رادیو زمانه > خارج از سیاست > سياست > منورالفکران و مجتهدان در انقلاب مشروطه رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ > منورالفکران و مجتهدان در انقلاب مشروطه رادیو زمانه > خارج از سیاست > مشروطه > منورالفکران و مجتهدان در انقلاب مشروطه | ||
منورالفکران و مجتهدان در انقلاب مشروطهنوشتهء عبدی کلانتری فايل های صوتی : يک ـ دو ـ سـه ـ چهار ـ پنج يادآوری ــ آنچه می خوانيد بخش ششم از مجموعه ای است به نام «روشنفکران، روشنگري، و انقلاب» که به مناسبت سي امين سالگرد انقلاب بهمن پنجاه و هفت برای نيلگون در زمانه نوشته شده است. فصول ديگر اين مجموعه به شرح زير در اين سايت قابل دسترسی اند.
يکی از گرهگاههای مهم ارتباط شيعيسم با نظام سياسی را در انقلاب مشروطيت ايران (۱۹۰۶-۱۹۱۱) شاهد هستيم. اين گرهگاه از جهتی ديگر نيز حائز اهميت است و آن ارتباط يا تقابل شيعيسم با روشنفکريی مدرن است؛ يعنی همان تضاد تاريخيی عميقی که در جنبش ملی شدن نفت، در «انقلاب سفيد» محمدرضا شاه، و مهمتر ازهمه در انقلاب اسلامی ۱۳۸۷ شمسی، تکرار شد و تا همين امروز نيز شکلهای متفاوت آنرا میتوانيم ببينيم. به گفتهء جانت آفاری جامعه شناس ايرانی مقيم آمريکا، «بسياری از تضادهای اصلی انقلاب مشروطيت تا همين امروز برجا باقی مانده اند ــ تضادهايی که برای يک قرن ملت ايران را به طرز مبرمی به خود مشغول کرده است.» (۲) سه نيروی فعال در نهضت مشروطيت در نيمهء دوم قرن نوزدهم بود که طبقهء بازرگان و تاجر ايرانی، نسبت به منافع طبقاتی خود آگاه شد و در اثر مراوده و تردد با غرب و آشنايی با مشارکت سياسی شهروندی در مغرب زمين، خواهان حقوقی شد که طبقات متوسط بورژوا در اروپا کسب کرده بودند. اين آگاهی طبقاتی، همزمان عليه خودکامگی يک دولت پدرشاهی (پاتريمونيال) و عليه امتيازات شرکتهای تجاری خارجی و نفوذ سياسيی دولتهای امپرياليست بود. بنابه گفتهء فريدون آدميت، تاريخنگار معاصر و مؤلف چندين تحقيق کلاسيک دربارهء مشروطيت، «جنبش همگانی و اعتراض عام را سه عنصر اجتماعی بوجود آوردند: ترقيخواهان روشنفکر، علما، و بازرگانان [تجار بازار]. عنصر روشنفکر نمايندهء حرکت ترقی و آزاديخواهی بود، تحرک فعلی داشت، و زمينه اش از نسل پيش فراهم گشته بود. فعاليت عنصر روحانی در آرايش دينی جلوه کرد با روح سياسی، ماهيت آن بيشتر انفعالی بود و کمتر فعلی. عنصر تاجر در پی تأمين حقوق مالی و جانی بود و مخالف نفوذ اقتصادی بيگانه.» (۳) همانطور که از اين گفته برمیآيد، فريدون آدميت نقش روحانيت را انفعالی و دنباله رو جنبش مردم و منورالفکران جديد ارزيابی میکند. اما در اين باره اتفاق نظر وجود ندارد. گذشته از پژوهشگران شيعی و خمينيست (نظير حامد الگار از دانشگاه برکلي)، تاريخنگاران و جامعه شناسان مستقل (نظير يرواند آبراهاميان، سعيد اميرارجمند، و عباس امانت)، نقش مجتهدان مسلمان را در نهضت مشروطيت با اهميت دانسته اند. احمد اشرف، جامعه شناس ايرانی مقيم آمريکا، در تحقيقی مهم که سی سال پيش منتشر شد به تفصيل نقش سرمايهء تجاری و بازاريان را در انقلاب مشروطه برمیرسد و دربارهء رابطهء آن با روحانيت مینويسد: «پيروزی تجار در قيام برضد امتياز تنباکو که دارای جنبههای دوگانهء مبارزه برضد استبداد داخلی و استعمار خارجی بود، زمينهء همکاری و همگامی دو نيروی بزرگ ضد استبدادی و ضداستعماری يعنی روحانيان و بازاريان را فراهم آورد. بازار و روحانيت سوابق طولانی در همبستگی با يکديگر داشتند. از عوامل اين همبستگی نياز متقابل اقتصادی و سياسی آنان بود. بدين معنی که بازار مبانی اقتصادی و مالی روحانيت مستقل را فراهم میساخت و از نظر سياسی نيز مبانی مردمی قدرت روحانيت در برابر حکومت و عمـّال ديوانی بود. در برابر اين خدمات و فايدهها، روحانيت نيز در مواقع ضروری حامی بازاريان در برابر تعديات عمـّال ديوانی بود.گذشته از آن، ساخت کالبدی و اقتصادی بازار همواره گرايشهای مذهبی بازاريان را تقويت میکرد و بازار را بعنوان يکی از سنگرهای تسخيرناپذير سنت و مذهب در میآورد. همهء اين عوامل زمينهء يک جبهه بندی طبقاتی را در جامعهء شهری ايران فراهم میآورد که در يکسوی آن روحانيت و بازار و در سوی ديگر آن حکومت و عمـّال ديوانی جای داشتند. تفوق اصولیها بر اخباريون که از ابتدای حکومت قاجاريه به همت و پيشگامی ملامحمدباقر بهبهانی (وحيد، مجدّد و مؤسس) تحقق يافته و با تأسيس مرجعيت کل تقليد از زمان شيخ مرتضی انصاری به کمال رسيده و با فتوای ميرزای شيرازی در تحريم تنباکو به قلمرو سياست وارد شده بود، رهبری روحانيت شيعه را که باب اجتهاد را گشوده میدانست، در جامعهء سياسی تحکيم و تسجيل نمود، و نيروی عظيمی به پشتيبانی جماعت تجار و بازاريان در مبارزه بر ضد استعمار و استبداد فراهم ساخت.» (۴) منورالفکران و ترويج فرهنگ روشنگري جهانبينی سکولار و ايدئولوژیهای ليبراليسم، ناسيوناليسم (مليگرايي)، وسوسياليسم، توسط روشنفکران عصرمشروطه از راه آشنايی با انقلاب کبير فرانسه و جنبشهای سوسيال دموکراتيک روسيه به کشورهايی نظير ترکيه و ايران وارد شد. نزاع فکری و سياسی منورالفکران و مجتهدان در تاريخ معاصر ايران نزاعی دويست ساله است که تا همين امروز با همان شدت گذشته ادامه دارد. فرهنگ سياسی ِ جديد ايران و مفاهيم و واژگان آن که ما امروزه بديهی میگيريم و هرروز به کارمیبريم ساختهء منورالفکران عصرمشروطهاند. نخستين منورالفکران از ميان اعيان وابسته به دربار قاجار برخاستند. آنها در نيمهء قرن نوزدهم، با اين هدف که شکستهای نظامی ايران را (از روسيه و بريتانيا) جبران کنند و بر عقب ماندگی عمومی کشور چيره شوند، به تأسيس آموزشگاههای مدرن، دعوت از اساتيد اروپايی، و اعزام دانشجو مبادرت کردند و نخستين نسل از متخصصان علمی، فنی، حقوقی، و سياسی ِ ايرانی را تربيت نمودند. کاميابی های آنها محدود بود زيرا سرسـپردگی به حاکميت پدرشاهی قاجار و ملاحظهء منافع طبقهء قدرتمند مجتهدان باعث میشد که تلاشهای آنها ريشه نگيرد. بخشی از اين روشن انديشان به تدريج از بدنهء حاکميت فاصله گرفتند و فکر اصلاحات از بالا ذرهذره جای خود را به افکار راديکال تر و خواستههای انقلابی داد. نقش دارالفنون و سايرنهادهای آموزشی مدرن هماناطق، تاريخنگار مقيم فرانسه، در کتاب خواندنی خود در بارهء آموزشگاههای فرانسوی در عصر مشروطه مینويسد، «برای ايرانی دست يافتن به زبانهای فرنگی، به ويژه زبان فرانسه که زبان روسو و ولتر هم بود، ابزار دست يازيدن به مدنيت و پيشرفت انگاشته میشد . . . رويکرد به فرنگی را نخست بايد پيآمد شکستهای ايران از روسيه (در ۱۸۱۲ و ۱۸۲۶) برشمرد، که افزون بر بحرانهای اقتصادی و تجاری، بحران هويت نيز آفريد.» (۶) مدارس فرانسوی بودند که، «شاگردانی چون ميرزا آقاخان کرمانی، صادق هدايت، محمدعلی جمالزاده، پروين اعتصامی، نيمايوشيج و ديگران را در دامن خود پروردند.» (۷) تولد ژورناليسم مدرن در اين دوران، يعنی نيمهء دوم قرن نوزدهم، انجمنهای نيمه علنی و غيرعلنی به منظور ترويج افکار روشنگرانه توسط منورالفکران تشکيل میشد، انجمنهايی چون انجمن انسانيت، انجمن ملی، کميتههای انقلابی، و انجمنهايی که بر اساس الگوی معماران آزاد در اروپا (فری ميسونها که نقش مهمی در روند روشنگری اروپايی داشتند) به وجود آمد. يرواند آبراهاميان مینويسد، «[در آستانهء انقلاب] منورالفکران به سرعت مشغول ترويج مفاهيمی شدند که در دهههای گذشته خطرناک تلقی میشد. اين مفاهيم، به ويژه آزادی، برابری، و برادری، خود منشاء الهام نام نشريات روشنگری شد همچون بيداری، ترقی، تمدن، وطن، آدميت، اميد، عصر نو، ندای وطن، استقلال، اصلاح، اقبال، حقوق، حقيقت، عدالت، آزادی، مساوات، و اخوت. همانند همهء انقلاب های ديگر، به محض برداشته شدن سانسور، سـيل مطبوعات سرازير شد. به گفتهء ادوارد براون، يکی از محبوت ترين نشريات صوراسرافيل بود که علارغم عنوان مذهبياش، سراسر سکولار و راديکال بود.» (۹) تيراژ صوراسرافيل به ۵ هزار میرسيد و نوشتههای علی اکبر دهخدا (دخو) را که به فارسی ساده و روشن مینوشت و به هجو علما میپرداخت، مثل ورق زر میبردند. در روند انقلاب مشروطه، تعداد نشريات روشنگر به ۹۰ رسيد. ريشههای ديسکورس ناسيوناليستی ضدعرب ــ معطوف به احيای تاريخ ايران باستان ــ نيز به نوشتههای روشنگرانهء نويسندگان سکولار مشروطه بازمیگردد که بعدها در دوران سلطنت سلسلهء پهلوی به يکی از گرايشهای ايدئولوژيک تحصيلکردگان مدرن و روشنفکران ناسيوناليست تبديل شد. علاوه بر نقش مهم منورالفکران در بيداری افکار و اشاعهء فکر آزادی، بزرگ ترين دستاورد آنها ــ طبق آنچه از انقلاب کبير فرانسه، از ژاکوبنها و ژيرونديستها و نيز از سوسيال دموکراتهای روسی آموخته بودند ــ مشارکت در سازماندهی و رهبری انقلاب، برپايی مجلس مؤسسان، تدوين قانون انتخابات برای مجلس شورای ملی آينده، تدوين قانون اساسی مشروطه، و تأسيس عدالتخانه يا دادگستری مدرن بود. سه مفهوم از دموکراسی در مشروطيت خانم آفاری در جای ديگری مینويسد، «تدوين کنندگان قانون اساسی [ی مشروطه] بيشتر از قانون اساسی سال ۱۸۳۱ بلژيک اقتباس کردند، گرچه به قانونهای اساسی فرانسه، بلغارستان، و عثمانی نيز بی اعتنا نبودند. . . . قانون اساسی ايران در پاره ای زمينهها از برخی قوانين اساسی اروپائيان فراتر میرفت، به ويژه از آن رو که از حقوق پادشاه کاسته و قلمرو اختيارات مجلس شورا و وزيران را گسترده تر کرده است. قانون اساسی ايران پايههای بنای دادگستری عرفی [سکولار] را فراهم آورد و از قدرت سـنتی فقها و مجتهدان کاست. اما از ديگر سو، قانون اساسی ايران امتيازهای بی سابقهای به اسلام و روحانيت شيعه داد و بدينروی هم حقوق مدنی شهروندان و هم استقلال مجلس شورا و قوهء قضائيه را مخدوش کرد.» (۱۱) نقش دوگانهء علما اما هنگامی که نهضت گسترش يافت جناحی از انديشمندان و علمای شيعی با مردم همگام شد و سعی کرد برای فکرآزادی توجيه شرعی پيداکند. سالها پيش از آنها روحانيان جنبش شيخی و جنبش بابی ــ مهمترين جنبش اصلاح طلب دينی در قرن نوزدهم در ايران ــ زمينههای تحول فکری ضداستبدادی را آماده کرده بودند. روحانيان روشنانديش در دوران شکل گيری نهضت، ميرزا نصرالله خان بهشتی ملقب به «ملک المتکلمين» (وفات ۱۹۰۸ م) روحانی سرشناس بابی (ازلي) نقش مهمی در روشنگری افکار داشت. عوامل محمدعلی شاه در دورهء استبداد صغير او را به همين جرم در باغشاه شکنجه کرده، به طرز فجيعی کشتند. روحانی بابی (ازلي) ديگری که نقش روشنگرانه داشت سيدجمال الدين واعظ اصفهانی (پدر محمدعلی جمالزاده) بود. او نيز به دستور شاه به قتل رسيد(۱۹۰۸ م). عباس امانت، تاريخنگار و استاد دانشگاه ييل، در مطالعهء کلاسيک و ارزنده اش دربارهء جنبش بابی، اين جنبش را يکی از محرکهای مهم انقلاب دموکراتيک مشروطيت به حساب میآورد. به عقيدهء پروفسور امانت، مشروطيت «انقلابی سکولار ساز» بود که هفتادسال بعد حاکميت تئوکراسی شيعی تلاش کرد «پارادايمها تغيير» آنرا را معکوس کند و به عقب بازگرداند. بابيسم جنبشی بود از درون دين برای رسيدن به مدرنيت و تجدد. عباس امانت مینويسد، «مبالغه نيست اگر بگوييم که [سرکوب] و انکار رهيافت آخرالزمانيی باب در نيمهء قرن نوزدهم، باعث شد ايران در مسيری بيفتد که به انقلاب اسلامی در پايان قرن بيستم ختم شـود، انقلابی که راه حل آن برای مسألهء مرجعيت و اقتدار مقدس چيزی نبود جز تلفيق جنبهء مجتهدانهـکاهنانه و جنبهء پيامبرانه (اصطلاحات ماکس وبر).» (۱۳) ژانت آفاری مینويسد، «يکی از آيرونیهای تاريخ ايران [طعن تاريخي] در قرن نوزدهم اين بود که نابودی بابيان توسط صدراعظم اصلاحطلب و سکولار، هرچند خودکامه، يعنی اميرکبير صورت گرفت، کسی که افتخار تأسيس دارالفنون را نيز به خود اختصاص داده است.» (۱۴) به فاصلهء کوتاهی پس از سرکوب و کشتار بابيان شورشی، اميرکبير خود به فرمان ناصرالدين شاه و با حمايت علما به قتل رسيد. از آن پس، شاخهء ازلی جنبش بابی، از راه انجمنهای مخفی، نقش مهمی در تدارک زمينههای انقلاب مشروطه بازی کردند. عبدالله بهبهانی و محمد طباطبايی دو مجتهد بالارتبهء شيعه در تهران که در محافل وابسته به دربار نيز نفوذ داشتند به حمايت از بازاريان و بست نشينان مشروطه خواه برخاستند. نقش آنها در بسط نشينينهای شاه عبدالعظيم (۱۹۰۵) و مهاجرت اعتراضی به قم (۱۹۰۶) به خاطر گسترش روح اعتراض مؤثر بود. آقای طباطبايی در مجلس اول به عنوان ناظر غير منتخب نقش مثبتی بازی کرد. اين مجتهدان در جنبش ۱۹۰۶ نقش فکری نداشتند و رهبری فکری را در فورمول بندی خواستههای مشروطه ــ از جمله عدالتخانه و قانون اساسی ــ روشنفکران سکولار نظير يحی دولت آبادی و صنيع الدوله به عهده داشتند. سعيد اميرارجمند مینويسد، «برای آنکه انقلاب مشروطيت بدون وقفه به سرانجام برسد، مشروطه خواهان میبايست قادر شوند از خواستههای خاص رستهء روحانيان و منافع ويژهء طبقهء بازاری، و نيز طلب بی واسطهء مردم کوچه بازار برای نان و گوشت، فراتر بروند.»(۱۵) به عبارت ديگر، فورمولبندی عام و نظری مشروطيت به مثابه انقلاب دموکراتيک، فراسوی تمايلات مجتهدان همدل با جنبش، وظيفه ای بود که تنها منورالفکران سکولار مشروطه از عهدهء آن برمیآمدند. در ميان علمای شيعی، فريدون آدميت از دو تن «ملای بيدار دل» ياد میکند که پذيرای آرای روشنگری میشوند و همزمان عليه روحانيت متشرع موضع میگيرند. اين دو عبارت اند از ميرزا محمدحسين نائينی مؤلف رسالهء «تنبيه الامت و تنزيه الملت» (۱۳۲۷قمری، بغداد) ، و ملا عبدالرسول کاشانی مؤلف «رسالهء انصافيه» (قمري۱۳۲۸، کاشان). اين هردو از منتقدان جدی استبداد شاهی و استبداد دينی اند و تلاش میورزند برای مشروطيت و حکومت قانون و دولت ملی، زمينهء شرعی و فقهی بتراشند. موفقيت اين تلاش نسبی و محدود است اما در همين دو رساله دربارهء نحوهء تدوين قوانين عقلی، تفکيک قوا، و تعبير از آزادی فردی طبق هنجار دوران و «مقتضيات عصر» (از جمله آزادی در طرز پوشاک)، به عقايدی برمیخوريم که از قوانين کنونی نظام شـيعی در قرن بيست و يکم پيشرفته تراند. اين دو روحانی پيشرو رسالات خود را دو سه سال پس از تشکيل مجلس ملی نوشتند و هر دو، از نوشتههای قبل از انقلاب منورالفکرانی نظير ملکم خان و طالبوف تبريزی (هردو سکولار و ضدمتشرع) و ميرزا آقاخان کرمانی (پيشرو تفکر سوسياليستی در مشروطيت) تأثير پذيرفته بودند. (۱۶) پان اسلاميسم انقلابي نيکی کدی، تاريخنگار و استاد دانشگاه UCLA (لوس آنجلس) برآن است که سيدجمال الدين متأثر از مکتب عقلگرای معتزله بود و خارج از ايران خود را شيعی معرفی نمیکرد(۱۷). ويلفرد کنتول سميت او را «صوفی و سـُني» میخواند(۱۸). برخی اسلامشناسان ديگر، نظير الی کدوری و همسرش سيلويا حييم، او را شيعی اما نه چندان پايبند به دين میشناسند. نيکی کدی با ارجاع به منابع تازه يافته شده توسط ايرج افشار، محيط طباطبايی، و ديگران، با قطعيت جمال الدين را متولد اسدآباد همدان (نه افغانستان) و تربيت شدهء مراکز دينی نجف میشناسد و گرايشهای مهديگرايانهء او را متأثر از آموزهء شيعهء اثنی عشری میداند. سيلويا حييم معتقد است ديدگاههای جمال الدين نقش مهمی در پيدايس ايدئولوژی «پان عربيسم» داشت که برخی از بنيانگذاران آن از قضا مسيحی و مارونی (فرقهء مسيحی در لبنان) و برخی مسلمان سنی بودند. اما به دليل نفوذ فرهنگی عميق اسلام در کشورهای خاورميانه، پان عربيسم سکولار (ميشل افلق، بنيانگذاران بعث، جمال عبدالناصر و ديگران) به تدريج در پان اسلاميسم مستحيل و مسخ شد. همين نوع استحاله را در تحول سازمان آزادی بخش فلسطين میبينيم. جمال الدين از نخستين متفکرانی بود که هرآنچه را در نظريات غربی موافق میيابند برايش سابقهء اسلامی میتراشند تا هم آنرا از آن خود کنند (بومی سازند) و هم نسخهء غربی و فرنگی آنرا که غيراسلامی مینمايد طرد بنمايند. اين روش بيش از آنکه اهميت نظری داشته باشد (در حقيقت ندارد و در عمل به مثله کردن اصل مفاهيم میانجامد) به خاطر ملاحظات سياسی و ايدئولوژيک و با هدف تحول اجتماعی (اعم از رفورميستی يا انقلابي) صورت میگيرد. تفاوت جمال الدين با مجتهدان مشروطه خواه در آن بود که او اسلام را همچون وسيله ای میخواست برای تحول سياسی و اتحاد در برابر غرب، حال آنکه مجتهدان اصلاح طلب، به خاطر خود اسلام و دوام آن در شرايط مدرن در صدد ارائه تعابير اسلامی از مفاهيم غربی بودند. اهداف سيد جمال نه تئولوژيک، بلکه ايدئولوژيک بود. اهميت اين ايدئولوژی اسلامی در اعادهء احساسی از غرور فرهنگی، ايمان و اعتقادات مشترک، وحدت کلمه، و قامت راست کردن در برابر زور غرب تبلور میيافت. ملاحظات بالا به خصلتهای انقلابی، پوپوليستی، خرده بورژواييی بوميگرا، و ضد غربی جنبش پان اسلاميسم اشاره دارد، اما بايد يادآورشويم که شخص سيدجمال الدين، به عنوان يک ايدئولوگ اسلامی و يک فعال سياسی، هرکجا که امکانپذير بود با خلفا و سلاطين خاورميانه، خاور نزديک، و شمال آفريقا، و همچنين با سفرای کشورهای امپيريال، به مذاکره، معامله، و بدهـ بستان سياسی میپرداخت. او با هنر سياست به عنوان مانور ميان قدرتهای موجود و امتيازگيری به خوبی آشنا بود. سيد جمال الدين از اهميت دورانساز علوم و ضرورت پيوند نزديک فلسفه با اين علوم صحبت میکند و همواره به شنوندگان اش اهميت اکتساب علم و تکنولوژی، و تدريس فلسفه را يادآور میشود. برای او داشتن حکمت فلسفی، به معنی پرسش از چرايی چيزها و کنجکاوی در جهان پيرامون، پيش شرط کسب علم است. او ناقد خرافههای دينی نزد علما و حتا «حکما» است. به اين اعتبار سيدجمال الدين يک «روشنگر»، حتا يک منورالفکر است(۲۲). اما پان اسلاميسم سـيدجمال الدين را نبايد با مشروطه خواهی (ليبراليسم سکولار) يکی گرفت. او مخالف سرسخت آيينهای سکولار غرب است. رسالهء معروف سيدجمال الدين دربارهء «فرقهء نيچريست»، انتقادی دينی است به پاگانيسم يونانی، عقايد داروين، و مکاتب سوسياليستی مدرن(۲۳). مبارزه با «مادی گري» يکی از ويژگیهای اصلی ايدئولوژیهای اسلامگرا است. پان اسلاميسم، با آرمانی کردن جامعه سيا سيـ نظامی صدر اسلام، خواهان احيای امپراتوری اسلامیاست، با اکتساب علوم و تکنولوژی غربی، تا از اين راه بر عقب ماندگی مزمن جوامع اسلامی فائق آيد و شکوه گذشته را به آنها بازگرداند. ارتجاع فقيهانه حامد الگار پژوهشگر مسلمان و مترجم آثار آيت الله خمينی و شريعتی به انگليسی که رسالهء دکترای خود را در کمبريج درباره نقش روحانيت شيعی در قرن نوزدهم نوشته معتقد است، «در فرهنگ و تاريخ اسلامی، جدايی ميان حوزهء سياسی و حوزهء دينی امکان ناپذير است.» (۲۴) نخستين ضربه را به انقلاب مشروطيت مجتهدانی زدند که با اعمال نفوذ خود قانون اساسی و متمم آنرا چنان تغيير دادند که مذهب شيعهء اثنی عشری بر فراز اصول دموکراتيک قرار گرفت. شيخ فضل الله نوری از قوانين سکولار، يعنی آزادی مطبوعات، آزادی عقيده و دين، و آزادی زنان هراس داشت. او و تنی چند از همفکرانش در ميان مجتهدان شيعی (و برخی از جمله علمای عالی رتبهء عتبات) برآن بودند که وضع قوانينی که اين آزادیها را ضمانت کند، دست پخت بابيان، بهائيان، «طبيعيون»، و «ژاکوبنها» است. در مجادلات مربوط به اصول متمم قانون اساسی، آنها از اينکه قوانين مشروطه حقوق مسلمانان را همتراز با حقوق زرتشتيان، ارمنيان، و يهوديان قرار میداد، به صراحت انتقاد میکردند. مشروطيت ليبرال و راديکال برای آنها به منزلهء تسليم مسلمانان به کفار بود(۲۵). سعيد امير ارجمند ميان ضدانقلاب (مشروطه) در مرحلهء اول خود (تابستان ۱۹۰۸ و آغاز استبداد صغير) و انقلاب بهمن ۵۷، از لحاظ مضمون ايدئولوژيک رابطه ای مستقيم مشاهده میکند که از آن به نام «فرجام شناسی انقلاب اسلامی ۱۹۷۹» (teleology of the Islamic Revolution of ۱۹۷۹) ياد میکند(۲۶). به نظر امير ارجمند، ضد انقلاب در اين مرحله دارای ايدئولوژی مشخصی بود که همان «سنت گرايی اسلامي» (Islamic traditionalism) باشد و از سوی سلسله مراتب روحانيت (hierocracy) نمايندگی میشد. هراس اينان از چارچوب حقوقی جديد قانون اساسی و متمم آن بود که مرجعيت و اقتدار سنتی را بی اعتبار میکرد. در اين مرحله، محمد علی شاه متوجه شد که ديگر با ايدئولوژی سلطنت موروثی نمیتواند با مشروطيت بجنگد، در نتيجه او نيز از اسلام و سلسله مراتب مجتهدان ضدانقلابی برای مقاصد خود ياری گرفت. به اين ترتيب، سنت گرايی اسلامي ضدمشروطه، تبديل به پرچم ايدولوژيک تمام کسانی شد که در اثر مشروطه اقتدار سياسی و امتيازات مالی خود را از دست میدادند (۲۷). مجتهدان شيعی در صدد برآمدند نقش نگهبانانی را بازی کنند که از فراز سر نمايندگان انتخابی، تطابق قوانين را با شريعت ضمانت نمايند. در عمل، اجرای اين اصل از متمم قانون اساسی، يعنی تشکيل يک هيأت فقيهانه يا شورای نگهبان، تنها هفتاد و سه سال بعد در «جمهوری اسلامي» متحقق شد. اما در سال ۱۹۰۷ مذهب به عنوان عامل کنترل کننده و ناظر بر اجرای اصول قانون اساسی تثبيت شد و دين شيعهء اثنی عشری به عنوان دين رسمی کشور در قانون اساسی به ثبت رسيد. در نتيجه، قانون اساسی مشروطيت، برخلاف انقلابهای دموکراتيک در اروپا، موفق نشد دين و دولت را از هم جدا کند. هفتاد و چندسال بعد، تکرار همين سناريو را در انقلاب ۱۳۵۷ شاهد میشويم. تغيير پيش نويس قانون اساسی را پس از پيروزی انقلاب بهمن، و تغيير مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی، زير فشار روحانيت شيعه، میتوان معادل سمبوليک بمباران مجلس در سال ۱۹۰۸ توسط قزاقهای محمدعليشاه ـ لياخوف دانست. برآمدن روحانيت شيعی امامی بر فراز انقلاب ۵۷، از لحاظ پيشينهء تاريخی به اين میماند که در انقلاب کبير فرانسه، به فاصله ای يکساله پس از سقوط باستيل و سرنگونی پادشاه، عناصر ضدروشنگر (ضدژاکوبن ـ ضدژيرونديست)، يعنی عناصر کلريکال، به پيروزی رسيده باشند. جلال آل احمد، به عنوان روشنفکر مدرنی که برای مبارزه با «غرب» به دامن اسلام بازگشت، تلاش بسيار داشت تا از شيخ نوری اعادهء حيثيت کند. فضل الله نوری پس از شکست استبداد صغير (يک سال جنگ داخلی ميان انقلاب و ضد انقلاب) به دست مشروطه خواهان محاکمه و به عنوان «مفسـد فی الارض» به دار آويخته شد. به زعم جلال آل احمد، فضل الله نوری يک «شهيد» بود، شهيد حراست از هويت بومی و اصالت اسلامی در برابر غربزدگی و «خيانت» روشنفکران. میتوان گفت شيخ فضل الله نوری سرانجام انتقام اش را از مشروطه خواهان گرفت آنهم به دست مريد خود روح الله خمينی. به اين اعتبار، روشنگری و مشروطه خواهی در تاريخ معاصر ما دو بار شکست خوردند! يک بار در صدر مشروطه و بار دوم در بهمن پنجاه و هفت. به روشنی میتوان مشاهده کرد که شيخ نوری، اين «مفسدفی الارض»، پدرخواندهء فکری و سياسيی «نظام مقدس» ولايت فقيه است. ماشاالله آجودانی در کتاب «مشروطهء ايرانی و پيش زمينههای نظريهء ولايت فقيه» از يک تعبير نادرست اما بسيار رايج دربارهء نقش روحانيت در جنبش مشروطه ياد میکند. آقای آجودانی مینويسد، «به برکت همان نوع بدخوانیها، ضديت و مخالفت روحانيون با دولت [قاجار] و ضديت و مخالفت آنان با نفوذ کفار و ملل غيرمسلمان، به تمايلات ضداستبدادی، ضداستعماری و حتی ضد امپرياليستی روحانيون تعبير میگرديد، حال آنکه نه ميرزای شيرازی ضد استبداد و آزادی خواه بود و نه ميرزای آشتيانی، و نه هيچکدامشان ضد استعمار يا ضدامپرياليست.» (۲۸) اکثر ايدئولوگهای مشروطيت (به استثنای جناح راديکال) میخواستند مفاهيم نوين برآمده از روشنگری اروپايی را از درون سنت و حديث توجيه کنند. پوشاندن ايدههای روشنگری اروپايی به جامهء شرعی و شيعی به منظور جلب حمايت علمای اعلام (در نجف و کربلا) بود. «حريت» نه به معنی آزادی عقيده، وجدان، آزادی مذهب و بی مذهبی، بلکه به معنی «بندگی خدا و نه بندگی غير و نه بندگی به سلاطين» تعبير میشد. آزادی بيان و قلم به معنی آزادی واقعی بيان و قلم نبود بلکه به معنی آزادی در امر به معروف و نهی از منکر درک میشد. «ملت» در رسالات و حتا ادبيات و شعر مشروطه به معنی «ملت مسلمان» فهميده میشد. ماشاالله آجودانی به بررسی فهرست کاملی از اين نوع مفاهيم و درک بومیگرايانه و اسلامی آنها میپردازد. مفاهيم کليدی و بنيادينی چون «قانون» و «عدالت» (و نهاد «عدليه») و ترجمهء مفاد بيانيهء حقوق بشر، قانون اساسی فرانسه (ثمرهء انقلاب کبير)، و کـُدهای ناپلئونی نيز به همين سرنوشت دچار شدند. تا همين امروز روشنفکران دينی و روحانيان به اصطلاح اصلاح طلب (همچنان خواهان قدرت سياسی و حفظ «نظام مقدس» ) چنين استدلال میکنند که «دموکراسی غربي» ، «ليبراليسم سياسي»، و «سکولاريسم» با فرهنگ يک کشور اسلامی و اعتقادات مردم آن جور در نمیآيد و اگر دموکراسی میخواهيم بايد آن از نوع «دموکراسی اسلامي» باشد. منظور ماشاالله آجودانی از عنوان «مشروطهء ايراني» آن است که ايدئولوژی وجهان بينی مشروطه، ليبراليسم و دموکراتيسم را از صافی بوميگرا و دينی خود گذر داد و آنرا تبديل به چيزديگری کرد سراپا متفاوت از اصل آن که زاييدهء روشنگريی اروپايی بود. اين يک قلب ماهيت بود و همين «تقلب» ، آن نهالی را در زمين سياست کاشت که طعم ميوهء تلخ اش را ملت ايران در بهمن پنجاه و هفت چشيد. در نهايت، میتوان ديد که هردو جناح روحانيت در انقلاب مشروطه (مشروطه خواهان و مشروعه خواهان) در وهلهء نخست خواهان «حفظ بيضهء اسلام» بودند تا استقرار نظام قانون و دموکراسی به شيوههای ليبرالی غربی يا سوسيال دموکراسی. در تشخيص بيماری يا برشمردن علل عقب ماندگی تاريخی ملل مسلمان («فتور در ممالک اسلاميه» به قول ثقه الاسلام تبريزي) به طور عمده دو عامل ذکر میشد: استبداد سلاطين و استعمار اجانب يا «دول غيرمسلمان» (بلژيک ، روسيه، بريتانيا، و فرانسه) و وابستگی اولی به دومی. آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته عامل فرهنگ بومی (فرهنگ ديني) است که عاملی ديرپا، زماندار، و تاريخی به حساب میآيد. تبليغگران «پسااستعماري» يا «پست کولونيال» نيز همسخن با اين نسخه از قدرت طلبيی شيعی اصرار دارند ثابت کنند که تمامی مفاهيم روشنگری اروپايی و مدرنيت به طور ذاتی و سرشتی با استعمار پيوند خورده و بايد «عامليت بومي» و «سوبژکتيويته»ی ديگری را جايگزين روشنگری کرد. در برخی محافل آکادميک آمريکا، به طرز مضحکی ادعا شده است که «انقلاب اسلامي» باعث آزاد کردن «سوبژکتيويته» ی نوينی در برابر سوبژکتيويتهء مدرن شده است! صنف مجتهدان، متشکل از علما و فقهای شيعی، از چندتن استثنا که بگذريم، در کليت خود از قرن نوزدهم تا امروز مانعی بزرگ برسر راه تحقق آزادی و دموکراسی در ايران بوده است. همدستی آنها در سرکوب و کشتار بابيان، و سپس مشارکت آنها در جنبش مشروطه به منظور مهارزدن بر تمايلات دموکراتيک و سکولار ــ يا به شکل ارتجاع علنيی فضل الله نوری عليه مشروطه، يا به شکل «اسلامي» کردن مفاهيم اصلی روشنگری در جناح معتدل مجتهدان ــ در تضعيف و سرانجام شکست انقلاب دموکراتيک و مليی مشروطيت نقش مهمی داشت. تحقيقات با اهميت پژوهشگرانی چون سعيد امير ارجمند، ژانت آفاری، و ماشاالله آجودانی از اين دروغ تاريخی نقاب برمیدارد که پايهء فکری و دستگاه نظری تئوکراسی شيعی به مثابه واکنشی عليه «استعمار» برجا نهاده شد و رژيم فقاهتی برآمده از انقلاب پنجاه و هفت يک «دولت ضدامپرياليستي» است. نحوهء قدرت گيری شيعه در مجاورت يا درون حکومتهای صفوی و قاجار، پيش از نفوذ قدرتهای خارجی در ايران، و ريشههای نظری قدرت آنها در دستگاه فکری شيعهء امامی و تصوف متشرعانه، نشان میدهد که ارادهء معطوف به قدرت اينجهانی که وجه بارز فرقهء محمد و جانشينانش بود و پس از آنها در آيين شيعی همچون آبراهه ای زيرزمينی ، گاه پيدا و اغلب ناپيدا، درتاريخ اسلام جريان داشت، سرانجام با قدرت گيری تدريجی مجتهدان و حجت الاسلامهای شيعی در عصر صفوی و قاجار رو آمد و فعليت پيدا کرد. همين جريان تاريک و ذاتاً خشونت زا مسير روشنگرانهء نهضت مشروطيت را منحرف ساخت، سپس به طور موقت در دوران حاکميت تجددآمرانهء سلسلهء پهلوی عقب نشينی کرد تا بار ديگر به بهانهء نفوذ آمريکاييان بر شئون کشور و ناموس ملت مسلمان، قدرت را يک پارچه و تام در اختيار بگيرد و به رويای شيخ نراقی واضع نظريهء ولايت فقيه و آرمانهای «مفسدفی الارض» شيخ فضل الله نوری جامهء عمل بپوشاند. دسامبر ۲۰۰۸
۲- نگاه کنيد به ص ۲ از کتاب آفاری در اينجا: ۳- فريدون آدميت، ايدئولوژی نهضت مشروطيت ايران، تهران، انتشارات پيام، ۲۵۳۵ شاهنشاهی (۱۳۵۵ش) ص ۲۷ ، و ص ۱۴۷ ۴- احمد اشرف، موانع تاريخی رشد سرمايه داری در ايران، انتشارات زمينه، تهران، ۱۳۵۹، ص ۱۱-۱۱۲ ۵- نگاه کنيد به صص ۳۹-۴۰ از کتاب يرواند آبراهاميان، در اينجا: ۶- هما ناطق، کارنامهء فرهنگی فرنگی در ايران، انتشارات خاوران، پاريس، ۱۳۷۵، ص ۱۹ ۷_ هما ناطق، همان، ص ۸ ۸- يرواند آبراهاميان، همان، ص ۴۱ ۹- يرواند آبراهاميان، همان، ص ۴۶. ۱۰- نگاه کنيد به ص ۳ از کتاب آفاری: ۱۱- ژانت آفاری، «آزادیها مدنی و نخستين قانون اساسی ايران»، ايران نامه، سال بيست و سوم، شمارهء ۳-۴، پاييز و زمستان ۱۳۸۶، ص ۲۴۸ ۱۲- فريدون آدميت، ايدئولوژی نهضت مشروطيت ايران، تهران، انتشارات پيام، ۲۵۳۵شاهنشاهی (۱۳۵۵ش) ص ۲۲۶ ۱۳- نگاه کنيد به پيشگفتار جديد عباس امانت، در اينجا: ۱۴- نگاه کنيد به ص ۲۵ از کتاب آفاری در اينجا: ۱۵- نگاه کنيد به ص ۳۷ از کتاب اميرارجمند، در اينجا: ۱۶- فريدون آدميت، همان، ص ۲۲۵-۲۵۸ ۱۷- نگاه کنيد به پيشگفتار ۱۹۸۳ خانم نيکی کدی بر مجموعه مقالات سيدجمال الدين، در اينجا: ۱۸- نگاه کنيد به بخش کوتاه «افغاني»، ص ۵۴، در کتاب ويلفرد کنت ول سميت، در اينجا: ۱۹- نيکی کدی، همان، ص xix ۲۰- نيکی کدی، همان، ص xix ۲۱- ويلفرد کنت ول سميت، همان، ص ۵۵ ۲۲- برای نمونه نگاه کنيد به سخنرانی هشتم نوامبر ۱۸۸۲ سيدجمال الدين اسدآبادی در کلکته (هند)، در کتاب نيکی کدی، ذکر شده در پانوشت ۱۵، به ويژه ص ۱۰۴-۱۹۵ ۲۳- نگاه کنيد به رسالهء معروف سيدجمال الدين دربارهء «فرقهء نيچريست»، که انتقادی دينی است به پاگانيسم يونانی، عقايد داروين، و مکاتب سوسياليستی مدرن. منبع پيشين، ص ۱۳۰. ۲۴- مصاحبه با سايت «کاليفرنيا آلومناي»، وابسته به دانشگاه برکلی، ژوئن ۲۰۰۳ ۲۵- نگاه کنيد به فصل چهارم کتاب ژانت آفاری، صص ۸۹-۱۱۵، در اينجا: ۲۶- نگاه کنيد به ص ۴۹ از کتاب سعيد اميرارجمند، در اينجا: ۲۷- سعيد اميرارجمند، همان ص ۴۸. ۲۸- ماشاالله آجودانی، مشروطهء ايرانی و پيش زمينههای نظريهء ولايت فقيه، انتشارات فصل کتاب، چاپ اول، لندن ۱۹۹۷ (۱۳۶۷ش) ص ۶. |
نظرهای خوانندگان
با درود و سپاس از جستار ارزنده تان. جناب کلانتری گرامی اجازه بدهید در حین اعلام همدلی با نوای مرکزی مقاله تان، به گونه ای گذرانه، به چند نکته ی نه چندان بی اهمیت اشاره کنم.
-- کیخسرو آرش گرگین ، Feb 1, 2009 در ساعت 06:14 PMنخست موضوع قانون اساسی است که برای نمونه بانو ژانت آفاری به آن اشاره نموده اند. من فکر نمی کنم که بتوان دلیل قانع کننده و بیش از هر چیز مستندی برای این ادعا یافت که پادشاه در قانون اساسی مشروطه در موقعیت تنگ کننده ای قرار گرفته باشد. چرا که در این قانون پادشاه، که البته شاهنشاه اسلام نامیده می شود، نه تنها نیمی از قوه ی مقننه را در اختیار دارد، یعنی به عبارت دیگر حاکمیت را با ملت تقسیم می کند، بلکه 100 درصد قوه ی اجرائیه را نیز در کف اختیار خود دارد، همزمان، تعیین جنگ و صلح نزد اوست، سکه به نام او زده می شود، و البته انعقاد و انحلال مجلسین نیز جزو اختیارات اوست. مسلما امکاناتی که برای او جهت دخل و تصرف در قوه ی قضائیه نیز در نظر گرفته شده است، بهانه ی هر گونه بدبینی را نسبت به قدر قدرت بودن شاهنشاه اسلام از ما می رباید. در این میان تعیین کردن شرع مبین به عنوان اول و آخر قوانین بسیار حائز اهمیت است و هیچ جایی برای دامن زدن به این توهم که قانون مشروطه قانونی عرفی گرا بوده است بازنمی گذارد. هنگامی که گفته می شود، مطبوعات آزاد هستند مگر کتب ظاله و آنچه که مخالف شرع مبین است، فکر می کنم همه ی حقیقت با بیشترین میزان از صمیمیت بیان شده است.
باری، اگر به همه ی این امور تحریف سامانمندانه ی مفهوم ملت را نیز بیفزائیم، فکر می کنم تصویر بسیار شفافی از موضوع به دست می آید. در قانون اساسی ذکر شده است که مشروعیت مجلس شورای ملی مبتنی بر چهار اصل است: توجه و تایید امام زمان، بذل و مرحمت شاهنشاه اسلام، مراقبت حج اسلام، و عامه ی ملت.
مسلما نیاز به تربیت فلسفی عمیقی نیست، تشخیص دادن این امر که مفهوم ملتی که زیر چرخ های سه گانه ی امام زمان، شاهنشاه اسلام و حجج اسلام له شده است، هیچ رفت و بستی با مفهوم ملت، برای نمونه آنگونه که آخوندزاده آن را نیم سده ای پیش از آن صورت بندی کرده بود، ندارد. البته اگر نسبت سلبی را گونه ای ارتباط ویژه به جا نیاوریم. چرا که در حقیقت ملت ِ صورت بندی شده در این قانون درست نوع سلاخی شده ی ملتی بود که امثال آخوندزاده و یا کاظم زاده ایرانشهر در ذهن داشتند. اگر به همه ی این امور، مسئله ی زنان را در قانون اساسی مشروطه، که به یک جای خالی بزرگ و بی حقوقی قانونی شده مزین شده اند بیفزائیم، چه بسا دفاع نمودن از پروژه ی فکری ای که به این قانون منجر می شود دیگر آنچنان مایه ی مباهات نباشد.
جناب کلانتری گرامی، من فکر می کنم کاربرد مفهوم مشروطه به عنوان مفهومی مترقی و رو به جلو از توجیه تاریخی بسنده برخوردار نیست. ما اگر جنبش فکری ای را که آخوندزاده بنیاد گذاشت و تا ایرانشهر و هدایت و جمال زاده و تقی زاده و فروغی، و از آنان تا تکنوکرات های پهلوی دوم ادامه یافت، به عنوان جنبش روشنگری بپذیریم، یا آنگونه که ناظم الاسلام متذکر می شود، جنبش بیداری لقب دهیم، بی شک مشروطه، با همه ی تفاوت های غیر قابل انکاری که با مشروعه دارد، چیزی جز ضد روشنگری نمی تواند تلقی شود. خیلی روشن است، در ایران، با قانون اساسی مشروطه، نه روشنگری، که ضد روشنگری ایرانی جنبه ی قانونی پیدا کرد، من فکر می کنم این صریح ترین بیان از نمود فاجعه در تاریخ نوین ما باشد.
بسیار آگاهم که به ویژه تبعات سیاسی این نتیجه گیری نزد برخی محافل سیاسی که به زیستن با حقیقت های به چالش نکشیده خو کرده اند، اندک و بیش از هر چیز، آسان گوار نخواهند بود، ولی از سوی دیگر شرافت و وجدان نیز رانه های بسیار قوی ای هستند که اذهان دوستدار دانایی همواره در برابر آنان سر فرو آورده اند. بی شک بر من می بخشید که در این فضای اندک کامنت گذاری بیش از به چم شکافی و گسترش معانی و ادله نپردازم و از شما برای کوشش های روشنگرانه تان بی نهایت سپاسگزارم و برای تان از اهورای ایرانزمین آرزوی تندرستی و شادمانی معنوی می کنم.
با مهر
کیخسرو آرش گرگین
خطای نظری شما در اين امر نهفته است که "جنبش/ قيام مشروطه" را انقلاب تصور کرده ايد. در تاريخ معاصر ايران، تنها انقلاب، به معنای کلاسيک آن، همان بود که در 57 روي داد. من حتی معتقدم که انقلاب سال 57 در ايران، تا امروز، آخرين انقلاب کلاسيک پس از انقلاب هايی نظير فرانسه، روسيه و تا حدی چين بدر جهان بوده است. اين انقلاب هم سرانجامی چون تمام انقلاب های ديگر خواهد داشت: شکست ايدئولوژيکی و بعد استحاله تدريجی/طبيعی.
-- منوچهر ، Feb 2, 2009 در ساعت 06:14 PMبه هر حال، تحليل شما از آنجا که بر پيشفرض های اشتباه استوار است، نمی تواند راه بجايی ببرد.
Manoochehr, az nazare elmi, 57 dar 59 beh zedde enghelab tabdil shod. Avvalin harekate zedde zan, zedde kargar, zedde keshavarz, zedde roshanfekr, zedde elm dar donya pas az fashizm dar alman! Z
-- بدون نام ، Feb 3, 2009 در ساعت 06:14 PMخیلی ممنون آقای کلانتری مطلب فوقالعادهای بود. خصوصا که بیشتر رفرنسهای بخش پاناسلامیسم را قبل از خواندن این مطلب نمیشناختم. امیدوارم مطالبتان و خصوصا این یکی وسیعا خوانده بشوند.
-- کاوه ، Feb 3, 2009 در ساعت 06:14 PMخسته نباشید
-- سعید ب ، Feb 4, 2009 در ساعت 06:14 PMبد نبود درباره نقش اطلاعاتی سید جمال برای بریتانیا هم اشاره ای میکردید.
با درود به کلانتری عزیز
-- آرماشیر ، Feb 4, 2009 در ساعت 06:14 PMمطلب بسیار مفیدی بود.اما قصور و یا خطای عمدی ای از جانب شما در مقاله تان مشهود است که بد نیست آن را ذکر کنم. در این 6 قسمت از مقاله خیلی خوب مطالب را چفت و بست کردید و می شود گفت چارچوب منسجمی دارد.البته با کمی اشکال ، که قابل چشم پوشی است.اما آنگونه که من می فهمم اساس مقاله تان را بر تحقیقات جدیدتری که درباره جنبش مشروطه انجام گرفته استوار کردید.آثار آجودانی ، آفاری ، ارجمند و امانت بیشتر محل رجوع شما بودند تا نوشته های کلاسیکی از آدمیت ، کرمانی و ...
اما آنچه که در مقاله شما فقدان آن لطمه اساسی به ارزش علمی آن می زند بی توجهی به تحقیقات و پژوهشهای جواد طباطبایی است.به نظر این حقیر یا شما آثار طباطبایی را قابل استناد نمی دانید و ارزش علمی آن را اندک می شمرید و یا اینکه عمدا به خاطر بعضی ملاحظات از رجوع به آثارش چشم پوشی می کنید. در اینکه آثار آفاری و ارجمند و امانت قابل تامل اند جای هیچ شک و شبهه ای نیست اما استناد به نوشته های ماشاالله آجودانی که در یک کتاب حدودا 400 صفحه ای خواسته برای کل تاریخ ملت ما نسخه بپیچد و در جای جای کتاب شعار میدهد ، گاهی خطابه می گوید و گاه هم انشا نویس می شود قابل چشم پوشی نیست.هرچند کتاب قابل تاملی است اما بسیاری از مباحث بنیادی ای که در این کتاب مطرح شدند خیلی سریع و گذرا از آنها عبور کرده و مخاطب گاه حس می کند با یک سخنران مواجه است که قرار است خیلی فشرده نظریه ولایت فقیه را در تاریخ چند صدساله ما بازگو کند.اگر آثار آجودانی برای تحقیقات تاریخی قابل ارجاع هستند بی شک ملاحظالت طباطبایی هم اگر مهمتر نباشند کمتر از آن هم نیستند.
به نظر من ضعف مقاله شما در همین نکته نهفته است که بی توجهی به تحقیقات نویسنده ای تاثیر گذار و جریان ساز از ارزش علمی مقاله شما می کاهد.
با احترام فراوان
در پاسخ آقای آرماشير ــ هيچ نوشته ای صد در صد کامل نيست و هميشه می توان به منابع بيشتر رجوع کرد. ارزش يک نوشته علاوه بر مستنداتش، به نحوهء پروراندن و جلو بردن بحث، و ساختار و انسجام کلی آن است نه به تعداد هرچه بيشتر منابع. در اينجا، اگر نکته ای از قلم افتاده که می بايست آورده می شد و به تم اصلی مربوط می شود، ممنون خواهم شد آنرا مطرح بفرماييد تا در چاپهای بعدی به آن بپردازم. بررسی آثار آقای طباطبايی را می گذاريم برای فرصتی ديگر. کار ايشان قطعاً در جای خود ارشمند است. /// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 4, 2009 در ساعت 06:14 PMسلام
با سپاس از نوشتهتان، در آن هیچ اشارهای به موضع آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (۱۲۵۵ - ۱۳۲۹ ه.ق) نشده است. نامبرده از هواداران جدی مشروطه بود و به گاهِ قیامِ مردم تلگرافهای بسیاری به مردم ـــ برای حمایت از مشروطه ـــ زد. دکتر محسن کدیور در کتاباش «سیاست نامۀ خراسانی» فکر و نامههای آخوند خراسانی را بررسیده است. فکر آخوند در بارهی عقل و ولایت ـــ که آن را تنها در انحصار خدا میداند ــــ نشاندهندهی بینش ویژهی وی است.
-- کاوه ، Feb 5, 2009 در ساعت 06:14 PMبه گمانام جای وی در نوشتهتان خالی است.
در اینجا تنها به صورتی اجمالی چند نکته ای را در باره سلسله مقالاتِ ( روشنفکران ، روشنگری ، و انقلاب - در آستانه سی امین سالگرد انقلاب ایران ) عرض می کنم. باشد که روزنه ای باشد برای فهم نوشته های شما.
شما در جواب کامنت من گفته اید : « هيچ نوشته ای صد در صد کامل نيست و هميشه می توان به منابع بيشتر رجوع کرد. ارزش يک نوشته علاوه بر مستنداتش، به نحوهء پروراندن و جلو بردن بحث، و ساختار و انسجام کلی آن است نه به تعداد هرچه بيشتر منابع» .
من با نظر شما موافقم و هیچ مناقشه ای با سرآن ندارم.یکی از دلایلی که با عث می شود همیشه پیگیر نوشته های شما باشم ، رعایت همین مواردی است که عرض کردید. یعنی به نحوهء پروراندن و جلو بردن بحث، و ساختار و انسجام کلی آن که به حق در نوشته های شما وجود دارد.اما یکی دو اشکال جزیی در مقالات شما وجود دارد که من در اینجا به آن می پردازم و امیدوارم که مفید باشد.
1 - ذهنیت مدرن یا اسطوره ای؟
-- آرماشیر ، Feb 6, 2009 در ساعت 06:14 PMرانه ای بسیار قوی در این سلسله مقالات وجود دارد که ذهن خواننده را تحریک می کند که حدس بزند در سطور بعد قصد گفتن چه موضوع و مطلبی را دارید. بدین معنا که خواننده چند گام جلوتر از شما حدس می زندکه چه می خواهید بگویید. ناگفته پیداست که اکثریت مخاطبین شما افرادی تحصیلکرده و حداقل آشنا به مباحث عصر جدید و تحولات سیاسی ، اجتماعی و روشنفکری ایران معاصر هستند ( اگر که جزو این دسته نبودند سخنرانی های جوادی آملی آنها را بسنده بود و دیگر احتیاجی به آگاهی بخشی و نقد و نوشته های شما نبود ) و برای نوشتن مقاله برای چنین مخاطبانی داشتن سطح علمی بالا و مطالعات گسترده و مهمتر از آن فهم اندیشه و تحولات دنیای مدرن اگر که نه مهمترین عنصر حداقل یکی از اساسی ترین عناصر به شمار می رود. عنصری که اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان ایران فاقد آن هستند و به تکرار مکررات و کپی کردن نوشته های اندیشمندان غرب مشغولند.
در ایران معاصر ما با دوگونه ی متفاوت در شیوه نویسندگی روبرو هستیم. شیوه ای که در آن پرگویی ، پر چانگی ، موعظه کردن ، خطابه گویی و احساساتی و غیر منطقی نوشتن وجه مشخصه آن است و از جانب دیگر شیوه ای که گزیده گویی ، موجز و تامل برانگیز نوشتن ، استفاده از عبارا ت و جملات کوتاه و مستدل ، منطقی و منسجم بودن چارچوب مقاله و نوشته ، صفت بارز آن است. به عبارتی دیگر ذهنیت اسطوره ای در مقابل ذهنیت علمی و مدرن، تخیل گرایی و احساساتی بودن در مقابل عقلانیت و ذهنیت علمی.
بدیهی است که بسیاری از نویسندگان در بین دو شیوه ی یاد شده در نوسان هستند و یا اینکه چنین تقسیم بندی ای هیچ کدام از آنها را در بر نمی گیرد. اما این تقسیم بندی به صورت کلی ست و تنها از یک منظر خاص به تحولات فکری و سیاسی و اجتماعی و تاثیر آنها بر شیوه نویسندگی می پردازد.
در برداشت اول ما شاهد غلبه ذهنیت اسطوره ای و پیشامدرن هستیم که آثار این ذهنیت را می توان در تجلیات ناخودآگاهی نویسندگان در جای جای نوشته هایشان و کارکرد آنها در تحولات سیاسی و اجتماعی رد یابی کرد. در برداشت دوم ما با ذهنیتی زمینی ، ملموس و تجربی از هستی مواجه می شویم که در آن زمان و مکان تاریخی دیگر به شکل اسطوره ای خود را نشان نمی دهند.
در اینجا مجبورم چند سطری را در باره ذهنیت اسطوره ای و مدرن عرض کنم تا به فهم مقالات شما نزدیکتر شویم.
در باور اسطوره ای زمان به گونه ای نیست که از جایی آغاز شده و به سر انجامی ختم شود. امتداد زمان از گذشته به حال و آینده نیست. در ذهنیت اسطوره ای گسستی بین دنیای واقعیت و تخیل به و قوع می پیوندد و در همین هنگامِ انشقاق و پاره پاره شدن ، زمان نیز دچار گسست می شود. گذشته و حال و آینده در چنین ذهنیتی ساختارش از هم می پاشد.آنجا که در متون کانونی ادیان گفته میشود خدا در هفت روز آفرینش را به اتمام رساند ناظر به چنین ذهنیتی است و درک چنین امری ( آفرینش جهان با این وسعت و عظمت در هفت روزِ تقویمی ) برای ذهن مدرن سخت و چه بسا محال است.در چنین سطحی از شناخت ، مکان پاره پاره شده و در ناکجا آبادهایی چون هورقلیا و جابلقرسا به فهم در می آید. نا کجا آبادهایی که تنها در ذهنیت شخص عارف و دنیای پیشا مدرن امکان وجود می یابد.
در باور اسطوره ای و عرفانی مکانی که ما در آن هستی داریم ذره ای کوچک از دنیای اسطوره ای و رویایی را شکل می دهد. به بیان عرفا هستی ما در این دنیا خیالی بیش نیست ، اما ما آنها را تنها واقعیتِ محض قلمداد کرده و امکان وجود دنیاهای متفاوت را منکر می شویم و یا اینکه قدرت فهم و درک آن را نداریم.در این ذهنیت مکان شناخته شده و به فهم در آمده ی ما چیزی جز توهم و خیال نیست.
در تفسیر بشری و مادی ، زمان و مکان عناصری اند که در هماهنگی و انطباق با هم معنا می یابند. چرخش از یکی به دیگری در صورتی دارای معناست که آن دیگری موجود بوده باشد. فقدان یکی این انطباق را بر هم زده و آنچه که بر جای می ماند عدم است. بدیهی است که مانایی را بر عدم و نیستی حمل نتوان کرد. یعنی تا زمانی که چیزی در حالت عدم و نیستی باشد وجود آن محال است. مکان در هستی و در جایی بودن است.
مکان در خودش عناصری را داراست که قوام دهنده و هسته بنیادین آن هستند و با حذف این هسته بنیادین چیزی از آن باقی نمی ماند. طبیعت ، تاریخ ، تمدن ، حیات و فرهنگ و... همه این عناصر در مکان و در جایی هستی می یابند و مکان هم چیزی نیست جز مجمو عه ای از این عناصرِ در هم تنیده. از جانب دیگر هستی این عناصر به زمان وابسته است.
« زمان ظرف حرکت است و حرکت تنها در جایی فعلیت می یابد که جسم وجود داشته باشد. پس در جایی که فقط نا- چیز ها در آن وجود داشته باشند یعنی جایی که هیچ چیز در آن نیست زمان نمی تواند فعلیت پیدا کند »( ایزوتسو ، آفرینش، وجود و زمان ، ص 147 )
در بده بستان بین زمان و مکان هست که هستی و هست بودن معنا می یابد.
در ذهنیت اول ما شاهد نویسندگانی هستیم که ذهنیت اسطوره ای و پیشا مدن بر آنها غلبه دارد و هنوز اکثریتِ آنها به مرزِ فهم و درکِ ذهنیتِ مدرن و علمی نزدیک نشده اند.گویا هنوز اکثریت نویسندگان ما تاریخ را به شکل بی زمان و مکان درک می کنند و از تاریخی نگری جدید بی بهره اند. هنوز ذهنیت ما ذهنیت اسطوره ای - عرفانی است. آنجا که در یکی از تایپیکها گفتم نوشته های آجودانی قابل استناد نیست ، ناظر به چنین ذهنیتی بوده است. هر چند که آجودانی تلاش دارد خودش را از این مخمصه نجات دهد اما در سرتاسر نوشته های او به مواردی بر می خوریم که حاکی از غلبه ذهنیت اسطوره ای و پیشا مدرن در شیوه نویسندگی اش است.
نویسندگان انگشت شماری توانسته اند از چنین شیوه ای خود را رها کرده و در میان نویسندگان معاصر از شیوه ای کارآمدتر و متمایزتر از دیگران برخوردار شوند. به عنوان مثال محمد رضا نیکفر با انتخاب عبارا ت کوتاه و تامل بر انگیز ، تاثیرگذار ، نزدیک به ذهنیت عصر جدید و کارآمد ، توانسته از جایگاهِ منحصر به فردی بر خوردار شود. هرگز مقصودم آن نیست که پیچیده گویی و ابهام آمیز نوشتنِ نویسندگانی چون هگل یا هایدگر نوع ایده آل به شمار می روند و آنکه به چنین ذهنیتی نزدیک شد ، مدرن و دیگران را دارای ذهنیت اسطوره ای و پیشا مدرن بدانم ، بلکه تنها منظورم آن است که برای نزدیک شدن به ذهنیت عصر جدید گسست از شیوه ی پرگویی ، پر چانگی ، خطابه گویی ، احساسات گرایی و غیر منطقی نوشتن ، سخنرانی های رادیکال و تحریک کننده که تنها برای شوراندن جماعت مفید است ( و در میان نویسندگان معاصر شریعتی جایگاهی ممتاز در این گونه نویسندگان دارد) فاصله گرفته و به ذهنیت عصر جدید نزدیک شویم.در اینجا انتخاب دو پاراگراف از دونویسنده یاد شده ( نیکفر و شریعتی ) می تواند به فهم و درک دو شیوه نویسندگی در بالا کمک نماید.
« خلاصه این است که در میان طلاب علوم دینی آنها که با استعداد و پشتکار و رنج بسیار به درجه دکترا ( اجتهاد ) میرسند از خلق می برند و در حفره انفرادی در محراب پنهان می شوند و رابطه شان با جمع فقط در برگزاری نماز جماعت است و با افراد محدود به استخاره و جواب فتوی و حساب خمس و زکات و سهم امام و دستگردان و ختم مجلس عزا و طرف صیغه عقد قرار گرفتن در خانواده های محترم و شریف و حسابی و...» ( دکتر شریعتی ، بازگشت به خویشتن ، ص 213 )
« عصبیتهایی که در تاریخ ایران دولت ساز بوده اند از کینه و حسد نیرو گرفته اند: حسد طایفه ای صحرا نشینی که در سختی می زیسته اند نسبت به شهر های آباد و مرفه. تشکیل هر دولتی با کشتار و ویرانی همراه بوده است. دولت اقتدار خود را با عزادار ساختن مردم به نمایش می گذاشته است. تاریخ ما تاریخ آمدو شد عصبیتهاست و از این رو تاریخی سوگوار است وما غمزده ایم . زندگی ما سخت است و ما با سخت گرفتن به خود و دیگران سختی آن را دوچندان می کنیم.جدی هستیم ، بی آنکه جدیت داشته باشیم ، سر در گریبانیم ، بی آنکه فکور باشیم. سرکوب میل به زندگی و شادی به زهد یابی ره برده است... ( محمد رضا نیکفر ، مقاله مفهوم ایرانی جامعه مدنی ، نگاه نو 36 ، ص 59 و 60 ).
این دو پاراگراف به صورت بی هدف از دو نویسنده یاد شده انتخاب شده و اگر توجه کنیم می بینیم که در نمونه شریعتی پاراگراف تمام میشود ، اما تنها در انتهای پاراگراف نقطه گذاشته می شود. و ما اگر آن را واکاوی کنیم تنها به موضوعی عادی بر می خوریم که هر آدم متوسط العقلی می توانست آن را درک کند و به بیان در آورد. اما شریعتی با رنگ و لعاب دادن به مفاهیمی که هر فردی با ذهنی نه چندان پیشرفته می تواند درک کند آن را با شیوهای غیر مستند و در سطح تجربه فردی به خورد مخاطب می دهد. به بیانی عوامانه به صورت کوچه بازاری. اما نیکفر در یک پاراگراف با گذاشتن چند نقطه ، و تقطیعِ پاراگراف به چند جمله ی اندیشیدنی و قابل تامل ، موضوعی را ارائه می دهد که هر کدام از آنها تفکر بر انگیز و قابل استناد اند.
به این دلیل نیکفر را مثال زدم چون اولا : شیوه مقاله نویسی را ( که به قول خود نیکفر اگر اشتباه نکرده باشم « ذهنیت مدرن با مقاله نویسی آغاز می شود» ) اختیار کرده و موضوع یا اید ه ای را که می تواند در حد یک کتاب 300 صفحه ای بسط و گسترش دهد در یک مقاله چند صفحه ای به صورت موجز ، تاثیر گذار و قابل تامل عرضه می کند.
ثانیا : هر مقاله ای و موضوعی را به عناوین ، فصل ها و بخش های زیادی تقسیم می کند که یکی دیگر از مزایای شیوه نویسندگی اوست. در این شیوه هر بخش به چند موضوع کوچکتر با تعداد پاراگراف های اندک کاسته می شود و به صورت منسجم و یکپارچه دارای عناصر و اجزای به هم پیوسته ای میشود که با کلیت عناوین و موضوع مقالات به راحتی چفت و بست می شود. به عبارت دیگر نویسنده می تواند در این شیوه به غلیان عواطف و احساسات غیر منطقی خود لگام زده و از پراکنده گویی و بی در و پیکر نوشتن اجتناب ورزد.
مقصودم مقایسه بین افکار و اندیشه های شریعتی و نیکفر نیست ، بلکه تنها برای فهم و درک دو شیوه یاد شده در بالا این دو نفر را به عنوان مثال شاهد آوردم. بدیهی است که نویسندگان زیادی در هر کدام از این دو شیوه قرار می گیرند.
در این دو شیوه نویسندگی مطرح شده در بالا شما توانسته اید به شیوه دوم نزدیک شوید ، به این دلیل واضح که از ذهنیت مدرن و عصر جدید بهره می گیرید و از اسطوره اندیشی جماعت ما فاصله گرفته اید.
2- ضعف علمی منابع
-- آرماشیر ، Feb 6, 2009 در ساعت 06:14 PMنکته ی دیگر در مقالات شما این است که به محض آغاز تحلیل درباره ایران و تحولات سیاسی - اجتماعی و مباحث روشنفکری آن ، کمی از بار علمی مباحثتان کاسته می شود و از چارچوب نسبتا منسجم و با برنامه ای که در آغاز این سلسه مقالات در تحلیل تحولات فکری و سیاسی- اجتماعی غرب داشته اید کاسته می شود.
به گمان من اکثر نویسند گان ایران از چنین ضعف اساسی ای بر خوردارند. یعنی در تحلیل وضعیت تفکر و تحولات سیاسی- اجتماعی غرب از وضعیتی به مراتب علمی تر و قابل تامل تری برخوردارند تا نسبت به تحلیل وضعیت ایران معاصر. و یکی از دلایش آن است که منابع مطالعاتی اندکی به سبک و سیاق پژوهشهای علمی و تاریخی مدرن درباره تحولات سیاسی- اجتماعی و روشنفکری ایران معاصر ، نگاشته شده است. از طرف دیگر فقدان اندیشمندان نظریه پرداز و قابل استناد مغاکی عمیق در میان صنف نویسندگان به وجود آورده است که این ضعف اساسی منابع قابل رجوعی را در دسترس نویسنده قرار نمی دهد تا کارمایه ای باشد برای بسط و گسترش ایده هایی که به ذهنش خطور می کنند.
به عنوان مثال شما با آوردن چند سطر از کانت و ارجاع به نوشته ها و افکار او توانستید بحث تان را درباره تحولات قبل و بعد از انقلاب به نحوی قابل تامل پیش ببرید ، اما برای تحلیل جنبش مشروطه و تحولاتِ دیگرِ ایران ِ معاصر مجبورید به نویسندگانی استناد کنید که گاه شاید نوشته هایشان از مرز ایران هم آنطرف تر نرفته باشد.در ابتدای این سلسله مقالات به دلیل وجود داشتن منابع کافی و قابل اسناد مباحثتان در چارچوبی منسجم پیش برده اید و از تحولات قبل و بعد از انقلابهای مدرن اروپا و همچنین فجایع و انحرافاتی که این انقلابها را تهدید می کرده است پرده بر داشته اید. اما به محض اینکه همین تحلیل ها را به حوزه ی ایران معاصر می کشانید با فقدان منابع مواجه می شوید و مجبورید برای تحلیل وضعیت های پیچیده و در هم تنیده تحولات سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و بالاخص تحولات روشنفکری از منابعی استفاده کنید که نه تنها بار علمی ای در خورِ اندیشه مدرن ندارند ، بلکه هنوز نتوانسته اند از ذهنیت اسطوره ای فاصله بگیرند. نمونه اش را در بالا درباره آجودانی عرض کردم.
واکاستن تحولات پیچیده سیاسی – اجتماعی و روشنفکری ایران معاصر به چند شخص محدود و بی توجهی به ساختار پیچیده و ابهام آمیز بسیاری از وقایع و رخدادها در حوزه های یاد شده جان مایه بسیاری از قلمفرسایی ها در میان اندیشمندان ما گردیده است ، به نحوی که شاید به تعداد انگشت شمار هم نتوانیم منابع عمیق و بنیادی ای که تحولات اخیر ایران را مورد سنجش قرار داده و با اندیشه انتقادی به تحلیل منابع تاریخی و جنبش های سیاسی و اجتماعی پرداخته باشند دست بیابیم.
تاریخ ما تاریخ رجز خوانی ها ، سیاه و سفید دیدن ها بوده است. مصدق برای ما اسطوره می شود و هنوز جرات نداریم بدون بی طرفی و با اندیشه انتقادی به تحلیل کارکرد و کارآیی او در تحولات ایران معاصر بپردازیم. فروغ برای ما اسطوره می شود ، شریعتی برای ما اسطوره می شود.کار ما اسطوره سازی است.
در مقالاتتان به نوشته نویسندگانی مراجعه می کنید و برای شما حکم سند را دارند که هنوز از بند این اسطوره سازی ها و اسطوره انگاری ها نرسته اند.گویا هیچ ملاک و معیاری برای تمییز ، و تشخیص دادن نوشته علمیِ دارای ارزشِ تحقیقی و نوشته های غیر علمیِ بی ارزشِ غیر تحقیقی نداریم. ملاک نویسندگان ایران معاصر به اعجاب واداشتن و هیجان آوردن مخاطب است. تحریک احساسات و هیجانات مخاطبان وجه ممیز قلم فرسایی های اکثریت نویسندگان ما بوده و هست. قصد ما به انگیزش آوردن مخاطب و تحریک قوه استدلال آوری و به طور کلی منطقی اندیشیدن و کنترل عواطف و احساسات نیست ، بلکه فروریزشِ افسار گسیخته ی درون مایه های پوچ و توخالی است. تاریخ ما به نوعی تکرار مکررات است. هربار روز از نو و روزی از نو. گسست از چنین منجلابی به جد و جهد ی فراوان و دادن هزینه های بسیار نیاز دارد که در میان اندیشمندان به ندرت شاهد آن هستیم.
در اینجا امکان ویرایش و استناد به منابع وجود نداشت و سعی کرده ام تا در حد یک تایپیک و نظر دادن، نکاتی را اشاره کنم. باشد تا روزنه ای باشد بر فهم بهتر مقالات شما.
با احترام فراوان
حیف نیست که شما با رادیو زمانه همکاری میکنید؟ جایی که افرادی مثل نبوی هستند؟ یکی-دو سال دیگر بهنود هم به دار-و-دستهی اینهاخواهد پیوست. موفق باشید.
-- moodie ، Feb 8, 2009 در ساعت 06:14 PM