رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ مرداد ۱۳۸۹
گفت‌وگو با دکتر حمید دباشی، استاد مطالعات ایران‌شناسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا - بخش سوم و پایانی

«نقد دو دهه‌ی اول پس از انقلاب ضروری است»

مینا خانلرزاده

بخش سوم و پایانی گفت‌وگو با دکتر حمید دباشی، استاد مطالعات ایران‌شناسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا:


دکتر حمید دباشی

خانم رهنورد در مصاحبه‌ای که توسط خانم فرشته قاضی انجام شده، مطرح کرده‌اند که همه‌ی مردمی که به دنبال عدالت و دموکراسی هستند، می‌توانند بخشی از جنبش سبز باشند، اما منافقین (مجاهدین خلق) حق حضور در جنبش سبز و مبارزه در کنار باقی مردم را در این جنبش ندارند (نقل به مضمون). دلیل این که مجاهدین خلق تا این حد دمونایز شده‌اند (خیلی بیش‌تر از باقی گروه‌های سیاسی ممنوعه) که رسانه‌ها به محکومیت به اعدام یک معلم بی‌گناه، عبدالرضا قنبری، به حدی که باید واکنش نشان نمی‌دهند، یا این که حکومت برای دادن محکومیت‌های سنگین اتهام واهی عضویت در سازمان مجاهدین خلق به فعالین دانشجویی (مانند ضیا نبوی، مجید دری و مهدیه گلرو) که هیچ ارتباطی با این سازمان ندارند می زند، چیست؟

حتی اگر فرض کنیم که مجاهدین خلق در گذشته تصمیمات اشتباهی گرفته‌اند و روش مبارزه‌شان در جنبش سبز روش پسندیده‌ی غالب نباشد، آیا حذف و بایکوت کردن‌شان صرف نظر از این که انسانی نیست منجر به رشد و نمو این گروه سیاسی خواهد شد؟ یا اصلاً در حذف، هدف به چالش کشیدن نیست و هدف تنها از صحنه خارج کردن یک گروه است؟ آیا ایجاد گفت‌وگو و به چالش کشیدن دیدگاه‌ها و روش‌های این گروه سیاسی راهی مناسب‌تر از حذف‌شان نیست؟ اگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که خود در دهه‌های اول انقلاب حقوق مردم ایران را به‌طور گسترده نقض کرده‌اند، این سرمایه‌ی کنونی را نداشتند و امکان گفت‌وگو و به چالش کشیده‌شدن‌شان نبود، لیبرالیزه شده بودند به اندازه‌ای که امروز شده‌اند؟ شما چه راه حلی را به مجاهدین خلق توصیه می‌کنید که هم پروپاگاندای موجود در درون ایران را تضعیف کنند و مسبب نقض حقوق مردم بی‌گناهی مانند عبدالرضا قنبری و یا حتی افرادی نشوند که با این سازمان هیچ‌گونه ارتباطی نداشته‌اند مانند مهدیه گلرو و هم این که از نظر اخلاقی در موقعیتی باشند که مردم عادی در درون جنبش سبز بتوانند از حقوق انسانی‌شان دفاع کنند و امکان پیوستن‌شان به مردم در جنبش سبز فراهم شود؟

در زمان پیدایش سازمان مجاهدین خلق ایران به‌عنوان یکی از چند جنبش آزادی‌بخش در دوران ستم‌شاهی، به‌طور قطع یکی از مهم‌ترین عوامل پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ بود. کتاب دوست و همکار عزیز من یرواند آبراهامیان در مورد این سازمان یکی از مهم‌ترین تحقیق‌های موجود است. من از میان دوستان و همکلاسی‌های خودم هم در اهواز و هم در تهران و بعدها هم در میان شاگردانم در امریکا تعداد قابل توجهی از اعضای عادی مجاهدین خلق را به عنوان انسان‌هایی وارسته و مبارز و دلیر شناخته‌ام. ولی قدر مسلم آن است که بعد از انقلاب و در جریان حمله‌ی عراق به ایران، سران این سازمان با یکی از پلیدترین دشمنان مردم ایران علیه مردم ما وارد جنگ شدند. ولی بسیار مستقیم‌تر از سازمان مجاهدین خلق، خود سران جمهوری اسلامی در آن زمان بودند که این جنگ خانمان‌سوز را ادامه دادند و تحت لوای آن نیروهای مخالف خود را متلاشی کردند. درست است که این جنگ را صدام حسین با حمایت مستقیم امریکا و هم‌دستان اروپایی و منطقه‌ای‌اش شروع کرد نه ایران، ولی شخص آقای خمینی و دیگر سران جمهوری اسلامی (از جمله خود آقای موسوی که در آن‌موقع نخست‌وزیر بود) در ادامه‌ی این جنگ برای هشت‌سال سیاه مسئول بودند.

سازمان مجاهدین خلق، هم‌چنان خود جمهوری اسلامی، بازمانده‌ی سال‌های سیاه و نکبت‌بار و خشونت‌زا بوده است. جنبش سبز در واقع محل عبور و گذار ما از آن سال‌های تاریک است. در این گذار باید ذات خشونت را شناخت و تقبیح کرد و نه فقط یک تشکل سیاسی به‌خصوصی را

بنابراین اگر بنای ما باید براساس منطق درست «حقیقت و آشتی» باشد که باید هم باشد (چرا که تاریخ‌نگاری انتقام‌جویانه و منطق یک چشم در مقابل یک چشم به قول گاندی بعداز مدتی همه‌ی دنیا را کور می‌کند) خوب طبیعی است که همین منطق در مورد سازمان مجاهدین خلق هم صادق است، و به‌طور قطع در مورد اعضای عادی آن. سازمان مجاهدین خلق، هم‌چنان خود جمهوری اسلامی، بازمانده‌ی سال‌های سیاه و نکبت‌بار و خشونت‌زا بوده و هستند که جنبش سبز در واقع محل عبور و گذار ما از آن سال‌های تاریک است. در این گذار باید ذات خشونت را شناخت و تقبیح کرد و نه فقط یک تشکل سیاسی به‌خصوصی را. چون که «گر رسم شود که مست گیرند...» که از بالا تا پایین جمهوری اسلامی، باید «هر آن‌چه [از اصلاح‌گرا گرفته تا اصول‌گرا] هست گیرند.»

البته دلیل تبری جستن خانم رهنورد از سازمان مجاهدین خلق، همان‌طوری که خودت هم می‌دانی، آن است که دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی که از درک صریح جنبش سبز عاجز است یا آن را «فتنه» می‌خواند یا به امریکا و اسراییل وصل می‌کند و یا به مجاهدین (یا به‌قول خودشان منافقین که سرکار خانم رهنورد هم متاسفانه از همین لفظ تحقیرآمیز استفاده می‌کنند). حالا مسئله‌ای که برای خانم رهنورد اینجا پیش می‌آید این است که ایشان با این ذهن و زبان که برای برائت جنبش سبز از آن استفاده می‌کند چگونه می‌تواند در روی هزاران مادر داغدیده‌ی ایرانی که فرزندان‌شان عضو سازمان مجاهدین بودند و کشته شدند نگاه کند. بعضی مادران فرزندان شهیدشان را در باغچه‌ی خانه‌شان چال کرده‌اند از ترس جمهوری اسلامی. آیا خانم رهنورد می‌تواند در چشم این مادران نگاه کند و صرفاً چون که فرزندان‌شان جزو این سازمان مجاهدین بودند و نه آن سازمان مجاهدین به جگر گوشه‌های آنها منافق و کافرو ملعون و غیره بگوید.

آیا این در شان «بانوی سبز ایران» (به قول برخی از طرفداران ایشان) هست؟ به طور قطع نیست. اینجاست که می‌گویم مواظب زبان خودت باش که مثل زبان دشمنانت نشود. در این مورد هم زبان خانم رهنورد و زبان خانم فاطمه رجبی عین هم است که نباید باشد. اما دلیل این که چرا مجاهدین خلق تا این حد به قول تو «دمونایز شده‌اند» شاید این باشد که این سازمان مسلح چریکی، معتقد به جنگ مسلحانه کمر بسته بر براندازی جمهوری اسلامی، آینه‌ی تمام نمای خود جمهوری اسلامی است و در این مورد بخصوص دیوانه چو دیوانه بیند خوشش نیاید.

واقعیت امر آن است که نه فقط تفکر حاکم بر سازمان مجاهدین خلق که تفکر حاکم بر خود جمهوری اسلامی از بازماندگان فسیلی تفکر و عملکرد خشونت‌گرای انقلاب و جمهوری اسلامی هستند. مسئله‌ی ما امروز آن تفکر است و ضرورت عبور از آن. در جریان این عبور درباره‌ی تاریخ سی‌سال گذشته ماستمالی نمی‌توان کرد ولی به قول تهرانی‌ها «گیر» هم نباید داد

واقعیت امر آن است که نه فقط تفکر حاکم بر سازمان مجاهدین خلق که تفکر حاکم بر خود جمهوری اسلامی از بازماندگان فسیلی تفکر و عملکرد خشونت‌گرای انقلاب و جمهوری اسلامی هستند. مسئله‌ی ما امروز آن تفکر است و ضرورت عبور از آن. در جریان این عبور درباره‌ی تاریخ سی‌سال گذشته ماستمالی نمی‌توان کرد ولی به قول تهرانی‌ها «گیر» هم نباید داد. بازسازی جمعی گذشته‌ای مرگبار باید همیشه رو به آینده‌ای در تقدیر زندگی باشد.

ولی الان که می‌بینی تا خر کسی را می‌گیری و هرچقدر هم با ادب می‌پرسی آقاجان چرا انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاهی کردید؟ می‌گوید من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود ... و هی این روشنفکر دینی ما را به آن روشنفکر دینی و از این ستاد به آن کمیته پاس می‌دهد. عاقبت هم کاسه و کوزه‌ها را سر بیچاره‌ی بی‌زبان مجرد «دانشجویان» می‌اندازند. «دانشجویان» مجهول‌الهویه‌ی دانشگاه را تعطیل و تصفیه‌ی دانشگاهی و انقلاب فرهنگی کردند و نه «آقایان» روشنفکر دینی. تا به کسی هم می‌گویی کشتارهای دسته‌جمعی و قلع و قمع مخالفان چه، می‌گویند چریک‌ها هم همین‌طور بودند و مجاهدین هم همین‌طور و غلامحسین ساعدی هم خشونت را تئوریزه کرد و اسماعیل نوری علا در «ایرانشهر» چنان گفت و هادی خرسندی هم شعری آن‌چنانی گفت و اصلاً تقصیر فروغ فرخزاد بود که خواب امام دوازدهم را دید و قبل از او هم «پیر پائولو پازولینی» هم اصلاً فیلمساز خشنی بود و جنگ‌های صلیبی پس چه و امپریالیسم و صهیونیسم و بعد هم بگیر و برو تا هابیل و قابیل. یاد معلمی می‌افتم در دبستان فرخی اهواز زمان بچگی‌هایم که بنده خدا همیشه مسئله‌ی سوء هاضمه داشت و گه‌گاه صداهای ناهنجار سر کلاس از او ساطع می‌شد و بلافاصله تلاش مذبوحانه‌ای داشت تا با بلند بلند کف زدن و فریاد زدن «ساکت ساکت» شلوغش کند و آن صدا را مخفی کند. حالا از قضا ما بچه‌ها هم اصلاً سر و صدایی نکرده بودیم و تازه از کف زدن وفریادهای «ساکت ساکت» او متوجه می‌شدیم که بنده‌ی خدا باز هم سو هاضمه‌اش کار دستش داده است.

حالا هم ماییم و این رفقای اصلاح‌طلب شراب ترس محتسب خورده‌ی ما و سوء هاضمه‌ی فکری و اخلاقی آنها. بنابراین بله، همان‌طوری که تو می‌گویی، «ایجاد گفت‌وگو و به چالش کشیدن دیدگاه‌ها و روش‌های این گروه سیاسی راهی [بسیار] مناسب‌تر از حذف‌شان» است. این همان‌قدر در مورد سازمان مجاهدین صادق است که در مورد اصلاح‌گرایان و اصول‌گرایان و کل نظام جمهوری متحجر اسلامی.

ما داریم از انجماد به تبخیر می‌رسیم. در قطره‌های نامرئی این تبخیر ذهن تاریخی ما شعور مشترک جدیدی را خلق خواهد کرد. ۱۴۰۰ سال جنگ سنی و شیعه هم همین‌طور شروع شد. جنگ سنی و شیعه، اسلام را تضعیف نکرد تقویت کرد. ما باید یادمان باشد ولی محصول این نزاع فقط تقویت فقه و شریعت طرفین دعوا نبود، فلسفه هم بود و نیز عرفان. به تنوع و تکثر محصول این تنازع فکر کن

بنابراین راه حل پیشنهادی من به مجاهدین خلق، راه حال پیشنهادی من به کل نظام و نظامیان جمهوری اسلامی است. اول این‌که: جان مادرت «تفنگت را زمین بگذار/ که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار/ تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن/ من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن/ ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو ...» بعد هم آن که بینی و بین‌الله هرکسی هر کار پلیدی کرده در این سی‌سال گذشته بیاید بگوید و از درگاه ملت بخشنده‌ی ما طلب آمرزش کند تا همه با هم از اسب بلند حق به جانبی پیاده شویم و با هم پیاده راه برویم برای همه‌مان خوب است. هرکسی هم از این به بعد خواست به مجاهدین بگوید «منافقین» به او این ضرب‌المثل زیبای انگلیسی را بیاموزانیم که «کسی که در خانه‌ی شیشه‌ای زندگی می‌کند به دیگران سنگ پرتاب نمی‌کند.»

خیلی از اصلاح‌طلب‌هایی که به درستی از شرایط کنونی انتقاد می‌کنند هم‌زمان دو دهه‌ی اول انقلاب و نقض گسترده‌ی حقوق بشر در آن دوران را عصر طلایی می‌نامند یا وانمود می‌کنند که نقض حقوق مردم تنها از زمانی که ایشان در قدرت نبوده‌اند آغاز شده است. دلیل این جعل و تاریخ‌سازی و گسترش توهم چیست؟ آیا در این برهه از تاریخ، نقد صادقانه‌ی دو دهه‌ی اول پس از انقلاب ضروری است؟ جعل تاریخ و یا تاریخ‌سازی توسط اصلاح‌طلب‌ها چه خطراتی ممکن است برای جنبش سبز داشته باشد؟

این جعل تاریخ مرا اصلاً اذیت نمی‌کند. الان بین این دو جناح سر خلق دو خاطره‌ی متضاد از صدر انقلاب اسلامی دعواست. بگذار دعوا کنند. یکی از این خاطره‌ها رهایی‌بخش، دیگری واپس‌گرا، ولی هر دو انسجام مطلق تاریخ و تاریخ‌نگاری آنها را از درون از هم می‌پاشد. بگذار بپاشد. این برای همه‌ی ما خوب است. ما داریم از انجماد به تبخیر می‌رسیم. در قطره‌های نامرئی این تبخیر ذهن تاریخی ما شعور مشترک جدیدی را خلق خواهد کرد. تو می‌دانی که ۱۴۰۰ سال جنگ سنی و شیعه هم همین‌طور شروع شد. جنگ سنی و شیعه، اسلام را تضعیف نکرد تقویت کرد. ما باید یادمان باشد ولی محصول این نزاع فقط تقویت فقه و شریعت طرفین دعوا نبود، فلسفه هم بود و نیز عرفان. به تنوع و تکثر محصول این تنازع فکر کن.

انقلاب ایران اسلامی هم بود ولی انحصاراً اسلامی نبود. ناسیونالیسم ضد استعماری هم بود. سوسیالیسم جهان سومی هم بود

سئوال اصلی و مهم تو این است که: «آیا در این برهه از تاریخ نقد صادقانه‌ی دو دهه‌ی اول پس از انقلاب ضروری است؟» ضروری است. دیرهم هست. باید عجله کنیم . بگذار برای تو یک مثال بیاورم. موقعی که من و دوست و همکارم «پیتر چلکوسکی»، روی کتاب تصاویر و نشانه‌شناسی انقلاب کار می‌کردیم طبیعی است که حداکثر سعی ما این بود که تا حد ممکن جمیع جوانب این فرهنگ تصویری را مستند کنیم. از هر فرقه و گروهی در آرشیو ما بود. هنر ناسیونالیسم ضد استعماری، هنر سوسیالیستی جهان سومی، و البته هنر اسلامی. ما به عنوان دو محقق هیچ تعصبی به هیچ یک از این انواع هنر نداشتیم. آرشیومان را جمع می‌کردیم و تحلیل و نظرمان را پی می‌ریختیم (همان‌طوری که من بعدها در مورد سینمای فلسطین هم انجام دادم). بعد که کتاب ما تمام و چاپ شد، ما متوجه شدیم که جمهوری اسلامی تلاش گسترده‌ای کرد برای خاطره‌زدایی از این مدارک و خلق هنری انقلابی که صددرصد اسلامی باشد، بدون هیچ اعتنایی به جوانب غیر اسلامی این هنر. همین چندماه پیش حامد یوسفی کتاب ما را برداشت و کرد یکی از منابع مستند تلویزیونی محشری که روی هنر قبل از انقلاب برای بی‌بی‌سی درست کرد. دمش گرم! به خودش هم گفتم که بعد از مستند او من توانستم نفس راحتی بکشم که این حضار نتوانستند خاطره‌ی یک فرهنگ تصویری جهان‌شهری را با داغ و درفش و دروغ و دغل و علم و کتل «وزارت ارشاد و جمهوری اسلامی» مخدوش کنند و یک نسل از همه‌جا بی‌خبر به وجود بیاورند. ولی همان وزارتخانه‌ی عریض و طویل چه کار توانست بکند در محو و مخدوش کردن آن فرهنگ تصویری چند بعدی؟ هیچ.

حامد یوسفی باید هم سن و سال تو باشد. در همین جمهوری دروغ و دغل به دنیا آماده و بزرگ شده است. برو مستندش را نگاه کن حظ می‌کنی. باز هم برای تو می‌گویم: ما هیچ عنادی با جوانب اسلامی این هنر انقلابی نداشتیم و نداریم، همه را با کمال امانت جمع‌آوری و ضبط و تجزیه تحلیل کردیم. چرا که این هنر هم بخش ارجمندی از هنر انقلاب ماست. این آنها بودند که در حوصله‌ی تنگ‌شان و از تصوری که از «اسلام» دارند و برای یک «جمهوری اسلامی» لازم داشتند جایی برای ما ندارند. ملت ما و فرهنگ جهان‌شهری ما جای وسیعی برای حتی اسلام محدود و مسدود آنها دارد.

همین‌جا هم برای تو بگویم که حتی اسلام را همین‌طور مفت و مجانی به آنها نده. اسلام مردم ما خیلی ساده‌تر، وسیع‌تر، گشاده دست‌تر و زندگی بخش‌تر از اسلام تنگ‌چشم متشرعین است. اسلام مردم ما در بستر تاریخ روییده و در دل آرزومند مردمان ما ریشه دوانده است. اسلام آنها محصول قیل و قال حوزه‌های به قول خودشان «علمی» است و وسیله‌ای برای احراز و توجیه قدرت. ما برای اسلام «علمی» آنها جا داریم، آنها برای اسلام رها شده در بستر خلاق تاریخ و روان پرعطوفت مردم ما جا ندارند.

دموکراسی حداکثر و حداقل ندارد. به محض آن که دیدی کسی در حرف و کار دموکراسی دارد حداکثر و حداقل می‌کند و مسائل فرهنگی و حرف‌های ناموسی پیش می‌آورد فوری کلاهت را محکم بگیر. یکی می‌خواهد آن را بردارد. دموکراسی دموکراسی است. یا کامل است یا ناقص

یادت باشد حلاج و عین‌القضات و سهروردی را «سکولار»ها نکشتند. «روحانیون» وابسته به قدرت خلفا و سلاطین کشتند. بنابراین برای یک لحظه هم حتی نگذار آنها خودشان را در موضع دین و تو را در موضع ضد دین، خود را «روشنفکر دینی» و تو را «روشنفکر عرفی» و دیگر تضادهای مشابه قرار دهند. کی مرده و آنها را درموضع تعیین تکلیف دین و ایمان مردمان کرده است؟ آنها «جعل تاریخ» می‌کنند، ما دریچه‌ی تنگ‌نظری آنها را باز می‌کنیم و از پنجره‌ی وسیع‌تر و دوربین دقیق‌تری به تاریخ نگاه می کنیم. آنها می‌بازند. ما می‌بریم.

عده‌ای از اصلاح‌طلبان دینی مطرح می‌کنند که حداکثر دموکراسی ممکن در ایران مردم‌سالاری دینی یا همان مردم‌سالاری شیعی است و دلیلی که برای این ادعای خود می‌آورند این است که مردم ایران به‌شدت مذهبی و مسلمان هستند. به‌عنوان مثال اقای خاتمی اخیراً گفته‌اند که «دین در کشور ما جایگاه بسیار مهمی دارد و در تمامی جنبش‌های مدنی ایران و در مبارزه با استعمار و استبداد نقش کلیدی بازی کرده و انقلاب اسلامی ایران با محتوای بعثت نسبت نزدیکی دارد. روح فرهنگ ما اسلامی و شیعی است؛ البته این به این معنی نیست که غیر مسلمانان ایرانی یا مسلمان غیر شیعی نقش و اعتبار ندارند. همه‌ی ملت ایران و فرهنگ غنی ایرانی دارای حرمت و جایگاه وی‍ژه‌اند ولی حتی ایرانیان سنی و یا غیر مسلمان نیز به اهل بیت گرایش و علاقه‌ی خاصی دارند و قرائت اهل بیت از اسلام قرائتی است انسانی وعدالت محور.»

آیا انقلاب ایران اسلامی بود؟ آیا مردم ایران از سایر کشورهای جهان مذهبی‌تر هستند و آیا دین نقشی اساسی در مبارزات‌شان علیه استعمار و استبداد بازی کرده است؟ به نظر شما منظور آقای خاتمی از این که «انقلاب اسلامی ایران با محتوای بعثت نسبت نزدیکی دارد» چیست و آیا به نظرتان این ادعا درست است؟ آیا این بخش از گفته‌ی آقای خاتمی در واقع توجیه استبداد دینی و درجه‌ی دو سازی بعضی شهروندان غیر مذهبی و یا غیر شیعه و مسلمان نیست که «روح فرهنگ ما اسلامی و شیعی است؛ البته این به این معنی نیست که غیر مسلمانان ایرانی یا مسلمان غیر شیعی نقش و اعتبار ندارند. همه‌ی ملت ایران و فرهنگ غنی ایرانی دارای حرمت و جایگاه وی‍ژه‌اند ولی حتی ایرانیان سنی و یا غیر مسلمان نیز به اهل بیت گرایش و علاقه خاصی دارند؟»

من در مقاله‌ی «جنبش سبز اعاده فرهنگ جهان‌شهری ماست»، در واقع به این پرسش پاسخ مبسوطی داده‌ام. اولاً دموکراسی حداکثر و حداقل ندارد. به محض آن که دیدی کسی در حرف و کار دموکراسی (یعنی «مردم‌سالاری» یادت باشد) دارد حداکثر و حداقل می‌کند و مسائل فرهنگی و حرف‌های ناموسی پیش می‌آورد فوری کلاهت را محکم بگیر. یکی می‌خواهد آن را بردارد. دموکراسی دموکراسی است. یا کامل است یا ناقص. دموکراسی ناقص یعنی کلاهبرداری از دموکراسی. دموکراسی دینی و غیر دینی ندارد. دموکراسی دینی یعنی به جای آن که برای دموکراسی یک کلاه شرعی درست کنی برای شرع یک کلاه دموکراسی درست کنی. یک نفر را با این حرف‌ها می‌شود برای همیشه گول زد، همه را هم می‌شود یک بار گول زد، ولی همه را برای همیشه نمی‌شود گول زد.

کلیت فرهنگ جهان‌شهری ما که در چهار راه تندباد حوادث شکل گرفته است قابل تحلیل و نقصان به اسلام و طبقه‌ی روحانیون هم نیست

«مردم‌سالاری دینی» یا «مردم‌سالاری شیعی» هم می‌شود همان «جمهوری اسلامی» که به قول آیت‌الله منتظری نه جمهوری است نه اسلامی. «جمهوری اسلامی» عیناً مثل «دولت کلیمی» اسرائیل است. یکی اسلام و دیگری یهودیت را ملاک شهروندی درجه‌ی اول قرار می‌دهد. شما نمی‌توانید مدافع یک جمهوری اسلامی ولی مخالف اسرائیل باشید. این می شود یک بام و دو هوا. این حرف هم که «مردم ایران به شدت مذهبی و مسلمان هستند» اولاً مثل این است که بگوییم: «مردم اسرائیل به شدت مذهبی و کلیمی هستند.» فرقی در اصل غلط شکل‌گیری یک «دولت مذهبی» و در نتیجه اولویت قدرت برای روحانیون مسلمان شیعه در ایران و روحانییون کلیمی صهیونیست ندارد. بعد آن که این حرف از مقولاتی است که اثبات آن از نظر منطقی محال است؛ چراکه ما مردم ملاک مسلمانی خودمان را خلاصه نکرده به هیچ محضری نرفته و به هیچ منبع و مرجعی تفویض نکرده‌ایم و این ذهن متفقه و متشرع خود این آقایان است (و همه‌شان هم آقایانند) که فکر می‌کنند حوزه‌های به قول خودشان «علمی» و محصولات متخاصم و معاند آنها ملاک مسلمانی همه مردمند. نیستند.

هم امروز آقایان سروش و گنجی، یعنی دو مسلمان متدین معتقد مبادی آداب مسلمانی را برخی از روحانیون معتبر قم کافر و ملحد می‌دانند. این آقایان حتی بین خودشان هم نمی‌توانند موافقت کنند و تصمیم بگیرند که کی مسلمان است، کی کافر؛ چه رسد به این که برای بقیه‌ی ما خلق‌الله تکلیف دین و ایمان کنند. ما ایرانی‌های مسلمان بچه‌های ملای رومیم که از زبان خداوند به موسی کلیم‌الله (به موسی کلیم‌الله، یعنی به پیامبر برگزیده‌اش، نه به هر طلبه‌ی غوره نشده مویزی) گفت که به او هیچ ربطی ندارد ما بندگان او وی را چگونه عبادت می‌کنیم. «هندیان را هم زبان هند مدح/ سندیان را هم زبان سند مدح ... تو زسرمستان قلاووزی مجو/ جامه چاکان را چه فرمایی رفو.» داستان «موسی و شبان» مثنوی را برو دوباره بخوان و به آیت‌الله مصباح یزدی که هیچ به افلاطون هم اجازه نده که برای میلیون‌ها آدم تعین تکلیف کند کدام مسلمانند کدام نه.

اسلام به طور قطع جزء لاینفک فرهنگ سیاسی ماست، و چقدر هم خوب است که هست، و در این مهم حرمت نهاد روحانیت بر همه‌ی ما برای همیشه لازم و واجب است. در تاریک‌ترین ادوار تاریخ مردم ما این نهاد از دلیرترین و شریف‌ترین فرزندان ایران را برای حفظ حرمت و فرهنگ و اعتماد به نفس ما تولید کرده است

من همین الان به تو اعلام می‌کنم که من مسلمانم و مسلمانی مرا نه مرحوم آقای منتظری به من داده و نه آقای خامنه‌ای می‌تواند از من پس بگیرد. مسلمانی من مثل مسلمانی میلیون‌ها ایرانی دیگر محصول یک مادر شیعه‌ی متدین دائم‌الذکر و یک ملاجواد کور روشندل دلیری است که ماهی یک‌بار در تمام طول بچگی من می‌آمد خانه‌ی ما روضه‌ی سیدالشهدا می‌خواند، جواب مسائل شرعی مرحوم مادرم را می‌داد و بعد هم می‌نشست برای ما بچه‌ها از رضاشاه و انگلیسی‌ها می‌گفت تا برسد به پسرش و امریکایی ها، و بعد هم عصازنان برای همه ما دعای خیر می‌گفت و می‌رفت تا ماه بعد. تمام کودکی و نوجوانی من مملو از خاطرات خوب و ماندگار از همین ملاجواد است (که از قضا اگر روزی که برای روضه به خانه‌ی ما آمده بود و پدرم هم خانه بود با هم بحث‌های داغ سوسیالیستی می‌کردند. تنها نقطه‌ی توافق‌شان هم جمال عبدالناصر بود!) بعد از قریب ۶۰ سال زندگی هم لحظه‌ای روحانی‌تر و مقدس‌تر از آن موقع نمی‌شناسم که یادم بیاید مادرم مقنعه‌ی سفیدش را می‌بست، چادر نمازش را سرش می‌کرد، و در گوشه‌ی اتاق‌نشیمن ما «قد ﻗﺎﻣﺖ ﺍﻟﺼﻼﺓ» می‌گفت. چگونگی مسلمان بودن ما هم به خودمآن مربوط است و افلاطون هم حق سین جیم ما را ندارد که ما چگونه مسلمانی هستم یا اصلاً مسلمان هستیم یا نیستیم.

حکایتی است که در مذهبی که در آن ما به «تقیه» قایلیم کسی بخواهد مسلمان بودن را حد دموکراتیک بودن ما وضع کند

همین جا هم بگویم که به نظر من مسخره است که کسانی مثل طارق علی حتی وقتی که علیه اسلام‌ستیزی مطلبی می‌نویسند، اول خود را موظف می‌دانند که اعلام کنند که البته آنها خود مسلمان نیستند و سکولار و اتیست هستند و پدر و مادرشان هم سکولار و اتیست بوده‌اند. این مثل آن می‌ماند که یک سیاه پوست آمریکایی مثل کرنل وست یا هنری لوییس گیتس در اول مقاله‌ای که علیه نژادپرستی می‌نویسند، توضیح بدهند که البته هم خودشان سفیدپوست هستند و هم پدرومادرشان سفیدپوست بوده‌اند. یا یک فمینیستی مثل زیلاه ایسنستین یا گایاتری اسپیواک مقاله‌ای علیه پدرسالاری بنویسد و در ابتدای مقاله‌ی اول توضیح بدهد که البته نه خودش زن است و نه پدرومادر او زن بوده‌اند و قس علی‌هذا. اختیار هویت ما همه در دست خود ما نیست. مگر آن که آدم کلاش حقه‌باز و فرصت‌طلبی باشد مثل ابن وراق یا آیان هیرشی علی و از مرض اسلام هراسی سواستفاده کند که مطلب دیگری‌ست.

ما نمی‌توانیم اجازه بدهیم که هویت ما را سیاسیون جاه‌طلب، آدم‌های فرصت‌طلب و یا نژادپرستی غالب بر فرهنگ‌ها تعیین کند. تسلط و اراده‌ی ما بر هویت‌مان خود محل قیام ما علیه ظلم باید باشد.

از تمام این حرف‌ها گذشته، ما به دنبال ساختن یک جمهوری مردم‌سالار مبتنی بر اصل حقوق حقه و بلافصل شهروندی همه‌ی ایرانیان هستیم. این و مسائل متافیزیکال الی غیر النهایه را به آن هدف چه کار؟ حکایتی است که در مذهبی که در آن ما به «تقیه» قایلیم کسی بخواهد مسلمان بودن را حد دموکراتیک بودن ما وضع کند. حالا تو اصلاً از این معضل منطقی بگذر و فرض کن مسلمانی همه‌ی ما را با یک قالب کلوچه‌پزی واحدی از خمیر واحدی ساخته‌اند. این چه ربطی به حد آزادی‌خواهی یا ماهیت دموکراتیک جمهوریت ما دارد؟ جمهوری مردمی مسلمان که نباید جمهوری اسلامی باشد، یا مردم‌سالاری مردمی متدین مردم‌سالاری دینی، و یا دموکراسی شیعیان دموکراسی شیعی. اکثر مردم امریکا مسیحی‌اند، بسیارشان هم بسیار معتقد و مؤمن و کلیسا برو. آیا قانون اساسی و ساختار جمهوری آنها مسیحی است؟ اکثر مردم هند هندو و جمع کثیری از آنها هم مسلمانند. آیا دموکراسی آنها به مرزهای متافیزیک و یا به باورها و آیین‌های هندوییسم یا اسلام محدود است؟

من نمی‌دانم این آقایان خودشان ناهار تشریف برده‌اند بیرون یا ما را به قول تهرانی‌ها سر کار گذاشته‌اند. بله اکثر مردم اسرائیل کلیمی‌اند و دولت آنها هم دولتی کلیمی است و خودشان هم به خودشان صهیونیست می‌گویند. پس لابد مدل مورد نظر این آقایان برای جمهوری اسلامی و دموکراسی دینی همان اسراییل است؛ که هست. این هم از این. و اما راجع به فرمایش آقای خاتمی: علی‌رغم نهایت احترام و علاقه‌ی قلبی من به ایشان (که البته من بسیار خوشحالم ایشان به جای آقای موسوی نبود وگرنه فردای روز انتخابات ایشان تبریکات صمیمانه عرض می‌کرد و قال قضیه را می‌کند) این حرف که «دین در تمامی جنبش‌های مدنی ایران و در مبارزه با استعمار و استبداد نقش کلیدی بازی کرده»، اولاً بخشی از واقعیت است و نه همه‌ی واقعیت و بعد هم به هیچ وجه دلیلی برای اسلامی بودن جمهوری ما و یا محدودیت دینی دموکراسی خواهی ما نمی‌تواند بود.

اسلام مردم ما در بستر تاریخ روییده و در دل آرزومند مردمان ما ریشه دوانده است. اسلام آنها محصول قیل و قال حوزه‌های به قول خودشان «علمی» است و وسیله‌ای برای احراز و توجیه قدرت. ما برای اسلام «علمی» آنها جا داریم، آنها برای اسلام رها شده در بستر خلاق تاریخ و روان پرعطوفت مردم ما جا ندارند

مگر ناسیونالیسم ضد استعماری دویست‌سال گذشته‌ی ما، به خصوص در جریان ملی شدن صنعت نفت، «در تمامی جنبش‌های مدنی ایران و در مبارزه با استعمار و استبداد» در دویست سال گذشته نقش نداشته؟ مگر تفکر و عملکرد سوسیالیسم مبارز و مترقی، به خصوص در قالب حزب توده و بعد هم چریک‌های فدایی خلق، «در تمامی جنبش‌های مدنی ایران و در مبارزه با استعمار و استبداد» چغندر بوده؟ ما در بین تذکره‌نویسان علمای شیعه‌ی عالم رجال سرشناسی داریم به اسم قاضی نورالله شوشتری مشهور به «شهید ثالث» صاحب «مجالس‌المومنین»؛ خدایش بیامرزاد، مرد شریف و فقیه اصولی و متکلم جدلی و شاعر بزرگی بود که بالاخره جانش را هم روی تعصب ضد سنی‌اش از دست داد. از کرامات این قاضی نورالله ولی یکی هم آن است که از آدم ابوالبشر تا «فیدل کاسترو» و «مادر ترزا» و «مهاتما گاندی» را هم بدهی دست او یک جوری از آنها یک شیعه‌ی دبش قمه‌کش اثنی‌عشری می‌سازد. این هم حالا شده حکایت این رفقای اصلاح‌گرا و اصول‌گرای زعمای جمهوری اسلامی که از زمین و زمان شیعه و مسلمان می‌سازند، و اگر کسی هم شیعه و مسلمان نبود حتما «دشمن» است و «محارب».

همین‌جا هم باز بگویم که معنی این حرف من این نیست که خیر ما ایرانی‌ها همه «سکولار» و بازماندگان کوروش کبیر و از این حرف‌ها هستیم. اسلام به طور قطع جزء لاینفک فرهنگ سیاسی ماست، و چقدر هم خوب است که هست، و در این مهم حرمت نهاد روحانیت بر همه‌ی ما برای همیشه لازم و واجب است. در تاریک‌ترین ادوار تاریخ مردم ما این نهاد از دلیرترین و شریف‌ترین فرزندان ایران را برای حفظ حرمت و فرهنگ و اعتماد به نفس ما تولید کرده است. یعنی تو برای یک لحظه هم نگذار این تجربه‌ی زشت و پلید سی‌سال گذشته‌ی جمهوری اسلامی کل نهاد شریف و دلیر روحانیت را در ذهن تو لکه‌دار کند.

ما، من و تو، همه‌ی ما، دقیقاً چون که از این طبقه نیستیم، و دقیقاً چون که در خارج از ایران زندگی می‌کنیم و نفرت به این طبقه که ریشه در اسلام‌هراسی مزمن فرهنگ‌های اوریانتالیست و نژادپرستانه دارد، و نیز درست در این لحظه‌ی تاریخی که پلیدترین آدم‌ها هم در کشور ستم‌زده‌ی ما از همین طبقه بیرون زده‌اند، ما وامدار تاریخ و متکلف به تمامیت فرهنگ‌مان هستیم که حرمت نهاد روحانیت را هرگز از یاد نبریم. این جوک‌های سخیف درباره‌ی «آخوندا» یا درباره‌ی لباس و موی سر احمدی‌نژاد یا «ساندیس» که مرتب از سوی لس‌آنجلس و تجریش ذهن برخی ایرانیان سرازیر می‌شود یادت باشد و این تنفر از روسری (نه ازصرف روسری بلکه از روسری اجباری) و از این که آذر نفیسی دارد از ندا آقاسلطان برای ما یک «پرنسس دایانا» درست می‌کند. ولی درعین حال بدون کوچک‌ترین تردیدی باید بدانیم که کلیت فرهنگ جهان‌شهری ما که در چهار راه تندباد حوادث شکل گرفته است قابل تحلیل و نقصان به اسلام و طبقه‌ی روحانیون هم نیست. بنا براین در جواب سئوال «آیا انقلاب ایران اسلامی بود؟» جواب من همان‌طوری که می‌دانی این است که انقلاب ایران اسلامی هم بود ولی انحصاراً اسلامی نبود. ناسیونالیسم ضد استعماری هم بود.

سوسیالیسم جهان سومی هم بود. در جریان یک سری بحران، از بحران گروگان‌گیری تا بحران جنگ، تا بحران حمله‌ی اسرائیل به لبنان، تا بحران دولت غاصب اسراییل و سرزمین ربایی‌شان، تا بحران سلمان رشدی، جملگی مواردی اساسی بوده است که طی آن جمهوری اسلامی نیروهای مخالف و صداهای مختلفی را که جزء لاینفک همین فرهنگ سیاسی ما هستند قلع و قمع کرد که امروز این آقای عطاالله مهاجرانی نمونه که ظاهراً هنوز هم در ذهن و زبانش هم‌چنان وزیر تبلیغات جمهوری اسلامی باقی مانده است راست راست راه برود و بگوید که انقلاب ما اسلامی بود که مخالفان بسیاری هم داشت. این شیپور را از در گشادش زدن است و اسب‌ها را پشت سر درشکه بستن.

خیر، انقلاب شکوهمند مردم ما متشکل از طیف وسیعی از عقاید و احزاب بود که آن فرهنگ سیاسی چند صدایی و آن انقلاب ناشی از آن را اسلامیون زرنگی و تردستی و چشم‌بندی کرده از بقیه‌ی مردم ما کش رفته و دزدیدند و حالا هم دارند (به‌قول آن شعار زیبای جنبش سبز) باهاش به ما پز می‌دن؛ یعنی درست همان کاری را که جنبش سبز می‌گوید جناح احمدی‌نژاد با رای مردم ما کرد. ولی مادام که این حضار از اصول‌گرا گرفته تا اصلاح‌گرا مشغول حکومت بر مردم ستم کشیده ما بودند و قدرت را بین خودشان چپ و راست تقسیم می‌کردند، چهار تا ایرانی هم در چهار گوشه‌ی دنیا که از انقلاب‌های مکرر و کریه فرهنگی نکبت‌بار و تصفیه‌های ظالمانه‌ی دانشگاهی و اعدام‌های دسته‌جمعی قصر در رفته‌اند تمام این مطالب را مو از ماست کشیده، مطالعه کرده و کتاب‌ها و مقالات نوشته‌اند و الان هم دارند به نسل بعدی منتقل می‌کنند تا این کلاشان سیاست‌باز دروغ‌گو، تاریخ و فرهنگ ما را تحریف نکنند تا چند صباحی باز هم در قدرت باقی بمانند.

همان‌طوری که در اول همین مصاحبه هم گفتم تمام تلاش‌ها و علم و کتل وزارت فرهنگ و ارشاد اسامی هم دو پول ارزش ندارد و خود تو مثل تمام نسلت، از طرفداران احمدی‌نژاد گرفته تا طرفداران موسوی، خیلی هم خوب تاریخ ما را به یاد دارید و گول این سیاست‌بازان کم‌سواد را هم نمی‌خورید. قبول داری؟

بله؛ قبول دارم. ممنون از وقتی که در اختیار من گذاشتید.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
«جنبش سبز ملک شخصی احدالناسی نیست»

نظرهای خوانندگان

چه جمله زیبایی:"خیر، انقلاب شکوهمند مردم ما" خیر شکوهمند نبود بلکه در قرن 20 در دو کشور ...زیاد بود و در این دو کشور نیز انقلاب شد: روسیه و ایران و هر دو کشور به قهقرا رفتند. نگاه کنید به روسیه ، اگر این کشور مثل ایران نفت نداشت مردم شکو همندش علف می خوردند.

-- شاهرخ خان ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:02 PM

جناب آقای حمید دباشی جهان شهری! فرموده اید: "حرمت نهاد روحانیت بر همه‌ی ما برای همیشه لازم و واجب است." اگر دوست دارید حرمت بگذارید، بگذارید. بقیه که باشند که بخواهند در برابر شما بایستند. اما روشن کنید که "ما" یعنی چه کسانی؟ اگر منظورتان من و امثال من هستیم که باور کنید کم هم نیستیم و وقتی بخواهیم از قول خودمان سخنی بگوییم ناچاریم بگوییم: "ما"، حاشا و کلا که با شما موافق باشیم؛ چه برسد که فرموده ی جنابعالی را بر خود "لازم و واجب" فرض کنیم. این بود منظورتان از "فرهنگ جهان شهری" که شما امر بر واجب و لازم کنید و ما نیز سمعا و طاعتا؟ خیر قربان. به قول اهالی تهران:"آن ممه رو لولو برد". این گونه سخن گفتم که خدای ناکرده نامفهوم نباشد از برایتان. چون در هر سه بخش مصاحبه تان پر بود از این عبارات ...
در مورد الباقی گفته هایتان در هر سه بخش، که با دقت مطالعه شد، پاسخ این "ما" که هر چقدر هم کم باشد باز هم "ما"ست، چیزی شبیه به اعتراض مان به دستور اطاعت "لازم واچب"ی است که در بالا بیان شد. به قول ملای روم:
باقی این غزل را ای مطرب شریف
زینسان همی شمار که زینسانم آرزوست

-- مهرداد ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:02 PM

عجیب است که با بیشتر فرمایشات آقای دباشی موافقم ولی به طور غریبی از نام بردن ایشان ازشخصیت های دیگر مثل آذر نفیسی یا عباس میلانی و ... و کوبیدن آن ها احساس بدی بهم دست داد.
نه به این خاطر که عهد اخوت بسته ام با آنها بلکه راوی را به نظر خواننده کوچک تر و موضوع بحث را شخصی جلوه می دهد.
در حالی که باور دارم این گونه نبوده است و ایشان به نکات درستی اشاره می کنند.ای کاش می توانستیم بدون آزار و طعنه فقط دیدگاه هایمان را بیان کنیم و حتما مخاطبان بیشتری به حرف های مان فکر می کردند.

-- مریم از تهران ، Aug 15, 2010 در ساعت 03:02 PM