رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > «من و تقوایی برای تشکیل خانواده ساخته نشده بودیم» | ||
«من و تقوایی برای تشکیل خانواده ساخته نشده بودیم»پانتهآ بهرامیبه بهانهی اهدای دکترای افتخاری ادبیات از دانشگاه «براون» آمریکا به شهرنوش پارسیپور، نویسندهای که انتشار آثارش در ایران ممنوع است، با وی به گفتوگو نشستم.
بنمایهی قسمت اول گفتوگو در پیوند با آثار شهرنوش پارسیپور قرار داشت. قسمت دوم این گفتوگو که اکنون پیش روی شماست، به زندگی شخصی وی مربوط میشود.
زیباترین خاطرهی فردی که یادتان میآید، کدام است؟ در شهر پاریس بودم. یکروز صبح از خواب بیدار شدم. طبق معمول مسواک زدم و آبی نوشیدم. مبلی داشتم که تختخواب هم میشد. روی این مبل نشستم. فقط روبهرو را میدیدم که آفتاب داشت مینشست و جلو میآمد. آفتاب توی اتاق افتاد، بعد رد شد و خورد روی دیوار. بعد شب شد و من همینطور توی تاریکی نشسته بودم و دوباره روز شد. یکباره متوجه شدم که شاید متجاوز از ۲۴ ساعت است که همینطور آرام نشستهام و به روبهرو نگاه میکنم، بدون این که فکری در ذهنم باشد. مغزم بهکلی خالی از هر فکری بود. این ۲۴ ساعت برای من به اندازهی چند ثانیه گذشته بود و چون تجربهی خیلی غریبی از نظر برخورد با زمان و مکان بود، همیشه آن را در ذهنم دارم و وقتی یادم میآید، خیلی لذت میبرم. آرزو دارم یکبار دیگر دچار این حالت بشوم. شما با ناصر تقوایی ازدواج کردید و حاصل این ازدواج یک پسر است. آیا پسرتان هم کار هنری میکند؟ با او ارتباط دارید؟ مقداری از زندگی خودتان برایمان بگویید. نه من و نه ناصر تقوایی، هیچکدام برای تشکیل خانواده ساخته نشده بودیم. ما قبل از این که ازدواج کنیم، با هم ارتباط داشتیم و پسر من هم محصول این ارتباط است. وقتی اینطور شد، ما با هم ازدواج کردیم. من فکر میکنم پسرم از زندگی با پدر و مادری که دیسیپلین خانوادگی نداشتند، خیلی صدمه خورده است. همینجا میخواهم به افرادی که خیلی ماجراجو هستند یا میخواهند خود را وقف کاری بکنند، توصیه کنم که بچهدار نشوند. الان من دارم میبینم خیلیها که آزادیهای جنسی دارند، یا افرادی که دستهجمعی زندگی میکنند و یا افرادی که متوجه سکس آزاد هستند، میخواهند بچهدار بشوند و من فکر میکنم این کار غلطی است. بچه باید در محیطی بهدنیا بیاید که در آن دیسیپلین و نظم وجود داشته باشد. یعنی زنی و مردی تعهد کنند با هم زندگی کنند و با هم زندگیشان را بسازند و مرکزی بهنام خانه ایجاد کنند که بتواند نماد و تجسم کل جامعه باشد. در این حالت است که بچه درست بار میآید و زندگی خوبی خواهد داشت. پسر من، پسر بسیار خوبی است. یعنی آدمی است که من در زندگی همیشه به او ایمان داشتهام، چون فاقد اشکالات و اشتباهات پدر و مادرش است، ولی میدانم که او خیلی خیلی زیاد بهخاطر ما صدمه خورده است. هم از دست من و هم از دست پدرش. این به آن معنا نیست که ما آدمهای بدی بودیم. این فقط به معنای آن است که ما حق بچهدار شدن نداشتیم. یعنی ما نباید بچهدار میشدیم. بدبختانه در مقطعی که این اتفاق افتاد، در جامعه بهما یاد نمیدادند که چگونه از بارداری جلوگیری کنید و چگونه مسئلهی روابط عاطفی و جنسی را با مسئلهی بچهدار شدن قاطی نکنید. بههرحال من و ناصر تقوایی، هفتسال با هم زندگی کردیم. خانهی ما بهصورت مرکزی درآمده بود که دوستان مختلف در آنجا رفت و آمد میکردند. چون ناصر تقوایی بهاندازهی یک دور تسبیح دوست داشت. زندگی من هم وقف این طرف شد. یعنی رابطهی دوستان یا اقوامم، با من تقریباً قطع شد. برای اینکه من بیشتر در حوزهی دوستان و اقوام ناصر تقوایی قرار گرفتم. دوستان ناصر بهخانهی ما میگفتند: «کلوپ جنوب». چون دستهجمعی میآمدند و حتی گاهی ساعت دو نیمهشب در خانهی ما زده میشد می آمدند و تاصبح بحث و گفتگو بود. خیلی مرکز هیجانانگیز و جالبی بود، ولی هستهی خانهی ما را داغان کرد. یعنی آن خانهای که باید درست میشد، در حقیقت درست نشد. بعد هم ما بهدلایلی از هم جدا شدیم. پسر من در ایران زندگی میکند. اخیراً فیلمی ساخته و گاهی در فیلمهایی بازی کرده است. جنبهی دیگر مشکلاتی که ما برای این پسر ایجاد کردیم این است که او شخصیت ثابت و استواری داشت و باید مثلاً دوستان ثابتی پیدا میکرد و مدرسهی ثابتی میرفت. ولی از بچگی مجبور شد دهتا مدرسه عوض کند. بعد هم او رابا خود به فرانسه بردم. یک روز پسرم بهمن گفت: «مادر من تو را نمیبخشم! تو هرگز نگذاشتی من دوستان ثابتی داشته باشم. مرتب مرا جابهجا کردی.» من و پدرش به او صدمه زدیم. ولی خُب باید این را هم درنظر گرفت که پسر من زمانی بهدنیا آمد که اصلاً جامعهی ایران در حال قُلقُل زدن و جوشش بود. دورهای بود که در ایران یکی از انقلابهای بسیار مهم جهان اتفاق افتاده بود. در دورهای بهدنیا آمده که یک جنگ رخ داده، یک میلیون نفر کشته و زخمی شدهاند. دورهای که حداقل دههزارنفر در ایران اعدام شدهاند. دورهای که سه میلیون ایرانی مهاجرت کردهاند و پسر من هم از این مسائل صدمه خورده است. البته در حد خودش. به خانوادههایی فکر کنید که بچههایشان چهارتا پنجتا اعدام شدند. بعد هم مهمترین معضل این است که او در ایران است و من در آمریکا هستم. نقش عشق را در زندگی و نوشتن، اساساً کار نویسندگی، چگونه ارزیابی میکنید؟ وقتی در ایران از عشق میگوییم، معمولاَ عشق یک زن به مرد و یا یک مرد به زن را درنظر میگیریم. در ادبیات عرفانی ما این عشق را گستردهتر میکنند و میگویند: عشق انسان به خدا. من شخصاً دارای یک حالت عشق هستم. این حالت عشق متوجه طبیعت و جامعه و تکتک افراد است. بسیار کم پیش میآید که از کسی متنفر باشم. هر انسانی هر اشتباهی میکند، بهنحوی برای من قابل توجیه است. چون من به دنیا با عشق نگاه میکنم. ولی عشق کلی و جهانیای که دارم را هرگز نمیتوانم به فرد معینی بدهم. بنشینم با او زندگی کنم و یک واحد بسته بسازم .از این نظر است که تنها هستم. عشق را من اینطور میفهمم: عشق کلی به طبیعت و جهان. فروغ فرخزاد میگوید: «دلم میخواهد گندمها را زیر سینهام بگیرم و شیر بدهم.» من با تمام وجودم حرف فروغ را میفهمم. من الان از آلوده کردن آبها بسیار وحشتزده هستم. از دستمال توالت استفاده نمیکنم، برای اینکه بهنظرم میآید، میرود توی آب و آب را آلوده میکند. وقتی بیرون از خانه هستم و مجبور میشوم دستمال استفاده کنم و توی آب بیندازم، بهشدت اضطراب میگیرم و دچار نگرانی میشوم. یعنی نگاهم به طبیعت اینشکلی است. تمام ذرات هوایی که مرا احاطه کرده و ذرات خاکی که زیر پایم است، همه زندهاند و با من یک ارتباط ارگانیک دارند. بهصورت عاشقانه به اینها نگاه میکنم. در نتیجه من عاشقم، ولی عشقم را به فرد معینی نمیتوانم بدهم. توصیهتان به نویسندگان جوان ایرانی که میخواهند قدم در راه نویسندگی بگذارند، چیست؟ به نویسندگان جوان توصیه میکنم که هرطور شده، از زیر سنگ هم شده- ادبیات ذن- بودایی را پیدا کنند و مطالعه کنند. این نخستین قدم برای نویسندهی خوب شدن است. این ادبیات ذن- بودایی در عین حال در ادبیات عرفانی ایران هم متمرکز است. خوب است به این مثلث دقت کنند: چین، هند و ایران که از قدیم باهم همسایه بودند و به صورت ارگانیک روی هم تاثیر گذاشتهاند. غرب هم که سرجایش. یعنی یونان، اروپا و آمریکا. بازگشتی به قدیم و عرصهی عرفان ایرانی را درنوردیدن، در آن جستوجو کردن و مطالعهی دور و بادقت، به نویسندههای ایرانی خیلی کمک میدهد تا بتوانند خیلی بهتر و بهتر بنویسند. سخن آخر آنکه شهرنوش پارسیپور فراز و نشیبهای گوناگون را در روند کار نویسندگی از سر گذرانده است. چندسالی است که همکار رادیو زمانه است. اراده، تلاش و پرکاری از ویژگیهای زندگیاش است و همچنین تلنباری از کارهای هنوز انجام نشده ... ۹۳طرح دیگر هم دارم که اگر این کارها از بین بروند، میتوانم بروم آن کارها را انجام بدهم. ۹۳ را شوخی میکنم. منظورم این است که اگر مثلاً برنامهی رادیوییام از بین برود، بیدرنگ شروع میکنم به ترجمهی کتابهای متولوژیک (اسطورهشناسی) و یا ایچینگ را ترجمه میکنم، به سبکی که خودم میفهمم. اینها تمام کارهایی است که آرزو دارم انجام بدهم. البته اگر پولی داشته باشم و بتوانم وقف کارهایی بکنم که به آنها علاقه دارم. یا میروم و مثلاً زبان سومری میخوانم که فکر میکنم در ساختار خاورمیانه نقش اصلی و اساسیای را بازی کرده است. یکی از کارهای دیگر که آرزو دارم انجام بدهم دربارهی ادبیات عرفانی ما و اصلاً ادبیات فارسی است که مملو از داستان و قصه است. یعنی فیلمسازان ما مرتب پی سناریو میگردند، در حالی که تمام ادبیات فارسی سناریو است. پس جزو ۹۳ کاری که میگویم میتوانم انجام بدهم، این کارها هستند. با چند دوست افغانی و ایرانی هفتهای یک روز دور هم جمع میشویم. در حال حاضر داریم منطقالطیر را میخوانیم. پس از آن میخواهیم به نظامی گنجوی بپردازیم و بعد از تمام کردن نظامی، میخواهیم مطالعهی شعرهای فردوسی را شروع کنیم. قسمت نخست: • تابوهایی که تخیلم را بارور کرد |
نظرهای خوانندگان
در کجای دنیا هنرمندان زندگی با ثباتی داشته اند که در ایران داشته باشند؟ مثل همیشه باید به خانم شهرنوش پارسی پور برای صداقت و شجاعت بی نظریش تبریک گفت که بی هیچ پرده پوشی و ریاکاری با صداقت تمام حرفش را می زند.
-- رضا ، May 30, 2010 در ساعت 03:59 PMچین، هند و ایران که از قدیم باهم همسایه بودند و به صورت ارگانیک روی هم تاثیر گذاشتهاند. غرب هم که سرجایش. یعنی یونان، اروپا و آمریکا.
-- بدون نام ، May 30, 2010 در ساعت 03:59 PMپس عرب ها کجا جا دارند؟ نژادپرست
یکی از کارهای دیگر که آرزو دارم انجام بدهم دربارهی ادبیات عرفانی ما و اصلاً ادبیات فارسی است که مملو از داستان و قصه است. یعنی فیلمسازان ما مرتب پی سناریو میگردند، در حالی که تمام ادبیات فارسی سناریو است.
-- بدون نام ، May 30, 2010 در ساعت 03:59 PMبالاخره یک حرف درست و بجا زد.
با سلام به خانم پارسی پور و تبریک به ایشان برای دریافت دکتری افتخاری . از صراحت و سلامت کلام ایشان به شدت لذت میبرم امیدوارم بیشتر از خودشان بگویند و از تجربیات نویسندگی و چه گونه خواندن و چه خواندن ها برایمان سخن بگویند. ایشان مادر خوبی برای همه ی فرزندان ایران هستند.
-- رودابه شیرازی ، May 31, 2010 در ساعت 03:59 PMدوستشان دارم
سلام به خانم پارسی پور عزیزم
-- tara sohrabi ، May 31, 2010 در ساعت 03:59 PMاز خواندن در باره شما لذت میبر م و از خواند ن نو شته ها ی تان در عا لم سیر میکنم .
فقط انسانهای بزرگ میتوانند اینچنین حقایق زندگی شخصی خود را بی پرده و بی پروا بیان کنند. صراحت لهجه او مرا به تحسین وا داشت.
-- بدون نام ، May 31, 2010 در ساعت 03:59 PM"پس عرب ها کجا جا دارند؟"
-- شایان ، May 31, 2010 در ساعت 03:59 PMعربها می خواستند تاثیراتی که این سه تا روی هم گذاشته بودند را همراه با خود این تمدنها از طریق حمله نابود کنند؛ که در مورد ایران و تا حدی در مورد جنوب اروپا موفق شدند.
یادِ دوستِ عزیز سهراب رستمیان بخیر.خدمتی که ایشان در نشر کتاب به کتابخوانان کردند؛ستودنیست.هر کجا هستند؛بسلامت باشند.
-- راد ، May 31, 2010 در ساعت 03:59 PMشاید برای فرزند خود مادری نکردید، ولیکن مادری شما برای میلیونها ایرانی نسل بعد از شما و نسلهای آینده قابل ستایش است...
-- بدون نام ، May 31, 2010 در ساعت 03:59 PMبرقرارباشید
زنده باد شایان.کاملا با پاسخ درستت موافقم
-- lمهدی ، Jun 1, 2010 در ساعت 03:59 PMنه بدون نام درست می گوید که فکر می کند همه چیز را مدیون اعراب هستیم و نه شایان که دچار این توهم است که اعراب همگی وحشی و نابودگر فرهنگ و تمدن هستتد.
عربها از سامیان هستند و با یهودیان و آسوریان خویشاوندی نزدیک دارند. در تمامی این اقوام نیز می توان انواع گرایش ها و آدمها را یافت. آشوریان روزی و روزگاری برای خود امپراطوری داشتند که به دست پارسیان و ایرانیان از میان رفت. پادشاهی نه چندان بزرگ اما نسبتاً مقتدر یهودیان را نیز نمی توان از یاد برد. و حتماً همگی این اقوام نیز بر اقوام دیگر همانقدر تأثیر گزار بوده اند که دیگران بر آنان. (بسیاری از الواح گلی دیوانی به جای مانده در تخت جمشید به زبان آرامی هستند که مادر زبانهای سامی همچون عربی و عبری و آسوری است.)
من فکر کنم منظور خانم پارسی پور از آن مثال بیشتر به خاطر آن باشد که چین، هند و ایران سه امپراطوری وسیع و با جمعیت نسبی زیاد بوده و هستند (البته به استثنای ایران کنونی که جمعیت نسبی آن بسیار پایین است.)
در اینجا موضوع کمیت تا حد زیادی بر کیفیت تأثیر می گزارد اما مسلماً نمی توان گفت اقوام کم جمعیت تر از زیر بته در آمدند و هیچ فرهنگی نداشتند.
آن گروه از اعراب که از نظر خیلی ها وحشی و خرابکار هستند را "اعراب بدوی" یا همان Bedoin می نامند که صحرا نشین و بعضی از آنها وحشی بوده و امروز نیز هستند. این گروه از اعراب ممکن است حتی به هم نژاد خود نیز رحم نکنند چه رسد به غیر آن. از این گونه اقوام تقریباً در همه جای دنیا منجلمه ایران به چشم می خورد بخصوص در دورانهای قدیم. پس نمی توان کلیه اعراب را بدوی و وحشی دانست و افراد با فرهنگ در میان آنان نیز بسیار یافت می شود.
-- غربی عرب-زده ، Jun 1, 2010 در ساعت 03:59 PMدقیقا به همین خاطر است که ما اکثرا برای فرزندانمان اسامی چینی مانند چان کایشک و مائو تسه دونگ و دون شیاپینگ و اسمامی هندی مانند جیش راماچاندران و چاندراکسار می گذاریم و به ندرت هم اسامی عربی. تمامی فرهنگ و زبان و هنر و معماری و موسیقی و ائین ها و سنت ها و دین مان هم یا چینی هستند یا هندی و به ندرت عربی که آنهم اعراب به زور شمشیر بر ما قالب کرده اند. برای درک عمق رابطه فرهنگ ما با چینی و هندی فقط کافی است که لغات چینی و هندی را از زبان فارسی بیرون بکشیم که زبان فارسی مجبور خواهد که با تکیه بر دو عصای موسی راه برود. آن دو دوجین لغت عربی هم در اصل فارسی بوده اند که اعراب شبانه از ما دزدیده اند.
-- ب. کفاش ، Jun 1, 2010 در ساعت 03:59 PMبدون شک عرب ها نیز در ساخت فرهنگ منطقه نقش داشته اند. دلیلش این همه واژه عربی در زبان فارسی.
-- شهرنوش پارسی پور ، Jun 1, 2010 در ساعت 03:59 PMشایان عزیز
ایرانی ها هم عرب ها را کم آزار ندادند دوست من
-- غربی عرب-زده ، Jun 2, 2010 در ساعت 03:59 PM