و مردم را دارم که عاشق عکاسی از آنها هستم. همیشه آزادانه از هر چه که بخواهم عکس میگیرم. از آنجا که به عکاسی از افغانستان، جنوب آسیا، تبت و بودیسم همیشه علاقه داشتهام، این کار بیشتر برای من یک تسلسل است تا مأموریت. ممکن است مأموریتی بگیرم، اما در حقیقت اینگونه حجم کارم را افزایش دادهام.
تو به واسطهی استفادهی شدید از رنگها مخصوصاً ، مورد توجه قرار میگیری. وقتی که عکاسی میکنی ، فکرت در خصوص رنگ چیست؟
به عقیدهی من باید نوعی جریان و تعادل، نه فقط در رنگ که در ترکیببندی هم وجود داشته باشد. جایی است که همه چیز ایجاد احساس میکند و آرامش پدید میآید. خوشبختانه عکسها، همه دربارهی یک چیزند. فکر کنم کارهای هنریای که مردم را به شور میآورد – کارهایی که بسیار موفق بودهاند – دارای مؤلفهای مهیجاند؛ داستانی انسانی که ما بدان واکنش نشان میدهیم. در تندیس داوود میکلآنژ، یا نقاشی مونالیزای داوینچی یا بسیاری از نقاشیهای ونگوگ یا رامبراند؛ چیزی جاری است.
اما در خصوص رنگ؛ عقیدهام این است که تعادلی مابین چیزی کاملاً تکفام و چیزی پررنگ است. اغلب فقط به دو یا سه رنگ نیاز دارید و بایستی خودتان را با عکس تطبیق دهید. فکر کنم عکاسی سیاهوسفید آسانتر است، چون در آن نیازی به حل مشکلی چون رنگ ندارید. یک سطل قرمز در پسزمینهی یک عکس رنگی میتواند غنیمتی باشد؛ اما در عکسی سیاهوسفید، صرفاً جسمی خاکستری است. راستاش را بخواهید، من اغلب اوقات در جستوجوی تصاویر رنگی نیستم. من بهدنبال چیزی جذابام؛ داستانی کوتاه، اندکی انسانیت. رنگ در مرتبهی دوم است. من وقتی تشخیصاش میدهم (رنگ) که میبینماش؛ اما بهدنبال [مثلاً] چیز قرمزی در اینجا و جسم قرمز دیگری در آنجا نمیگردم. این موضوع، برای من به اندازهی انسانیت و اوضاع انسانها جذاب نیست.
اصلاً دیگر سیاهوسفید هم عکاسی میکنی؟
حقیقتاش الآن مشغول عکاسی در یک پروژهی سیاهوسفید هستم. خیلی برایم بامزه است. در آن تفاوت زیادی با عکاسی رنگی نمیبینم؛ پس به گمانم بحث فراوان در این مورد که عکاسان مابین عکاسی سیاهوسفید با رنگی چقدر تفاوت قائلاند، خیلی بیهوده است. برخی مردم حسی طبیعی از طراحی دارند، حسی طبیعی از تعادل، حسی طبیعی از رنگ. هنری کارتیه برسون، حس قدرتمندی از طراحی و هندسهی کار داشت که دربارهاش حرف میزد. خُب، او نابغه بود و هدیهی هنگفتی هم در اختیار داشت.
هریدوار هند – ۱۹۹۸ / عکس از استیو مککوری
هیچ تفاوتی بین «عکاسی خبری» و چیزی که اغلب آن را «مستندنگاری» میخوانند؛ میبینی؟
من شخصاً خودم را یک عکاس مستندنگار میدانم و جهان را آنگونه که هست، ثبت میکنم.
فکر میکنی که دنیای هنر در حق عکاسی خبری و مستندنگاری فروگذار کرده؟
به عقیدهی من، مستندنگاری رفتهرفته در حوزهی هنرهای زیبا مقبولیت مییابد. عکسهای مستند خاصی در جهاناند که فقط با اشارهای به یک موضوع، ما را به واکنش وامیدارند؛ نجوایی جهانی که مخاطباش ماییم. آنها مهم میشوند. اسناد، مهماند و تا جایی بالا میروند که کلکسیونها و نمایشگاهها و مردم خواهانشان میشوند. برخی عکاسان پیشین – مثل «یوجین اسمیت»، دوروتیا لانگ و هنری کارتیهبرسون- پُلی برای مقبولیت یک عکاس مستندنگار در جهان امروز شدهاند.
عکسهایت را هم میفروشی؟ با گالریهای هنری چطور؛ همکاری داری؟
بله؛ من نسخههای چاپی عکسهایم را هم از طریق وبسایتم و هم از طریق گالریهای آمریکا و اروپا بهفروش میرسانم. من از اعضای آزانس عکس مگنوم هستم و ما در آنجا بخشی برای نمایشگاه داریم. چاپهای من از روش Cibachrome، برای فروش در بازار هنرهای زیباست. اغلب چاپها در ابعاد ۲۰ در ۲۴ اینچ کار میشود که سایز مورد علاقهام است. حداکثر سایز این چاپها معمولاً ۳۰ در ۴۰ اینچ است. من با یک [دوربین] ۳۵میلیمتری، اغلب در شرایط کمنور و با اجسام متحرک کار میکنم و این خود محدودیتی برای نحوهی چاپ عکسهاست.
زن افغان / عکس از استیو مککوری
چشمانداز هنریات چیست؟ بهویژه چشمانداز هنری عکاسانهات.
خُب؛ من اغلب به یک کار نگاهی میکنم و کنجکاو میشوم که ۵۰ سال دیگر از آن چه میفهمیم. فلان عکسی ما را به چه وامیدارد؟ مرا به کجا میبرَد؟ گاهی اوقات میشود که عکاس از طرح ایدهای برای کسب یک نمره در میماند. این درست مثل همان تلاش شدیداً فراوانی است که برای ایجاد «هنر» انجام شد. من عاشق کارهای «آندره کرتژ» و دوروتیا لانگ – که هر دو عکاس سیاهوسفید - و نیز کارتیهبرسون هستم. به اعتقاد من «ارنست هاس»، یک عکاس رنگی برجسته بود. من همیشه دوست دارم به تصویری همانند عکس «دیان آربوس» از پسری در پارک مرکزی [نیویورک] که نارنجکی دستی به دست گرفته، نگاه کنم. واقعاً قدرتمند است.
چیزی عجیب و شگفتانگیز در این عکس جاری است. من الآن میتوانم به چند عکس از «گری وینوگراند» فکر کنم که واقعاً شما را به جایی «میبرند». او عکسی از یک مرد در ویلچر دارد که دو زن در کنارش پیاده میروند و این چیز حیرتآوری است. شما به آن دو زن جذابی که در کنار مردی در ویلچر راه میروند نگاه میکنید. دو دنیای متفاوت، پهلوی هماند.
هماکنون بر روی چه پروژههایی کار میکنی؟
من الآن در حال کار بر روی کتابی پبرامون جنوبشرق آسیا هستم و برخی پروژههای جذاب دیگری را هم دارم که فعلاً مشغول آنها هستم.
تو بیشتر بهواسطهی علاقهات به پروژههای بشردوستانه شناخته شدهای. در خصوص چندتایی از آنها که درگیرشان بودی، توضیحاتی بده.
من با دیگر عکاسان آژانس مگنوم، برای صندوق جهانی مبارزه با ایدز، سل و مالاریا کار کردهام. صندوق جهانی در سال ۲۰۰۷، پروژهای را با همکاری آژانس مگنوم، بهمنظور مستندنگاری از تأثیرات مثبت درمان آزاد داروهای ضدویروسی بر حیات میلیونها HIV-مثبت و بیمار ایدز در سرتاسر جهان آغاز کرد.
ما عکسهایی از افرادی که هنوز فرآیند درمانشان آغاز شده بود گرفتیم و چهار ماه بعد هم برای مشاهدهی میزان تأثیر داروها بر بیماری، دوباره برگشتیم. اگر مبتلایان به رژیمهایشان عمل میکردند، میتوانستند حیاتی عادی داشته باشند؛ مگر آنکه بیماریشان شدیداً پیشرفته باشد. ما تصمیم به جلب توجه [مردم] به این پروژه گرفتیم، چراکه چیزی در حدود ۳۰ میلیون نفر در جهان آلوده به ایدز هستند. وقتیکه میبینی چگونه این [بیماری] بر زندگی مردم اثر گذاشته؛ بیتردید بخشی از کار، احساسی و انساندوستانه میشود.
اگر یکی از والدین – معمولاً پدر – ایدز گرفته، و بمیرد؛ مادر، در بزرگ کردن فرزندان و ادارهی زندگی تنها میشود و شاید او هم ایدز گرفته باشد. من برای افتتاح نمایشگاهی بهنام «دسترسی به زندگی»، در گالری هنرهای زیبای Corcoran که از ژوئن تا ژولای ۲۰۰۸ برپا بود، در واشنگتن بودم. این نمایشگاه در سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ در شهرهای سرتاسر جهان برپا شد. قطعات ویدئویی آنلاین و کتابی نیز در این خصوص به چاپ خواهد رسید.
در وب سایتم بخشی تحت عنوان «به آسیا بیندیشید» (Imagineasia) دارم. من با خانواده و دوستان، فعالیتی غیرانتفاعی را شروع کردهام؛ تلاشی ساده برای فراهمسازی کتب درسی، مداد و دفتر برای منطقهی بامیان افغانستان که اقامتگاه اقوام هزاره است. این منطقه مخصوصاً به دست فراموشی سپرده شده. هدف، انجام کاری ساده و بیواسطه برای ارسال مستقیم پول و کالا به دست مردم است. خودتان میدانید چقدر خوب است بهعنوان یک هنرمند یا عکاس، همیشه بتوانید کارتان را با هدفی خیرخواهانه هدیه دهید.
به عقیدهی من این یکی از کارکردهای مهم عکاسی است تا بشود به این واسطه نگاهها را بهسمت مشکلات جلب نمود و دید آیا میتوان آنگونه مردم را تعلیم داد که همین [عکس]، علاقهشان را به تغییر جهان [امروز] به مکانی بهتر برانگیزد؟ بهگفتهی یکی از نشریات خیریه، عکس دختر افغان بیش از هر عکس دیگری میزان اعانات را افزایش داده و این موجب خوشنودی است.
کودکان جنگ – کابل – ۱۹۹۲ / عکس از استیو مککوری
در کارَت تأکید ویژه و قدرتمندی بر چهرهنگاری است. چرا؟
همهی ما بهعنوان انسان، مجذوب یکدیگر و نحوهی نگاه به همدیگریم. دیان آربوس، بحثی پیرامون شکاف مابین اندیشه و اثرش بر چهرهنگاری دارد. مردم آرایش میکنند و زیبا میشوند؛ چراکه مایل به ایجاد واکنش متقابل و انتقال احساسی خاصاند، اما دیگر مردم، اغلب به آنها مینگرند و میگویند این غمانگیز، خندهدار، کنجکاو، بامزه یا عجیب است.
آبوس، زنی را در پارک به تصویر کشیده که با ظاهرش در تلاش برای بیان یک چیز است؛ اما در حقیقت ما با نگاهی از درون این عکس، حماقت را میبینیم. چهرهنگاری، میتواند انتقادی تند و تیز همچون این باشد. ما به فرهنگ دیگری میرویم تا ببینیم آنها چگونه زندگی میکنند.
گاهی اوقات کسی را در خیابان میبینید و بهنظر، او حضوری قدرتمند، یک نگاه، یک شهرتی ویژه دارد که از چهرهاش میتراود.
مثلاً در تبت؛ جاییکه مردم اینچنین پایبند به سبکها هستند و حسی غریزی از آداب و رسوم دارند و با این کلاههای عجیبوغریب، آرایش و با زیورآلاتشان در موها، از کوهها برمیآیند. برهمنان هندی، کاهنانی عالیرتبه و محترم، اما عریان هستند؛ چراکه آنها آسمان را جامهی خود میدانند. از مادیات گسستهاند و عریانی نماد این کنارهگیری است. راهبهها و کاهنان، برای پیشگیری از آلودگی یا آسیب حشرات، روپوش میپوشند. چگونه آنها به اینجا رسیدهاند؛ حال آنکه برعکس، در اسلام آنها (بزرگان دینی) به آنسوی طیف میروند و خود را با رداهای بلند و روان میپوشانند.
من آموختهام که شوخی، همگانی است. کمی شکلک در میآورید و مردم میخندند. شوخی، آسانترین راه برای ارتباط با مردم هر فرهنگ است. بخشی از آنچه که انجام دادهام، سرگردانی و تماشای جهان است. چهچیز از این جذابتر؟ گاهی اوقات به این فکر میکنم چه خوب است سیارهمان را اینگونه ببینم که ... همهی ما اینجا افتادهایم تا گزارشی از زمین بگیریم.
پانوشت:
۱- وبسایت استیو مککوری
۲- وبلاگ استیو مککوری
منبع: نشریهی Focus ویژهنامهی چهارمین سالگرد انتشار
بخشهای پیشین:
• عکاس لحظههای بیحفاظ
• داستان دختر افغانستان
|