رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > بازی تلخ زمانه | ||
بازی تلخ زمانهمسیح علینژاداز مرگ خسرو بیش از۴۰ روز گذشت و شاید این ۴۰ روز فرصت خوبی بود برای فراموشی آنچه رادیو زمانه در نخستین روزهای رفتن خسرو نوشت و دلهای بسیاری را آزرد؛ اما گذشتن آسان نبود.
در زمانهای که مذهب، سیاست، هنر و هر آنچه باید در خدمت بشر باشد تا راه گشاید و زیستن را برای اهالی یک جامعه خسته، آسان سازد، رادیوی زمانه نیز ناگهان به همانسو رفت که دیگر اهالی سیاست و کیاست ایران این روزها با اتکا به مذهب، سیاست و هنر میروند و دل و روح میآزارند. آنگاه که شکیبایی پیشه نکردند تا حداقل چند روزی مختصر از مرگ شکیبایی بگذرد و بعد برای جامعه بیمار و تبدار سینما و هنرایران، مرثیه از شیوع اعتیاد سر دهند و نام آن را بگذارند نگاه ناظر رسانه بر معضلات جامعه هنری ایران. مطلبی با عنوان «u>بازی تمام شده است» در رادیو زمانه منتشر شد تا پیروزمندانه و مقتدرانه به مخاطبی که داغدار از دست دادن خالق خاطرهها و شاعرانهها و عاشقانههای این سالهای دشوار در ایران است، بگوید سر از زانوی غم بیرون آرید که هنرمند رفته «معتاد به مواد مخدر» بوده و مرگش تعحبی نیافریده است. بر اصحاب رسانه از یک سو و مخاطباناش از سوی دیگر بیشک خرده روا نیست که اگر هنرمندی را دوست ندارند، برای مرگاش دستمال ریا به چشم ناتر خویش نبرند و با غلو و قدرت شانه تکان ندهند و هایهای نکنند. اما کجای عرف و سنت و اخلاق و هنر دگردوستی و دگراندیشی، راحتمان گذاشت تا آستین بالا زنیم و خودمان را درست وسط میدان عزا بیندازیم و توماری طویل از لاطائلات او که رفته را به خورد ملت دهیم و بعد با غروری غریب، غریق باورهای بد یا خوب جمعی شویم و خود را ناجی جمعی دیگر پنداریم و بگوییم: «بازی تمام شده است، لاپوشانی نکنید، زاری و زمه نکنید، پنهانکاری نکنید، ریاکاری نکنید، حقیقت را بپذیرید و باور کنید او که مرده، خسروی خوبان نبود؛ معتاد بود.»
زمانه تلخی شده و تلختر آنکه برای به کار بردن ادبیاتی چنین از موضع بالا و برتر، رادیو زمانه که همواره مخاطب خاص را به بلعیدن اخباری ناب میهمان میکرد، اینبار به بلعیدن بغضی بیتاب میزبان شد تا حداقل ما را به این باور برساند که همیشه سیاستمداران اشتباههای بزرگ نمیکنند. گاهی جماعت ما نیز خود را چنان بزرگتر از مردمی که نمایندگی آنان را در رسانه عهدهدار است، میبیند که ناگهان به خطایی بزرگتر میان خود و مردمی که به هر دلیل طور دیگری میاندیشند، خط فاصله میکشد. غافل از آنکه برای تغییر مسیر اندیشهها و مرثیههای یک جامعه و آگاهی دادن به مردم، قطعاً هجمه و هجوم به داشتهها، باورها، علایق، سلیقهها و دلمشغولیهای آنان راه چاره نیست. نامنصفانهتر آنکه برای بیان بزرگی و برتری خویش، راه و شیوه برای جذب و گرد هم آوردن مخاطب ندانیم و درست در بزنگاهی که ملت خود گردهمایی بینظیری را پدید آورده است، وارد گود شویم و به زعم خویش روشنگری کنیم. یعنی پیش از مرگی که موجی آفرید و بیزحمت ما، مخاطب وارد صحنه شد، ما صحنهگردان بشویم و از جمعی چنین عظیم گوشی بسازیم برای گفتههایی که تا پیش از این راه شنواندن آن را بلد نبودیم. سپس مدام دست ببریم به حریم و خلوت آنان و برای شجاعت اینکه وسط این همه گریه، دستمال واقعبینی پیش کشیدهایم، بگوییم آخر ما نگران سرنوشت هنرمندان و سینمای ایران و وضعیت اسفبار اعتیادشان هستیم و مویه و مرثیه را هم راه چاره نمیدانیم و این خصلت ایرانی را هم که لاپوشانی میکند، پسندیده نمیبینیم.
خب در تمام این مدت چه همت و هنری داشتهایم تا برای جامعه دردمند هنری که هر روز یک تولید و یک محصولشان به محاق توقیف میرود و هر بار یکی از آنان در گوشه انزوا مینشیند و خودخوری میکند، مشخصاً در مورد همین مساله اعتیاد، گوشزد و هشدار دهیم و بگوییم دفن نوزادان و کودکان هنرمندان در پستوها و راهروهای عبث تنگنظران، منجر به فرسودگی تن و روح خالقان این هنرهای مدفون میشود؟ قطعاً در صدد توجیه انزوا و اعتیاد، به هر مسکن نامعقولی برآمدن کار ما نیست. اما آیا آوار شدن بر سر تنها بخشی از خانواده هنری ایران که هنوز راه نشاندن لبخند به لب ملتی خسته را میداند، همه هنر ماست؟ آن هم با این ادعا که درد کبد و سرطان و چه چه همه بهانه بوده و ما دانای کلایم و خوب میدانیم که هرچه این خسرو با تناش کرد؛ همهاش از همان تلخی تریاک بود باقی همه «دروغ» است. برای آنکه جسارت و جرأت پذیرش اشتباه در نحوه و زمان بیان ادعای خویش را از این مسأله دریابیم، کافی است به هشداری که خود هنرمند به هنرمند میدهد بنگریم که در آن هیچ ردی از تندی و به باد طعنه گرفتن نیست. آنگاه که ملتی برای علی سنتوری بغض در گلو میشود و هیچکس آن هشدار قدرتمند و نه تکبعدی کارگردان را توهین و طعنه تلقی نمیکند و دلشکسته به سمت و سوی هنرمند منتقد نمیرود تا بگوید: «گیریم که علی سنتوری معتاد بود به شما چه؟»، یا «قبول که تریبون دارید و فضای سخن، اما چرا رخت آبروی ما بر باد میدهید؟» باری دوستان و همکاران عزیزم اگر چه «تعارف» و «لاپوشانی» در قاموس شما دیگر به سنتی کهنه مانند شده است. اما برای جامعهای که هنوز در ازای گرفتن همین سنتهای کهنه، جایگزین شایستهای از رسانه نمیگیرد، جز ایستادن بر تابوت مرده و انگشت اتهام در چشم بسته فرو کردن، شاید نسخه نگران شدن برای سینمای تبدار ایران توجیه خوبی نباشد. آن هم در سرزمینی که هنوز بر تابوت مردگانش آژان میگذارند تا مبادا شاعر مرده شبی را میزبان شعرخوانی هواخواهاناش باشد.
در سرزمینی که از قضا سیاستمدارنش درست عین همین ماجرا خود را برتر میبینند و فتوا برای بیارزشی محتوا صادر میکنند و مردگان را یکی یکی سنگ قبر میشکنند تا مبادا ملتی «ناآگاه» به گرد شاعری معتاد در امامزادهای متروک حلقه زنند و «درد مشترک» را فریاد کنند. واضح است؛ آنگاه که مردم یک جامعه به هر دلیلی راه کج کردهاند و به جای خانهنشینی، راه خانه خسرو، شاملو، م.آزاد و یا شاعران و هنرمندان دیگر را در پیش گرفتهاند تا در سوگ صدا، نگاه یا بازی ناب هنرمند مورد علاقه خود متحد شوند و مرثیه دستهجمعی بخوانند. اینجا دیگر به همت و هنر تبلیغ «حماسه حضور» خلق نشده است تا ما مجاز باشیم ماهی مقصود خود صید کنیم و بعد بگوییم هنر رسانه این است که به گاه چنین رویدادهایی با توده و عامه مردم همراه نشویم و روشنگری کنیم. کدام روشنگری، کدام دلسوزی و کدام هشدار بیظرافت و درایت دل نمینشکند و به دل مینشیند؟ درست است، بازی تمام شده است. اما انصاف و اخلاق و ایمان ما در این «زمانه»، چه؟ رسم اخلاق و انصاف، گوشه میدان ایستادن و دهنکجی کردن به بازیگری که زمینخورده، نیست. آنچنان که هنر رسانههای دگراندیش نیز چنین بیظرافت، مهر پایان زدن بر بازی ناز یک هنرمند نیست. در همین رابطه: • خسرو شکیبایی در گذشت • بازی تمام شده است • پاسخ پرویز جاهد به منتقدان: دايره معيوب |
نظرهای خوانندگان
خانم علی نژاد عزیز،
بیهوده از رادیوزمانه توقع دارید. این رادیو مدت هاست که دیگر یکی مثل بقیه ی رسانه های موجود در غرب بی خاصیت و نشخوار کننده ی اخبار خبرگزاری های رسمی امپراتوری است.
-- خسته ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMاگر برای تنها یکی دو برنامه ساز خوب و با مسئولیت نبود دیگر هرگز به تارنمای زمانه نمی آمدم. به ویژه که هر بار باید بالای صفحه آن طناب دار و خبر درشت چاپ شده ی یک اعدام دیگر را بخوانم.
خانم علي نژاد انتقادتان را در کل درست مي بينم با اينکه اينجا نيز گاه ارزش گذاريهاي اخلاقي و احساسي در نوشته وجود دارند ولي اين رنگهاي احساسي بيشتر همراه يک نقد مدرن هستند و نه نافي ان. مشکل بحث در اين زمينه به طور عمده باز هم اين است که ما متوجه تفکيک حوزهها و يا مرزهاي نگاه و چشم انداز خويش نيستيم. بحث در باب اعتياد در ميان هنرمندان و يا در باب خسرو شکيبايي بحثي است که يا بايستي به شکل تخصصي و به وسيله يک متخصص روان درمانگر اشنا به اين مباحث باز شود و يا اگر از جنبه نقد تخصصي رورنامه نگاري بحث ميشود، بايستي به اصولي و به موضوع تفکيک حوزهه( يه ويزه حوزه خصوصي و عمومي)، عدم نگاه از بالا به پايين و عدم جنجال گرايي افراطي به ويزه توجه کرد که شما نيز به خوبي به مباحث مشابهي اشاره کرده ايد. من در باب همين موضوع و براي اينکه لااقل يک بحث تخصصي در اين زمينه موجود باشد، مقاله اي نوشته ام و در اين مقاله به نقد آقاي جاهد و خطاهاي ان نيز اشاره کرده ام. شايد براي شما و ديگر دوستان علاقه مند به اين بحث جالب باشد که نگاهي تخصصي و علمي به اين بحث را تيز ببينيد تا چشم اندازهاي مختلف روانشناختي و روزنامه نگارانه بتوانند در کنار هم تصويري بهتر از معضل فرهنگي ايراني با بحث اعتياد و هنرمندانش، با معضل عدم توانايي به تفکيک حوزهها و گرفتاري در باري ارزش گذاريهاي اخلاقي و جنجال گرايي را نشان دهد. اين لينک مطلب است. براي آقاي جاهد عزيز نيز در زير مقاله اي از ايشان لينک زده ام. خوشحال ميشوم که شما مقاله را بخوانيد و نيز دوستان علاقه مند و نظرتان را اينجا و يا در پاي مقاله بنويسيد. بويزه اگر که متوجه انتقاد و يا نکته قابل بحثي شديد..لينک مطلب
http://sateer.de/1980/09/blog-post.html
-- داريوش برادري ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMدر واقع بايستي سايت زمانه در کنار بحث خويش مطلبي مثل مطلب مرا با علاقه تمام منتشر کند تا تفاوت بحث تخصصي و غير تخصصي در اين زمينه و امکان مقابسه براي خوانندگان به وجود ايد. اما خوب دوستان ميدانند که حتي کامنتهاي مرا با هراس درج مي کنند چه برسد به مقاله تخصصي. البته اگر اقاي جامي باز پي نبرد که من متخصص نيستم.چون پس از ده سال تحصيل و شانزده سال سابقه کار هنوز سطح سواد روانکاوي من در حد ايشان نيست که اصولا تحصيلي در اين زمينه ندارند. اين نيز بخشي از معضل عدم توانايي به تفکيک حوزهها و توجه به مزهاي خويش و ديگري است که نمونه ديگرش همين مقاله آقاي جاهد است که در مقاله ام مطرح مي کنم و شما نيز بخوبي مطرح کرده ايد. با انکه اقاي جاهد براي من به عنوان يک نويسنده و نقاد خوب ايراني عزيز و گرامي است. متعجبم از چنين نقدي از ايشان. موفق باشيد و اميدوارم اين کامنت منتشر شود.
داريوش برادري
چطور زماني كه يك نفر وبلاگي راه مي اندازد و در آن اسامي نماينده هاي دو زنه مجلس را مي نويسد (حالا با هر نيتي) هيچكدام از روشنفكران صدايشان در نمي آيد كه اين كار نقض حريم خصوصي است اما نوبت به خسرو شكيبايي كه رسيد همه يادشان افتاد اعتياد جزو حريم خصوصي افراد است؟
-- بدون نام ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMنوبت به سياستمدار ها كه مي رسد حريم خصوصي معنا ندارد يا كسي از ترس فمينيست ها جرات نكرد راجع به حريم خصوصي حرف بزند؟
اصولاً «خسرو خوبان» نام دیگر «حسینیان» است و یادآور سعید امامی. اگر شما دوست دارید که خسرو شکیبایی را خسروخوبان بنامید البته که مختارید اما...
-- سوشیانت ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMمن کاملا ًبا عملکرد زمانه در انتشار نوشته آقای جاهد موافقم. تاثر من در مرگ آقای شکيبايی از نوشته وبلاگم مشخص است اما با ادامه اين نهانروشی و لاپوشانی مزمن موافق نيستم. خيلی از هنرمندان ايران زير تهديد و فشار زندگی میکنند اما دست به خود ويرانگری نمیزنند. اين روزها خسرو شکيبايی را بسيار با فنیزاده مقايسه میکنند اما فنیزاده در زمانه پرالتهابی دست به خودويرانگری زد که درآمد بخور و نمير هم نداشت و وقتی از دنيا رفت زن و بچههايش سقف سر نداشتند. در زمان حياتش هم قدر چندانی نديد. خسرو شکيبايی در بدبينانهترين حالت حداقل در 10 -15 ساله اخير از وضع مالی مناسبی برخوردار بود و قدر هم ديد بر خلاف خيلی ديگر که همين هم ازشان دريغ میشود و خون دل میخورند و دم برنمیآورند. او در عوض به خود و به ما دوستدارانش حسابی بد کرد و اين واقعيت است. نوشتن ازاين هيچ قبحی ندارد و از ارزش هنری او هيچ کم نمیکند.
-- مازیار ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PM4 September 2008
Dear Mr Ali-Nejad,
With due respect, I find your criticism of Radio Zamaneh in general and of Mr Parviz Jahed in particular, very unreasonable.
Firstly, dependency on drugs is largely a medical condition (brought about by a combination of physical and psychological factors, with the latter factor likely to be induced and/or magnified partly by one’s social circumstances); at least in the case of the dependency on alcohol, it has been scientifically shown that there is some genetic component involved in this dependency, which is to say that some people are genetically predisposed to come to depend on alcohol, exactly in the same manner that due to genetic predisposition some people are more likely to contract cancer (these people are more susceptible to effects of energetic radiations and carcinogens). From this perspective, it is by no means disrespectful to someone’s memory to say that that person suffered from some form of addiction.
Secondly, implicit in your writing is the assumption that people were so ignorant as to not recognize a person who suffers from drug addiction when they see one. Since some years ago (my personal estimation is after playing the film “Sobhaneh baray-e Do Nafar”, which was made in 2002-2003) Mr Shakibai came to show all the outward symptoms of those who habitually smoke opium; this was most evident in Mr Shakibai’s voice (his strongly nasal tone) (the way he snorted in “Che Kasi Amir ra Kosht”, made in 2005-2006, is typical of those addicted to opium – long-term use of cocaine, in the form of sniffing, has the same effect) and his complexion (his unusually dark skin) (what we saw in “Salad-e Fasl” of Khosrow Shakibai, made in 2004-2005, was not merely due to a masterly make-up of Adel – we saw a man heavily dabbling in drugs). To summarize, it is unclear to me on whose behalf you are indignant, as in my opinion (and I am one of those who sincerely mourns the untimely death of Mr Shakibai) the article by Mr Parviz Jahed did not dishounor the memory of Mr Shakibai.
Rather than feeling indignant, it is far better, and more constructive, if we did something to counter this human disaster, i.e. dependency on drugs, that is visiting the young in Iran. Till when are we going to be remain silent about this social scourge from which the Iranian society is bleeding to death out of our misplaced deference for each other and out of our fear that we might somehow offend someone’s sentiments? Only by being open about our social problems can we come to find solutions for them. By highlighting the dependency of Mr Shakibai on drugs and his consequent demise, the young people in Iran are to be made to realize what dependency on drugs does even to a great artist.
-- BF ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMBF.
اين آقاي نويسنده انگار نگران بعد از مرگ خودش است.با اين همه معلم اخلاق کم کم داريم شيره کش خانه و شهر نو کم مي آوريم
-- خسرو حسن ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMتشکر می کنم. حقیقتا آفرین بر تو شیر زن.
-- بدون نام ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMخانم علی نژاد چقدر حرفاتو میپیچونی.نمیشه یک ذره خلاصه تر؟
-- سعید ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMخانم علی نژاد همیشه خوب مینویسند و حرفشان را صریح بیان می کنند. مطالب ایشان عموما موجز و شفاف بوده است و گوهر و حوهر حرف و نظرشان هم مشخص و روشن. این بار اما انگار دچار نوعی پرگویی مردانه(!) شده و چندان روشن نیست به دنبال چه چیری است. گفتن این که آقای جاهد کار بدی کرد که درست در بحبوحه ی عزاداری چیزی را که همه می دانستند جار زد، این همه روضه خوانی ندارد. بعد هم از ژورنالیست فهیم و تیزهوشی مثل ایشان انتظار نمی رود "زمانه" را برای انتشار مطلبی که به مذاق جمعی (حتی کثیر) خوش نمی آید سرزنش کند. پسِ پشت این انتقاد نوعی توصیه به سانسور صداهای نامقبول نهفته است، و این خوب نیست.
-- فرزاد خواننده ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMنوازنده آواز دلفینها حق مطلب را ادا کرده اما ای کاش به نویسنده مذکور که ز سر اجتهاد کاشف مسئله اعتیاد هم شده و نقدی به زعم جهدش برای آن مرحوم نگاشته تذکر میداد حداقل نگاهش نسبت به بیماری اعتیاد و چرایی آن نیازمند آگاهیست. از نگرش جامعه شناختی و روانشناختی و دلمشغولی سینمایی ایشان که دیگر ... عیان بی نیاز از بیان. البته بنده شیفته آن مرحوم نبودم لیکن متن فوق الذکر در حد زمانه؟ نبود
-- کیمیا ، Sep 4, 2008 در ساعت 12:30 PMدانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
-- بدون نام ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMناموس عشق و رونق عشاق میبرند عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید خوبان در این معامله تقصیر میکنند
یک یادداشت خیلی جالب در همین باره:
-- 2008 ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMدوست عزيزم، اين كبد تو نيست!"
http://bigsleep.wordpress.com/2008/07/22/hamoun2
گیریم که معتاد بوده.. چه فرقی داره برای من! چه فرقی داره برای همه ما که چهل روز عزاداریم در غم از دست دادن ستاره دوران تین ایجریمان... او که رفت.. شاهزاده وار.. وای به تو.. که مانده ای.. چنین پست
-- گلنار ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMعالی بود بخصوص این قسمت که واقعیت دردناکی است واقعا:
-- مستر ایکس ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PM"نامنصفانهتر آنکه برای بیان بزرگی و برتری خویش، راه و شیوه برای جذب و گرد هم آوردن مخاطب ندانیم و درست در بزنگاهی که ملت خود گردهمایی بینظیری را پدید آورده است، وارد گود شویم و به زعم خویش روشنگری کنیم."
جاهد عزيز زندگي فردي شما نيز شايد عاري از ضعف هاي فردي و اخلاقي بسيار باشد. همه مي دانند كه بحث و فحص درباره زندگي و اخلاق فردي يك هنرمند ، حال حتي اگر در قالب كتاب يا مقالات آكادميك هم باشد ، در توصيفي ترين شكل خود نيز ، چندان راهگشا نيست. حالا سياهه بلند اين كتاب ها و مقالات را هم كه رديف كني ، چيزي از ارزش هاي كساني مثل فرويد و والتربنيامين و حتي همين مراد فرهادپور خودمان كم نمي كند. اين ها همه در پوستين فرامتن افتادن است و بايد بگويم نوشته تو به نقد فرهنگي و اخلاقي جامعه ما كه برنمي گردد هيچ ، نشان از همان خصيصه ايراني دارد كه نوشته تو
-- رضا ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMاز آن بوي بسيار برده است: غيبت و فضولي و خاله خانباجي بازي
درود که این مسیح یک کمی از آن تیزی و تندی ای که همیشه علیه اسلام و مسلمین بکار می برد را یک بار هم صرف سایت هلندی ها کرد. عجب به خدا!!!
-- پرهام ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMدر آن هير و وير، يكي نبود بگويد حالا خيال كردهاي كسي نميدانست كه شكيبايي معتاد بود؟ كدام لاپوشاني؟ مگر فرهاد و نصرت و غيره و غيره نبودند. نه! حتي اعتياد هم ديگر آن تابويي را كه آقاي جاهد گمان ميكند ندارد. ضمن آن كه اعتياد از خود مرگ مهمتر نميشود. اما گوينده ي خبري كه همه از آن باخبرند را شبيه كساني ميكند كه با گفتن اين كه فلاني بهايي است، با پيش كشيدن موضوعي بيربط از كار بيكار ميكنند و با جلب توجه به بيراههها طرف را از ليست ذهني مخاطب خارج مي كنند. حالا انگار شكيبايي معتاد بود يعني هنرمند هم نبود! وسط آن معركه به نظر ميرسيد يك نفر فرصت را غنيمت شمرده تا بگويد براي چه گريه ميكنيد؟ يك معتاد مرد، همين. و ما بايد بگوييم راست ميگويد بگذار صبر كنيم يك آدم شايستهتر بميرد، يك هنرمند كه شايستگي اخلاقي هم داشته باشد.
-- آريو ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMاين چه فرقي با گزينشهاي صدا و سيما دربارهي بازيگرانش دارد؟ كه طي آن تنها بازيگراني حق دارند در صدا و سيما مطرح شوند كه در هيچ مهمانياي الگوي اصالت اخلاقي را زير پا نگذارند.
در آن هير و وير، يكي نبود بگويد حالا خيال كردهاي كسي نميدانست كه شكيبايي معتاد بود؟ كدام لاپوشاني؟ مگر فرهاد و نصرت و غيره و غيره نبودند. نه! حتي اعتياد هم ديگر آن تابويي را كه آقاي جاهد گمان ميكند ندارد. ضمن آن كه اعتياد از خود مرگ مهمتر نميشود. اما گوينده ي خبري كه همه از آن باخبرند را شبيه كساني ميكند كه با گفتن اين كه فلاني بهايي است، با پيش كشيدن موضوعي بيربط از كار بيكار ميكنند و با جلب توجه به بيراههها طرف را از ليست ذهني مخاطب خارج مي كنند. حالا انگار شكيبايي معتاد بود يعني هنرمند هم نبود! وسط آن معركه به نظر ميرسيد يك نفر فرصت را غنيمت شمرده تا بگويد براي چه گريه ميكنيد؟ يك معتاد مرد، همين. و ما بايد بگوييم راست ميگويد بگذار صبر كنيم يك آدم شايستهتر بميرد، يك هنرمند كه شايستگي اخلاقي هم داشته باشد.
اين چه فرقي با گزينشهاي صدا و سيما دربارهي بازيگرانش دارد؟ كه طي آن تنها بازيگراني حق دارند در صدا و سيما مطرح شوند كه در هيچ مهمانياي الگوي اصالت اخلاقي را زير پا نگذارند.
شكيبايي هنرمند بود و همه هم با وجود اطلاع قبلي از اعتيادش دوستش داشتند، به خاطر اين كه هنرش را دوست داشتند؛ قصد نداشتند از او اسطوره بسازند؛ و احتمالاً به اين كه تن و زندگي شخصي هركس متعلق به خودش است باور داشتند. چيزي كه گمان مي
كنيم مردم ما هيچ از آن نميدانند. اما گاهي نشان ميدهند كه از اصحاب رسانههاي روشنفكرانهشان بيشتر بلدند به شخصيت و خواستههاي فردي آدمها احترام بگذارند. طرفدارانش هم براي اين كه نشان دهند از هنر او لذت ببرند لزومي نميديدند كه بروند معتاد شوند. احتمالاً عقلشان ميرسيد كه بعضي چيزها به بعضي چيزها هيچ ربطي ندارند. تا آقاي جاهد چه انديشيده باشد در آن ميان.
اما جاي سپاس دارد كه آن يادداشت و اين يادداشت را هر دو از يك رسانه ميخوانيم. بماند كه يك رسانه در فرايندي دموكراتيك موظف نيست همهي نظرات متضاد را يكجا پوشش دهد. نه كسي به واسطهي حرف آقاي جاهد جنازهي شكيبايي را بيرون دروازه ي قبرستان مسلمانان آويخت و نه كسي به خاطر پاسداشت حرمت خون شكيبايي خون آقاي جاهد را خواهد ريخت! ميشنويم و ميگوييم. و اصل هم شايد همين باشد؛ جاهد بگويد، ما قبول نكنيم، ما بگوييم، جاهد قبول نكند، هيچ كس هم به اين واسطه نه قرباني كند، نه خود را قرباني جلوه دهد.
مسیح علی نژاد، سپاس.
-- بدون نام ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMمن که مسيح علي نژاد را« آقا» خطاب کرده بودم بعد از خواندن نظرات ديگران فهميدم که ايشان از طبقه نسوان هستند و به ناچار از ايشان عذر مي خواهم.
-- خسرو حسن ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMمتر ناقص قراضهمان را برداشتهایم دوره افتادهایم و هر که را میبینیم متر میکنیم و حکم میدهیم.
-- نیما ، Sep 5, 2008 در ساعت 12:30 PMاین که این متر قراضه تا زانوی این آدم هم نمیرسد!
برویم ببینید این آدم چی بوده، چه روحیه ای داشته چطور زندگی کرده بعد فتوی بدهیم!
افسوس که اخلاق هم تقلبی است! حسابگران خودخواه ظاهرساز شدهاند نماد و معلم اخلاق؛ و آن وقت...
کاش ما هم فقط به تن خودمان بد میکردیم!
"مردمی که اوج نگاهشان اين است که همه چيز و همه کس را با متر وجود و شخصيتِ خودشان میسنجند"
-- نیما ، Sep 6, 2008 در ساعت 12:30 PMhttp://blog.malakut.ir/archives/2008/07/post_1160.shtml
Has the family requested an autopsy? ,
-- His_wife32 ، Oct 13, 2009 در ساعت 12:30 PM