رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
روی تاریک ماه - بخش ششم

دموکراسی و شاید دموکراسی آمریکایی

Download it Here!

دموکراسی یکی از افسانه های بزرگ عصر ماست. مثل یک غذای خوشمزه که گرسنه‌ها به آن نیازمندند، اما آن‌ها که ثروتمند هستند، آن‌را به زباله‌دانی می‌ریزند. نمی‌خواهم بگویم در زباله‌دانی شهرهای پاریس و لندن و نیویورک می‌توانید دموکراسی را پیدا کنید، اما مطمئنا بر سر سفره زندگی ساکنان آن دنیا یافتن دموکراسی دشوار نیست.

دموکراسی، افسانه عصر ماست؛ افسانه‌ای که به‌گونه‌های مختلف روایت شده است، دموکراسی سوئدی، دموکراسی لیبرال انگلیسی، دموکراسی ناب آمریکایی، انواع جمهوری دموکراتیک خلق، سوسیال دموکراسی، دموکراسی‌هایی به نام خدا، دموکرات‌های مسیحی، دموکراسی دینی ایرانی، پیتزای قورمه سبزی، انواع دموکراسی‌هایی را می‌سازند که در جهان دیده شده است.

اما از این میان نوعی از دموکراسی که با جنگ صادر می شود، بیش از همه در ترانه‌سرائی و موسیقی معترض جهان بیش از همه به شعر و موسیقی درآمده است. امروز می‌خواهم برایتان دو ترانه با مضمون دموکراسی معرفی کنم.


لئونارد کوهن، با صدایی میان مخمل اندوه و زنگ ماندگاری

دموکراسی لئونارد کوهن

لئونارد کوهن، با صدایی میان مخمل اندوه و زنگ ماندگاری، ترانه ای خوانده است به نام دموکراسی....

دارد از درون حفره‌ای در هوا می‌آید
از آن شب‌های میدان تیان آن من
می‌آید از درون احساس
و از این‌رو همواره واقعی نیست
یا آن‌که واقعی است، ولی واقعا آنجا نیست
از جنگ‌هایی بر ضد بی‌نظمی
از صدای آژیرها، از صبح تا شام
از آتش بی‌خانمان‌ها
از میان خاکسترهای همجنس‌گرایان،
دموکراسی به آمریکا می‌آید

می‌آید از میان شکافی درون دیوار
از میان توهمات سیال الکل
محاسبات مبهم
از میان خطابه‌هایی بر فراز کوه
که ادعا نمی‌کنم مفهوم آن را دریافته‌ام
می‌آید از درون سکوت
از سوی بارانداز خلیج
از سوی افراد تنومند، بی‌پروا و
قلب درهم شکسته شورولت؛
دموکراسی به آمریکا می آید.

می‌آید از اندوه خیابان ها
از مکان‌های مقدسی که تمام نژادها یکدیگر را ملاقات می‌کنند
قاتلان زنان ولگرد
که به هر آشپزخانه‌ای سرمی‌زنند و
تصمیم می‌گیرند چه کسی غذا بدهد و چه کسی بخورد
از میان چاه‌های نومیدی
که زنان به‌زانو درآمده به دعا مشغولند
از میان لطف جی دی در این صحرای نزدیک
و صحرای دور دست
دموکراسی به آمریکا می‌آید

کشتی را به جلو برانید، کشتی را به جلو برانید
ای کشتی قدرتمند ایالت!
بر ساحل نیاز
و بر آن تخته سنگ‌های آزمندی بگذر
از میان غرش توفان انزجار
کشتی را بران، کشتی را بران

ابتدا به آمریکا می‌آید
گهواره بهترین بدترین‌ها
در آنجا همه چیز هست
و ابزار و وسایل تغییر و تحول
آنها تشنه معنویت‌اند
در آنجا خانواده‌ها از هم پاشیده‌اند
اینجاست که دلتنگ‌ها می‌گویند
که قلب باید گشوده شود
به شیوه‌ای بنیادین؛
دموکراسی به آمریکا می‌آید

می آید از میان زنان و مردان
آه! نازنین! باز هم عشق می‌ورزیم
و به اعماق فرو می‌رویم
جایی که رودها اشک ریزانند
و کوه‌ها ندای آمین سر می‌دهند
چون خیزاب‌های سیال
و از میان نوسانات ماه
تحکم‌آمیز، اسرار آمیز
در صفوف عاشقانه؛
دموکراسی به آمریکا می‌آید.

کشتی را بران، کشتی را بران
من احساساتی‌ام؛ آیا می‌دانی که چه می‌گویم؟
کشورم را دوست دارم، اما نمی‌توانم در برابر این صحنه‌ها مقاومت کنم
من نه چپ‌ام، نه راست.
فقط امشب را خانه می‌مانم
تا در این پرده کوچک بی‌امید گم شوم
اما همچون این کیسه‌های زباله سرسختم
و زمان نمی‌تواند آن را تباه کند
من آشغالم، ولی همچنان
این دسته گل وحشی را به دست دارم؛
دموکراسی به آمریکا می‌آید.

موسیقی دموکراسی لئونارد کوهن را بشنوید!


دموکراسی با توپ، تانک، مسلسل

بسیاری معتقدند دموکراسی صادر کردنی نیست، اما تردیدی نداریم که تمام دنیای شرق، از روسیه و اوکراین و لهستان و چک گرفته تا کشورهایی مانند بلغارستان و آلبانی و مجارستان حکومت های دموکراتیک یا چیزی که به نام دموکراسی در این کشورها جریان دارد، از آمریکا وارد کرده‌اند.

کسی تعداد هواپیماهایی را که برای صادر کردن دموکراسی در فرودگاه‌های پایتخت‌های شرقی نشست، نشمرده است، اما کسی هم تردید ندارد که وجود دموکراسی در بخش مرکزی و شرقی اروپا با رفتار آمریکایی‌ها در دهه نود رابطه مستقیم دارد. نمی‌خواهم غر غر کنم، هیستری ضدآمریکایی هم ندارم، دشمن آمریکا هم نیستم. حتی می‌خواهم بگویم آمریکا را از دموکراسی جدایی ناپذیر می‌دانم. جدا کردنش دشوار نیست، همانطور که جدا کردن بمب‌های آمریکایی در عراق و افغانستان، با دموکراسی آمریکایی در این کشورها دشوار نیست.

دیکتاتوری رو بردیم، دموکراسی آوردیم

گفتن این جمله دشوار نیست که آمریکایی‌ها دموکراسی را نه تنها به عراق و افغانستان، بلکه به تمام اروپا هم صادر کردند. مگر نه اینکه در سال‌های جنگ دوم جهانی تمام اروپا در دست دیکتاتوری‌های فاشیستی بود.

بخش وسیعی از آن در سیطره فاشیست‌های آلمانی و ایتالیایی بود و بخش وسیعی از آن در سیطره استالینیست‌های شوروی. این بار هم سوپرمن آمریکایی برای حفظ دنیای مدرن پرواز کرد و دموکراسی را مثل بطری شیر جلوی در خانه اروپایی‌ها گذاشت. شاید خانم مدونا لوئیز چیکونه چندان از این موضوع خوشحال نیست.


آیا این تغییر چهره نوعی فرصت‌طلبی برای مدونا بود؟

مدونا و دموکراسی آمریکایی

او که همواره نامش برای مخاطبان فرهنگ موسیقی مترادف سکس و لش بودن روی صحنه اجرای موسیقی بود، پس از ١١ سپتامبر لباس نظامی پوشید، کلاه نظامی بر سر گذاشت و ترانه بسیار پر مخاطب «زندگی آمریکایی» را خواند.

آیا این تغییر چهره نوعی فرصت‌طلبی بود؟ آیا این تغییر روش نوعی اعتراض بود؟ آیا مدونا باز هم می‌خواست از دریچه‌ای دیگر محبوب باشد؟ شاید چنین باشد. اگر به‌یاد بیاوریم که جرج مایکل خواننده محبوب دیگر دهه هشتاد نیز با ترانه «به سگ شلیک کن» بعد از یازده سپتامبر به انتقاد جدی از تبعیت تونی بلر از سیاست‌های آمریکا پرداخت و او را سگ دنباله رو جرج دبلیو بوش خواند. و لنی کراویتز در کنار کاظم الساهر خواننده عراقی قرار گرفت و ترانه ما صلح می‌خواهیم را خواند.

مدونا در ترانه زندگی آمریکایی چیزی عمیق‌تر از آنچه جرج مایکل به آن اشاره کرده بود را نگاه کرد. اینکه آمریکایی بودن برای ملت و دولت آمریکا چه هزینه‌ای دارد.

در سرودن این ترانه میرویس احمدزائی با مدونا همکاری کرده است، او از پدری افغانی و مادری ایتالیایی زاده شده است. در سن شش سالگی به پاریس مهاجرت کرده و برای ساختن یک مجموعه موسیقی با مدونا همکاری کرد. مدونا در ترانه زندگی آمریکایی چنین خواند:

آیا من باید اسمم را عوض کنم؟
و این مرا از خودم دور می کند؟
آیا باید وزن کم کنم؟
آیا ممکن است یک ستاره بشوم؟

من تلاش کردم مثل پسرها باشم
من تلاش کردم مثل دخترها باشم
من تلاش کردم مثل دیوانه‌ها رفتار کنم
من تلاش کردم بهترین باشم
اما حدس می‌زنم اشتباه کردم
به همین دلیل این ترانه را سرودم
آیا این نوع زندگی مدرن
متعلق به من است؟
آیا این نوع زندگی مدرن
بدون هزینه است؟

این طور شد که به یک بار رفتم
به دنبال یک همدرد گشتم
یک گروه کوچک
تلاش کردم دوستی پیدا کنم
گفتنش خیلی آسانتر است
همیشه همینطور بوده
این نوع زندگی مدرن
به درد من نمی‌خورد
این نوع زندگی مدرن
بدون هزینه نیست

زندگی آمریکایی، زندگی آمریکایی
من در رویای آمریکایی زندگی می‌کنم،
رویای آمریکایی
تو بهترین چیزی هستی که من می‌توانم تصور کنم
تو فقط یک رویا نیستی، زندگی آمریکایی

ول کن، بی‌خیالش...

من شیر سویا می‌خورم
من یک شات دوبل می‌زنم
و یک راست می‌رود توی بدنم
و تو می‌دانی که من حال می‌کنم
من سوار مینی کوپرام می‌شوم
و احساس می‌کنم یک احمق حسابی‌ام
آره! آن‌ها به من می‌گویند من یک نظامی‌ام
و تو می‌دانی که من حال می‌کنم
من یوگا و بدنسازی می‌کنم
و اتاق پر از بدن‌های داغ می‌شود
و من بدن‌هایشان را بررسی می‌کنم
و تو می‌دانی که من حال می‌کنم
و من ایزوتوپ را می‌شکافم
و این چرندیات ماوراءالطبیعه به من نیرو می‌دهد
و اگر همه این چیزها به من امید بدهد
تو می‌دانی که من حال می‌کنم
من یک وکیل و یک مدیر دارم
و یک برنامه ریز و یک رئیس
سه تا پرستار بچه و یک معاون
و یک راننده و یک جت
و یک مربی و یک پیشخدمت مخصوص
و یک محافظ شخصی ، و شاید هم پنج تا
و یک باغبان و یک طراح لباس
تو فکر می‌کنی من راضی‌ام؟

من دلم می‌خواهد افراطی‌ترین نظراتم را بیان کنم
من نه مسیحی‌ام، نه یهودی
من فقط در رویای آمریکایی زندگی می‌کنم
و من پی‌برده ام که هیچ چیز آن‌طور که به نظر می‌رسد نیست

زندگی آمریکایی
من یک رویای آمریکایی‌ام

ترانه زندگی آمریکایی با صدای مدونا را بشنوید!

دموکراسی یکی از مهم‌ترین خواسته‌های زمان ماست. مردم مثل هوا به آن نیاز دارند. اما از آسمان همیشه هوای تمیز و صاف نمی‌آید، گاهی از آسمان بمب‌هاست که بر سرت می‌ریزد.

Share/Save/Bookmark

بخش نخست: در می ۶۸ در پاریس چه گذشت
بخش دوم: مدرسه را به خیابان ببریم
بخش سوم: انقلاب در خیابان
بخش چهارم:می ۱۹۶۸، روزهای انقلاب و ترانه‌های جنبش چپ

نظرهای خوانندگان

سلام.
آقای نبوی واقعا زیبا و به جا می نویسید.من خودم شخصا یکی از دوستداران وطرفداران پر و پا قرص مطلب های جذاب شما و خود شما هستم.
موفق و کامیاب باشید.

-- صفورا ، Jun 8, 2008 در ساعت 08:44 PM

گفت و گوی مفصل محمد صادقی با پرفسور یوخن هیپلر در روزنامه اعتماد در این جهت رهگشاست:
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1632261

-- مرادیان ، Jun 8, 2008 در ساعت 08:44 PM