رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > تنبلی ذهنی شاعران جوان ایران | ||
تنبلی ذهنی شاعران جوان ایرانونداد زمانیv.zamaani@gmail.comدر بخش اول مقاله عنوان شد که ادبیات و شعرِ بعد از انقلاب، به دلیل گسستگی رابطهاش با دستاوردهای نسلهای قبلی و نیز به خاطر سرآسیمگی و فرصتهای لحظهای و ناپایدار در جامعهی استبدادی، متأسفانه فرصت نیافت تا از پوستهی اولیهی مربوط به واکنشهای غریزی مردم جامعهی استبدادزدهی ایران فراتر برود. در حقیقت، اشعار خانم روجا چمنکار نماد آشکاری از تنبلی ذهنی و تکرار موضوعات اعتراضی مملو از «سرخوردگی/ پرخاش» است که به شکل گستردهایی در اشعار سه دههی گذشتهی ایران تجلی یافته است. بیتردید، هنرمندان هر جامعه به سبک و سیاق خاص خود، قرار دیگری ندارند جز آنکه از سویی بازتابِ تشویش و نگرانیها و از سوی دیگر نمادِ امید و آرزوهای جامعهی خویش باشند. در این میان اما، وضعیت غیرعادی و بحرانی ۳۰ سال گذشتهی ایران به روان/رفتاریهای عمومی دامن زده است که در هیبت مظلومنمایی، ستمکشیدگی، پوپولیسم و سانتیمانتالیسم نمود پیدا کرده است. به همین مناسبت، واکنش رفتاری "سرخوردگی و پرخاش" علاوه بر آنکه به اساسیترین شیوهی ابراز وجود مردم تحت ستم در ایران تبدیل شده است، در ساختاری وسیعتر به یکی از شایعترین واکنشهای زمامداران دیکتاتوری مذهبی ایرانی نیز بدل گشته است. به عبارتی، همهی ایران در آنِ واحد هم مظلوم است و هم پرخاشجو. هر ساله بیش از ۲۰ هزار ایرانی (به اندازهی یک جنگ خانمانسوز داخلی) توسط رانندگانی که پرخاشجویانه قوانین را زیر پا میگذارند در جادههای کشور جان خود را از دست میدهند. میلیونها ایرانی به دلایل کاملاً واقعی، مأیوسانه به مواد مخدر پناه میبرند و پرخاشجویانه سلامت خود و دیگران را به خطر میاندازند. بهراحتی میتوان شاهد میلیونها جوان ایرانیِ سرکوبِ جنسیشده بود که ناخودآگاه قربانی روابط جنسی تحقیرکننده و پرخاشجویانه میشوند. در این میان تأسف و تراژدی در آن است که ببینیم روشنفکران و نمایندگان اندیشههای خلاق جامعه نیز بر طبل تکرارِ واکنشِ «سرخوردگی/ پرخاش» که در ذهنیت عمومی همهی اقشار جامعهی ایرانی نضج گرفته است میکوبند. از همین زاویهی دید است که میتوان به الفبایی از کلیشهها اشاره کرد که به گونهای اشباعشده در تولیدات سرگرمکنندهی هنری- فرهنگی جامعه وجود دارد. داستانهای سانتیمانتالیست مملو از «غمنالهها» و سرشار از هویتِ «مظلومصفتی» در کنار غرولند پرخاشگرانه به اصلیترین و جذابترین شیوهی ابراز وجود هنری در سینمای فیلمفارسی، سریالهای دولتی تلویزیون، موسیقی (ملی، شهری و حتی راک و جاز زیرزمینی)، روزنامهنگاری و وبلاگنویسی بدل گشته است. در این میان باید این پرسش را مطرح کرد که چرا در این همهمهی ناگزیر، ادبیات جدی که انتظار ذهنیت انتقادی فراتر از کلیشه و سلیقهی عمومی از آن میرود، به تکرار همان مضامین عامیانه و واکنشی تن داده است؟
باید از نمایندهی شعر موفق معاصر (که متأسفانه در این مقاله قرعهاش به نام خانم روجا چمنکار افتاده است) پرسید که چرا در خلال ترسیم و تصور تخیلی جامعهاش، هرگز به تمناهای ذهنی صدها هزار زن و دختر شهرستانی و کمابیش مذهبی که حتی بیشتر از زنان شهری، غریزههای زیبای انسانیشان سرکوب میشود نپرداخته است؟ باید از داستاننویسان بعد از انقلاب پرسید که چرا قهرمانان (و یا حتی ضدقهرمانان) آنها بهندرت روحانی، پاسدار، بسیجی، روستاییِ به شهرآمده، شهرستانیها و جمع عظیم بازاریهای نوکیسهی مذهبی شهرهای ایران بودهاند؟ چهار سال پیش، بعد از ۱۶ سال به ایران برگشتم و در این سفر تماس مجدد با آقای (الف) یکی از دوستان قدیمیام نصیبم شد که قبل از خروج من از کشور، جوان مذهبی صادقی بود که وانت کوچکی تهیه کرده بود و در دهات اطراف شهر، دستفروش میوه شده بود. وقتی بعد از سالها با آقای الف ملاقات کردم ایشان صاحب چندین مغازهی بزرگ در بازار شهر بود و یک آژانس بزرگ معاملات ملکی را میچرخاند که کارمندانش مسئولان سابق بانکهای همان شهر بودند و حالا به عنوان مشاور در خرید و فروشهای چند صد میلیون تومانی با او همکاری میکردند. این جوانِ صادقِ سابق مذهبی و میلیاردر کنونی هم تریاک میکشید، هم هر نوع مشروبی را نوش جان میکرد و با اینکه پدر دو دختر جوان بود، در اولین فرصت میخواست مرا به سراغ دو معشوقهی دانشجویش ببرد (که چهار سال پیش به هر کدامشان ۵۰ هزار تومان در هفته میداد). مثال آقای الف را برای این بازگو میکنم که در هیچ کجای ادبیات جدی ما خبری از طبقهی جدید وقیح و به قول غربیها «سوسیوپت» شده نیست. اخلاقیات دانشجویان از نوع معشوقههای آقای الف و کارمندان عالیرتبه از نوع همکاران آقای الف به داستانها و اشعار راه نمییابند. در این میان حتی نوشتهایی نیز دربارهی همسر فداکار و ساکت و صبورِ آقای الف که به سفرهی ابولفضل و جادو جنبلهای مذهبیِ تبلیغشده توسط دولت مهدیخواه پناه برده است، یافت نمیشود. شعر و داستانی نیز سروده نمیشود که قادر باشد پیچیدگی رفتاری- روانی دختران بسیار متجمل آقای الف را که با معشوقههای پدر دوست هستند منعکس کند. دخترانی که یأسشان از مردان و «پدر» را با خشونتِ جراحی بینی، چانه و گونههای خویش و یا لاس زدن با پسرانِ سرشار از «سرخوردگی/ پرخاش» محله بروز میدهند. حجم انبوه ماجراهای کلیشهایی موجود در دایرهی «سرخوردگی/ پرخاش»، ستم، محدودیت، استبداد مذهبی و تناقض چندشآور آشکار در روبنای جامعه، چنان شاعر جوان و حساس ما را افسون کرده است که فقط به بازگویی این سطح از تراژدی که البته بسیار جذاب و شهریپسند است بسنده کرده است. در یک کلام، اشعار خانم روجا چمنکار و نسل جوان ادبیات ایران از عمق فاجعه و یا حتی به تعبیری از فرخندگی تحولات گذار از اخلاقیات فئودالی به سوداگریهای جامعهی سرمایهداری چیزی نمیگویند. باید بهصراحت پرسید تفاوت مضامین استفادهشده در اشعاری که جوایز ادبی کشور را نصیب خانم چمنکار ساخته است و دهها هزار وبلاگنویسی که در ابعاد نجومی در حال بروز دغدغههای عمومی شهرنشینان ایرانی (و بیش از ۹۰ درصد تهرانی) هستند چیست؟ اگر قابلیتهای زبانی، دایرهی وسیع لغات، ترفندهای زیباییشناسانهی شعرگویی مدرن ایرانی را که شاعر کمابیش طراز اول کشور بر آنها مسلط است کنار بگذاریم، چقدر از اشعار این نویسندهی خوشذوق و باهوش به لحاظ راهبری و نقد اندیشه توانسته است وظایف تبیین خودآگاه و حتی ناخودآگاه جامعهی متنوع ایرانی را بر دوش بکشد؟ توانمندی شعر در جانبخشی به نهانیترین، انتزاعیترین و عمدهترین هنجارها و ناهنجاریهای بشری به یقین میتوانست در جزیرهی استبدادزده، تحقیرشده و سراسر متحولشدهی ایران، اوج زیباییشناسانهی بیکرانی را برای ادبیات ایران و جهان به ارمغان آورد. مخاطب اصلی نگاه انتقادی این نوشته، شاعر دیگری نیست جز روجا چمنکار که به همراه بسیاری دیگر از ادیبان جوان کشور ثابت کردهاند که زمینههای پرواز خلاق را دارند ولی تاکنون نخواستهاند از چرخهی سانتیمانتالیسم کلیشهایی فاصله بگیرند. آنها هنوز نتوانستهاند به ذهن کاوشگر و و سرشار از ذهنیت انتقادی و به تعبیر فروید «غریب»1 دست پیدا کنند تا قادر باشند نقبی عمیق در ضمیر ناخودآگاه جامعهشان بزنند. اگر ماجرا همین گونه ادامه یابد، دیر یا زود باید شاهد آن باشیم که الفبای کلیشهها نیز برای تنبلی ذهن شاعران سه دههی گذشته کفایت نکند و سلسلهی جدیدی از تولید ادبی در لوای بدیهیات غیرهوشمندانه جایگزین شعر آنها شود و مثلاً ناگوارانه به اشعاری برخوریم چون: دستی که طرد میکند نجاتت میدهد/ دستی که نجات میدهد طردت میکند/ و عشق همینطور/ مثل یک زخم/ دهان باز میکند و/ دو سرش به هم نمیرسد... (روجا چمنکار) که به معنای دقیق کلمه بدون کمترین تنشِ خلاق ذهنی، بدون استفاده از هرگونه تمهید شاعرانه و هر نوع ترفند فیگوراتیوِ تخیلی سروده شده است. شعری که در آشکارترین شکل ممکن، فقط جملهی بسیار بدیهی است که جامهی بریدهنویسی شعر پلکانی را به تن کرده است. شعری که ضمن توهین به شعور و شعف ادبیات فارسی، نمیتواند و نمیخواهد چیزی بیشتری از این بگوید که: دو به علاوهی دو میشود چهار و هرگز امیدوار نباشید که جمعشان به عدد سه تبدیل شود. پانوشت: 1- Uncanny بخش پیشین • روجا چمنکار و «سپید برفی» |
نظرهای خوانندگان
نقد آقای زمانی بر شعر معاصر وبه طور کلی ادبیات معاصر ایران درست ومنطقی است به ویژه شعر معاصر به نوعی ذهن وزبان تجریدی وانتزاعی عجیبی گره خورده ومتاسفانه محدود به عده ای از روشنفکران آن هم بخش خاصی از آن محدود مانده است.خانم چمنکار فیلمی در باره منوچهر آتشی هم تهیه کرده است که آن هم بدبختانه هیچ گونه گرایشی به بازنمایی مسایل اجتماعی در شعر او دیده نمی شودو ستایش های صرف است از شاعری خوب که در نیمه دوم شاعری اش به دام روابط روشنفکرانه افتاده بود واز زندگی امروز ایران هیچ اثر قابل ملاحظه ای در شعرهایش دیده نمی شد وحتی به لحاظ شخصی به دام رابطه نزدیک با مراکز قدرت افتاده بود.امیدوارم شاعران جوان ما مثل خانم چمنکار به خودشان بیایند که متاسفانه تعدادشان اندک نیست.
-- کیا ، Oct 11, 2010 در ساعت 03:00 PMجانا سخن از زبان ما میگوئی!
بسیار خوشحالم که آن نقصانی را که فیالحال در ادبیات فارسی عیان شده را ذهن نکته سنج و تجربت گرانقدرتان را برای همه شرح دادهاید
به زعم من آنچه شما کلیشه میخوانیدش (و گمانم واژه پختهتری باشد) من ابتذال یا قشری گری مینامم. نشناختن گفتمانهای رایج ادبی و استحصار جوانترها در کافهها و تحدید اذهان خویشتن باعث بروز همین عصیانهای کلیشهای شدهاست.
البته هستند در این میانه شاعران جوانی که سعی در فراروی از این جریان داشته و دارند و هرچند راه درازی در پیش دارند اما تعمق امیدوار کنندهای در ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه از خود نشان دادهاند.
هرچند که شاید از جامعه شناسی شناخت نیز چیزی ندادنند. فیالمثل برای نمونه:
از روشنائی عرفان که رد شوی
بر محمل اندیشههای نیچهای
بر محمل حقیقت تلخی برای تو
که بین خدا وشیطان تو بازیچهای
در کوچه باغ خاطرههای بهشت دور
گیج از ارادهء معطوف قدرتیم
در حسرت پاریس و میسال 68
جا ماندهایم و هنوز مبتلای غربتیم
نه مارکوزه، نه کامو، نه سارترمان
نه شورشی صمیمی درون دپارتمان!
ما در کشاکش ایمان و آهنیم
فکر قضای لذیذ صلاة مان
(م.تاجاحمدی)
ویا گذشته از این در ساختاری متفاوت و شاید چپگرایانه میتوان شعرهای بابک سلیمیزاده را شعر آگاهانهای خواند که هرچند حاوی عیصان و انتقادند اما در این مسیر حرکت میکنند. و به زعم حقیر بیانصافیست اگر چنین اشعاری (مخصوصا کار بابک سلیمیزاده) را من مجله آثار قشری و کلیشهای مذکور بدانیم:
عشقال
سوگند به هر چه گند و گه
که گاهی گُندهتر میشوم از نیمکت ذخیرهها
سایز شلوارم از پایم میرود تا خرما
تا شیرهها
به کرمان میرود
ازکرمها
تا زیرهها .
آن زیر میرها چیزی به جز جِر اگر یافتی
جار مزن
چون من دیدم که شلوارم را
پشت کوه انداختی
پشت کوه افتادهام
شلوارم را به کوهپایه دادهام
و پایم شد شایعهای
که شهر را از این رو
به آن روی سگش میکند انشاالله
ماه
چون سگک
بر کمربند سیاه میدرخشد
چون تو
که میدرخشی
مثل شلواری
که از رانم رانده نشد
راننده شد
راننده نیستم
دست به فرمان نبوده ام
گوش به فرمانم
قد و بالای تو رعنا رو برانم !
(بابک سلیمی زاده)
پانوشت: در صورتی که نسخهء کامل هرکدام ازاین اشعار را خواستید امر بفرمائید تا برای تا ارسال کنم.
-- مجتبی محمودی ، Oct 12, 2010 در ساعت 03:00 PMآقای زمانی گرامی، نظرات شما کاملاً درست است اما باید به داده هایی که وارد جامعه ی ایران می شود هم توجه داشت.
-- Masoud Nekoubakht ، Oct 12, 2010 در ساعت 03:00 PMشما هم اشتباه همان کسانی را کردهاید که عرصهی رسمی را ملاک جدیبودن شاعر تلقی میکنند. در یک مملکت با حکومت فاشیستی، بازنمایی وضعیت دقیق و درست آنچه پیرامون ادبیات میگذرد کاملن مغلوط و آلوده است. روجا چمنکار نه تنها از شاعران جدی الان نیست که شعرش نسبت به شعر دههي چهل نیز هیچ فاصلهگیری مشخصی را نشان نمیدهد. شاعران جدی را از تریبونهای رسمی نمیتوانی پیدا کنی. وضعیت مریض حاکم بر ژورنالیسم ادبی قطعن شاعران و نویسندهگانی را پیش مینهد که از جنش خودش باشند.
-- رامتین کریمی ، Oct 12, 2010 در ساعت 03:00 PMخوب است که شما شعر شاعران جدی را اینگونه به پرسش بگیرید. نه این شاعران سانتیمانتالیست و ... را.
واقعن خیلی مسخره است.اگر با صد اگر اما قبول کنیم که چمنکار شاعر خوبی است که شما او را بعنوان نماینده شعر امروز گرفته ای /کمی هوش کمی بداهت کمی خلاقیت.خدا وکیلی در کدام یک از اشعار زنان این سالها این ها یافت می شود.دیگر در مورد شبه نقد دیگر نباید چیزی گفت که ...........
-- احمد ، Oct 12, 2010 در ساعت 03:00 PMبا سلام و ضمن تشکر از توجه دوستان عزیز
کیای عزیز،
قصد اصلی این نوشته تلنگری روزنامه نگارانه بود به نگرانی که سال ها دلواپسم کرده بود و هنوز هم نگران ان هستم . بی تردید در این باره نطرات متنوعی وجود دارد و به یقین بسیاری از مسائل در نوشته من از قلم افتاده است.
مجتبی عزیز
متاسفانه مقاله من بیش از حد به ورطه عمومیت دهی افتاده است . آن را بگذارید به حساب روزنامه نگاری شتابزده و بیش از پیش ذوق زده ن... من با َشاعرانی که اسم بردید اشنا هستم و از علاقه مندان پی گیر آنها .
جای آن دارد که از نامرادی که نسبت به خانم روجا چمنکار هم داشتم بگویم. کنجکاوی من نسبت به ایشان به خاطر شعرهای دوست داشتنی بود که از ایشان می خواندم و هنوز صمیمانه امیدوار هستم که بخوانم. امیدوارم ایشان جسارت بنده را صبورانه نادیده بگیرند و گوشه های از آن را برای شعر خود فرخنده بیابند.
مسعود عزیز
نمی خواهم حدس بزنم کاش توضیح بیشتری می دادید.
رامتین عزیز
روجا چمنکار شاعر بدی نبوده است. در این وانفساییی که دست همه در جیب دیگری است و پول و مصرف یکی از حرف های اولیه را در جامعه معاصر ایران می زند حضور مجموعه وسیعی از جوانان خلاق و با استعداد همچون روجا و ندارک شان برای طیفی مطرحی از سلیقه های معاصر ِادبی را نادیده نگیریم بهتر است.
حتما خودتان می دانید که توجه شما زیبا و سازنده است. شاد و فرخنده باشید.
به نظر من شاعر یا نویسنده ی خلاق کسی است که به تدریج خود نویسنده اش را به بیرون گود می کشاند.بازنویسی قهرمان یا ضد قهرمان تنها در صورتی جذابیت دارد که از مسافتی کمی دورتر روایت شده باشد.
-- هوشیار ، Oct 13, 2010 در ساعت 03:00 PMشما نمی توانید درباره ی قهرمانی بنویسید که در واقع خودتان هستید یا ضد قهرمانی که در واقع داستان نا قهرمان بودن خودتان است.بسیاری از نویسنده های جوان ما خود بخشی از سردرگمی ها و آشفته گی های جامعه ی خود هستند بی آنکه این حقیقت را دریافته باشند.
درست نمی دانم چگونه یک شهروند پریشان با خلاقیت نویسندگی می تواند به یک نویسنده ی توانا تبدیل شود و قهرمان ها و ضدقهرمان های دوران خود را روایت کند.اما تقریبا مطمئن هستم که شاعر و نویسنده ی خوب در دوردست نشسته است.تازیانه ی استبداد را دیده است اما استبداد زده نیست.در همسایگی کلیشه های سانتی مانتال زندگی می کند اما سانتی مانتالیست نشده.در جزیره ی تحقیر شده ی ایران زندگی می کند اما خود را حقیر نمی داند.چنین نویسنده ای می تواند زیبایی شناسی یک جامعه ی متحول شده را به دیگرا ن بشناساند.