رادیو زمانه > خارج از سیاست > خطوط خیابانی > جنگ قدرت یا تقابل اسلامها | ||
جنگ قدرت یا تقابل اسلامهامحمود دلخواستهm_delkhasteh@yahoo.co.ukبنا بر اهمیت موضوع، بار دیگر و از منظری دگر، باید یادآوری کرد که تقابل رییسجمهور بنیصدر با حزب جمهوری و در نهایت با خود آقای خمینی را نمیتوان در درون گفتمان کلاسیک جنگ قدرت تفسیر و تعبیر کرد؛ زیرا در این صورت سئوالات بسیاری بیپاسخ میمانند. در اینکه قصد حزب جمهوری و روحانیون پیرو راه خمینی تصاحب قدرت و به انحصار در آوردن آن بود، کمتر شکی وجود ندارد. بگذریم از ژستهای دینمدارانه و زاهدانهی امثال آقای بهشتی و خامنهای که در هر فرصتی که پیدا میکردند به گونهای وانمود میکردند که فقط از باب پارسایی و پاسداری از دین خدا به میدان سیاست وارد شدهاند،138 امور واقع متعددی نشان میدهند که مزهی قدرت تا مغز استخوان این دسته از روحانیان نفوذ کرده بود. تغییرات ساختاری در قانون اساسی و تحمیل ولایت فقیه و در نتیجه کمرنگ کردن و در نهایت بیرنگ کردن نقش مردم در تعیین سرنوشت خود، سرکوب مخالفان، استقرار استبدادی بس سرکوبگر، بستن و تصفیهی انبوه دانشگاهها، بستن جراید مخالف، سانسور وسیع و در اختیار گرفتن دولت و منابع اقتصادی، همه نشان از چنین واقعیتی دارند که جناح استبداد، جنگ را جنگ قدرت میدانست و تا همین امروز هم بر این منوال است. ولی تفسیر رفتارهای سیاسی بنیصدر در درون این گفتمان تناقضهای حل نشدنی ایجاد میکند. برای مثال اگر رییس جمهور نیز برای حفظ و گسترش قدرت خود بود که وارد مبارزه شده بود، آیا نمیدانست که کافی است با توجه به توجهی که خمینی به او داشت با وی کنار بیاید و زمام قدرت را در دست داشته باشد. اگر او اهل قدرتمداری بود به راحتی میتوانست دلایل موجهی برای پذیرفتن شرطهای سهگانهی آقای خمینی (طرد هشت گروه سیاسی که اکثرشان مانند حزب توده و چریکهای فدایی از مخالفان سرسختش بودند، اخراج چندنفر منسوب به مجاهدین خلق از دفترش و دوری از تبلیغ مصدق) بیابد و با این سازش راه را هم برای رییسجمهور ماندن و هم فرماندهی کل قوا و حتی تعیین نخستوزیری مطابق میل خودش را تضمین کند؟ آیا واقعاً هوش سیاسی بنیصدر این حد نبود که بتواند این معادلهی ساده و ابتدایی قدرت را بفهمد؟ افزون بر این، با چه تئوری قدرتگرایانهای میتوان این کار بنیصدر را توضیح داد که حتی در شرایطی که فرماندهی یک جنگ همهجانبهی کلاسیک را در دست دارد، هر روز تحت عنوان «کارنامه» دربارهی فعالیتهای رییسجمهور و اوضاع کشور به مردم گزارش میدهد و همزمان که در اتاق جنگ در دزفول حضور دارد از بسته شدن روزنامهها، که اکثراً از مخالفانش بودند، جلوگیری میکند و با این کار شکاف بین خود و آقای خمینی را بیشتر میکند. در حالی که حزب جمهوری و سپاهیهای تندرو و حزباللهیهای چماقدار از فرصت غیبت او از پایتخت استفاده میکنند و به تهدید و تحدید آزادیها میپردازند. در برابر، بنیصدر از هر فرصتی برای گسترش آزادیها استفاده میکرد. حتی در روزهای آخر قبل از کودتا، یعنی روزهای پایانی خرداد ۶۰، در حالی که نه فقط موقعیت سیاسیاش، بلکه جانش نیز در خطر افتاده بود، اعلامیه میدهد که «...آنچه اهمیت دارد، حذف رییسجمهوری نیست، مهم آنست که غول استبداد و اختناق میخواهد بار دیگر حاکمیت خود را به شما مردم بپاخاسته تحمیل کند...»139 و یا در پاسخ به سعی مکرر خمینی برای همراه کردن بنیصدر با خشونتگرایان جمع شده در نهادهای انقلابی تاحدی که آقای خمینی در برابر سکوت و همکاری او پیشنهاد میکند که نخستوزیر و دولت را نیز خود بنیصدر انتخاب کند، میگوید: «ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا به چکار من میآید؟ از ابتدا گفتهام که این مقامها را برای حداکثر تلاش به خاطر نجات کشور و انقلاب میپذیرم و هنوز نیز باید دوباره تکرار کنم که مرا بدانها دلبستگی نیست.»140 بنابراین به همان اندازه که میشود رفتارهای سیاسی حزب جمهوری و آقای خمینی را به خوبی در درون گفتمان قدرت، فهم و درک کرد و توضیح داد، بیشترین رفتارهای سیاسی رییسجمهور در درون این گفتمان چندان قابل فهم و توضیح نیست. اتخاذ چنین مواضعی، بیشتر از نقطهنظر باورهاست که میتواند توضیح داده شود. البته این نکتهای نبود که از ذهن رهبران حزب دور مانده باشد، ولی تعجب در این است که چگونه از دید اکثر متخصصان انقلاب ایران پنهان مانده است! آقای رفسنجانی در نماز جمعه اعلام کرده بود که ما در ایران دو اسلام داریم، اسلام فیضیه و اسلام بنیصدر و در نامه به آقای خمینی مینویسد: «... به شما عرض کردیم که بینش آقای بنیصدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است...»141 و یا آقای خوئینیها در دفاع از عدم کفایت رییسجمهور میگوید: «بنیصدر با قبول دموكراسی غربی ولایت فقیه را نفی میكند و با قبول حقوق بشر كذایی غرب به اعدام فرخرو پارسا اعتراض میكند و تعزیر را شكنجه مینامد و لایحه قصاص را غیر انسانی تلقی میكند. او اسلامی را میخواهد كه منطبق با یافتههای بیست ساله او در غرب و ارزشهای غربی منطبق باشد.»142 به بیان دیگر، اختلاف اساسی جبههی اقتدارگرا با بنیصدر به این باز میگشت که جبههای که حزب جمهوری آن را رهبری میکرد، بر این باور بود که مردم نمیفهمند و بنا بر نظر آقای خمینی، حکم ایتام و صغار را دارند، که بنا بر نظر آقای بهشتی «دیکتاتوری صلحا» برای چنین مردمی نظام مطلوب خواهد بود. در حالیکه بنی صدر، اسلام را به عنوان گفتمان آزادی تفسیر و تعبیر میکرد: «اسلام دین انتقاد و اعتراض است»143 و این از آنجاست که انسان فطرتا آزاد و با استعداد رهبری خلق شده است و بنا بر این محتاج قیم و ولی نیست بلکه محتاج آزادی میباشد و علت ظهور انقلاب نیز همین بود: "ما انقلاب کردیم که آزادی بدست آوریم و مردم آزاد باشند.»144 این از آنجاست که پیششرط رشد انسان، مبارزه با سانسور و استقرار آزادیها است.145 در همین رابطه است که در پاسخ به حزب جمهوری که وجود آزادیها را خطرناک میداند پاسخ میدهد: «میگویید چرا من گفتهام که مردم باید آزاد باشند و تحدید آزادیها خطرناک است؟ ای کسانی که ناسزا میگویید، اگر برای این آزادی تلاش نمیکردم آیا شما بودید که این ناسزاها را بگویید؟»146یا زمانی که، دوباره، حزب جمهوری به بهانهی جنگ در صدد بستن روزنامهها برمیآید، رییسجمهور پاسخ میدهد: «به نام جنگ نمیشود آزادی را از بین برد»147، یا «در تاریخ ایران هیچگاه سابقه نداشته است که رئیس جمهور دولتی هنگام جنگ، بیش از آنکه نگران جنگ و حمله دشمن باشد، نگران حمله گرگهای آزادیخوار به آزادیهای اساسی مردم باشد و با تمام تلاش و توانایی بکوشد تا گرگها این آزادی را ندرند و از بین نبرند...»148 بدینسان میشود گفت علت مخالفتهای دائمی بنیصدر با حزب جمهوری و اقمارش و نیز عدم پذیرش پیشنهاد آقای خمینی برای طرد هشت گروه سیاسی مخالف روحانیت نیز تنها در پایبندی به اهداف دموکراتیک انقلاب است که قابل توضیح است، وگرنه واضح بود که آقای خمینی حاضر بود در مقابل همراهی و یا حتی سکوت بنیصدر در برابر از بین بردن آزادیها، حمایت کاملی از او به عمل بیاورد و علایمی هم در پشت صحنه، هم در میان اهل خانوادهی خود آقای خمینی و هم در زبان او وجود داشت همچون: «رئیس جمهوری که بر قلبها حکومت میکند»،149 و کسی که «از ملت است همه ملت همراهش هستند»150 و کسی که «زندگیاش را وقف این کرده که برود به این ملت خدمت کند».151 قبل از آن هم دوبار عدم آسیب به بنیصدر در حادثهی سقوط هلیکوپتر را «از الطاف الهی»152 و «اعجاز»153 ذکر کرده بود. حتی بعد از حمله به ایشان در ششم خرداد سال ۶۰ که به طور علنی او را در صورت اطاعت نکردن از دستورات، تهدید به مفسد فی الارض کردن میکند، اما در خفا و از طریق آقای آیتالله موسوی اردبیلی برای ایشان پیام میدهد که «اگر ۸ گروه سیاسی را محکوم کنید و ۷ تن یا بیشتر از همکاران خویش را از دفترت برانی ( اسامی آن ۸ گروه و این کسان بر صفحهای قید شده بودند)، بنیصدر عزیز است، رئیسجمهور ماست، فرمانده کل قواست و دولت را هم به میل او عوض میکنیم. البته همزمان تهدید کرده بود که اگر نپذیرد و حاضر به همکاری با رهبران حزب جمهوری اسلامی نشود، او "تا آخر" خواهد رفت.»154 بنیصدر در پاسخ به او مینویسد: «بهتر است به جای تهدید رئیس جمهور- که منتخب مردم است- به اینکه "تا آخر خواهم رفت" به مردم اطمینان بدهید که رای آنها محترم خواهد بود. این هیچ آرامشی ایجاد نمیکند که رئیس جمهوری را که هیچ گناهی جز پا فشاری بر استقلال، آزادی، امنیت، معنویت، اسلامیت، و... ندارد، بوسیله یک بزاز [اشاره به آقای اسدالله لاجوردی است که قبل از منصوب شدن به دادستانی انقلاب تهران، به شغل بزازی مشغول بودند.]155 که شما او را دادستان انقلاب اسلامی کردهاید، شب و روز تهدید کنید... همیشه بیان تهدیدآمیز داشته اید. پیغمبر اسلام گفت "دین جز محبت نیست"، شما میگویید: "دین جز تهدید نیست".»156 رفراندم، تنها راه خروج از بحران در این روزهاست که بنیصدر با استفاده از حق قانونی خود مطابق قانون اساسی و برای بیرون بردن کشور از بحران، پیشنهاد انجام رفراندم را مطرح میکند: «برای حل مسائل کشور به آرای عمومی مراجعه کنیم.»157 شخصیتهای مردمسالار، مانند مهدی بازرگان و آیتالله لاهوتی به حمایت از درخواست رییسجمهور برمیخیزند، ولی حزب جمهوری با آگاهی بر اینکه در جامعه، اقلیت کوچکی بیش نیست، به شدت و از هر طرف با این پیشنهاد به مخالفت برمیخیزد تا جایی که آقای بهشتی که چندماه قبل در نامهای به آقای خمینی، به تلویح پذیرفته بود که حداقل در میان دستگاههای اداری و لشکری، اقلیتی بیش نیستند158 میگوید: «طرح مسئله رفراندم به منظور تضعیف جمهوری اسلامی، تضعیف قانون اساسی، تضعیف مجلس و تضعیف دولت است.»159 آقای رفسنجانی آن را «مصدق بازی» میخواند.160 ولی اصرار بنی صدر بر رفراندم، حزب جمهوری را در حالت دفاعی قرار میدهد و سبب میشود که آقای خمینی، دوباره و با نقض قانون اساسی، خود را وارد بکند و در شش خرداد، در سخنرانی در حضور نمایندگان مجلس، به طور علنی به بنی صدر حمله کند: «...نمیشود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط میکنی قانون را قبول نداری. قانون تو را قبول ندارد ... بعد از اینکه چیزی قانونی شد دیگر نق زدن در او اگر بخواهد مردم را تحریک بکند، مفسد فیالارض است و باید دادگاهها عمل مفسد فیالارض را بکنند...» در ادامهی همین سخنرانی برای اولین بار به طور علنی بروز میدهد که ایشان که در پاریس، میزان را رای مردم میدانست، در واقع چه ارزشی برای رای مردم قائل هستند: «...اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت میکنم...»161 دوباره این نظر را در ۲۵ خرداد به صراحت اعلام میکند که «اگر ۳۵ میلیون نفر بگویند آری، من میگویم نه.»162 اشارهی آقای خمینی به اینکه بنی صدر قانون را قبول ندارد، در رابطه قرار میگیرد به اعتراضات مکرر رییسجمهور به عدم مشروعیت و قانونیت داشتن مجلس، شورای نگهبان، شورای عالی قضایی و دولت. برای نمونه در حضور روسای حزب جمهوری، آقای بازرگان، احمد خمینی، بعد از حوادث سالروز ۱۴ اسفند، سالروز درگذشت مصدق، با آقای خمینی آن را با صراحت در میان گذاشته بود. آقای رفسنجانی، بعد از انجام کودتا، در نماز جمعه به این ملاقات اشاره میکند: «بعد از قضیه ۱۴ اسفند دانشگاه در خدمت امام بودیم، بنیصدر با جسارت شیطان در حضور خدا، با صراحت به امام گفت که من آن شورای عالی قضایی را قبول ندارم، آن اشکال را داشته! این مجلس را هم قبول ندارم، چون حزب جمهوری در تبلیغات چه و چه کرده و خلاف شده! و- مثلاً- معاون سیاسی وزارت کشور، عضو حزب جمهوری بوده (از این نمونه بهانهها)؛ شورای نگهبان هم یکطرفه میگوید، آن را هم قبول ندارم!»163 البته این اعتراضات محدود به پشت درهای بسته نبود و رییسجمهور روزبهروز بیشتر اعتراضاتش را به میان مردم آورده بود و از طریق سخنرانیها و روزنامهی انقلاب اسلامی که به پر تیراژترین روزنامهی تاریخ ایران تبدیل شده بود اطلاع رسانی میکرد164و او هر روز تحت عنوان گزارشات روزانهی رییس جمهور به مردم، جریانات را به اطلاع مردم میرساند. در پاسخ به حملات آقای خمینی، رییسجمهوری نامهی مفصلی مینویسد و در آن بعد از اشاره به اینکه به علت پیروزیهای اخیر نظامی ایران، عراق پیشنهادات کشورهای بیطرف را برای صلح پذیرفته و در هر صورت، اگر حزب جمهوری از خنجر زدن از پشت دست بردارد، حال نیروهای نظامی در موقعیتی قرار گرفتهاند که میتوانند در عرض سه ماه نیروهای بعثی را کاملاً شکست دهند، در رابطه با تهدیدهای آقای خمینی مینویسد: «آنچه فرمودید مرگآور بود، برای مجلس و جمهوری، ... مجلس که خود محتاج اینحد از حمایت است که مخالفانش مهدورالدم میشوند، آنقدر ضعیف است که نمیتواند خواستار جمهوری بشود. ضربهای که بدست شما به اعتبار مجلس زدند، کشنده بود، ...» بعد اضافه میکند که حتی اگر در انتخابات تقلبی نشده بود، نمایندگان راه یافته، «نماینده ۱۵ درصد رای مردم بیشتر نیستند ... وکلای ۱۵ درصد چه حقی دارند دربارهی صددرصد مردم تصمیم بگیرند؟ و نظر خود را در مورد غیر قانونی بودن بقیهی نهادها دوباره بیان میکند: «اکثریت شورای نگهبان و مجلس و شورای عالی قضایی و دولت رجایی همه یک حزب هستند و این حزب در جامعه در اقلیت محض است. بزور گرفتن و بستن و شکنجه و... میخواهد حکومت کند ... زمان زمان شجاعت و صداقت و صراحت است. اینجانب حاضرم تا دژخیمان این رژیم، مرا ببرند و بکشند، اما نمیتوانم نسبت به خطری که موجودیت ایران و اسلام را تهدید میکند لاقید بمانم و با سکوت خود در این جنایت بزرگ شرکت کنم...165 واکنش افکار عمومی ترک موضع ظاهراً بیطرفانهی آقای خمینی در موضوع بنیصدر و حزب جمهوری و شروع به حمایت از رهبران حزب، در افکار عمومی نتیجهای عکس میدهد و این آقای خمینی است که از محبوبیتش روز بهروز کاسته میشود. توضیح اینکه بنا بر نتایج سنجش افکاری که در اوایل ریاست جمهوری بنیصدر صورت گرفته بود، این آقای خمینی بود که همیشه از محبوبیت بیشتری از بنیصدر برخوردار بود، ولی آخرین سنجش افکار در هفتههای آخر خرداد ۶۰ قبل از کودتا نشان میداد که رئیس جمهور از حمایت ۷۶ درصدی برخوردار است، در حالی که حمایت از آقای خمینی به ۴۹ درصد رسیده بود.166 برای مثال، در همان ایام و بعد از حملهی شدید آقای خمینی به رئیسجمهور، بنیصدر با اریک رولو به زاهدان، شهری که در آن برای انتخابات ریاست جمهوری تنها بیست درصد رای آورده بودد و با چنان استقبالی روبهرو میشود که اریک رولو به او میگوید: «این خود یک رفراندم است، خمینی در برابر این چکار میتواند بکند؟»167 قبل از آنهم رییسجمهور به پایگاه هوایی شیراز میرود و مورد استقبال شدید خلبانان و دیگر پرسنل نیروی هوایی قرار میگیرد و همین استقبال در خود شهر شیراز تکرار میشود.168 با این وجود، بنیصدر یکی دیگر از اشتباهات تاکتیکی خود را مرتکب میشود. او در پاسخ به تهدید آقای بهشتی مبنی بر محاکمهی بنیصدر، در رابطه با ماجرای ۱۴ اسفند، در سخنرانی خود، سخن از تواناییهایی به میان میآورد که بعد از جنگ به دست خواهد آورد. بدینوسیله، ترس آقای خمینی و سران حزب تجدید میشود. توضیح اینکه آقای رفسنجانی به آقای خمینی هشدار داده بود که الان تمامی ما بدون شما حریف بنیصدر نمیشویم و بعد از جنگ شما نیز حریف او نخواهید شد.169 به نظر نمیرسد بعد از حمله و تهدید خمینی و چنین استقبالی که در واقع و حداقل، بیتفاوتی فعال مردم نسبت به سخنان آقای خمینی تعبیر میشد، بنیصدر در این جا به دقیقههای عالم سیاست توجه داشته است: «به محض اینکه جنگ تمام شود من هم سختی آن فولاد را در جبهه داخلی بدست میآورم و با تمام توان و قدرتی که از اراده و رای شما ناشی میشود در برابر هرگونه تجاوز به آزادیها و حقوق مردم مستضعف ایران میایستم.» در رابطه با تهدید آقای بهشتی برای به دادگاه کشاندن او میگوید: «مرا از محاکمه نترسانید. این محاکمه خود انقلابی در تاریخ ایران است، محاکمه ملتی است که به من رای داده است.»170 شکست تظاهرات ۱۵ خرداد و تسریع کودتا حزب جمهوری، در پناه حمایت خمینی، تمام نیروی خود را بسیج میکند تا در تظاهرات ۱۵ خرداد سال ۶۰ نشان بدهد که از حمایت مردم برخوردار است، ولی تظاهرات با چنان شکستی روبهرو میشود که دکتر تقیزاده، رییس دانشگاه ملی، به احمد خمینی که حامل پیام پدرش بوده و سخن از شرکت بیسابقهی مردم در تظاهرات زده، به شدت انتقاد میکند که چرا با گفتن چنین دروغی، پدرش را فریب داده است. احمد در پاسخ میگوید: «اگر حقیقت را گفته بودم که پدرم سکته میکرد.»171 تیمسار فلاحی تعداد تظاهر کنندگان را اینگونه برآورد میکند: «طبق اطلاعات شهربانی و رکن دوم ارتش و کسانی را که خودم مسئول کرده بودم تعداد شرکت کنندگان بین ۵۵-۶۵ هزار نفر بوده است.» بر این اساس پیشبینی میکند: «این نشان میدهد که آقای خمینی قدرت بسیج مردمی خود را از دست داده است و از امروز برای بازگرداندن قدرت خویش دست به کشتار خواهد زد.»172 آقای فلاحی برای جلوگیری از آن پیشنهاد اجرای کودتا را میدهد. البته این نظری بود که سرهنگ فکوری نیز به آن رسیده بود و پیوسته هشدار میداد که «این آخوندها تا کشور را به ورشکستگی نرسانند، نمیگذارند که جنگ تمام شود.» حتی حسین خمینی نیز این نظر را مطرح کرده بود، ولی بنیصدر هم به علت عدم وجود امکانات آن و هم به این علت که با دخالت ارتش در سیاست مخالف بود، با طرح مخالفت میکند173 و یا به قول محمد جعفری، رئیس جمهور فکر میکرد که «وقتی ما به یک روحانی اعتماد کردیم و حالا کار به اینجا کشیده شده است، چه تضمینی وجود دارد که بعد از کودتا دچار دیکتاتوری نظامی نخواهیم شد...»174 بهنظر میرسید که پیشبینی تیمسار فلاحی درست از آب در آمده است. دو روز بعد در ۱۷ خرداد به دستور آقای بهشتی، روزنامهی انقلاب اسلامی، میزان و پنج نشریهی دیگر تعطیل میشوند.175 بنیصدر با صدور اعلامیهای خطاب به مردم، بستن روزنامهها و توهین به مصدق در تلویزیون را محکوم و مردم را به استقامت در مقابل کودتا میخواند و میافزاید: «آنچه اهمیت دارد حذف رئیس جمهوری نیست، مهم آنست که غول استبداد و اختناق میخواهد بار دیگر حاکمیت خود را به شما مردم بپاخاسته تحمیل کند...»176 روز بعد، بنیصدر در نامهای به آقای خمینی که به وسیلهی آیتالله پسندیده به دست او میرساند، سخت او را به باد انتقاد میگیرد: «... شما یک رییس جمهوری ضعیف، یک دولت ناتوان، یک مجلس مطیع، یک دستگاه قضایی وسیله تهدید و نابودی مخالفان را میخواهید. به خلاف گفته شما این حزب جمهوری است که دین و ملت و شما را بباد میدهد و شما رهبری ملتی را به ریاست حزب مشتی قدرتطلب فاسد فروختهاید. بسیار کوشیدم و هنوز نیز میکوشم رهبری این انقلاب صدمه نبیند، اما شما خودکشی تدریجی کردید، بیان انقلاب را از بین بردید.» بنیصدر در انتهای این نامهی تاریخی میافزاید: «ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا به چکار من میآید؟ از ابتدا گفتهام که این مقامها را برای حداکثر تلاش بخاطر نجات کشور و انقلاب میپذیرم و هنوز نیز باید دوباره تکرار کنم که مرا بدانها دلبستگی نیست.»177 آقای خمینی از خواندن نامه آنقدر خشمگین میشود که در همان لحظه از احمد، پسرش، کاغذ و قلم میخواهد و فرمان عزل او را از فرماندهی کل قوا صادر میکند و فرمان ساعت دهونیم شب از رادیو پخش میشود. بنیصدر که به کرمانشاه رفته بود، روز بعد به تهران بازمیگردد و در فرودگاه در محاصرهی خلبانان قرار میگیرد: «به محض بیرون آمدن از هواپیما خلبانان دور مرا حلقه زدند و گفتند اجازه بفرمایید همین حالا کار را تمام میکنیم. جماران را بمباران میکنیم، رادیو و تلویزیون و مجلس را هم بمباران میکنیم و کار را یکسره میکنیم.» بنیصدر که قبلاً نیز با طرح کودتا مخالفت کرده بود، پاسخ میدهد: «... کشور در حال جنگ با دشمن است و شما حافظ استقلال و تمامیت ارضی کشور هستید و باید از مرزهای کشور دفاع کنید و به این امور سیاسی کار نداشته باشید.»178 پینوشتها: ۱۳۸ - سخنرانی آقای خامنهای در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در مجلس شورای اسلامی[اینجا] ۱۳۹- نامهها از آقای بنیصدر به آقای خمینی و دیگران. به اهتمام فیروزه بنیصدر. انتشارات انقلاب اسلامی خرداد ۱۳۸۵ ص ۴۴۷ ۱۴۰- همان، ص ۴۴۹ ۱۴۱- هاشمی رفسنجانی، «عبور از بحران» موسسه فرهنگی- هنری طاهر- لیلا. چاپ سوم سال ۱۳۷۸ ص ۲۳ ۱۴۲- سخنرانی آقای موسوی خوئینیها در ۳۱ خرداد ۱۳۶۹ در مجلس شورای اسلامی ۱۴۳- روزنامه انقلاب اسلامی ۱۰ آذر ۱۳۵۸ ۱۴۴- روزنامه انقلاب اسلامی ۲۲ آبان ۱۳۵۹ ۱۴۵- نیک به یاد دارم که زمانی که بعد از انقلاب برای مصاحبه شغل معلمی به ناحیه ۱۰ آموزش پرورش تهران رفتم. یکی از اولین سئوالات این بود که راجع به کتاب بنیصدر تحت عنوان: «تعمیم امامت و مبارزه با سانسور» چه فکر میکنم؟ متوجه شده بودند که اسلامی که در کتاب مورد بحث قرار گرفته شده، در تضاد مستقیم قرار دارد با ولایت فقیه و در کل معارض با اسلام حوزوی.[اینجا] ۱۴۶- روزنامهی انقلاب اسلامی، ۲۰ آذر ۱۳۵۹ ۱۴۷- روزنامهی انقلاب اسلامی، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۰ ۱۴۸- روزنامهی انقلاب اسلامی، ۲۷ آذر ۱۳۵۹ ۱۴۹- علی غریب. ایستاده بر آرمان. چاپ ۱۳۸۵ ص ۱۰۱ ۱۵۰- صحیفه نور، سازمان مدارک فرهنگی و انقلاب اسلامی. چاپ دوم، ۱۳۷۳جلد ۱۳ ص ۱۴۱ ۱۵۱- روزنامهی انقلاب اسلامی. ۲۸ بهمن ۱۳۵۹ ۱۵۲- صحیفه نور. جلد ۱۳. ص ۱۰۹ ۱۵۳- صحیفه نور. جلد ۱۳ ص ۱۴۱، به نظر میرسد که نوع رابطهای که بین بنیصدر و آقای خمینی شکل گرفته بود دارای ابعاد بسیار پیچیدهای بوده است و از جهت اثر بسیار منفیای که این رابطه بر انقلاب گذاشت، محتاج پژوهشی همه جانبه است که متاسفانه تا به حال انجام نگرفته است. از قرائن برمیآید که آقای خمینی در حالی که بنیصدر را تهدیدی برای گسترش قدرت خود میدانسته، در عین حال او را دوست هم میداشته است. به این معنی که علاقهی شدید بنیصدر به آقای خمینی، یکطرفه نبوده است. البته ایشان هیچوقت در انتخاب بین علاقهی خود به بنیصدر و قدرت، تردید به خود راه نداده و همیشه قدرت را انتخاب کردهاند و این در حالی بود که با استفاده از وسوسهی قدرت سعی میکردند که بنیصدر را نیز وارد برنامههای خود کنند. علاقهی شدید بنیصدر به آقای خمینی نیز نقطه کوری در او ایجاد کرده بود تا با وجود هشدارها و اطلاعات مستمر تا روزهای آخر نپذیرد که خود آقای خمینی در معاملهی پنهانی با رونالد ریگان، بر سر گروگانها دست داشته است. دیگر اینکه تا هفتههای آخر تصورش را هم نمیکرد که آقای خمینی برای حفظ قدرت دست به کشتارهای گسترده خواهد زد. ایران بهای سنگینی را برای این عدم شناخت پرداخت. آقای خمینی نه تنها تا روزهای آخر ریاست جمهوری بنیصدر در ایران سعی میکند بنی صدر را به طرف خود بکشاند و حتی او را معمار استبدادی که در حال ساختنش بود، بکند، بلکه تماسهایی هم که با بنیصدر در خارج کشور، برای بازگرداندن او به ایران گرفت، و هم اینکه در خارج هرگز با ترور او موافقت نکرد و او را مسلمان دانست، به غیر از دلایل سیاسی، میتوانسته ناشی از نوعی گرایش درونی به بنیصدر هم باشد. احترام به تواناییهای رئیسجمهور تاحدی بوده است که بنا بر اطلاعی که آقای ثقفی، برادر خانم آقای خمینی، به بنیصدر داد، در یکی از ملاقاتهایی که آقایان موسوی و خامنهای برای حل اختلافات دائم خود، با آقای خمینی داشتهاند، از جدالهای آنها حوصلهاش سر میرود و میگوید که «بلند شید برید، همهتون را روی هم بگذارند انگشت کوچیکه بنیصدر نمیشید.» بعد از ملاقات، آقای ثقفی به آقای خمینی میگوید که اگر چنین نظری در مورد بنیصدر داشتید، چرا آن کار را با او کردید؟ آقای خمینی پاسخ میدهد که من نکردم، خودش به حرفم گوش نکرد و آن اطرافیان ناخلفش را دور خود نگاه داشت. مصاحبه با آقای بنیصدر ۲۱ تیر ۱۳۸۹ ۱۵۴- نامهها از آقای بنیصدر به آقای خمینی و دیگران. به اهتمام فیروزه بنی صدر. انتشارات انقلاب اسلامی خرداد ۱۳۸۵ ص ۴۵۵-۴۵۶ بنیصدر در مصاحبه با نویسنده گفت که این پیام به وسیلهی تیمسار ظهیرنژاد به کرمانشاه، برای ایشان، آورده شد. ۱۴.مرداد ۱۳۸۹ ۱۵۵- دکتر عبدالصمد تقیزاده، رئیس دانشگاه ملی (بهشتی کنونی) در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۶۰ میگوید که در سالهای پنجاه در خارج کشور سرمایهای برای آقای لاجوردی فراهم کردیم که با آن مشغول کاری شوند و ایشان مغازهای اجاره کرده و مشغول فروختن لباسهای زیر زنانه و پارچه فروشی شدند. مصاحبه: ۰۳.اوست.۲۰۰۵ ۱۵۶- نامهها از آقای بنیصدر به آقای خمینی و دیگران. به اهتمام فیروزه بنی صدر. انتشارات انقلاب اسلامی خرداد ۱۳۸۵ ص۴۶۱-۴۶۲ ۱۵۷- روزنامهی میزان ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ ۱۵۸- سایت رجانیوز ۱۵۹- روزنامهی انقلاب اسلامی، ۷ خرداد ۱۳۶۰ ۱۶۰- عبور از بحران، ص ۱۲۳ ۱۶۱- رک سخنان آقای خمینی در حضور جمع نمایندگان مجلس در تاریخ ۶/خرداد/۱۳۶۰. دیگر امر مهم در رابطه با این سخنرانی این است که آقای خمینی در حضور نمایندگان مردم، علناً میگوید که اگر رای مردم را نپسندد، با آن مخالفت خواهد کرد، و حتی یک نماینده به این سخنان ایشان اعتراض نمیکند که ایشان با این سخن قانون اساسی را نقض کردهاند. عین این سخنرانی در یوتیوب موجود است. غائله چهاردم اسفند ۱۳۵۹زیر نظر سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. ۱۳۶۴) ص ۶۶۸ ۱۶۲- صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، (انتشارات سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، ۱۳۷۰) جلد ۱۵. ص: ۲۰-۲۱ ۱۶۳- سحنرانی آقای رفسنجانی در نماز جمعه تیر ۱۳۶۰ ۱۶۴- سردبیر روزنامهی انقلاب اسلامی، محمد جعفری، در تاریخ ۱۱ فروردین ۱۳۶۰، بیلانی از تیراژ و مشکلات چاپ روزنامه، در انقلاب اسلامی منتشر کرد، و در آنجا خاطر نشان کرد که تیراژ روزنامه از ۸۰ هزارتا به ۴۰۰ هزارتا رسیده است، ولی تقاضا برای روزنامه بسیار بیشتر از توانایی روزنامه برای چاپ بیشتر است و علت آن کمبود کاغذ امکانات دیگر میباشد و اینکه وزارت ارشاد، برای مثال به روزنامهای مانند صبح آزادگان که تیراژ قابل ذکری ندارد، ۱۵۰۰ تن کاغذ میفروشد و به پرتیراژترین روزنامه کشور، انقلاب اسلامی، نصف آن مقدار. (روزنامهی انقلاب اسلامی در مسیر تاریخ، محمد جعفری. انتشارات برزاوند. تابستان ۱۳۸۹. ص ۳۴۳-۳۴۹) ایشان همچنین در مصاحبه با نویسنده متذکر شدند که بعد از این تاریخ توانستند ۴۵۰ هزار روزنامه در روز چاپ کنند، ولی صفهای طولانی برای خرید روزنامه و فروش روزنامه، تمام شدن روزنامهها درکوتاه زمانی بعد از رسیدن به دکهها، و تقاضای مستمر نمایندگان روزنامه برای فرستادن تعداد بسیار بیشتر، نشان از آن داشت که چاپ روزنامه باید به بیش از یک میلیون برسد، ولی نداشتن چاپخانهی مستقل و کمبود شدید کاغذ مانع از آن شد که این مقدار از روزنامه چاپ شود:۱۵.۰۶.۲۰۱۰ ۱۶۵- نامهها از آقای بنیصدر به آقای خمینی و دیگران، به اهتمام فیروزه بنی صدر ( انتشارات انقلاب اسلامی، خرداد ۱۳۸۵) ص: ۴۳۵-۴۳۶ 166 - A. H. Banisadr, My Turn to Speak (Washington: Brassey's, 1991), p. 155 ۱۶۷- بنیصدر این نقل قول را از اریک رولو، خبرنگار ویژهی روزنامه لوموند، در کتاب: «زمان سخن گفتن من» آورده است و اریک رولو در مصاحبه با نویسنده در تاریخ ۹.ژوئن، ۲۰۰۵ تایید کرد که این سخن را گفته است. ۱۶۸- مصاحبه با دکتر تقی زاده، ۳ آگوست ۲۰۰۵، رئیس دانشگاه ملی (بهشتی) در ساالهای ۱۳۵۸- ۱۳۶۰، ایشان در این سفر رئیسجمهور را همراهی کرده بودند. ۱۶۹- مصاحبه با بنیصدر ۲۲. ژانویه ۲۰۰۵ ۱۷۰- غائله چهاردم اسفند ۱۳۵۹زیر نظر سید عبد الکریم موسوی اردبیلی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. ۱۳۶۴) ص ۶۷۰ ۱۷۲- سخنان تیمسار فلاحی در عصر ۱۵ خرداد در حضور جمعی از نزدیکان از جمله مهندس محمد جعفری، سردبیر روزنامه انقلاب اسلامی: تقابل دو خط ( انتشارات برزاوند، بهمن ماه ۱۳۸۶) ص. ۴۱۶ ۱۷۳- حمید احمدی، درس تجربه ( انتشارات انقلاب اسلامی، آبان ۱۳۸۰) ص ۳۳۵ ۱۷۴- همان ۴۱۷-۴۱۸ ۱۷۵- آقای بهشتی در توقیف این روزنامهها چنان عجله داشت که حتی از طرف خود امضای دادستان انقلاب، آقای لاجوردی را جعل کرده بود. رک نامهها به خمینی و دیگران. ابوالحسن بنی صدر ( انتشارات انقلاب اسلامی ۱۳۸۵) ص ۴۴۸ ۱۷۶- همان ۴۴۷ ۱۷۷- همان، ص ۴۴۹ ۱۷۸- محمد جعفری، تقابل دو خط ( انتشارات برزاوند، بهمن ماه ۱۳۸۶) ص ۴۲۴ بخشهای پیشین: • تبارشناسی کودتای خرداد شصت – بخش ششم • تبارشناسی کودتای خرداد شصت – بخش پنجم |
نظرهای خوانندگان
وقتی از اسلام مطلبی می خونم قلبم به درد میاد. تمام سالهای نوجونی و جوونی ام با این درد سر کردم که هیچ وقت انتقاد منطقی ام از اسلام تو خونواده پذیرفته نمی شد.درست مصداق نرود میخ آهنین در سنگ.و همیشه جوری با من رفتار می شد که من باطل محضم یه بی ارزش یه ناچیز اونهم توسط کسایی که خوش قلبی و مهربونیشون معروف فامیل و آشناها بود. من از این دین آسمانی بیزارم چون روح ادما رو می کشه همونجور که روح پدر و مادرمو کشت. اما از جنبش سبز ممنونم که زبون منو باز کرد و حالا یه سالی هست انتقادام با سکوت و ناتوانی از پاسخ و نگاه اندوهگین همراهه.زنده باد یاد ندای عزیز و سهراب بزرگوار و اشکان دوست داشتنی و رامین و ترانه و جوون هایی که پرپر زدند و باعث شدن حقانیت ما نسل دهه ی 60 و 70 تو تاریخ و تو چشم بهت زده ی پدر و مادرامون ثبت بشه. آقای گنجی راهی که میرید درسته و عالیه برای کندن یه درخت بزرگ باید از شاخه هاش شروع کرد و بعد گذاشت تنه ی بی شاخه و برگش تو خاک بمونه و علم مضر بودن دین به حال انسان باشه تا بپوسه و موریانه ها بخورنش مثل سرنوشت مسیحیت تو اروپا و امریکا
-- fixxxer ، Sep 28, 2010 در ساعت 08:00 PMعالي بود تشكر
-- مهيار ، Sep 28, 2010 در ساعت 08:00 PMحک.مت دینی در ایران نه تنها اخلاقیتر و دینیتر نشد بلکه دین را نیز به پالش کشاند فارغ از نبرد قدرت یا تقابل اسلام این روایت روایت دست اول تری از اسلام است آنچنانکه فقها بدان باور دارند شاخصها و آمارها بیان میکند که مردم دینگریزتر شده اند فساد و فحشا گشترش بیشتری یافته است جکهوری اسلامی به هیچ وجه کارنامه قابل قبولی ندارد که چه به تعریف رهبر چه رئیس جمهور فغلی چه قبلی و این شکست یک حکومت نیست بلکه شکست نظریه ولایت فقیه اقایان خمینی و منتظری است که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها انجمن صنفی که حفظ نشام اوجب بواجباتش است و هر حلال و حرامی را مباح میشمارد بدترین و خشونت آمیزترین دیکتاتوری است و متاسفانه لباس دین را هم پوشیده اسلام چه خوب جه بد در عمل چنین است که شد و خونهای زیادی برای پاسداشتش باید ریخت آیا سخنی که میگوید اسلام دین شمشمیر است و منطق ندارد را نباید باور کرد فقیهی که حکومت مطلقه دارد را از چه کسی باک است جز درکش از دین و باورش از آن حال اگر باور غلط باشد چه؟ اگر اسلام این است من کافرم بدان و اگر اسلام حرف دیگری دارد مگر از اقای خمینی اسلام شناستریم این قرائت فقیهانه دین است و نتیحش چه بخواهیم چه نخواهیم
-- ali ، Sep 28, 2010 در ساعت 08:00 PMهمه ی این چیزهایی را که شما می گویید بیشتر مردم می دانند. تنها چیزی را که شاید نمی دانند و منتظرند که صمیمانه بشنوند اینست که چرا آقای بنی صدر آرای ش را از مردم گرفت و استعفایش را تحویل خمینی داد؟ چرا آقای بنی صدر که در آنروزها اکثریت قاطع مردم را پشت سرش داشت به حرف فرماندهان ارتش برای ساختن یک چتر حمایتی برای مردم و فراخواندشان به خیابانها ( که شما حالا ناگهان اسمش را کودتا گذاشته اید) گوش نکرد؟ { توجیه کودتای احتمالی بعدی افسران بی پایه تر از آن است که در باره اش فکر کرد}. چرا آقای بنی صدر پس از اینهمه سالها هنوز هم تلاش می کند مسولیت این کوتاهی دهشتناک و عواقب پر مصیبتش را نپذیرد؟ و آیا نتیجه ی این فرا از واقعیت و "همه چیز دانی" همینی نیست که پس از اینهمه گفتن ها و نوشتن های بیست و هفت هشت ساله هنوز هم نه ایشان و نه دیگر "اشتباه نکرده های" اپوزیسیون کلاسیک خارج از کشور، توانایی اینرا ندارند که بالهای حشره ایی را در ماندابی در ایران تکان بدهند؟
-- بدون نام ، Sep 29, 2010 در ساعت 08:00 PMاگر مردم از اول دقت می کردند و بموقع از منتخب واقعی خود دفاع میکردند، بنی صدر را از دست نمیدادند و گرفتار این دیکتاتوری هم نمیشدند .
-- محمد ، Sep 29, 2010 در ساعت 08:00 PM
-- محمود دلخواسته ، Sep 29, 2010 در ساعت 08:00 PMشاید بشود گفت که شما از اسلام و یا از هر باور دیگری نیست که دلتان بدرد می آید، بلکه از ذهنیتهای منجمد و آلوده به ترس و تقلید و زور است که دلتان را بدرد می آورد و حال بسیاری را بهم می زند. حال این سیستم اعتقادی می تواند شکل اسلام را داشته باشد، یا یهودیت/ مسحیت یا نوع فاندامنتالیسم ضد دینی از نوع سکولار و استالینسم و...
بنا براین نقض را نه در درون باور، بلکه در رابطه با آمیختگی آن با قدرت و زور و سرکوب باید دید. شما تصور کنید که پدر و مادری داشتید که اسلام را بر اصل لا اکراه فی الدین، فهم کرده بودند و باور می داشتند که نه کسی را می شود به زور به اسلام آورد و نه در درون خود دین اجبار و اکراه وجود دارد و از این طریق دین را روش آزاد شدن و عقل را از اسطوره ها آزاد کردن می دانستند. بنا براین فرهنگ در درون خانواده، فرهنگ آزادی و گفتگو و شک و بحث می شد. آیا در آنزمان نیز هنوز شنیدن اسم دین و اسلام، دل شما را بدرد می آورد؟
حق با دیگر هموطن کامنت گذار است. رژیم مافیایی حاضر که در واقع هیچ نیست جز رژیم خیانت، جنایت و فساد، از آنجا که دین را وسیله مشروعیت بخشیدن به قدرت انباشته از فساد خود کرده است، بیشترین ضربه را، شاید در تاریخ، به باور و معنویت جامعه وارد کرده است. حتی هجوم مغول و قتل عامهای بی سابقه نه فقط به باور دینی مردم ضربه نزد بلکه مولوی باورها و مواد موجود در همان دین را بکار گرفت و از آن طریق، انسان و آزادی انسان را هدف قرار داد:
ما ز قران مغز را بر داشتیم
پوست را پیش خران انداختیم
یا
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و برده دینم
و بعد رازی را که از درون قران استخراج کرده عرضه می کند:
به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را
آنچه گفتند و سرودند تو آنی
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
خوب به یاد دارم که در شبهای کودتای خرداد شصت، آخرین اعلامیه رئیس جمهور به مردم را در خیابان مصدق پخش می کردم که در آن این جمله در ذهنم ماندگار شد ( نقل به معنی) مردم ایران، رژیم ملاتاریا چنان بلایی بر سر اسلام خواهد آورد که تا صد سال دیگر کسی نتواند سخن از دین بگوید"
اگر تحقیق را که در ورد کودتا انجام داده ام، مطالعه کنید، شاید بکار بیاید
مخلص
دلخواسته
دانشمند گرامی جناب اقای دکتر دلخواسته:
در نوشته های قبلی چندین سوال صریح مطرح کردم ولی اقای دکتر دلخواسته پاسخ را به صورت استنباط های تلویحی خودشان و از این شاخه به ان شاخه پریدن جواب فرمودند. دلیلی برای تکرار همان سوال ها نمی بینم.
اقای دکتر دلخواسته در شروع جوابشان فرمودند که "من از شما تشکر می کنم که این تحقیق را دنبال می کنید". می خواهم حضور محترم ایشان عرض کنم که که از نظر این جانب نمی توان این سری نوشته را یک "تحقیق" ازریابی کرد. این سری مقاله با وجود طول کلامی ان "فقط یک مجموعه نوشته" هستند و نه یک "تحقیق" و یا حتی "یک کار تحقیقی". به این دلیل ساده که یک نوشته تحقیقی قبل از هر چیز به "روش تحقیق" متناسب احتیاج دارد. گمان کنم در مورد اهمیت "روش تحقیق مناسب" در کیفیت یک "تحقیق" یا "کار تحقیقی" در دوره های دکترای دانشگاه های انگلیس هم صحبت هایی بکنند. اشتباه عرض می کنم؟ در مورد ایرادهای ساختاری در مورد رویه کاری (تحقیقی) مورد استفاده در این سری قبلا توضیحات بیشتری داده شده است، ان ها تکرار نمی کنم.
متاسفانه در این سری نوشته اقای دکتر دلخواسته مرتب از یک سری ادعای بی سند و شاهد به عنوان مدرک تاریخی در جهت رسیدن به نتیجه گیری های از قبل تعیین شده استفاده می کند. محور استدلال های این مجموعه نوشته (اگر بشود لغت استدلال را برای این رویه کاری بکار برد) این است که اقای بنی صدر یک تعداد خیلی زیادی (و تاکید می کنم خیلی زیادی!!) ادعا دارد در مورد خودش بر پایه صحبت های دو نفره خصوصی با تعدادی افراد متوفی. رویه این سری نوشته این است که چون ان افراد متوفی در زمان حیات ان ادعاهای اقای بنی صدر را تکذیب نکردند پس ان ادعا های اقای بنی صدر درست است، به اضافه ان که صحبت های اقای بنی صدر در مورد خودش که مثل ادعاهای افراد دیگر نیست. حرف های اقای بنی صدر خودش سند است! البته انکار نکنم که سال ها است که خود اقای بنی صدر هم از همین رویه کاری در مورد خود استفاده کرده است.
به نظر این جانب برای تدوین یک کار تحقیقاتی اقای دکتر دلخواسته، یا هر محقق دیگری، ابتدا باید هر یک از ادعاهای اقای بنی صدر را ثابت کند، نه این که پیش فرض را به درستی ان ها بگذارند (چون این ادعاها را کسی تکذیب نکرده و این ها حرف های اقای بنی صدر هستند پس درست هستند). اگر ادعاهای اقای بنی صدر (یا هر کس دیگری در مورد خودش) از ازمون ثبوت گذشت دراین صورت می توان ان ادعا ها را معتبر دانست. به اصطلاح تحقیقی رویه به کار رفته در این سری نوشته بر پایه این یک دوره باطل استدلالی است که یک نفر با فرض درستی یک پدیده به صورت اتوماتیک به درستی ان برسد.
جناب اقای دلخواسته: بر فرض اقای بنی صدر مراد شما باشند یا نباشند. شما دارید ظاهرا این جا برای روشنگری نسل جوان امروز و برای ثبت در تاریخ یک نوشته تاریخی ارائه می دهید. مخلوط کردن رابطه مرادی و مریدی با یک بررسی تاریخی به ارائه یک کار باکیفیت منجر نمی شود. البته اگر ان نوشته فقط کاربرد داخلی برای همان گروه مرادی و مولایی داشته باشد، موضوع دیگری است. گروه های مرادی معمولا از مراد خود حدیث نقل می کنند و باکی ندارد که برای توجیه نظرهای مراد هم از روش استدلال معکوس استفاده کنند. در "روش استدلال معکوس" یک نفر دلیل سازی می کند تا در اخر کار ثابت کند نظرش پیش پیش درست است. باید خدمت شما عرض کنم شما مختارید که این رویه کاری تکرار کنید، همانطوری که قبل از شما هم گروه های مرادی دیگری در طول تاریخ از همین رویه استفاده کرده اند در جهت توجیه نظرهای مرادشان. ولی تکرار این رویه مشکل روش تحقیق در این سری نوشته ها را حل نمی کند و در نهایت یک کار تحقیقاتی از این مجموعه نوشته نمی سازد.
با توجه به این که بنده تقریبا تمامی نوشته های منتشر شده اقای بنی صدر را مرور کرده ام و با متن ان ها اشنا هستم ناگزیرم بنویسم که به نظر این جانب این مجموعه نوشته نه ارزش اطلاعاتی دارد و نه ارزش تحلیلی. این مجموعه نوشته ارزش اطلاعاتی ندارد، چون اطلاع تازه ای، متفاوت با ادعاهای قبلی خود اقای بنی صدر ارائه نمی دهد، و ارزش تحلیلی ندارد، به این دلیل ساده که به جز صحبت های تکراری اقای بنی صدر تحلیل تازه ای را هم مطرح نمی کند. بر این رویه عمده ترین کاربرد این مجموعه نوشته تبلیغاتی (پروپاگاند) است.
علاوه بر مطالعه نوشته های متعدد اقای بنی صدر، باید اضافه کنم که من خود شاهد نطق ها و عملکردهای او در ایران هم بوده ام. سال های 1357 و 1358 اقای بنی صدر تازه از فرنگ برگشته بود (همراه با اقای خمینی، حتی با همان هواپیما!). در ان سال های بعد از انقلاب حاکمیت تازه به قدرت رسیده نیروهای دموکرات ایران را که با دیکتاتوری شاه در داخل خاک میهن مبارزه کرده بودند و نقشی کلیدی در سقوط حکومت شاه داشتند را مانعی برای تجدید ساختار دیکتاتوری خود ارزیابی می کرد. در ان دوران اقای بنی صدر نقش توجیه گر حاکمیت جدید ایران را بازی می کرد. اولین نمونه این ساختار رو به دیکتاتوری اولین رفراندم در تاریخ فروردین 1358 (کمتر 40 روز بعد از قیام خونین بهمن بود) بود که رژیم تازه تمام اهتمام خود را کرد که رای اری با خلوص 98% از توی صندوق ها دراورد. نیروهای دموکرات ایران این رفراندم را تحریم کردند. اقای بنی صدر در سخنرانی هایش نیروهای مبارز و دموکرات "داخل" ایران را که در دهه 1350 با دیکتاتوری شاه مقابله کرده بودند را مورد حمله قرار می داد و از جمله ان ها را استالینسیت می نامید. نا گفته نماند که در همان دوران دهه 1350 که نیروهای مبارز و دموکرات ایران پنجه در پنجه ساواک می انداختند و خیابان های تهران از خون ان ها سرخ می شد، اقای بنی صدر در پاریس مقیم بود و از چشم زخم ساواک شاه مصون بود. جهت اطلاع نسل جوان حال باید اضافه کنم که در طیف گسترده نیروهای مبارز و دموکرات داخل ایران که در دهه 1350 با حکومت شاه مقابله کرده بودند، حزب توده نقشی محوری نداشت، اگر چه اقای بنی صدر و دوستداران او از خطاهای این حزب به عنوان بهانه ای برای سرکوب همه نیروهای دموکرات و مبارز ایران استفاده کرده و می کنند.
ظاهرا این خطای بزرگ نیروهای دموکرات و مبارز داخل ایران هنوز مورد بخشش اقای بنی صدر قرار نگرفته است که این گروه ها قبل از خود او در سال های 1357 و 1358 خطر ظهور و تجدید دیکتاتوری در ایران را هشدار دادند و در همین راستا هم انتخابات اولین دوره رئیس جمهوری را تحریم کردند. تحریم انتخابات اولین دوره رئیس جمهوری ایران از طرف نیروهای مبارز و دموکرات نه در نوشته های اقای بنی صدر و نه در نوشته اقای دلخواسته مورد اشاره قرار نمی گیرد. اقای بنی صدر و دوستانش وانمود می کند که انتخابات اولین دوره رئیس جمهوری نمادی از ازادی کامل بود که تمامی گروه ها در ان شرکت فعال داشتند. ولی ان ها اشاره نمی کنند که چه دامنه وسیعی از گروه ها (که شامل حزب توده نمی شد!) ان انتخابات را به اعتراض به دیکتاتوری در حال گسترش در ایران تحریم کردند. از طرف دیگر نیروهای دموکرات و مبارز ایران هم خوشرقصی های اقای بنی صدر را فراموش نکرده اند که او در سال های 1357 و 1358 برای حاکمیت جدید ایران نقشی شبیه به گوبلز را بازی می کرد.
در سال های بعد از 1360 در دورانی که اقای بنی صدر باردیگر در فرانسه مقیم شد (به شرحی که افتاد و دانی) او در مضرات دیکتاتوری حکومتی در ایران قلم رنجه کرده است. بعد از اقامت مجدد در پاریس امید این می بود که او تمامی روند تشکیل دیکتاتوری در ایران می نوشت و از نقشی که خود در تشکیل این ساختارها داشت می گفت و بعد از ان سعی می کرد که نقشی ملی و فراجناحی بگیرد. ولی اشکارا داستان های من محوری و مقابله او با نیروهای مبارز و دموکرات داخل ایران ظرف 30 سال گذشته هم سرجایش برقرار مانده است. او در نوشته هایش هنوز رویکردی بر پایه مقابله و تخاصم با نیروهای مبارز و دموکرات ایران دارد، به شکل ظاهری حمله به حزب توده، ولی ان مقابله ها ان چنان است که انگار ان حزب نماینده عملکرد تمامی نیروهای دموکرات ایران است. در حالی که حزب توده عملکردی خاص خویش داشت که از نیروهای مبارز و دموکرات متفاوت و جدا بود. در ان سال های اول انقلاب که اقای بنی صدر با نیروهای دموکرات ایران مقابله می کرد، عملکردهای حزب توده به عملکردهای جناح های حکومتی مثل جناح خود اقای بنی صدر نزدیکتر بود تا به عملکرد های طیف نیروهای دموکرات و مبارز ایران. مثلا حزب توده همپای خود اقای بنی صدر در انتخابات رفراندم جمهوری اسلامی، انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی و همینطور در اولین دوره رئیس جمهوری شرکت کرد در حالی که نیروهای دموکرات و مبارز ایران به اعتراض به عملکرد دیکتاتوری حاکمیت نوپای اسلامی ان سری انتخابات را تحریم کردند.
اقای بنی صدر و دوستدانش این چنین وانمود می کنند که او محبوب و مقبول همه گروه ها است و تنها حاکمیت فعلی ایران است که با اقای بنی صدر سر تخاصم دارد، پس اگر کسی جرات کرد و خلاف نظرهای او چیزی نوشت، به طور خودکار کارمند ان وزارت ناگفته است. در حالی که در زمانی که او بخشی از همین حاکمیت بود (در مقام توجیه گر نظری نظام تازه، و همینطور عضو و رئیس شورای مخفی انقلاب) خود در جهت توجیه حاکمیت اسلامی به نیروهای مترقی، دموکرات و مبارز ایران ناسزاهای بسیار گفته است و توجیه های توهمی او به تسلط حاکمیت اسلامی و در این راستا تسلط مجدد دیکتاتوری در ایران کمک کرده است. ان توجیه سازی های اقای بنی صدر برای اقای خمینی در سال های 1357 تا 1359 و زمینه سازی برای تثبیت حاکمیت اسلامی را تا موقعی که او از ان ها دفاع می کند را هم باید به حساب منظور کرد. او در خاطرات خودش در توجیه مقابله با نیروهای دموکرات و مبارز ایران این چنین وانمود می کند که در ان دوران سال های اول بعد از انقلاب و در فردای فروپاشی نظام دیکتاتوری شاه تقاضا های نیروهای دموکرات ایران برای توسعه ازادی و دموکراسی در ایران زیاده خواهی بوده است و ان نیروها باید تقاضاهای خود را در حدی که حاکمیت جدید (و گوبلزش) صلاح می دانست محدود کنند. همین رویه دو گانه و کوشش بر سوار شدن بر موج جریان های سیاسی را ما در داستان انقلاب فرهنگی هم می بینیم (به شرحی که در دنباله می اید). ولی بعد از ان که خود او از مرکز قدرت به حاشیه و سپس به کلی به خارج از حیطه قدرت رانده شد، این طور وانمود می کند که او پیشتاز مبارزه با عملکرد های دیکتاتوری در نظام حاکم بعد از انقلاب بوده است! بی دلیل نبود که در ان زمان هم به طنز می گفتند که اقای بنی صدر ائینه ای جلوی خود گذاشت و کتاب "کیش شخصیت" را سر هم کرد.
در سال 1358 و 1359 اقای بنی صدر در خفا عضو و رئیس شورای مخفی انقلاب بود، ولی در عیان دستیار تبلیغاتی دستگاه اقای خمینی بود و در جهت توجیه حکومت نوپای اسلامی اقای خمینی مرتب سخنرانی می کرد. در کتاب "خیانت به امید" اقای بنی صدر به نقش خود در توجیه حکومت اسلامی بارها و بارها اشاره کرده است. البته در سال 1357 تا 1359 او سوار بود و امکانات تبلیغاتی حکومتی هم در اختیارش. در ان زمان او خود می برید و خود می دوخت. ان ها که در ان دوران در رابطه با عملکرد های حکومت جدید و روش های سیاسی ان نظرهایی موافق نداشتند مورد تعقیب و سرکوب قرار می گرفتند، ان ها مثل سنگ بسته شده بودند و بقیه داستان این ضرب المثل. ولی وقتی یک سال بعد در سال 1360 زمانی که همان رویه مقابله و سرکوب معترضان با حاکمیت اسلامی در مورد خود اقای بنی صدر هم اعمال شد، از انوقت او فریاد و فغان براورد که "ای وای مصبتا ازادی رفت!" این سی سال اقامت مجدد در فرنگ هم همان رویه ادامه پیدا کرده است. ازادی ها وقتی مورد تعرض قرار گرفت که ازادی خود اقای بنی صدر محدود شد.
در یک بررسی تاریخی در رابطه با وقایع سال های اول انقلاب تمامی عوامل و وقایع باید در نظر گرفته شوند، نه این که فقط خاطرات گزینش شده اقای بنی صدر در رابطه با عملکردهای خودش به عنوان تنها منبع و معیار باشند. در این صورت انتهای این بررسی از ابتدای ان مشخص است، کما این که تا به حال این مجموعه نوشته هم فقط و فقط به توجیه و تقدس عملکردهای اقای بنی صدر پرداخته است، البته بر مبنای ادعاهای بی شاهد و بی سند خود او در باره خودش. شاید که داستان "خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی" را برای همین مورد گفته اند.
این سری نوشته و همینطور نوشته های خود اقای بنی صدر ممکن است برای نسل جوانی که سال ها در خلا اطلاعاتی بوده اند و همینطور برای دوستداران مریدی خود اقای بنی صدر بسیار جالب باشند، ولی به نظر این جانب حتی اگر با همین کیفیت فعلی حجم این مجموعه نوشته ده برابر یا بیشتر هم منبسط شود تغییری در ماهیت و کیفیت ان ها نخواهد داد. این مجموعه نوشته برای این که یک بررسی تحقیقی شود مشکل "روش تحقیق" دارد. تا حل مشکل روش تحقیق، این مجموعه نوشته به صورت یک سری حدیث های تبلیغاتی در جهت توجیه عملکردها و ادعا های اقای بنی صدر خواهد ماند و در این راستا ارزش یک نوشته تحقیقی تاریخی را بدست نخواهد اورد. خود اقای بنی صدر هم ظرف سه دهه گذشته همین رویه تکرار ادعا های بی سند و شاهد برای توجیه وضعیت خود را عمل کرده است. اگر ان طیف منبسط ادعا های بی سند و پایه او تا به حال سر به جایی برده بود، این مجموعه نوشته که بر اساس همان ادعا های بی سند تنظیم شده اند هم سر به جایی خواهد برد.
ولی شما ممکن است بپرسید که اگر من این چنین ارزیابی از این مجموعه نوشته دارم، اول چرا ان ها را با این دقت می خوانم و چرا این همه وقت می گذرام و در موردشان می نویسم. جواب در یک کلمه: "برای ثبت در تاریخ". من این یادداشت ها را می نویسم که اگر روزی روزگاری یک نفر محقق جوان این مجموعه شما را خواند و بعد هم همت کرد و این بحث های کناری ان را هم خواند، خدای نکرده این اشتباه را تکرار نکند. که چون اقای دکتر دلخواسته این ها را نوشتند و کسی هم این نوشته ها را نقد نکرد پس این حرف ها می بایست درست می بوده باشند. برای ان محقق جوان در اینده باید بنویسم که به نظر من که خود شاهد همان رخدادهای تاریخی بوده ام، این مجموعه نوشته فقط در جهت توجیه و تقدس عملکردهای اقای بنی صدر است. این مجموعه نوشته ها یک سری حدیث در باره ان دوران است و نه یک بررسی تاریخی. صریحا بنویسم که من گمان نمی کنم که در اینده "فرقه بنی صدریه" ای تشکیل بشود که این حدیث ها درجهت تقدس پیر اعظم کاربرد های داخلی برای ان فرقه فرضی پیدا کند. هدف این مجموعه نوشته های تبلیغاتی افراد جوانی است که شاهد ان دوره تاریخی نبوده اند و سال ها هم در خلا اطلاعاتی در مورد ان سال ها قرار داشته اند. ولی بی گمان و بدون شک نسل جوان حال بسیار هوشیار تر از نسلی جوانی است که انقلاب سال 1357 را ساخت. مطمئنا این نسل هشیار گرفتار چرخه باطل یک سری ادعای بی سند و شاهد نخواهد شد.
من این یاددشت هایم را می نویسم تا وقتی که جوانانی که در حال یا اینده این نوشته های اقای دکتر دلخوسته یا حتی متن ادعا های خود اقای بنی صدر (که عملا منبع مادر است) را می خوانند دچار همین اشکال روشی نشوند که به این نتجه برسند که خوب اگر این مجموعه نوشته نادرست است، چطور حتی یک نفر پیدا نشد این نوشته ها را نقد کند؟ شاید ان ها با خودشان بگویند فقط سی سال از ان داستان های سال های اول انقلاب گذشته بوده است. یک نفر نمی توانسته به همین راحتی سعی در مغلوط کردن تاریخ بکند. به این جوانان حال یا اینده باید عرض کنم که سعی در وارونه نشان دادن رخدادهای تاریخ به اندازه خود تاریخ قدمت دارد. امروز هم اخر تاریخ نیست. در این جا باید بنویسم که که سعی در نمایش وارونه رخدادهای تاریخی مربوط به انقلاب سال 1357 در جهت مطلوب منحصر به اقای بنی صدر نیست. بلکه تقریبا تمامی گروه های سیاسی ایران در این مورد طبع ازمایی کرده اند. من مطمئن هستم که نسل جوان حال و آینده با مقایسه و کنار هم گذاشتن همه اطلاعات به درکی بسیار جامعتر خواهد رسید.
شما می توانید بپرسید که خوب چرا من تا حالا ادعاهای خود اقای بنی صدر را که منبع مادر این نوشته هستند را ارزیایی و نقد نکرده ام؟ جواب خیلی ساده است. بعد از بررسی تقریبا تمامی نوشته های اقای بنی صدر و مرور لیست بسیار طولانی ادعاهای بی سند و شاهد اقای بنی صدر در باره خودش به این نتیجه رسیده ام که "مجموعه بسیار طولانی ادعا های اقای بنی صدر ارزش نقد و ارزیابی ندارد!" این که یک نفر چه ادعاهایی بی شاهد و سند در تایید موقعیت مطلوب خود داشته باشد و ان ادعاهای بی شاهد و سند را در کتاب خاطراتش، در وب سایتش بنویسد، و یا حتی در مصاحبه همان حرف ها را مرتب تکرار کند، حق شهروندی هر فردی است. به عنوان حق ازادی بیان باید به هر فرد اجازه داد که ادعاهایش را، هر قدر هم که بی سند و بی پایه باشند، اعلام و تکرار کند. ولی از قدیم هم در ارزیابی ادعاهای بی پایه یک نفر در باره خودش گفته اند که "لاف در غریبی و داستان بازار مسگرها."
به اضافه عملکردهای خود محورانه اقای بنی صدر هم نیاز چندانی برای مبادله نظر را هم به وجود نمی اورد. اشکارا اقای الوالحسن بنی صدر (مثل اخرین شاه قبل از او) دچار توهم تئوری توطئه بوده است. هر دو نفر عمیقا اعتقاد شخصی داشته اند که هر کس هر کاری کرده است که در جهت منویات ملوکانه و موافق رای جهانشمول ان ها نبوده است حتما ان کار بخشی از یک توطئه برنامه ریزی شده علیه ان ها بوده است. برای مثال در داخل ساختار حاکمیت ایران در مورد اولین دوره انتخابات رئیس جمهوری اغتشاش بوجود می اید، بر پایه تئوری علیه اقای بنی صدر این می شود برنامه ای منسجم برای جلوگیری از انتخاب او به مقام رئیس جمهوری. بخش هایی در درون حکومت اسلامی برنامه انقلاب فرهنگی را می چیند برای بستن دانشگاه ها در جهت اخراج و سرکوب سازمان های دانشجویی معترض (اکثریت سازمان های دانشجویی ان وقت ایران از جمله نیروهای دموکرات و چپ)، بر پایه تئوری توطئه علیه اقای بنی صدر این می شود برنامه ای برای زدن رئیس جمهوری که خودش در ان زمان داخل همان حاکمیت است، حالا گیرم در یک جناح دیگر. در ضمن در سال 1359 سازمان دانشجویی طرفدار اقای بنی صدر وجود نداشت، بلکه انوقت او بخشی از حکومت اسلامی بود و دانشجویان طرفدار ایشان با سایر دانشجویان طرفدار حکومت مثل حزب جمهوری اسلامی در یک کاسه بودند، در نتیجه فرضیه تعطیل دانشگاه ها توسط حزب جمهوری اسلامی فقط به قصد مخالفت با اقای بنی صدر بی معنی است. بلکه انقلاب فرهنگی در سال 1359 به قصد سرکوب سازمان های دانشجویی معترض به حکومت اسلامی صورت گرفت. البته اقای بنی صدر که در رشته موج سواری سیاسی سابقه ای دیرین دارد، سعی کرد که سوار موج انقلاب فرهنگی هم بشود. از یک طرف او با سازمان های دانشجویی متعرض مذاکره می کرد و ان ها را توجیه می کرد که از دانشگاه ها خارج شوند و از طرف دیگر در فردای روز حمله و تسخیر دانشگاه مثل سردار فاتح وارد دانشگاه تهران شد و دستور حاکمیت در مورد انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها را به دانشجویان ابلاغ کرد. کودتای معروف به نوژه به نحو احمقانه ای برنامه ریزی می شود و قبل از اجرا سرکوب می شود، بر پایه تئوری علیه اقای بنی صدر این هم می شود زمینه ای برای تضعیف رئیس جمهور.
شاه تا روز اخر زندگیش به این تئوری توطئه اعتقادی عمیق داشت و نتوانست به عمق انقلاب سال 1357 که ریشه در نارضایتی عمومی داشت پی ببرد. توهمات اقای بنی صدر ناشی از کاربرد تئوری های توطئه حتی ار توهم های شاه هم گسترده تر است. فراموش نکنیم که شاه بیشتر از 37 سال سلطنت کرد تا به ان مرحله از توهم در رابطه با تئوری توطئه علیه خود رسید ولی کل دوران فعالیت سیاسی اقای بنی صدر در ایران کمتر از دو و نیم سال (یا دقیق تر 908 روز) بوده است: از روز 12 بهمن سال 1357 که ایشان همسفر اقای خمینی بود در سفر از پاریس به تهران (در هواپیمای ایرفرانس) تا روز 7 مرداد سال 1360 که ایشان همسفر اقای مسعود رجوی بود در سفر از تهران به پاریس (در هواپیمای تانکر سوخترسان نیروی هوایی ایران به خلبانی سرهنگ معزی). با این حال نباید انکار کرد با وجود کوتاهی مدت در حیطه قدرت (کمتر از 908 روز)، اقای بنی صدر در ارائه توهمات ناشی از تئوری توطئه پیشرفت بسیار شایانی کرده است و دامنه توهمات اقای بنی صدر، با احتساب لیست ادعا هایش، حتی از توهم های اخرین شاه هم بسیار وسیع تر بوده است.
نوشتن این توهمات و یک سری ادعا های بی سند و شاهد در کتاب خاطرات یا وب سایت شخصی، حق شهروندی و جزیی از ازادی بیان هر کسی است، ولی این که یک نفر دیگر در قالب یک نوشته (شبه تحقیقی) از ان ادعا های بی سند و شاهد به عنوان سند تاریخی استفاده می کند موضوع دیگری است. من این حق را هم برای دوستداران اقای بنی صدر و اقای دکتر دلخواسته به رسمیت می شناسم که با نظرهای من موافق نباشند. این هم بخشی از حق شهروندی ان ها است.
در پایان خلاصه می کنم که این سری نوشته اقای دکتر دلخواسته در مورد عملکردهای اقای بنی صدر بر پایه یک تعداد زیادی (تعداد خیلی زیادی!) ادعا های بی سند و شاهد ارائه شده از طرف خود اقای بنی صدر است. این نوشته ها در مجموع حدیث هایی هستند که نه اطلاعات تازه ای و نه تحلیل تازه ای به جز تکرار همان ادعای قبلی خود اقای بنی صدر ارائه می دهند. من این یاداشت ها را من فقط برای ثبت (در تاریخ) می نویسم.
در ضمن چون استفاده از ابزارهای زنگ زده ای مثل اتهام عضویت در حزب فلان یا وابستگی به و سازمان یا وزارت بهمان برای کوبیدن افرادی که جرات مخالفت با نظرات اقای بنی صدر را داشته باشند، کهنه و مندرس شده است، شیدایان اقای بنی صدر در جهت سرکوب بنده لطفا از اتهام های بدیع تری استفاده بفرمایند.
والسلام.
محمد محقق
-- محمد محقق ، Sep 29, 2010 در ساعت 08:00 PMدر تیز هوشی،فن بیان و قدرت تحلیل آقای بنی صدر جای شکی نیست. اشکال در کیش شخصیت،نبود حس همکاری با دیگران،تئوریزه کردن مسائل بدون عملی عینی و رادیکال،چسبیدن به مذهبی که در ذات خود استبداد پرور است و انطباق آن با دستاوردهای فرهنگ بشری و...بسیار برای ملت ایران،آقای بنی صدر و خودم متاسفم که ایشان حرف خلبانها را گوش نکردند و با بی عملی خود، ملتی را به کام فقر،خشونت و بی سرانجامی کشاندند!
-- ایراندوست ، Sep 29, 2010 در ساعت 08:00 PMآقای محمد محقق شما که می خواهید به اندازه اقای دلخواسته حرف بزنید چرا یک مقاله جداگانه نمی نویسید؟ آنهم بحث های جدلی مثل همان شیوه های حزب های کهنه. این بخش جای کامنت هاست. باید کوتاه باشد و دستکم مستدل تر از نوشته. با این شیوه نوشتن، شما اعتبار انتقاد های دیگر را هم از بین می برید.
-- حسیسن ، Sep 29, 2010 در ساعت 08:00 PMاطرافیان اقای بنی صدر باید تکلیفشان را روشن کنند. اگر آقای بنی صدر آنهمه محبوبیت داشت چرا ایشان با صدتا از همان ارتشی هایی که در اختیار داشت تلویزیون را نگرفت و از مردم نخواست به حمایتش بیایند؟ ( لطفا بی خودی گنده اش هم نکنید. نیازی نبود هیچ جا را بمباران کرد) اگر اقای بنی صدر محبوبتی نداشت و می ترسید مرد به حرفش گوش نکنند پس اینهمه ادعاها برای چیست؟
-- تورج ، Sep 30, 2010 در ساعت 08:00 PMدر مورد روش این مجموعه به استناد به یک سری حرف بی شاهد و سند به عنوان یک نمونه به مورد زیر توجه کنید. "اخرین سنجش افکار در هفته های اخر خرداد 60 قبل از کودتا نشان می داد که رئیس جمهور از حمایت 76 در صدی برخوردار است در حالی که حمایت از اقای خمینی به 49 درصد رسیده بود." خوب شما فکر می کنید که مرجع این مطلب کدام ارگان بی طرفی این امار را تهیه کرده است؟ جواب کتاب زیر.
166 - A. H. Banisadr, My Turn to Speak (Washington: Brassey's, 1991), p. 155
به گفته دیگر منبع این امار در مورد محبوبیت اقای بنی صدر کتاب خود اقای بن صدر است. بعد شما می توانید اصولا از خودتان بپرسید که دقت این امار چقدر است؟ این عددی است که معمولا به صورت به اضافه – منها در امار می اورند و به واقع این عدد است که کیفیت یک امار را نشان می دهد. یک امار بدون ذکر دقت ان بیشتر به باد هوا شبیه است. بعد شما می توانید از خودتان بپرسید که اصولا چطوری می شود در ایران امارهای اجتماعی / سیاسی با دقت 49% و 76% تهیه کرد. وارد موضوعات فنی این که فرق امار 49% با 50% یا امار 76% با 75% چیست نمی شوم.
امارهای اجتماعی را در امریکا موسسه های مستقلی مثل گالوپ تهیه می کنند که صد سال تجربه دارد و این امار ها را هم معمولا با استفاده از تلفن تهیه می کنند، چون فرض بر این است که تقریبا تمامی جامعه امریکایی به تلفن دسترسی دارند و مردم امریکا هم واهمه ای ندارند که حرف دلشان را در پشت تلفن بزنند. این فرض چقدر در ایران معتبر بوده یا هنوز هست؟ سال 1360 چند درصد جمعیت کل ایران زیر پوشش تلفن بوده اند؟ حالا چند درصد مردم ایران پشت تلفن حرف دلشان را می زنند، بخصوص مسایل سیاسی حاد روز ان هم در جواب به یک نفر ناشناس از پشت تلفن. تا با این زمینه ها بشود از این امارهای من در اوردی درست کرد. یعنی در ان بگیر ببند خرداد سال 60 شما فرض کنید که یک نفر ناشناس از پشت تلفن از شما می پرسید "کدام رهبران ایران را پشتیبانی می کنید؟" شما هم با خیال راحت می فرمائید که شخصیت محبوب من مثلا اقای خمینی است، یا اقای بنی صدر، یا اقای رجوی یا یک نفر دیگر است. یک امار گیری درست باید تمامی موردهای مرتبط را شامل شود.
وقتی که یک نفر ناشناس از پشت تلفن این سوال های بودار سیاسی را ار شما می پرسید اصلا شما فکر نمی کردید که این سوال ها را کمیته سر محل دارد از شما می پرسد یا این که کمیته سر محل دارد تلفن شما را کنترل می کند؟ البته که نه، همه می دانستند که کمیته سر محل فقط کارش این بود که کوپن سیگار و شکر صادر کند. همه می دانند که تضمین ازادی های فردی در ایران از تضمین ازادی های فردی در سوئیس بهتر است. همه می دانستند که کمیته و سپاه و گزمه و مفتش و ساواک در ایران همه برای این بوده اند که ازادی های فردی را تضمین کنند. با این زمینه های تاریخی شما با خیال راحت به این سوال ها به یک ناشناس برای تهیه امار جواب می دادید!
ارائه این امارهای من دراوردی از طرف هر کس که باشد من را یاد داستان ان اقا گنجشگه و منار می اندازد. اخر یک حرفی را بنویسید که یشود باور کرد. در ضمن چطوری می شود که امار محبوبیت اقای بنی صدر در هفته اخر خرداد سال 60 (76%) دقیقا همان امار مربوط به انتخابات رئیس جمهوری در 18 قبل از ان (76%) بود. یعنی در این مدت اب از اب تکان نخورده بود؟ خوب البته می دانیم که امارمحبوبیت بر منبای کل افراد جمعیت است و امار انتخابات بر مبنای تعداد افراد شرکت کننده در انتخابات. ولی در شرابطی که فرض بر این است که افرادی که یک انتخابات را تحریم می کنند، اصولا وجود خارجی ندارند، این دو تا امار هم با امدادهای غیبی یکی می شود.
-- محمد محقق ، Sep 30, 2010 در ساعت 08:00 PMآقای محقق. تلفن تنها راه گرفتن آمار نیست. آقای دلخواسته هم می تواند به عنوان سند به نوشته آقای بنی صدر مراجعه بکند. فضای آن روزهای پس از انقلاب تا خرداد ۶۰ هم آنهمه بسته نبود که مردم بترسند و هواداری شان را از بنی صدر یا هر کس دیگری اعلام نکنند. ۶۹ درصد هم می تواند درست باشد. چون احتمال اینکه آنهایی که به تیمسار مدنی و دیگران رای داده بودند در ماههای آخر پشت سر بنی صدر جمع شده باشند خیلی زیاد است. اینرا هم فراموش نکنید که آرای طرفداران حزب جمهوری در آن انتخابات با اینکه آیت الله خمینی هم غیر مستقیم حمایتش می کرد کمتر از ۴ درصد بود. اطرافیان آقای بنی صدر برای اینکه اشتباهشان را توجیه بکنند به اندازه کافی مردم را تحقیر می کنند و همه اشتباهات را به گردن آنها می اندازند. لطفن شما برای اینکه احیانا از سمت گیری اشتباه حزبی و یا سازمانی در آن سالها دفاع بکنید مردم را گوسفند و ضد آزادی و دنباله رو آخوندها وانمود نکنید.
-- حسین ، Sep 30, 2010 در ساعت 08:00 PMسلام آقای محقق
-- محمود دلخواسته ، Sep 30, 2010 در ساعت 08:00 PMتجربه انتقادها و پاسخها بمن نشان داده است که شما، یا دقیق متن را نمی خوانید و یا وظیفه خود می دانید که نه متن را درست خوانده و نه توضیحات من را یشنوید و آن حرفی را که بهر دلیلی که خود لازم می دانید، بیان کنید. بنا براین برداشت من اینست که در بین ما گفتگویی وجود ندارد که بشود آنرا ادامه داد و این سخن آخر با شما خواهد بود مگر اینکه نشان بدهید که به شروط گفتگو، که یکی گوش دادن به طرف مقابل است، پایبندید. وقت برای تولید کوتاه است و باید حداکثر استفاده از آنرا برد.
برای نمونه شما نمی خواهید به این امر توجه کنید که در ایران به علت استبداد شاهنشاهی مرکز سنجش افکار وجود نداشت و این تنها بعد از انقلاب بود که به کوشش بنی صدر و سلامتیان چنین مرکزی ایجاد شد. بنا بر این نمی شود که مقایسه را یین این نوزاد دو سا له و موسسه گالوپ با نزدیک یک قرن تجربه ایجاد کرد. البته بعدا در رقابت با این مرکز، وزارت کشور آقای رجایی نیز دست به تشکیل مرکز دیگری زد. ولی نتایج را اعلام نمی کرد. حدس برای عدم اعلام نیز مشکل نیست، زیرا که به احتمال زیاد، نتایج آن زیاد تفاوت با مرکزی که بنی صدر پایه گزار آن بود، نداشت
دیگر اینکه انتقاد می کنید که چرا رفرنس محبوبیتهای رهبران را از کتاب
My Turn to Speak
ذکر کرده ام و انتقاد که این کار صحیحی نیست. البته این انتقاد شما، جوهره ای از صحت می توانست داشته باشد، اگر این تنها منبع بود. ولی شما چرا ذکر نمی کنید که در کنار آن به مصاحبه ها با اریک رولو، مسئول بخش خاورمیانه در روزنامه لوموند و یا دکتر تقی زاده، رئیس دانشگاه ملی در آنزمان، بعنوان شاهدان عینی انجام داده ام و یا سخنان سرلشکر فلاحی که آقای خمینی توانایی بسیج را از دست داده است و پیش بینی خون ریزی و سرکوب را طرف خمینی را می کند و برای جلو گیری از آن پیشنهاد کودتا را می کند که بنی صدر نمی پذیرد؟ چرا به این مصاحبه ها هیچ اشاره ای نمی کنید؟ آیا این اطلاعات تاییدی بر آن یافته ها نیست؟
دیگر اینکه از جهت قضیه عکس نیز می شود دید که چنین موجی در جامعه ایجاد شده بود وگر نه آقای خمینی لازم نبود در برابر پیشنهاد بنی صدر برای انجام رفراندم بگوید که اگر سی و پنج میلیون نفر بگویند آری، من می گویم نه. و یا بگوید که اگر همه موافقت کنند، من مخالفت می کنند و یا...؟
آیا فهم این مسئله که آقای خمینی و جناح استبدادی در اقلیت بودند، آنقدر سخت است؟ آیا فهم این مسئله اینقدر سخت است که سرکوب انبوه و جامعه را در وحشت فرو بردن همیشه از طرف اقلیت است که اعمال می شود و اکثریت به این روشها احتیاجی ندارد. حال بگوییم که درک تئوریک این مسئله کار ساده ای نیست. آیا نمی توانید که به جامعه امروز ایران نگاهی کنید و متوجه شوید که علت سرکوب رژیم مافیاها اینست که در جامعه در اقلیت هستند وگر نه محتاج کودتا در انتخابات و گرفتن و بستن و کشتن و شکنجه و تعطیل روزنامه ها نبود؟
منهم معتقدم که سمت بحث کردن در باره آن سالها بهتر است از محور اینکه بنی صدر هوادار نداشت برگردد به حول این محور که آیا بنی صدر مسولیتش را در قبال مردم و آرایشان خوب انجام داد یا نه
-- بی نام ، Sep 30, 2010 در ساعت 08:00 PM