رادیو زمانه > خارج از سیاست > سياست > جنگ غزه، روشنفکر ايرانی، و ديالکتيک فاجعه | ||
جنگ غزه، روشنفکر ايرانی، و ديالکتيک فاجعهنوشتهء عبدی کلانتری فايل صوتی (شانزده دقيقه) نائومی کلاين، روشنفکر و فعال سياسی سرشناس چپ در آمريکا، خود يک زن يهودی، گزارش می دهد که پانصد و چهل تن از روشنفکران يهودی اسراييلی در اعتراض به جنگ غزه، با نامه ای به سفارتخانههای خارجی در اسراييل، خواهان بايکوت و تحريمهای اقتصادی عليه دولت خود شده اند. آنها ضمن مقايسهی دولت اسراييل با رژيم آپارتايد در آفريقای جنوبی، از ساير دولتهای جهان تقاضا کرده اند همان فشارهای سياسی و اقتصادی ای را که موفق به سرنگونی آپارتايد شد عليه اسراييل به اجرا بگذارند(۱). اقدامی از اين دست، در شرايط جنگی، بدون شک عملی شجاعانه از سوی اين روشنفکران عليه دولت خود است، اقدامی که به احتمال زياد از سوی محافظه کاران دولت اسراييل برچسب وطن فروشی خواهد خورد. مشابه چنين اقدامی از سوی روشنفکران ايرانی چه می تواند باشد؟ اکتفا کردن به تکرار اين سخنان و حمله به اسرائيل، نه تنها اقدامی متهورانه نيست، بلکه ظاهری از زبونی و دريوزگی به آستان قدرت بنيادگرا و يهودی ستيز حاکم را به نمايش خواهد گذاشت. نامه ای اينچنين از سوی يک يا چندين تن از روشنفکران ايرانی در شرايط مشخص ايران و تاريخ سی سال اخير آن ، زمانی معنی پيدا می کند و می توان آنرا جدی گرفت که همزمان عليه ظلم و تبعيضات دولت خود و اسلامگرايی سرکوبگر در فلسطين و لبنان (حماس و حزب الله وجهاد اسلامي) نيز موضعی سازش ناپذير بگيرد. آيا روشنفکر بومی گرای ما توان يا شهامت چنين کاری را دارد؟ موراليسم و لبريزی عواطف جمعی فردريک جيمسون سپس درتحليل جالبی از عواطف و احساسات گروهی (که گاه به شکل سوگ و عزای جمعي بروز می کند)، خصلت غيرصادقانه و از لحاظ وجودی فاقد اصالت (inauthenticity) آنرا نشان می دهد، چيزی که بيشتر به تراپی روانی و تخليهی روحی شبيه است تا احساسی از همدری اصيل انسانی برای از دست دادن عزيزی که بخشی از وجود ما بوده است. به هر رو، منظور جيمسون، و منظور ما در اينجا، اين نيست که نبايد با قربانيان بی گناه يک فاجعه همدردی نشان داد. در حقيقت، جنگها و نزاعهای ملی ــ همانند انقلابها و خشونتی که با خود می آورند ــ هميشه روشنفکران را در برابر دوراهههای جديي«اخلاقی ـ سياسي» (ethico-political) قرار می دهند. عنوان مقالهی فردريک جيمسون «ديالکتيک فاجعه» بود. او می خواست به هموطنان آمريکايی خود اين نکته را خاطرنشان کند که واقعهی يازدهم سپتامبر چيزی معادل «بازگشت ديالکتيکي» (dialectical reversal) رخدادههای ديگری است مرتبط با تاريخ سياست خارجی آمريکا و روابط نواستعماری آن در گذشته. آنچه احتمالاً جيمسون در اين تمرين هگلیـ مارکسی به آن توجه نداشت اين است که توصيهی او را ــ تعليق عواطف و احساسات برای رسيدن به درکی تاريخی ورای بی واسطگی لحظه ــ می توان نه تنها درمورد قربانيان ترور القاعده، بلکه دربارهی قربانيان ترور دولت اسراييل و قربانيان ترور ارتشهای امپراتوری هم به کار بست. در چنين صورتی، يک روشنفکر ايرانی يا خاورميانه ای می تواند از خود بپرسد: من نيز از قتل مسلمانان بی گناه فلسطين و عراق بيزارم، اما وقتی که آنها خود بيشترين قربانی را از يکديگر می گيرند و سپس به حماس و حزب الله رأی ميدهند، آيا من هم دلم می خواهد زير چتر فراملی يک تئوکراسی شيعی يا وهابی زندگی کنم؟ يا برعکس، ترجيح من آن است که ايران دست کم جايی باشد شبيه به مدل جهان سومي ِ يک «دموکراسی ليبرال غربي»، جايی مثل برزيل، لبنان پيش از صعود شيعيسم، کرهی جنوبی، اسراييل، يا حتا همسايهی عضو ناتوی خودمان ترکيه؟ (می توان با قطعيت گفت فرصت طلايی رسيدن به سوئد و هلند و کانادا طی سه دههی گذشته برای هميشه از دست رفت!) اين پرسش را می توان به عنوان يک روشنفکر چپ نيز مطرح کرد، يعنی نه تنها از زاويهی منافع روشنفکری و روشنگرانه و آزادی خواهی، بلکه به خاطر منافع مادی زحمت کشان و فرودستان ايران. اگر ما در برابر منظره ای دلخراش قرار گيريم بدون علم به زمينهی سياسی آن رخداد، صِرف رويارو شدن با تخريب و جراحت و خون، به ويژه منظرهی مرگ کودکان و سالمندان و افراد بی دفاع، بدون شک در ما واکنشهای عاطفی تند برمی انگيزد. همدردی با قربانی و انزجار از چکمه پوشانی که بلای دست جمعی برسر شهری نازل می کنند، واکنشی طبيعی است. اما اگر به ما بگويند قربانيان همه متعلق به حزب مرموز، شيطانی و خونخوار «ايکس» با تاريخچه ای دراز از فعاليتهای مرموز و شيطانی و خونخوارانه بوده اند (مثلاً «صهيونيست» بوده اند) ، و ما اين گفته را باور کنيم، عواطف ما به سوی مخالف سوق داده می شود. ممکن است حتا تاريخ را هم ــ مثلاً هالوکاست را ــ انکار کنيم! يا خونسردانه شانههايمان را بالا بيندازيم و بگوييم، «يازدهم سپتامبر؟ حق شان بود!» در واقعيت امر، جنگها در بستری از درگيریهای سياسی و ايدئولوژيک روی می دهند و واکنشهای ما هميشه از صافی علايق عميق تر روانی، فرهنگی، دينی، و قومی عبور می کند. شدت و درجهی همدردی ما با قربانی و انزجار ما از ظالم ــ حتا تعريف ما از «قرباني» و «ظالم» ــ را همين وابستگی پيشين تعيين می کند. برآورد ناخودآگاه در ضمير خود از «دوست» و «دشمن» ــ رسوب کرده در عميق ترين لايههای روان ما ــ سرانجام جهت گيری نهايی و قلبی ما را رقم می زند. دو خيالواره يا دو برساختهی ايدئولوژيک در اين رابطه، مدافعان بی قيد و شرط سرمايهداری غرب (مدرنيتهی بنيادگرا و سکولاريسم بنيادگرا، بدون آيرونی و بدون تراژدي) فرق چندانی با «ضدامپرياليست» های بومی گرا و غرب ستيز ندارند. با ذهنيت يک بعدی و ايدئولوژيک خود، آنها عکس برگردان يکديگرند. بدون ذره ای آيرونی، روشنفکر ايرانی گروه نخست زير پرچم «دموکراسي»، «حقوق بشر»، و «سکولاريسم»، می خواهد با ياری ايالات متحده وطن اش را «آزاد» کند؛ و روشنفکر گروه دوم زير ردای «عدل» و «مبارزه با استعمار»، گردنکشیها و رجزخوانیهای هسته ای و انتحاری اسلامگرايانی را که کمر به نابودی «صهيونيستها» (بخوان يهوديان) بسته اند با ديدهی اغماض و گاه تأييد می نگرد. امروز هزار کشته در غزه، فردا ده هزار کشته در نطنز و اراک؟ آيا می توان تظاهر کرد که از قبل اين فاجعه را نمیشد ديد؟ هريک از دو گروه خشونت ديگری را «ترور» می نامد و خشونت خودی را ضرورت اجتناب ناپذير رسيدن به آزادي. وسيله هدف را توجيه می کند. به زعم آنها کشته شدن غيرنظاميان از جناح مخالف، خسارت اجتناب ناپذير (collateral damage) و بهايی است که بايد برای رسيدن به هدف والاتر پرداخت و آنرا به فراموشی سپرد. اينگونه است که ما شاهد شعارها و عواطف رقيق و پرسروصدای روشنفکر ضداستعماری دربارهی بحران غزه و تراژدی مردم فلسطين هستيم اما لبان آنها بسته است وقتی که بايد از کابوس طالبانيسم، خمينيسم، و وهابيسم در منطقه سخن بگويند، از اخوان المسلمين و حماس و حزب الله و دولتهای تئوکراتيک شيعی و وهابی، و ايدئولوژیهايی که مخلوطی هستند از تئولوژی سياسی اسلام، مدرنيسم ابزاری، غرب ستيزی، زن ستيزی، يهودی ستيزی، و بهايی ستيزي. (همهی اين جنبشها و ايدئولوژیها را می توان زير عنوان مناسب «فاشيسم اسلامي» طبقه بندی کرد.) {تعريفی در حاشيه ـ مدرنيسم ابزاری آن نوع مدرنيسمی است که از سرچشمهی فلسفی و تاريخی مشخص خود يعنی روح عصر روشنگری و خرد اروپايی، فلسفهی آزادی و سکولاريسم، منقطع شده و فقط جنبهی يونيورسال تکنيکی و فنی و ابزاری مدرنيته را گرفته تا با آن مقاصد ضدمدرن يا ضد روشنگرانهی خود را جلو ببرد. در اين نوع از «مدرنيسم»، عقلانيت حسابگر و معطوف به کنترل، جانشين عقلانيت ارتباطگر معطوف به آزادی شده است. بنابه نظريهی انتقادی مکتب فرانکفورت و همچنين فلسفهی انتقادی يورگن هابرماس، وجه توليد سرمايه داری در غرب گرايش به بازتوليد اين نوع از مدرنيته دارد، مدرنيته ای که هم از لحاظ درونـ سيستمی و هم برونـسيستمی تمايل به استعمار دارد و در پهنهی فرهنگ نيز مبلغ ذهنيتهای جادوباور و خرافی است. رايش سوم و نظام هيتلری، شکل افراطی و «استثنايي» اين گرايش عام در نظام سرمايه داری است. از سوی ديگر، الاهيات سياسی بومی گرا در جهان سوم نيز اين ويژگی را (عقلانيت ابزاري) از خود غرب می گيرد تا با آن هم با غرب و ارزشهای آن بستيزد و هم قدرت اينجهانی خويش را که معطوف به رستگاری معادگرايانهی اخروی است تثبيت کند. در جهان پسااستعماری مدرن يا «جهان سوم»، رژيمهای پاتريمونيال غربگرا از يک سو، و رژيمهای غرب ستيز بومی گرا از سوی ديگر ــ همراه با ايدئولوژیهايی چون ناسيوناليسم عربی، وهابيسم، خمينيسم، طالبانيسم، پول پوتيسم، و جريانات مشابه ــ برای تحکيم قدرت خود به همين مدرنيسم ابزاری، تکنيک، و مهندسی کنترل اجتماعی نياز دارند و آنرا را با پول نفت يا تحصيل «علوم دقيقه» در دانشگاههای غربی به زمين بومی وارد می کنند و به ايمان خود پيوند می زنند.} اما ادراک ديالکتيکی چپ، ادراکی به زعم ما تراژيک (و در زمينه ای متقاوت، اخلاق آيرونيک ليبرال) چگونه عمل می کند؟ اگر به خاطر «وجدان»، مسؤوليت «اخلاقي»، ايدئولوژی، (يا فقط بغضی که درگلوی خود از ديدن بدن لت و پار شدهی طفل فلسطينی در بغل پدرش احساس می کنيم) خود را موظف بدانيم از مجموعه ای به نام «اسراييل ـ آمريکا» (صهيونيسم ـ امپرياليسم) انتقاد کنيم، آيا نبايد، به مثابه روشنفکر، همزمان از «مفهوم» اين دو واحد تمدنی دفاع کنيم؟ اين مفهوم چيست؟ همان چيزی که در اين دو کشور نصيب مردم شده و روشنفکر مسؤول پاسداری از آن است: آزادی و روشنگري؛ و آگاهی نسبت به شکنندگی آن، نسبت به بازگشت پذيری آن؛ آنچه «آنها» دارند و «ما»ی بومی و اسلامی هرگز نداشته ايم: رسانهی آزاد، آزادترين دانشکدهها و نهادهای آکادميک جهان، شگرف ترين پيشرفتهای علمی، نوآوریها ، اختراعات و اکتشافات روزانه، خلاقيت و تنوع پايان ناپذير در ادبيات و موسيقی و رقص و نمايش و ساير هنرها. آزادی زن. آزادی انتقاد از دولت و دولتمداران، آزادی انجمن و تحزب و اتحاديههای صنفي؛ قانونيت؛ و مهمتر از هرچيز آزادی عقيده، آزادی دين و آزادی وجدان. در دو کلام، سکولاريسم و مدرنيته. مگر مبارزه با استعمار و استثمار بدون اين ارزشها و نهادها امکان پذير است؟ آيا روشنفکر ايرانی اين شهامت يا صداقت را دارد که ــ ضمن همدردی با قربانيان غزه و درست همزمان با اين فاجعه ــ با صدای رسا بگويد آنکه بايد از صفحهی روزگار محو شود کشور اسراييل و يهوديان نيستند بلکه تئوکراسی شيعی و فاشيسم اسلامی است؟ × ۲- نگاه کنيد به مقالهی فردريک جيمسون، در اينجا:
لينکهای مرتبط
|
نظرهای خوانندگان
مقاله ي خوبي بود از نظر تحليلي اما نتيجه گيري خنده دار بود
-- رهگذر ، Jan 11, 2009 در ساعت 06:13 PMمي گوييد«در اين رابطه، مدافعان بی قيد و شرط سرمايهداری غرب (مدرنيتهی بنيادگرا و سکولاريسم بنيادگرا، بدون آيرونی و بدون تراژدي) فرق چندانی با «ضدامپرياليست» های بومی گرا و غرب ستيز ندارند. با ذهنيت يک بعدی و ايدئولوژيک خود، آنها عکس برگردان يکديگرند. بدون ذره ای آيرونی، روشنفکر ايرانی گروه نخست زير پرچم «دموکراسي»، «حقوق بشر»، و «سکولاريسم»، می خواهد با ياری ايالات متحده وطن اش را «آزاد» کند؛ و روشنفکر گروه دوم زير ردای «عدل» و «مبارزه با استعمار»، گردنکشیها و رجزخوانیهای هسته ای و انتحاری اسلامگرايانی را که کمر به نابودی «صهيونيستها» (بخوان يهوديان) بسته اند با ديدهی اغماض و گاه تأييد می نگرد.»
اشتباه تان اينجاست كه فكر مي كنيم اگر اين سكولار بنيادگرا نباشد مشكل حل است اما باز هم فرقي نمي كند. دواي درد اگر بفهميد كمونيست است كه متاسفانه نمي فهميد!
آقای عبدی،
-- محمد ا ، Jan 11, 2009 در ساعت 06:13 PMشما انگار ردای کلانتری به تن کرده اید و می خواهید تکلیف "روشنفکران ایرانی" را روشن کنید و ببینید آیا شهامت و صداقت دارند یا نه.
نوشته شما دو گروه ساده اندیش را دربرابر هم قرار می دهد، و لابد انتظار این است تحلیل شما خیلی پیچیده تر و عمیق تر از حرف های آن دو گروه خیالی ساده اندیش باشد. اما نهایت حرف شما ترسیم مجدد جهانی سیاه و سفید است: در یک سو منادیان عقل و انصاف مدرن – سکولاریسم و مدرنیته – و در سوی دیگر فاشیسم دینی. عزیز برادر، اولا فاشیسم فرزند همین سکولاریسم و مدرنیته بود. مدرنیته را فارق از تضادهای فکری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی دانستن، آن هم در قرن بیست و یکم، برازنده کسی که خود را کلانتر شهر روشنفکران می داند نیست. فرگه – که سنت فلسفی تحلیل را بنیاد گذاشت – و هایدگر – که بزرگ فلسفه قاره ای است – هر دو یهود ستیز بودند. دانشمندان و هنرمندان متعصب و دیگرستیز هم کم نیستند. هیچ درجه ای از علم و دانش مدرن به معنای رد کامل تعصب و دیگری ستیزی نیست. آلمان مهد علم و فرهنگ و موسیقی و هنر و در عین حال مهد نازیسم بود. در همین امریکایی که لابد من نمی شناسم تعصب دینی و نژادی حتی در میان دانشگاهیان بی داد می کند.
اصطلاح "فاشیسم دینی" بخشی از گفتار جنگ بر ضد ترور است که امثال برنارد لوییس تیوریسین های آن هستند. قرض از اطلاق این اصطلاح این است که دشمنی وجودی، معادل نازیسم آلمان، خلق شود و فضای جنگی هم دقیقا برای از بین بردن همان ارزش هایی است که شما ظاهرا سنگ آن را به سینه می زنید. دقت در استفاده از اصطلاحات چیز بدی نیست. انتخاب ترمینولوژی ما برای خنک کردن دلمان نیست.
به باور این گفتار مظلوم بیش از ظالم مقصر است . از این طرف دولتهای قدرتمند که خود را ورای قانون می بینند دست به کودتا اشغال کشتار نصب فرماندار و غیره در کشورهای زیر دست می زنند و سیستم خود را به زور به دیگران تحمیل می کنند و از طرف دیگر وظیفه ابرروشنفکر نماست که برای نجات سیستمی که نان و ابش در انست یقه درانی کند. کجا بودید وقتی امریکا دولت ملی دکتر مصدق و سالوادور النده را به نفع دیکتاتوری سرنگون کرد یا اسراییل از اسمان بر سر فلسطینی فلک زده اوار شد و از وطن خودش تبعیدش شد. باید بگویم که اگر قانون جنگل بر دولتهای غربی حاکم هست بدلیل عدم مسییولیت در استفاده از قدرت است. به زبان ادبی: زنگی مست و دشنه. مست قدرت. وظیفه روشنفکری حکم می کند که وجدان اگاه زمان خود باشد اینده پیش کش.
-- بهروز ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMنوشته شما به خوبي شروع شد، ولي به خوبي تمام نشد. آنجا كه از دو گروه روشنفكر حرف مي زديد و هر دو را نكوهش مي كرديد به اينجا ختم شد كه يكي بايد باشد و ديگري بايد برود. به گمانم خود نيز جزء دسته اول روشنفكران باشيد!
-- حريت ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMولي آن قسمتي كه از عزاهاي دسته جمعي مي گفتيد(به نقل از مقاله چپگراي آمريكايي) بسيار جالب بود. در واقع همين عزاداري كه شيعه ها براي حسين مي كنند، نمونه بارز آن است. بر سر و دست و صورت خود مي زنند ولي نمي دانند براي چه؟ جالب است هيچكدام از آنان نيز شهامت پرسش از خود را ندارند كه قيام حسين براي چه بود؟
- به وقايع سالهاي اخير كه نگاه مي كنيم، طيفي از تظاهرات، اعلام موضع و . . . در دنياي غرب و گوشه كنار جهان عليه جنگ و خشونت و مواردي از اين دست مي بينيم. متاسفانه در بسياري از اين تحولات كه در اعتراض به قدرتهاي بزرگ دنيا صورت گرفته، حاكمان مستبد و عوامل آنها زير علم عدالت طلبي و مقابله با ظلم قدرتها چهره كريه و ضد بشري خود را پنهان مي كنند.
-- منصور ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMطالبان و القاعده يك نمونه اي از اين دست ومدعي براندازي نظام سيطره امريكا و غرب هستند و افكار بخشي از مردم مسلمان را در پشتيباني از خود تحت تاثير قرار داده اند. بسيار تاسف برانگيز است كه هرگونه برخورد خشن با اين پديده كه مستلزم جنگ باشد توسط بعضي گروه هاي با اصطلاح ضد جنگ و صلح طلب محكوم مي شود.
جاي سوال دارد چرا اين گروه هاي صلح طلب هيچگاه عليه عملكرد طالبان كه به راستي نمونه فاشيزم ديني است تظاهرات نكردند. طالبان كه شديدترين قوانين مذهبي را عليه مردم اجرا كرد و هنوز به دنبال آن است. همين اخيراً اين گروه در پاكستان دختراني را كه به مدرسه ميروند تهديد به قتل كردند.
واقعاً آيا همه اتفاقات زشتي كه در دنيا مي افتد فقط نتيجه عملكرد امريكا است. در اينجا سخن از دفاع با نقد عملكرد آمريكا نيست بلكه سخن از رژيم ها و گروه هاي ستمگري هستند كه به نحو مضحكي در پناه ضديت با امريكا شعارهاي انساني مي دهند و در اين ميان گروهي به ظاهر روشنفكر اين موضعگيريها را تاييد مي كنند. موگابه در زيمبابوه در توجيه حكومت ظالم خود ژست ضد استعماري گرفته و مي گويد اجاتزه نمي دهم دوباره استعمار اين كشور را تصرف كند.
چرا تاكنون هيچكس عليه اين ديكتاتور در غرب تظاهرات نمي كند، يا عليه كشتار سياهپوستان در دارفور يا كشتار قوميتها در افريقا به دست خود سياهپوستان
به ياد مي آوريم مرضيه كاواكچي نماينده مجلس تركيه كه چندين سال قبل به خاطر حجاب مورد اعتراض بعضي از نمايندگان ديگر و مقامات آن كشور قرارگرفت. دختر هاشمي رفسنجاني براي او نامه پشتيباني نوشت و مقامات ايران و صدا و سيما از او تمجيد كردند. وقتي در مصاحبه اي از او در باره طرفداراي حكومت ايران از او پرسيدند گفت كه ازاين كه حكومت كشوري كه در آن خبري از آزادي نيست از او حمايت كرده بسيار عصباني است. يعني او كه معتقد به دفاع از آزادي خودبود از طرفداري ديكتاتورها از دفاع او از آزادي خود ناراحت شده بود.
نكته اين است كه موضعگيري هاي عدالت گرايانه نبايد گزينشي باشد و اگر قرار است ظلم را محكوم كنيم در هر شكلي آن را محكوم كنيم زيرا هركس مخالف ظلم است قطعاً طرفدار آزادي و كرامت انسانها ، حق تعيين سرنوشت ملتها بدون فشار داخلي وخارجي و حكومت قيم مآبانه و مخالف هرگونه تبعيض نژادي، قومي، مذهبي و اعتقادي است و اگر استيلا طلبي قدرتهاي جهاني را محكوم مي كند در همان حال عليه حكومتهاي خودكامه نيز اعلام موضع مي نمايد.
جناب عبدی آیا مقاله آقای فردریک جیمسون از طریق اینترنت قابل دسترسی است؟
-- فرهنگ ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMتلاش بی نتیجه یک روشنفکر خاورمیانه ای برای خاورمیانه ای نبودن.
-- مهران کوشا ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMسوالم این است که ایا هزینه ای که روشنفکر امریکایی و اسرائیلی برای مخالفت با سیستم حاکم میپردازد چگونه با هزینه ای که یک روشنفکر ایرانی در شرایط مشابه باید بپردازد یکسان است که شما یکی را صادق بای دیفالت میدانید و دیگری را مشروط به شروط قید شده؟
در امریکا و اسرائیل شاید گروهی انها را در رسانه ها متهم به طرفداری از دشمن کنند . تنها در حد حرف میماند اما در ایران روشنفکر در صورتی که از حزب اله لبنان انتقاد کند سرو کارش با بند 209 اوین و بیکاری از کار و شکنجه و ... است.
وقتی روزنامه کارگزاران تنها به خاطر یک جمله که در ان کشتار غیر نظامیان از دو سو محکوم شده است بسته میشود دیگر چه جای سنجش صداقت روشنفکر به بیان این انتقادات است.
ایا اگر جناب کلانتری در ایران حضور داشتند میتوانستند با همیت لحن صحبت کنند ؟
متن جالب و شجاعانه ای بود. جدای از کشتار غیر نظامیان بیگناه چه کسی به جز طرفداران بنیادگرایی یا سینه چاکان مبارزه با غرب ممکن است دوست داشته باشند در نقطه ای دیگر از جهان یک سیستم خمینیسم یا طالبانیسم پدید آید؟ دموکراسی غربی در مواجه با ایدوئولوژیهای تمامیت خواه دارای یک نقصان اساسی است و آن اینکه اجازه میدهد این ایدوئولوژیهای تمامییت خواه با رای مردم سر کار آیند و آنگاه که قدرت را در دست گرفتند با تکیه بر حقانیت آسمانی خود، کثرت گرایی را باطل یشمارند. این بازی کثیفی است که با مفهوم دموکراسی میکنند
-- زیبا ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMاین روشنفکران بومی چه کسانی هستند؟ آیا نام بردن از چند نفر از آنها بصورت ملموس به دقت کار شما و فهم راحت تر آن از سوی مخاطبان تان کمک نمی کند؟ مثلا آیا شیرین عبادی، اعضای دفتر تحکیم وحدت یا گردانندگان روزنامه ی کارگزاران در این طبقه بندی شما جا می گیرند؟
-- علیخانی ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMمن شخصا نگران فاشیسمی هستم که در «غرب» دارد همه ی دستاوردهای مثبت و آموزنده ی این «حوزه ی تمدنی» را به چالش می کشد. البته این به این معنی نیست که فاشیسم اسلامی را تایید کنم. در واقع این فاشیست ها و نظامی گرایان هستند که به بازتولید هم می پردازند. انتقاد از فاشیسم غربی به نظر من باید حتی پررنگ تر نشان داده شود چون دستاوردهای تمدنی اسلامی به اندازه ی غرب نبوده است. بهر حال «حوزه ی تمدنی غربی» همانگونه که شما به خوبی اشاره می کنید در جوامعی بوجود آمده که روشنفکرانش هم از نظر بستر تئوریک و زبانی و هم از لحاظ تجربات تاریخی قدرت فاصله گرفتن بیشتری از خود داشته اند. از این منظر فاشیسم و نظامیگری غربی و بی تفاوتی روشنفکر غربی در برابر آن به مراتب مذموم تر و غیر اخلاقی تر از بی تفاتی و جانب داری رو شنفکر جهان سومیِ احساساتی است که از نظر تاریخی همواره پیرامونی بوده است. متاسفانه در حال حاضر شاهدیم که سکوت و بی تفاوتی روشنفکر غربی درباره ی جنگ غزه دست بالا را دارد.
من نگران این هستم که نظامی گری اسراییی و آمریکایی در نهایت فرایندهای دموکراسی دراین کشورها را باچالش مواجه کند. تاکید برسنت یهودی-مسیحی در حال تقویت طرف مقابل افراط گرای خود است. آیا به نظر شما هیچ راه حل دیگری برای مقابله ی با حماس وجود نداشت؟ آیا دستگاه دیپلماسی اسراییل و متحدانش از همه ی ظرفیتهای خود بهره گرفت تا به حل مسالمت آمیز تنش کمک کند؟ اسراییلی هایی که خواهان مجازات دولت شان هستند ترس از نظامی گری بیش از پیش جامعه شان را دارند. جای تاسف است که در اسراییل یک ماه قبل از انتخابات باید جنگ کرد تا رای آورد. در نهایت خواهیم دید که این حماس و متحدان افراطی اش هستند که از این جنگ پیروز بیرون می آیند.
به نظر اینجانب نوشته خوبی بود هرچند در چنبره مفاهیم، کمی از اصل موضوع ساده و ابتدایی که برحسب قاعده هر انسانی می بایست آنرا تشخیص دهد دور افتاد: کشتار انسانهای بی گناه، ستم و زور گویی، خودکامگی و تمامیت خواهی و تمام زشتی هایی از این دست ناپسند هستند و یک وجدان بیدار، هر چند که به نسبی بودن این پدیده ها باور داشته باشد و هر اندازه که گرایش های سیاسی و یا احیانا مذهبیش او را به سوی یکی از طرفین درگیر سوق دهند، می بایست در قضاوت خود این اصل موضوع های انسانی را در نظر بگیرد.
واکنش در برابر کشتار بیگناهان فلسطینی به معنای پذیرش استبداد سیاسی-مذهبی حکومت فعلی ایران و مهره های آن در منطقه (مانند حماس، جهاد اسلامی و حزب الله لبنان) نیست، همانگونه که مخالفت با روش خردگریز و نابودگر حماس و گروه ها و حکومتهایی به مانند آن، دلیلی برای حمایت از سیاستهای اغلب نژاد پرستانه دولت اسرائیل، یا سیاستهای سلطه جویانه ایالات متحده، نمی تواند باشد.
در کل از نظر اینجانب، و با تعریفی که خود از روشنفکر آگاه (با توجه به مفهوم واژه روشن - فکر) پیش خودم دارم، کسانی که در چنین بحرانهایی زیر علم یکی از طرفین درگیر سینه می زنند را نمیتوان از بنیاد روشنفکر نامید.
روشنفکر واقعی و جهانگرا چشم خود را بر ملیت و مذهب و نژاد و حتی گرایشهای سیاسی (هرچند به دشواری) می بندد و و تنها رفتارها و نتیجه رفتارها را معیار قضاوت قرار می دهد
-- شبیر ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMعلی جان
-- Arash ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMفرمایش درست... کسی توان پرداخت هزینه ی مخالفت با حماس و یا حزب الله را در لبنان ندارد. اما یک سوال که به نظر من متوجه انتقادات آقای کلانتری است، اگر یک روشنفکر ایرانی و یا مصری، با نقد تند اسراییل را محکوم می کند، و بعد در برابر حماس سکوت می نماید، چه تصور و توجیهی می توان از این مساله داشت؟ به نظر من باید روشنفکر خاورمیانه ای بالای آن ادبیاتی کار کند که در مواقع سرنوشت ساز مخالفت خود را ابراز کرده و یا کلا سکوت کند.
جناب کلانتری مدام میفرمایند: روشنفکر ایرانی شهامت این را دارد که ...
-- قاسم ، Jan 12, 2009 در ساعت 06:13 PMآقا یک نوک پا تشریف بیاورید اینور آب. آنوقت یکی فقط یکی از همین جملات با شهامتتان را بگویید.
برادر اینجا ایران است. تعریف شهامت در جهان شما و اینجا فرق دارد. این جا به خاطر تنها یک جمله انسانی را برای همیشه از هستی ساقط می کنند. کدام اندیشه، کدام تحلیل، کدام شهامت، گوشتان با من است برادر!؟ اینجا ایران است.
salam
-- afshin ، Jan 13, 2009 در ساعت 06:13 PMaghaye kalantari
ba sharmandegi mishe file sutio baram befrestid?
merci
با نظر اقای کلانتری کاملا موافقم روشنفکران ایرانی تقلید روزنامه نگار غربی رامیکنند کدام یک از همین روشنفکران در طول جنگ ایران وعراق خواستارپایان جنگ بودند !اگر واقعا به کرامت انسان اعتقاد دارند چرا به مرگ 500 نفر از مردم تهران در همین یک ماه گذشته که بر اثر الودگی هوا قربانی شدند اعتراض نمی کنند!همین افراد حماس که برای انها دل میسوزاننددر نیروی ضد شورش جمهوری اسلامی جوانان ما را کتک می زنند ! حتی در فلسطین هم افراد حماس مردم عادی را ازار میدهند!به نظر من اینها با ایده فاشیستی در پی نابودی ازادی هستند بنابراین برای مرگ انها نباید شیون سر داد
-- ایرانی ، Jan 13, 2009 در ساعت 06:13 PMپاسخی به کامنت گذاران ــ مطلب بالا همانطور که از عنوان آن برمی آيد، نه راجع به ريشههای بحران غزه بود و نه حاوی راه حل مسألهء فلسطين، بلکه تحليلی بود از موضع سکولار و چپ راجع به مسؤوليت سياسی و دشواریهای جانبگيری در ميان روشنفکران ايرانی به طور اخص، و به زيرپرسش بردن انگيزههای کسانی که خود مورد تجاوز خانگی قرار گرفته و اقتصاد و فرهنگ اشان توسط عوامل درونزا به تاراج رفته، آنهم نه به مدت يک سال يا پنج سال، بلکه به مدت سی سال تمام، اما هنوز به خاطر باور مذهبی يا غرب ستيزی يا يهودی ستيزیی باطنی شده يا اصولاً احساسات کاذب موراليستی به اصطلاح بشردوستانه، وارد بازی مشروعيت بخشی به ديسکورس فاشيسم بومی (متجاوز خانگی) شده اند. راه حل مسأله فلسطين به نظر من اين است: عقب نشينی اسراييل از سرزمينهای اشغالی به مرزهای پيش از جنگ ۱۹۶۷؛ بازپس دادن زمينهای مرغوب در بخش خودمختار کرانهء غربی که هنوز در مالکيت شهروندان اسراييلی است. تشکيل دو دولت مستقل و به رسميت شناختن يکديگر. بسياری از اسراييليان حتا درون قدرت حاکم در احزاب کار و کاديما می دانند که برای بقای اسراييل اين تنها راه حل است اما هنوز نيروی سياسی کافی ندارند که بر محافظه کاران ليکود چيره شوند. در توان ايالات متحده است که اين راه حل را بر محافظه کاران اسراييل تحميل کند، اما دو کابينهء جورج بوش اين خواست را نداشت. ريشههای بحران کنونی غزه به مديريت غلط و فاسد الفتح در سالهای آخر ياسر عرفات بازمی گردد و نااميدی مردم فلسطين از توافقهای نيم بند تشکيلات خودمختار فلسطين با دولت اسراييل که دستاورد ملموسی نداشته است. روشنفکران مترقی آمريکا و اسراييل با فشار به دولتهای خود و روشنفکران عرب با حمايت از نيروهای دموکراتيک و سکولار فلسطين (محمود عباس) ، به رسميت شناختن اسراييل، مشروعيت زدايی از وهابيسم و خمينيسم در منطقه، به ويژه و به طور اخص تلاش در جهت هسته ای نشدن جهاديسم، می توانند سهم خود را در بهبود سرنوشت مردم فلسطين داشته باشند. دست بالا گرفتن خمينيسم اتمی در منطقه، به معنی افزايش خطر رويارويیهای دهشتبار با دولت اسراييل و نابودی بخشهايی از خاک ايران بهمراه تلفات بی شمار است.///
-- عبدی کلانتری ، Jan 13, 2009 در ساعت 06:13 PMشما باید ارتباط نظامی گرایی و تاثیر آن بر روند دموکراسی در این کشورها را در ارتباط با هم و موضع روشنفکران هر کشور در برابر این نظامی گرایی فاشیستی را نشان دهید . من از خانم اقدامی و لیدانژاد خواهش می کنم سوالات کامنت گزاران را در یک مصاحبه مفصل با آقای کانتری در میان بگزارند تا خواننگان رادیو زمانه به تناقضات فکری ایشان پی ببرند. هر چند که خیلی ها تا حالا پی برده اند.
-- Saied ، Jan 13, 2009 در ساعت 06:13 PMمثلا این سوال که نظامی گرایی احمدی نژادی در چه ارتباطی با نظامی گرایی نانیاهویی و بوشی قرار دارد؟
آقای کلانتری به عنوان یک «روشنفکر خاورمیانه ای» از ناحیه ی یک چشم نابینا است. این به ین معنی است که ایشان همیشه یک طرفه به قاضی می رود.
عنوان کلی روشنفکران بومی ماهیت مشابهی دارد با اصطلاح روشنفکران غرب زده که از سوی خامنه ای به همه غیرخودی ها داده می شود. آقای کلانتری باید به این سوال پاسخ بدهد و نام چند تن از این روشنفکران به اصطلاح بومی را ببرد. ایشان همواه از این سوال تفرفه رفته اند. چرا؟
کدام روشنفکر بومی گفته است «انرژی هسته ای حق مسلم ماست؟» وضعیت روشنفکران بومی ایرانی را مقایسه کنید با روشنفکران بومی اسراییلی و درجه ی حمایت آنها از ارتش شان. از منظری جامه شناسی نظامی گرایی احمدی نژادی پاسخی است بر نظامی گرایی اسراییلی. چرا بر ایده ی انسانی «خاورمیانه ی عاری از سلاح اتمی» تاکید نمی کنید؟ چرا فاشیستهای یک طرف را بدون ارتباط شان باطرف مقابل همواه به قاضی می برید؟...
-- Saied ، Jan 13, 2009 در ساعت 06:13 PMدر پاسخ آقای سعيد که دو پيام پی در پی گذاشته اند ــ اتفاقاً من معتقدم انرژی هسته ای حق مسلم ما است، به شرطی که ما يک دولت دموکرات و پاسخگو به شهروندان داشته باشيم. نيازی نيست در مورد بومی گرايان من از کسی نام ببرم، خود شما يک نمونه از همان چيزی هستيند که من درباره اش صحبت می کنم. وقتی که می نويسيد، «احمدی نژادی پاسخی است بر نظامی گرايی اسراييلی.» در اين گفته با دو حکم کذب روبرو هستيم. نخست کاهش دادن تئوکراسی شيعی به «احمدی نژاد» (مهرهی بی اهميتی که می آيد و می رود)، و ديگر اينکه فاشيسم خانه زاد «واکنش»ی است در برابر نظامیگری اسراييل عليه فلسطينيان.
-- عبدی کلانتری ، Jan 13, 2009 در ساعت 06:13 PM.
به نظر می رسد من و شما در تعبير تاريخ اختلاف بنيادی داريم. کرم نظامی گری و يهودی ستيزی از خود درخت است که ريشههای هزاروچهارصد ساله دارد و شاخهء شيعی متشرع آن دست کم از زمان شاه عباس صفوی قوام پيدا کرده و نقش مخرب خود را در جريان انقلاب مشروطه (در قالب شيخ فضل الله نوری پدرخواندهء رژيم کنوني) و جنبش مصدق نشان داده است. تاريخچهء اخوان المسلمين دست کم به پايان خلافت عثمانی باز می گردد. جمعيت اسلامی مولانا مودودی موازی با شکل گيری جريان سکولار در تأسيس کشور پاکستان جلو آمده و از دل خود ملاعمرها را تقديم منطقه کرده است. اگر همهء اينها «واکنش» باشند، بی شک واکنش عليه مدرنيته، تمدن سکولار غرب، آزادی زن، و روشنگری اند. بومی گرايان همين را واکنش ملی گرايانه عليه استعمار می نمايانند که کذبی ديگر است. اسراييل مرتکب هر ظلمی که شده باشد، به طور تاريخی تهديدی عليه ما ايرانیها نبوده است (بابيان و بهاييان هم نبوده اند). اما پس از بهمن پنجاه و هفت، معادلات منطقه ای فرق کرده است. ما بايد اينرا تشخيص دهيم که اسراييل از صفحهء روزگار محو نمی شود مگر اينکه ما بخواهيم آنرا محو کنيم. طبيعی است که اين کشور با جمعيت کوچک شش ميليونی اش نخواهد قربانی هالوکاست دوم شود. اسراييلیهای ليبرال در اين کشور و در ايالات متحده (که تعداد شان به هيچ وجه کم نيست) هرچه قدر هم که منتقد دولت خود باشند، وقتی مسألهء موجوديت اسراييل مطرح می شود، پشت سر دولت شان قرار می گيرند. ما ايرانيان بايد اين موجوديت را به رسميت بشناسيم و در جهت دوستی دو کشور تلاش بورزيم. در مورد راه حل مسألهء فلسطين و دلايل بحران غزه من نظرم را در پاسخ پيشين نوشتم.
.
نکتهء ديگر بحث من ــ که نمی دانم چندبار بايد آنرا تکرار کنم ــ اين است: اگر شما بتوانيد زير فشار سنگينی و درد، سرتان را به عقب برگردانيد و نيم نگاهی به آن کسی بيندازيد که سی سال است دارد شما را با چوب امربه معروف و نهی از منکرش مصرانه می نوازد، امکان ندارد سيمای ريشو و دهان کف کردهء او را با يک «صهيونيست» يا «امپرياليست» اشتباه بگيريد. در چنين حال و روز نزاری، سکوت و مماشات در برابر اوضاع خانهء خودمان و رگ غيرت نشان دادن راجع صهيونيسم، سالوادور آلنده، ويتنام، هيروشيما، هوتوها و توتسیها در آفريقا و غيره، مصداق شهيدنمايی رايج، موراليسم کذب، و کاسهء داغ تر از آش است. ///
چرا باید همه ی مسایل را فقط از زاویه ی دید یک ایرانیِ تحت ستمِ آخوندیِ درون ایران دید؟ آیا نمی شود نظامی گری و ریشه های آنرا از زاویه یِ دید یک شهروند اروپایی دید که بصورت اتفاقی در ایران زاده شده است و به تناسب دوری از ستم آخوندی کمتر احساساتی و خاورمیانه ای است و ترس از عملیات های انتحاری در کشور خودو حاکم شدن سیستم های امنیتی و توتالیتری درعکس العمل به آن در این جوامع دموکراتیک را دارد ؟
-- Saied ، Jan 13, 2009 در ساعت 06:13 PMدر ضمن کرم خشونت و غیر ستیزی در همه ی مکاتب وجود داشته و دارد. بهتر نیست به جای «اهریمن سازی» طرف مقابل به این مسئله فکر کنیم که چگونه می شود زمینه هایی برای منطقه ای صلح طلب بوجود آود که در آن نه با زور بازو بلکه با دیالوگ کارها را به پیش برد؟
بنظر من شما درست می گویید که زمینه ی دگمرایی در این منطقه وجود داشته -و این هم فقط به١٤٠٠ سال پیش و فقط به این جامعه بر نمی گردد- ولی فکر نمی کنید که استعمار و نظامی گرایی در تشدید این زمینه ها سهم داشته اند؟ آیا از طریق یک بحث ساده ی علت و معلولی می توان به در هم تنیدگی مسایل پی برد؟ آیا تاثیر تنش اسراییل- فلسطین در تشدید افراط گرایی در منطقه مثلا بر همین رژیم آخوندی درایران کم بوده است؟ آیاهمه ی این تنشها فقط به این برمی گردد که فکر اسلامی خود را توسط فکر مدرن و سکولار تحت سلطه می بیند؟ آیا این فکرها در خلع سیر می کنند و هیچ ربطی به مناسبات قدرت ندارند؟ مثلا همین جنبش اخوان در مصر فقط جنبشی فکری_فلسفی بود یا جنبشی برای مبارزه با استعمار خارجی و ظلم حکام داخلی؟
هم ناسیونالیسم هم مارکسیم و هم اسلامیسم، جنبش های رهایی بخشی بوده اند که در پاسخ به مسئله ای ثابت شکل گرفته اند و آن هم به چالش کشیدن ستمی است که از نظر انسانهای تحت ستم به آنها وارد شده است. پرسش درباره اینکه آیا درجه ی این ستم به همان مقداری است که آن انسانها حس می کنند پرسش دیگری است.
سوالات مهم دیگری که از شما دارم این است که آیا فقط می توان از طریق جهاد به مقابله ی با «جهادیست ها» پرداخت؟
آیا جهاد با جهادیست ها مواضع آنها را قوی تر نمی کند؟
آیا از طریق جهاد با جهادیست ها نیرو های معتدل تردر منطقه تضعیف نمی شوند؟
آیا از نظر شما می توان با گروه حماس بدون یپش شرط مذاکره کرد؟
اگر جای امیدی به آینه ی بشر هست آن هم به برکت وجود چنین صلح طلبانی است که جهانی تر فکر می کنند و کم تر در بند ایدئولوژی خاصی اسیر هستند. مثلا کسانی چون ماندلا و گاندی. خشونت ورز و بداخلاق به اندازه ی کافی وجود دارد!
-- m ، Jan 14, 2009 در ساعت 06:13 PMآقای کلانتری بعنوان یک غربگرا و شیفته سیستم "دموکراسی " غرب که با نابودی و بزیرکشیدن اقوام گوناگون درقاره های مختلف بخصوص آمریکا برپا شده است سعی در تجزیه وتحلیل مواضع ایرانیان سکولار وچپ دررابطه با جریانات سیاسی جهان رادارد، بخصوص در رابطه با هولوکاست غزه که توسط صهیونیست های نژادپرست هم اکنون درشرف انجام است. ایشان مطلب را با مثالی از یک روشنفکر چپ آمریکایی یهود باز میکند وگزارش او مبنی بر تحریم اسراییل توسط پانصد وچهل تن از روشنفکران اسراییلی یهود را به گوش میرساند و مینویسد:" عملی شجاعانه از سوی اين روشنفکران عليه دولت خود است، اقدامی که به احتمال زياد از سوی محافظه کاران دولت اسراييل برچسب وطن فروشی خواهد خورد." باید بگویم که اولا"روشنفکران عرب اسراییلی کجا هستند؟ من این لیست را نتوانستم پیدا کنم ولی بطوروسیع اعلام شده است که 95% اسراییلی هااز هولوکاست غزه دفاع می کنند و حتی با دوربین های خود هرروزه کشتن فلسطینی هارا تماشا میکنند . یکی از علل برپایی این جنگ انتخابات اسراییل است که افراد بمنظور آوردن رای بیشتر باید تعداد بیشتری از مردم بومی فلسطین را کشته تا عطش تنها "دموکراسی " خاورمیانه را برای خون بچه های فلسطینی اشباع کنند. ایشان ادامه میدهند" مشابه چنین اقدامی از سوی روشنفکران ایرانی چه می تواند باشد؟ اکتفا کردن به تکرار این سخنان و حمله به اسراییل، نه تنها اقدامی متهورانه نیست ، بلکه ظاهری از زبونی و دریوزگی به آستان قدرت بنیادگرا و یهودی ستیز حاکم را به نمایش خواهد گذاشت." ایشان از آنجا که نفرت عجیبی به شرق و فرهنگ شرقی دارند حمله به یک سیستم نژاد پرست صیهونیستی را " ظاهری از زبونی و دریوزگی به قدرت بنیاد گرا و یهودی ستیز" میدانند که باعث تعجب است. ایشان ازاین قدم کوچک روشنفکران اسراییلی کوهی ساخته و آنرا مانند پتگی بر سر ایرانیانی که از اسراییل وسیستم آپارتاید نهفته در صهیونیسم انتقاد می کنندمی زند. آقای کلانتری شما که خود را یک روشنفکر غربگرا می دانیدچند مقاله در تجزیه و تحلیل سیستم نژادپرستانه و صهیونیستی اسراییل نوشته اید؟ مسئله معضل جهان امروز صهیونیسم است و اگر کسی که خود را روشنفکر میداند هنوز به این نتیجه مهم نرسیده بایداز خود و موضعش انتفاد کند، نه اینکه لبه تیز تیغ را بر گردن افرادی که
-- آزاده ، Jan 16, 2009 در ساعت 06:13 PMبخاطر بقای بشریت از مقام و حتی جان خود گذشته و صهیونیسم جهانی را که دراکثر دول غربی رسوخ کرده وآن دول را بصورت عروسکی در دست صهیونیسم توسعه گربه رقص وا داشته که نتیجه مخرب آن امروز بیش از هر زمان دیگری بر جهان مشهود شده بکوبد. امروز روشنفکران آمریکایی و حتی بعضی از سیاستگزاران و افراد دیگر هشدار به نفوذ و نقش صهیونیسم در سیاستهای مخرب و ویرانگرانه غرب ازطریق امپراتوری آمریکا بخصوص در خاور میانه و آفریقا داده اند که روشنفکران باید مد نظر بگیرند نه اینکه مانند روشنفکران غربگرا ایرانی با زبون و دریوزگی بخاطر قدرت صهیونیسم امضاء خود را به بهانه مبارزه با " اسلام سیاسی" که دست پرورده خود غرب و امپریالیسم آمریکاست در کنارصهیونیست ها و فیلسوف نماهایی نظیر برنارد هنری لوی ، ابن ورق ، عیان هیرسی علی ، شهلا شفیق و امثالهم گذارند ولی نامی از صهیونیسم که معضل دنیای امروز ماست را بعلت قدرتش نادیده بگیرند و هر کس لب به سخن گشود با انگ یهودی ستیزکه بعلت استفاده بیجا و همه جا بمنظور خاموش کردن هرگونه انتقادی به صهیونیسم نژادپرست مورد استفاده قرار دهند. امروزاسراییل با استفاده از تروریسم، بحرانهای ساختگی و رسانه های صهیونیستی قصد نه تنها گرفتن کامل فلسطین ازمردم محلی که مدت بیست و یک قرن مدام درآن زیسته اند را دارد بلکه با استفاده از ایرانیان "روشنفکر" نما می خواهد جنایات خودر ا مخفی نگه دارد بهمین جهت مردم مبارز فلسطین را تروریست می نامد. ایرانیان روشنفکر نما آنرا بصرف اینکه طرف مقابل حماسنام دارد و پیراهن "سکولار" به تن ندارد را با لقب تروریست که برازنده صهیونیسم جهانی است متمایز می سازد و فعالیتهای 60 ساله صهیونیسم درجهت محو کردن کامل فلسطینی ها از سرزمین خود را بباد فراموشی می سپارد و با صهیونیسم همراه و هم صدا می شود. تنها راه حل موجود که امروز روشنفکران عرب ، یهودی و غرب تبلیغ می کنند چیزی جز تحلیل رفتن اسراییل و قوی کردن فلسطین بمنظور یک کشور برای همه که یهودیان منطقه را هم در بر میگیرد نیست و نمی تواند باشد. شما که اینطور از نومی کلاین دفاع می کنید آیا میدانید که ایشان مانند صهیونیستهای دیگر که به Gatekeepers معروف گشته اند : اولا" هنوز اسراییل را مانند آفریقای جنوبی یک کشور آپارتاید نمی داند که این باعث شرم است. دسمون توتو اعلام کرده است که اسراییل نه تنها یک کشور آپارتاید است بلکه بمراتب از آن بدتر است.
2) نومی کلاین و روشنفکرانی نظیر چامسکی هنوز از دو کشور صحبت می کنند : یک کشور یهود و یک کشور فلسطین که با درنظر گرفتن
تغییرات فراوان و ساختن شهرکهای یهودی این امر ناممکن شده است بنابراین فقط یک کشور برای همه باید تبلیغ و حمایت شود. روشنفکر نماهای ایرانی هیچگونه انتقادی از "دولت یهود" بغایت نژادپرستانه نکرده وهمیشه بعنوان حلقه بگوشان صهیونیسم نوک تیز انتقاد را فقط متوجه "اسلام" کرده اند بدون اینکه قدرت دول غربی در رابطه با شکل گیری جریانات سیاسی اسلامی در منطقه را مد نظر داشته باشند. همه می دانند که صهیونیسم بمنظور دزدیدن کامل سرزمین فلسطینی هااز هرگونه صلحی وحشت دارد.این موضوع بسیاراساسی هیچوقت نه بوسیله روشنفکران صهیونیست لیبرال مانند چامسکی ، نومی کلاین و امثالهم ونه بوسیله روشنفکرنماهای ایرانی بررسی شده است. چامسکی و امثالهم که نفوذ زیادی در شکل گیری عقاید افراد "مترقی" را دارند این مسئله که صهیونیسم هیچوقت در فکر تشکیل دولت فلسطین نبوده و نیست را بخاطر حفظ منافع اسراییل از مردم آمریکا و دنیا مخفی نگه داشته اند.بعلت مقلد بودن روشنفکر نماهای ایرانی و از آنجایی که نسبت به اعراب نظر مثبتی نداشته وندارند این موضوع هیچوقت مورد بررسی آنان هم قرار نگرفته است.
3) افسانه دیگری که بوسیله روشنفکران صهیونیست مانند چامسکی و نومی کلاین و امثالهم به آمریکاییان ناآگاه حقنه شده است اینست که "امپریالیسم"آمریکا نمی گذارد که صلحی بین فلسطین و اسراییل صورت گیرد و همه مسائل دور محور"امپریالیسم"این اسراییل است که از هرگونه صلحی قبل از بسط کامل حیطه خود بمنظور برپایی "اسراییل بزرگ"خود داری می کند و بهمین منظور صلح را در زندان محبوس ساخته است. نکته های بسیار
زیادی در رابطه با صهیونیسم و عملکرد آن در جریانات سیاسی جهان و تروریسم و بحران های ساختگی وجودداردکه بایدبین روشنفکران ایرانی به بحث و جدل گذاشته شود که به شناخت نیروهای درگیر کمک شود. درضمن از آنجایی که شما به گفته و نوشته های
صهیونیست های نژادپرست توجه و اعتماد بخصوصی دارید باید بگویم که مساوی کردن صهیونیسم با یهودیت اشتباه بزرگی است که فقط افراد مغرض صهیونیسم را مساوی با یهودیت میدانند که با این حقه بتوانند دیگران را از هرگونه انتقادی به دولت نژادپرست اسراییل باز دارند. من این گفته جوزف بایدن معاون اوباما را اینحا تکرار میکنم:"لازمه ی صیهونیست بودن یهودیت نیست. من یک صهیونیستم ولی یهودی نیستم."
به گمان من، جان کلام عبدی کلانتری در پاراگراف آخر نوشته اش است، آنجا که ساز و کار حاکم بر غرب و حتا اسراییل را با تعریف و تمجید بسیار می ستاید! و می خواهد با یک مقاله، لباس سربازی ارتش اسراییل را به تن روشنفکران ناآگاه(!) بومی بپوشاند! و یا حداقل وادارشان کند که در سرکوب دشمن با رسانه های رسمی اسراییل همراه و همصدا شوند!
-- علی ر. ، Jan 17, 2009 در ساعت 06:13 PMبه صراحت بگویم؛ به نظرمن اعتقاد به (1) آزادی و(2) برابری، ارکان اصلی روشنفکری اند (که دومی در واحد تمدنی غرب و هر دو در واحد تمدنی اسراییل تعطیل است! که از این نظر شرایط اسراییل بی شباهت به کشور آریایی-اسلامیمان نیست!) و اصولآ هرکس که به یکی از این دو بی تفاوت باشد، اصولآ روشنفکر نیست، تا او را دارای دیدگاه دیالکتیک چپ بدانیم!
اسراییل صیهونیست نژادپرست نمیتواند به حیات خود بر روی سرزمین گرفته شده با زور تفنگ و بمب فسفری از فلسطینی ها ادامه دهد. یک کشور برای همه.
-- بدون نام ، Jan 17, 2009 در ساعت 06:13 PMhttp://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=11810
I loved this podcast
-- Ali ، Jan 17, 2009 در ساعت 06:13 PMآقايان و خانمهاي راديو زمانه آيا اين كامنت سراسر جفنگ خانم يا آقاي آزاده حاوي اتهام، توهين، يا حمله شخصي نميباشد كه بايد هرز محسوب شود طبق نظر خودتان. سليقهگرايي تا به چه حد. آخر بابا شر و ور گويي هم حد و اندازه دارد. دبير سايت لطفاً يك خرده سطح دانش سياسي و فلسفي خود را بالا ببر.
-- نويد رازقي ، Jan 17, 2009 در ساعت 06:13 PMشاید اگر آقای کلانتری به داغ این پدر درلینک آمده که بچه هایش بابمب های فسفری - که غیرقانونی است و جنایت جنگی علیه بشریت محسوب می شود- تیکه تیکه شده اندراگوش می کرد شاید بهتر جنایات صهیونیسم توسعه طلب را می پذیرفت: " و ازمجموعه ای به نام«اسراييل ـ آمريکا»(صهيونيسم ـامپرياليسم) انتقاد کنيم،"که جز سرپوش گذاشتن روی جنایت های اسراییل ازطریق منتقل کردن انظار عمومی به "امپریالیسم" آمریکا و فراهم آوردن گیجی و سردرگمی برای مردم غرب- همانند چامسکی -که با این کلک اسراییل از غصب ونفرت و انتقاد مردم جهان بدور ماند و انظار متوجه "امپریالیسم " آمریکا شود استفاده نمی کرد دنیا در شرایط بهتری می زیست. چگونه ممکنست یک روشنفکرجنایات بیشمار اسراییل بقول پروفسور اندره نوشی یهودی فرانسوی - همانند نازی ها- رابه بوته فراموشی
-- بدون نام ، Jan 18, 2009 در ساعت 06:13 PMسپرده واسراییل را به رسمیت بشناسد؟ از پاراگراف آخرین این نوشته همان بوی
civilizing mission ، American exceptionalism
وافسانه Chosen people که همگی اعتبار خود را از دست داده ودر وصف جنایات هایشان و رد تئوری های نژادپرستانه اشان صفحات بیشماری سیاه شده است را می دهد.
http://www.globalresearch.ca/index.php?
context=va&aid=11870
آقای کلانتری نکاتی جالب توجه و نه نو در مقاله اش عنوان میکند. مهمترین مشکل مقاله تصویری که ار جوامع امریکا و مخصوصا اسراییل داده میشود است. پیشنهاد میکنم ایشان سعی کنند (که نمیشود چون اسراییل حرفش را هم نمیشنود) در اسراییل برای رد ایده اسراییل به عنوان یک سرزمین مختص یهودی ها که ساکنان رانده شده فلسطینیش حق بازگشت به آن را ندارند یک مبارزه ای راه بیاندازند تا خود با گوشت و پوست (بخوان زیر شکنجه) احساس کنند که دارند از دستاوردهای مدرن چه جامعه ای حرف میزنند.
-- بدون نام ، Jan 20, 2009 در ساعت 06:13 PMآقاي كلانتري.سلام . چرا آدرس ايمل تان در سايت نيلگون نيست. من چگونه مي توانم مطلب براي سايت نيلگون بفرستم. قبلا فرستاده بودم. اما الان نمي دانم به كدام آدرس بفرستم. لطفا راهنمايي كنيد.
-- شاهپور ، Jan 20, 2009 در ساعت 06:13 PM