رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > جستوجوی خرد ایرانی – ٢۱ | ||
جستوجوی خرد ایرانی – ٢۱منصور کوشانایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعهی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعهی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه میخواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه میخواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه میخواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ... جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر میشود، بر آن است تا در گذر از متنهای کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متنهای معتبر تاریخی، پرسشهای بالا و دهها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأملپذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو میشود، چه گونه عقیدهی تکخدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن میشود و به دنبال خود نظامهای خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم میکند. خواستهای امی و فر شاهنشاهی با وجود شهرت و محبوبیت، شاهنشاهیِ ساسانیان از چنان آزادگی و به ویژه آزاددینی برخوردار نیست که با بر تخت پادشاهی نشستن خسرو پرویز (٥٩٠– ٦٢٨ میلادی)، آخرین بارقههای شکوه و عظمت آن به نابودی کشیده نشود. خسرو پرویز بیش از آن که میراثدار غنای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ خسرو انوشهروان باشد، پذیرندهی خودکامگیهای او و خواست موبدان است. در واقع بیش از آن که به امور کشورداری بپردازد و به مسؤلیتی بیاندیشد که سنت فر و تاج شاهی به او واگذار میکند، بسیاری از امور کشوری و لشکری را به عهدهی دیگران میگذارد و به خواستهای شخصیِ خود تا پایان عمر وفادار میماند. او که به دلیل همسر مسیحیاش، شیرین، پذیرای مسیحیان است، آنچنان در دامن خرافه، طالعبینی، جادوگری دینها گرفتار میگردد که نه باور بسیارش به ایزد اَناهیتا او را محبوب مردم میگرداند و نه ساختن صدها آتشکده، محبوب موبدان. یکی از مهمترین رویدادهایی که خسرو پرویز و درباریانش به آن نمیاندیشند، حضور محمد (٥٧٠– ٦٣٢ میلادی) و اعلام پیامبریِ او است. رویدادی که به دلیلهای گوناگون میتواند در سرنوشت قومها و ملتهای شاهنشاهی ساسانیان حایز اهمیت باشد. چرا که عربهای شبه جزیره با توجه به جنگهایی که پس از سفر پیامبر به مدنیه و فتح مکه انجام میگیرد و به یهودیان و مسیحیان دارندگان ثروت شبیخون میزنند، هم خطر بزرگی برای همسایهی پر نعمت و تروتمندی مانند ایران محسوب میشوند و هم عامل تحریک شدن عربهای بسیار که در خاک ایران و سرزمینهای دیگر، زیر پوشش شاهنشاهی ساسانیان به سر میبرند. اما خسرو پرویز آنچنان سرگرم گنجهای خود و مسایل درباریاش است که به این پدیدهی مهم سیاسی – اجتماعی اهمیت نمیدهد. او توجهی به پیشروی عربها و حرص آنها در جمعآوری غنایم ندارد. اندکی به جنگخویی و ولع طایفههای عرب برای تصاحب همه کس و همه چیز نمیاندیشد. کینهی دیرینهی عربها و تجاوزهای گاهگاهیِ آنها به مرزها و غارت مرزنشینان را به یاد نمیآورد. خسرو پرویز سرگرم عیاشیها و نعمتهایش است و درباریان و به ویژه موبدان نگران دلبستگی پادشاه به مسحیت و گستردگی آن در برابر ضعیف شدن بهدینیاند. در واقع همهی علایم نشان میدهد که اگر خسرو پرویز و درباریان او توجهی به عملکردهای عربها اعم از مسلمان یا نامسلمان میکردند، نه تنها آنها در دورهی عثمان و عمر به تشویق ناراضیان پارسی به ایران هجوم نمیآوردند که بعد هم تاریخنویسانی چون جریر طبری، ابن سعد، ابن اثیر، واقدی، بخاری، یعقوبی و ابن خلدون، هجویات «سیره ابن هشام» را باور نمیکردند و روایتی جعلی از نامهی محمد به عنوان پیامبر به خسرو پرویز و پاسخ او را اشاعه نمیدادند. به بیان دیگر، تداوم وضعیت همزمانی خسرو پرویز و محمد نشان میدهد که چه پیامبر نامه نوشته باشد و چه شاه دستور دستگیریِ او را صادر کرده باشد، این اتفاق دیر یا زود پیش میآمد. چرا که از یک سو، عربها با توجه به دستآویزی به نام اسلام، برای بقا و رفاه خود نیازمند امکانهایی هستند که از هر نظر در ایران مهیا است. از سوی دیگر، با توجه به کارنامهای که شاهنشاهی ساسانیان از خود برجای گذاشته است و خسرو پرویز و موبدان در پیش گرفتهاند، دامنهی نارضایتی مردم، به ویژه نابردباریِ مرزنشینان آنچنان روز به روز گستردهتر و عمیقتر میشود که همه، ناتوان از مقابله گشتهاند و در برابر بیعدالتیها منتظر «اوشیدر» نجاتدهندهاند. در چنین وضعیتی، بدیهی است که آن چه از آن سوی مرزها و از عربهای عربستان شنیده میشود، تنها اعلام پیامبری محمد و دعوت او به یکتا پرستی است، خدایی با صفتهای مشهور و رایج اَناهیتا، مهربان و بخشنده. (الرحمان و الرحیم). توهّم و پذیرش ناگزیر در آن سو نه کسی از شبیهخون زدنهای او حتا به هموطنان یهودی و مسیحیاش در مکه و مدینه خبری منتشر میکند و نه کسی جسارت سخن گفتن از تجاوزهای او حتا به حقوق سرداران و همراهانش را دارد. عدهای غرق غنایم جنگیاند و زنبارگی با دختران و همسران «کافران» و عدهای محروم از هر موهبت طبیعی. در این سو نیز نه کسی منتظر خودکامه و زنبارهای دیگر است، نه کسی حوصلهی شنیدن رنج و عذابی دیگر را دارد. انتظار منجی، آمدن اوشیدر، گوشها را کر و چشمها را کور کرده است. بیرحمیها و خدعههای منجی – اوشیدر (سوشیانت) عرب معنایی دیگر یافته است. سکوت خردمندان خریداری بیشتر دارد تا اعتراض آنها هم به درون و هم به بیرون. هراس از رسوا شدن دهان همهگان را بسته است. خوف چون توفان شنی همهی منطقه را پوشانده است. مگر وهم و خیال و بودن منجیِ در راه، هر مفهوم دیگری دور از عقل و احساس و درک ستمدیدگان و درماندگان گشته است. امید در واماندگی هر سراب را دریا میبیند و هر سیاهی را نجاتدهنده. چنان که روایتهایی که پس از حادثهی مخوف تجاوز عربها به ایران گفته و نوشته میشود، خبری مگر بازتاب همین اشتباهها و توجیه آنها نیست. نمونهی بارز آن نامهی جعلی است که از جانب محمد به خسرو پرویز روایت میشود و دهها سند دیگر. در واقع متن نامهی محمد به خسرو پرویز و پاسخ خسرو پرویز به محمد، به روایت جریر طبری در تاریخ طبری چه اصل باشند و چه جعلی، نشان میدهند که اشرافیت پر جلال ساسانیان چشمهای خردبین را به کوری کشانده و تاخت و تازهای بیرحمانهی عربها دلهای زنده را به گور برده است. «بسم الله الرحمان الرحیم به روایت دیگر هم کردار و گفتار و اندیشهی خسرو پرویز، موبدان و درباریانش، و هم رفتار و سخن و نگرش محمد و سرکردگان و اطرافیانش، به گونهای است که به دنبال خود صدها افسانه و روایت و حدیث میآورد. هر کدام در زمینه و جایگاه خود. در یک سو، پادشاهی میراثدار یک تمدن و شاهنشاهیِ بزرگ. در سوی دیگر شاعری، میراثدار یک قبیلهی صحرانشین. هر دو هم با خصلتهایی کم و بیش شبیه به هم. خود را برگزیده و بر حق دانستن. در سلطهی یک زن بودن، حریص بودن در زنهای دیگر، هر ملکی را از آن خود دانستن، خود را برتر شمردن، اعتقادهای عجیب و غریب به خرافهها، به طالعبینی و به سحر داشتن و ... از بارزترین صفتهایی است که میتواند هر حرکتی را به سود خود بپندارد و هر جامعهای را به خفت و خواری بکشاند. بنابراین دور از تصور نیست برساختن روایتها و حدیثها. چنان که از عشق و پادشاهی خسرو پرویز بیش از هر پادشاه دیگری شاعران و نویسندگان افسانه و داستان میسازند. به جز ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، در بخشی که تاریخ ساسانیان را بیان میکند، دهها حکایت و صدها بیت شعر حول شخصیت خسرو پرویز آفریده میشود که مشهورترین آنها منظومهی خسرو شیرین نظامی گنجوی، در پنج گنج است و حکایت سدیدالدین عوفی در جوامع الحکایات. حکایتی که بازگوکنندهی چهگونگیِ حکومت خسرو پرویز و برخورد شهروندان را نشان میدهد. «آوردهاند که در آن وقت که پرویز منهزم شد، با تنی چند، به ولایت روم روی نهاد، بر لب فرات به موضعی نزول کردند، و پرویز مر یاران را گفت: بنگرید تا هیچ جای صید یابید که آتش جوع را به آن بنشنانیم؟ فروپاشی کامل خرد ایرانی یا تأمل و مدارا و دگراندیشی پس از خسرو پرویز که از خود ولیعهدی شایسته نمیگذارد، خردی پویا و فرهنگی با مدارا و تأملگرا برجای نمیگذارد، از سویی استبداد موبدان و از سوی دیگر عیاشی خود را گسترده میکند، سرانجام قرعهی پادشاهی به نام یزدگرد سوم در سال ٦٣٢ میلادی میافتد. او که سی و پنجمین و آخرین پادشاه دودمان ساسانی است، نه تنها نمیتواند جلوی افول شاهنشاهی سوم ایران را بگیرد که با بیکفایتیهای خود سقوط آن را سرعت میبخشد. موقعیت او و وضعیت نابسامان جامعه، تجاوزهای کوچک مرزی را روز به روز افزونتر میگرداند. او و درباریان و سردارانش چون سیاست شایستهای برای جلوگیری از تجاوزها و دفاع از انهدام میراث شاهنشاهیِ ساسانیان ندارند، آوازهاشان در ایران و بیرون از مرزها میپیچد. به روایت دیگر نارضایتیِ عمیق مردم و بیکفایتیِ بسیار موبدان، درباریان و اطرافیان یزدگرد، سرانجام به عربهای غارتگر و نومسلمانهای دیگر، که سالها است منتظر چنین فرصتی هستند و برای دستیابی به غنایم ایران و رسیدن به امکانهای رفاهیِ آن روزشماری میکنند، این جسارت را میدهد که با شمشیرهای عریان وارد مرزهای ایران میشوند. «در حقیقت در بحبوحهی نارضاییهای زاییده از رژیم طبقاتیگونهی ساسانی وقتی اسلام با وعدههای خوب – از مساوات و عدالت – ظاهر شد رژیم ساسانی به قدری در نزد عامهی روستاییان و پیشهوران و اصناف اهل شهر، منفور شده بود که حتا مصیبت تهدید بیگانه هم حس وفاداری به آن را در کسی تحریک نکرد و شاید به همین سبب بود که در دفاع از آن رژیم هم روستاییها و شهرنشینها چندان علاقه و حرارتی نشان ندادند. فتوح اسلامی قدرت فئودالهای بزرگ و نجبای درجه اول را که منشأ عمدهی حق آنها همان حمایت حکومت وقت بود البته متزلزل کرد ... چنان که این تجاوزهای پیاپی سرانجام به شکست کامل سپاهیان ایران در قادسیه، فروپاشیِ تیسفون، و جنایتهای هولناک عربها در شهرهای بزرگ ایران میانجامد. در واقع سال ٦٣٥ میلادی همراه است با فروپاشیِ کامل ایران و آغاز دگرگونیِ عمیق در فرهنگ آن که شرح چهگونگیِ آن در فصل «فروپاشیِ خرد و فرهنگ ایرانی و خاموشیِ آن»، در زمان تجاوز عربها به ایران روایت میشود. پینوشتها: بخشهای پیشین • جست و جوی خرد ایرانی - بخش بیستم • جست و جوی خرد ایرانی - بخش نوزدهم • جست و جوی خرد ایرانی - بخش هیجدهم |