رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > جستوجوی خرد ایرانی – ۱۰ | ||
جستوجوی خرد ایرانی – ۱۰منصور کوشانایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعهی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعهی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه میخواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه میخواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه میخواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ... جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر میشود، بر آن است تا در گذر از متنهای کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متنهای معتبر تاریخی، پرسشهای بالا و دهها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأملپذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو میشود، چه گونه عقیدهی تکخدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن میشود و به دنبال خود نظامهای خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم میکند. چالشِ فرهنگ و ادبیات از عهد اسکندری تا پایان حکومت اشکانیان را میتوان دورهی دوم نامید. زمانی که فرهنگ و تمدن هخامنشیان در گذر از حکومت اسکندر و سلوکیان به اشکانیان میرسد، به ویژگیِ نوینی دست مییابد. این دوره، به رغم این که چندان حاصل عینیِ ماندگاری ندارد، اما از نظر برخورد و آشنایی با فرهنگ یونانی،ِ میراث هلنی و چند فرهنگی بودن دورهی اشکانی حایز اهمیت است. از آن جا که اسکندر و همراهانش گرتههای تمدن هلنی را با خود دارند، جامعه از سویی در تقابلهای فرهنگی قرار میگیرد. چرا که ناگزیر به حفظ آیینها و سنتهای خویش در برابر آیینها و سنتهای حکومت غالب است. از سوی دیگر، چون حکومت سلوکیان به علت خصلت چند قومی بودنش نمیتواند به وحدت و یکدستیِ تولانی مدت برسد، به ناگزیر جامعه در چالشهای فرهنگیاش صورت و سیرت فرهنگ هخامنشی را صیقل میدهد و در این چالش آمادهی رسیدن به بستری نو میشود. گر چه به جز متنهای یونانی سند معتبر دیگری از دورهی حکومت اسکندر در ایران موجود نیست، اما متنهای نویسندگان ایرانی دوران بعد، به ویژه در دورههای ساسانیان، سامانیان و آغاز غزنویان چالش دو فرهنگ یونانی و ایرانی را نشان میدهند. اسکندر که داریوش سوم را شایستهی پادشاهی نمیداند (داریوش سوم پسر برادر اردشیر سوم بود و به رغم این که نمیتوانست پادشاه شود، با توطئه و همکاریِ فرماندهی گارد جاودان، بگواس، بازماندگان اردشیر را میکشد تا هیچ وارث پادشاهی نماند و خود به سلطنت مینشیند.) ناباورانه، برای دستیابی به غنایم ایران به شهربانیِ فریگیه حمله میکند، همین که بر آرتش محلیِ هخامنشیان پیروز میشود، شیفتهی خرد و فرهنگ ایرانی، نقشهی فتح تمام ایران را در سرمیپروارند و برای دستیابی به خواست و هدفش، میکوشد نسب خود را به دودمان هخامنشی برساند. از اینرو، هم در طی پیشرویاش در خاک ایران و هم پس از پیروزی و استقرار، مقلد کردار و پندار ایرانیها میشود و ضمن احترام گذاشتن به خانوادههای شاهی و درباریان و بزرگان، در آیینهای مردمی شرکت میکند. اسکندر که از خرد و فرهنگ ایرانی تنها آوازهی آن را شنیده است، از آن جا که بنیاد هستیِ آن را نمیشناسد و میپندارد شکوه و عظمت آن خونی است و نه خاکی، ناگزیر برای رسیدن به هدف خود، ضمن ازدواج با استاتیرا، دختر داریوش سوم و پَروشیاتیش، دختر اردشیر سوم، با حس پادشاه – خدا بودن که سنت ایرانیان است، در سال ۳۲۵ پیش از میلاد فرمان ازدواج مردان مقدونی و دختران ایرانی را میدهد. در این جشن که هشتاد هزار تا صد هزار تن از دختران ایرانی ناگزیر به ازدواج با سرداران و سربازان مقدونی میشوند، نسلی از این دو ملیت به وجود میآید که به رغم پادشاهیِ سلوکیان، همچنان با خرد و فرهنگ ایرانی پرورش مییابند و پس از استقرار شاهنشاهیِ اشکانیان، خون پدریِ خود را به کلی فراموش میکنند. اسکندر خجسته یا اسکندر گجسته؟ اسکندر طیِ حکومت ده سالهی خود بر ایران، نه تنها ویرانیهای بسیاری چون آتش زدن تخت جمشید را بر جای میگذارد که نمیتواند از فرهنگ هلنی - مقدونی تأثیر درازمدتی بر ملت ایران بگذارد. خاطرهای که از او برجای میماند به جز ویرانیهای موجود، نابود کردن اوستا است و روایتهایی به دور از واقعیتهای موجود و دادههای تاریخی، که حاصل تخیل مورخی یونانی به نام کالیستنس است و داستانپردازی مصری - یونانی و بعد نویسندهای عرب به نام ابو معشر. در میان این روایتها که از کاتبی به کاتب دیگر یا از نسلی به نسل دیگر شاخ و برگهای افسانهایِ آن افزونتر میشود، روایتهای ایرانی از گونهی دیگری است. در روایتهای ایرانی اعم از نظم و نثر از اسکندر خدا - بت - حکیمی ساخته میشود تا غلبهی او بر شاهنشاهیِ بزرگ و شکوهمند هخامنشیان ممکن و باورپذیر گردد. اما با وجود این که مجذوب شدن اسکندر در فرهنگ ایرانی و جسارتهایش به خیالپروریها فرصت گسترش میدهد، باز در کنه و بن تاریخ ایران این واقعیت میماند که او تجاوزگر و گجسته است. در واقع چه اسکندر دستور آتش زدن اوستا را داده باشد چه با تجاوز او به ایران، اوستا نابود گشته باشد، این روایت مهم است که کتابخانهای در دوران هخامنشیان موجود بوده است و اوستا یکی از کتابهای آن. امری که اهمیت و بزرگیِ آن بیش از تمام افسانهها یا واقعیتهای دیگر است و سندی است از تواناییِ فرهنگیِ شاهنشاهیِ هخامنشیان. چنان که در متنهای یونانی، پلینی از قول هرمیپوس روایت میکند که حجم اوستا در کتابخانهی اسکندریه دوازده میلیون بیت بوده است.1 مانی نیز در کتاب خود کفالایا به وجود مکتوب بودن اوستا اشاره میکند: «زرتشت کتابی ننوشت، اما پیروانش پس از مرگ او، محفوظات خود را به رشتهی تحریر درآوردند و همان کتابهایی است که امروزه خوانده میشود.»2 به جز خاطرهی ویرانیهای اسکندر و همراهانش، از مهاجرت و دگرگونیِ خرد ایرانی، به ویژه از اندیشههای سپیتمان زرتشت در میان متفکران یونانی نیز میتوان یاد کرد. تاریخنویسان یونانی آشکارا و ناآشکارا به بردن کتابهای ایرانی به یونان و تأثیر اندیشهی زرتشت در تعالی تفکر و فلسفهی متفکران یونانی یاد میکنند. به بیان دیگر، آن بستری را که خرد ایرانی برای تدوین وگسترش و نظاممند شدن لازم دارد، اما وضعیتهای داخلی، به ویژه نفوذ مغان و موبدان و هیربدان اجازهی وجود آن را نمیدهند، یونانیها مهیا میکنند. خرد ایرانی و اندیشهی «گاهانیِ» زرتشت، در یونان موقعیت مناسبی برای رشد و گسترش مییابد. نظامی گنجوی در شرفنامه بخشی از اسکندرنامه، از فرمان اسکندر برای برده شدن کتابهای ایرانی به یونان یاد میکند و لوسیوس آپولئوس (۱۲۵- ۱۷۰میلادی) در اثر خود به نام آپولوگیا، اندیشهی فیلسوفانی چون فیثاغورث، سقرات و پلاتون را متأثر از خرد ایرانیان، به ویژه زرتشت میداند. «کتابخانهی پارسی هر چه بود به خاطر تکخوییِ مغان و نامدارا بودنشان با دگراندیشان، از حضور فرهنگ هلنی – یونانی در دوران اسکندر و سلوکیان چنان تأثیری در ایران نمیماند. در واقع تمام آمد و شدهای ایرانیها و یونانیها به دو سرزمین ایران و یونان، به سود بیگانه خاتمه مییابد. برای یونانیها اگر خرابی و مرگی در تجاوزها و صحنههای نبرد وجود دارد، کنش فرهنگ بیگانه هم هست. در صورتی که برای ایرانیها تنها ویرانیهای بیگانهها باقی میماند. جوی خشک یونانی، محراب تلخ ویرانی رودکی شاعر دوران سامانیان، پس از شکنجه و کور شدن، خاطرهی تجاوز عربها و کشتار آنها را با خاطرهی تجاوز اسکندر و ویرانیهای او به هم گره میزند و بیزاریِ خود را از هر دو فرهنگ اعلام میکند: «مرا ز منصب انبیا ست نصیب حتا تلاشهای اسکندر برای دریافت و همخوانی با فرهنگ ایرانی نمیتواند نقش مخرب او را اصلاح کند. با وجود اعلام همخونی با پادشاهان هخامنشی، ازدواج با استاتیرا، پروشیاتیش و بعد روشنک، دختر شهربان سغدی، جامهی ایرانی پوشاندن به تمام سربازان مقدونی - یونانی، اسکندر باز محبوبیتی در میان مردم زمانه نمییابد و چندی نمیگذرد که باسوس، شهربان بلخ به نام اردشیر تاجگذاری میکند و جنبشی ملی علیهی او را شکل میدهد. جنبشی که اجازه نمیدهد خاطرهی سلطنت کوتاه اردشیر فراموش شود. چرا که او برای حفظ جنبش ملیِ ایرانیان، برای بیرون کردن مقدونیها، ناگزیر به جنگهای چریکی میشود و در این راه جان میبازد. اگر چه جنبش متشکل اردشیر که هدفش بیرون کردن مقدونیها است، به رغم پیوستن نیروهای بسیاری با فرماندهیِ شهربان سغد، اسپیتامن و شهربان آریا، شادبرزن، سرانجام در برابر خیل عظیم سربازان اسکندر با شکست رو به رو میشود و تا چند دهه اثری از آن نمیماند، اما پایههای برپاییِ جنبش پارتها را به وجود میآورد. از همین رو پس از مرگ اسکندر (۳۲۳پ. م) جانشینان او، سلوکیان، در ادامهی قتل و غارتهای سربازان مقدونی تا زمان وحدت پارتها، نه تنها زندگی را بر مردم ایران و متحدان خود سخت میگردانند که به خاطر تصاحب بیشتر و گستردگیِ فرمانرواییاشان، بر یک دیگر هم رحم نمیکنند. بر اساس روایت تاریخنویسان و متنهای آفرینشیِ ایرانی از بعد از مرگ اسکندر و دوران سلوکیان، متنهای معتبر دیگری در دست نیست. هر چه به نام اسکندر و حضور او در ایران نوشته شده است، بیشتر به افسانه شبیه است تا یک روایت تاریخی. در واقع تأثیر فرهنگ یونایی - مقدونی بر فرهنگ ایرانی، خوب یا بد، در دورهی شاهنشاهیِ اشکانیان تا حدود زیادی زدوده میشود و از خاطرهی اسکندر جز شخصیتی افسانهای در تاریخ و ادبیات ایران، تنها نقش چند سکه و یک نگاره و ویرانیِ معبد و کاخ میماند. در واقع از اسکندر مقدونی که در متنهای آیینی و دینی با لقب گجسته از او یاد میشود، شخصیتی همزاد و همسان با شخصیت ذوالقرنین که سابقهی افسانهای در فرهنگ عرب و ایران دارد، ساخته و پرداخته میشود. بعد از مرگ او به غیر از داستانها و افسانههای شفاهی که ترکیبی از این دو شخصیت تاریخی و افسانهای است، متنهای بسیاری به نظم و نثر، به زبانهای عربی و فارسی بر مبنای متنهای یونانی - مصری و پهلوی نوشته میشود. چنان که ابوالقاسم فردوسی، با توجه به روایتهای زمانهاش، بخشی از اثر بزرگ حماسیِ خود را، به دلیل گذر از روند تاریخیِ دورهی پیشدادیان به دورهی کیانیان، به شخصیت و دورهی اسکندر اختصاص میدهد و او را دارای خون هخامنشی میداند. فردوسی اسکندر را حاصل ازدواج داراب از تیرهی ایرانی و ناهید از تیرهی رومی مینامد: «چو نُه ماه بگذشت بر خوبچهر نظامی گنجوی نیز به تقلید از حکیم توس، مثنوی اسکندرنامه را مینویسد. اما او تیرهی ایرانی بودن اسکندر را باور ندارد و آن را تکذیب میکند: «دگرگونه دهقان آذرپرست در واقع نظامی گنجوی مثنوی اسکندر نامه را در دو بخش شرفنامه و خردنامه میسراید و بیش از آن که توجهی به شخصیت تاریخیِ اسکندر بکند، در پیِ آفرینش و تدوین دو خرد ایرانی و یونانی است. از این رو هم در آغاز شرفنامه، از زاده شدن و بزرگ شدن اسکندر روایتی افسانهای میآفریند و هم در آغاز خردنامه چه گونگیِ جا به جایی و ترکیب اسکندر تاریخی و ذوالقرنین افسانهای را شرح میدهد. از متنهای منثور در بارهی این اسکندر ترکیبی میتوان به اسکندرنامهی ابو طاهر بن حسن طرسوسی (طرطوسی) اشاره کرد که تحت تأثیر رشد و گسترش نقالی در دورهی صفویه نوشته میشود و بیشتر حول افسانههای پهلوانی دور میزند و نه شخصیت تاریخیِ اسکندر. نهایت این که از میان دهها اثر که در آن شخصیت واقعی و خیالیِ اسکندر مطرح است، هیچ اثری دارای کیفیت اسکندرنامه اثر نظامی گنجوی نیست: «سخن را نگارندهی چربدست ادامه دارد پینوشتها: ۱ - دین ایران باستان، دوشن گیمن، ترجمهی رویا منجم، انتشارات فکر روز، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص ۶۹ ۲ - همان. ص ۶۴ ۳ – نظامی گنجوی، اسکندرنامه. ۴ – ابو عبداله رودکی. دیوان رودکی سمرقندی، نسخهی سعید نفیسی و ی. براگینسکی. انتشارات نگاه. تهران. ۵ – ابوالقاسم فردوسی، داستان اسکندر، شاهنامه ۶ – نظامی گنجوی، اسکندرنامه. ۷ – همان. خردنامه. بخشهای پیشین • زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش نهم • زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش هشتم • زمینههای رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش هفتم |
نظرهای خوانندگان
نزدیک چهل سال سن ... تحصیلات دانشگاهی در ایران و خارج از ایران .... آشنایی با ادبیات کلاسیک ایرانی .... هرگز کلمه گجسته در تضاد با خجسته را نشنیده نه دیده ام .... خواهش میکنم روشن بفرمایید ...
-- بدون نام ، Aug 20, 2010 در ساعت 01:25 PMهمان طور که در متن آمده، گُجَسته مخالف خجسته است. گجسته به یقین در فرهنگ لغت دهخدا و دیگر لغت نامه ها باید آمده باشد. ریشه ی آن پهلوی است که به صورت گجستک در متن ها آمده به معنای ملعون، خبیث، پلید در برابر خجسته به معنای مبارک، میمون.
-- منصور کوشان ، Aug 20, 2010 در ساعت 01:25 PMمنصور کوشان