رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه انتقادي > سیاست نامقدس | ||
سیاست نامقدسمیثم بادامچیبرهانی را که در این مقاله در پی تدوین آن بر اساس کتاب "حکمت و حکومت" حائری یزدی هستم ، برهان "سیاست نامقدس" نام مینهم و آنرا در مقدمههای زیر صورت بندی میکنم: ادامه مقاله شرح دو مقدمه و نتیجه فوق است. شرح مقدمه اول اولاً باید دانست هیچ تفاوتی میان "حکمت" و "فلسفه اسلامی" وجود ندارد. اینها دو کلمه برای یک پدیدهاند: "حکمت در اصطلاح مفسران قرآن کریم و علمای مذهبی فقط به آن قواعد اخلاقی گفته میشود که بخش عملی فلسفه آنها را در بر میگیرد.[...] اما حکمت در زبان خاص مترادف فلسفه است که در تقسیمات ارسطوئی به حکمت با عقل نظری و عقل عملی تقسیم شده است. در اول الهیات شفا ابن سینا هم حکمت را به دوگونه تقسیم میکند، حکمت نظری که از نظام هستی<هائی در اختیار ما نیست [وجودهای نامقدور] بحث میکند و حکمت عملی که درباره آن هستی هائی که به اراده و اختیار ماست کند و کاو میکند.[هستیهای مقدور]." (حائری یزدی، جستارهای فلسفی، صص. ۴۱۲-۴۱۱) ثانیاً آنکه فلسفه اسلامی یا همان "حکمت"، مقدس نیست و هیچ فرق ذاتی با دیگر فلسفهها که کارشان نقادی است ندارد. حائری در مصاحبه "فلسفه، پی جوئی حقیقت و هستی" که در جستارهای فلسفی (همان مجموعه مقالات و مصاحبههای او چاپ شده در ۱۳۸۴ توسط مؤسسه حکمت و فلسفه) آمده صریحاً میگوید فلسفه اسلامی هیچ فرقی با فلسفههای دیگر دنیا ندارد. به عبارت دیگر او فلسفه اسلامی را مانند فلسفه کلاسیک یونان یا فلسفههای جدید غربی میداند، بدین معنا که "اسلامی" بودن متضمن هیچ تقدسی برای این نوع از فلسفه ورزی نیست؛ اصولا فلسفه اسلامی، تنها یعنی فلسفه ای که بر زمینه آنچه تاریخدانان "تمدن اسلامی" میخوانندش رشد کرده، و حتی بعضی فیلسوفان آن غیر مسلمان بودهاند. حائری در پاسخ به این سئوال که: میگوید: "این اضافه نیست بلکه صفت و موصوف است ولی این اختصاص یا توصیف هیچ دلالت بر این ندارد که فلسفه اسلامی از محتوی مثلاً قرآن و سنت اتخاذ شده است یا از منابع و روشهای اسلامی محض. این فقط نشانه تاریخی است. یعنی آن فلسفه ای که در تاریخ حکومت اسلامی طرح و مورد بحث و گفتگو قرار گرفته، یعنی فلسفه ای که از یونان آمده و در کشورهای اسلامی این طور درخشندگی پیدا کرده است. فلسفه اسلامی اصالتاً همان فلسفه هلنیکی است و میتوان گفت سراسر فلسفه اسلامی میراثدار هلنیک [یونان] است که با تفسیرات و ترجمههای فارابی و ابن رشد یا ابن سینا توسعه یافته و به زبانهای اسلامی ترجمه شده است. پس این اختصاص یا توصیف صرفاً تاریخی است و هیچ اختصاص حقیقی نیست. این طور نیست که این فلسفه اختصاصی به اسلام داشته باشد. مشابه این لغت در غرب هم به نام فلسفه مسیحی داریم ، اما فلسفه مسیحیت این طور نیست چون بخشی از آنرا از انجیل گرفتهاند و بخشی دیگر را از میراث فلسفه یونانی اخذ کردهاند." (صص. ۳۸۶) و مصاحبه کننده باز میپرسد: "پس اگر بگوییم «فلسفه در اسلام» موجّه تر است؟" و حائری میگوید: "بله، فلسفه در اسلام یا در زمان اسلام. " دوباره مصاحبه کننده: "پس این ادعا که فلسفه اسلامی از کتاب و سنت برگرفته شده چه معنایی دارد و تا چه حد صحیح است؟" پاسخ حائری آن است که اگر در متون اسلامی آیه یا حدیثی هم آمده اصلا به معنای جبران کردن ضعف استدلال با قرآن یا تکیه بر نقل به جای عقل نیست. بلکه تنها به منزله آوردن شاهد برای استدلالی است که مستقلا بصورت فلسفی ارائه شده. یعنی میتوان متون فلسفه اسلامی را با حذف آیات و احادیث موجود در انها خواند بدون آنکه لطمه ای به استدلالات موجود در آنها وارد آید: "فلاسفه مسلمان را پیوسته رسم بر این بوده و هست که پس از تمام شدن مسائل بر وجه فلسفه یونانی برای شاهد صدق مدعای خود به بعضی از آیات قرآن استشهاد کنند، مثلاً در برهان صدیقین. ابن سینا پس از فراغت در استدلال استشهاد میآورد به آیه شریفه «اولم یکف بربک انّه علی کل شیء شهید». میگوید: «خدا موجودی است که خود به وجود دلالت منطقی دارد و «یا من دَلَّ ذاته علی ذاتهِ» است». خودش شهادت به راستی خودش میدهد حد وسط احتیاج ندارد. این را به عنوان شهادت و استشهاد بیان میکند، نه استدلال. فرق است بین استشهاد و استدلال." (جستارهای فلسفی، صص ۳۸۷-۳۸۶)1 حائری در بخش دیگری از همان مصاحبه حتی صریح ترمی گوید نگاهی که به فلسفه اسلامی قداست میدهد و برای آنکه به زعم خودش فلسفه اسلامی را بالاتر از فلسفههای متداول بنشاند به آن القابی از قبیل "تئوسوفی" (theosophy) میدهد، در واقع به فلسفه اسلامی لطمه میزند و آنرا در حد فنونی از قبیل "جن گیری" و "احضارارواح" تنزیل میدهد: " [...] همین شهرت [قلیل] به حق [فلسفه اسلامی در غرب] را هم شرق شناسان ناوارد به خصوص امثال هانری کربن و پیروان او از فلسفه اسلامی گرفتهاند [چراکه] و به اصرار شگفت آوری برچسب تئوسوفی را به فلسفه اسلامی زدهاند و دائم این عنوان را در مجامع شرق شناسی تکرار و به این نوآوری کربن مباهات میکنند. اینان فلسفه اسلامی را به کلی از درجه اعتبار حتی یک نوع تفکر انسانی ساقط کرده و در رده روشهائی همچون فن جن گیری و احضار ارواح قلمداد کردهاند." (جستارهای فلسفی، صص ۳۶۸-۳۶۷) در اینجا حائری منتقد نگاه کسانی از قبیل هانری کربن و سید حسین نصر به فلسفه اسلامی است. سید حسین نصر در مقدمه کتابش بر ملاصدرا که با عنوان "صدرالمتألهین شیرازی و حکمت متعالیه" به فارسی برگردانده شده و نشر سهروردی چاپ کرده، از لقب "تئوسوفی" در توصیف فلسفه ملاصدرا استفاده میکند. نتیجه آنکه سخنان فوق را میتوان در این گزاره خلاصه کرد: فلسفه اسلامی/ "حکمت" مقدس نیست. شرح مقدمه دوم این قسمت از برهان را در قسمت اول مقاله حکمت و حکومت بطور نسبتا مبسوط شرح داده ایم و در اینجا تنها به ذکر جملات زیر جهت یاد آوری بسنده میکنیم که در آنها حائری تاکید میکند "حکومت" مشتق و برگرفته از "حکمت" به معنای فلسفه و تدبیر است و با "حکم" به معنای حاکمیت و تحکم از بالا به پائین و "ولایت" اصلا قابل جمع نیست: "چون سیاست و فنون کشورداری از فروع و شاخههای اصیل حکمت عملی است و از سوی دیگر حکم و حکومت در اصطلاح منطق به معنای علم تصدیقی به حقایق جهان هستی به همان گونه که هست میباشد. بدین جهت باید مطمئن بود که واژه حکومت که در سیاست و فنون کشوردار به کار آمده و در راستای سیاست مدن قرار گرفته، از تدبیر و حکمت نشأت گرفته و هرگز به معنای امر و فرمان یا معانی دیگر نیست تا چه رسد به معنای ولایت و قیومیت . [....] سیاست مدن و آیین کشورداری که به معنای حکم و حکومت است نوعی از انواع اصیل و اقسام حکمت است و حکمت هم به معنی دانایی و تدبیر است و آنچنان نیست که به غلط اشتهار یافته که حکومت به معنی فرمانروایی و اعمال قدرت است . و اگر چنین است که حکومت به معنی دا نایی و حکمت است نه به معنی فرمانروایی و اعمال قدرت، پس به یقین چنان خواهد بود که ولایت و حاکمیت به کلی از حریم دلایل مطابقی و تضمنی و التزامی مفهوم حکومت به دور است و مانند دو لفظ و دو مفهوم متغایر، هیچ گونه تناسب وضعی و حتی تناسب حقیقی و مجازی با یکدیگر ند ارند." (حکمت و حکومت، صص. ۶۷-۶۶) پس حکومت را نمیتوان جدای از حکمت و فلسفه فهمید. حکومت داری و سیاست ورزی بدون داشتن فلسفه سیاسی یا "حکمت" سیاسی به معنای دقیق کلمه غیر ممکن است. نتیجه گیری حکومتی که برخواسته از "حکمت غیر مقدس" و سراسر نقدپذیر است، نمیتوان مقدس" و نقد ناپذیر باشد. "حکومت" یک امر مقدس نیست، چون تقدس در فلسفه یا همان "حکمت" اصلا معنائی ندارد. حکمت از نقد شونده ترین حوزههای دانش بشری است. چرا حکومت اینگونه نباشد؟ حکومت دینی و مقدس و الهی در تناقض با روح فلسفه از جمله فلسفه و حکمت اسلامی است. حائری خود این مسئله را در قسمتهای مختلفی از کتاب "حکمت و حکومت" به صراحت بیان میکند. پاراگراف زیر را به عنوان حسن ختام بحث و از باب شاهدی بر نتیجه گیریمان میآوریم. حائری در جملات زیر نشان میدهد از فارابی هم در بحث فلسفه سیاسی پیش تر آمده است چون حکومت را حتی مانند فارابی در بحث مدینه فاضله بر اساس نوعی مثال افلاطونی قابل دفاع نمیداند، ولایت فقیه که جای خود دارد: "حکومت نه یک واقعیت ما بعد الطبیعه است که بر طبق تئوری مثالهای افلاطونی بر روی زمین نور افشانی کرده، و نه یک پدیده برتر عقلانی [ماورای عقول بشر عادی] است [...] حکومت چنانکه معلوم خواهد شد یک وکالت و نظارتی از سوی مردم بر روابط میان شهروندان و بر روابط برون مرزی میان کشورها بیش نیست و این روابط کلاً در قلمرو عقل عملی و عمومی انسانها قرار دارند و از جمله موضوعات و متغیرات محسوبند. لذا خود حکومت و تمام لوازم و ملزومات آن از جمله متغیرات و موضوعات جزئیه خواهند بود و در رده احکام لایتغیر الهی به شمار نمیآیند. [...]سیاست مدن به طور کلی از مدار تکالیف و احکام کلیه الهی خارج میباشد." (حکمت و حکومت، صص.۶۵-۶۴) به نظر نگارنده استدلال دو قسمتی فوق که مضمر در کتاب حکمت و حکومت است، از مبدعانه ترین ابتکارات حائری در فلسفه سیاسی و بحث نسبت آن با اسلام است. زیرنویس: ۱. متن کامل مصاحبه فوق را بصورت آنلاین در این لینک متعلق به "کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه" میتوانید مطالعه کنید. موضوعات مرتبط • گفتوگوی حسین نوشآذر با محمدرضا نیکفر دربارهی نخستین کنگرهی روز جهانی فلسفه در ایران • همایش فلسفه خودش سیاسی است • نگرانی از سازماندهی کنگره روز جهانی فلسفه • بخش اول • کنگره جهانی فلسفه در تهران و فراخوان به تحریم آن |
نظرهای خوانندگان
با سپاس از نوشته جالبتان. چند نكته را درميان ميگذارم. 1. نخست اينكه من ارتباط مستقيمي ميان بحث حكمت و تئوسوفي (كه حائري براي نقد كربن درچندجا منطرح كرده است) با مباحث سياسي نمي بينم. 2. برخلاف نظر شما به گمان من استدلالي كه صورت بندي فرموديد هيچ نواوري و ابتكاري ندارد. قدسي نبودن سياست از بديهيات دنياي جديد است و كسي چون حائري كه سالها در غرب زيسته است تحت تاثير غربيان چنين حكمي داده است و البته مبنايي فقهي (و نه چندان فلسفي) هم براي آن تدارك ديده است. 3. قياس ميان فارابي و حائري وجهي ندارد. اولا ميان اين دو هزار سال فاصله وجود دارد و به دو دنياي قديم و جديد تعلق دارند. حائري تحت تاثير نظريه هاي قراردادي به جعلي بودن نظام سياسي حكم ميدهد ولي تمامي حكماي يوناني و اسلامي سياست را برمبناي مجردات عقلي ميدانستند. حتي ميتوان گفت فارابي ازجهات متعدد از زمان خود پيشتر بوده و اشارات او در تفكيك ميان نبوت و فلسفه و قرار دادن شريعت در ذيل و تابع علم مدني بسيار حائز اهمست است. از سوي ديگر در تاريخ انديشه سياسي در ايران پس از فارابي هم نوشته ها و اشاراتي بسيار مهم وجود دارد كه چون تاريخ فلسفه سياسي ايراني نوشته نشده است كسي با اين متون آشنا نيست. همچنان معتقدم بحث حائري در سياست خصلت فقهي قوي دارد و به عنوان نمونه مناظرات قلمي او با اقاي جوادي املي بر سر نظريه ولايت فقيه از اين منظر جالب توجه است. وجوه ايجابي بحث حائري هم افزون بر فقه ريشه در اخلاق كانتي و نظريه هاي قرارداد اجتماعي دارد و اساسا ارتباط مستقيمي با سنت فلسفه اسلامي ندارد. با تشكر از پرداختن به اين موضوع بديع و فتح باب بحث.
-- احمد بستاني ، Nov 16, 2010 در ساعت 03:45 PM