رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ اسفند ۱۳۸۸
گفت‌وگو با محمد جلالی (م. سحر) در مورد محتوا و مضمون کتاب‏های تازه‏اش

«محمد جلالی آخرین شاعر ملی است»

ایرج ادیب‌زاده
adibzadeh@radiozamaneh.com

انتشار هم‏زمان سه کتاب شعر از محمد جلالی (م. سحر) شاعر ایرانی ساکن پاریس، با نام‏های «داوری»1، «گفتمان‏ الرجال»2، «قصه‏ی ما راسته»3، گفت‏وگوها و اظهارنظرهایی را در محافل ادبی و میان شخصیت‏های ادبی و نویسندگان ایرانی برانگیخت.

Download it Here!

داریوش آشوری، نویسنده و پژوهش‏گر، م.سحر را در زمره‏ی شاعران کلاسیک دوران مشروطه به شمار می‏آورد و به دلیل حس قوی میهن‏پرستی وی در اشعارش می‏گوید: «محمد جلالی آخرین شاعر ملی است.»

دکتر صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامه‏نگار، دو ویژگی در شعرهای م. سحر می‏بیند؛ احاطه‏ی او به زبان واژگان شعری و بیان شاعرانه و دیگری نوعی وطن پرستی ناب، دور از شعار و خالی از رنگ و نیرنگ.

شجاع‏الدین شفا، نویسنده و پژوهش‏گر نیز با خواندن سه کتاب تازه‏ی م. سحر در نامه‏ای خطاب به او، طنز وی را با کارهای عبید زاکانی در هفت قرن پیش مقایسه کرده و می‏نویسد: «در این راستا، من دو استاد طنز دیگر را نیز در حال حاضر شریک شما می‏شناسم؛ یکی از آن‏ها ایرج پزشک‏زاد و دیگری هادی خرسندی است و می‏توانم بگویم تفنگ بی‏صدای این سه تفنگ‏دار در رویارویی با جماعت آخوند، به مراتب کاراتر از تفنگ‏های پرصدا، ولی بی‏خاصیت سه تفنگ‏دار الکساندر دومای است.»

در گفت‏وگویی با محمد جلالی (م. سحر)، ابتدا از او در باره‏ی محتوا و مضمون کتاب‏های تازه‏اش می‏پرسم:

نام یکی از این کتاب‏ها «داوری یا عریضة‏النساء» (اندر باب بی‏شوهری در ایران)، دیگری «قصه‏ی ما راسته» و سومی «گفتمان الرجال» نام دارد.

کتاب «داوری» که یک مثنوی بلند حدود ۲۵۰ صفحه‏ای است، تحت تاثیر تصویری که در اینترنت دیدم، سروده شده است. این تصویر نشان می‏داد که تعدادی از زنان محجبه در ایران تظاهرات کرده بودند و روی پلاکاردی که در دست‏شان بود، نوشته شده بود «بی‏شوهری در ایران، خیانت است به قران!»


این مثنوی به این صورت شروع شد و می‏خواست بیان احوال وضعیت زنان در ایران باشد. البته ادامه پیدا کرد و حدود ۲۵۰ صفحه شد. منتها در این مثنوی که به این صورت آغاز شد و تداوم پیدا کرد، داستان‏ها و مسائل مختلفی مطرح شده‏اند.

اسم داوری را هم من در آخر انتخاب کردم، چون به نظرم رسید که این کتاب کیفرخواستی است علیه کسانی که در این ۳۰ سال جامعه‏ی ما را به این روز انداخته‏اند. یک منظومه‏ی طنزآمیز است که ضمن طنز، جد هم مطرح می‏شود و در واقع نقدی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از ۶۰-۷۰ سال تاریخ معاصر ایران است.

در ارتباط با کتاب «گفتمان‏ الرجال»، من شروع کرده بودم به نوشتن دوبیتی‏های طنزآمیز با لحن دوبیتی‏های محلی و از تیپ دوبیتی‏های باباطاهر، از زبان گروه‏های مختلف اجتماعی.

وقتی مجموعه‏ی این دوبیتی‏ها تمام شد، اسم «گفتمان‏ الرجال» راگرفت. چون از قول رجال و گروه‏های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران صادر شده بودند.


این کتاب هم نقد اجتماعی، فرهنگی و فکری جامعه‏ی ایران است. برای نمونه، دوبیتی‏های شیخ ابوال‏مدرن چپستانی یا دوبیتی‏های طوطی خان چپ آوازه، دوبیتی‏های حاج شیخ عبدالرفرم سکولاری، دوبیتی‏های آقابالاخان وجیه‏المله، دوبیتی‏های جناب دبیرنظام پلیس‏الاسلام و…

«قصه‏ی ما راسته» داستان زبان فارسی است و منظومه‏ی بلندی است که بر اساس وزن‏های عامیانه و فولکلوریک سروده شده است؛ «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‏کی نبود»... به این صورت، بر وزن متل‏ها و با لحن محاوره‏ای شعر عامیانه‏ی فارسی شروع شده و انتقادی است از کسانی که به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی، نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران بی‏مهری می‏ورزند، جایگاه زبان فارسی را تنزل می‏دهند و مدعی هستند که این هم زبان قومی است مانند بقیه.

در صورتی که نقش بسیار مهم، تاریخ‏ساز و فرهنگ‏ساز زبان فارسی را که زبانی مربوط به همه‏ی اقوام ایرانی است و نه تنها ایران، بلکه افغانستان، تاجیکستان و خیلی از کشورهایی که امروزه به زبان فارسی تکلم نمی‏کنند ( مانند هند، پاکستان و ترکیه) ولی این زبان نقش اساسی در بُن‏مایه‏ی فرهنگی و تاریخی این کشورها داشته است، نمی‏توان نادیده گرفت.

در هر صورت این شعر هم پاسخی است به آن سری از افکاری که به نوعی در پشت آن مساله‏ی سیاسی و جدایی‏خواهی است، ولی نیش حمله‏شان به زبان فارسی است. در واقع، داستان طنزآمیزی از ماجرای زبان فارسی است.


برای این که از دنیای شعری شما دور نشویم، چند دوبیتی از کتاب گفتمان ‏الرجال را از زبان خود شما بشنویم:

پس اجازه بدهید، دوتا دو بیتی از دوبیتی‏های دلال‏الاسلام، حاج‏ آقای عبدالبورژوای میدان باری را برای‏تان بخوانم:

ز تجارُم، به بازارُم گذر بی
سرُم شیخ و فقیه‏اُم تاج سر بی
خری سرگرم کار اقتصادُم
که طبق امر رهبر، کار خر بی!
مرا از علم و صنعت بی‏نیازی است
که از دلالی‏اُم اسلام راضی است
مو در ایران فروشی بی‏جوازُم
مراد از بورژوازی، بی‏جوازی است

دوتا دوبیتی هم از دوبیتی‏های مولانا نورالدین ابن‏ابی‏الفَکور

سری لاهوتی و پایی زمینی
مو مشهورُم به روشنفکرِ دینی
گَهی با عاشقانُم هم نوایی
گَهی با قاتلانُم هم نشینی
به انسان کوبی ِ پوتین و نعلین
شفاعت از خدا خواهُم در این بین
مویُم مجموع ِ روشنفکری و دین
انا نَوعاً عجیباً ذوحَیاتِین


محمد جلالی (م. سحر)

آقای جلالی، شما با وجود این که بیش از ۳۰ سال است در خارج از ایران زندگی می‏کنید، اما به قول داریوش آشوری عمیقاً ایرانی مانده‏اید و به ویژه آن‏چه در این سال‏ها در ایران و بر ملت ایران گذشته است را در شعرهای‏تان بازگو کرده‏اید. خودتان م.‏سحر را بیشتر یک شاعر اجتماعی می‏دانید یا تغزلی و حسی؟

من شعر را از خیلی کودکی شروع کردم. فکر می‏کنم خواندن و نوشتن را که یاد گرفتم، هشت یا ۹ ساله بودم که ابیات منظوم می‏نوشتم. در دبیرستان هم غزل می‏نوشتم. همیشه طبع‏ام بیشتر با غزل، تغزل و اشعار عاطفی جور بوده است.

اگرچه من هیچ‏وقت در ایران کاری منتشر نکردم. چهارساله‏ی دوره‏ی دانشگاه‏ام را در دانشکده‏ی هنرهای زیبا گذراندم، اما حتی نزدیک‏ترین دوستان من اطلاع نداشتند که من شاعری غزل‏سرا هستم.

من اصولاً طبع جنگی نداشتم و قصد این که از طریق شعر وارد دعواهای سیاسی بشوم در میان نبود. اما اتفاقاتی که افتاد و ما و نسل ما گرفتار آن طوفان‏ها شد را نمی‏شد ندیده گرفت و نمی‏شد در برابر این همه ویرانی، این همه خسارت و نابودی از لحاظ جانی، مالی، مهاجرت بزرگ، جنگ و… سکوت کرد.

در نتیجه من خود را ناگزیر می‏دانستم که عکس‏العمل نشان بدهم. این عکس‏العمل‏ها در شعر من بروز کرد. به همین دلیل بود که در سال ۱۳۵۸ که در این‏جا دانشجو بودم، اولین کتاب‏ام که مایه‏های اعتراض در آن هست، به اسم «یاد آر، ز شمع مرده یاد آر» در پاریس منتشر شد.

بعد هم ماجرای حزب توده و پیوستن آن‏ها به حکومت دینی‏ای که حاکم می‏شد، موجب شد نمایش‏نامه‏ی طنز آمیز «حزب توده در بارگاه خلیفه» را بنویسم.

بعد از آن کتاب «قمار در محراب» که انتقاد سرسختی از دست‏آویز کردن دین در قدرت و بازی گرفتن مذهب و ایمان مذهبی مردم برای کسب و حفظ قدرت است، منتشر شد. این سه کتاب هم ادامه‏ی همان روال است.

اما من عمیقاً خودم را یک شاعر غزل‏سرا می‏بینم و بیشتر کارهایی که شخصاً دوست دارم، تغزل‏ها و کارهای عاطفی و شخصی سروده شده‏، چه در اوزان نیمایی و چه در اوزان کلاسیک هستند. بیشتر خودم را در این‏گونه شعرها پیدا می‏کنم.

اما از این بابت هم اظهار پشیمانی نمی‏کنم که چرا شعر سیاسی گفته‏ام. ناگزیر بودیم بگوییم. همه فریاد کردند؛ هر کسی به زبان و صدای خود. من چنین فرصت و آمادگی‏ای را داشتم که این اعتراض را به زبان شعر بیان کنم و از این طریق صدای بی‏صداها باشم و امیدوارم توانسته باشم تا حدی صدای بی‏صدایان کشورم و نسل‏ام را انعکاس داده باشم.

صدای بی‏صدایان می‏زند موج
ز قعر جان آزادی‏پرستم

مو اون جانُم که جسمُم در سفر بی
چو با شب زیستُم نامُم «سحر» بی
مُرادی جُز حقیقت رهبرُم نیست
مرادُم را حقیقت راهبَر بی
گر این دل را میان ِ جنگ بُردُم
همینُم بس که دور از ننگ بُردُم
به خاکِ دیگران، در گوشه‏ی خویش
هنر ورزیدم و فرهنگ بُردُم

مو که دلداده‏ی مِهرِ دیارُم
از آن محسودِ اهلِ روزگارُم
که با دستِ هُنرپرورده‏ی شعر
فراروی بدی آیینه دارُم

به جز ایران که با وی زیسته ستُم
به دیّارو دیاری دل نبستُم
صدای بی صدایان می زند موج
زقعرِ جان ِ آزادی پرستُم

نه هرگز درغمِ تشریف و جامه
نه لُطفِ خاص و نه تأییدِ عامه
فرود آرم غریو شعرِ خود را
چو مُشتی بر دهان ِ خویش‏کامه

دکتر صدرالدین الهی، از ورای سه کتاب اخیرتان، دو ویژگی در شعر شما دیده است؛ بیان شاعرانه و نوعی وطن‏پرستی ناب، دور از شعار و خالی از ننگ و نیرنگ و بر فراز این دو، جرأت گفتن و نترسیدن از این که چه خواهند گفت:

حقیقت این است که من هیچ نوع خودسانسوری را به خودم تحمیل نمی‏کنم. یعنی اصولا نمی‏توانم. فکر می‏کنم هر هنری همین‏طور است. در لحظه‏‏ی خلاقیت کسی نمی‏تواند فکر کند که اگر این را بگویم چه خواهد شد، فردا چه کسی بدش می‏آید و چه کسی خوش‏اش خواهد آمد. این صحبت‏ها در کار سرایش و سرودن شعر نیست.

برخی از اشعار شما،رنگی انتقادی دارند و بسیاری از آنان از روی‏دادهای سال‏ها و به ویژه‏ ماه‏های اخیر تاثیر بسیار گرفته است. فاجعه‏ی مرگ ندا، دختر جوانی که در راهپیمایی اعتراضی دور از خشونت مردم ایران شرکت کرده بود، آخرین نگاه معصومانه‏اش را بر بی‏رحمی و شقاوتی که بر او گذشته، باز نگاه داشته است. شما نیز چند شعر در باره‏ی ندا گفته‏اید:

نـدای شهید ما

این دخت وطن فدای ایران شده است
خونش جاری برای ایران شده است
با چهره‏ی لاله گون و چشم ِ نگران
آزادی را «نــدا»‌ی ایران شده است

شما جنبش اعتراضی مردم ایران در چند ماه اخیر را از نگاه یک شاعر چگونه دیدید؟

من هم مانند همه‏ی ایرانی‏ها، در این ۳۰ سال جز این که فلاکت و بدبختی جامعه را ببینیم و رنج بکشیم و غصه بخوریم، کار دیگری از دست‏مان برنمی‏آمد و کاری انجام نمی‏گرفت. در واقع همه چشم‏انتظار حرکتی بودند.

اما دیدن به حرکت درآمدن جامعه‏ی ایران، آن هم برای تحقق نظرگاه و کسب حقوق‏شان که همان مساله‏ی رأی بود و این که «رأی من کجاست»، فکر می‏کنم برای همه‏ی ایرانی‏ها خیلی شوربرانگیز و اشتیاق‏آفرین بود.

در میان ایرانی‏ها، برخی که شاخک‏های حسی‏شان قوی‏تر است، اگر شاعر یا هنرمند باشند، طبیعی است که متأثر می‏شوند.

بالطبع من هم متأثر شدم و طی این چند ماه، هر اتفاق مهم و هیجان‏انگیز و یا دردناکی که در جامعه اتفاق می‏افتاد، مرا متأثر می‏کرد و به تاثیر از آن، شعرهایی را هم می‏سرودم.

یکی از آن‏ها هم همان شعر «جنبش سبز» بود. این شعر قصیده‏ای بود که روز اول بعد از انتخابات و قبل از سخنرانی آقای سید علی خامنه‏ای سروده شده بود. این قصیده خطاب به ایشان است و ایشان را برحذر می‏داشت از کاری که ایشان سرانجام کردند و دستور کشتن دادند.

ما بی‌شماریم
صدها هزاریم
فریاد شوریم
فرزند کاریم
زاد ِزمستان
روح بهاریم
چون صبح روشن
آئینه واریم
از شب پرستان
پروا نداریم
تاب و شکیبیم
قول و قراریم
با مهر میهن
پیمان گزاریم
چشم امیدی‏ام
شوق دیاریم
از بند ِ ایران
دل برنداریم
آزاده پودیم
آزاده تاریم
آزادگان را
گل در کناریم
چشم بدان را
پیکان ِ خاریم
با جور و بیداد
در گیر و داریم
سرخ شقایق
خون اناری‏ام
چون آب ِ جاری
درجویباری‏ام
آئینه‏ی دوست
بردست یاریم
در کام دشمن
چون زهر ماریم
قهر ِنیاکان
خشم ِ تباریم
جان عدو را
خنجرگذاریم
دشمن شکافیم
دشمن شکاریم
جوینده‏ی روز
درشام تاریم
آینده سازیم
آینده کاریم
ما بی‌شماریم
ما بی‌شماریم
ما بی‌شماریم
ما بی‌شماریم

▪ ▪ ▪

پانوشت‌ها:

۱ـ داوری یا عریضةالنساء (اندر باب بی شوهری در ایران): این کتاب، منظومه ای ست طنزآمیز و بلند ( یک مثنوی ٢٣٥ صفحه ای) در زمینهء نقد سیاسی و فرهنگی و فکری و اجتماعی ایران معاصر.
در مقدمه این کتاب می‌خوانیم : « ... بی هیچ غرور کاذب یا تواضع مصنوعی ، صادقانه می گویم که در این منظومه ، فرهنگ ایران و زبان شعر فارسی به سخن درآمده است تا گوشه‌ای از آنچه را که بر ملت ایران و نسلهای سوخته و ارزش های برباد شدهء این کشور رفته است ، بازگو کند و برستمی که بر ایران و ایرانیان می‌رود، شهادت دهد!»

این کتاب به طرح ها و تلخنگاری های نقاش و گرافیست نامدار ایرانی ساکن پاریس ، «خاور» تزیین ومصور شده است.

۲ـ گفتمان الرجال: این کتاب منظومه‌ای‌ست، طنزآمیز شامل دوبیتی‌های به‌هم پیوسته از زبان گروه‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی گوناگون در نقد مسائل سیاسی و فرهنگی جامعه معاصر ایران. این کتاب نیز با طرح های «خاور» مصور شده است.

٣ـ قصه‌ی ما راسته: منظومه‌ای است بلند که در اوزان هجایی و فولکلوریک و به تأثیراز زبان و فرم متل‌ها و ترانه‌های محلی و مردمی فارسی سروده شد است. این منظومه به تاریخ زبان فارسی و کارکرد این زبان در قوام ملی و هویت فرهنگی و تاریخی ایرانیان می پردازد و به طنز خاص خود، برخی از داوری های سیاسی و غیر منصافانهء رایج در بارهء زبان فارسی را نقد می کند و با زبانی صمیمانه و شوخ، به برخی گفتارهای مرسوم ، پیرامون میراث فرهنگی ایران زمین خرده می‌گیرد.

هرسه کتاب از سوی«انتشارات پیام» منتشر شده‌اند و علاقمندان می‌توانند به نشانی‌های الکترونیک زیر از طریق ناشر یا سراینده این کتاب ها را تهیه کنند:

م.سحر(پاریس) : mim.sahar@yahoo.com و m.sahar@free.fr
ناشر (لوکزامبورگ و آلمان): payam.bayan@yahoo.de

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

شاعر ملی؟ بگو ملک الشعرا دیگر بابام. آن زبان های دیگر، آن "ملت" های دیگر ایرانی هم اگر توی آدم حساب شوند فوقش ایشان ملک الشعرای ملت فارس است. یا نیشن کاری با زبان ندارد و ایران یک ملت است. ملت زبان غالب.

-- بدون نام ، Mar 13, 2010 در ساعت 02:50 PM

انگاری فتوا دادن فقط کار ملا های بیوطن نیست آقای داریوش الله خان الآشوری هم می تواند فتوا بدهد. آقای میمممم سحر تنها یک شاعر متوسط است. من ف6کر می کنم او خودش هم بیشتر از این ادعایی ندارد!! اگر او را شعر نویس نه که شاعر بدانیم آنوقت تکلیفمان با استوره ی بزرگی چون سایه چه می شود، با شاعری چون برهنی چه می شود، چون ساعری دیگر چون نعمت آزرم چه می شود!! با یدالله خان در رویا چه می شود! آخر حرف نباید چندان مفت باشد. گیرم که آشوری چنین خبتی بکند با ناباورانه نگاه کردن خود م سحر چه خواهد کرد!! ای کاش آقای آشوری فقط فتوا در این می داد می توان گفتمان را بر وزن ریدمان داد همین و نه فتوای دیگر! چون ما فعلا گوشمان به اینها آدت کرده و نه آنها!
در هر حال میم سحر خردک هوشی دارد و همین هم بس است، وقتی پر باد و پر گازش می کنیم همان هم بوده بوده نیست می شود!
با احترام از تهران میر مسیب ابن مشعر السلطان برمک و طالبی

-- با احترام از تهران میر مسیب ابن مشعر السلطان برمک و طا ، Mar 14, 2010 در ساعت 02:50 PM

آقای میر مسیب گویا خرده حسابی با داریوش آشوری دارد و از این فرصت استفاده کرده تا با او تصفیه حساب کند. در ضمن، بد ندیده است که به قول معروف، داخل در حدیث شود و از تهران یا از لندن در بارهء شعر م. سحر و خود شاعر فرمایشاتی صادر کند. سحر شاعر ملی است وکسی نمی تواند از روی رشگ و تنگ نظری او را خرد بنمایاند. بیش از شاعران ملی پیش از خود، در شعر کهن فارسی غوطه ور است. اشعارش پر خون تر و تپنده تر است. نگاهی که به ایران و آیندهء آن دارد با نگاه شاعران مشروطه و پس از آن فرق می کند. دلش با ایران و ایرانی است و نمی خواهد نظاره گر ویرانی آن کشور و برادر کشی های ایرانیان باشد. هر شعری که می سراید، این نگرانی در آن موج می زند. اسیر منّیت های کودکانه و حقیرانهء بسیاری از روشنفکران ایرانی نیست. شعرش به زبان فارسی نیرو می بخشد و آن را پر طراوت تر می کند. او حرمت این زبان کهن را پاس می دارد. در اشعارش دنیای امروز ایرانیان را باز می تاباند. آیندگان شعر او را شاهدی بر زمانهء ما خواهند گرفت. شما هرچه دلتان می خواهد بگویید.

-- ّع. فرنود ، Mar 15, 2010 در ساعت 02:50 PM

با احترام از تهرانم و نه از لندن و هزار البته هیچ خرده حسابی هم نه با آقای داریوش آشوری دارم و نه میم سحر. و نه حتا آنها را دیده ام تنها خوانده ام که چه نوشته اند و در حد خودم قضاوتی دارم، بنا بر این که آنها جای مرا نگرفته اند پس هسچ بخل و حسادتی در کار نیست تنها نظری ست، اما اگر ما از امام و پیغمبر و ولایت احمقانه ی فقیه و رئوحانیت کریه و هم آقای داریوش آشوری و میم سحر نتوانیم انتقادی کنیم و چیزی بگوییم پس خاک بر سر ما نه، بلکه خاک بر سر من که به آنها بهای انتقاد دهم!! میم سحر را بخاطر آنچه خوانده ام شاعرش می دانم و داریوش آشوری را به همان خاطر نویسند. و نه بیشتر. اینک همانها که در این جنوب گند گرفته ی تهران در ایرانند به همان قدر ملی هستند که هر کس دیگر. حتا بقالها و قصاب ها هم اینروز ها کارت ملی دارند!!! حتا اگر موفق هم نشده اند تا کنون سوار هواپیما هم بشوند ولی خیلی ملی تر ملی هایی هستند که با فتوای این و آن ملی می شوند. با اینهمه بنده تنها به بار معنایی کلمات پر از پوچی آقای داریوش آشوری انتقاد کردم همین، بد کرده ام؟؟ ببخشید!! و صد البته در تهران هم هستم و با هزار فیلتر چینی و لندنی و آلمانی و اروپایی با شما تماس برقرار می کنم . اگر زیر سایه ی نحس ولایت نبودم تلفنم را می دادم تا در کوچه و یا از پست بام مسجد یا حسینیه و یا خانه و در حالی که در حال پریدن بر آتش چهارشنبه سوریم با هم تماسی داشته باشیم!
شاد باشید هر کجای عالم که هستید و اگر شرابی نوشیدید بیاد ما بامدادیان خماران در زیر سایه نحس هم پیکی بزنید!

-- با دوباره احترام از تهران میر مسیب ابن مشعر السلطان برم ، Mar 15, 2010 در ساعت 02:50 PM

شاعر ملّی یعنی شاعری که در شعرش ارزش های ملّی ملتّی را برکشد وبستاید. م. سحر ستایندهء ارزش های ملّی ایران است. مدافع تمامیت ارضی کشور و خواهانِ سربلندی و آزادیِ همهء ایرانیان است. در بسیاری از اشعارش به ویژه در سه دفتری که چند ماه پیش چاپ کرده، ذوقِ سرشار هنری اش را در خدمت این دو هدف به کار برده است. دراین دفترها فُرم های گوناگون شعر فارسی را با استادی تمام آزموده است، چنان که اهل شعررا بی اختیار به تحسین وامی دارد. مهارتش در به کار بستنِ اوزانِ گوناگونِ شعر فارسی، از هجایی تا عروض، انکارناپذیر است. گنجاندنِ ماهرانهء مضامین امروز و واژگانِ روزمره و گفتاری در اوزان کلاسیک کارهرشاعری نیست. در شعر سحر فُرم و مضمون در هماهنگیِ طبیعی شان هستی یگانه می سازند.
م. سحر دوستداران زیادی دارد. اما از زمان انتشار «حزب توده در بارگاه خلیفه» بدخواهانی هم پیدا کرده است که هر جا فرصت می یابند بر او می تازند. در چند سالِ گذشته برخی از فعالانِ جنبش های قوم گرایانه نیز به صفِ بدخواهان او پیوسته اند. بدخواهان توده ای اش او را نمی بخشند، زیرا در گرماگرمِ همکاریِ حزب توده با جانیانِ جمهوری اسلامی در شکار جوانانِ ایرانی، منظومهء نمایشی «حزب توده در بارگاه خلیفه» را سرود که سندِ ماندگارِ خیانت و جنایت توده ای هاست. این منظومهء زیبا، تَسخر زن و در عین حال غم انگیز را در سال ۱۳۶۰ سروده است. جالب آنکه پیش بینی هایی هم در بارهء آیندهء حزب توده در آن کرده است که همه درست از آب درآمد. سحر نمی تواند شاهدِ خیانت و جنایت باشد و خاموش بنشیند.
بدخواهان جدید او که همه از فعالانِ جریان های قومیِ جدایی طلب هستند، بی امان بر او می تازند، زیرا دفاعی که از تمامیت ارضی ایران می کند و هشدارهایی که در بارهء خطرِ این جریان ها می دهد و پیش بینی هایی که در شعرش در بارهء برادرکشی هایِ احتمالی آینده در ایران می کند، به مذاقِ آنان خوش نمی آید.
اما مضمون سیاسیِ سروده های سحر پرده بر شعریت اشعار او نمی افکند. در شعر او دو وجه زمانمندی و بی زمانی را باید از هم تفکیک کرد. این شعرها زمانمند هستند، زیرا بازتابندهء اوضاع و احوالِ زمانه اند. اما چون گوهر نیرومند شعری در خود نهفته اند، زندانی زمان نیستند. در «داوری»، یکی از دفترهای سه گانه، به خوبی می بینیم که چگونه وجه بی زمانی شعر او بر وجه زمانمندی اش می چربد. این شعر ها هرگز شادابی شان را از دست نمی دهند. آن ها را در هر زمانی و به هر مناسبتی می توان خواند و از زیباییِ ناب شان لذت برد.
کسانی که بر م. سحر به سببِ دلبستگی اش به ایران و ایرانی می تازند، دست ِ تهی از ارزش خود را رو می کنند.

-- ع. فرنود ، Mar 17, 2010 در ساعت 02:50 PM

با درود
اول این که گویا آقای داریوش خان تمام شاعر های زن را که اینقدر پر تحرک و پرکارند از یاد برده اند (در عالم مچویی معمول هموطنان عزیز)
و دوم این که فکر کنم در میهمانی های منزل م.سحر باشراب های خوبی از ایشان پذیرایی می کنند
والسلام

-- خانم خانما ، Mar 18, 2010 در ساعت 02:50 PM

این یادداشت، همراه با دو اظهار نظر ی که در آن بالا مشاهده می فرماییید ، در صفحه شخصی فیس بوک من نیز درج شده است .اکنون تصور می کنم شاید بی مناسبت نباشد که هم اکنون جهت اطلاع مراجعان و بینندگان این صفحه به همینجا نیز نقل مکان یابد :

«از آنجا که این مصاحبه را از رؤیت برخی دوستانم در فیس بوک گذرانده بودم ، نابایسته نیافتم که این همینجا قرار دهم و قضاوت را به خوانندگان بسپارم. ـ
در مورد عنوان «شاعر ملی» همانطور که در حاشیه ای در گفتگو با دوست دیگری یاد آوری کرده بودم ، این نظری ست که داریوش آشوری ابراز داشته اند و لابد برای توجیه نظر خود دلایلی دارند ، به ویژه آدونظرگاه ـ یکی مخالف و دیگری موافق شعر م. سحر ـ را درن که ایشان طی چهل سال حضور برجسته درجامعه روشنفکری و ادبی ایران نشان داده اند که اهل تعارفات و رد و بدل کردن سخنان بی پایه نیستند و نزد بسیاری از اهل فرهنگ و اندیشه در کشور ما حرف ایشان معتبر است. ـ
با این احوال شخص اینجانب در هیچ زمینه ای صاحب هیچ دعوی نیست ، هرچند حسن ظن کسانی همچون داریوش آشوری ، محمد جعفر محجوب ، عبدالحسین زرین کوب ، احسان یارشاطر ، صدرالدین الهی ،سیروس آرین پور ، جلیل دوستخواه ، شجاع الدین شفا ، سیمین بهبهانی ، نادر نادرپور و خیلی های دیگر از اهل فرهنگ و ادب جامعه ایران را در بارهء شعر خود مایه مباهات میدانم، با اینهمه همچنان خود را شاگرد کوچک مکاتب بزرگانی همچون بهار و نیما و اخوان می شمارم و دعوی خاصی در هیچ زمینه ای ندارم. بنا بر این ازحاسدان عزیز خود در این شب عیدی تقاضا می کنم که از سوی اینجانب هرگز نگران مقام و شأن ادبی و هنری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی خودشان نباشند.م. سحر نه باکسی رقابتی داشته است و نه چشم طمع به جلال و جبروت کسی دوخته بوده است. ما به همین گوشه دنج خودمان قانعیم و به شاگردی و زندگی دانشجویی مادام العمری خود مفتخر.ـ
شاد و پاینده باشند و سال خوبی داشته باشند.»ـ

-- م.سحر ، Mar 18, 2010 در ساعت 02:50 PM