رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۹ دی ۱۳۸۸

پرزيدنت ـ پرزيدنت

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

از سلسله بحث های «آمريکايی که نمی شناسيم»

پيروزی باراک حسين اوباما در انتخابات رياست جمهوری ايالات رويدادی خجسته بود. دوست داشتن شخصيت رؤسای جمهور آمريکا کار ساده ای نيست. البته هنوز خاطره های کودکی برخی از ما از عکس های جان اف کندی و جکی کندی احساسی رمانتيک برمی انگيزد. جکی کندی، زنی که در کنار شوهر خوش سيما و خوش صحبت اش زوج زيبايی را می ساختند که هميشه می توانستيم تصاويرشان را در مطبوعات پس از کودتای ايران ببينيم، سوار بر آن اتوموبيل های قشنگ ِروباز و بزرگ اوايل دههء شصت ِ قرن پيش؛ تا وقتی که همان زن جوان به فاصلهء کوتاهی پس از قتل کندی، تبديل شد به جکی اوناسيس، آماج دوربين ها و آبروريزی های پاپاراتزی، با آن عکس های «تاپ لس» جکی ئو روی کشتی آن ميليونر کريه المنظر يونانی؛ که همانجا قلب آدم را می شکست و رومانس کودکی با کاخ سفيد را هم خاتمه می داد!

چه دوران خوبی بود آن دوران (که روشنفکرهای ما اسم اش را گذاشته بودند زمانهء عسرت، دوره شکست، زمستان، سرها در گريبان، آغاز فصل سرد، پوچی انسان معاصر، يأس روشنفکري) ــ چه دوران خوبی بود، دوران کشف مرلين مونرو، کوکاکولا، ميکی سپيلين، مايک هامر و منشی سوپرسکسی اش ولدا؛ بعضی ها داغشو دوست دارن! ازدواجهای پايان ناپذير ليزتيلور و آن رومانس اساطيری با يکی از جذاب ترين چهره های پردهء سينما ريچارد برتون؛ ليز در نقش کلئوپاترا؛ الويس و آن مارگرت؛ جيم موريسون (دورز)؛ تسخير آمريکا توسط بيتل ها و بعد آمدن اين مودراز ها به ايران و مد موی بيتلی که معلم تعليمات دينی سال اول دبيرستان به خاطرش گوش آدم را بگيرد و از کلاس بيرون کند؛ حالا دريغ از يک شاخ مو! بانی و کلايد که البته يعنی همان وارن بيتی و فی داناوی؛ تلويزيون سياه و سفيد ثابت پاسال؛ کاسيوس کلی توی رينگ بوکس و آرمسترانگ روی کرهء ماه؛ ابروهای پرپشت علی امينی در کارتونهای مجلهء توفيق (در کنار سينه های سوفيا لورن و سيلوا کوشينا)؛ و بالاخره يکی از مهمترين اختراعات تاريخ بشری که يکباره دنيا را زيباتر کرد (و خواهرها را به قول سپهري) : مينی ژوپ، مينی ژوپ!

تصورش را بکنيد، چه سعادت بزرگی برای يک نسل از جوانان ايران ــ برای شعور و سلامت فکری و ادراک فرهنگ جهانشهری آنها ــ که از اين مسير و از راه ميکی اسپيلين، ريموند چاندلر، مجلهء توفيق، زن روز، مجلهء بوردا، ستارهء سينما، رـ اعتمادی، ويگن، گوگوش، بيتلها، هاليوود، نقدفيلم پرويز دوايی، جاز، و رومان نوآر . . . از مسير اينها وارد جهان روشنفکری بشوند تا دنيای بيمار، مسموم، ولبريز از عقدهء آل احمد و شريعتی و مطهري! آخرين نسل ايرانی که کودکی و جوانی اش را خوشبخت و بی عقده زيست و همانزمان قدرش را ندانست! شاهکار سلمان رشدی The Ground Beneath Her Feet (داستان جذاب خوانندهء باليوود «وينا آپسارا») را که دربارهء همهء اين چيزهاست بخوانيد تا ببينيد اين دنيای اکنون از دست رفته چه بود.

از موضوع دور افتاديم انگار.
کجا بوديم؟ . . . بعله . . . آقا باراک و رئيس جمهورهای آمريکا: آيزنهاور و ميراث کودتای پيش از متولد شدن ما؛ کندی؛ و بعد جانسون.

ليندون جانسون (۱۹۶۳-۱۹۶۹) آدم شريفی بود و کم نيستند تحليلگرانی مثل آلکساندر کوبورن که او را بهترين رييس جمهور دوران جديد آمريکا می شناسند. بسياری از اصلاحات بنيادی دموکراتيک در زمان او در آمريکا نهادينه شد. مهمترين قوانين مربوط به حقوق مدنی و بيمهء سالمندان و کم درآمدان را او به تصويب رساند. اما جانسون کاريزما نداشت و «فرست ليدي» او را هم من به خاطر نمی آورم. ما روشنفکران ايرانی او را نبخشيديم چون ظرف پنج سال تعداد سربازهای آمريکايی در ويتنام را از ۲۰ هزار به نيم ميليون نفر افزايش داد!

ريچارد نيکسون؟ بددهن، لات، و به احتمال زياد مثل رفيق تاج برسرش، لای يک کتاب جدی را باز نکرده بود! و اگر روانکاوی اوليور ستون را در فيلم «نيکسون» بپذيريم، آدمی سراپا عقده و پارانويايی با ريشه های طبقاتی فرودست که لومپنيسم او را توضيح می دهد. مغز متفکر او آدمی بود به نام «دکتر کيسينجر» (دوست صميمی شاه ايران که خود مغزمتفکری داشت به اسم «شفا» که به اسم شاه کتاب می نوشت.). تنها رئيس جمهوری (۱۹۶۹–۱۹۷۴)که با آبروريزی کاخ سفيد را ترک کرد. آخرين نمای فراموش نشدنی فيلم آلن ج پاکولا (همهء مردان رئيس جمهور) را به ياد بياوريد که در سمت چپ، تصوير اخبار تلويزيون را داريم که به طور زنده دارد پيروزی نيکسون در انتخابات را نشان می دهد (۱۹۷۲)و در سمت راست دو خبرنگار «واشنگتن پست» ، باب وودوارد و کارل برنستين، پشت ميز کارشان ــ فقط صدای ماشين تحريرشان را می شنويم ــ که دارند داستانی می نويسند (افشای قضيهء واترگيت) تا دوسال بعد قدرتمندترين مرد جهان را از کاخ سفيد پايين بکشد.

جرالد فورد معاون نيکسون جای او را گرفت و بعد از سه سال رياست بی اهميت (۱۹۷۴-۱۹۷۷)، جايش را به جيمی کارتر داد.

جيمی و روزالين ــ روستايی و روستائی منش، بی شيله پيله، خوش باطن و ساده. برسر گروگانهای آمريکايی در «لانهء جاسوسی»، تيم انتخاباتی ريگان و عوامل خمينی پشت سرش ساخت و پاخت کردند تا کارش را يکسره کنند. کم نيستند ايرانی هايی که پيروزی انقلاب ضد شاه را ناشی از سياستهای او می دانند. «کارتر پشت شاه را خالی کرد!» اما کارتر به طور جدی به حقوق بشر باور داشت و بيوگرافی سياسی او تا امروز اين حقيقت را به خوبی ثابت کرده است. در زمان او بود که برای اولين بار در مطبوعات آمريکا گزارشهای دقيقی راجع به روشهای شکنجه در زندانهای ساواک (مثل اتاق تمشيت) به چاپ رسيد. در ضمن در زمان او و معاونش برژينسکی بود که کمکهای سياسی و نظامی آمريکا به مجاهدين اسلامی ِافغانی شروع شد. جنبش جهادگرای امروزی ريشه يابی و قدرت خود را مديون تلاشهای کارتر و ريگان است.

با رانالد و نانسی، «گلامور» و زرق و برق به کاخ سفيد بازگشت (۱۹۸۱–۱۹۸۹). هردو زمانی در هاليوود آکتور بودند. نانسی تا مغز استخوان خرافاتی بود و به فال و طالع بينی اعتقاد داشت. اما رانالد جذبه داشت، شوخ بود، شيرين حرف می زد، عبوس و جدی و روشنفکرنما نبود. يک کابوی تمام عيار! کسی که به او تيراندازی کرد و مجروحش ساخت، جوانی بود که از فيلم «رانندهء تاکسي» مارتين سکورسيزی الهام گرفته بود. همه چيز سينما بود. يکی از ضدکمونيست ترين رؤسای جمهور تاريخ آمريکا، با کارنامهء دخالت نظامی در گرانادا، به راه انداختن جنگ فرسايشی کونتراها در نيکاراگوا، قتل اسقف رومرو در السالوادور، بمباران ليبی و قتل فرزند خردسال قذافی، بزرگترين مسابقهء تسليحاتی فرسايشی با اتحاد شوروی (سابق)! يک بار در يک سخنرانی گفت مجاهدين اسلامگرای افغانی همان اهميتی را دارند که پدران مؤسس و بنيانگذار ايالات متحده! يک بار هم، نشسته کنار پاپ اعظم که داشت نطق می کرد، کابوی پير روی صندلی چرت اش گرفت، سرش افتاد پايين و به خواب رفت ــ جلوی دوربين تلويزيون!

جورج بوش پدر (۱۹۸۹-۱۹۹۳) ـ رئيس سابق «سيا» (CIA) و از خاندانهای نفتی تکزاس که غذای ژاپنی به مزاج اش سازگار نبود! تابلوی به يادماندني: ضيافت رسمی رهبر ژاپن به مناسب سفر بوش به اين کشور، که در آن رئيس جمهور آمريکا جلوی چشم ميليونها بينندهء تلويزيون دستش را جلوی دهانش می گيرد و بعد توی بشقاب بالا می آورد! تپق زدن و جمله های پرت گفتن، از او به «دبليو» به ارث رسيد! ديک چينی هم همينطور! اگر عکس جوانی باربارا را نگاه کنيد (مامان «دبليو»)، مطلقاً نمی توانيد حدس بزنيد آن زيباروی ترکه باريک تبديل شده است به اين عجوزهء غول پيکر! منشاء مشکلات روانی و الکليسم «دبليو»؟!

بيل و هيلاری؛ (بيل و مونيکا؟!) (۱۹۹۳-۲۰۰۱) ــ بی نهايت باهوش، روشنفکر، کتابخوان، که ضيافت بدهد و گابريل گارسيا مارکز، سلمان رشدی، نلسون ماندلا، و واسلاو هاول را دعوت کند و با آنها راجع به ادبيات گپ بزند. خوش صحبت ترين رئيس جمهور تمام تاريخ آمريکا. سخنرانی هايش را خودش می نوشت. بر موضوعات اقتصادی و حقوقی احاطهء عجيبی داشت. پنج دقيقه که به او گوش کنيد، ديگر از عوض کردن کانال تلويزيون منصرف می شويد! در ميان فقر بار آمده بود و می توانست با سياهان جنوب که در کنارشان بزرگ شده بود، با زبان خود آنها صحبت کند. تونی موريسون گفته است، «کلينتون تنها رئيس جمهور سياهپوست ما بود.» دست راستی ها او را به دادگاه کشاندند و قدرتمندترين مرد جهان را مجبور کردند بر صفحهء تلويزيون به کارهای شنيع و شيرينی که با مونيکای ۲۴ ساله زير ميزرياست جمهوری در کاخ سفيد کرده بود اعتراف کند، از جمله داستان آن سيگار برگ معروف که مونيکا . . .

دبليو ـ بوش پسر. محور شرارت!
اصلاً حرفش را هم نزنيم!


~



Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

فوق‌العاده بود. قطعه‌های موزیک هم فوق‌العاده بودند.

-- QIL ، Nov 9, 2008 در ساعت 06:48 PM

این چی بود؟
نه! جدی! این چی بود؟

-- مریم ، Nov 9, 2008 در ساعت 06:48 PM

خیلی جالب بود!

-- رضا ، Nov 10, 2008 در ساعت 06:48 PM

آقا دنباله‌ی نوشته‌ی توبی هاف را ترجمه کنید! این حرف‌ها چی ستند؟

-- کاوه ، Nov 10, 2008 در ساعت 06:48 PM

من بیشتر اوقات از خواندن مطالبت لذت می برم
این جستار هم جالب بود

-- بهداد ، Nov 10, 2008 در ساعت 06:48 PM

اجرایِ متفاوت و جذابی بود!

-- مخلوق Creature ، Nov 10, 2008 در ساعت 06:48 PM

ممنون از تذکر يکی از شنوندگان آقای رضا ـ نکتهء شما درست است، اشتباه از من بود. در ژاپن بود که جورج بوش پدر حالش به هم خورد، چين نبود!

-- عبدی کلانتری ، Nov 11, 2008 در ساعت 06:48 PM

خیلی کول بود آقا عبدی.
من تاریخ اینجوری دوست دارم. همین طوری ادامه بدید لطفا.
راستی بوش پدر غذای چینی دوست نداشت یا غذای ژاپونی؟

-- کولولو ، Nov 12, 2008 در ساعت 06:48 PM

مثل رفيق تاج برسرش، لای يک کتاب جدی را باز نکرده بود!
==پس لای کتاب شوخی را باز کرده بود، نه؟ این نظر خاله زنکی بود یا چی؟ برای مثال نقل قول ابراهیم گلستان را راجع به صحبتی که در مورد فیلمش با شاه کرده بود و نظرات شاه هم نشنیده اید. بمیرم الهی چقدر گلستان غیر جدیه. فاکت تاریخی آوردن رااز شما باید یاد گرفت.

و اگر روانکاوی اوليور ستون را در فیلم «نيکسون» بپذيريم، ...
== اولیور استون که به فیلم چلوکبابی ساز معروفه یکدفعه میشه روشنفکر و نظرات کلیشه ایش میشه جدی! آخ چه بوی پیاز چلوکباب راه افتاد

مغز متفکر او آدمی بود به نام «دکتر کيسينجر» (دوست صميمی شاه ايران
== بله و دوست بسیاری از سیاستمداران درجه اول دیگر دنیا. برای نمونه دوست صمیمی هلموت اشمیت صدر اعظم، پیانیست آلمانی و صاحب امتیاز یکی از روشنفکری ترین هفته نامه های آلمانی بنام تسایت)

که خود مغزمتفکری داشت به اسم «شفا» که به اسم شاه کتاب می نوشت.
--آره آخه قرار بوده شاه نویسنده و شاعر و نقاش و مجسمه ساز و ... فضانورد هم باشه، نه؟ توی تاریخ جهان از عهد بوق همه شاهان دنیا همینطور بودن. بابا تمام کتابهایی که شاه و ملکه ها و رییس جمهورها وبسیاری از شخصیت های دیگر دنیا مینویسند یک یا چند کو-آتور داره که اونها براشون مینویسن. این که اشکالی نداره. اما شما بزرگتر و برتر از آنید که بدانید یا به روی خودتان بیاورید.
خیر جانم شجاع الدین شفا استاد دانشگاه و محقق فقط به اسم شاه کتاب ننوشته و بسیاری از کتب و مقالاتش را با نام خودش نوشته است. اگر نمیدانید به سایتش مراجعه کنید. آن موقع که شما به سیب زمینی میگفتید دیب دمینی شجاع الدین شفا دین اسلام را نقد میکرد و با خرافات مبارزه میکرد. و بخصوص از این جهت از روشنفکران مدرن و خوشفکر ایرانیست. البته شما بزرگوارتر و مطلع تر از آنید که بدانید او کیست والا خودتان هم آرزو میکردید کو-آتور شما هم بشود که قبل از چاپ مطالبتان، بیهوده گوییهایش را حذف کند.

اما کارتر به طور جدی به حقوق بشر باور داشت
== اوه اوه دیدم صد بار به حکومت سفاک ملاها اعتراض کرده. دریغ از یکبار! بخصوص گروگانهای امریکایی خیلی دوستش دارند که با کوته نظری دیگری با پروژه طبس داشت تمام حقوق و زندگی بشریشون را به درگاه باری تعالی میفرستاد. از پاکی اخلاقی اش نگو که شاه بیمار مبتلا به سرطان را با پستی آواره دنیا کرد و کشت. همین طرفدار حقوق بشر دو رو تنها دو ماه قبلش توی ایران از ایران بعنوان جزیره ثبات و آرامش و و و نام برده و از شاه تمجید کرده بود. بعد از انقلاب وسلطه ارتجاع سیاه مرگ شاه لالمونی پیدا کرده بود یا حقوق بشرش را لولو خوره بود؟ عجب اخلاق نابی نشان دنیا و متحدان خود در دنیا داد! فرق است بین استفاده ابزاری از حقوق بشر تا اعتقاد واقعی به آن. والا پایمال شدن وحشیانه آن در سی سال اخیر ارزش ان را نداشت که یکبار که شده محض شوخی بجای کوبا رفتن به ایران که آن بلای عظیم سرش آمده بود برود و از این آدمخواران حکومتی همان را بخواهد که از فیدل کاسترو خواست؟ یا یک مقاله خشک و خالی در همان روزنامه های کذایی افشاگر شاه ایران بنویسد و به نقض حقوق بشر همه جانبه در ایران اعتراض کند؟


ریگان يکی از ضدکمونيست ترين رؤسای جمهور تاريخ آمريکا، با کارنامهء دخالت نظامی در گرانادا، به راه انداختن جنگ فرسايشی کونتراها در نيکاراگوا،
== بگید با پول خون ملت ایران بله یادتون رفت اینو از قلم انداختید... تا از زمان شاه گذشتیدایران هم یادتان رفت. مهم نبود که بقیه رییس جمهورها با ایران چه کردند؟ هی گل زدند به ایران نه؟

بيل و هيلاری؛ ــ بی نهايت باهوش، روشنفکر، کتابخوان،
== آره از همه مهمتر اینکه بخصوص کتابهای خاطراتشان را خودشان نوشته بودند، نداده بودن شجاع الدین شفا بنویسه. آخه هردو با وجودی که هنوز پست و مقام های بعدی داشتن از زور بیکاری نمیدونستن وقتشون را چه جوری باید پر کنند، هی کتاب پشت کتاب مینوشتند.
.....
از تاریخ نویسی آبدوغ خیاری تان خیلی ممنون. منو بشدت یاد مسعود بهنود می اندازید. براستی به تمام زاویه های تاریک تاریخ نور می افکنید. چشمم داره از فرط نور کور میشه. خداحافظ

-- مینا ملکی ، Dec 30, 2009 در ساعت 06:48 PM