رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفت و گو > «عشق فروغ و گلستان کارگشا بود» | ||
«عشق فروغ و گلستان کارگشا بود»مینو صابریminoo.saberi@radiozamaneh.comدر چهارمین قسمت «فرخزادها به روایت پوران» خانم فرخزاد، به فروغ و شعرهای او میپردازد و علاوه بر اشاراتی به زندگی خصوصی فروغ؛ او را با دیگر زنان شاعر میهنمان که آثار مکتوبی از آنان بهجای مانده، قیاس میکند و وجه تمایز اشعار فروغ را با سایر شاعران زن ایران بر میشمارد:
آشنایی با «ابراهیم گلستان» مقطع تازهای در زندگی فروغ بود؛ چون زندگیاش را به شکل دیگری درآورد. خیلیها از من میپرسند آیا گلستان روی فروغ تاثیر گذاشته؟ میگویم روی شعر فروغ نه! ولی روی محیط زندگی فروغ بله! چون محیط او را عوض کرد. گلستان محیط روشنفکرانهای داشت. استودیوی او محل رفت و آمد بزرگان ادب و هنر بود. عشقی هم که بین این دو نفر به وجود آمد، هم به نظر من کارگشا بود؛ نمیشود انکارش کرد. حتی لحظات تلخاش هم، باز کارگشا بود. چرا این را میگویم؟ برای اینکه خود من در زندگی، با هر لطمهای که خوردم، هر غمی که برایم پیش آمد، هر دردی که کشیدم؛ غنای بیشتری پیدا کردم.
یعنی آن حسی که باعث میشود آدم بنویسد یا شعر بگوید یا کار هنری و ادبی کند، با ناملایمات تحریک میشود. من فکر میکنم اگر آدم خیلی خوشبخت باشد، هرگز چیزی نمیشود؛ آدمی به جایی میرسد که تجربه کند. فروغ هم همینجور بود. او یک شاعر تجربهگر بود. شما تمام شعرهای فروغ را که بخوانید تجربههایش را میبینید. هیچ ابائی هم نداشت! وقتی از معشوقاش حرف میزند درست مثل یک «زن» از معشوقاش حرف میزند؛ نه مثل یک مرد. من دارم روی شعرهای «جهانملک خاتون» کار میکنم. شاعر سدهی هشتم هجری است، معاصر با حافظ ؛ که توی دربار «شیخ ابواسحاق» فرمانروای بخش پارس، با حافظ آشنا میشود. جهانملک خاتون با شاه فامیل بوده. در دربار، حافظ که غزل میگفته، جهانملک خاتون هم به وزن همان، یک غزل میگفته که چندان دست کمی از حافظ ندارد؛ اما عیباش چیست؟ شعری که میگوید شعر مردانه است. اگر بخوانی و ندانی مال جهانملک خاتون است فکر میکنی یک مرد آن را سروده. فروغ اینجور نبود. فروغ راهگشا بود. یعنی فروغ به زنها نشان داد که باید از زبان خودشان شعر بگویند. نمیگویم پیش از فروغ هیچ زن شاعری اینکار را نکرده؛ مثلآ «رابعه» را داریم در قرن چهارم، که مقداری بوی زنانگی از شعرهایش میآید. «مهستی» را داریم؛ چرا میگویم مِهستی؟ مهستی غلط است! مِهسَتی یعنی خانم ِ بزرگ؛ حتی اگر بگوییم مهستی یعنی ماهبانو؛ حالا کردهایماش مهستی. به هر حال این بانو برای تمام اصناف شعر گفته، برای قصاب، برای نانوا... رباعی هم گفته؛ در واقع از زبان زنانه هم گفته ولی نه به صراحت فروغ؛ نه به شیرینی فروغ. «عالمتاج بختیاری» مادر «پژمان بختیاری» که نام مستعارش «ژاله» است؛ از آینه، از شانه، از شوهرش و از تمام دردهایی که یک زن در صد سال پیش میکشیده حرف زده؛ ولی اینقدر از جامعه میترسیده که تمام غزلیاتاش را پاره کرده؛ غزلیاتاش عاشقانه است که نگذاشته به دست ما برسد؛ نگذاشته زنانگیاش را لمس کنیم.
من نمیدانم؛ آیا واقعآ در اشعار او زنانگی بوده؟ زبان زنانه بوده یا نه؟! اینها که از او بهجا مانده، زبان زنانه است؛ ولی زن در بند است. زنی که میترسد؛ اسیر است. اما فروغ زنی است که از هیچچیز نمیترسد. «پروین اعتصامی» را داریم؛ پروین اصلآ «زن» نیست! او زندگی را تجربه نکرده. پروین نه عشق را فهمیده، نه مسائل جنسی زن و مرد را و نه بچه را؛ نه مادر شده و نه با زن بزرگ شده. دائم پیش پدرش بوده که مرد فرزانهای بوده و «دهخدا» و «بهار» نزدش میآمدهاند؛ تمام بزرگان شهر هم به کتابخانهی پدرش میآمدهاند. این بچه، که پر از استعداد بوده، آنجا بزرگ شده؛ شده یک پیرمرد! یعنی تمام استعداد زنانهاش از بین رفته. بنابراین در مقطعی از تاریخ ادبیات ما، فروغ اولین زنی بوده که با زبان زنانه حرف زده. نترسیده که بگوید معشوق ِ من یا عشق ِ من؛ یا اینکه من این یا آن کار را کردم. شعر «گناه»، که خیلی هم لطیف است، شعر سادهی کودکانهای است که از لحاظ ادبی هیچ ارزشی ندارد؛ اما ارزش دلیری یک زن را دارد. شاید اگر فروغ این شعر را نگفته بود اصلآ فروغ نمیشد. «گناه» در تاریخ ادبیات مثل یک بیگبنگ ترکید و فروغ بهوجود آمد. او شعر گناه را داد به مجلهای که «فریدون مشیری» در آن بود؛ خود مشیری برایم تعریف کرد: «روزی، دختر جوانی آمد توی دفتر کارم، انگشتهاش هم جوهری بود، گفت من این شعر را گفتهام؛ میخواهم آن را چاپ کنید. من وقتی شعر را خواندم، ترسیدم؛ ولی گفتم بگذار چاپ کنم.» با چاپ این شعر غوغا بهپا شد. بابام داشت خانه را خراب میکرد. میخواست فروغ را بکشد. من هم که حرف میزدم، میخواست من را هم بکُشد. مامان میگفت بابا ول کن! میخواست مامان را هم بکُشد. تمام تفرشیها به بابام هجوم آوردند که این دختر، آبروی تویی، که تفرشی هستی، را برده. آقایان آخوندها، که همهی گناههای دنیا را میکنند، از قم طومار آوردند؛ اوه! زمین به آسمان چسبید! دنیا خراب شد! آخر چرا!؟ ما تمام تاریخ ادبیات را که نگاه کنیم، به جز «فردوسی» و «حافظ»، بقیهی شاعران «شاهدباز» بودهاند؛ یعنی «مردباز» بودند. حتی سعدی، که من ارادت بسیار به غزلیاتاش دارم، بیشتر این غزلیات را برای پسرهای جوان گفته و هزلیاتاش شرمآور است! با این وجود آب از آب تکان نمیخورد. هیچکس از معلمین اخلاق نه حرفی زده و نه اعتراضی کرده. اما تا یک زن، به نام یک انسان، آمد حسیاتاش را آشکار کند، زمین تپید و آسمان خراب شد و غوغایی به راه افتاد! همین باعث شد که این دختر را بردند بیمارستان. چرا؟ چون یک شعر گفته بود! الآن، که بعد از سالهای دراز، فکر میکنم، میگویم فروغ چه خوب زکات زندگیاش را داد! او زکات شعر را داده! آدم باید زکات بدهد! او داد؛ قربانی شد. در واقع فروغ هیچوقت زندگی نکرد. یعنی آن زندگی، که معمولآ بیشتر زنها میکنند، را نکرد؛ ولی در عوض زکاتاش را داد و جاودانگی را گرفت.
«رحمت الهی» با فروغ دوست بود. فروغ بیکار بود و دنبال کار میگشت. الهی به فروغ گفت برویم استودیو گلستان، آنجا کار کن. رفت آنجا و کارش را شروع کرد؛ منشی آقای گلستان شد. آقای گلستان در یک مصاحبهای گفته بود که فروغ آمده بود ماشیننویس بشود؛ فروغ نه ماشیننویسی بلد بود و نه اهل ماشیننویسی بود. آنجا شروع کرد به کار. به علت علاقهای که به فیلم پیدا کرد (به هر حال این علاقه به صورت پنهان در او بوده)، کار کردن با گلستان را شروع کرد. بعد که گلستان متوجه شد فروغ برای فیلمسازی خیلی استعداد دارد، او را سه- چهار ماه فرستاد لندن تا دوره ببیند. وقتی برگشت، از جایی به آقای گلستان پیشنهاد داده بودند که از خانهی جذامیان فیلم بسازد؛ فروغ گفته بود که من اینکار را میکنم. سالهای اخیر شنیدم چند نفر آدم، که اصلآ درک ندارند، گفتهاند: «فروغ این فیلم را نساخته؛ گلستان ساخته» در صورتیکه شما روح فروغ را در این فیلم میبینید؛ این فیلم یک شعر است؛ اصلآ فیلم نیست! ما خیلی فیلم مستند دیدهایم؛ این فیلم یک «شعر سیاه» است؛ یک شعر غمگین ولی تاثیرگذار که نبوغ فروغ را نشان میدهد. شاید اگر میماند فیلمساز خیلی والاتری میشد؛ چون این استعداد را در خودش کشف کرده بود. شاید هم لطمه میخورد به شعرش؛ نمیدانم! ولی خیلی کار قشنگی کرد. یک شب که من خانهی مامان بودم، فروغ از سفر آمد، گفت: «مژده! فیلمام برنده شده!». پنجاه هزار تومان جایزه نقدی برده بود. آن موقع پنجاه هزار تومان خیلی پول بود. گلستان در خیابان «مرودشت» یک قطعه زمین داشت. با این پول زمین را ساختند. همیشه هم فروغ میگفت که گلستان اصرار میکند برویم این خانه را به نام تو کنم. مامان به فروغ میگفت خب برو. فروغ میگفت: «مامان من خونه میخوام چه کار؟ با خودم میخوام ببرم اون دنیا!؟ اصلآ من و گلستان نداریم! این حرفها چیه که میزنید؟» البته بعد از مرگ فروغ هم، گلستان خیلی به مادرم اصرار کرد؛ ولی ما حتی حاضر نشدیم اسبابهای فروغ را جمع کنیم. نتوانستیم و همانجور ماند. بعد از مدتی، کاوهی نازنین با همسرش آنجا زندگی میکردند. بعد از فاجعهی کاوه، دیگر نمیدانم آن خانه چه شد؛ ولی قبلآ کاوه به یک نفر گفته بود که خانه را همانجور که فروغ درست کرده بود، نگهداشتهایم. قسمتهای پیشین • همسایههای امامزاده گل زرد • «پدر نظامی، مادر فرمانده» • «آغاز فصل سرد» |
نظرهای خوانندگان
ولی من عشق شاپور و فروغ را باور دارم یک عشق دو طرفه شاعرانه! ان دو الان با همند! گلستان شاید روی شعر فروغ اثر گذاشت ولی نه روی شعورش چون از یک سنخ نبودند! فروغ مال این دنیا نبود!
-- goli ، Dec 31, 2009 در ساعت 08:23 PMبا درود فراوان وسپاس از خانم صابری
-- دارا ، Dec 31, 2009 در ساعت 08:23 PMامیدوارم باز این گفتار با خانم فرخزاد نازنین ادامه یابد وما با زوایای ناگفته از زندگی فروغ شعر ایران زمین آشنا شویم وهمینطور کسانیکه در زندگی وبا زندگی فروغ سروکارداشته اند متلا در همینجا آقای گلستان را میشود شناخت که انسان والایی است وبحق یکی از کارگردانان متفکر ماست من نغیر از آشنایی با فیلمهای ایشان تنها یکبار یک گفتار تلویزیونی از ایشان دیدم گرچه از جوانسالی با عکس و چهره ایشان را میشناختم
اما اینکه چرا اگر زنی احساسش را در رابطه با مرد با عشق با بستر و دلبر ودلدارش بیان میکرد ومیکند آسمان به زمین میاید باید در آموزه های متعصب ملاها جستجو کرد گرجه خود واطرافیانش ممکن است هر کیف وحال حولی بکنند واحیانا فرشته هایی هم به خدمتشان در آیند وهیچ اتفاقی هم نیفتد اینجا اگر زنی به طرف استقلال اندیشه و من بودن وشدن برود از خط قرمزها که معمولا ملا ها در اذهان روستایی وشهری و بقال ودانشگاهی کشیده اند ودر ضمیر ناخود آگاه بایگانی است میگذرد وممکن است سر به هوایی کار دست غیرت مردانه بدهد وجنگیدن با این احساسات زنانه کار هر پهلوانی نیست شاید تنها فکرهایی با هیبت هرکول ورستم ویا غولهایی عظیم ترند که از عهده مهار کردن زن ظریف وناتوان به لحاظ فیزیکی برآیند برای همین لاتها وچاقوکشها هم وقتی با مادینه هایشان که قدری مستقل فکر میکنند بر خود میلرزند که ای کاش طرفم ده مرد صد مرد هزار مرد بود تا یک زن حتا با یک چشم یا یک دست نه حتا بدون دست حتا بدون چشم .ترس از فیزیک نیست ترس هیبت استقلال زن است در آغاز همین انقلاب هم داشتیم کسانی از آقایان که به زنانی که دارای در آمدی بودند به بدنامی نام میبردند تازه اینان از احساس وعشق ودلبر ومعشوق هم نه چیزی گفته ونه مزه یک بوسه را روایت کرده بودند.اما فروغ به حق به زنان ما آموخت که باید از این حق طبیعی خود نگذرند باید مردان هم یاد بگیرند که زن هم انسانی است درست مانند آنها نه کم نه بیش اگر ذکات فروغ نبود شاید امروز هنوز وقتی در کشور ما هم چون افغانستان شاعره ای شب هنگام از شب شعر بازمیگشت شوهرش او را میدرید ومیکشت که چون شعر گفته است زناکار ومستوجب مرگ است اما خوشبختانه نهال های دختر فراوان اند هزاران . که میشود گفت همان ریشه های فروغ اند که امید درخت شدنشان روییدن ومیوه دارشدن وسایه گستردنشان حتا بر سر سایر زنان همزبان میرود درود بر روان فروغ شعر ایران
فروغ یکبار خودش با شعرش خودش را ساخت یکبار هم حالا پوران خانم دارد می سازدش. در این آفرینش پوران خانم خودش را هم بازآفرینی می کند. احترام و سپاس عمیق من به شما.
-- بدون نام ، Jan 1, 2010 در ساعت 08:23 PMسلام من به پوران فرخزاد عزیز . هر گز فراموش نمیکنم آن صبح عید سالهای 45 -46 که پوران و همایون نوراحمر و و دوستی دیگر به اصفهان به خانه ی من وارد شدند و آن سفره ی ناهار فقیرانه. وبعدش بودن با آن ها و مصاحبه ی پوران خانم با زنده یاد حسین یاوری استاد نی نواز که تر تیب آن دیدار را من داده بودم و چه لحظه هائی پر از معنویت موسیقی و رپرتازی که پوران بزای مجله ای از استاد یاوری نوشت.
-- مسعود چم آسمانی ، Jan 1, 2010 در ساعت 08:23 PMاینک من در غربت و پوران خانم در ایران ویاد همه ی ان روزهای کتاب خانه ی رادیو و دیدار های بعدی خانوادگی در منزلش خیابان گاندی .
عمر پورران عزیز دراز باد . . به درازای همه ی جهان.
مصاحبه بسیار عالیه مینوی عزیز
-- دختر همسايه ، Jan 1, 2010 در ساعت 08:23 PMدرود بر پوران فرخزاد که به اندازه تمام فرخ زادها عزیزه
درود بر همه انسانهای شریف و این خانواده عزیز
چه آهنگ زیبایی رو ی تمام این مصاحبه هست
خانم پوران اشعار حافظ از HOMOEROTIC ترین اشعار در تاریخ ادبیات جهان است . (اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارا را) وهزاران بار تکرار واژه شاهد وساقی ......ساقی چگونه میتوانسته در زمان حافظ یک زن باشدو تاسحر در میخانه کار کند .....
-- بدون نام ، Jan 1, 2010 در ساعت 08:23 PMدست مريزاد.
-- فرانك ، Jan 1, 2010 در ساعت 08:23 PMنیازی نیست خانم فرخزاد برای دفاع از شعر گناه هزلیات سعدی را شرمآور خطاب کنند. کلا نیازی نیست برای دفاع از چیزی، چیز دیگری را خراب کنیم.
-- بدون نام ، Jan 1, 2010 در ساعت 08:23 PMاتفاقا داستانپردازیها و تفسیرهای ثانویهای که بر آثار شاعران ایران تحمیل شده تا شراب و شاهد و ساقی را بپوشانند نوعی واکنش مذهبی به آن آثار است. پس برای دیگر شاعران هم اهل مذهب دردسرساز بودهاند؛ شاید به گونهای دیگر...
گویا این تلاشها در مورد حافظ موفق هم بوده، یعنی خانم فرخزاد که روی شاعران همدورهی حافظ تحقیق و مطالعه میکنند تا به حال این بیت از خود حافظ را نخواندهاند؟
گر آن شیرین پسر خونم بریزد/ دلا چون شیر مادر کن حلالش
من اول باید از خانم صابری عزیز تشکر کنم که ناگفته ها را به گفته ها تبدیل کرده تا مطالب خیلی مهمی از خانواده فرخزاد را به دوستداران شعر و هنر ارائه کند. فروغ از این خانواده سنتی پا به عرصه جامعه مردسالار ایران گذاشت و در تمام پیچ و خمهای پر طلاتم جامعه به مبارزه پرداخت و به خیلی مسائل سنتی جامعه پشت کرد اگر چه او را به بیمارستان روانی کشاند ولی هر گز تسلیم هم نشد و به یک اسطوره تبدیل شد. جالب است که پوران میگوید وقتیکه فروغ شعر گناه را در روزنامه چاپ کرد چطور بر او تاختند و شکایتها از تفرش تا حوزه علمیه قم کشیده میشود. عجب روزی و روزیگاری فروغ را در آغوشش میفشرد، نه جنس مرد و نه جنس زن زبانش را میفهمید آنان هم که میفهمیدند اندک بودند. انسان را بیاد صادق هدایت میاندازد که چطور در جامعه بزرگ ایران خودش را تنها احساس میکند و در نهایت هم خود را بدست گاز سپرد تا دور از آن انسانهایی که او درک نمیکردن به زندگیش خاتمه دهد. فروغ زنی بود که میخواست همانند آموزشگاهی باشد تا دیگران را آموزش دهد که من یک زنی هستم تنها. آشنائی فروغ با ابراهیم گلستان یک زندگی جدیدی برای فروغ بود فروغ دو باره متولد میشود هم از گلستان تآثیر میگیرد و هم بر گلستان تأثیر میگذارد. دو روشنفکر در یک جامعه سنتی با پیچو خمهای دراز ولی پر بار و مثبت، باری که نسلهای روشنفکر ما انرا خواهند چشید. در خاتمه از خانم صابری عزیز تشکر کنیم که فروغ و فروغ ها را به تصویر میکشد تا نا گفته ها به گفته ها تبدیل کند.
-- خسرو احمدی ، Jan 2, 2010 در ساعت 08:23 PMfrough zani boud ke be donbale jameheie shaffaf migash, yani az doganegie mazhabi ranj mibord, mesle kheilihaie digar
-- بدون نام ، Jan 2, 2010 در ساعت 08:23 PMگلستان بعنوان یک روشنفکر واندیشمند والا در پرورش فروغ که زنی کم سواد و درس نخوانده ولی پرشور و اشتهارطلب بود،تاثیر بسیار وانکار ناپذیر داشت همانگونه که اشنایی و دوستی با فروغ مایه اشتهار گلستان شد.اگر فروغ وجود نداشت امروز چند نفر گلستان را که سالهاست (گویا بیش از چهل سال) در خارج زندگی میکند ونه کتابی نوشته و نه فیلمی ساخته است می شناخت؟!
-- آلرسول ، Jan 2, 2010 در ساعت 08:23 PMگمانم تن برادر بزرگوارتان با این دید شما نسبت به همجنسگرایی در گور بلرزد! شما که هر چه فروغ و فریدون رشته بودند، پنبه کردید!
-- بدون نام ، Jan 3, 2010 در ساعت 08:23 PMنام خانوادگي من" آل رسول" است،نه آن طور که شما نوشته ايد" الرسول"
-- بدون نام ، Jan 3, 2010 در ساعت 08:23 PMبا درود به خانم صابری و خانم فرخزاد بايد بگویم اتفاقا ً نخستين زنی که زنانگی را به شعر خود راه داد، جهان ملک خاتون (در قرن هشتم) بود و من در اين مورد با خانم فرخزاد در معارضه ی ذهنی قرار می گيرم. به اين دليل:
از جهت درونمايه، مهم ترين ويژگی شعر جهان ملک خاتون زنانه بودن آن است. شعر جهان ملک بی هيچ پرده پوشی آنچه را که احساس حکم می کند، به رشته ی کلام در می آورد و چون اين احساس از روی روانی زنانه و شيدا عبور دارد، سرشار از شور و شيدايی است و گو اينکه در آن زمان ها ، باز گو کردن احساسات زنانه برای زنان، بسيار دور از ذهن و به بهای ننگين شدن شاعر تمام می شده ، اما جهان خاتون توجهی به آن نداشته و بيان حال درونی خود را مقدم بر سخن درشت ديگران می دانسته است، چنانکه در غزلی می گويد:
گر مدعی به منعم هر لحظه بر سر آيد،
در وسع من نباشد، از يار دل بريدن
در غزلی ديگر سيری ناپذيری خود را از عشق و عيش در نهايت سادگی اعلام می دارد:
بيا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم
بغير کوی تو جای دگر هوس نکنم
دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن
ز عشق سير نگردم، زعيش بس نکنم
-- سودابه صالحی ، Jan 6, 2010 در ساعت 08:23 PMيا در غزلی ديگر با بی پروايی بسيار فقط پيراهن را حجاب ميان خود و دلدار می بيند و رازگونه معشوق را به برهنگی بدن ها دعوت می کند:
در ميان من و تو پيرهنی مانده حجاب
با کنار آی .... که آن هم ز ميان برخيزد
(فروغ فرخزاد هم با زبانی مدرن تر اين مضمون را در مثنوی عاشقانه ی خود بيان کرده است: ای تشنج های لذت در تنم/ ای خطوط پيکرت پيراهنم)
برگرفته از نوشتار خانم پيرايه يغمايی به نام : جهان ملک خاتون، شاعری از قبيله ی جسارت
با سلام،
-- جواد ، Jan 6, 2010 در ساعت 08:23 PMفروغ به ادبیات ما جای زنانگی را داد و جاودانه شد. آنچنان زنانه که آرزو کرده ام کاش همه زنان مثل فروغ بودند. روحش شاد و تا ابد پاینده باد.
Nemidanam chera ba khandane in maghale ingadar gerye kardam. Mardi bish az 50 sal sen! Khoub geryoundi. Pouran jan Merci.
-- Nader ، Jan 6, 2010 در ساعت 08:23 PMدر مصاحبه خانم فرخزاد اشاره به شاعر زن معاصر دیگری دارد به نام «عالمتاج بختیاری»
احتمالا منظور ایشان؛ «عالمتاج قایم مقامی» است که دیوان اشعار او نیز منتشر شده و در دسترس است
در این لینک در مورد این شاعر بیشتر نوشته شده
http://parand.se/seda/ketab-zhaleh.htm
. .
-- بدون نام ، Jan 7, 2010 در ساعت 08:23 PMشعر به گفتۀ خواهر نامدار ایشان مرد و زن ندارد. پروین و فروغ را به جان هم انداختن فقط از یک روح متوسط الحال برمی آید. تمام نوشته های خانم پوران در مقابل یک بیت شعر پروین اعتصامی یارای ماندگاری ندارد. حتا دارا بودن نام خانوادگی فرخزاد نمیتواند ضامن کیفیت بخشیدن به آثار بانو پوران باشد؛ به ویژه به شعرهای ایشان که تا به امروز حس دریافت شعری فارسی زبانان را جلب نکرده است. ایشان قریب چهل و دو سال است که بی وقفه دربارۀ خواهر نامدارش صحبت میکند، اما هیچ یک از اطلاعات ایشان تا به امروز نتوانسته است کوچکترین کمکی به شناختن فروغ و شعر او بکند. و شما یقین داشته باشید که فروغ بدون اطلاعات سطحی ایشان نیز همچنان فروغ باقی خواهدماند.
-- کیوانه ، Jan 11, 2010 در ساعت 08:23 PM