رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ اسفند ۱۳۸۷
قرآن محمدی - ۶

خدای سخن‌گو و پیامبر نامه‌رسان

اکبر گنجی

عموم مسلمین قرآن را با تمام الفاظش، کلام خدای متشخص انسان‌وار می‌دانند. علامه طباطبایی در این خصوص می‌گوید: «عقیده‌ی عمومی مسلمین – که البته ریشه‌ی آن همان ظواهر لفظی قرآن است – درباره‌ی وحی قرآن این است که قرآن مجید، به لفظ خود، سخن خدا است که به وسیله‌ی یکی از مقربین ملائکه که موجوداتی آسمانی هستند، به پیغمبر اکرم (ص) فرستاده شده است، نام این ملک یا فرشته، جبرییل و روح امین است.

این فرشته، سخن خدا را تدریجاً در مدت بیست و سه سال به پیغمبر اکرم (ص) رسانیده و به موجب آن، به آن حضرت مأموریت داده شده که لفظ آیات آن را بر مردم بخواند1

تبیین پدیده‌ی وحی با «خدای متشخص انسان‌وار سلطانی اعتبار ساز»، کار چندان دشواری نیست. می‌توان تبیینی سازگار از نبوت در این چارچوب عرضه کرد. بر این مبنا:

یکم: عقل، به تنهایی برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی بشر کفایت نمی‌کند.اگر تمام آدمیان قوای ادراکی و عقلانی خود را جمع کنند و به کار برند، نه تنها به فهمی واقعی از سعادت نهایی نایل نخواهند شد، بلکه راه‌های وصول به سعادت را هم در نخواهند یافت.

دوم: بشریت بدون راهنمایی خدا هم‌چنان در گمراهی، ضلالت و تاریکی گام بر خواهد داشت.

سوم: نگهداری مردم در گمراهی و ضلالت، برای موجودی که قادر به نجات آنان است، اخلاقاً امری قبیح است.

چهارم: خدا که خیر مطلق است، عمل غیراخلاقی انجام نمی‌دهد.

پنجم: خداوند، بشر را از طریق انبیاء راهنمایی کرده است. انبیاء، چیزهایی که آدمیان نمی‌دانند را به آن‌ها می‌آموزانند: ما لم تکونوا تعلمون: و آن‌چه را که نمی‌دانستید به شما یاد دهد (بقره ۱۵۱ و ۲۳۹).

پیامبر هم به روش‌های عقلانی به آن نکات دست نمی‌یابد، بلکه همه‌ی نکات را خدا به او می‌آموزاند: وانزل الله علیک الکتاب والحکمه و علمک ما لم تعلم: خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و چیزهایی به تو آموخت که از پیش نمی‌دانسته‌ای (نسأ، ۱۱۳).

اگر خدا، موجودی متشخص و انسان‌وار نباشد، تمام این نظام فرو خواهد ریخت. برای اینکه موجود متشخص انسان‌واری وجود ندارد تا سخن بگوید، نماینده و سخن‌گو داشته باشد و فرستاده‌اش اطلاعیه‌های او را به اطلاع مردم برساند.

در پرتو خدای غیرمتشخص، تجربه‌ی وحیانی بنیان‌گذاران ادیان، به نحو دیگری تفسیر می‌شود.

قائلان به کلام باری، تاکنون دلیلی برای صدق مدعای خود عرضه نکرده‌اند. در مباحث جاری در این خصوص، آنان با استناد به آیات قرآن، مدعای خود را تکرار می‌کنند. اما سنت تفسیری نشان می‌دهد که مفسران، آیات کریمه‌ای که با عقل (فلسفی – علمی) تعارض داشته باشند را تأویل می‌کنند.

خدای قرآن، خدای متشخص انسان‌وار جسمانی - سلطانی اعتبارساز است. عموم مفسران واقع‌گرا، که خداوند را موجودی واقعی و مستقل از ذهن آدمی می‌دانند، این‌گونه آیات را تأویل می‌کنند تا با غیرمادی بودن خدا سازگار شود.

درخصوص کلام باری، می‌پرسیم چه براهینی برای اثبات صدق «سخن گفتن» خدا اقامه شده است؟ می‌گویند: برهان نداریم، ولی آیات قرآن می‌گویند این آیات کلام خدا هستند.

می‌گوییم؛ آیات همان کتاب هم می‌گویند خدا دارای جسم است، بر روی تخت می‌نشیند، خشمگین می‌شود، راه می‌رود (وقدمنا الی ما عملوا من عمل، فرقان، ۲۳).

اگر آیات جسم داشتن خدا، خدا را مجسم می‌کنند، آیات کلام الله بودن کتاب هم خدا را سخن‌گو خواهند کرد، اگر تأویل آیات جسم داشتن خدا مجاز باشد، تأویل آیات سخن گفتن خدا هم مجاز خواهد بود.

برای اثبات عقلی این مدعا (قرآن کلام خدا است)، یا معقول‌سازی آن، نمی‌توان به خود قرآن کریم استناد کرد.

آنان که قرآن کریم را سخن خدا تلقی می‌کنند، بجای ارائه‌ی دلیل و برهان، ده‌ها آیه‌ی کریمه را برای تحکیم این مدعا عرضه می‌دارند، در حالی که تمام نزاع، بر سر فهم و تفسیر همین مدعا است.

باید با مباحث برون دینی (عقلی) روشن کرد که آیا خدا، وجود غیرمتشخص است؟ یا موجودی متشخص، انسان‌وار، سلطانی و اعتبارساز است؟

حتی اگر خداوند موجودی متشخص و انسان‌وار باشد، تاکنون دلیلی بر «صدق سخن گفتن خدا» ارائه نشده و نیز نمی‌توان بر «صدق سخن خدا بودن قرآن» اقامه برهان کرد.

نکات زیر شاید پرتوی بر محل نزاع بی‌افکنند:


۱- تقدم اثبات وثاقت تاریخی متن بر بحث تعیین مولف قرآن: سه باور متعارض وجود دارد:

الف – قرآن، کلام الله است.
ب – قرآن، کلام محمد(ص) است.

ج – قرآن، نه کلام خداست، و نه کلام محمد (ص).

برخی از شبهات وثاقت تاریخی متن (قرآن قبل از پیامبر و قرآن پس از پیامبر) چنین ادعایی دارند.

اثبات وثاقت تاریخی متن، منطقاً بر مسأله‌ی اینکه قرآن، کلام چه کسی است، تقدم دارد. اگر به تمام شبهاتی که درخصوص این مسأله مطرح شده؛ پاسخ گفته شود و وثاقت تاریخی متن، با شواهد و دلایل قانع کننده موجه شود، حداکثر چیزی که تأیید خواهد شد این است که تمام سوره‌ها و آیات قرآن، کلماتی هستند که از زبان پیامبر گرامی اسلام خارج شده است و نه اینکه قرآن، کلام خدا است.

به عنوان مثال، کسی از ما می‌پرسد که مثنوی کتاب (سخن) چه کسی است؟
اگر ما موفق شویم با اسناد و شواهد موثق تاریخی نشان دهیم که این کتاب، از آن مولوی است، بنابراین اثبات می‌شود که مثنوی، کلام مولوی است. در این صورت این باوری صادق و موجه (معرفت) خواهد بود.

حال شخص دیگری مدعی است که مثنوی، سخن خدا است که آن را به مولوی داده تا به اطلاع مردم برساند. آیا این مدعای دوم، مدلل و قابل اثبات است؟

درواقع مسلمان‌ها دو ادعا دارند:
اول اینکه تمام قرآن حاضر، سخنانی است که مردم هم عصر پیامبر از زبان آن بزرگوار شنیده و آن را مکتوب کرده‌اند و دوم اینکه این کتاب، سخن خدا است.

علم تاریخ، راه‌های بررسی صحت و سقم مدعای اول را در اختیار آدمیان نهاده است؛ اما هیچ دانشی وجود ندارد (تاکنون) که راه‌های اثبات «صدق سخن خدا بودن قرآن» را به آدمیان بیاموزاند تا مدعیان، آن را به باوری صادق و موجه (معرفت) تبدیل کنند.

به این ترتیب، امکان تبدیل باور اول به معرفت (باور صادق موجه) وجود دارد، ولی تبدیل باور دوم به معرفت (باور صادق موجه)، امکان ناپذیر است.


۲– مهبط وحی: در اینکه پیامبر گرامی اسلام، واجد تجربه‌ای (تجربه‌ی دینی؟ تجربه‌ی عرفانی؟ تجربه‌ی وحیانی؟ تجربه‌ی مینوی؟ تجربه‌ی تفسیری؟ تجربه‌ی حس‌وار؟ و ...) بوده است؛ اختلافی وجود ندارد، تمام مسأله، مربوط به آن «تجربه» و تفسیر معقول آن است.

هیچ‌کس در تجربه‌ای که پیامبر گرامی اسلام از سر گذرانده، شرکت نداشته و همگان از آن‌چه بر او رفته است بی اطلاع هستند. درواقع تمام کسانی که در طول تاریخ، درخصوص این تجربه سخن گفته‌اند، مدلی برساخته‌اند تا آن تجربه را قابل فهم سازند.

هیچ‌کس نمی‌تواند مدعی شود که مدل او منطبق با واقع است. قرآن، فرآورده‌ی تجربه‌ی وحیانی پیامبر است. بنابر ظواهر قرآن، جبرییل، این کتاب را از سوی خداوند به پیامبر رسانده است. این مدعا را چگونه باید فهمید؟

قرآن، برخلاف نظر همه‌ی معرفت‌شناسان، «قلب» را به عنوان یکی از منابع معرفت معرفی می‌کند. فلسفه و علم مدرن برای «قلب» مطلقاً شأن ادراکی قائل نیستند و به این ترتیب، این یکی از مصادیق تعارض عقل و وحی است:

افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او اذان یسمعون بها فانها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور:

آیا در زمین گردش نمی‌کنند تا صاحب دل‌ها‌یی گردند که بدان تعقل کنند و گوش‌هایی که بدان بشنوند؟ زیرا چشم‌ها نیستند که کور می‌شوند، بلکه دل‌ها‌یی که در سینه جای دارند، کور باشند (حج، ۴۶).

این آیه، تعقل و دیدن را به قلب نسبت داده است. این امر یکی از مصادیق تعارض علم و دین است. به گفته‌ی سید محمد حسین بهشتی، منظور از قلب یا دل «مرکز دستگاه گردش خون» است2.

اگر قرآن می‌گوید که: القلوب التی فی الصدور، یعنی همین قلب هایی که در سینه‌ها جای دارند، یعنی «همین اندام صنوبری شکل، از اندام‌های ادراک است3


در مسأله‌ی دریافت وحی هم، قرآن، قلب پیامبر را دریافت کننده‌ی وحی معرفی می‌کند و نه گوش آن حضرت را.

به این ترتیب، یا جبرییل با صدا، الفاظ را خوانده، و قلب باید قادر به شنیدن باشد تا قلب پیامبر هم آن صداها را شنیده باشد؛ و یا اینکه مسأله‌ی شنیدن صدا نبوده است، بلکه دیدن چیز یا چیزهایی بوده، که در این صورت هم قلب باید قادر به دیدن باشد تا قلب پیامبر، آن چیزها را دیده و آن‌ها را وحی خوانده است.

قرآن به صراحت تمام کوری را به «قلب» نسبت می‌دهد. درهر صورت، آیات مربوط به مهبط وحی، کار مفسران و متکلمان را بسیار دشوار کرده است.

قرآن می‌فرماید:
... قل من کان عدواً لجبرییل فانه نزله علی قلبک باذن الله: بگو هرکس دشمن جبرییل باشد [بداند] که جبرییل، آن را به دستور الهی بر دل تو نازل کرده است (بقره، ۹۷).

... نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی: که روح‌الامین [جبرییل] آن را بر دل تو فرود آورده است تا از هشدار دهندگان باشی، به زبان عربی شیوا( شعرا، ۱۹۵-۱۹۳).

... فاوحی الی عبده ما اوحی. ماکذب الفواد مارای. افتمرونه علی ما یری: آن‌گاه به بنده او آن‌چه باید وحی کند، وحی کرد. دل او در آن‌چه دید ناراستی نکرد. آیا شما با او درباره آن‌چه دیده است، مجادله می‌کنید (نجم، ۱۲- ۹).

آقای طباطبایی در المیزان از امام جعفر صادق نقل می‌کند که جبرییل وقتی نزد پیامبر گرامی اسلام آمد، «ششصد بال داشت، و بر ساق پایش دری بود چون شبنمی که روی گیاهان می‌افتاد. آن‌قدر بزرگ بود که بین آسمان و زمین را پر می‌کرد4

آقای طباطبایی چاره‌ای جز تأویل این‌گونه آیات درپیش نداشته است. وی می‌گوید: قلب، در عرف قرآن به معنای نفس است. چرا؟ «به دلیل اینکه در چندین جا، درک و شعور و هم‌چنین معصیت را که از آن نفس است، به قلب نسبت می‌دهد5

علامه طباطبایی متافیزیسین است. متافیزیکی که او به آن باور دارد، این است که وی، درک و شعور و معصیت را از آثار نفس (روح) می‌داند که قرآن، این آثار را به قلب نسبت داده است.

تعارض عقل و وحی به ناگزیر کار را به تأویل می‌کشاند و ادعا می‌شود که قلب یعنی نفس. درحالی که در دیگر آیات قرآن، از روح و نفس بسیار سخن گفته شده است.

مطابق مدل قرآن، پیامبر با قلب خود مشاهداتی داشته که وحی نام گرفته است. پیامبر، مدعی تجربه‌ی ادراکی خداوند نبود، قلب مبارک آن حضرت مهبط وحی بود.

بازهم براین نکته تأکید می‌ورزیم که در قرآن، از نفس و روح درموارد مختلف سخن رفته است، لذا پیامبر با مشکل زبانی روبرو نبوده است تا نفس و روح خویش را مهبط وحی معرفی کند.

مدافعان کلام خدا بودن قرآن باید توضیح دهند که قلب چگونه الفاظ و مفاهیم را دریافت و بدون دخل و تصرف ابلاغ می‌کند؟


طباطبایی مرتکب خطای دیگری هم شده است. او گمان کرده است که نفس قرآنی، همان نفس (روح) فلاسفه‌ی مسلمان است. درصورتی که نفس در قرآن به معانی مختلف به کار رفته است، اما به معنای نفس فلاسفه به کار نرفته است.

قرآن می‌گوید:
تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک: تو آن‌چه در نفس من هست می‌دانی و من آن‌چه در نفس تو هست نمی‌دانم (مائده، ۱۱۶).

مطابق روایت قرآن، در گفت‌وگوی خداوند با عیسی، خدا از عیسی می‌پرسد: آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را به عنوان دو خدا، بجای خدا بپرستید؟
پاسخ عیسی منفی است. در ادامه، عیسی به علم نامحدود خدا و دانش محدود خود اشاره می‌کند.

نسبت دادن نفس به خدا، همان نفسی که عیسی دارا است، در اینجا چه معنایی دارد؟

الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی : خداوند نفس‌ها را به هنگام مرگ آن‌ها، و نیز آن را که نمرده است در خوابش، می‌گیرد، سپس آن را که مرگش را رقم زده است، نگاه می‌دارد، و دیگری را تا زمانی معین گسیل می‌دارد (زمر، ۴۲).

در این آیه، مردن و خوابیدن توفی و قبض نفس تلقی شده است. این آیه، سه حالت برای آدمی در نظر گرفته است:
الف – حالت بیداری: انسان دارای نفس است.

ب – حالت خواب: انسان فاقد نفس است.

ج – حالت مرگ: انسان فاقد نفس است.

به نظر فلاسفه انسان در حالت خواب و بیداری دارای نفس (روح) است و فقط در حالت مرگ، روح از بدن جدا می‌شود. اگر نفس قرآن با نفس فلاسفه یکی بود، آدمی در حالت خواب هم باید دارای نفس باشد، پس نفس قرآن با نفس فلاسفه متفاوت است.

معنای آیه در گرو پاسخ به این پرسش است: چه چیزی در حالت بیداری وجود دارد، اما در حالت خواب و مرگ، جسم فاقد آن است؟

در حالت بیداری، آدمی خودآگاهی و دگرآگاهی دارد، یعنی از وجود غیر، آگاه است؛ اما در حالت خواب، انسان فاقد آگاهی است.

برخی بر این باور هستند که آدمی در حالت خواب، حتی فاقد خودآگاهی است. به‌طور مسلم وجه تمایز خواب از بیداری این است که آدمی در حالت خواب از وجود غیر از خودش خبر ندارد، ولی در حالت بیداری امکان ندارد که از وجود غیر، مطلع نباشد.

دیگرآگاهی، فقط در حالت بیداری وجود دارد، به محض اینکه فرد به خواب می‌رود، دیگرآگاهی نیز از بین می‌رود. در حالت مرگ هم این دیگرآگاهی از بین می‌رود.

بنابراین نفس در آیه یاد شده به معنای دیگرآگاهی است. تمام صوری که آدمی در حالت خواب می‌بیند، از آن خود شخص است. تخیلات حالت بیداری هم به خود شخص تعلق دارند. در حالت بیداری وقتی در تخیل به پارک یا کنار دریا می‌روید، این تخیلات از آن شما است. این دیگرآگاهی نیست. دیگرآگاهی، یعنی وجود مستقل از شما.

نفس فلاسفه، موجود مجردی است که کارکردهای بسیاری ازجمله؛ ادراک کلیات، تدبیر بدن، اراده، حس و حرکت، علم و... دارد. دیگرآگاهی، یکی از انواع علم است. از نظر فلاسفه، انسان در حالت خواب، فاقد دیگرآگاهی می‌شود و نه فاقد نفس (روح).

از این رو وقتی قرآن می‌گوید در حالت خواب، نفس را از او می‌گیریم، منظور، روح نیست، بلکه منظور، دیگرآگاهی است.

آیه زیر هم به خوبی نشان می‌دهد که نفس قرآن با نفس فلاسفه متفاوت است:
کل نفس ذائقه الموت: همه نفوس مردنی هستند ( انبیاء، ۳۵).

از نظر فلاسفه، مرگ، مرگ جسم است، نه مرگ نفس (روح)؛ بنابراین، نفسی که می‌میرد (نفس قرآنی)، نفس فلاسفه نیست. برهمین اساس، قلب و نفس قرآنی را نفس (روح) فلاسفه تلقی کردن، بلادلیل است.


وقتی کسی زبان قرآن را واقع‌گرایانه تفسیر می‌کند، باید بپذیرد که قلب پیامبر، دریافت کننده‌ی وحی بوده است. پذیرش این امر، به تعارض دین با علم و فلسفه منتهی خواهد شد. اگر تأویل «دریافت کننده‌ی وحی» نه تنها مجاز، بلکه ضروری باشد؛ تأویل «فرستنده‌ی وحی» هم مجاز و ضروری خواهد بود. درواقع همان‌گونه که قلب، دریافت کننده‌ی وحی نیست، خدا هم فرستنده‌ی وحی نیست، چون خدا، انسان نیست تا سخن بگوید.


پاورقی‌ها:

۱- علامه طباطبایی، قرآن در اسلام، ص ۹۰.

۲- سید محمد حسین بهشتی، شناخت از دیدگاه قرآن، بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید آیت‌الله دکتر بهشتی، ص ۱۹۸.

۳- پیشین، ص ۲۱۸.

۴- المیزان، جلد ۱۷، ص ۷ .

۵- قرآن در اسلام، ص ۱۰۲.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین:
بخش اول: عقل‌گرایی و ایمان‌گرایی
بخش دوم: برساخته‌های تاریخی
بخش سوم: بی‌دلیلی ختم نبوت
بخش چهارم: بی‌دلیلی عصمت
بخش پنجم: عقلایی بودن زندگی پس از مرگ

نظرهای خوانندگان

برای من سخن تازه ای بود.اما به نظرم برای نتیجه گیری تامل بیشتری نیاز است. شاید بهتر باشد ایشان ابتدا نظر قطعی خود پیرامون دین را بفرمایند تا خواننده بادید نویسنده نسبت به متن اشنا باشد.

-- محمدرضا ، Sep 6, 2008 در ساعت 12:32 PM

به امید اینکه در مشهد ببینیمت اکبر جان .
واقعا ازتشکر میکنم نه به دلیل قهرمان درست کردن لا پوشانیت به دلیل بهتر بودنت.ممنونم.

-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Sep 6, 2008 در ساعت 12:32 PM

می‌گم این دکتر سروش عجب نردبانی خوبی شده است برای بيان حرف‌های بی سر و ته و مغشوش که بالای متن می‌شود نوشت «خدای سخن‌گو و پيامبر نامه‌رسان» که آشکارا اشاره دارد به سخنان اخير دکتر سروش درباره‌ی وحی، ولی در سرتاسر این نوشته‌ها مرتب نويسنده می‌نویسد «مسلمانان» چنين اعتقاد دارند و «مسلمانان» چنان اعتقاد دارند و نويسنده هرگز نمی‌گويد که آن آدمی که از «علت و دليل» و «ذاتی و عرضی» حرف زده و از «خدای نامتشخص» سخن گفته (و خيلی‌های ديگر هم پيش از او گفته‌اند) قايل به «کثرت‌گرايی» و «صراط‌های مستقيم» هم هست و تمام اين باورهای‌اش با هم پيوند درونی دارند و همين‌جور هردمبيل و گزينشی گفته نشده‌اند! سروش عجب نردبان خوبی شده است برای گفتن حرف‌های بی سر و ته! راستی گنجی نمی‌خواهد با این تقرير ضعيف و ناقصِ سخنان سروش عملاً کار را به جايی برساند که خواننده فکر کند حرف‌های سروش هم چيزهايی است شبيه همين کلی‌گويی‌ها و يکسان‌سازی‌های گنجی؟! بالاخره گنجی شارح سروش است يا منتقد او؟ گنجی منتقد طباطبايی و مطهری است يا شارحِ‌ آن‌ها؟ يا گنجی از هر چمن می‌خواهد گلی بچيند و آخرش حرف خودش را بزند؟ و آن حرفِ خودش کدام است؟ گنجی چطور می‌تواند با اين همه آشفتگی و از هم گسيختگی منطقی و فکری که نه له دين می‌ايستد نه عليه دين؛ نه روش مشخص دارد و نه روش مبهم؛ گاهی گفتارش شفافيت منطقی پيدا می‌کند و گاهی شلخته و درهم ريخته می‌شود و بی‌سر و ته؛ با اين هم پريشانی، حرف‌اش چی‌ست؟ تئوری‌اش کدام است؟ بالاخره که چه؟ آخرش چی؟ چه کار بايد بکنيم؟ برای حل کدام مشکل اين‌ها را می‌نويسد؟ دردِ گنجی دقيقاً چی‌ست؟ برای زدودن کدام ابهام تلاش می‌کند؟ يعنی بين خوانندگان زمانه، يا کسانی که دانش و تخصص اين بحث‌ها را دارند، يک نفر پيدا نمی‌شود نشان بدهد چقدر اين حرف‌ها آشفته و پريشان است؟ يا شايد هيچ کس از آن گروه رغبتی ندارد برای زمانه چنين چيزی بنويسد؟ اگر اين‌جور باشد که بايد به حال صفحه‌ی انديشه‌ی زمانه تأسف خورد يا شاید به حال مخاطبان‌اش که آن قدر وسيع نيستند که اين سطوح و حوزه‌های دانشی را شامل شوند... بالاخره مشکل کجاست که اين قدر حوزه‌ی بحث آشفته است؟ يعنی در همه‌ی دانشگاه‌های برجسته‌ی دنيا، در کيمبريج، آکسفورد، هاروارد و استنفورد وقتی از دين حرف می‌زنند و از قرآن و وحی و تاريخ اسلام، همه‌شان همين‌جور هردمبيل و بی‌دقت حرف می‌زنند و پرگويی می‌کنند و کلی‌گويی؟

-- فضول ، Sep 6, 2008 در ساعت 12:32 PM

چی کارش داری فضول جان؟! این آقا هدفش یه چیزیه که من و شما یه این راحتی درکش نمی کنیم! به هر حال گنجی یه جورایی هم باید نون بخوره دیگه... روشنفکره! اون گوشه ی دنیا فکر می کنی بنده خدا چی کار می تونه بکنه. خود این عزیز که به قهرمان و قهرمان بازی ملت ایران اعتقادی نداره... می خوام یگم دیگه ما چنین گنجی رو نداریم که مردم فکر می کردن برای اوناست که آقا 40 روز( شاید هم بیشتر) گرسنگی می کشید. گنجی تمام شد و باید این واقعیت رو قبول کرد. گنجی باید نان بخورد و برای این کار هم لازمه هر روز بنویسد هر چند ممکنه مطالبش برای ما ها به نظر یه خورده مغشوش و بی سر و ته بیاد!

بار دیگر من از ایشان در خواست می کنم روشن و واضح بگویند که از جایگاه و موضع چه مرام و مسلکی دارن این مسائل را در خصوص اسلام مطرح می کنند؟ اگر واقعا ایشان به حداقل مرام گفتگو و بحث و نظر اعتقاد دارند مناسب است مطالب بعدیشون رو به پاسخگویی همین کامنت های منتقدان اختصاص بدهند.

-- بدون نام ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

جناب گنجی،
به عنوان یک بهایی مایل هستم که در بحث شما شرکت کنم و آنچه آموخته ام را به عرض خوانندگان برسانم:
تا آنجا که من از آثار دیانت بهایی درک کرده ام علم و دین هردو ابزاری برای ادراک عالم و یا عوالم الهی هستند. فهم ما از عالم خلقت کامل نمی شود مگر آنکه از هردوی این ابزار استفاده نماییم. چه علم و چه دین هر دو مجموعه ای از روابطند، روابطی که سعی در توضیح حقیقت اشیاء در عالم آفرینش دارند. دین و علم هردو جنبه های مختلفی از حقایق اشیاء را باز می نمایانند. چنین است که یکی از اصول دیانت بهایی تطابق علم و دین می باشد. دینی که با عقل مطابقت ندارد خرافات است، سبب گمراهی است.(البته این قسمت نیاز به توضیح بیشتری دارد که در این مجال نمی گنجد)

بهاءالله شارع دیانت بهایی تجربه وحیانی خود را در چند مورد توضیح می دهد. مثلا در جایی چنین بیان می کند:
«... در ايام توقف در سجن ارض طااگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قليل بود ولكن بعضي از اوقات كه دست ميداد احساس ميشد از جهت اعلاي راس چيزي بر صدرميريخت بمثابه رودخانه عظيمي كه از قله جبل باذخ رفيعي بر ارض بريزد و بان جهت از جميع اعضا اثار نار ظاهر و در آن حين لسان قرائت مي‌نمودانچه را كه بر اصغا ان احدي قادر نه...»
معنی بعضی لغات و اصطلاحات:
سجن ارض طا: منظور زندان سیاه چال تهران است.
نوم: خواب
سلاسل: غل و زنجیر
روائح منتنه: بو های آزار دهنده.
جهت اعلای رأس: از طرف بالای سر
صدر:قلب
بمثابه: به مانند
جبل باذخ رفیع:کوه بلند
اصغاء:شنیدن و فهمیدن
و همچنین است:
«... بعد اين مظلوم اراده نمود كه بعد ازخروج از سجن بتمام همت در تهذيب ان نفوس قيام نمايد و در شبي از شبها در عالم رويا از جميع جهات اين كلمه عليا اصغا شد: اناننصرك بك و بقلمك لا تحزن عما ورد عليك ولا تخف انك من الامنين. سوف يبعث الله كنوز الارض و هم رجال ینصرونک بک و باسمک الذی به احیی الله افئده العارفین»

و همچنین در مورد مقام قلب در معرفت حق در کلمات مکنونه(از آثار بهاءالله) آمده است:
اي پسر خاك
جميع انچه در آ سمانها و زمين است براي تو مقرر داشتم مگر قلوب را كه محل نزول تجلي جمال و اجلال خود معين فرمودم و تو منزل و محل مرا بغير من گذاشتي...

-- نوروز علی ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

لطفا آیه47 سوره حج را اصلاح کنید:

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ

آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى

الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (47)

(اهم) اشتباست(لهم) صحیح است!

-- بدون نام ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

لازم می بینم کامنت هام رو جدا بفرستم تا مطالب مهم جدا گانه به سمع و نظر آقای گنجی برسند.
این یکی از همه مهم تره:

آقای گنجی! اگر شما در حد کمی هم با قرآن مجید آشنا بودی و درس مکتبت رو وقتی بچه بودی خوب یاد گرفته بودی حداقل این رو می دونیستی که شماره ی آیات قرآن رو بعد از پایان آیه باید در نظر گرفت نه قبل و هنگام شروع آیه!

من از این اشتباه لپی به این نتیجه می رسم که شما سواد کافی در خواندن قرآن ندارید. و با این وجود به خودتون اجازه می دید که در این حوزه حرفای گنده بزنید!

مثال شما بی شباهت به ولی فقیه جمهوری اسلامی و نوچه اش محمود احمدی نژاد (وحتی خاتمی) نیست که یه ذره سواد انگلیسی ندارند ولی با این وجود به خودشون اجازه می دن له یا علیه تمدن غرب گنده گویی بکن!

متاسفانه باید بگفت که شمااز اون ورش افتادی...

-- بدون نام ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

اگر جناب فضول لب کلام سخن گنجی را نمی قهمد می توان برای ایشان توضیح داد که این همه یعنی: قرآن وحی نیست، سخنان شخص خود محمد است و درست از ذهن خود او که درعربستان هزار و چهارصدسال پیش درمکه می زیسته تراویده است. مثل سخنان حافظ و مولوی و شکسپیر و میلتون و جیمز جویس و کوتسی و هومر و گیل گمش و ...به همین سادگی!

-- بدون نام ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

آقای فضول گنجی آن چه را در زرورق پیچیده شده باز کرده. مسلمن کسانی که قدرت پوشالی افکار خود را در خطر می بینند طاقت ندارند ببینند کسی کاخ پوشالیشان را این گونه با سری نترس و با ساده ترین الفاظ فرو بریزد. گنجی خوب فهمیده آن زبان پیچیده که عمومن افرادی ناشناس برای مقابله با این خوره استفاده می کردند کارایی ندارد این خانه ی پوشالی با ضرب انگشتی ویران می شود تنها شهامت می خواهد شهامت...

-- ابریزر ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

فکر می کنم غالب تفاسیر که در مراکز دینی ادیان مختلف از جمله حوزه های علمیه تدریس می شود برای راهبری مردم ... بی سواد قرون گذشته طراحی شده اند. اما بیشتر علمای آن ها که به عوام گردانی روزگار می گذراندند و مسبب نشر تلقی های عوامانه از شریعت بودند در قرون اخیر که با نسل های جستجوگر مواجه شده اند حاضر به تغییر دیدگاههای خود نشده و به تکفیر دیگران پرداخته اند. شاید با انتشار نظرات دیگران گذشته و افتخارات روحانی خود را نیز مورد پرسش می بینند. اما آیا سکوت در برابر تناقضات دینی بر روی شاخه نشستن و بن بریدن نیست؟ به نظر من همه چیز قابل بررسی مجدد است حتی با طرح یک سوال و یا یک نظریه ولو خام. و البته پاسخ آن بدزبانی نیست. گفتگوی متقابل مانع استبداد فکری است. آیا درد بزرگتری می شناسید که به این اندازه صلح، آسایش، آزادی و امنیت را تهدید کند؟

-- pardis ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

دوستان عزيز زياد عجله نكنيد و از قضاوت زودهنگام ببرهيزيد چون اكثر دارندگان اين انديشه ها دست آخر از روش ديكري استفاده مي كنند كه با همين دلایل همين آشفته فكري اديان را سر و سامان دهند. اين دوست بهایي ما كه كار رو خراب تر كرد و سوالات را بيشتر و حالا خودش هم بايد جوابگو شود. و حد اقل به اين سولات كه از نوشته اش استخراج شده جواب دهد. علم و دين چگونه ابزاري هستند؟ اين ابزار با چه روشي قابل استفاده هستند؟ اگر براي دنياي زميني به درد نمي خورند چرا بايد آنها را آموخت؟ شما به دنبال حقيقت اشياْ هستيد يا واقعيت اشياء؟ علم از نظر شما يعني چه؟ دين را تعريف كنيد. منظور از روابط جيست چگونه روابط به وجود آمده اند؟ آفرينش يعني جه؟ عقل يعني جه؟ گمراهي از نظر شما يعني چه؟ آيا همجنسگرا گمراه است؟ بيشتر بيامبران چوپان بوده اند و مانند زنداني در زندان دچار توهم مي شوند. شما هم مانند قرآن قلب را توضيح داديد و چون شما خودتان معتقديد فكر مي كنيد نيازي به اثبات ندارد همه بايد قبول كنند. خداي شما هم كه داراي منزل و سرا و جا و مكان است.

-- فرهاد-فرياد ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

برادر معظّم و یا خواهر مکرّمهء سردبیر سایت. مطلب زیر نه غلط املایی دارد و نه انشایی، و نه حاوی مطلبی توهین آمیز است و نه مغایر با شئون و اصول روزنامه نگاری در هلند و یا در اتحادیه اروپا. از حضور انور عالی استدعای عاجزانه دارم که بالاغیرتاً سانسور نفرمایید. چون مطلب، خطاب به آقای گنجی نوشته شده است؛ اگر معظم له آن را قابل پاسخگویی دانستند، فبها، و اگر هم قابل پاسخگویی ندانستند خدا به ایشان عمر طولانی تر عطا فرمایاد، ما که از ایشان طلبکار نیستیم.

آقای گنجی عزیز،

به مصداق مثل معروف فارسی "وقتی که جیک جیکِ مستونت بود، یاد زمستونت بود؟!" روزی که آن همه انسان های بی گناه را به جرم های واهی رهسپار دیار نیستی می کردند، مگر همین شما و ... امثال شما نبودید که با گفتن "امام عزیزمان، امام عزیزمان" بر آن همه جنایت صَحَّه می گذاشتید؟ شما که ماشاءالله این همه آیه و حدیث و غیره ذلک می دانید، چطور شد که رفتید و جزو آن دستگاه شدید؟
....
آخر برادر عزیز، ما از شما انتظار داشتیم که تشریف بیاورید فرنگ و افشاگری کنید، نه اینکه به ما اصول الدین یاد بدهید و اینکه آیا پیغمبر نامه رسان بوده است و یا تلگرافچی و غیره. این حرف هایی را که شما بیان می فرمایید بیش از صد سال پیش میرزا فتحعلی آخوند زاده گفته است. والسلام

--------------------------------------------------
زمانه: دوست گرامی
اتهام زدن به اشخاص حقیقی در رادیو زمانه مجاز نیست.

-- میرزا ، Sep 7, 2008 در ساعت 12:32 PM

آقای گنجی

0. برای شما به عنوان یک ژورنالیست احترام قائلم. با این حال، به نظر می رسد شما حاضر نیستید برای مفاهیم انتزاعی "سمبلیسم" را در نظر بگیرید، چون به "صدق" بیشتر از "شهود" اهمیت می دهید.
1. روش نتیجه گیری شما در مورد "نفس" به وضوح نقص منطقی دارد:
"در حالت مرگ هم این دیگرآگاهی از بین می‌رود."
صدق این گزاره قابل تایید نیست. لطفا از منطق گفتاری خودتان عبور نکنید.
3. گرچه به وضوح مشخص نیست در تلاش نقد کدام مکتب ها هستید، ولی فرضیه ی "داریوش ملکوتی" در این که شما با مخاطب ساختن "ایمان گرایان مسلمان" منظورتان سروش و یا طرفداران وی است، محتمل به نظر می رسد.
و احساسات : برایم جالب است، من انسانی دینی نیستم، خیلی های دیگر هم نیستند، اما متوجه شده اند که ساز و کار دین جای نقد روزنامه نگارانه نیست.
کار شما برای من و خیلی های دیگر، مثل حمله به اصول دین و کلام، اما با روشی خود جه بسا "کلامی" است! نمی دانم در تلاش برای نشان دادن چه هستید، ولی با سر و صدا راه انداختن، تنها کاری کرده اید که به وطن نتوانید بروید. خوراک فکری برای مخاطبان "صدای آمریکا" بسازید، چون مخاطب نوعی زمانه این قدر مطالعه کرده که Streotype ها و قیاس های سوفیسطی را به راحتی شناسایی کند.
ای کاش من و هزاران من، فرصت این را داشتیم که خود "طباطبایی" بخوانیم، تا پس مانده ی فکری دیگران را. ای کاش نسل ما فرصت داشت خود شریعتی را نقد کند، نه این که نقدهای کسی را بخواند که معلوم نیست چه طور از کجا به کجا رسیده.
آقای گنجی عزیز
بعضی حرف های تان دقیق و نکته سنج هستند... ولی کلیت شان دارد من و دیگرانی را وادار می کند تا شما را مثل پائولو کوائیلو بدانیم که معلوم نشد کی بود و کی شد! امیدوارم طی این مسیر فکری "کلامی" و "ژورنالیستی" را در نقطه ای به پایان برسانید.
با تمام این ها، دوست دارم بنویسید، سوادتان در اطلاعات ریزی که ارائه می کنید تحسین بر انگیز است. ای کاش منطق تان سفسطه نمی کرد... باز هم می گویم: مغالطه ی شما واضح هستند برای عده ی زیادی. اگر پیدا نمی کنید آن ها را در حیرتیم و اگر می دانید آن ها در حیرتم که پشت نقاب ها چیستند...

-- سینا ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

با درود
نکته 1:
علی بن اب طالب میگه : دنبال حرف باشی نه که کی تواو میخواد بگه.
نکته 2 :
اینو که بالا گفتم نه آدم دینداریم نه چیز دیگه ولی حرف درستیه.
نکته 3:
اگر کمی انصاف داشته باشیم و کم بودن خودمان را به پای کسی دیگه نذاریم می بینیم گنجی به اندازه خودش هزینه داده وبرای 7 جد بعد خودش.
نکته 4:
به قول معروف ما ایرانیها همون کسی رو که تو سن تشویق می کنیم تو فروشگاه از جیبش میزنیم.
نکته 5 :
این بابا هم(( گنجی)) نه ادعای پیغمبری نه گفتن فصل الخطاب داره .
نکته 6:
خودش هم میدونه چقدر معمولیه و ما هم معمولی و متوسطیم.
نکته7:
تازه منم چون بهتره بهتر میدونمش . مثال میزنم:این آقا قبلا ((1 سال پیش))گفت نمی تونه برای همجنس گرایان حقوق قائل باشه چون نا هنجاری میدونه اینو من گفتم با خودم که چرا ؟ باعث تعجبم شد .حالا بعد 1 سال برای حقوق همجنس گرایان مقاله داده کدوم از ما اینطوریم؟
نکته 8:
من تعجب می کنم خارج از کشور نشستن گفتن همه اَخن که نشد کار.
نکته 9:
ببین بابا جان کل حرف این که اونجوری که من میفهمم الله و قیامت و.. خارج از معرفت بشری هستند یعنی نمیشه زیر میکروسکوپ گذاشت یا جلوی ماهواره گذاشت و اثباتشون کرد.
نکته 10 :
اون بابا اومده از بهاالله گفته که انگار فرقی میکنه کلیت موضوع وببیدن. اون یکی میگه چرا تو دهه 60 اینطور بودی بابا جان اگه کسی سلطنت طلب یا چب باشه حاضره تو دهه 80 بگه حالا جمهورخواهم؟ ولی این بابا میگه زمان لازم داشت تا بفهمیم با ولایت فقیه به آزادی و دموکراسی و حقوق بشر نمی رسیم. نمی دونم؟ آیا ماها همش همینیم؟ البته می دونم ممکنه یکی سر ستیز داشته باشه و... به من نگید. که من تو شهر منافقها (...) و می بینم خود فروخته ها رو.
نکته 11:
بابا همین کتاب اخلاق اسلامی مال نمایندگی رهبری در دانشگاهها رو بردارید. حالا که همه دانشجون ببینید اخلاق نقد و مناظره رو چی گذاشته من خجالت میکشم که اونجا این چیزها نوشته شده اما ما وب گردها تو رادیو زمانه و...رعایت نمیکنیم.
ممنونم.

-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

اقای گنجی تهور فریبی دارند. ایشان که نمی توانند یک متن ساده عربی را درست بخوانند و بفهمند با کدام پشتوانه سخن می گویند. به عنوان مثال در کتاب لغت قاموس فیروزآبادی قلب ب معنی فواد امده است. ایشان حتا مفهوم اخصی از فواد برای قلب تغبیر کرده اند. قلب را به معنی عقل و گوهر هر چیزی تعبیر کرده اند. در روزگار پیامبر صلوات الله علیه هم از قلب چنین مفهومی به ذهن متبادر می شده است. تمامی آیات قرآن مجید هم که به قلب اشاره دارندو قلب را به معنی فواد و عقل مطرح می کنند.
خرده گیری ایشان بر نویسنده المیزان هم شگفت انگیز است. آقای گنجی از جمهوری اسلامی رنجیده اند؛ دارند از اسلام و قرآن انتقام می گیرند. در حالی که این گونه نوشته ها اعتبار دیدگاه سیاسی ایشان را هم بر باد می دهد.

-- مسعود ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

بهتره بپذیریم که یکسری از مشکلات موجود در جامعه ما برمی گرده به همین برداشت سطحی جامعه ما از دین! من بارها و بارها با آیات قران و احادیث پیغمبر و امامان مشکل داشتم. اصلا آنها را مطابق واقعیت نمی دانستم! جامعه ما هم به نوعی خودش رو درگیر برداشت های ناصواب از دین کرده. بطور مثال پول ندارن زندگی خودشون رو بچرخونند با هزار بدبختی پول پیدا می کنند حالا از هر راهی و می روند حج عمره! یا همین افاضات آیت الله سبحانی که میگه بحث کنترل جمعیت در اسلام نیست!!! از این موارد در مردم جامعه ما بسیار پیدا میشه. حالا اگه فردا هم در این مملکت دموکراسی برقرار بشه با این مردم خرافاتی و درگیر در تعصبات واهی، یک استبداد جدید برقرار میشه. بنظرم آقای گنجی خوب جایی رو زدن. نقد کردن چیزهایی که واقعا کسی جرات نمی کرد بره طرفش. من از طرف خودم بسیار بسیار از ایشون متشکرم.

-- امیر ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

گنجی انگشت به لونه ای کرده که صدای جیلیز و ویلیز ها دراومده. حرف از این بی معناتر و مزخرفتر هم پیدامی شود که "میرزا" زده است؟ «امثال شما نبودید که با گفتن "امام عزیزمان، امام عزیزمان" ...»
این آقا میرزا حتی نمی تواند قبول کند که آدم می تواند تغییر کند؟ آقا میرزا شما در زندگی تان کاری کرده اید که حالا مخالفش باشی؟
به طور کلی از اظهارنظرها چنین برمی آید که اضهارنظرکننده ها از بیخ و بن هنوز اعضای هیئت ... حضرت رینب یا ابالفضل هستند. برای این ها طالبان هم کم است.

-- بدون نام ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

مطالب آقاي گنجي را خيلي كم متوجه شدم اما از كامنت ها(نظرخوانندگان) اصلا سردرنياوردم(عجب نظرات شير تو شيريه). جناب ميرزا !(راديوزمانه) لطفا نوع و سطح مطالب را در حد دكتراي افتخاري اينجانب انتخاب نمائيد.

-- بيكار ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

اما چه كسي به شما گفته كه تنها اشخاص (انسان ها ) مي توانند سخن بگويند ؟

-- بدون نام ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

تا پیش از این عمده ترین اتهامی که به آقای گنجی وارد می کردند این بود که روشنفکر مسلمان هست و قصد «ماستمالی» و «بزک کردن» دین اسلام را دارد و نتیجه می گرفتند که از خود حکومت هست و غیره. در حال حاضر که آقای گنجی با خونسردی تمام برداشت علمی خود را از ادیان و بخصوص اسلام بیان می کنند می بینیم که صدایی از منتقدان پیشین در نمی آید ولی این بار نوبت متعصبین است که حکم ارتداد صادر کنند. در نهایت از آقای گنجی سپاسگزارم که خیال جمهوری خواهان لائیک را روز به روز راحت تر و شبهه های موجود را برطرف می کنند.
:-)

-- شبیر ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

دوستان به جای پاسخ به آقای گنجی او را محاکمه می کنند که ممکن است در مقاله ای که مربوط به آن باشد مقبول هم باشد اما این مقاله نیاز به نقد و بررسی خودش را دارد لذا مثل آخوندها دوباره به صحرای کربلا نروید.
اما دوستانی که از گذشته ی ایشان انتقاد می کنند یا آنها که دفاع می کنند هر دو به خطا می روند زیرا روشنفکر زمانی روشنفکر آگاه و آشنا به امور است که بتواند قبل از بروز فاجعه آن را برای مردم تحلیل کند و کسی که نتواند به مردم به موقع هشدار دهد از مردم عادی هم عقب مانده تر است به همین دلیل ما اعتراضات و مبارزات آقای گنجی را نادیده نمی گیریم ولی ایشان در زمانی که باید به جامعه هشدار می دادند همان زمان خود ایشان در جایگاه سرکوب نشسته بودند به همین دلیل ایشان نمی تواند یک روشنفکر پیشرو باشد زیرا تاریخ ایشان سرشار از اشتباهات فاحش و نشان از عقب ماندگی فکری ایشان می دهد لذا دوستانی که مدافع ایشان هستند متوجه باشند که افکار ایشان حد اکثر در ردیف مردم عادی ست و جیزی برای روشنفکری پیشرو با خود ندارد. و به همین دلیل است که افکار ایشان افکار دست چندمی ست و تاریخ مصرف گذشته.

-- فرهاد-فرياد ، Sep 8, 2008 در ساعت 12:32 PM

يکم مطالب گسسته آورده شده،و همچنين دلايل.
به نظرم اگر فکر کنيد محدوديت جا نباشه و مطالب رو به تفسيل تر بگيد خيلی بهتره.
مثلاً دوست داشتم استدلال اينکه ميگن زمان وحی حضرت محمد تغييراتی در چهرش مشاهده ميشد چيه؟
چرا اينگونه بوده و کلی از سؤالات ديگر!
ممنون

-- roozbeh ، Sep 9, 2008 در ساعت 12:32 PM

سکوت طلاست

-- بدون نام ، Sep 9, 2008 در ساعت 12:32 PM

بعضی از تعبیرات آقای الهی قمشه ای واقعا زیباست.می گوید:اگر اضطراب داری اگر مشکل داری آن را دیگر به نام هنر (به نام شعر به نام نویسندگی)به دیگران منتقل نکن.من واقعا قصد توهین ندارم و اصولا عالم همیشه احترام دارد اما اول انسان باید خودش به حقیقت برسد بعدا بنویسد خیلی ها اینگونه اند جسارت به آقای گنجی نمی کنم.

-- علی ، Sep 9, 2008 در ساعت 12:32 PM

جناب اقای گنجی عزیز، برادر خوب: اگر کسی که حرفه ی مهندسی را برگزیده است و در دانش مهندسی هم دارای علم زیادی است، در مورد پزشکی مطلبی را بگوید، قطعا از دید عقلا و حکما به انحراف رقته و برای حرفش هم احترامی قایل نمی شوند، هر چند هم که مهندس قابلی باشد. شما نیز که علم دین و تخصص دینی ندارید، بر چه پایه ای به سراغ دشوارترین مباحث قرآنی می روید و به زعم خود از قرآن الهی ایراد می گیرید؟ این رویه به نظر شما بر سبیل عقلانی و انصاف است؟

-- امیر محمد ، Sep 10, 2008 در ساعت 12:32 PM

در جواب آقاي مسعود بايد بگم كه قلب در عصر و زمانهء پيامبر اسلام دقيقا همين قلب فيزيولوژيك بوده كه مركز احساسات و نيز تعقل تلقي ميشده است دليلش انبوه اشعار و مثل هائي است كه از آن موقع در كتب ادبي به يادگار مانده است. مفهوم جديد قلب به معناي نفس و روح ، مفهومي جديد و فلسفي است كه بعد از \"نهضت ترجمه\" از قرن چهارم هجري از طريق ترجمه متون يوناني در فرهنگ اسلامي وارد شده است.

-- سهراب ، Sep 10, 2008 در ساعت 12:32 PM

با سلام به جناب آقای گنجی
قرآن قرار نیست به ما دانش بدهد بلکه هدف اصلی آن دادن بینش است. نظر من در مورد قلب در قرآن به این شرح است.
انسان مانند سکه دو رو دارد . ظاهر آدم و باطن او . چهره ی ظاهری و چهره ی باطنی. جسم ظاهری و جسم باطنی. نام دیگر باطن انسان را بگذارید قلب .(توجه داشته باشید ظاهر و باطن از هم جدا نیستند بلکه تو در تو هستند)
بدن ظاهری ما پنج حس دارد . گوش و چشم و لامسه و چشایی و بویایی . قلب آدمی هم این پنج حس را دارد . مولوی می گوید:
پنج حس از برون میسور او
پنج حس از درون مامور او

پنج حسی هست جز این پنج حس
آن چو زر سرخ و این حس ها چو مس

مر دلم را پنج حس دیگر است
حس دل را هر دو عالم منظر است
قرآن هم به این پنج حس قلب اشاره می کند.چشم دل (اسراء 72 ، حج 46 ) گوش دل (اعراف 100) لامسه (واقعه 79) بویایی (یوسف94)چشایی (آل عمران 185 ، انبیاء 35 ، عنکبوت 57)

مذهب علم درون است و با قلب سر وکار دارد و هدف انبیاء بیداری قلب است .قلب زنده شود و چشم دل باز شود و .....
وصف بیداری دل ای معنوی
درنگنجد در هزاران مثنوی

یک نکته ی مهم این است که فرق است بین تفکر و تعقل . تفکر ذهنی و فکر کردن است اما تعقل قلبی است و شاهد در قرآن بسیار است من جمله :

لهم قلوب لایفقهون بها(اعراف 179)
طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون(توبه 87)
طبع الله علی قلوبهم فهم لایعلمون(توبه 93)
فتکون لهم قلوب یعقلون بها(حج 46)
یطبع الله علی قلوب الذین لایعلمون(روم59)

فقه و علم قرآنی از قلب و درون سرچشمه می گیرد و نه از دانش بیرونی و به همین سبب پیامبران از طبقه ی دانشمندان و روحانیان و کاهنان انتخاب نمی شده اند .از این رو در اعتراض علماء به انتخاب یک فرد بیسواد به پیامبری اینگونه جواب می دهد که ما آنها را از بین مردم عادی و نه صرفا علماء انتخاب می کنیم: الله یصطفی من الملائکه رسلا و من الناس (حج 75)بر همین مبنا ولی فقیه باید از بین مردم انتخاب شود و یک روحانی هم جزو مردم است . و ممکن است یک استاد دانشگاه و حتی یک نفر عادی هم انتخاب شود.

افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها(محمد 24)
تدبر در قرآن قلبی است اما تفکر ذهنی و مغزی است.تفاسیر قرآن عمدتا یک فرآیند ذهنی است و یک ملحد هم با مطالعه و تحقیق در قرآن می تواند بهترین تفسیرها را هم داشته باشد اما تدبر در قرآن یعنی دسترسی به قلب و باطن قرآن که جز با حس های درونی و قلبی امکان پذیر نیست. (کتاب مکنون لایمسه الا المطهرون ) قرآن پنهان با حس پاک درونی لمس می شود. و در آیه ای دیگر خداوند می فرماید با گوش و چشم جسمانی که مشترک بین انسان و حیوان است به قرآن و آیات او نظر نکنید. (فرقان آیه 73 )
درقرآن مکرر از حس های قلبی سخن می گوید و تنها راه رسیدن به قلب و علم یقین آور و قرآنی ، عبادت خالصانه است.واعبد ربک حتی یاتیک الیقین (حجر 99) با مطالعه و تفکر هیچگاه شک از بین نمی رود و در گمان و حدس و خیال باقی می ماند . علم بیرونی فهمیدن و دانش است اما علم درونی و قلبی شهود و دیدن و شنیدن و چشیدن و ...بینش است و تنها با نماز و عبادت آگاهانه به آن می رسیم.

-- محسن ، Sep 12, 2008 در ساعت 12:32 PM

( پشت پرده، کی توانی)
من غم از دل پاك كردم
عشق، را آغاز كردم
هفت شهر عشق گشتم
از افق پرواز كردم
عالم غيبي پریدم
عالم قدسي رسیدم
در معني را خریدم
عقل را جبریل ديدم
ذهن قدسي شد، رهیدم
قلب، در جان خوش تپیدم
من به دل ساغر کشید م
جام وحیانی چشیدم
انس بودم ، عشق گشتم
عشق بودم، نور گشت
عشق و آگاهی تنیدم
حوريا ن در عرش چيدم
بيدل و بي قلب گشتم
اسب روحم را نشستم
لا مكان و لا زمان را
با ملائك جمله گشتم
عالم اوصاف گشتم
عالم اعمال، ديدم
ماضي و مستقبل و حال
در قيامت ، من پريدم
عالم روحي ، چنين است
اولين و آخرين است
هان ، بهشت و هم جهنم
صورت اوصاف دين است
عالم روحي ، گذر كن
عالم سرش، سفر كن
پشت اين صورتگريها
رو، ز اسرارش خبر كن
هان، تواسرارش بيابي
در سخن ، هرگز نتابي
چون تو بر اسما نشيني
جز صور، ديگر چه يابي؟
هر زماني، جلوه بيني
از برون، ذاتش چه خواني !
پشت پرده، كي تواني ؟
ذات آن اسرار ، داني
رو ، خفي شو
آن سري شو
تا درون پرده آيي
رو، " خفي اندر خفي " شو
در لقاء دلبر آيي

ناصر طاهري بشرويه.......روشنا

-- ناصر طاهری بشرویه ..... روشنا ، Oct 22, 2008 در ساعت 12:32 PM

باسلام
فقط یک سوال و دو تذکر کوتاه, هرچند بافتنی زیاده وبنده هم نساجی بلدم!
سوال: آیا آقای گنجی میتوانند اثبات کنند خداوند تشخص(شخصیت) ندارد؟ البته منظورم جسمانیت خداوند نیست چون قایل به وحت وجودم
تذکر1: لطفا سیر منطقی کلام را فدای چیزی نفرمایید, اگر میخواهید حق معلوم شود هرچند برای خیلی ها معلوم است.
تذکر2:برای کمک به فهم موضوع میتوانید به حدیثی درمورد تناقضات آیات از حضرت امیرالمومنین درکتاب توحید شیخ صدوق و کتاب انسان وقرآن علامه حسن زاده آملی مراجعه بفرمایید.

-- مهدی ازساوه ، Mar 9, 2009 در ساعت 12:32 PM