رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > حقانیت اسلام و پلورالیزم دینی؟ | ||
حقانیت اسلام و پلورالیزم دینی؟ابوالقاسم فنایی۱- مقدمه در این بخش دیدگاههای آقای گنجی در باب موضوعات زیر مورد نقد و بررسی قرار میگیرد: الف) حقانیت اسلام و تنوع ادیان ب) معنای روشن بودن حقیقت ج) تنوع ادیان و تکافؤ ادله ۲- حقانیت اسلام و تنوع ادیان آقای گنجی در ادامهی پاسخ خود به نقد این جانب کوشیدهاند مدعیات بنده را صورتبندی و سپس نقد کنند. ایشان نوشتهاند: «اما جناب فنایی ادعای دیگری دارند. به نظر ایشان: ۱) حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن بود ۲) یهودیان و مسیحیان و مشرکان به حقانیت اسلام معرفت (؟) یا باور داشتند. یعنی، حقانیت اسلام را درک میکردند ۳) آنان «به خاطر تمایلات نفسانی و رذایل معرفتشناختی و منافع شخصی، حق روشنی را که حقانیت آن بر آنان «ثابت شده» بود، «انکار» میکردند و «میپوشاندند» ۴) آنان نه تنها «حقی که حقانیت آن برای او [آنها] روشن است [بود را] انکار میکند [کردند، بلکه] حقوق گروندگان به این حق را هم به رسمیت نمیشناسد [شناختند]» ۵) کسی که حق روشن و درک شده را انکار کند، انسان باقی نمیماند ۶) چنان اشخاصی، یعنی انکار کنندگان حق روشن، از نظر اخلاقی و انسان بیطرف مدرن، بدترین جنبندهی روی زمیناند. بدترین جنبنده خواندن، یا تشبیه اینگونه افراد به حیوان، [درست و منصفانه و منطبق با موازین اخلاقی است].» و سپس افزودهاند: «اگر فهم و بازسازی من از آرای جناب فنایی همدلانه و منطبق با متن باشد، باید دید کدام یک از آرای وی قابل قبول و کدامیک غیرقابل قبول است؟» ۳- معنای روشن بودن حقیقت آقای گنجی گفتهاند: پاسخ نگارنده به این بخش از سخنان آقای گنجی به شرح زیر است: ۱) بنده ادعا نکردهام که حقانیت اسلام آن روز مثل آفتاب روشن بود و امروز هم مثل آفتاب روشن است. ادعای من این بوده که حقانیت پیامبر و قرآن برای کسانی که در قرآن کافر نامیده شدهاند روشن بوده است وگرنه کافر خواندن آنان ناموجه و بیمعنا بود. و اگر پیامبر کسانی را که حقانیت او و قرآن برایشان روشن نبود کافر میخواند هم مورد اعتراض آنان واقع میشد و هم مورد اعتراض مسلمانان و هم دروغ گفته بود و هم بیاطلاعی خود از زبان و ادبیات عرب را بر آفتاب افکنده بود. زیرا معنای واژهی کافر در قرآن همان معنای عرفی این واژه در آن زمان است و پیامبر نمیتوانست به دروغ کسی را که کافر نیست در ملاء عام کافر بخواند و مورد اعتراض هیچکس قرار نگیرد. دستکم تازه مسلمانان از پیامبر سؤال میکردند که چرا پدران و برادران ما را که حقانیت تو و قرآن برایشان روشن نیست کافر خطاب میکنی تا خون آنان را مباح کنی؟ پیشتر گفتم که معنای عرفی واژه کافر در زمان نزول قرآن کسی است که حقی را انکار میکند که برای خود او روشن است، نه کسی که حقی را انکار میکند که برای دیگری روشن است. در چارچوب این عرف عامِ زبانی، پیامبر حق نداشت کسی را به خاطر انکار حقیقتی کافر بخواند که حقانیت آن صرفاً برای خود پیامبر روشن است، زیرا چنین انکاری عرفاً مصداق کفر ورزیدن نبود و عرف آن زمان چنین کسی را کافر نمیدانست. بنابراین، مدعای آقای گنجی به این بازمیگردد که پیامبر کسانی را که واقعاً و به نظر عرف زمان نزول قرآن کافر نبودهاند، کافر میخوانده است، و تبیین آقای گنجی از این کار پیامبر این است که اسلام در خطر بوده و آنان پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند و او نیز مقابله به مثل میکرد و همانطور که پیامبر واقعاً ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو نبود، آنان نیز واقعاً کافر، کر و کور و مثل چارپایان نبودند. ۲) حصرهای منطقی آقای گنجی دقیق نیست، و در واقع حصر نیست. آقای گنجی گمان کردهاند که بر حق دانستن دین اسلام معادل است با باطل دانستن مسیحیت و یهودیت. یعنی پیشفرض ایشان این است که در اینجا یک حصر منطقیِ «یا این یا آن» برقرار است. ایشان مفروض گرفتهاند که یهودیان و مسیحیان صدر اسلام (۱) یا باید حقانیت اسلام را میپذیرفتند که در این صورت باید میپذیرفتند که مسیحیت و یهودیت باطل است، و (۲) یا برای اینکه حقانیت دین خود را انکار نکنند، باید حقانیت اسلام را انکار میکردند. اما به نظر من این حصر با واقعیت سازگار نیست. و کسی میتواند هم حقانیت قرآن و پیامبر اسلام را بپذیرد و هم یهودی و مسیحی باقی بماند. به این آیات قرآن توجه بفرمایید: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِک بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ یسْتَکبِرُونَ. وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ. وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن یدْخِلَنَا رَبَّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ. فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِک جَزَاء الْمُحْسِنِینَ (سوره مائده: آیات ۸۲- ۸۵). مسلماً یهودیان و کسانی را که شرک ورزیدهاند، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت؛ و قطعاً کسانی را که گفتند: «ما نصرانی [مسیحی] هستیم»، نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت، زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبابانیاند که [در برابر حق] تکبر نمیورزند و چون آنچه را که به سوی این پیامبر نازل شده، بشنوند، میبینی که بر اثر حقیقتی که شناختهاند، اشک از چشمهایشان سرازیر میشود. میگویند: پروردگارا، ما ایمان آوردهایم؛ پس ما را در زمره گواهان بنویس (با استفاده از ترجمه فولادوند). وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأکلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَکثِیرٌ مِّنْهُمْ سَاء مَا یعْمَلُونَ... قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیءٍ حَتَّىَ تُقِیمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیکم مِّن رَّبِّکمْ وَلَیزِیدَنَّ کثِیرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیک مِن رَّبِّک طُغْیانًا وَکفْرًا فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (سوره مائده آیات ۶۶ و ۶۸). و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است، عمل میکردند، قطعاً از بالای سرشان [برکات آسمانی] و از زیر پاهایشان [برکات زمینی] برخوردار میشدند. از میان آنان گروهی میانهرو هستند، و بسیاری از ایشان بد رفتار میکنند... بگو: «ای اهل کتاب، تا [هنگامی که] به تورات و انجیل و آنچه که از پروردگارتان به سوی شما نازل شده است عمل نکردهاید بر هیچ [آیین بر حقی] نیستید.» و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیاری از آنان خواهد افزود. پس بر گروه کافران اندوه مخور (ترجمه فولادوند). وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یعْدِلُونَ (سوره اعراف: آیه ۱۵۹). و از میان قوم موسى جماعتى هستند که به حقّ راهنمایى مىکنند و به حق داورى مىنمایند. (ترجمه فولادوند). وَقَطَّعْنَاهُمْ فِی الأَرْضِ أُمَمًا مِّنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِک وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیئَاتِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ (اعراف: ۱۶۸). و آنان [یهودیان] را در زمین به صورت گروههایى پراکنده ساختیم: برخى از آنان درستکارند و برخى از آنان جز اینند. و آنها را به خوشیها و ناخوشیها آزمودیم، باشد که ایشان [به سوی حق] بازگردند. (با استفاده از ترجمه فولادوند). إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالصَّابِؤُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وعَمِلَ صَالِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ (سوره مائده آیات ۶۶ و ۶۸). کسانی که ایمان آورده و کسانی که یهودی و صائبی و مسیحیاند، هرکس به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد و کار نیکو کند، پس نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد (ترجمه فولادوند). وَأَنزَلْنَا إِلَیک الْکتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکتَابِ وَمُهَیمِنًا عَلَیهِ فَاحْکم بَینَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءک مِنَ الْحَقِّ لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکن لِّیبْلُوَکمْ فِی مَآ آتَاکم فَاسْتَبِقُوا الخَیرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُکمْ جَمِیعًا فَینَبِّئُکم بِمَا کنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (سوره مائده: آیه ۴۸). و ما این کتاب [= قرآن] را به حقّ به سوى تو فرو فرستادیم، در حالى که تصدیقکننده کتابهاى پیشین و حاکم بر آنهاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن، و از هواهایشان [با دور شدن] از حقّى که به سوى تو آمده، پیروى مکن. براى هر یک از شما [امّتها] شریعت و راه روشنى قرار دادهایم. و اگر خدا مىخواست شما را یک امّت قرار مىداد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت [همه] شما به سوى خداست آنگاه در باره آنچه در آن اختلاف مىکردید آگاهتان خواهد کرد (ترجمه فولادوند). آیه اخیر حکمت تنوع و تکثر ادیان را بیان میکند. این حکمت عبارت است از پیشی گرفتن در انجام کار نیک. میفرماید: اگر خدا میخواست همه مردم را مسلمان میکرد، اما چنین نکرده، برای اینکه پیروان هر دینی را به آنچه که به آنان داده و هدایتی که در اختیار آنان نهاده بیازماید، و زمینه رقابت در انجام نیکیها را بین آنان را فراهم کند. پس بدانید که شما مسلمانان نیز در حال آزمایش هستید، بنابراین با پیروان ادیان دیگر در انجام نیکیها مسابقه دهید. بازگشت همه شما به سوی خداوند است و او شما را درباره آنچه که در آن اختلاف میکردید با خبر خواهد کرد، یعنی اختلاف ادیان در دنیا زدودنی نیست. پس به جای پرداختن به اختلاف و نزاع بر سر عقاید همت خود را مصروف کار نیک کنید که رستگاری شما در گرو آن است. به بیان دیگر مدعای آقای گنجی این است که دعوت قرآن و پیامبر اسلام دعوتی انحصارگرایانه بوده و پیامبر اسلام یهودیان و مسیحیان را دعوت میکرده که از دین خود دست بشویند و به جای آن اسلام را انتخاب کنند. در حالی که بدون تردید چنین نیست. و آیات بالا شاهد بر این مدعاست. اولاً قرآن تکثر ادیان الهی را به رسمیت میشناسد و آن را خواست خداوند میداند. ثانیاً خواسته قرآن از یهودیان و مسیحیان صرفاً این بوده که پیامبری پیامبر و آسمانی بودن قرآن را انکار نکنند، نه اینکه از دین خود دست بشوند. یعنی قرآن آنان را دعوت میکرده که از انحصارگرایی دست بردارند و فقط خود را اهل نجات و رستگاری ندانند. نه اینکه دینی انحصارگرا را رد کنند و به جای آن دین انحصارگرای دیگری را بپذیرند. انحصارگرایی ذاتاً بد و نادرست است و لذا دین حق نمیتواند انحصارگرا باشد یا انحصارگرایی را تأیید کند. قرآن برداشت انحصارگرایانه از کتابهای آسمانی را نوعی بدعت و انحراف در دین (= غلو در دین) میشمارد. ثالثاً پیامبر آنان را به توحید که قدر مشترک ادیان الهی است دعوت میکرده است: قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کلَمَةٍ سَوَاء بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِک بِهِ شَیئًا وَلاَ یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (سوره آل عمران: آیه ۶۴). بگو: «اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم، و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.» پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند، بگویید: «شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما].» (ترجمه فولادوند). انتقاد قرآن به یهودیان و مسیحیان این بود که چرا شما کورکورانه از روحانیان خود پیروی میکنید. اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیعْبُدُواْ إِلَـهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یشْرِکونَ (سوره توبه: آیه ۳۱). اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند، با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست. منزّه است او از آنچه [با وى] شریک مىگردانند (ترجمه فولادوند). کسی که چنین نقدی به دیگری وارد میکند نمیتواند دیگری را به پیروی کورکورانه و ناموجه از خود دعوت کند. اگر پیروی کورکورانه بد است، مطلقاً بد است و اگر بد نیست، فرقی بین پیروی کورکورانه از پیامبر و روحانیون یهودی و مسیحی نیست. از طرف دیگر قرآن مسلمانان را هم دعوت نمیکند که یکسره دین یهودیت و مسحیت را رد کنند. بلکه آنان را به تصدیق کتابهای آسمانی پیشین و انبیاء پیشین فرامیخواند. آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَک رَبَّنَا وَإِلَیک الْمَصِیرُ (سوره بقره: آیه ۲۸۵). پیامبر [خدا] بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند [و گفتند:] «میان هیچ یک از فرستادگانش فرق نمىگذاریم» و گفتند: «شنیدیم و گردن نهادیم، پروردگارا، آمرزش تو را [خواستاریم] و فرجام به سوى تو است.» (ترجمه فولادوند). به این ترتیب روشن میشود که از نظر قرآن پذیرش حقانیت دینی مانند اسلام با پذیرش حقانیت ادیان ابراهیمی دیگر منافات ندارد و لذا حصر منطقی آقای گنجی بین پذیرش حقانیت قرآن و پذیرش حقانیت دین یهودیت و مسیحیت بیاساس است. و از اینکه یهودیان و مسیحیان صدر اسلام دین خود را حق میدانستند نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت اسلام برای آنان روشن نبوده است. پیامبر هم به آنان نمیگفت دین شما حق نیست، بلکه بر عکس میگفت شما چرا حقایق دین خود را پنهان میکنید و قرآن را که تأیید کننده تورات و انجیل است به رسمیت نمیشناسید. اصولاً چنانکه در بخشهای بعدی به تفصیل خواهد آمد، نقدهای قرآن بر کافران و مشرکان، نقدِ دینی و کلامی یا حقوقی نیست، بلکه نقد اخلاقی است. و داوریها و مذمتهای قرآن درباره آنان نیز تماماً مبتنی بر اصول اخلاقی است. و چون شرط اخلاقی بودن یک اصل این است که آن اصل «تعمیمپذیر» باشد، لاجرم قرآن مفروض گرفته است که اگر مسلمانان نیز رفتاری مشابه در پیش بگیرند، کارشان به همان معیار و ملاک و به همان اندازه مورد نقد و سرزنش است. به عنوان نمونه در آیات زیر ادعای انحصارطلبانه مسیحیان و یهودیان و مسلمانان رد شده است: وَقَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَیءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَى شَیءٍ وَهُمْ یتْلُونَ الْکتَابَ کذَلِک قَالَ الَّذِینَ لاَ یعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ یحْکمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا کانُواْ فِیهِ یخْتَلِفُونَ (سوره بقره: آیه ۱۱۳). و یهودیان گفتند: «مسیحیان بر حق نیستند.» و مسیحیان گفتند: «یهودیان بر حق نیستند» با آنکه آنان کتاب [آسمانى] را مىخوانند. افراد نادان [از مسلمانان] نیز [سخنى] همانند گفته ایشان گفتند. پس خداوند، روز رستاخیز در آنچه با هم اختلاف مىکردند، میان آنان داورى خواهد کرد. لَّیسَ بِأَمَانِیکمْ وَلا أَمَانِی أَهْلِ الْکتَابِ مَن یعْمَلْ سُوءًا یجْزَ بِهِ وَلاَ یجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِیا وَلاَ نَصِیرًا (سوره نساء: آیه ۱۲۳). [کیفر کار بد] نه تابع آرزوهای شما و نه تابع آرزوهای اهل کتاب است. هرکس بدى کند، در برابر آن کیفر مىبیند، و جز خدا [/در برابر خدا] براى خود یار و مددکارى نمىیابد. علاوه بر این، از روشن بودن حقانیت اسلام برای کافران در صدر اسلام نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن بوده، تا چه رسد به اینکه نتیجه بگیریم که حقانیت اسلام اکنون نیز مثل آفتاب روشن است. ناگفته نماند که واژهی «اسلام» در قرآن به دو معنا به کار رفته است: یکی به عنوان تسلیم بودن در برابر خداوند یا حق و دیگری به عنوان نامی برای یک دین تاریخی خاص و متمایز از سایر ادیان. به معنای اول قرآن همهی انبیاء را مسلمان میخواند، زیرا همهی آنان در برابر حق تسلیم بودهاند. مسلمان به این معنا یعنی کسی که مستکبر نیست. به این معنا هرکسی که در برابر حق متواضع است مسلمان است. اسلام به این معنا یکی از مهمترین فضایل معرفتشناسانه است. معنای «اسلام» در آیهی زیر تسلیم بودن در برابر خداوند یا حق است، نه نامی برای دین تاریخی خاص و متمایز از سایر ادیان: «وَمَن یبْتَغِ غَیرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِین» (آل عمران، ۸۵). «هرکس دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است.» شاهد این تفسیر، آیهی قبل از این آیه است که در آن قرآن به پیامبر میگوید بگو ما به خدا و آنچه که بر ما نازل شده و آنچه که بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و آنچه که به موسی و عیسی و پیامبران خدا داده شده ایمان داریم و بین رسولان خدا فرق نمینهیم و در برابر او تسلیم هستیم. «قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَینَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ وَیعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِی مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (آل عمران: ۸۴). ۴- تنوع ادیان و تکافؤ ادله آقای گنجی نوشتهاند: «پس از گذشت چهارده قرن، هنوز مسلمین نتوانستهاند دلیل یا دلایلی مبنی بر حقانیت اسلام اقامه و عرضه کنند، تا به اختلاف ادیان پایان بخشد و آنان اقناع شوند. به این ترتیب، «واقعیت تنوع ادیان»، حاکی از تکافوی [کذا فی الاصل] ادله است.» اولاً در اینجا نیز توسط جناب گنجی ملازمهای منطقی بین دو موضوع برقرار شده که هیچ ملازمهای بین آن دو برقرار نیست. برای اینکه مغالطههای موجود در این استدلال روشن شود ناگزیریم آن را صورتبندی کنیم: (۱) اگر حقانیت اسلام روشن بود، مسلمین میتوانستند دلیل یا دلایلی بر حقانیت اسلام اقامه و عرضه کنند. (۲) اگر مسلمین دلیل یا دلایلی بر حقانیت اسلام اقامه و عرضه کرده بودند، غیرمسلمانان قانع میشدند و اختلاف ادیان پایان یافته بود. (۳) چون غیرمسلمانان قانع نشدهاند و اختلاف ادیان پایان نیافته، پس حقانیت اسلام پس از چهارده قرن روشن نیست. (۴) چون حقانیت اسلام پس از چهارده قرن روشن نیست، پس در صدر اسلام هم برای هیچکس بجز پیامبر و مسلمانان روشن نبوده است. (۵) چون حقانیت اسلام برای غیر مسلمانان در صدر اسلام روشن نبوده، آنان حق داشتند حقانیت اسلام را انکار کنند. (۶) چون حقانیت اسلام برای غیر مسلمانان در صدر اسلام روشن نبوده، کافر خواندن آنان توسط پیامبر به خاطر این بوده که حقانیت اسلام برای خود پیامبر روشن بوده است. (۷) چون آنان پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند، پیامبر هم متقابلاً آنان را کافر، کر و لال، حسود، مغرض و حیوان میخواند. (۸) بنابراین، قرآن سخن محمد است نه سخن خداوند، چون کر و لال، حسود، مغرض و حیوان خواندن کسی که کر و لال، حسود و مغرض نیست با خداوندیِ خدا نمیسازد، اما با پیامبریِ پیامبر میسازد. اینک به نقد این مقدمات میپردازیم. مقدمه (۱) درست نیست، زیرا منطقاً هیچ ملازمهای بین مقدم و تالی این جمله شرطیه وجود ندارد. ممکن است حقانیت اسلام برای کسانی روشن باشد، اما مسلمانان نتوانند دلیلی بر حقانیت اسلام اقامه یا ارائه کنند، مخصوصاً اگر مقصودمان از دلیل چیزی باشد که آقای گنجی در ذهن خود دارند، یعنی شاهد برون دینی یا برون متنی. بنابراین از این مقدمه که مسلمانان تاکنون نتوانستهاند دلیل یا دلایلی به سود حقانیت دین خود ارائه کنند ـ به فرض صحت ـ نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت قرآن و پیامبر برای کافران صدر اسلام روشن نبوده است. مقدمه (۲) درست نیست، چون اولاً همه انسانها حقطلب نیستند و ثانیاً همه آنها قدرت درک حقیقت را ندارند. و ثالثاً این خلاف مشیت خداوند است که همهی انسانها مسلمان شوند. تنوع ادیان مشیت خداست و حتی پیامبر هم نمیتواند خلاف این مشیت عمل کند. آقای گنجی در اینجا چنان سخن میگویند که گویا همهی انسانهای روی زمین شهروندان مدینه فاضلهاند و عقاید و باورهای خود را براساس بحث و بررسی عقلانی و مقایسه دلایل قوت و ضعف نظریههای رقیب انتخاب میکنند. درحالی که اکثریت قریب به اتفاق پیروان ادیان دینداریشان مصلحتاندیشانه و مقلدانه و موروثی (شناسنامهای) است و بیشتر تابع علتاند تا دلیل. یعنی حتی اگر دلیل یا دلایلی بر حقانیت یک دین خاص اقامه شود، بازهم معلوم نیست همه پیروان ادیان دیگر دین خود را رها کنند و به دین جدید بگروند. بنابراین، از این واقعیت که پس از چهارده قرن پیروان ادیان دیگر هنوز بر دین خود باقیاند نمیتوان نتیجه گرفت که مسلمانان تا کنون نتوانستهاند دلیل یا دلایلی به سود حقانیت دین خود بیاورند. آقای گنجی در اینجا چنان سخن میگویند که گویی همه غیرمسلمانان کتابهای فلسفی و کلامی مسلمانان و نیز قرآن را خوانده و دلایل مسلمانان را با دلایلی که به سود حقانیت دین خودشان دارند سنجیدهاند و چون آن دلایل را قانع کننده نیافتهاند از دین خود دست بر نداشتهاند. کدام دلیل قیاسی یا استقرایی به سود این گزاره کلی اقامه شده که همه غیرمسلمانان پس از تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیدهاند که دین اسلام حق نیست و باید بر دین خود باقی بمانند. علاوه بر این، قانع شدن تابع علل و عوامل متعددی است و صد در صد تابع دلیل نیست و لذا هیچ ملازمهای بین وجود دلیل و قانع شدن وجود ندارد. ممکن است دلیلی واقعاً موجه وجود داشته باشد، اما به علل مختلف نتواند همهی انسانها را قانع کند. مقدمه (۳) درست نیست، به خاطر این که ممکن است حقانیت اسلام برای گروهی روشن باشد و برای گروه دیگری روشن نباشد. مقدمه (۴) درست نیست، چون ممکن است حقانیت قرآن و پیامبر برای کافران صدر اسلام روشن باشد ولی برای برخی از غیر مسلمانان امروزی روشن نباشد. بنابراین، از این مقدمه که حقانیت اسلام پس از چهارده قرن برای کسانی روشن نیست، نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت قرآن و پیامبر در صدر اسلام نیز برای منکران روشن نبوده است. مقدمه (۵) درست نیست، زیرا صرف اینکه حقانیت چیزی برای من روشن نیست، دلیل موجهی به سود انکار آن برای من فراهم نمیکند. منطقاً بین روشن بودنِ حقانیت و روشن بودنِ بطلان فاصله است، یعنی بین این دو تلازمی برقرار نیست. «الف ب است» نقیضِ «الف ب نیست» است، یعنی یکی از این دو گزاره صادق و دیگری کاذب است. اما «روشن است که الف ب است» نقیضِ «روشن است که الف ب نیست» نیست، زیرا منطقاً ممکن است هر دو گزاره صادق باشند، یعنی هم «الف ب است»، روشن نباشد و هم «الف ب نیست.» بنابراین، انسانها تنها در صورتی حق دارند چیزی را انکار کنند که بطلان آن برایشان روشن باشد. و اگر حقانیت و بطلان یک ادعا برایشان روشن نیست، باید به مدعی بگویند من در حقانیت این ادعا تردید دارم، خواهشمند است دلایل خود را بیان کنید تا حقانیت ادعای شما برای من روشن شود، نه اینکه آن را انکار کنند. مقدمه (۶) درست نیست، زیرا این کاری ضد اخلاقی و غیر عادلانه است که یک پیامبر کسانی را که حقانیت ادعای او برایشان روشن نیست، کافر و حق پوش بخواند. بنابراین، حتی اگر قرآن را سخن پیامبر هم بدانیم، بازهم نمیتوانیم چنین نسبت ناروایی را توجیه کنیم، مگر اینکه پیامبر را عادل ندانیم، بلکه عالمی بیعمل بدانیم که به توصیههای خود در باب عدالتورزی با دشمنان نیز عمل نمیکرده است. بر نگارنده روشن نیست که چگونه میتوان از این پیامبر شناسی دفاع عقلانی کرد. مقدمه (۷) درست نیست، زیرا اولاً ما دلیلی در دست نداریم که ادعا کنیم این کار پیامبر از باب مقابله به مثل بوده و ثانیاً این کار خلاف عدالت است، زیرا مقابله به مثل حداکثر به پیامبر اجازه میدهد که آنان را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو بخواند، نه کافر، کر و لال، حسود، مغرض و حیوان. بنابراین، اینکه قرآن آنان را کافر خوانده و به چارپایان تشبیه کرده است، باید دلیل دیگری داشته باشد. دلیل آن به نظر من این است که آنان واقعاً و به معنای عرفی کلمه در آن زمان، کافر و به خاطر کور و کر شدن باطنشان به چارپایان شبیه بودهاند و وجه شبه نیز گمراهی و کری و کوری باطنی است. گزاره (۹) درست نیست، زیرا، چنانکه دیدیم، مقدماتی که آقای گنجی برای تأیید آن آوردهاند مخدوش است و حیوان خواندن کسی که حقانیت اسلام برای او روشن نیست، به همان مقدار که با خداوندی خدا ناسازگار است، با پیامبری پیامبر ناسازگار است. آقای گنجی از این مقدمات چنین نتیجه گرفته بودند: «به این ترتیب، «واقعیت تنوع ادیان»، حاکی از تکافوی ادله است.» متأسفانه این نتیجه نیز مخدوش است، زیرا هیچ ملازمهی منطقی بین «تنوع ادیان» و «تکافؤ ادله» وجود ندارد. البته من منکر این نیستم که ممکن است محققی با صداقت و جدیت دلایلی را که به سود و زیان حقانیت ادیان مختلف وجود دارد بررسی کند و سپس به تکافؤ ادله برسد، اما صرف تنوع ادیان هیچ دلالتی ندارد بر اینکه همه پیروان ادیان مصداق چنین محققی هستند. بسیاری از پیروان ادیان مختلف از دلایلی که به سود حقانیت دین خودشان موجود است نیز خبر ندارند، تا چه رسد به دلایل حقانیت ادیان دیگر. بله اکثریت انسانها امروزه میدانند که ادیان دیگری هم در دنیا وجود دارد، اما درصد ناچیزی از متدیان، «دیندارانِ معرفتاندیش» هستند. آقای گنجی از یک طرف میگویند: اگر مسلمانان دلایلی بر حقانیت دین خود ارائه کرده بودند، همه انسانها مسلمان شده بودند و از تنوع ادیان خبری و اثری نبود و از طرف دیگر میگویند: «با توجه به اینکه همهی ما دینداران علتی هستیم، یعنی چون پدر و مادرمان مسلمان و شیعه بودند، ما هم مسلمان و شیعه هستیم، باید از ادعاهای بزرگ انحصارگرایانه دست شست. اکثر ما، شناختی اجمالی هم از دیگر ادیان (ابراهیمی و غیر ابراهیمی) و آیینها نداریم. هیچیک از ما پس از مطالعهی همهی ادیان و آیینها، مسلمان نشده است.» سؤال این است که آیا به نظر ایشان فقط مسلمانان و شیعیان دینداران علتی و موروثیاند، یا اکثریت قریب به اتفاق پیروان همه ادیان چنین هستند؟ اگر همه چنیناند، پس (برخلاف نظر آقای گنجی) واقعیت تنوع ادیان هیچ دلالتی بر تکافؤ ادله و فقدان دلیل بر حقانیت اسلام ندارد. آقای گنجی سپس نوشتهاند: «اگر حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن است، پس آنان که این حقیقت روشن را نمیپذیرند، مشکلی دارند: آنان، حسود، لجوج و حیوان هستند.» در جواب عرض میکنم که اگر کسی حقانیت ادعایی را که حقانیتش برای او روشن است انکار کند، لاجرم انکار او منشائی روانشناختی دارد و میتوان تبیینی روانشناسانه از انکار او به دست داد، چون انکار چنین شخصی مستند به دلیل نیست، پس مستند به علت است و آن علت نیز چیزی به جز رذایل اخلاقی و معرفتشناسانه نخواهد بود. این تبیین عبارتست از حسادت، تکبر، تعصب یا لجاجت و اموری از این دست. و کسی که باورها و عقاید خود را براساس تعصب و لجاجت و حسادت انتخاب میکند از این نظر شبیه چارپایان است، چون چارپایان نیز در گزینش باورهای خود تابع عواطف و احساسات (= علتاند)، به جای اینکه تابع دلیل باشند. آقای گنجی که یک انسان عادی است و ادعای پیامبری هم ندارد به خود حق نمیدهد که کسی را به خاطر اینکه حقانیت ادعایی، که حقانیتش برای آقای گنجی روشن است و برای آن شخص روشن نیست، حسود و لجوح و حیوان بخواند. من در عجبم که ایشان چگونه چنین چیزی را به پیامبر نسبت میدهد. آقای گنجی نوشتهاند: «اگر اسلام مصداق «آفتاب آمد دلیل آفتاب» است، چرا در کشوری چون ایران به زور مردم را ملزم به رعایت احکام اسلام میکنند؟» از توضیحات بالا روشن شد که مدعای بنده این نیست که اسلام مصداق آفتاب آمد دلیل آفتاب است. و از این واقعیت که در کشوری در قرن بیست و یکم به زور مردم را ملزم به رعایت احکام اسلام میکنند نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت قرآن و پیامبر برای کفار صدر اسلام روشن نبوده است. جالب است بدانیم که قرآن به پیامبر دستور میدهد که بین یهودیان به آنچه که خدا نازل کرده براساس عدالت داوری کند ـ آنچه که خدا نازل کرده شامل تورات و انجیل و سایر کتابهای آسمانی میشود و مختص قرآن نیست ـ و تصریح میکند که مسیحیان باید به حکم انجیل و یهودیان به حکم تورات عمل کنند. پاورقیها: ۱- universalisable ۲- اگر خدا بخواهد در مقالی دیگر به نحو مبسوط نشان خواهم داد که تلقی جناب گنجی از اخلاق باور و دلیلگرایی (evidentialism) باطل و ناموجه است. ۳- برخی از معرفتشناسان مدرن نشان دادهاند که بداهت و روشنی یک قضیه برای شخصی مستلزم بداهت و روشنی آن برای دیگری نیست. در این مورد بنگرید به مقاله خواندنی زیر: Audi, R. (1998) “Moderate Intuitionism and the Epistemology of Moral Judgment,” Ethical Theory and Moral Practice, 1,1, pp. 15-44. ۴- «سَمَّاعُونَ لِلْکذِبِ أَکالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوک فَاحْکم بَینَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یضُرُّوک شَیئًا وَإِنْ حَکمْتَ فَاحْکم بَینَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ وَکیفَ یحَکمُونَک وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکمُ اللّهِ ثُمَّ یتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِک وَمَا أُوْلَـئِک بِالْمُؤْمِنِینَ... وَلْیحْکمْ أَهْلُ الإِنجِیلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِیهِ وَمَن لَّمْ یحْکم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ» (سوره مائده: آیه ۴۳ و ۴۷). در همین زمینه: • قرآن محمدی یا قرآن گنجی؟ • دین یا جنگل حیوانات؟ • دیالوگ قرآن با کافران: توهین یا تبیین؟ • پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش نخست • پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش دوم • نقد دکتر ابوالقاسم فنايی بر اکبر گنجی |
نظرهای خوانندگان
جناب فنایی میگویند:
یشتر گفتم که معنای عرفی واژه کافر در زمان نزول قرآن کسی است که حقی را انکار میکند که برای خود او روشن است، نه کسی که حقی را انکار میکند که برای دیگری روشن است.
اطلاق واژه کافر از دیگاه اسلامی تنها نامیدن یک اسم نیست بلکه بر این اساس حقوقی از این فرد ساقط میشود و حتی جانش در خطر قرار میگیرد. به گفته ایشان اگر فردی به حقانیت اسلام اطمینان داشته باشد و ان را انکار کند کافر است خوب چه کسی میخواهد قضاوت کند که فردی که دارد منکر اسلام میشود واقعا به حقانیت اسلام ایمان دارد اما از روی حبث طینت این کار را میکند و یا اینکه بر اساس تفکر و اندیشه به این نتیجه رسیده که این دین برحق نیست.
-- Ali ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMتنها فردی که این مسئله را میداند خود اوست و نه دیگری و هیچ کس هم قادر به نیت خوانی نیست و فکر نمیکنم کسی باشد که اقرار کند که بله بنده به حقانیت اسلام واقفم اما از روی خباثتم ان را انکار میکنم پس بحث پاپوش تراشی اسلام برای مخالفان منتفی میشود و این صفت در عالم واقع بی معنا.
مشکل برخی از دوستان این است که به چیزی معتقد میشوند و بعد میخواهند به زور چسب و وصله ان را منطقی نشان دهند.
گنجی یک مدعا دارد که:
دلیلی بر حقانیت دین اسلام ارائه نشده است.
فنایی :
این حرف پذیرفته نیست !
یعنی حقانیت ارائه شده است!
اما دلیلی ارائه نمی دهد!
آقای فنایی ذکر می کند که تنوع ادیان پذیرفته است :
پس با این فرض ، فلسفه ختم چه بود؟
مگر نه اینکه پیامبر قبلی برای ورود!! به بهشت!! برین کافیست و حرفهای او!!
دیگر ختم برای چه آمد؟!
و اصولا چه آورد؟
تا اینجای کار جناب فنایی به آنچه در ذهن گنجی می گذرد نشانه می رود! و در واقع دورادور حرفهای اورا نقد می کند و به خود استدلال کاری ندارد!
در واقع اقای فنایی میداند که موارد مطرحه توسط گنجی ، اگر به فکر گنجی خدشه وارد نکند قابل رد نیست!
ما منتظریم که نقدهای بیشتر جناب فنایی بیاید!
اما یک نکته مهم در نقدهای آقای فنایی وجود دارد و آن تفاوت فاحش بین نقد اول و این نقد آخر است!
نقد اول بسیار ضعیف و تنها خطبه منبری بود!
اما نقد اخیر سعی می کند به زبانی ساده تر و دارای استدلال منطقی باشد
یقینا این تغییر جای خوشحالی دارد
و البته این فرض رات به ذهن می آورد که ایا این نقد کار خود ایشان است؟
اگر اره واقعا تبریک می گویم که شما هم می توانید با زبانی غیر از خطبه صحبت کنید!
رجوع به شخصیت شاید پذیرفته نباشد
-- م.م ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMاما سعی من این بود که از جناب فنایی تقدیر کنم!
با تشكر از نقد متين جناب آقاي فنايي، چند نكته را يادآور مي شوم:
-- نكونام ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PM1. چنان كه نقد شما نشان مي دهد و من هم در يادداشت هاي قبلي ام يادآور شده ام، آقاي گنجي به هر علتي به نحو گزينشي آياتي را بر مدعاي خود شاهد آورده اند و آن هم با تفسيري كه خود از آن آيات به دست مي دهند؛ مثل آيه «وَمَن یبْتَغِ غَیرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِین» (آل عمران، ۸۵)؛ «هرکس دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است.»
همان طور كه فرموديد: معنای «اسلام» در آیهی زیر تسلیم بودن در برابر خداوند یا حق است، نه نامی برای دین تاریخی خاص و متمایز از سایر ادیان و شاهد این تفسیر، آیهی قبل از این آیه است که در آن قرآن به پیامبر میگوید بگو ما به خدا و آنچه که بر ما نازل شده و آنچه که بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و آنچه که به موسی و عیسی و پیامبران خدا داده شده ایمان داریم و بین رسولان خدا فرق نمینهیم و در برابر او تسلیم هستیم.
البته من با شما در اين كه در خود قرآن اسلام به معناي دين تاريخي هم به كار رفته باشد، اختلاف نظر دارم. اسلام به معناي دين تاريخي مصطلحي است كه بعد از نزول قرآن حادث شده است. اسلام در قرآن يعني تسليم هر آنچه كه خدا نازل كرده است و اين اختصاص به دين تاريخي اسلام ندارد. ملاحظه همان آيات قبلي مؤيد همين نظر است: أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)
2. شما در آيه ذيل مراد از «الذين لا يعلمون» را مسلمانان نادان دانسته ايد؛ حال آن كه اين نظر با سياق آيات درست در نمي آيد و مفسران نيز به اين معنا نگرفته اند. شما آيه و ترجمه را چنين آورده ايد: وَقَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَیءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَى شَیءٍ وَهُمْ یتْلُونَ الْکتَابَ کذَلِک قَالَ الَّذِینَ لاَ یعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ یحْکمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا کانُواْ فِیهِ یخْتَلِفُونَ (سوره بقره: آیه ۱۱۳).
و یهودیان گفتند: «مسیحیان بر حق نیستند.» و مسیحیان گفتند: «یهودیان بر حق نیستند» با آنکه آنان کتاب [آسمانى] را مىخوانند. افراد نادان [از مسلمانان] نیز [سخنى] همانند گفته ایشان گفتند. پس خداوند، روز رستاخیز در آنچه با هم اختلاف مىکردند، میان آنان داورى خواهد کرد.
اين در حالي است كه در آيه 118 همين سوره آمده است: وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118)؛ و كساني كه علم ندارند(يعني از اميون هستند و كتاب آسماني ندارند و به عبارت ديگر مشركان) مي گويند: چرا خدا با ما تكلم نمي كند يا براي ما معجزه اي نمي آورد...
ملاحظه سخناني كه مشركان مكه به پيامبر اسلام(ص) گفتند و از آن حضرت درخواست هايي غير عقلايي داشتند كه از آنها به معجزات اقتراحي تعبير مي كنند، مؤيد نظر ماست.
گفتني است كه علم در قرآن به معناي مطلق دانايي نيست. الذين اوتوا العلم و مانند آن حاكي از اين است كه علم عبارت از علم آسماني و وحي است. امي هم به معناي مطلق بي سوادي نيست؛ بلكه به معناي نداشتن كتاب آسماني است. علم در آيه 7 آل عمران هم عبارت «والراسخون في العلم» به معناي به معناي كتاب آسماني و وحي است و معناي عبارت اين است: كساني كه به وحي و كتاب آسماني ايمان راسخ دارند.
چندوقت پیش فیلمی از تحقیقات یک تیم متخصص برای یافتن تاریخجه نامی در کتاب انجیل که بصورت مستند تهیه شده بود دیدم.
-- بدون نام ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMچند پروفسور از دانشگاههای معتبر با بودجه هنگفت و با پشتیبانی منابع کتابخانه ای بر روی چند سنگ بجا مانده به نتایج قابل توجهی رسیدند.
نتیجه کارشان نیز جدل با قبلی ها نبود بلکه فرضیاتی ناب و قابل توجه بود. با متانت و البته پشتوانه علمی و صد البته زبانی قابل فهم برای یک خارجی که به زبان دوم می شنود و مسلمان است.
خواهش من این است که جناب گنجی جدای از فعالیت های سیاسی شان بفرمایند از کی اسلام شناس شده اند. کار تحقیقاتی شان چه هدفی دارد. چقدر تا بحال قرآن خوانده اند و از تاریخ اسلام (نه تاریخ 30 سال اخیر ایران) چه می دانند. دکتر سروش حداقل از مدرسه اش و تحصیلاتش و کتبش شناخته میشود. دکتر مجتهد شبستری هم به همین شکل. از منتقدان این آقایان بزرگانی مانند دکتر کدیور هم آثار زیادی مکتوب و هم سابقه تحصیلی روشن.
من به عنوان یک مسلمان شیعه اثنی عشری که هر نوع کتابی می خوانم و معمولا هم اهل جیغ و داد نیستم از اعتماد به نفس این آقا ماندم.
در تکمله جناب دکتر فنایی نکته ای عرض کنم.
جهل در قران به معنی ناصبوری است و به عقل عملی بر میگردد نه عقل نظری.
این نکته اول
اما نکته دوم
در قران میفرماید تورات و انجیل و قران را برپاکنید.مشکل در این است که این سه بعضا با هم جمع نمیشوند پس قران به امر محال حکم کرده است؟
جواب نه است.بلکه به مابه اشتراک حکم کرده است.یعنی اشتراک ادیان اصول دین است.
حالا اگر بخواهید به نقطه اخلاقی اشتراک ادیان ابراهیمی برسید به قاعده شریف انصاف میرسید.هر چه بر خود میپسندی بر دیگری بپسند.این قاعده مقدم بر فقه است.فقه باید خودش را با این و مطالبات زمانه که با عقلانیت ادمی توسعه میبابد هماهنگ کند نه برعکس.
حسن و قبح عقلی و همچنین عدل دینی نیست بلکه دین باید عادلانه باشد با پارادایم قاعده انصاف نتایج شگرفی میدهد.متاسفانه انچه در جهان اسلام حاکم است غیر از نفرت به غیر بعضا در کتب فقهی نقض سیستماتیک قاعده انصاف با دگر باشان و دگر اندیشان است.این یعنی ظلم.فقه ما از ستونهایش ظلم است و خود نمیداند.باید مبانی را تصحیح کرد تا از این گردونه باطل بیرون امد.
برای تکمیل بحث اشاراتی هم در ذیل مقاله
امکان و امتناع اثبات کلام الله شماره یک عرض کرده ام.
اما سر کثرت ادیان فقط و فقط با فهم قیامت و طول روز قیامت و باز شدن گره مفهوم دل انگیز قیامت مشخص خواهد شد.فهمیدن درست قیامت و فهم معاد جسمانی و معاد روحانی که دونوع معاد است و در طول هم هست و هر کدام مکرر در طول روز قیامت که 50 هزارسال است تکرار میشود منشا تناقض زدایی از ایات کریمه قران است.تا این کلید قیامت باز نشود چه در فلسفه اخلاق چه در فلسفه حقوق چه در مبانی حقوق انسان چه در فهم عدل و ازادی چه در فهم پلورالیزم ذاتی این عالم و کلاسهای مرتبه مرتبه الهی و حکمت الهی ان تیوری خوب اما ناقص رجوع به ایات رحمت و کثرت و فراموشی ایات سوره توبه جزیه و لایحرمون ما حرم الله من اهل الکتاب منشا اقناع کسی نخواهد شد .برای همین متواضعانه عرض میکنم فرمایشات جناب فنایی متین اما ناقص است و در دلهای مخالفین با استناد به ایاتی از سوره توبه نخواهد رفت.مخصوصا ایه کریمه:
لايُؤمنون بالله و لا باليوم الأَخر و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسولُه و لا يدينون دين الحق من الذين أُوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون"29 توبه
بنده فکر میکنم تا کلید مفهوم معاد جسمانی باز نشود (که در طول تاریخ اسلام هیچ کس از انسانهای رسمی دین و مفسرین رسمی ان نتوانسته گره را باز کند)ان پلورالیزم و اخلاق تواضع و انصاف تبیین نخواهد شد.
ان اخلاق عملی محتاج یک بنیاد نظری در جهان شناسی و قیامت شناسی است.که ان بنیاد نظری الان وجود ندارد .نشان به ان نشان تاریخ مسلمین گواه نبود ان بنیان نظری است.چون مسلمین اغلب قومی متسامح نبوده اند.انچه به اینها در تاریخ از عدم تسامح نسبت میدهند مانند بقیه ادیان ابراهیمی است.درجه اش هم همان است(بالا و پایین داشته اما بنیانش غیر ناپذیری بوده است برای همین به قول ان نویسنده جنگ تمدنها مرزهای اسلام همیشه خونین است و خونین بوده است).اینکه دیگر ادیان باید لباسی ویزه میپوشیدند و یا نجس شناخته میشدند (اغلب فتواها در نجاست اهل کتاب و غیر اهل کتاب است)یا نباید در حکومت وارد شوند یا دار الحرب و داراسلام از ذاتیات اسلام به قول فقها و ایات قتال و سوره توبه و انفال است و جهاد ابتداعی هم در خدمت جهاد دفاعی است بنیان نظری پذیرفتن کثرت عالم را با استناد به ایات قران توسط جناب فنایی متزلزل میکند مخصوصا اینکه جهاد را نه برای رفع موانع بلکه برای محو شرک و کفر بدانیم چنانچه فقها و متکلمین چنین فهمیده اند از قران و حدیث.تاریخ مسلمین گواه ان است.اگر صلحی بوده نه برای صلح بکله برای تجدید قوا بوده است.
اما بنده میگویم باید راه دیگر رفت و باید کلید معاد جسمانی را باز کرد تا از تناقض ایات ذکر شده جناب فنایی با انچه ذکر نکرده اند بدر اییم.
کلید فهم معاد جسمانی در ایه پنجم سوره حج است.
و کلید فهم ایه در مفهوم ارذل العمر است.اگر این ایه کلیدی معنی بشود 1000 ایه قران در مورد معاد تغییر معنی خواهد کرد.بله 1000 ایه.اغراق نکرده ام.یک انقلاب شبه کوپرنیکی .
تازه سرش و گره اش باز میشود و سر پلورالیزم ذاتی این دنیا و ان ایاتی که جناب فنایی و بنیاد اخلاقی مواجه با غیر مشخص میشود.وگرنه بنیانش متزلزل است.
البته اشاره کنم بنده با کلیت فرمایش جناب فنایی موافقم اما انرا کاملا ناقص میدانم.
-- شاهین اردلان ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMکلید در معنی ارذل العمر است درست برعکس چیزی که مفسرین همه اشان در معنی ان کلمه کلیدی گفته اند.این سر رشته است .تا انشالله بقیه رشته گشوده شود. چون تاویلش امده است.
یوم یاتی تاویله................
تاویل در نزد بنده برگردندان ظهور نیست.بلکه بازگشت به ظهور ایات است.مفسرین ظهور ایات را به علت نقص در تیوری به تاویل به معنی نقض ظهور ایات برده اند و بنیاد معوجی ساخته اند.سر اینکه تاویلی که عرضه خواهد شد برتر است در تناقض زدایی از قران و بازگشت به ظهور و معنی ظاهری ایات است.مخصوصا در ایات معاد که کلید فهم بقیه ایات اعم از اخلاقی فلسفه تاریخی و مراتب حجیت و سر پلورالیزم این عالم و مبانی حقوق انسان است.این بابی است که از ان در 1000 باب باز میشود.خوب گره را باید باز کرد.
انشالله و بعون و حول و قوه الله تعالی
بسیار بسیار امیدوارم آقای فنایی از وقت گران بهای خود بگذارند و کامنت من رو تا آخر بخوانند.
-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMنقد نوشته آقای فنایی:
1-
فنایی:
هستهی اصلی مدعای جناب گنجی عبارتست از مطالبهی دلیل به سود این مدعا که «قرآن کلام خداوند است». اما ایشان مدعای اصلی خود را زیر کوهی از دادهها و برداشتها و تفسیرهای نادرست از آن دادهها مدفون کردهاند.
نقد:
به راحتی عرض کنم که شما آقای فنایی نقدی که به گنجی کردید به خودتان وارد است و بسیار سخت می شود مقاله شما حداقل این مقاله ((دیالوگ قرآن با کافران: توهین یا تبیین؟)) را تا آخر خواند.
2-
فنایی:
دلیل اول این است که این دادهها در حقیقت سؤالات و ابهامات فراوانی را در ذهن جناب گنجی به وجود آورده که در واقع شأن نزول و مؤیدات نظریهی قرآن محمدی را تشکیل میدهند. و دلیل دوم این است که بسیاری از این سؤالات و ابهامات در ذهن دیگران نیز موجود است و یا در اثر مطالعهی مقالات آقای گنجی به وجود آمده است.
نقد:
دقیقا همینطوره، سئوالاتی که جهان اسلام در پاسخ گفتن به آن عاجزه.
3-
فنایی:
علت یا دلیل کافر خواندن گروهی از انسانها در متون اسلامِ یک این نیست که اسلام خود را حق محض میداند، یا پیامبر اسلام به حقانیت خود یقین داشته است، بلکه این است که آن گروه حقی را که پیشتر به حقانیت آن معترف بودهاند، انکار میکردهاند.
نقد:
آقای فنایی چقدر زمان لازمه که بفهمیم انسان دارای حق نا حق بودن است؟
4-
فنایی:
ثانیاً ما هیچ دلیل مستقلِ «برون دینی» یا به قول آقای گنجی «برون متنی» نداریم که این واقعیات را تأیید کنیم. تنها دلیلی که آقای گنجی در این مورد دارند، آیات قرآن است.
نقد:
آقای فنایی باز هم تکرار مکررات کردید مگه من در کامنت دین یا جنگل حیوانات در مورد خواندن کامنتهای توتولوژی حیوان خواندن حیوانها نگفتم تا دلایل غیر قرآنی برای شما ثابت شود. یعنی انقدر کم وقت دارید یا ...؟
5-
فنایی:
آیا آقای گنجی پیامبر را عادل میدانند یا نه؟ اگر ایشان را عادل میدانند، در این صورت پاسخ اهانت، اهانتی معادل آن است، نه اهانتی شدیدتر از آن. اگر آنان پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند، پیامبر هم حداکثر حق داشت آنان را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو بخواند، نه اینکه به قول آقای گنجی آنان را حیوان بخواند و از این طریق خونشان را مباح کند. و اگر پیامبر را عادل نمیدانند، پس وای به حال پیامبرشناسی آقای گنجی که در آن، کاری که یک انسان عادیِ ملتزم به اخلاق از انجام آن خودداری میکند به پیامبری نسبت داده میشود که رﺣﻤﺔ للعالمين و اسوه و الگوی اخلاقی انسانها است.
نقد:
پاسخ اهانت ، اهانت نیست . من باز کسی دزدی کنم کسی هم باید از من دزدی کند؟ گنجی نسبت نمی دهد متون موجود نسبت می دهد . متون هم مشکل داند؟
6-
فنایی:
پیامبر نیز به آنان اهانت نمیکرد، چون چنین کاری در شأن او نبود و با هدف رسالت او که عبارت بود از تتمیم مکارم اخلاق در تضاد آشکار بود.
نقد:
آقا مشکل ما در همین پیش فرض شما ، شما متن ( قرآن و ...) را رد می کنید چون پیش فرض شما چنین پیامبری را نمی پذیرد.
7-
فنایی:
منکران وقتی دیدند با «مواجهه نظری» نمیتوانند مانع گسترش اسلام و گرایش مردم به این دین شوند، به «اقدامات عملی» نیز توسل جستند.
نقد:
آقای فنایی بر عکس بسیاری از مردم بسیار خوب از عهده اندیشه های پیامبر بر می آمدند ولی پیامبر دستور ترور آنها را می داد ( مانند شاعران آن زمان) و اولین اقدام عملی توسط پیامبر بود.
8-
فنایی:
مدعای قرآن من حیث المجموع این است که بر اساس شواهد و قرائن، تبیین الهی از منشاء قرآن، بهترین تبیین در میان تبیینهای رقیب است.
نقد:
آقای فنایی مدعای قرآن محمدی برفروض شاعر و مجنون و ساحر و ... بودن پیامبر نیست موضوع بر نبود دلایل درست الهی بودن و ممنتع بودن این قضیه است نه کلام محمد بودن قرآن به دلیل شاعرگی و ... آن!
9-
فنایی:
اما این کافران کیانند؟ این کافران نه دگراندیشاند، نه دگرباش و نه متفاوت. کافر در زبان قرآن کسی است که حقی را که حقانیت آن برای خود او روشن شده انکار میکند و به خاطر این انکار چشم و گوش باطنی او بروی حقیقت بسته میشود.
نقد:
آقای فنایی مثل روز روشن است که فیلسوفان ناتوانایی بشر در استدلال بر اثبات وجود خدا را قبول کرده اند پس لطفا شما لا ادری شو چون حق معلوم است و گرنه چون اینگونه نمیکنی تشبیه می شوی آیا این روش درستی است؟
10-
فنایی:
واقعیت این است که افراد توصیف شده از چارپایان گمراهترند، به خاطر این که چارپایان از ابتدا فاقد عقل و شعورند، اما کافرانی که قرآن دربارهشان سخن میگوید کسانی هستند که به دست خودشان خود را کور و کر کردهاند و لذا از چارپایان گمراهترند.
نقد:
من واقعا با خواندن این جملات لرز بر بدنم نشست که این سخنان خدا یا انسانی باشد.
11-
فنایی:
زیرا معنای واژهی کافر در قرآن همان معنای عرفی این واژه در آن زمان است و پیامبر نمیتوانست به دروغ کسی را که کافر نیست در ملاء عام کافر بخواند و مورد اعتراض هیچکس قرار نگیرد.
نقد:
قسم میخورم شما رفتار حضرت محمد و دیگر اهل بیت را در طول زندگیشان نخوانده اید تا بدانید با منتقدین خود چه گونه رفتار می کردند.
12-
فنایی:
اولاً قرآن تکثر ادیان الهی را به رسمیت میشناسد و آن را خواست خداوند میداند.
نقد:
مگه شما این آیه را نخوانده اید هر کس غیر از اسلام دینی بیاورد از او پذیرفته نیست؟ برعکس به همین عدم یک دلیلی متن که وثاقت قرآن مورد تردید جدی قرار میگیرد.
13-
فنایی:
مقدمه (۱) درست نیست، زیرا منطقاً هیچ ملازمهای بین مقدم و تالی این جمله شرطیه وجود ندارد. ممکن است حقانیت اسلام برای کسانی روشن باشد، اما مسلمانان نتوانند دلیلی بر حقانیت اسلام اقامه یا ارائه کنند، مخصوصاً اگر مقصودمان از دلیل چیزی باشد که آقای گنجی در ذهن خود دارند، یعنی شاهد برون دینی یا برون متنی. بنابراین از این مقدمه که مسلمانان تاکنون نتوانستهاند دلیل یا دلایلی به سود حقانیت دین خود ارائه کنند ـ به فرض صحت ـ نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت قرآن و پیامبر برای کافران صدر اسلام روشن نبوده است.
نقد:
البته جناب فنایی این صورت بندی استدلال را شما کرده اید نه گنجی .وقتی حقی برای کسی روشن باشد یا بر دلیل است یا بر ایمان ،گنجی گفته با ایمانیان کاری ندارد و دلیل هم که شما قاصرید. و فکر نمیکنم دلیل غیر از معلوم کردن نا معلوم با معلوم معنی دیگری نیز بدهد که نزد گنجی و غیر گنجی ندارد.
14-
فنایی:
مقدمه (۶) درست نیست، زیرا این کاری ضد اخلاقی و غیر عادلانه است که یک پیامبر کسانی را که حقانیت ادعای او برایشان روشن نیست، کافر و حق پوش بخواند. بنابراین، حتی اگر قرآن را سخن پیامبر هم بدانیم، بازهم نمیتوانیم چنین نسبت ناروایی را توجیه کنیم، مگر اینکه پیامبر را عادل ندانیم، بلکه عالمی بیعمل بدانیم که به توصیههای خود در باب عدالتورزی با دشمنان نیز عمل نمیکرده است.
نقد:
اصلا لازم نیست شما حتما کسی را ناعادل بخوانید تا او دیگران را کافر بخواند بلکه انسان بودن او برای این کار کافی است که در مورد محمد چنین است.
15-
فنایی:
بنابراین، اینکه قرآن آنان را کافر خوانده و به چارپایان تشبیه کرده است، باید دلیل دیگری داشته باشد. دلیل آن به نظر من این است...
نقد:
بله با پیش فرض های شما قرآن هم توجیه نشدنی می آید و باید دلیلی برایش تراشید.
16-
بنابراین، قرآن سخن محمد است نه سخن خداوند، چون کر و لال، حسود، مغرض و حیوان خواندن کسی که کر و لال، حسود و مغرض نیست با خداوندیِ خدا نمیسازد، اما با پیامبریِ پیامبر میسازد.
نقد:
کسانی که تا اینجا کامنت من را خواندند بدانند اگر تمام توان منتقدان منشا الهی قران در همین حد باشند قرآن محمدی پیروز است چون نه سلب شد و در جبهه مقابل چیزی اثبات شد و و تمام دلایل قرآن محمدی به یک دلیل آن کاهش و آن نیز پیروز شده.
آقای فنایی می گویند:
«درحالی که اکثریت قریب به اتفاق پیروان ادیان دینداریشان مصلحتاندیشانه و مقلدانه و موروثی (شناسنامهای) است و بیشتر تابع علتاند تا دلیل.»
سپس چند پاراگراف پایینتر می گویند:
«و کسی که باورها و عقاید خود را براساس تعصب و لجاجت و حسادت انتخاب میکند از این نظر شبیه چارپایان است، چون چارپایان نیز در گزینش باورهای خود تابع عواطف و احساسات (= علتاند)، به جای اینکه تابع دلیل باشند.»
آیا از این دو مقدمه نمی توان تنیجه گرفت که اکثر پیروان ادیان مانند چهارپایانند چون در گزینش باورهای خود تابع عواطف و احساسات (= علتاند)، به جای اینکه تابع دلیل باشند؟
قصد توهین ندارم. فقط می خواهم نشان دهم که آقای فنایی برای مقابله با آرای گنجی خشت بر آب می زنند. برای توجیه آنچه که در قرآن آمده دلایلی را می تراشند که به نتایجی بسیار بدتر از آنچه که در قرآن آمده منجر می شود. در قرآن گروهی از دشمنان پیامبر حیوان خوانده شده اند. فنایی آنقدر دلیل تراشی کرده که از آن بر می آید که اکثریت قریب به اتفاق انسانها مانند حیوان هستند و حیوان خواندن آنها توهین نیست.
-- بهمن ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMبرای بسیاری از خوانندگان مقالات گنجی ، این سؤال هست که منظور اصلی از طرح این مباحث چیست؟ این که قرآن کلام الله است یا کلام محمد ، چه ربطی با مسایل و مشکلات ما ایرانیان دارد؟ نقد دین (اسلام) و نمایش تناقضات ونا هنجاری های آن ، کدام مشکل ما را حل میکند؟
-- الف-س ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMپاسخ این سؤالات ، آنسان که گنجی نیز ( از قول ملکیان) ذکرکرده است، در این است: وظیفه روشنفکری ، کم کردن آلام و دردهای جامعه خویش است.
امروز، استبداد حاکم بر ایران، از سلاح «اسلام» بر علیه مردم ایران استفاده می کند. اسلام ، چماقی شده است به دست فقهای حاکم بر ایران که مرتب بر فرق ملت فرود می آید.
در شرایطی اینچنین، نقد استبداد و نقد حاکمیت مستبد ، بدون نقد اسلام ممکن نیست. اسلامی که بنام آن در کشور ما جنایت و خیانت می شود ، باید بی محابا مورد نقد قرار گیرد. اسلام به مثابه چماق بر فرق مردم ، نمی تواند «مقدس» باشد.
اگر اسلام، در ایران، به جایگاه واقعی خود ، یعنی عرصه خصوصی و حداقلی ، بازگردد ،آنگاه می تواند مانند هر دین دیگر مورد احترام همه مردم قرار گیرد. کسی با اسلام ، به عنوان یک دین معمولی ، دشمنی ندارد. این اسلام (نوع ستیزه جو) است که با اصرار و خشونت ( النصر برعب) به همه شئونات زندگی افراد کار دارد.
نکته دیگر دراین رابطه ، نقدهای ناقدان به اصطلاح دانشگاهی مقالات گنجی است. نقد این حضرات ، ناظر بر هدفهای خاصی است. برخی گنجی را رنجی می بینند که گستاخانه نقاب از رخ یار دلربا (اسلام عزیز) بر گرفته است؛ و اینک اینان «نا زیبایی ها» را به عینه می بینند و از این بابت ناخشنودند.
برخی نیز ، فرصت طلبانه، فکرکرده اند که از نمد «انتقاد به گنجی» برای خود کلاهی بدوزند و انشاالله از این راه ، عنایتی و گوشه چشمی از صاحبان قدرت در تهران شامل حالشان بشود و احیانأ پست و مقامی ...
دقت در نقد این ناقدان ، نشان میدهد که این آقایان حاضرند آسمان را به ریسمان ببافند ، خواننده را با خود به کوچه های هزار پیچ سفسطه و مغلطه ببرند ، در صفحات متعدد و طولانی قلم فرسایی کنند ، اما به اصل موضوع نپردازند. این شعبده بازی ها ، هر چه باشند ، «پژوهش» نیستند.
درود، اقای فنایی عزیز، بی مقدمه پاسخ نقد های شما را به شکل اجمالی عرض می کنم. شما یک مسلمان ایمانی می باشید به همین علت تمام پاسخ شما گرفتار مغالطه "مصادره به مطلوب" است یعنی شما کلام الله بودن قران و عصمت پیامبر اسلام را اثبات شده در نظر گرفته اید و از این مقدمه نا مستدل نتیجه گیری مورد نظر خویش را عرضه فرمودید که بسی جای تعجب دارد. اما با تمام این نکات مطالبی را برای روشن شدن نقدتان عرض می دارم. با همان نگاه ایمانی بدون هیچ دلیل مستدل مدعی می شوید که پیامبر و الله به غرض ورزی کافران اگاه بودند اما از دلایل عقلانی و برون متنی برای اثبات این ادعا پرهیز می نمایید زیرا در نگاه ایمانی شما قران کلام غیب و اگاه به ضمیر انسانهاست و نیازی به آوردن برهان عقل پسند نمی باشد!!! جالبتر انجاست که مانند روحانیان حوزوی با همان دلایل ایمانی برای پیامبر هم تصمیم گیری می فرمایید که پیامبر حق نداشته کسی را برای انکار حقیقتی کافر بخواند! ، حیف که 1400 سال دیر متولد شدید تا معیار و میزان پیغمبری را برای محمد روشن فرمایید! بگویید چرا پیامبری که مدعی بود اخرین پیغمبر است (به ظن شما) و آورنده کاملترین دین، در نظر داشته دینی در کنار دیگر ادیان تاسیس نماید و در عصر انحصارگرایی دینی بر پلورالیزم تاکید نماید؟ والبته حتما 1400 سال بعد پیروان ان دین می باشند که البته با تاسی به سنت و ایاتی که در ان بر باطل بودن راه پیروان دیگر ادیان ابراهیمی تاکید دارد ( که شما از انان نامی در مقاله تان نبرده اید حتا از الرحمن که در نماز تان بارها از ان گمراهان نام می برید) تنها دین خود را حق و ادیان دگر را باطل و کافر و نجس می دانند. در باب روش پیامبر با دیگر ادیان باید بر این نکته توجه داشت که بدیهی ست که محمد از ابتدا شمشیر را از رو نمی بسته است حتا این شیوه را در برابر با مشرکان مکه هم انجام دادند انجا که در ماجرای غرانیق از اله بانوهای مکه نام بردند و بعد مدعی ایات شیطانی این ایات گشتند بنابراین نگاه در مواجه با قوم یهود هم ایاتی متضادی پیش و پس از قدرت گرقتن محمد وجود دارد از اقای فنایی انتظار بود که در دام نقدی که بر گنجی روا می دارند نیافتند و ایات ناسخ و منسوخ را با هم ذکر فرمایند. ایشان به این نکته روشن هم توجه نمی فرمایند که وقتی قومی دین خود را حق می دارند واضح است که دین دیگر را حق نمی دارند. تمام انتقادات قوم یهود هم بر پیامبر بر همین مبنا شکل بسته بود که تو پیغمبری دروغین هستی که نه از قوم یهودی و نه قادر به آوردن معجزه ای مانند دیگر پیامبران می باشی، بر خلاف نظرشما دلیلی بر انکه قوم یهود بر حقانیت اسلام اگاه بودند موجود نیست ولی ادله متضاد این ادعا معقولتر بنظر می رسند. در باب تفسیر کلمه اسلام در قران تفاسیر متفاوت از تفسیر شما هم وجوم دارد و بر همان مبنا هم برخی از مفسران مدعی اسلام کاملترین دین می باشند. ایات پیش از این ایه هم که نام بردید با این گزاره که ادیان پیش از اسلام تمامی تحریف گشته وادیان پیامبران نام برده شده در قران دیگر به شکل انچه در قران امده (تسلیم در برابر الله ) دارای وجود خارجی نمی باشند تفسیر دیگرگونه و به نفع گذاره بالا به خود می گیرند. اقای فنایی شما به یک نکته بسیار مهم در نقدتان توجه نمی فرمایید وقتی سخن از اشکار شدن حقانیت دینی می شود منظور حقانیت عقلانی ان دین است. پر اشکار است که ممکن است حقانیت دینی به شکل ایمانی برای مومنان روشن شده باشد اما قادر به اوردن دلایل عقلانی نباشند در این صورت ان حقانیت در حوزه منطقی دارای هیچ بار ارزشی نمی باشد زیرا در حوزه ایمان هیچ تفاوتی میان درجه حقانیت ادیان وجود ندارد. دیگر نکته که شما در نقد خویش توجه نمی فرمایید و به گمانم خود را به تجاهل زده اید نیت گنجی است. گنجی هم مانند ما می داند همه مومنان دین خود را دلیلی بدست نمی آورند. نیت گنجی ازادعای تکافوادله بن بست معرفتی میان الیت و نخبگان این ادیان در اثبات حقانیت باورخویش در مباحث اکادمیک است که سیستماتیک به باورعموم پیروان سرایت می نماید. راستی شما از کجا متوجه گشتید که مشیت الله بر تنوع ادیان است؟ ایا شما مکان علت و معلول را عوض نفرموده اید؟ ایا وجود ادیان فراوان شما را به این باور و تفسیر نرسانده است؟ اظهر من الشمس است که نه در صدر اسلام ونه در عصر حاضر حقانیت اسلام برای ادیان دیگر اثبات نگشته و به قول ارسطو معرفت بی واسطه است. تنها کافیست به مطالب متکلمان دیروز و امروز مسیحیت و یهودیت در نقد اسلام رجوع کنید تا دست از تلاش برای اثبات ادعای خویش که گویی تمام کافران انسان ها غرض الودی بوده اند بردارید. شما بر گنجی خرده می گیرید که امکان روشن بودن حقیقت در صدر اسلام برای کافران موجود است اما دلیل خویش را برای این امکان نمی اورید هر چند که همانگونه که در اول کامنت اینجانب امده است نگاه شما ایمانی وبر گرفته از متن است اما مگر گنجی از همان ابتدای قران محمدی تکلیف خویش را با کسانی که به متن ایمانی می نگرند روشن ننمود؟ نکند شما با قرار دادن ادله ایمانی خویش در چارچوبی منطقی، به گمانم خیش مباحثه ای عقلانی می فرمایید؟ شما که معتقدید ممکن است حقیقت چیزی برای من روشن نشده باشد و دلیل موجه ای هم بر بطلان ان نداشته باشم، چگونه خود تنها با توجه به متن قران (با نگاه ایمانی) روشن نبودن اسلام برای کافران را باطل می فرمایید؟ تنها دلیل ارائه شده در تمام نقد شما باور ایمانی شما به کلام الله بودن قران و عصمت پیامبر است با همین نگاه می باشد که مدعی می شوید نمی توان از محمد اعمالی را که گنجی نسبت می دهد پذیرفت. نه اقای فنایی اگرازذهن محمد پوشش عصمت را خارج فرمایید می توان به راحتی دید که انسان جایزالخطا همانگونه که در اعمال روزمره اشتباه می فرماید ممکن است در مباحث اعتقادی هم غیر اخلاقی عمل نماید مانند توجه ننمودن به انسان فقیر در مسجد که در نکوهش ان آیاتی هم نازل گردید.و ایا نمی دانید در کنار محمد شاعری ثابت نام بود که در برابرهجو شاعران عرب از اسلام او هم به دستور پیغمبر به مقابله مثل بر می خواست که منکر مقابله به مثل پیغمبر می گردید! اما حیرت بر این ادعای غیر علمی/اخلاقی/عقلانی شماست چه کسی به شما این اجازه را می دهد که ماهیت انسان را تنها به ان دلیل که به انچه شما باور دارید باور ندارد حال به هر دلیلی حیوانی بنامید؟ ایا رواست به دلیل انکه که شما به جای انکه از قوه عقل خویش مدد بگیرید تنها بر قوه ایمان خود تکیه میکنید شما را حیوان بخوانم؟ زیرا تفاوت انسان با حیوان در بکارگیری از توان عقلی انسان در رسیدن به واقعیت است نه انچه که می شنود و تقلید بار تکرار می نماید. شما بارها مدعی شده اید که حقانیت اسلام روشن بوده و کفار از سر لجاجت و عناد و .. اسلام را نپذیرفته اند و به همین علت انان را لایق حیوان شدن می دانید ولی زمانی که در برابر سوال گنجی قرار می گیرید خود را نفی و منکر مانند افتاب بودن اسلام می شوید و برای فرار به چند ایه قران در باب رعایت عدالت در باره یهود یان متوسل می شوید. غافل از انکه امروزه مسلمانان تورات را نه نازل شده از آسمان که نوشته شده از جانب خاخام های پیشین یهودی می دانند پس نصیحت قرانی شما از پایه دچار تزلزل است. بدرود.
-- سید علی طباطبائی ، Dec 31, 2008 در ساعت 11:43 PMبا سلام
-- محمدرضا مهدی ، Jan 1, 2009 در ساعت 11:43 PMآقای فنائی.
دوست عزیز در قرآن محمدی کثرت ادیان وجود ندارد .
دین نزد خدا اسلام است ال عمران(19) کسیکه جز اسلام را بعنوان دین بپذیرد از او پذیرفته نمی شود(85)
وحضرت محمد(ص) اولین عربی است که به اسلام ایمان میآورد. انعام(163-14) زمر (11-12) بنابراین یهودیت و مسیحت و محمدی شاخه ای از اسلام است .
حال سئوال اینست کدام اسلام ؟ اسلام خدائی ( جهان و طنی) یا اسلام عربی ( قومیگرائی و ملی گرائی)
جناب آقاي سيد علي طباطبايي
-- nekoonam ، Jan 1, 2009 در ساعت 11:43 PMمن چند نكته را درباره يادداشت شما عرض مي كنم:
1. ادله بيرون ديني درباره حقانيت اسلام و عصمت پيامبر چگونه به دست مي آيد. به هر حال موضوع تاريخي است و بايد از رهگذر روايات و منقول تاريخي به كشف حقايق دست يافت و نمي توان با متهم كردن متون تاريخي به اين بهانه كه منقول مسلمانان است، به كلي از آنها را بي اعتبار و فاقد حجيت دانست. دروغ گو دانستن روايات و ناقلان غير عقلايي است.
ما وقتي از بررسي آيات و روايات به دست مي آوريم كه پيامبر شخص معتمدي بوده است، طوري كه او را محمد امين مي خواندند و هيچ رفتار ناپسندي از او ياد نكرده اند. تنها وقتي ادعاي نبوت كرد، سيل اتهامات به او شروع شد، مبني بر اين كه او دروغگو و شاعر و ساحر و كاهن است. اگر پيامبر مورد اعتماد نبود، قبول نمي كردند، در تجديد بناي كعبه حجر الاسود بر دست او نصب شود.
2. شما درباره فهم آيات قرآن هم سوء فهم داريد. تفسير آيات قرآن جز در بستر تاريخي و توجه به زمان و مكان نزول و خصوصيات مخاطبان آيه نتيجه اي جز تفسير به رأي و تحميل نظرهاي شخصي بر آيات قرآن نخواهد داشت.
چه زماني و در چه شرايطي دستور قتال با مشركان مكه و ديگران صادر شد و مسلمانان دست به شمشير بردند. اگر نمي دانيد، بدانيد كه اين در دوره مدني و پس از توطئه ها و شكنجه ها و تبعيدها و غصب اموال مهاجران بوده است. آيا احقاق حق و جنگ با دشمن كاري غير عقلايي است؟
سوره عبس و تولي نيز كه مورد سوء فهم شما واقع شده است، در دوره مكي نازل شده است. در زماني كه پيامبر در حال مذاكره با سران مشرك مكه و براي دعوت آنان به اسلام مشغول سخن گفتن بوده است، يكي از مشركاني كه كور و نزد مشركان بي مقدار بوده، سراغ پيامبر را مي گيرد و از او مي خواهد درباره اسلام به هم سخني بگويد و قصدش اسلام آوردن بوده است. گويند او عبدالله بن مكتوم بوده است. پيامبر از اين كه او را در دعوتش ناكام ساخته، چهره در هم كشيده و از او روي گردانيده است. اين رفتار او به طور طبيعي براي هر عاقلي رخ مي دهد. پيامبر هم چهره در هم كردن و روي گردانيدش به خاطر كوري و دون پايگي او نبوده است كه حمل بر اخلاق پست پيامبر شود؛ بلكه به خاطر تأثير او در شكست در دعوتش بوده است. منتها خداوند آدم لجباز را هيچ ارج نمي گذارد و آدمي پذيراي دعوت و سخن حق است، را ارج مي گذارد و لذا پيامبر را از اين كارش سرزنش كرده است.
جالب اين كه اين خود دليلي است، بر اين كه قرآن كلام خداست و نه پيامبر، وگرنه معقول نيست، كسي كه به پندار شما عصمت ندارد، بيايد خودش را چنين عبارات سرزنش آميزي خراب كند.
درود، متاسفانه رادیو زمانه سولات کوتاهی را که در انتهای کامنت خویش از اقای فنایی پرسیده بودم بدون هیج دلیل منطقی از متن خارج نمود این سولات هر چند ماهیتی انتقادی/ کنایی داشت اما حاوی هیچگونه توهین و اتهامی به اقای فنایی نبود. در صورت امکان خوستار چاپ کامل کامنت خویش می باشم تا بازدید کنندگان به حقانیت ادعای اینجانب پی ببرند. با تشکر، بدرود.
-- سید علی طباطبائی ، Jan 1, 2009 در ساعت 11:43 PM----------------------------
زمانه: دوست عزیز، زمانه کامنت مطول جنابعالی را منتشر کرد. چند سطر انتهایی آن حالتی توهین آمیز داشت.
با عرض پوزش لازم است چند اشتباه نگارشی خود را در کامنت خود تصحیح کنم:
در قسمت 5
نگارش صحیح به این گونه است:
پاسخ اهانت ، اهانت نیست . کسی که از من دزدی می کند آیا من هم باید از اودزدی کنم؟.بله این گنجی نیست که نسبت می دهد این متون موجودهستند که نسبت می دهند . متون هم مشکل دارند؟
در قسمت 16
نگارش صحیح به این گونه است:
کسانی که تا اینجا کامنت من را خواندند بدانند! اگر تمام توان منتقدان کلام محمد بودن قرآن در همین حد باشد قرآن محمدی پیروز است چون نه سلب شد توسط منتقدین و نه در جبهه مقابل چیزی اثبات شد و و تمام دلایل قرآن محمدی به یک دلیل آن کاهش پیدا کرد و آن نیزتا اینجا منطقا پیروز شده است.
با عرض پوزش فراوان
-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Jan 1, 2009 در ساعت 11:43 PMجناب فنایی کافر را حق پوش تعریف می کند. کسی که اسلام را انکار می کند در حالی که به حقانیت آن واقف است.
-- دارا سپانلو ، Jan 1, 2009 در ساعت 11:43 PMچند نکته:
1. در بحث و جدل، خیلی از اوقات یکی از طرفین دیگری را به این متهم می کند که حق را عمدا انکار می کند و هدفش از مخالفت تنها لجاجت یا تعصب است. این کار نوعی ترور شخصیت است که گاهی ناخواسته است و گاهی هم به عمد صورت می گیرد. این اتهامات گرچه ممکن است خوشایند طرفداران طرف اتهام زننده باشد و به آنها ظاهرا اجازه محکوم کردن طرف مقابل را بدهد ولی حجتی بر حقانیت محسوب نمی شود.
2. نباید از یاد ببریم که دلیل مخالفت طرف مقابل هرچه که باشد، مخالفت حق مسلم اوست و ما حق توهین یا آسیب رساندن به او را نداریم.
3. حتی در صورتی که مخالفت فرد با حق به علت "حسادت، تکبر، تعصب یا لجاجت و اموری از این دست" باشد، سزاوار سرزنش و توهین نیست زیرا تمامی تصمیمات بشر خاکی به همین نحو گرفته می شوند. کیست که خود را از این صفات بری بداند؟ کیست که ادعا کند تمامی تصمیمات و قضاوتهایش کاملا بدور از این صفات غیر اخلاقیست؟
همه ما انسان هستیم و باوجود کمبودها، تعصبات و عقده هایی که کم و بیش داریم تصمیم می گیریم و قضاوت می کنیم. اگر قران به این خاطر که قضاوت کفار همراه با "حسادت، تکبر، تعصب یا لجاجت و اموری از این دست" بوده آنها را حیوان خوانده پس همه انسانها را اعم ا ز مسلمان و غیر مسلمان باید حیوان بخواند.
4. مضرات مفهوم کافر:
الف) نفی سیستماتیک مخالفان: هر کس با ما مخالف است یا جاهل است یا مغرض (کافر). به همین دلیل است که ادیان خود را چنین بر حق می دانند و مومنین خیلی سریع به خود اجازه محکوم کردن طرف مقابل و برخورد شدید با او را می دهند. آقای فنایی می گوید اگر قضاوتت در مورد پیامبر چنین است پس وای بر تو (یعنی وضعت خیلی خرابه!)
در این سیستم فکری مخالف سریعا به ((حق پوش)) تبدیل می شود و علت این حق پوشی هم رذایل اخلاقی بیان می گردد.
ب) کنترل فکری افراد: مومنین حتی اگر روزی دچار شک شوند، قبل از هر چیز خود را محکوم می کنند زیرا فکر می کنند این "حسادت، تکبر، تعصب یا لجاجت یا اموری از این دست" بوده که باعث ایجاد شک در ایمان آنها شده است. خلاصه بجای شک کردن به دین، به خودشان شک می کنند. در ظاهر هم قضاوتی درست است زیرا هر انسانی به نقاط ضعف خود آشناست و آنها رابی واسطه می فهمد در حالیکه چنین اطمینانی به وجود عیب و نقص در دین ندارد. وضعیت و قتی وخیم تر می شود که برای کسانی که کفر می ورزند عذاب سختی هم در نظر گرفته می شود: در اثر مخالفت با دین شما کور،کر و لال می شوید و بر دل شما مهر زده می شود و به نحوی گمراه می گردید که دیگر هیچگاه نجات نخواهید یافت. در آن دنیا هم تا ابد باید بسوزید! حالا دیگر اصلا به صرفه نیست که امنیت ایمان را رها کنیم و خود را در وادی "شک" سرگردان نماییم.
با توجه به مطالبی که گفته شد، ادیان از ترس افراد ابزای بسیار قوی و کار آمد برای کنترل ذهنی می سازند. به جای آن که متولیان دین نگران هدایت افراد باشند، افراد خودشان ذهن خودشان را کنترل می کنند. ترس از بی ایمان شدن و گمراهی چنان قوی است که بسیاری از افراد هرگز از آن رهایی نمی یابند هر چند که بسیار درس خوانده، جهان دیده و مطلع باشند. آنها ادعا می کنند که در دل ایمانی بی دلیل و بی واسطه به دین خود دارند اما به گمان من در دل آنها به جای ایمان، ترسی کاملا مدلل و قابل درک خانه کرده است.
قلم و منطق جناب فنایی کم نظیر و ستودنی است و عزم ایشان در دیالوگ و مواجهه فکری با اندیشه های رقیب، درخور سپاس. اما مسأله این است که به هر حال راجع به مقوله دین هم مسائل و شبهاتی مطرح است. علاوه بر آن، اقتدارگرایان در ایران از دین به نفع حاکمیت خود سوء استفاده می کنند. آقای گنجی (به اقتفای برخی نواندیشان دینی) صادقانه تلاش می کند تا اصلاحی ینیادین در این راستا بعمل آورد. به هر حال اگر کسی هدف و یا روش او را نمی پسندد، لازم است آلترناتیو یا جایگزینی برای آن، در جهت تغییر وضعیت حزن آور کنونی ارائه دهد (البته اگر قبلاً پذیرفته باشیم که اسلام فرهنگ، تبدیل به اسلام ایدئولوژی شده و بنیادگرایان خشن و تمامیت خواه حاکم شده اند). آری می توان اکبر گنجی را نقد نمود لیکن متفکران و خیرخواهانی که از او انتقاد می کنند، نباید نسبت به انحرافات ایجاد شده در مسیر و کارکرد دین (و یا اصولاً راجع به سؤالات و شبهاتی که در رابطه با معارف الهی مطرح است)، بی تفاوت باشند. اگر بواسطه بلند فکر کردن امثال گنجی، نگران آسیب دیدن ایمان جامعه هستیم، اصل قضیۀ مشکل زا (یعنی شریعت فربه، دین دولتی و دولت دینی) را هم باید ببینیم که خود، سبب اصلی گریزان شدن گروهی از مردم از شرع شده است. تا وقتی نمادها، باورها، احکام و گزاره های شرعی آسیب شناسی و تنقیح نشوند، درب بر همان پاشنه سابق خواهد چرخید.
-- شهرام ن ، Jan 1, 2009 در ساعت 11:43 PMطبق وعدۀ قبلی دکتر فنایی عزیز، منتظر خواهیم ماند تا دلایل ایشان درخصوص گزاره "کلام الله بودن قرآن" را ببینیم.
آقای فنایی بعضی از آیات که نظر قرآن را در زمان قدرت گرفتن اسلام بیان می دارد نادیده می گیرند و به آیاتی که مال زمان اقلیت بودن پیامبر وحضور ایشان در مکه است استناد می کنند .
آیه 89 سوره بقره که به روشنی مشخص می کند کافر فقط بت پرستان نیستند بلکه یهودی هایی که به رسول و کتاب او ایمان نیاوردند نیز کافرند و خشم خدا بر گروه کافر باد و در آیه بعد ادامه می دهد که بد معماله ای کردند که به نعمت قرآن که از لطف خدا بر آنان نازل شد کافر شدند .
در آیه 161 و 162 این سوره همه به این کافران وعده جهنم میدهد یعنی گروه اهل کتاب را که قرآن را انکار می کنند هر که باشد تا ابد در جهنم خواهد بود و تاکید می کند در آیه 162 که هیج تخفیفی هم به ایشان داده نخواهد شد .و عذابشان جاوید است
.
در آیه 139 بقره می گوید تنها ملتی که خدا را شناخته و به یکتایی پرستش می کنند مسلمانان هستند .
.
البته این نکته عجیب به همین سوره ختم می شود و کافیست شما سوره هایی که بعد از این سوره نازل شد را مطالعه کنید .تا ببینید به وضوح خداوند چند بار گفته است هیچ اهل کتابی به بهشت نمی رود به غیر از مسلمین و مسلمانان و اتمام خجت می کند و البته این اتمام حجت در زمان برتری مسلمین انجام می گیرد .
آیه 85 سوره آل عمران :
هر کس غیر اسلام دینی بگیرد از وی پذیرفته نیست و در اخرت از زیانکاران خواهد بود
آیه 29 سوره حدید :
و آنانی که اهل کتاب ( یهودی و مسیحی ) هستند و به اسلام ایمان نیاوردند بدانند که آنان هیچ به رحمت و فضل الهی دستی ندارند .
قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَد وَ هُمْ صاغِرُونَ؛2
با آن گروه از اهل كتاب كه به خداى متعال و روز قيامت ايمان ندارند و آن چه را كه خداى متعال و فرستاده اش حرام كرده اند حرام نمىشمرند و پيرو دين حق نيستند، بجنگيد تا هنگامى كه با خوارى، به دست خود جزيه دهند.
توجه کنید که اساسا دیدگاه قرآن در مورد سایر اهل کتاب اینگونه است که آنها همه پیامبر را میشناسند و میدانند که او رسول خداست و از عمد ایمان نمی آورند . این دیدگاه را بارها در قرآن من دیده ام مثلا این آیه :
-- پیمان روشن ضمیر ، Jan 2, 2009 در ساعت 11:43 PMكسانى كه به ايشان كتاب داده ايم، پيامبر اسلام را مىشناسند همان گونه كه فرزندان خويش را مىشناسند، و گروهى از آنان حق را كتمان مىكنند
در حالى كه به آن علم دارند
و بعد معتقد است که این اهل کتاب حسود هستند
این آیه :
بسيارى از اهل كتاب، پس از اين كه حق بر ايشان آشكار شد، از روى حسدى كه در وجودشان بود، دوست مىدارند كه شما را پس از ايمان آوردنتان، به كفر باز گردانند
.
ممنون از جناب روشن ضمیر.
-- شیوا ، Jan 2, 2009 در ساعت 11:43 PMپس با این حساب قران هر اهل کتابی که ایمان نمی آورد را متهم به کفر (کتمان حق) می کند.و جنگ با آنان را تکلیف می نماید.
این به آن مفهوم است که قران آزادی عقیده را محترم نمی شمارد. ایمان آوردن امری اجباری است و ربطی به این ندارد که شما قلبا قانع شده باشید یا خیر. اگر ایمان نمی آورید یا حسودید یا متکبر. شاید هم بر دل شما مهر زده شده است. خلاصه هر که با ما نیست بر ماست!
درود، با تشکر از نکونام عزیز در نقد کامنت اینجانب، بی مقدمه و با تخلیص 1/ نکونام عزیز اتفاقا با روایت و منقولات تاریخی به سادگی می توان عصمت پیامبر را نفی نمود (پر واضح است که اخلاق زمان فرودستی نمی توان معیار قرار گیرد) روایات فراوانی که در برخورد پیامبر با مخالفان خویش از جمله ترور دگر اندیشان که روایات تاریخی تا 21 نفر را نام می برند مانند سفیان بن خالد ، ابو رفیع ، اسماء ، ابو افک و ... که در میان انان شاعر و زن و .. بودند، سر بریدن اسیرانی که به دلایل مختلف کینه انان به دل پیامبر اسلام مانده بود مانند کعب بن اشرف و ... که در فتح مکه حتا با عفو عمومی از چندین نفر از انان نگذشت مانند عربی که فاطمه را از اسب به پایین پرت نموده بود وبه دست علی در فتح مکه کشته شد و ازدواج با پسر خوانده که هنوز علمای مسلمین قادر به توجیه ان نمی باشند، کنیز داری و برده داری و ...که تمامی نشان دهنده ان است که ایشان انسانی مانند دیگر انسان ها البته با هوش و ذکاوت فراوان بودند. اما در باب امین بودن سخن اینجاست که امانت و صداقت دال بر حقانیت معرفتی نیست مثال ساده برای روشن گشتن مطلب ایا اگر صداقت من بر شما اشکار گردد شما معرفت من به اسلام را بی تحقیق می پذیرید؟ 2/ درباره مطلب دوم، شما با نگاه گزینشی به تاریخ اسلام می نگرید ! ایا هجوم های مسلمانان به دستور محمد بر کاروانیان قریش (حتا با بهانه روحانیان که ان را تاکتیک سیاسی می نامند) که از سرقت (غنیمت!) و شکنجه و کشتار حتا در ماه های ممنوعه در فرهنگ اعراب، خود داری نورزیدن (قران هم در ایاتی این عمل را مورد تایید قرار داد) باعث خشم و طغیان مشر کان نگردید؟. در مورد روایت نقد شده برای مطول نگشتن کامنت حتما خود بهتر می دانید که از این ماجرا روایت های مختلف موجود است و بر خی از ان روایت ها مانند روایت شما قصد توجیه ان عمل توسط محمد را دارد که در شیعیان بیشتر این گونه تفاسیر بیشتر است (به دلیل قائل بودن به عصمت پیامبر) با تذکر این مطلب که با نتیجه گیری شما هم مخالف هستم بسیاری از ما در زندگی روز مره از بابت عمالی دارای عذاب وجدان می شویم مخصوصا از عمالی که منافی جلوه شخصیتی ما در انظار عمومی باشد و در اولین فرصت از طریقی که بهتر می دانیم و می توانیم سعی در اصلاح و جبران ان عمل می نماییم که دلیلی بر عصمت ما یا انکه این عمل از جانب نیرویی متامن انجام گرفته شده نمی باشد. موفق باشید، بدرود.
-- سید علی طباطبائی ، Jan 2, 2009 در ساعت 11:43 PMبا سلام به همه شما
-- کاردو ، Jan 6, 2009 در ساعت 11:43 PMبه نظر من آقای فنایی تجاهل العارف می کنند و بیشتر از آیات مکی قرآن که مربوط به سال های اول و دورانی است که مسلمانان ضعیف بودند,استفاده می کنند؛ زمانی که می گفتند لکم دینکم و لی دینی « دین شما برای شما و دین من هم برای خودم »
در دوران قدرت «دین من هم باید دین شما باشد » استفاده می شد دیگر خبری از «دین شما برای شما و دین من برای خودم» نبود.
آقای فنایی به مدعای اصلی «قرآن محمدی» نمی پردازند و فقط حاشیه می روند.