رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳ آبان ۱۳۸۹
آیا ایرانیت واجد خصلت‌هایی هست که عمومیت یافتن آنها به گذار از وضعیت موجود کمک کند؟

ایرانیت و خصلت‌های آن

امین حصوری

طرح این پرسش در شکلی که پاسخ آری/نه بطلبد، به دلیل نارسایی ذاتی پرسش‌های قطبی شده، نمی‌تواند در رسیدن به درک بهتری از این مقوله‌ی مهم چندان راهگشا باشد.

ملیت و ایرانیت بنا به زمینه‌ها و دلایل بسیاری، درست یا نادرست، نزد بخش وسیعی از نسل‌های متأخر ایرانیان به یکی از نظرگاههای کانونی در نحوه‌ی نگریستن به خود و جامعه بدل شده است و از قضا در برهه‌ی کنونی برای همه گیر شدن این نظرگاه، شرایط «مساعد»ی هم بر جامعه حاکم است (دستاویز قرار گرفتن «حس ملی» از سوی سیاستمداران پوپولیست هم گواه بر وجود چنین قابلیتی است)؛ از سوی دیگر برای جمعیت انبوه و رو به افزایش مهاجرین و تبعیدیان و دانشجویان ایرانی، زیستن در «غربت» به اجبار واقعیتی را به آنها تحمیل می‌کند که در تمامیت «غیر ایرانی» بودنش، باز نگری و تامل در مورد ایران و هویت ایرانی را اجتناب ناپذیر می‌سازد. (حتی اگر تصمیم به گسست و روگردانی از این هویت چند پاره و مغشوش، نتیجه‌ی نهایی آن تامل باشد و گیریم که این اجبار به باز نگری ، در پیوند با نگاه نوستالژیک به یاد-مکان‌های دور از دست، با ابعاد احساسی ویژه ای عجین باشد).

همه‌ی اینها به همراه آنچه ناگفته مانده، نشان از آن دارد که باید با حساسیت انتقادی ویژه‌ای این مقوله را مورد بررسی و کند و کاو قرار داد. از این منظر برای بازنگری در پرسش آغازین بحث، فرض را بر این بگیریم که به دنبال آنیم که از میان نشان‌های تاریخی، هنجارهای جمعی و خصلت‌های عامی که مردمان مستقر در (برآمده از) جغرافیای فرهنگی موسوم به ایران را متاثر می‌کنند، عناصری را بر شماریم که با نیازهای زمانه ما سازگارند و به لحاظ مفهومی، هنجاری یا سمبولیک واجد پتانسیل‌هایی هستند که فراگیر شدن آنها می‌تواند برای تغییر وضع موجود در جهت وضعیت انسانی تر موثر باشد.

۱- دشواری‌های تعریف ایرانیت

واضح است که برای کاستن از ابهام این متن باید مفهوم ایرانیت حتی الامکان در دایره اعتبار این متن تعریف شود. نخست با یادآوری این امر بدیهی که ایرانیت یا هر آنچه هویت فردی/جمعی ایرانی را به ذهن ما متبادر می‌کند نمی‌تواند مقوله ای ذاتی و غیر تاریخی (برکنار از تاثرات تاریخی و تحولات اجتماعی) شمرده شود؛ به همان سان که مقوله ای نژادی هم نمی‌تواند باشد.

در واقع در یک سطح کلان می‌توان ایرانیت را مقوله ای فرهنگی-تاریخی دانست که مبتنی بر باورها و هنجارهای عمومیت یافته و سیر تاریخی آنها است. از آنجا که فرهنگ در تعامل دایمی و دیالکتیکی با جامعه روند تاریخی خود را می‌پوید، شرایط و محدودیت‌هایی که به حوزه‌ی تجربیات جمعی و تاریخ تحولات یک جامعه مختصات و تعینات ویژه ای می‌بخشند، نشان‌های ویژه‌ی خود را بر محتوای فرهنگ و سیر فرهنگی آن جامعه نیز حک می‌کنند. بر این اساس و به واسطه این نشان‌های ویژه، ایرانیت که بخشی از اِلِمان‌های فرهنگی ما را حمل می‌کند، تا حدی می‌تواند ما را از ملل/مردمان حوزه‌های دیگر فرهنگی متمایز کند؛ هر چند این گونه تمایزها نمی‌تواند ملاک مرجح بودن هیچ ملتی بر ملت دیگر باشد.

اما از این نکات سلبی به خودی خود نمی‌توان به درک و تعریفی برای ایرانیت رسید. وانگهی اگر صرفا هنجارهای فرهنگی عمومیت یافته را ملاک تعریف قرار دهیم، از یک سو این هنجارها تاریخمند و تابع شرایط زمانی اند و بنابراین متغیرند و نمی‌توان بر مبنای آنها تعریف استواری بنا کرد. و از سوی دیگر بخشی از این هنجارها از خاستگاهی دینی برخورداند و از آنجا که با متون و سنت‌های اسلامی در پیوندند، بخشی از مردم ایران مایلند ایرانیت خود را مستقل از آنها (یا در تقابل با آنها) ببینند و یا برای ایرانیت ریشه‌های تاریخی دورتری جستجو کنند.

به عبارتی دیگر، یافتن پاسخی عام به این پرسش که «اساسا ایرانیت از برهمسازی چه مولفه‌هایی شکل می‌گیرد؟» به هیچ رو کار ساده ای نیست. ضمن اینکه این پاسخ خواه ناخواه ماهیتی فردی (متاثر از منظر شخصی) خواهد داشت.

با این حال به طور تناقض نمایی، همه‌ی ما خود را ایرانی می‌دانیم/می‌نامیم! پس آیا می‌توان گفت ایرانیت از یک قرارداد جا افتاده‌ی سیاسی-تاریخی در روابط بین الملل بر می‌خیزد؟ در این صورت قاعدتا پیشینه‌ی درک درونی از هویت ایرانی بایستی به تاریخچه شکل گیری دولت-ملت‌های مدرن باز گردد. اگر این گونه باشد باید انتظار داشت پیش از آن مردم هویت جمعی خود را صرفا در تعلقات قومی/محلی و مذهبی می‌جسته‌اند.

اما شواهد این گونه نیست؛ خواه در حوزه ادبیات و خواه در حوزه‌ی وقایع تاریخی، جایی که برای مثال جنگ‌های بسیاری با انگیزه‌های سرزمینی (تلویحا انگاره‌های میهن دوستی) رخ داده است. مثلا سلسله جنگ‌هایی که علیه اشغالگری دستگاه خلافت اسلامی درگرفت یا قرن‌ها پیش از آن علیه سلوکیان، که به برآمدن سلسله اشکانیان منجر شد. قطعا در این گونه ستیزها انگیزه‌های مذهبی یا قدرت جویی متقابل هم در میان بوده، اما چه عاملی می‌توانست به بسیج و حمایت مردمی بیانجامد؟

از سوی دیگر، آیا بر این اساس که در تعریف ملیت، زبانِ مشترک، شاخص مهمی در نظر گرفته می‌شود، آیا می‌توان گفت ایرانیت بر زبان فارسی استوار است؟ به دلایلی نه! از جمله اینکه تاریخچه فراگیر شدن زبان فارسی چندان طولانی نیست و این فراگیری هم هیچگاه به گونه ای نبوده که زبان‌های دیگر را در حوزه فرهنگی-جغرافیایی ایران تحت الشعاع قرار دهد. وانگهی هم اینک هم بسیاری از کسانی که در این محدوده به سر می‌برند، بی آنکه زبان فارسی، زبان اول (مادری) آنها باشد خود را ایرانی می‌دانند.

برای پرهیز از این نقایص یا تناقضات، به نظر می‌رسد باید مؤلفه‌های ایرانیت را در آن دسته از آیین‌ها و سنت‌های فرهنگی و هنجارهای کمابیش فراگیری جستجو کرد که به رغم پویایی و سیالیت تاریخی حاکم بر فرهنگ‌ها، به طور نسبی ماندگاری و پایداری نشان داده‌اند؛ با اینکه ظهور تاریخی آنها خواه ناخواه در قالب‌های نوشونده ای اتفاق می‌افتد.

اما با اتخاذ این رویکرد، به دلیل وفور چنین المان‌هایی، بحث اولویت‌ها و گزینش‌ها به میان می‌آید. برای مثال مراسم نوروز و مراسم عزاداری عاشورا هر دو در طی قرون ماندگاری نشان داده‌اند، گیریم اولی قدیمی‌تر و فراگیرتر. (دومی از حدود قرن دوم شمسی به تدریج و در پهنه‌هایی متداول شد و تنها ایرانیان شیعی تبار را در بر می‌گیرد). آیا می‌توان یکی را نشان ایرانیت دانست و دیگری را نه؟ قدر مسلم نه. چون عده‌ی بسیاری دومی را هم مولفه‌ی فرهنگی جاافتاده ای ارزیابی می‌کنند که بخشی از ایرانیت آنها را نمایندگی می‌کند و حتی برای مجادله تاریخی می‌توانند نسب باستانی آن را به «سوگ سیاوشان» برسانند.

پس گویا ناچاریم بپذیریم که ایرانیت ملغمه ای از همه‌ی مؤلفه‌های فرهنگی متعدد و ماندگاری است که بسیاری از آنها نامتجانس و حتی متعارضند و به همین خاطر افراد بنا بر جایگاه فکری و اجتماعی خود دست به گزینش می‌زنند که هویت ایرانی خود را با چه ترکیبی از این مؤلفه‌ها برسازند.

۲- هویت ملی: مرزگذاری یا مرز زدایی

اما پرسش از هویت ملی یا محتوای ایرانیت ما و نحوه‌ی تعریف آن همچنان به قوت خود باقی است. آنچه گفته شد تأکید بر دشواری‌های رسیدن به تعریفی جامع و سازگار (فاقد تناقض درونی‌) از چنین مقوله ای بود.

اما ورای اینها دلایلی طرح می‌شوند که تلاش برای یافتن چنین تعریفی و یا حتی به کارگیری مفهوم «هویت ملی» را از بنیاد به چالش می‌کشند. برای مثال از این زاویه که مفهوم هویت ملی در سرشت خود بر یکسان سازی و نادیده انگاشتن تفاوت‌ها استوار است یا بدان منتهی می‌شود: خواه پوشاندن تفاوت‌ها در منافع اقتصادی بخش‌های مختلف جامعه (به طور مشخص اختلافات طبقاتی) و خواه نادیده گرفتن تفاوت‌ها میان اقوام مختلفی که در یک محدوده‌ی جغرافیای سیاسی همزیستی می‌کنند و حل صوری تفاوت‌ها به نفع یک بخش معین.

از این رو تأکید بر هویت ملی‌ بدون پرورش اجتماعی مفهوم دقیقی‌ از آن، به دلیل وجود سویه‌های یکسان‌سازی کاذب در آن، می‌تواند کارکرد‌های ارتجاعی بیابد و از قضا این همان وجهی از مقوله هویت ملی‌ است که قدرتمدارن به سان ابزاری موثر برای پیشبرد سیاست‌های پوپولیستی به آن علاقه‌مندند و به راحتی‌ قادرند آن را در جهت مقاصد خود (که مقاصد میهن و مردم قلمداد می‌شوند) به خدمت گیرند. گو اینکه هویت ملی‌ در این سطح (با غلبه وجه یکسان ساز آن) می‌تواند از سوی مردم هم کارکردهایی در جهت تبعیض اجتماعی و اعمال سلطه بر بخش‌هایی‌ از جامعه بیابد. علاوه بر این به گواهی انبوه تجربه‌های تلخ تاریخی، بزرگنمایی هویت ملی‌در قامت‌های ایدئولوژیک می‌تواند جوامع و ملل را از هم دور کند یا در تقابل قرار دهد.

پس چنان‌که دیدیم، در پرداختن تعریفی‌ از هویت ملی‌ (و به طور خاص ایرانیت) با دشواری‌های مضاعفی روبرو هستیم. بر این اساس اگر نخواهیم صورت مسئله را پاک کنیم (و به پیروی از برخی دیدگاه‌های سیاسی هر گونه بحث از هویت ملی‌ را همسو با ارتجاع ناسیونالیستی‌ تلقی‌ نکنیم) باید به دنبال درکی از هویت ملی‌ باشیم که از این دشواریها و تناقضات بر کنار باشد.

البته کاملا محتمل است که چنین درکی را در پیشینه و نمود‌های تاریخی مفهوم سازی از این مقوله نیابیم! اما چه باک، در صورت لزوم بایستی آن را ابداع / خلق کنیم. در این صورت با این پرسش مواجه می‌‌شویم که اساسا چه نیازی است به این تلاش؟

یک پاسخ ممکن آن است که مردم/ آدم‌ها به هویت جمعی‌ نیاز دارند؛ نادیده گرفتن این نیاز و گذشتن از کنار آن، میدان دادن به کهنه ترین روش‌ها برای پاسخ گویی‌ به آن است. وانگهی هر نیاز عامی‌ عرصه‌ای فراهم می‌کند برای پرسش گری و نقد و گفتگوی جمعی که مشارکت خلاق و دامن زدن به آن در فضای عمومی‌می‌تواند به ارتقای سطح گفتمان‌های رایج اجتماعی و نهایتا بهبود کیفیت همزیستی‌ اجتماعی یاری رساند.

در این راستا تعریف ممکنی که از هویت ملی‌ می‌توان ارائه داد مبتنی است بر داشتن پیشینه‌ی فرهنگی‌-تاریخی مشترک و نیز سرنوشت جمعی‌ مشترک (از جمله به واسطه وجود امکانات بی‌ واسطه برای ارتباطات و همسازی‌ها و کنش‌های متقابل در یک محدوده جغرافیایی معین). پیشینه مشترک از یک سو شامل دستاوردها و میراث فرهنگی‌ مشترک می‌شود و از سوی دیگر روندهایی را در بر می‌گیرد که حیات جمعی‌ ما را به وضعیت کنونی‌ (در تمامیت آن) سوق داده‌اند. سرنوشت جمعی‌ مشترک اما ناظر به آینده است و تاثیراتی‌ که به طور مشترک از این آینده بر می‌گیریم و نیز هر آنچه که کوشش جمعی‌ و همیاری ما برای ساختن این آینده را ضروری و اجتناب ناپذیر می‌سازد.

بر مبنای چنین دیدگاهی‌ درک از هویت ملی‌ نه تنها در تقابل با هویت ملل دیگر قرار نمی‌گیرد، بلکه از آنجا که میراث فرهنگی‌، میراث مشترک بشری است و از آنجا که مشارکت در فرایند تعیین سرنوشت جمعی‌، ما را در مقابل موانعی قرار می‌دهد که به طور عام جوامع بشری را از ساختن آینده انسانی‌ دلخواه خود باز می‌دارند، یک ملت در چنین مسیری می‌تواند خود را با مردمان سایر ملل همسو و هم سرنوشت بیابد.

به عبارتی از این منظر تنافری میان میهن دوستی‌ و انترناسیونالیسم ظاهر نمی‌شود1 و این مغایر با وضعیتی‌ است که پایبندی به اصول دموکراتیک و حقوق جهانشمول انسانی‌ در روابط بین الملل را مشروط و محدود به منافع ملی‌ می‌کند (نظیر دکترین آمریکایی جنگ‌های بازدارنده که آشکارا با تحریک «حس ملی‌» توجیه می‌شود و یا تقدم منافع اقتصادی دول اروپایی‌ بر معیارهای انسانی در تنظیم مناسبات سیاسی شان با نظام‌های سرکوبگر که حداقل در حیطه استدلال، مبتنی‌ بر اولویت دادن به مقوله «رفاه ملی‌» است).

از این زاویه حتا می‌توان گفت حس ملی‌ هر آن چیزی است که ما را به طور درونی‌ (گیریم در زوایای پنهان احساسی‌) با سرزمین مادری پیوند می‌دهد، بی‌ آنکه نیازی باشد مصداق‌های آن را از مرجعی بیرونی اقتباس کنیم و یا از یاد-نمادهای متداول تابو بسازیم. تجلی‌ بیرونی‌ این پیوند درونی‌ اما بیش از هر چیز می‌تواند حس مسئولیت برای کمک به بازسازی سرنوشت جمعی‌ (میهن) در مسیر انسانی‌ باشد. اگر این حس مسئولیت با خرد انتقادی و با محور قرار دادن «آدمی‌» و حق جهانشمول او برای زیست انسانی‌ همراه باشد، میهن دوستی‌ چیزی نخواهد بود جز دخالت گری بشر دوستانه در روند تعیین سرنوشت جمعی‌، که از پهنه‌های بی‌ واسطه‌ی پیش روی خود می‌‌آغازد (جهانی‌ فکر کنیم، محلی آغاز کنیم!) و این یعنی‌ آغاز سیاست مردم.

۳- گزینش‌های رقابتی

باید اذعان کرد درجات متاثر شدن از حس ملی‌ نیز همانند مصداق‌های آن بسیار متفاوت و تابع منظر فردی و سیالیت تاریخی هستند. جهان کنونی‌ به همان سان که به دلیل حمل تناقضات ساختاری، تقابل میان ملل را در قالب تضاد «منافع ملی‌» کشور‌ها دامن میزند (نمود مشخص آن وقوع جنگ‌های بی‌ پایان و یا رقابت‌های اقتصادی عریانی که کشور‌های پیرامونی بازندگان نهایی‌ آن هستند) و از این راه بر پرورش حس ملی‌ تکیه می‌کند، به همان سان هم به دلیل گشودگی افق‌های ارتباطی‌، به آدم‌ها شانس بیشتری می‌دهد تا حس ملی‌ خود را در اشکال متفاوت و در افق‌های معنایی وسیع تری تعریف کنند.

پیش از این گفتیم که افراد بنا بر جایگاه اجتماعی خود دست به گزینش می‌زنند که هویت ملی‌ / ایرانی خود را با چه ترکیبی از مجموعه مولفه‌های فرهنگی‌ - تاریخی موجود برسازند. حال پرسش این است که به رغم وجود این درجات آزادی در برداشت فردی از هویت ایرانی، آیا جستجو در پی مولفه‌هایی که برای گذار به زیست جمعی انسانی تر، قابلیت‌های درونی بیشتری داشته باشند (یعنی گزینش مطلوب از میان انبوه مولفه‌های هویتی موجود) خردمندانه و امکان پذیر است!؟

به گمان من این جستجو و گزینش روندی است که جوامع انسانی برای تضمین رشد و پویایی درونی خود (در جهت انطباق با نیازهای زمانه) خواه ناخواه در سطوحی متفاوت و اغلب پراکنده و ناهشیار انجام می‌دهند؛ هر چند به دلیل برآوردها و قضاوت‌ها و گزینش‌های نادرست و یا انحصاری شدن این فرآیند از سوی نهادهای قدرت، کاملا محتمل است که نتیجه این انتخاب، همسو با نیازها و ضرورت‌های زمانی جامعه نباشد و حتی در تقابل با آنها باشد.

در واقع بسته به میزان گستردگی و بلوغ نهادهای مدنی، این فرآیند گزینش با درجات متفاوتی از هشیاری و پراکندگی رخ می‌دهد. در حالیکه حاملین قدرت (به طور مشخص دولت‌ها و حاکمان)، این گزینش و رسمیت بخشیدن به نتایج آن را به طور متمرکز و هدفدار (هشیارانه‌تر) در جهت حفظ و بسط قدرت خود دنبال می‌کنند، تا با برجسته سازی المان‌های ویژه ای از هویت ملی، آنها را در برساخته‌های ایدئولوژیک خود هضم کرده و به خدمت گیرند.

در کنار آن «ابر گفتمان» سازی از هویت ملی‌ در قامت ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی، خطری است که از جانب نیروهای دور از قدرت (ولی‌ جویای قدرت) هم جامعه را تهدید می‌کند. به ویژه آنکه که جو نارضایتی‌ و ناامیدی عمومی و سرخوردگی وسیع از دین حکومتی با همه کارکردهای تحقیر آمیزی که بقای حاکمیت اسلامی وابسته به آنهاست، بستر اجتماعی مناسبی برای روی آوردن به دستگاه‌های فکری جایگزین فراهم آورده است.

بی‌ تردید چنین گرایش‌هایی‌ نیز به طور سازمان یافته در کار گزینش و عرضه‌ی مولفه‌های «مورد نظر» از هویت ملی‌ هستند. در هر حال فرآیند گزینش و انتخاب «مطلوب» از میان مؤلفه‌های هویت ملی/جمعی، مستقل از اراده ما همواره جریان دارد، پس چه بهتر که این فرآیند انتخاب به سطح خودآگاه جامعه منتقل شود تا در بستر گفتگوی نقادانه و خرد جمعی، مولفه‌های مترقی شانس بیشتری برای فراگیر شدن بیابند.

به بیان دیگر ما ناچاریم میراث مشترکی را که برایمان به جا مانده، با تمام رگه‌های شوم و مسمومش، به طور پیوسته بازخوانی و پالایش و غربال کنیم. (به ویژه آنکه در این فرآیند غربال کردن و گزینش مولفه‌های ملی‌/ ایرانی‌، جامعه مدنی دانسته یا ندانسته در رقابتی جدی با نهاد‌های قدرت قرار دارد). بدین سان علاوه بر راهجویی برای پاسخگویی به نیاز‌ها و ضرورت‌های امروزی خود، میراث خاص خود را برای نسل‌های بعدی تدوین می‌کنیم.

به این معنا باید در تدارک همگانی کردنِ گونه‌ای از باز خوانی تاریخی باشیم که در ادبیات، آیین‌ها و انبوه سنت‌های به جا مانده از دوران‌های دور و نزدیک، به جستجوی رگه‌های خرد ورزی، انسان دوستی‌، مدارا و صلح جویی‌، دادخواهی و حق طلبی، برابری خواهی، طبیعت دوستی‌ و ... بر می‌آید، بی‌ آنکه بر سیاهی‌های تاریخی و زمینه‌های وقوع و مکرر شدن آنها چشم ببندد2.

در واقع چنین جستجویی به ناچار از مسیر بازخوانی انتقادی تاریخ و همه اجزای سازنده میراث مشترکمان می‌‌گذرد. این باز خوانی انتقادی هم ما را به دانش نقد اجتماعی و افق‌های امروزی زیست جمعی‌ پیوند می‌دهد و هم در بستر یک دیالوگ عمومی ما را برای بهسازی سرنوشت جمعی‌ مان به هم نزدیک می‌کند.

ارنست بلوخ (فیلسوف مارکسیست معاصر) بر آن بود که پهنه فرهنگ، حتا در منحط‌ترین اشکال و صور تاریخی آن، واجد المان‌هایی‌ است که حامل امید به رهایی بشر و بشارت دهنده آن هستند؛ یعنی‌ المان‌هایی‌ حاوی اوتوپیا. شاید بخشی از کار ما جستن این المان‌ها و باز نشر آنها در فضای عمومی باشد.

پانویس‌ها

(۱) ژان ژورس (پایه گذار حزب سوسیالیست فرانسه) جمله‌ی مشهوری دارد با این مضمون: «برای انترناسیونالیست بودن، باید اندکی ناسیونالیست بود و برای ناسیونالیست بودن، اندکی انترناسیونالیست». متأثر از این ادبیات، شاید بتوان گفت برای آنکه بتوان میهن دوست بود و همزمان به دام مرز کشی‌‌های ارتجاعی نغلتید، باید به درجات بالایی‌ انترناسیونالیست و بشر دوست بود و برای آنکه باور به انترناسیونالیسم از مرحله شعار‌ها و لفاظی‌ها به پهنه عمل در آید، باید میهن دوست بود.

(۲) برای نمونه در پهنه ادبیات تاکید بر نوع دوستی‌ در شعرهایی نظیر قطعه‌‌ مشهور «بنی‌ آدم اعضای یک پیکرند» از سعدی مشهود است، یا تأکید بر خرد ورزی در اشعار فردوسی و ناصر خسرو.
از سوی دیگر احترام به طبیعت در بسیاری از اشعار و آیین‌های قدیمی‌ ما حضور دارد، چیزی که در تقابل با نگاه سود محور و روند مخربی است که در دهه‌های اخیر کمر به نابودی پهنه‌های طبیعی ایران بسته است. در حوزه مدارا و همزیستی‌ اجتماعی، بخش بزرگی‌ از تاریخ سرزمین ما گواه همزیستی‌ مسالمت آمیز اقوام و نژاد‌ها و ادیانیست که قرن‌ها در کنار هم زیسته‌اند و از هم تاثیر گرفته‌اند.

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط
پویا حق‌شناس: در باب جمهوری اسلامی ناسیونالیستی
محمدرضا نیکفر: ارزش انتقادی «ایران» و «ایرانیت»

نظرهای خوانندگان

اینگونه بحثهای ملی‌- میهنی که در آخر به حقوق قوم‌ها و جدایی طلبی یا دینسالاری ملی‌- امتی از نوع رحمانی یا استبدادیی کشیده میشود را ضروری نمیدانم و انرژی هدر رفته تعداد معدودی علاقمند میبینم که خوانندگان انگشت شماری خواهند داشت.مجموعه‌ای از مردم در یک محدوده جغرافیای با داشتن وجه اشتراک کم یا زیاد با هم در زبان،دین،عادات غذائی،اخلاق اجتماعی،باورهای پیرامونی و...یک ملت را تشکیل میدهد. ایرانیت هم در ویژه گیهای خود،شامل باور به مظلومیت حسین در کربلا است(این مظلوم در ماه صلح،عبادت و ریاضت رمضان؟ حج را ناتمام گذاشت و فریب وعدهٔ حکومت دنیوی در کوفه را خورد،جنگید و شربت شهادت نوشید)،رندی حافظ در شعر ها،پرگویی رایگان و بی‌ عملی توجیه ناپذیر در رفتار،گفتار و کردار. منع دیگران ولی در زمان مناسب چرا من نه ؟!غرور کاذب و جهل متوالی،دروغ گوئی بعنوان آخرین بدیل حق طلبی شخصی‌،پرخاشگری بخاطر اظهار وجود،تعارفات دست و پاگیر غیر قلبی،ناروگری بعنوان زرنگی،هرزگی بمثابه خوش خلقی، بزرگ نمائی مسائل کوچک و کوچک شمردن مسائل بزرگ،کم دانشی در موضوع ولی پر مدعایی در اظهارنظر و در آخر بقول یک انگلیسی‌: ایرانیها برای مشکلاتی که فعلا وجود ندارد راه حل پیش میگذارند ولی در حل مشکلاتی که اکنون دست بگریبانند عاجزند!

-- ایراندوست ، Oct 25, 2010 در ساعت 11:00 PM