رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ شهریور ۱۳۸۹
فصل ششم از کتاب «روا و ناروا در سینمای ایران»

تازه نفس‌های نسل نو

علی امینی نجفی

پس از انقلاب نسل تازه‌ای از فيلمسازان وارد ميدان شدند که برخی از آنها در روند تحول سينمای کشور نقش برجسته‌ای ايفا کردند. آنها با نظام تازه و انتظارات آن آشنایی نزدیکتری داشتند، مکانيسم نظارت را بهتر می‌شناختند و در گريز از مقررات دست‌و‌پاگير چابک‌تر بودند. اما فرزندان اين نسل نيز در برخورد با ناملایمات رنج‌های فراونی متحمل شدند.


کتاب «روا و ناروا در سینمای ایران»از علی امینی نجفی، روی جلد کتاب


ماديان (۱۳۶۳) ساخته علی ژکان فيلم تکان‌دهنده‌ايست که رنج و عذاب زنان روستایی را تصوير می‌کند: به دنبال سيلاب مهیبی که کشتزارها را نابود می‌کند، زنی که سرپرستی چهار کودک را به عهده دارد، همه دار‌و‌ندار خود را از دست می‌دهد. او ناچار است دختر يازده ساله خود را به همسری مردی سالمند در آورد، تا در عوض ماديانی بستاند و شکم خانواده را سیر کند.

پس از پايان فيلم، اداره نظارت حذف بخش‌هايی از فيلم را خواستار شد؛ صحنه نهايی فيلم نيز بايد به‌کلی عوض می‌شد. در نسخه اصلی دخترک در طغيان بر سرنوشت شوم خود، طی حمله‌ای عصبی به زندگی خود خاتمه می‌داد. اما مأموران «ارشاد»به فيلم يک پايان «سازنده»تحميل کردند: دخترک سرانجام در‌می‌يابد که ازدواج به نفع اوست و با خشنودی به خانه شوهر می‌رود! تماشاگران که از دستکاری فيلم باخبر بودند، پيام انتقادی آن را دريافتند و از آن استقبال خوبی به عمل آوردند.

سانسور هدف روشنی را دنبال می‌کرد که منتقدی آن را چنين بيان نمود: «فيلمی که بايد موقعيت غيرانسانی و نابرابر زن را در ايران مورد حمله قرار می‌داد، به حمايت از اصول جامعه مردسالار پرداخته بود... پيام رهايی‌جويانه فيلم به دفاع از جامعه پدرسالاری قلب شده است.»1

ماديان يکی از نخستين فيلم‌های باارزش سينمای پس از انقلاب بود، اما برای سازنده‌اش دردسر فراوان به همراه داشت و راه پيشرفت او را سد کرد. علی ژکان سه سال پس از نمايش فيلم از درگيری‌هايش با «ارشاد»چنين می‌گويد: «چهار فيلمنامه کامل ارائه داده‌ام که آخرين آنها پس از هشت ماه با بن‌بست روبرو شد و به تصويب نرسيد... من همچنان می‌نويسم و انتظار می‌کشم تا يکی از فيلمنامه‌هايم تصويب شود و آن را بسازم.»2

تنها پنج سال بعد از نمایش «ماديان»بود که این سینماگر توانست برای فيلمنامه‌ای ضعيف و بی‌مايه پروانه ساخت بگيرد و فيلم دوم خود را بسازد: «دخترک کنار مرداب»(۱۳۶۹). فيلم نتوانست رضايت مأموران را جلب کند و نمايش آن با اشکال روبرو شد. کارگردان چندین صحنه از فيلم را تغيير داد، اما بازرسان خواهان «اصلاحات»بيشتری بودند.

ژکان در مصاحبه‌ای نگرانی خود را چنین بازگو می‌کند: «اصلاحات پيشنهادشده به گونه‌ايست که ممکن است کل فيلم را از نظر انسجام دچار اشکال کند. فعلاً نمی‌دانم چه بايد کرد.» [3] فيلم سرانجام چند ماه بعد به نمايش در آمد، و يک منتقد سينمايی درباره آن چنين نوشت: «فيلم چنان از سانسور و خودسانسوری آسيب ديده که روابط، مناسبات و شخصيت‌هايش کاملاً گنگ و نامفهوم و نارسا شده‌اند.»4


طرح بعدی ژکان فيلمی بود به نام «راننده بهشت». با اينکه فيلمنامه به تصويب رسيد اما نتوانست پروانه ساخت بگيرد. فيلمساز پس از دو سال دوندگی، نوميدی خود را با اين کلمات احتياط‌آميز و با اين‌حال گويا بيان می‌کند: «امروز در سينمای ايران تنها به فيلم ساختن در يک ژانر خاص و موردپسند يک عده معدود توجه می‌شود، در حاليکه سينما انواع مختلف دارد.

در مجموع من نوعی گنگی و ابهام در ساختار و مناسبات اين سينما احساس می‌کنم که نهايت آن باعث سرخوردگی دست‌اندرکاران و رکود در توليد خواهد شد. آدم‌های سينمای ما امروز چشم‌انداز روشنی از آينده ندارند، و به همين دليل نمی‌دانند که چه بايد بسازند. اين سرگردانی و بی‌خبری از آينده حرفه سينما را متزلزل و بدون امنيت کرده. از مشخص شدن ضوابط هيچ خبری نيست و صراحتاً بگويم همه ما امروز از اينکه در سينما کار می‌کنيم، می‌ترسيم، چون مطمئن نيستيم آنچه که امروز مجاز است آيا فردا هم مجاز است يا نه، به همين دليل هم همگی درمانده شده‌ايم.»5


ابوالفضل جليلی پس از انقلاب به قلمرو سينما راه یافت و با توليد چند فيلم‌ مستند وفاداری خود را به جمهوری نوبنياد نشان داد؛ با وجود اين ساخته‌های او با انواع محدوديت‌ها روبرو بوده‌ است. خود او اين را به خاطر برداشت متفاوتش از اسلام می‌داند.6


اولین فيلم سينمايی جلیلی به نام «گال»(۱۳۶۵) اثری جسورانه بود. فيلم سرگذشت تلخ نوجوانان بی‌سرپرست را در يک پرورشگاه نشان می‌دهد. بيان مستقیم و مستندگون فيلم، يکسره در انتقاد از نظام تربيتی نابهنجار و ظالمانه است که استعداد کودکان را نابود می‌کند. با اتمام فيلم دردسر جليلی برای دريافت پروانه نمايش شروع شد: «اين فيلم را قصد داشتم در سال ۱۳۵۹ بسازم، اما از ساخت آن جلوگيری شد. شش سال بايد تلاش می‌کردم تا برای آن پروانه ساخت بگيرم. اما وقتی بالأخره فيلم در سال ۱۳۶۵ به پايان رسيد، شورای بازبينی فيلم آن را رد کرد.»7


فيلم سرانجام يک سال بعد پروانه نمايش گرفت، اما در آن چند نکته اساسی «اصلاح»شده بود: در فيلم تأکيد شده است داستانی که می‌بينيم به پيش از "انقلاب اسلامی" برمی‌گردد؛ قهرمان نوجوان فيلم هم از پيروان «روحانيت مبارز»قلمداد می‌شود که به خاطر پخش يکی از اعلاميه‌های آيت‌الهن خمينی دستگير و به زندان محکوم شده است. جليلی در اين باره می‌گويد: «ماجرای فيلم ابتدا زمان و مکان نداشت، ولی قرار شد قبل از انقلاب باشد. صحنه دادگاه هم به صورتی که حالا در فيلم هست، به آن اضافه شد. مسئله پخش اعلاميه ممنوعه هم چيزی نبود که من از قبل به آن فکر کرده باشم. من به فکر صحنه دادگاهی بودم که شيوه مستند و نويی داشت، اما امکان گرفتن آن فراهم نيامد.»8

موفقیت «گال»و شناخته شدن جلیلی به عنوان سينماگری مبتکر و خلاق، در عمل به زیان او تمام شد، زیرا کارگزاران «ارشاد»را هشیار کرد تا به فعاليت او با بدگمانی بنگرند. او پس از سه سال زحمت موفق شد فيلمنامه‌ای به نام «درنا»را به تصويب برساند و جلوی دوربين ببرد. فيلم سرگذشت يک زوج جوان ساکن شهرستان را روايت می‌کند که در جریان زلزله دار‌و‌ندار خود را از دست می‌دهند و ناچار به تهران کوچ می‌کنند.

جليلی بيشتر صحنه‌ها را فيلمبرداری کرده بود که به او دستور رسيد فوراً کار را متوقف کند. با آمدن چند مأمور تازه به يک نهاد دولتی که تهيه فيلم را به عهده داشت، با ادامه کار او مخالفت شد. به فيلمساز دستور رسید که پس از انجام تغییراتی در فيلمنامه، از نو برای آن پروانه ساخت بگیرد. او بهت و حیرت خود را چنین بازگو می‌کند: «حدود ۱۲۰ مورد در يک فيلمنامه ۵۰ صفحه‌ای ايراد گرفته‌اند. اگر قرار باشد اصلاحات مورد نظر آنها اعمال شود، اصلاً بايد فيلم ديگری ساخت.»9 کشمکش جليلی با مسئولان به جايی نرسيد و فيلم «درنا»برای هميشه ناتمام ماند.

جليلی در سال ۱۳۷۰ دست به کار تهيه فيلم «رقص خاک»شد. فيلم هفت سال برای دريافت پروانه نمايش انتظار کشيد، تا سرانجام با سانسور به نمايش درآمد. اين فيلم گزارشی تأثر‌انگيز از زندگی عذاب‌آلود پسر‌بچه‌ای در کوره‌پزخانه‌های کردستان است و در جشنواره‌های بين‌المللی جوايزی دریافت کرد.


دو فيلم بعدی جليلی، «دت يعنی دختر»(۱۳۷۱) و «يک داستان واقعی»(۱۳۷۴) نيز در جشنواره‌های خارجی شرکت جستند اما در ايران به نمايش عمومی در نيامدند. فيلمساز درباره بداقبالی فيلم‌های خود می‌گويد: «تا کنون هشت فيلم ساخته‌ام که تنها دوتای آنها در ايران به نمايش درآمده. نمی‌دانم چرا فيلم‌های من توقيف شده‌اند. فکر می‌کنم خود مسئولين هم نمی‌دانند!»10


رجب محمدين در دو فيلم نخست خود «ياد و ديدار»(۱۳۶۶) و گل (۱۳۶۷) هوشمندی زیادی در طرح مضامین اجتماعی نشان داد. او در سومين فيلم خود به نام «به خاطر همه‌چيز»(۱۳۶۹) تصويری بی‌پيرايه از زندگی پرادبار و درعين‌حال رنگين زنان کارگر ارائه داد. فيلم در نقد بی‌عدالتی‌ها نگاهی تازه داشت که نمی‌توانست با شعارهای رسمی همخوان باشد. فيلم بعدی محمدین به نام «جاده عشق»(۱۳۷۲) با مشکلاتی چنان سنگين روبرو شد که این فیلمساز ناگزير به ترک ايران شد.

کامبوزيا پرتوی به ويژه در عرصه فيلم‌های کودکان خلاقيت و ابتکار کم‌مانندی نشان داده است. يکی از نخستين کارهای او به نام «گلنار»(۱۳۶۷) به محبوبيت و موفقيت فراوانی دست يافت. پرتوی با فيلم «ماهی»(۱۳۶۷) در سطح بين‌المللی نيز نام و اعتباری شايسته کسب کرد. اما کار هنری اين فيلمساز با کارشکنی دواير نظارت به دست‌انداز افتاد. برای نمونه فيلم «بازی بزرگان»(۱۳۷۱) که نابودی معصوميت کودکی را در شرایط جنگ نشان می‌دهد، با گذشتن از سانسور رنگ و جلای خود را تا حد زيادی از دست داد. يکی از فيلم‌های بعدی اين فيلمساز به نام «ننه لالا و فرزندانش» (۱۳۷۵) اثريست ساده و سرشار از لحظات عاطفی نيرومند. اين فيلم هم در مرحله توليد و هم موقع نمايش با دشواری‌های جدی روبرو بود.

کيانوش عياری، که فيلم‌های کوتاه ارزشمندی ساخته بود، پس از انقلاب وارد سینمای حرفه‌ای شد. در فيلم «آن سوی آتش»(۱۳۶۶) تسلط این فیلمساز در فضاسازی و هدايت بازيگران لحظه‌ای سستی نمی‌گيرد. ديد حساس او هر نمای فيلم را از التهاب عاطفی پر می‌کند. در فيلم «آبادانی‌ها»(۱۳۷۱) ژرف‌بينی مسئولانه این کارگردان را در برخورد با مضامین اجتماعی می‌بينيم، که با هوشمندی و دقت ويژه‌ای همراه است. اين فيلمساز نيز بخش عمده‌ای از وقت و توان خود را در بازنويسی فيلمنامه‌های گوناگون و کلنجار رفتن با مأموران «ارشاد»هدر داد و به حاشیه رانده شد.

محمد علی سجادی در شرایط دشوار نخستین سالهای پس از انقلاب فیلمی ساخت به نام «بازجویی یک جنایت»که نظرها را جلب کرد. فیلم بعدی این کارگردان با عنوان «گنج»(۱۳۶۶) اثری انتقادی بود که با تأخیری چند ساله به روی اکران آمد. فیلم زیر قیچی سانسور چنان مثله شده بود که کارگردان ترجیح داد نام خود را از تیتراژ بردارد. مقامات نظارت سجادی را به عنوان کارگردانی «نامطلوب»نشانه کردند و با ایجاد موانع فراوان راه رشد او را بستند.

او با لحنی خسته و نومید از مشکلات خود چنین می گوید: «اخیرا یک فیلم نوشته به ارشاد دادم که تصویب نشد. جلوتر نیز چند فیلمنامه و چند طرح دیگر را با این که بارها حک و اصلاح کردم، اما هرکدام را به بهانه ای رد کردند و چون دیگر از تصویب و ساخت آنها مأیوس شده ام، در نظر دارم که بعضی از آنها را لااقل به دست چاپ بسپارم.»11

رحمان رضایی کار سینمایی خود را در سال ۱۳۶۳ با فیلمی خوش‌ساخت به نام «مدار بسته»شروع کرد. فیلم مقامات را از وجود کارگردانی مستعد و هوشمند باخبر کرد، پس تلاش کردند با هر ترفندی از رشد او جلوگیری کنند. طرح‌هایی که او ارائه داد، یکی پس از دیگری رد شد، تا این که برای او جز دنباله‌روی از جریان روز و تولید فیلم‌های بی‌مایه راهی باقی نماند. رضایی در یادداشتی به مناسبت نمایش یکی از فیلم‌های بعدی خود به نام «آقای شانس»در سال ۱۳۷۳ می‌نویسد: «من یک فیلم بسیار ساده برای همه مردم ساخته‌ام که سوژه‌اش برایم دلمشغولی سالهای پس از «مدار بسته»بوده است؛ امیدوارم با جرح و تعدیل‌هایی که در آن صورت گرفته، فیلم موفق به ارتباط با تماشاگرانش بشود.»12
يادداشتها:

۱- فيلم، شماره ۴۸
۲- فيلم، شماره ۵۸، ص ۱۵.
۳- فيلم، شماره ۹۳، ص ۸
۴- فيلم، شماره ۱۴۲، ص ۱۰۵
۵- فيلم، شماره ۱۳۳، ص۱۰
۶- از گفتگويی با نگارنده، مندرج در «گردون»، شماره ۸، آلمان: بهار ۱۹۹۹.
۷- سينما ۹۵ (مجله فارسی)، لوس‌انجلس ۱۹۹۵.
۸- فيلم، شماره ۸۵.
۹- فیلم، شماره ۹۰
۱۰- فیلم، شماره ۹۵
۱۱- فیلم، شماره ۱۹۱
۱۲- فیلم، شماره
۱۹۹

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
سينما در کشاکش تسليم و مقاومت