نبرد نخبگان بر سر قدرت یا آزادی؟محمود دلخواسته«امور بسیار مهم و غیر قابل پیشبینی و نیز اشتباهات بسیار اساسی از طرف دولت بازرگان و بنیصدر باید رخ میدادند تا استبداد بتواند دوباره خود را بازسازی کند.» اگر فرضیهی نظر مثبت آقای خمینی به بنیصدر و اثر آن در رای مردم را در نخستین انتخابات ریاستجمهوری بپذیریم، این پرسش مطرح میشود: چرا نامزدها و احزاب دیگر با اطمینان از شکست خود، پذیرفته بودند در مسابقهای شرکت کنند که از قبل میدانستند آن را باختهاند و بدینوسیله انزوا و نداشتن حمایت مردمی خود را از طریق ارقام، در معرض دید جهانیان قرار دهند؟ امور واقع به ما میگویند که این فرض نمیتواند صحیح باشد. یکی این که همهی احزاب و شخصیتهای شرکتکننده در نخستین دورهی انتخابات ریاست جمهوری، بهخصوص حزب جمهوری اسلامی، به جد و با بهکارگیری تمامی قوای خود سعی کردند که نامزدهای خود را از صندوق بیرون بیاورند. حتی سران این حزب، هیچ ابایی نداشتند از این که بگویند مانع انتخاب بنیصدر خواهند شد. در غیر این صورت توضیح قانعکنندهای برای تبلیغات شدید و سیستماتیک خود با بهرهگیری از امکانات عظیمی که در اختیار داشتند (ازجمله صداوسیما، روزنامهها و مجلات، نمازهای جمعه و اکثریت مساجد) علیه بنیصدر وجود ندارد. آقای بهشتی که از همان آغاز، قبای ریاستجمهوری را تنها در تن خود میتوانست ببیند، گفته بود: یا انتخابات نمیشود و یا بنیصدر رییسجمهور نمیشود.1 بعد که آقای خمینی با نامزدی آقای بهشتی مخالفت کرد،2 آقای جلالالدین فارسی به علت این که ایرانی نبود خود را کنار کشید و آقای حبیبی نامزد حزب شد، رهبران حزب جمهوری اسلامی متوجه شدند که امکان دارد پیروز نشوند و برنامههایی برای اختلال در روند انتخاب بنیصدر تهیه کردند. بنیصدر میگوید: «بعد که من داوطلب شدم آمدند به من گفتند (از داخل حزب جمهوری هم آمدند و گفتند) که آنجا کسانی ... گفتهاند که اگر خود ما نمیشویم به هیچ قیمت نباید بگذاریم که فلانی بشود. ما که به شما ماست ترشی نفروخته بودیم. چرا بههیچ قیمت تا اینجا بروی؟»3 در این راه، از کارشکنی در سخنرانیهای بنیصدر تا تهدید به کشتار در زاهدان و ترسانیدن بنیصدر از ترور پیش رفتند.4 حربهی ضد ولایت فقیه بودن بنیصدر نیز تا لحظهی آخر رها نشد. جالب است آقای خامنهای در پاسخ به اعتراض بنیصدر به «اینگونه بیاخلاقیها» گفته بود: «این خلاف اخلاق است که شما چنین ظنی را در مورد ما میبرید.» یک روز بعد اما همین موضوع تحت عنوان «هوشیاری انقلابی و انتخابات ریاست جمهوری»، موضوع سرمقالهی روزنامهی جمهوری اسلامی میشود: «... بنابراین اهالی شهرستانها لازم است از نماینده خود در مجلس خبرگان بخواهند که برای آنها توضیح دهد که موضع آن دسته از کاندیداهایی که عضو مجلس خبرگان بودهاند در مقابل اصل ولایت فقیه چه بوده و اصولاً آیا کسانی که ولایت فقیه را دیکتاتوری میدانسته و معتقد به دموکراسی غربی (که فقط میتواند مرگ انقلاب را نوید دهد) بودهاند میتوانند رییسجمهور کشور انقلابی ایران بشوند؟ آیا تجربهی مصدق و آلنده بس نیست؟»5 بنابراین نمیشود گفت که حزب جمهوری اسلامی در حالی امکانات عظیم خود را بر ضد بنیصدر و نیز به نفع نامزدهای خود به کار گرفته بوده که میدانسته بنیصدر نامزد مطلوب «امام امت» و بنابراین «امت» است و بنابراین مهر پیروزی وی از قبل در شناسنامهی جمهوری اسلامی زده شده است. چراکه بنابراین تنها عرض خود است که دارد میبرد و زحمت دیگران را قدری افزون میکند. میتوان همهی این دلایل را کنار گذاشت و بحث را به صورت فرضی پیش برد: اگر قبول کنیم که اکثریت جامعه بر این باور بود که میل آقای خمینی به بنیصدر است و چنین باوری در رای بخش وسیعی از مردم به بنیصدر موثر بوده، باید گفت این نظر تنها زمانی میتواند از صحت برخوردار باشد که بپذیریم هنوز تصویری که جامعه از آقای خمینی تهران داشته تا حد زیادی مطابق همان تصویری بوده که از آقای خمینی پاریس داشته است.
یعنی همان خمینیای که میزان را رای مردم میدانست، نظام آینده را نظامی دموکراتیک و آزاد تعریف میکرد و خواهان عدم دخالت خود و روحانیان در قدرت بود. پس منطقی بهنظر میرسید که در اذهان مردم، بنیصدر بهعنوان مدافع چنین نظامی وارد انتخابات ریاست جمهوری شود. نمیشود اما هم به بنیصدر بهعنوان مدافع چنین نظامی رای داد و هم گفت، مردم این رای را بهخاطر نظر کسی دادهاند که در همان زمان چنین نظامی را دشمن اسلام ذکر میکرد و بهطور علنی هم مدافع اعدامهای خودسرانه و نیز خواستار قدرتیابی روحانیان بود. برای مثال آقای خمینی در ۲۲ اسفند سال ۱۳۵۷ چنین میگوید: «به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت ما را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم، آنهایی را که صحبت ملی و دموکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم.»6 زمانی که آقای خمینی بهطور علنی تمایل خود را به حزب جمهوری و بنابراین نظام استبدادی نشان داد، از درجهی محبوبیتش بهشدت کاسته شد و این بنیصدر بود که محبوبیتی روزافزون بهخصوص نزد جوانان یافت. بههمین علت بود که وقتی بنیصدر با استفاده از حق قانونی خود از مجلس خواست تا با رفراندم موافقت کند تا مردم بین او و حزب جمهوری یکی را انتخاب کنند، با وی در دو نوبت مخالفت کردند. اگر با نظرات و شواهدی که تا اینجا عرضه شد موافق باشیم، میتوانیم بپذیریم: الف: رای به بنیصدر، نه رای به خمینی، بلکه رای به اندیشهی راهنما و اهدافی بود که جامعهی ایرانی سال ۱۳۵۷ برای استقرار آن، که همان استقرار آزادی در سرزمینی مستقل و دارای عدالت اجتماعی بود، دست به انقلاب زده بود و حال در مقابل حزبی با تمامی ویژگیهای استبدادی، آن را در خطر میدید. نباید این واقعیت را هم نادیده گرفت که بنیصدر بهعنوان یک فرد مسلمان و آشنا به علوم انسانی جدید، از توانایی زیادی برای انتقال اعتماد به نفس به جامعهی ایرانی برخوردار بود. همین او را در موقعیتی قرار داده بود که برخلاف اکثریت روشنفکران آن زمان، به راحتی توانایی ایجاد ارتباط نزدیک با تمامی طبقات و اقوام ایرانی را داشته باشد و در اجتماعات بزرگ مردمی با اعتماد به نفس، زبان و بيان انتقادی خود را برای طرح افکارش بهکار گیرد. ب: مشروعیتِ زادهی انقلاب تنها در وفاداری به این اندیشهی راهنما و اهداف بود که حاصل میشد و تخطی از آن خود بهخود، سبب سلب مشروعیت میشد. ج: کسانی که این نظر را مطرح میکنند که جامعهی ایرانی میدانست چه میخواهد ولی نمیدانست چه میخواهد، نظر خود را بر دور زدن کودتای خرداد ۶۰ و ابعاد واقعی آن بنا کردهاند. نبرد نخبگان بر سر قدرت یا آزادی؟ تجزیه و تحلیلهای سیاسی هنگامی که فقط از نقطهنظر فلسفهی قدرت صورت میگیرد و بر این پیشفهم استوار است که همهی رقابتهای سیاسی چیزی جز رقابت بر سر تصاحب قدرت نیست، تا حد زیادی میتواند گمراهکننده باشد و در درک سیاسی جامعه زوایای کوری ایجاد کند و مانع فهم تحلیلگر از ریشهیابی در مورد رخدادهای سرنوشتساز سیاسی باشد. تمرکز صرف بر پارادایم قدرت در فهم نقشی که هر بازیگر عرصهی عمومی بازی کرده است در واقع به مانعی برای دیدن امور واقع بدل میشود. البته ناگفته نماند روش تجزیه و تحلیل بر اساس ثابت تلقی کردنِ پارادایم قدرت که روش غالب در تحقیقات سیاسی امروزی است، بیشتر اوقات از توانایی توصیفی و توضیحی بسیار بالایی برخوردار است. شاید به این علت که گفتمانهای حاکم بر تحلیلهای سیاسی امروزی، اغلب از سیاست درکی و تعریفی جز مبارزه برای کنترل و مدیریت قدرت ندارند. بنابراین هر برخورد و مبارزهای را درون این پارادایم است که تحلیل و تفسیر میکنند. مشکل این دیدگاه از زمانی شروع میشود که صاحبان یک اندیشه یا باورمندانی- هرچند در اقلیت - در جامعه پیدا شوند که هدف فعالیت سیاسی را آزادی و گسترش آزادیها و نه قدرت میبینند، و از اینرو در عمل در فضای سیاسی به اجبار به رقابتی سرنوشتساز با کسانی برمیخیزند که از سیاست جز قدرت نمیفهمند. در حوزهی اندیشهی سیاسی پس از انقلاب ۵۷، بیتوجهی به اندیشهای که قادر به تفکیک این دو گفتمان در میان بازیگران عرصهی سیاسی آن دوران باشد، باعث شده است که بسیاری از دانشمندان سیاسی که بعضیشان، هیچگونه نفعی هم در همراهی با روایت رسمی این دوران ندارند، بدون داشتن دیدی انتقادی، همراه قرائت رسمی شوند. بهعبارت دیگر این کسان هرچه در این دوران از تاریخ انقلاب میبینند چیزی جز دعوای قدرت نیست. بنابراین، برای مثال، وقتی به این گزارهی عمومی میرسند که انقلاب ۵۷ مسالمتآمیز بود (پیروزی گل بر گلوله) به ناچار به ضد و نقیضگویی میافتند. از دید صاحب این قلم، فهم و توضیح جریانها و برخوردهای دوران سیماههی اول انقلاب که یکی از حساسترین و سرنوشتسازترین دوران انقلاب است، بدون تفکیک میان این دو گفتمان و مهمتر از آن بدون شناسایی حاملان آنها گمراهکننده است. سرنوشتسازترین دوران از این نظر که از منظر اصالت آزادی و اختیار آدمها، نتیجهی برخوردهای این دوران، به هیچوجه از قبل بر سنگ نوشته نشده بود و پیروزی جبههی استبدادی بر جبههی مردمسالار سرنوشتی محتوم نبود. گفتنی است تحلیلهایی که در درون گفتمان قدرت در توضیح این دوران انجام شده است ظهور و وجود آزادیهای وسیع و گستردهی سیاسی بعد از انقلاب را نه ترجمان اهداف و اندیشهی راهنمای انقلاب، بلکه نتیجهی «خلا قدرتی» میدانند که در اثر سقوط رژیم سلطنتی ایجاد شده و استبداد مذهبی هم هنوز خود را مستقر نکرده بود. از این منظر است که بسیاری از پژوهشگران، استبداد بعد از انقلاب ایران را «اجتنابناپذیر» میدانند. برای مثال، فرد هالیدی مینویسد: «به معنای واقعی کلمه، انقلاب ایران، انقلابی ارتجاعی بود و به کلام (نویسنده: ارتجاعی) معنای واقعی آن را بهگونهای شگفتانگیز که همان بازگشت به نظم قبلی بود، بازگرداند.»7 آقای غلام افخمی نیز تا آنجا پیش میرود که حتی عنوان کتاب خود را «انقلاب ایران: غریزهی مرگ در سطح ملی» نامگذاری میکند.8 این در حالیست که ایشان در جایی دیگر از کتاب خود میپذیرد که استقرار آزادیها از اهداف انقلاب بوده است ولی برای فرار از این تناقضگویی میگوید به علت نبودن اجماع فرهنگ سیاسی آن از قبل محکوم به شکست بوده است.9 همانگونه که در سطرهای بعدی خواهیم دید، امور واقع (Facts) به ما میگویند که هیچگونه جبریت و تقدیر ازلی در ایجاد استبداد بعد از انقلاب وجود نداشت. توصیف میشلت ( Michelet)، تاریخدان مشهور فرانسوی از انقلاب فرانسه بعد از سقوط سلطنت بوربونها در سال ۱۷۸۹، انگار که وصف حال زمان بعد از سقوط استبداد سلسلهی پهلوی است: «در آن روز همهچیز شدنی بود ... آینده حال شده بود ... بدینمعنا که زمان دیده نمیشد، هرچه بود نور درخشان ابدیت بود.»10 به بیان دیگر: «در لحظه و در جریان تولد انقلاب هیچ چیزی را نمیتوان گفت حتمیالوقوع و اجتنابناپذیر است. در لحظات انقلاب معمولاً فضا باز و گشوده میشود و سرشار از امکانات مختلف است. بر این قرار، تمرکز پژوهشگر انقلاب بر آنچه در تحلیل خود پیشاپیش حتمی و اجتناب ناپذیر میپندارد بیتوجهی به خود روند وقوع انقلاب و لحظات واقعی این رخداد است. این نوع نگاه به پدیدهی انقلاب، پژوهشگر را نسبت به همهی این راهها و امکانات موجود در زمان حال انقلاب نابینا میسازد.»11 امور بسیار مهم و غیر قابل پیشبینی و نیز اشتباهات بسیار اساسی از طرف دولت بازرگان و بنیصدر باید رخ میدادند تا استبداد بتواند دوباره خود را بازسازی کند. مردمسالاری در برابر استبداد همانگونه که پیش از این ذکر کردم، آقای خمینی که در بیشتر از ۱۲۴ مصاحبه و نیز سخنرانیهای بسیار در نوفل لوشاتو و هم از صحه گذاشتن بر پیشنویس قانون اساسی، خود را متعهد به استقرار نظامی دموکراتیک بدون ولایت فقیه کرده بود، بعد از سرنگونی نظام استبدادی سلطنتی، با وجود این که در آغاز کار به علت محبوبیت، نفوذ، تخصص و دانش مهندس بازرگان خود را مجبور یافت تا وی را به نخستوزیری دولت انقلاب منصوب کند، ولی در همان فرمانی که برای این کار صادر کرد، اولین قدم را برای راهاندازی سلطنت روحانیت برداشت؛ آنجا که وی فراتر از رای مردم، سخن از «حق شرعی» خود برای انتصاب به میان آورد، و دولت بازرگان را «دولت شرعی و دولت امام زمان» نامید.12
زمانی که آقای رفسنجانی مطلع میشود که آقای خمینی حکم را به صادق قطبزاده داده تا بخواند، در اعتراض عمامهاش را در برابر خمینی به زمین میزند. در نتیجه قطبزاده، حکم را به او میدهد تا بخواند.13 در اینجاست که شاید بشود عقبنشینی سمبلیک «کلاهیها» در برابر «عمامهایها»یِ هوچیگر و قدرتطلب را ملاحظه کرد. این در حالی بود که از قبل بعضی از نزدیکترین همفکران مرحوم بازرگان، مانند آیتالله طالقانی و زنجانی به او هشدار داده بودند که نخستوزیری را نپذیرد زیرا «این آقایان وفا و صفا نخواهند داشت.»14 هنوز بر نویسنده معلوم نشده که چرا مرحوم بازرگان به جای همکاری با یارانی مانند طالقانی و آیتالله زنجانی که از حمایت بسیار وسیع مردمی برخوردار بودند و در صداقت و باورشان به مردمسالاری شک و شبههای وجود نداشت، کار با کسانی را پذیرفت که قابل اعتماد نبودند تا جایی که بعد بگوید: «دوستان و من هم غافل از این بودیم که بعداً با ما چه معامله خواهند کرد و مرا بطور موقت برای جلب اعتماد مردم و خارج و اعتبار انقلاب بهعنوان نردبان قدرت در آنجا میگذارند و راه و برنامه خودشان را گامبگام دنبال خواهند کرد.»15 یا این که بگویند: «دوستان و خود من در چنان اوضاع و احوال وظیفه شرعی و ملی خود میدانستیم که شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنیم.»16 بهنظر دلیل قابل پذیرشی نمیآید، به این دلیل که همان احساس وظیفهی شرعی و ملی میتوانست دلیل خوبی برای همکاری جدی برای تشکیل شورای انقلابی باشد که معرف وحدت همهی اقشار کشور و حداقل معرف نمایندگان کسانی است که بر خط استقلال و آزادی کشور پا بر جا مانده، مبارزه کرده و امتحان خود را پس دادهاند. در اینصورت دیگر امکان این که وی بهعنوان «نردبان قدرت» مورد استفاده قرار بگیرد هم به حداقل ممکن میرسید.17 در هر حال اولین اشتباه استراتژیک آقای بازرگان، پذیرفتن چنین حکمی بود که در آن مشروعیت دولت نه از مردم بلکه از آقای خمینی بود و وی آشکارا از آن بهعنوان حکمی شرعی/ ولایی یاد میکند. این اشتباه بهزودی با اشتباه استراتژیک دیگری تکمیل شد و آن این بود که «پس از اینکه مرحوم مهندس بازرگان دولت را قبول کرد، وزرا را نخستوزیر، یعنی آقای مهندس، به شورای انقلاب، معرفی میکرد. شورای انقلاب بررسی و تصویب مینمود و هر وزیری را که شورای انقلاب تصویب می کرد دو حکم انتصاب میگرفت، یک حکم از جانب آقای خمینی و یک حکم هم از جانب آقای مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر.»18 در واقع با این کار آقای بازرگان حق وتو را به آقای خمینی محول کرده بود. این در حالی بود که آقای خمینی بارها در پاریس تعهد کرده بود که «من در آینده همین نقشی که الان دارم خواهم داشت. نقش هدایت و راهنمایی، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام میکنم ... لکن من در خود دولت نقشی ندارم.»19 بنا بر تعهدش از چنین اختیاراتی نمیتوانست و نباید بهرهمند میشد و این آقای بازرگان بود که به علت ناآگاهی از قوانین حاکم بر قدرت و نیز شخصیت قدرتطلب آقای خمینی، داوطلبانه ایشان را صاحب چنین قدرتی کرد و ایشان توانست بدون کوچکترین مقاومتی مرتکب اولین نقض عهد خود بشود؛ چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید/ گفتا زه که نالیم که از ماست که بر ماست. هرچند کسانی مثل بنیصدر میگویند که به آقای خمینی اعتراض کردند که چرا وی سخن از حکم شرعی به میان آورده و آقای خمینی نیز گویی در پاسخ اظهار داشته که این سخنان را برای این گفته تا زبان روحانیون سنتی را ببندد20، ولی واقعیت این است که این اعتراضها در پشت درهای بسته صورت میگرفت و جامعهی آن زمان نه از وجود و نه از علت آنها مطلع نشد. البته بهنظر میرسد که برای بسیاری از مردم، محتوای حکم نخستوزیری اهمیت زیادی نداشت. آنچه مهم بود نخستوزیری مهدی بازرگان بهعنوان یکی از خوشنامترین مبارزان مصدقی و متفکر دینی بود که اسلام را بهعنوان دین آزادی عرضه کرده بود. پانویسها: 1 - مصاحبه با بنیصدر، ۱۴ فوریه ۲۰۰۵ 2 - قرائت رسمی از علت این مخالفت اینست که چون آقای خمینی در پاریس اعلام کرده بود که روحانیت در دولت دخالت نخواهد کرد بنابراین با شرکت بهشتی در انتخابات مخالف بود. برای آگاهی بیشتر رک: Mohsen M. Milani, The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic (Boulder: Westview Press, 1988), p. 174. Or: Parviz Daneshvar, Revolution in Iran, (New York: Palgrave-Macmillan Press, 1996), p. 148 اما این نظر نمیتواند صحیح باشد، هم از این نظر که بیشترین روسای جمهوری در رژیم روحانی بودهاند و هم اینکه آقای خمینی به هیچ تعهدی در پاریس و بعد از آن، خود را پایبند نمیدانست: «ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» ( صحیفه نور، جلد ۱۸. ص ۱۷۸) دو علت دیگر که واقعیتر بهنظر میرسد یکی این است که آقای خمینی میدانست که آقای بهشتی از میزان محبوبیت پایینی بر خوردار است (مظفر. محمد جواد اولین رئیس جمهور. تهران: انتشارات کویر ۱۳۷۸. ص ۱۰۶) و بر این نظر بود که شکست ایشان، شکست روحانیت تلقی خواهد شد ( مصاحبه با بنی صدر. ۲۵. ژانویه. ۲۰۰۵) علت دیگر که مطرح شده اینست که آقای خمینی میدانست که آقای بهشتی شخص مورد توجه آمریکاییها و انگلیسیها است و از این جهت او را رقیبی برای خود به حساب میآورد. بنیصدر این را هم دلیل دیگری برای مخالفت آقای خمینی میداند. برای مثال، سخنان ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در ایران در زمان انقلاب در مورد آقای بهشتی که او را با اطلاعتر از آقای خمینی میدانست، جالب است. رک: William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981).p.199-200 دیگر این که آقای خمینی میدانست که آقای بهشتی نه فقط از چنین حمایتی برخوردار است، بلکه اصلی در قانون اساسی گنجانده شده است که بر اساس آن ولیفقیه میتوانسته که اختیارات خود را به دیگر سران رژیم تفویض کند. بنابراین دریچهای قانونی برای از دست دادن اختیارات و قرار گرفتن آن در دست رییسجمهور، ایجاد شده بود. «رهبر میتواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند.» ( اصل ۱۱۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران) رجوع شود به اینجا و اینجا. 3 - مظفر، همان، ص ۱۰۶-۱۰۷ 4 - همان. ص ۹۵-۹۶ 5 - روزنامه جمهوری اسلامی ۱۷.۱۰.۱۳۵۸ 6 - سخنرانی مورخ ۲۲ اسفند ۱۳۵۷، قم به نقل از کتاب: «ایستاده بر آرمان» علی غریب، ص ۱۹۲ 7 - “in the proper sense of the word, what happened in Iran was a comprehensively reactionary revolution, resorting to the term its original, astronomical, meaning of return to a previous order”: Fred Halliday, Islam and the Myth of Confrontation (New York: I. B. Tauris and Co. Ltd., 2003), p.44. 8 - Gholam R. Afkhami, The Iranian Rrevolution: Thanatos on a National Scale (Washington, DC: Middle East Institute, 1985). In this book Afkhami tries to understand and explain the mass suicide of a nation, which was on the fast track of industrialisation and modernisation. 9 - “a consensual political culture that simply did not exist.” همان: ص ۱۷۳ 10 - Michael S. Kimmel, Revolution: A Sociological Interpretation (Philadelphia: Temple University Press, 1990), p. 185: “on that day everything was possible…the future was present…that is to say time was no more, all a lighting flash of eternity” 11 - Leiden and Karl M. Schmitt, The Politics of Violence: Revolution in the Modern World (Englewood Cliffs, NJ: Prentice-Hall, 1968), p. 73: “nothing is inevitable in the birth of or the course of revolution and the failure to examine the process itself blinds the analyst to the trajectories not taken, the possibilities contained in the revolutionary moment rather than the inevitable outcomes”. 12 - برای روزنامهی اطلاعات ۲۱ بهمن ۱۳۵۸. کسانی که به روزنامه دسترسی ندارند، میتوانند متن فرمان را در این کتاب بیابند: محمد جعفری. گروگانگیری و جانشینان انقلاب. انتشارات انقلاب اسلامی، فرانکفورت. ۱۳۸۶ ص .۳۷۱ 13 - همان. ص ۸. آقای عبدالصمد تقیزاده، کاندیدای جایزه نوبل در سال ۱۹۷۳ در پزشکی و رئیس دانشگاه ملی (بهشتی امروز) بین سالهای ۱۳۵۷-۱۳۶۰ شاهد این ماجرا بودهاند. 14 - سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان - مهندس فرامرز معتمد. چاپ اول ۱۳۸۲. بخشی از سخنرانی بازرگان، در پشت جلد. در مورد آیتالله زنجانی و هشدار ایشان برای نپذیرفتن پست: گفتوگوی مرحوم امیر حسین پولادی با آقای محمد جعفری: محمد جعفری. گروگانگیری و جانشینان انقلاب. ۱۳۸۶. ص ۳۷۹ 15 - همان 16 - همان 17 - محمد جعفری، گروگانگیری و جانشینان آن، ص ۴۸ 18 - سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر غلامعلی صفاریان - مهندس فرامرز معتمد دزفولی، ۱۳۸۲. گفتوگو با دکتر ابراهیم یزدی. ص ۳۲۴ 19 - صحیفه نور، جلد چهار، ص ۲۰۶ 20 - مصاحبه با بنیصدر. ۱۰ ژانویه ۲۰۰۵ بخشهای پیشین • تبارشناسی کودتای خرداد شصت - بخش سوم • تبارشناسی کودتای خرداد شصت - بخش دوم • تبارشناسی کودتای خرداد شصت - بخش اول |
نظرهای خوانندگان
در انتهای پاورقی 51 اشتباهی صورت گرفته است. بهشتی می خواسته است حق تفویض اختیارات توسط رهبر را به عنوان بخشی از اصل 110 وارد قانون اساسی کند اما به علت مخالفتهای بنی صدر و منتظری این اتفاق نمی افتد اما بعدها در سال 1368 این قسمت هم وارد اصل 110 می گردد.
-- حامد ، Jul 26, 2010 در ساعت 03:25 PM1. توجه بفرمائید که منبع این نوشته مهم "آقای بهشتی که از همان آغاز، قبای ریاستجمهوری را تنها در تن خود میتوانست ببیند، گفته بود: یا انتخابات نمیشود و یا بنیصدر رییسجمهور نمیشود." خود اقای بنی صدر است. (مصاحبه با بنیصدر، ۱۴ فوریه 2005) بعنی این گفته را خود اقای بنی صدر هم بریده هم دوخته است. البته اقای دلخواسته زحمت پروی ان را کشیده است.
2. در متن نوشته شده است "آقای جلالالدین فارسی به علت این که ایرانی نبود خود را کنار کشید " اقای دلخواسته من وکیل وصی اقای فارسی نیستم. خود ایشان زنده است. ولی یک سوال از طرف من: ایشان اگر ایرانی نبود چطوری توانسته بود که در انتخابات ثبت نام کند؟ داستان انطور که من تحقیق کردم ین است اقای فارسی تبعه ایران و دارای شناسنامه ایرانی است ولی پدر اقای فارسی قبل از این که تبعه ایران بشود تبعه افغانستان بوده است وبه این دلیل گفتند که اقای فارسی ایرانی تبار نیست. در ضمن در همان منابعی هم که من تحقیق کردم نوشته بودند که این داستان افغانی ایرانی بودن پدر اقای فارسی را هم شیخ علی تهرانی -- شوهر خواهر اقای خامنه ای کشف کردند. اقای شیخ علی تهرانی همان است که در زمان جنگ ایران وعراق مدتی در عراق بودند و از طریق رادیو بغداد صحبت های خوب خوب می کردند. خوب مثل این است که شما بفرمائید اقای اوباما امریکایی نیست و نمی تواند رئیس جمهور شود چون بلکه کنیایی نیست. چون پدر ایشان متولد کنیا بوده است.
اگر بقیه حرف های شما هم همین دقت را داشته باشد که من دو نکته کوچکش را دیدم، خوب تکلیف بقیه این بررسی تاریخی معلوم است
-- محمد محقق ، Jul 26, 2010 در ساعت 03:25 PMبا سلام و تشکر از تصحیحی که آقا حامد به عمل آوردند. دیروز متوجه اشتباه شدم و تصیم داشتم که در قسمت بعد این اشتباه را بعلاوه اشتباه دیگری یاد آور شوم. حق با شما می باشد، آقای بهشتی سعی کرده بودند که این قسمت را وارد قانون اساسی بکنند که با مخالفت این دو روبرو می شود. ولی این سعی آقای بهشتی به اطلاع آقای خمینی رسیده بود. ولی این بخش بعد از فوت آقای خمینی وارد قانون اساسی شد
-- محمود دلخواسته ، Jul 26, 2010 در ساعت 03:25 PMاقای دلخواسته با کرامت بسیار در قسمت نظر خوانندگان بخش قبلی این سری توضیحاتی نوشته اند . چون مطمئن هستم دکترای ایشان از نوع دکترای اقای دکتر کردان (وزیر متوفی دولت نهم) نیست، خواستم سوال هایی را خدمتشان عرض کنم و نظر ایشان را هم در این رابطه جویا شوم.
در درس روش تحقیق دوره دکترا به ما مرتب می گویند که در یک تحقیق علمی محقق باید از موضوع تحقیق "تا حد امکان" جداشود تا بتواند ان را بررسی کند، حتی اگر موضوع تحقیق پدرش باشد. من گمان کنم که شما در این سری نوشته نقش یک محقق در مورد اقای بنی صدر را دارید و نه نقش وکیل مدافع ایشان را! اشتباه عرض می کنم؟
بر مبنای ان چه به ما ها درس می دهند شما می توانستید در متن اصلی در هر مورد توضیح مختصری بدهید که اقای بنی صدر چنین یا چنان گفته و مخالفان ایشان هم چنین و چنان می گویند ولی به نظر من (محقق) به این دلایل حرف های اقای بنی صدر درست تر است. البته این دلایل را هم طوری می گفتید تا بنده دانشجوی سال یک دکترا هم روشن شوم. در این صورت شما نشان می دادید که با وجود علاقه قلبیتان به اقای بنی صدر (که در سراسر متن نوشته موج می زند) باز هم به اصول روش تحقیق (علمی) پایبند مانده اید. چون من مطمئن هستم که شما مثل بعضی از این اقایان نیستید که زبانم لال اول نتیجه گیری مطلوب خود را می نویسند و بعد با استفاده از روش استدلال معکوس یک سری دلیل سر هم می کنند تا در نهایت به نتیجه مطلوبشان برسند و توجیه گر همان نظر ازابتدا تعیین شده خودشان باشند.
اما در این مورد که فرموده اید چون اقای خمینی در دوران زنده بودن خود این حرف های اقای بنی صدر را تکذیب نکرد پس این حرف هایی که اقای بنی صدر در مورد صبحت های خصوصی بین خودشان دو نفر به اقای خمینی منسوب می کنند درست است، اضافه بر ان که این اقای بنی صدر است که چنین نوشته اند! خواستم یک سوال دیگری را بپرسم. ایا اقای خمینی اصولا همه حرف های کسان دیگری را که به او نسبت داده بودند تایید یا تکذیب کرد و فثط این یکی را تکذیب نکرد تا بشود بر مبنای منطق صوری ... به این نتیجه رسید که در این مورد خاص چون اقای خمینی حرف اقای بنی صدر را تکذیب نکرد، پس این حرف اقای بنی صدر در رابطه با صحبت های دونفره خصوصی بین ایشان و اقای خمینی درست است؟ قدیمی هایی که ان دوران را به چشم خود دیده اند برای من تعریف کرده اند که اقای خمینی حرف های اصلی روزش را هم در لفافه می گفت، چه برسد به تایید یا تکذیب حرف های ادمهایی که اصلا در کلاس خودش قبول نداشت ....اصولا بعد از سال 1357 شما چند نفر را می شناسید که اقای خمینی در کلاس خودش بداند و به قول لات ها ادم حسابشان کند و بخواهد حرف هایشان را با ذکر نام تایید یا تکذیب کند؟ اها! من یک مورد را یادم امد. اقای خمینی چند بار حرف های اقای کارتر را با ذکر نام مورد نیشخند قرار داد. حتی در این مورد ها هم اقای خمینی اقای کارتر را همتراز خود نمی دانست. حالا اقای بنی صدر که جای خود را داشتند. ....
در مورد دیگری، باز هم با استفاده از منطق صوری، شما فرموده اید که اقای رجوی می توانست با وجود حرف اقای خمینی که ان هایی که به قانون اساسی رای نداده اند نمی توانند کاندید ریاست جمهوری شوند، می توانست کاندید شود تا معلوم شود که اقای رجوی چقدر برای اقای بنی صدر می توانست رقیب بوده باشد. باید عرض کنم که همه چیز ممکن است به اقای رجوی بچسبند، الا این که ایشان کمرو و خجالتی است. همین یک نمونه که اقای خمینی یک چیزی در لفافه گفت و اقای رجوی به قول همان لات ها قیف کرد، نشان از حیطه و دامنه عملکرد سیاسی اقای خمینی در ان روزگار دارد. شما می گید نه؟ خوب خود اقای رجوی که فعلا (ظاهرا) زنده است ، و در این مورد این که چرا در زمستان سال 1358 (در رابطه با انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری) دست را تو رفته است هم، ماشاء الله، کم هم ننوشته است. بفرمائید مطالعه کنید. البته بنده این جا ادعا نمی کنم که حرف های اقای رجوی در این مورد یا در هر مورد دیگری از دم درست است. فقط عرض می کنم که ایشان هم برای توجیه تصمیمش (کاندید نکردن خود و همنطور در مورد تحریم کل انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری) دلیل های زیادی را ردیف می کنند، الا این که چون اقای خمینی ان حرف را در مورد شرایط کاندیدا های دوره اول ریاست جمهوری زد، ما رو در وایستی ایشان قرار گرفتیم و شرممان امد که با ایشان مخالفت کنیم. یعنی قانونا ما می توانستیم شرکت کنیم، ولی خوب نبود روی حرف اقای خمینی حرف بزنیم.
به هر صورت داستان انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری ایران، هنوز خیلی داستان های نگفته دارد، مثلا این قصه که "نظر سنجی کردند (چه کسانی؟) و به این نتیجه رسیدند که "اقای بنی صدر از اقای خمینی خیلی محبوب تر هستند". اخر توی ان مملکت تا حالا شما دیده اید کسی در مورد نظرسنجی ها سیاسی جواب دلش را بدهد ؟ ان هم در مورد حساسی مثل انتخاب بین اقای خمینی و بنی صدر ان هم در سال 1358؟ یعنی همان زمانی که بعضی ها با زنجیر توی خیابان های تهران رژه می رفتند و فریاد می کشیدند که "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله". به علاوه این نظر سنجی در مورد اندازه گیری و مقایسه محبوبیت اقای خمینی و اقای بنی صدر را چه کسانی انجام دادند؟ این نظر سنجی به چه شکلی صورت گرفت؟ ... تعداد کل و نمونه (سمپل) این نظر سنجی چند نفر بود؟ این نظر سنجی چقدر طول کشید؟ در چه مقطع زمانی صورت گرفت؟ دقت ان نظرسنجی چقدر بود؟ شما در این مورد هم انتظار دارید که چون اقای بنی صدر این حرف ها را گفته، من بدون هیچ مدرکی یا شاهدی ان ها را قبول کنم.
راستش را بخواهید من اگر فقط یکی دو مورد از این حرف های بی شاهد بود، خوب من... قبول می کردم. ولی به نظرم می اید که ایشان خیلی از این حرف های بی شاهد دارند که مرتب هم تکرار می کنند. در این موردها من فقط می توانم عرض کنم که الله اعلم. در ضمن در کمال خضوع بنده باید عرض کنم که من شاهدی ندارم که ایشان این حرف ها را یواشکی و در خفا به اقای خمینی نزده است! فقط این را می دانم که اقای بنی صدر در جلوی تلویزیون دست اقای خمینی را بوسید و البته در این یک مورد خیلی هم شاهد دارم. ولی بعدا ایشان گفتند که من دست اقای خمینی را مثل یک پدر بوسیدم. خوب مرد حسابی نمی شد این دست پدر بوسیدن را در خلوت انجام می دادید (بدون شاهد) و ان حرف ها را یک جوری می زدید که حداقل دو تا شاهد هم وجود می داشت که بنده و شما سر این موضوع با هم کلنجار نرویم؟
شما در بخش قبلی استنتاج فرمودید که این انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری بی تقلب بود، چون کسی بعد از ان انتخابات شکایت نکرد! در این مورد هم خواستم توضیح کوتاهی خدمتتان بدهم. همان طور که شما هم مرفوم فرمودید اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در زمستان 1358 صورت گرفت. ولی قبل از ان و در کمتر از یک سال در ایران سه انتخابات دیگر صورت گرفته بود: انتخابات اول در فروردین 1358یک همه پرسی بود با این سوال که "ایا رژیم سرنگون شده شاه را می خواهید یا جمهوری اسلامی را؟" راه حل سومی قابل قبول نبود! به این می گویند دموکراسی کامل و البته این همان زمانی است که اقای بنی صدر گل سر سبد در داخل حاکمیت جمهوری اسلامی بودند. از قدیم گفته بودند که سالی که نکو است از بهارش پیدا است. بعضی ها همان اول کار متوجه شدند که این سال با انتخابات اولش به طرف نکویی نمی رود، ولی خوب اقای بنی صدر چند سالی طول کشید، و انوقت پیش بینی کردند که این سالی که چند سال قبل تمام شد و رفت پی کارش، بنا بر پیش بینی من سال خوبی نخواهد نبود. انتخابات مورد دوم انتخابات مجلس خبرگان برای قانون اساسی در بهار 1358 که البته اقای بنی صدر در ان انتخابات شرکت کردند و به نمایندگی تهران هم انتخاب شدند. حوصله شما را با تقلب های این انتخابات دوم سر نمی اورم. انتخابات مورد سوم در زمستان 1358 بود در مورد همه پرسی همان قانون اساسی ولایت فقیه دار. که البته اقای بنی صدر، بر طبق شواهد در این رفراندم تصویب نهایی قانون اساسی هم شرکت کردند. یعنی عکس کاری که بعضی های دیگه کردند و چوب ان را هم خوردند. بعضی راویان اخبار می گویند که انقدر در این سه انتخابات های قبلی تنگ نظری و تقلب (اشکار و پنهان) صورت گرفته بود و داستان کاندیدا های اولین دوره ریاست جمهوری هم خودش به اندازه کافی اما و اگر داشت که تعداد نسبتا قابل توجهی از اهالی ممالک محروسه اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در بهمن 1358 را که نفر اولش اقای بنی صدر شد را به کل تحریم کردند. نه این که فقط در ان انتخابات شرکت نکردند چون کار واجب تر داشند! خیر ان ها کل انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری را تحریم کردند. حالا شما گمان می کنید که این گروهی که انتخابات اولبن دوره ریاست جمهوری را تحریم کردند، روز بعدش رفتند جلوی وزارت کشور صف کشیدند و در مورد نحوه انتخابات ریاست جمهوری شکایت کردند که ای داد و بیداد در انتخاباتی که ما دیروز ان را تحریم کردیم تقلب صورت گرفت؟ مثلا ان ها گفتند: "اقای وزارت کشور شما که این انتخابات پر تقلب را دیروز سر هم کردی، بیا به شکایت های ما در مورد تقلب های همان انتخابات رسیدگی کن."
حالا شما فکر می کنید که این خلایقی که انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری را تحریم کردند ، اصلا قابل ادم بودند که کسی مثل اقای بنی صدر بخواهد ان ها را هم در شمارش های بعدیش به حساب بیاورد؟ بالاخره ان ها که در انتخابات شرکت نکردند هم جز عمله جات ممالک محروسه که بودند. حتی ناصرالدین شاه قاجار هم همیشه کل اتباع مملکت را با عنوان عمله جات مورد تفقد قرار می داد. در ان داستان برنده شدن اقای بنی صدر و این استنباط بعدی که ایشان 75% محبوبیت داشته اند، تکلیف تحریم کنندگان ان نتخابات به کجا می رسد؟
در کل و به عنوان حسن ختام عرضم باید بگویم که به نظر من الحق اقای بنی صدر موج سوار بسیار قابلی بودند که در مدت کوتاه قثط یک سال (از زمستان 57 که ناشناس بودند تا زمستان 58 که رئیس جمهور شدند) خیلی هم عالی پیشرف کردند. ولی خوب وقتی که ایشان در رقابت با اقای بهشتی خواستند سوار موج مجاهدین هم بشوند، اقای خمینی دیگر تحمل نکرد و صندلی ریاست جمهوری را از زیر پایشان کشید و ایشان به سرعت ملق شد. والسلام. بقیه اش به قول فرنگی ها همه اش تاریخ است.
امضا: دانشجوی سال اول دکترا.
-- دانشجوی سال اول دکترا ، Jul 26, 2010 در ساعت 03:25 PMبا سلام و تشکر از کامنت آقای محمد محقق. در این رابطه دو توضیح لازم است:
-- محمود دلخواسته ، Jul 26, 2010 در ساعت 03:25 PM1. این اطلاع را آقای بنی صدر در همان زمان و در جریان انتخابات اظهار کرده بودند و آقای بهشتی هیچگاه آنرا نفی نکردند. عدم نفی، در صورت امکان انجام آن که ایشان داشتند، صحت ادعا را بالا می برد. دیگر این تنها منبع نیست. در نظر گرفتن حوصله خواننده باعث شده که استفاده حداقلی از رفرنس ها به عمل آید. در تز دکترا که پایه این تحقیق را تشکیل می دهد، حدود 1500 رفرنس بکار گرفته شده است و از آن تاریخ تا امروز، چند صد رفرنس جدید جمع آوری شده است
2. در مورد ایرانی بودن آقای جلا الدین فارسی، من نظر شخصی خود را طرح نکردم، وگرنه در ایرانی بودن ایشان، شخصا شکی ندارم. هم به این دلیل که ایشان در ایران متولد شده اند و هم باین دلیل که اجداد ایشان از هرات به ایران مهاجرت کرده اند. هرات شهری ایرانی می بوده است که جدایی آن از ایران در نتیجه فشار نظامی-سیاسی انگلیس حاصل شده است.
حق با شماست و آقای شیخ علی تهرانی در اینمورد نقش فعالی بازی کردند ( براای نمونه نگاه کنید به: انقلاب و پیروزی: هاشمی رفسنجانی، به اهتمام عباس بشیری، زیر نظر محسن هاشمی. تهران 1383 ص 425-6)
ولی این چه ربطی دارد به رفتاری که سالها بعد از ایشان سر زد و به عراق رفت؟ آقای جلاال الدین فارسی نیز دهقانی را به این دلیل که به شکار حیوانی از طرف ایشان اعتراض کرده بود به قتل رسانید. ولی اینگونه رفتارها ربطی به حوضه تحقیق ندارد.
مخلص
دلخواسته
در متن امده است: "آقای خمینی در ۲۲ اسفند سال ۱۳۵۷ چنین میگوید: «به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت ما را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم، آنهایی را که صحبت ملی و دموکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم.»
توجه می فرمائید که ان سخنرانی اقای خمینی در تاریخ 22 اسفند سال 57 بود -- یعنی فقط 30 روز بعد از قیام 22 بهمن -- روی صحبت اقای خمینی با نوشته های روزنامه های مستقل انوقت مثل ایندگان بوده است که صحبت از دموکراسی می کردند. این موضوع اصلا ربطی به اقای بنی صدر ندارد. در اسفند سال 1357 اقای بنی صدر در بطن حکومت نوپای جمهوری قرار داشتند و ستاره ایدئولوژیک ان بودند. این همان زمانی است که ایشان نیروهای چپ ملی ایرانی که خواستار دموکراسی بودند را استالنیست خطاب می کردند.
-- محمد محقق ، Jul 26, 2010 در ساعت 03:25 PMجناب اقای دکتر دلخواسته
شما در پاسخ به یادداشت من فرمودید که " این اطلاع را آقای بنی صدر در همان زمان و در جریان انتخابات اظهار کرده بودند و آقای بهشتی هیچگاه آنرا نفی نکردند. عدم نفی، در صورت امکان انجام آن که ایشان داشتند، صحت ادعا را بالا می برد. دیگر این تنها منبع نیست. ..."
من مطمئن هستم که توی تز دکترای شما خیلی مطلب هست. همانطوری که اقای دیگری هم نوشت مسلما دکترای شما مثل دکترای اقای کردان نیست. ولی من در متنی شما در بالا نوشته اید ان اظهار نظر در مورد اقای بهشتی را در متن دیدم و با خودم گفت "عجب" بعد دیدم که این متن مرجع دارد. رفتم پایین صفحه و دیدم که این به واقع مصاحبه ای است که اقای بنی صدر با شما کرده اند. (منظورم دقیقا این است که این مصاحبه است که اقای بنی صدر با شما کرده اند!) گفتم که این مثل داستان بریدن و دوختن و پرو کردن است. اگر این متن مرجع بهتر و موثقتری داشت، شاید شایسته بود که شما ان را ذکر می کردید. قبول این متن به این صورتش که شما مرقوم فرموده اید خوب خیلی برازنده یک تحقیق قوی به نظر من خواننده نیست. در مورد استناد به صحبت هایی که اقای بنی صدر می کنند به مذاکراتی که فقط شاهد زنده ان ها خودشان است. من فکر کنم که اقای دیگری زحمت این داستان را کشیده اند، پس من دیگر تکرار نمی کنم.
به هر صورت داستان انتخابات اولین دورهه ریاست جمهوری ایران همانطور که ملاحظه می فرمائید هنوز داستان های نگفته دارد. امید من این بود که شما بخش دیگری از این داستان هنوز نگفته را روشن می فرمودید. خود اقای بنی صدر که ماشاالله این داستان را به دفعات و دفعات تکرار فرموده اند. خدا به ایشان طول عمر بدهد و ایشان را برای نسل های بعد هم حفظ کند.
با ارزوی موفقیت بیشتر برای شما.
محمد محقق.
-- محمد محقق ، Jul 27, 2010 در ساعت 03:25 PMدانشمند گرامی اقای دکتر دلخواسته:
در مورد اقدام شیخ علی تهرانی در مورد دامن زدن به داستان که اقای فارسی ایرانی نیست چون پدرانشش اهل هرات بوده اند که فعلا در افغانستان است شما خودتان هم توضیح بیشتر دادید و نوشته شما نشان از عمق مطالعات شما دارد. خیلی ممنون. من فقط تعجب می کنم که چرا شما با این وسعت اطلاعات به نظر می رسد که در این بحث تاریخی مثل وکیل مدافع اقای بنی صدر این موضوع تاریخی را بررسی می می کنید. اگر شما یک تحقیق منسجم و جامع ارائه بدهید که فقط تکرار صحبت های قبلی اقای بنی صدر نباشد به شما قول می دهم که به وجه ایشان هم کمک خواهید کرد. ایشان که محبوب هستند، انشاالله محبوب تر می شوند.
یک سوالی که می شود مطرح کرد این است اقای شیخ علی تهرانی چرا ان داستان غیر ایرانی بودن برای اقای فارسی دامن زد؟ خوب خیلی ساده است بنابر همان منابعی که شما هم به ان اشاره کردید اقای تهرانی این کار را به حمایت از اقای بنی صدر انجام دادند. من تاکید می کنم همان منابع مورد اشاره شما که با این داستان و زمینه های تاریخی ان اشنا هستند این موضوع را نوشته اند. این اصلا ادعا شخص من نیست. من این موضوع را مطالعه کرده ام. و سعی کرده ام که داستان را از منابع متفاوت دنبال کنم و ان را زاویه های مختلف ببینم.
البته من مدعی نیستم که این کار یعنی کشیدن صندلی از زیر پای اقای فارسی با تایید قبلی اقای بنی صدر صورت گرفته. اصلا. من فقط حرف هایی که شاهد مستقل داشته باشد، را به عنوان دلیل می نویسم.
البته من از این داستان که در یک رقابت انتخاباتی یکی از کاندیداها صندلی را از زیر پای یک کاندید دیگر بکشد اصلا تعجب نمی کنم. توی همه کشورها این داستان کشیدن صندلی از زیر پای رقیب انتخاباتی معمول است. خوب این هم بخشی از تمرین دموکراسی است. از قدیم گفته اند که سیاست پدر مادر ندارد. فقط فراموش نکنیم که وقتی طرف مقابل هم در یک فرصت مناسب دیگر صندلی را از زیر پای من کشید هوار نکشم که ای مردم کودتا شده است. خوب درگیری جناحی همیشه پیش می اید. از این طرف یا از ان طرف. این ها همه بخشی از بازی سیاست است. به قولی بازی اشکنک داره. سرشکستنک داره.
خوشحالم که نوشته شما سبب شده است که حداقل بعضی از این نکته هایی که ممکن است خیلی جوان های نسل نو ندانند را مطرح کرده است.
محمد محقق
-- محمد محقق ، Jul 27, 2010 در ساعت 03:25 PM
-- محمود دلخواسته ، Jul 27, 2010 در ساعت 03:25 PMسلامی دوباره
در باره کامنت دوم آقای محقق باید اضافه کنم که:
- این نظر که روزنامه آیندگان، روزنامه ای بود مروج آزادی ، نیز از افسانه هایی می باشد که بعدها ساخته شد. همانند افسانه ای که بعدها از آقای بختیار ساخته شد که آخرین شانس دموکراسی بوده اند ( در تحقیقاتی که حدود دو سال پیش منتشر کردم، سعی بر این شد که تفکیک بین افسانه و واقعیت انجام شود.) بسیاری از خوانندگان نمی دانند که این روزنامه را مدتها آقای داریوش همایون، از تئوریسین های استبداد تک حزبی، در شکل حزب رستاخیز، در کنترل خود داشت و آقای بهنود که در آن زمان از سلطنت طلبان پر شور بودند، سر دبیر اخبار آن بودند که با پیروزی انقلاب چرخشی 180 درجه انجام دادند ( آقای ایرج مصداقی تحقیقات روشنگرانه ای در اینمورد انجام داده اند.) این درست نیست که بگویید که چنین روزنامه ای و با چنین پیشینه ای، تبلور و زبان چپ مستقل می بوده است. که به قول آقای بهنود بیش از یک میلیون! تیراژ داشته است. مخالفت با بستن روزنامه یک چیز است (و عملی دموکراتیک)و اینکه چنین روزنامه ای را سنبل آزادی دانستن چیز دیگر. برای مردم ما که از صبح تا شب هدف دروغهای رژیم استبدادی می باشند، هیچ چیز پر اهمیت تر از دانستن امور واقع و حقایق نیست
- از خمینی پاریس که بگذریم، از زمان ورود آقای خمینی به ایران ایشان به خم رنگرزی تبدیل شدند که هر نظر و باور اندیشه ای را از میان بیانات ایشان می شود استخراج کرد. بی دلیل نیست که هم اصول گراها و هم اصلاح طلبان، برای مبارزه برعلیه یکیگر، بگونه ای سیستماتیک از زرادخانه سخنان آقای خمینی استفاده می کنند. بنا براین اصلا عجیب نیست که یکماه بعد از انقلاب بر ضد دموکراسی سخن بگوید، و چند هفته بعد در سخنانی متفاوت بر زبان آورد. ایشان خود را به هیچ سخن و عهدی متعهد نمی دید و اینرا بعدها علنی اظهار کرده بودند. البته اگر این را زودتر اظهار کرده بودند، حال شاید در دنیای دیگری زندگی می کردیم
- حق با شماست، بپسندیم و یا نپسندیم واقعیت اینست که بنی صدر ستاره اید ئولوژیک نظام بعد از انقلاب بود. به همین علت بود که آقای خمینی(که به خطا روش بحث آزاد را که از طرف بنی صدر پیشنهاد شده بود، نبرد اندیشه ها می فهمید) فخر می فروخت که اندیشمندان چپ حاضر نیستند که وارد گود بحث با او شوند. تجربه بحث آزاد با آقای بابک زهرایی نیز که می خواست مشکلات کشاورزی را در عرض 24 ساعت حل کند، دلیلی برتوانایی ایشان شده بود. ولی این ستاره ایدئولوژیک ( به قول شما) معرف بعد آزادیخواهانه و مردمسالارانه انقلاب بود. من تا به حال در تحقیقات خود به موردی دست نیافته ام که بنی صدر عمل و یا سخنی بر ضد دموکراسی و آزادیها کرده و یا گفته باشد. اگر شما موردی را سراغ دارید بسیار ممنون خواهم شد، اگر با من و خوانندگان در میان بگذارید. عکس آن نیز صحیح است و بی شمار رفرنس از اعمال و بیانات ایشان در دفاع از آزادیها وجود دارد. حال اگر شما میل دارید که با زبان تحقیر و تمسخر، در اینمورد برخورد کنید، البته می توانید، ولی اگر میل به گفتگو دارید، برای گفتگو نیاز به معرفی امور واقع – فاکت- است، تا بشود کار را شروع کرد.
در مورد نظر خانم/آقای سال اول دکترا باید بگویم که در تحقیقات علمی، این امر پذیرفته است که پژوهشگر گرایش و باور خاص خود را راجع به موضوع تحقیق داشته باشد. من دقیقا نمی دانم که در دانشگاههای ایران فلسفه تحقیق بر چه مکاتبی بنا شده است، ولی همین را بگویم که نگاه پوزیتیویستی به تحقیق در علوم اجتماعی مدتها ست در غرب به زیر سوال برده شده است ( البته در بسیاری از دانشگاههای اروپای شرقی و آسیای مرکزی جانشین مارکسیسم شده است. مارکسیسم نیز بر فلسفه پوزوتیویسمی بنا شده بود و بنا بر این تغییر ماهوی انجام نشده است. خواندن این کتاب را توصیه می کنم:.
-- محمود دلخواسته ، Jul 27, 2010 در ساعت 03:25 PMS.S.Amsler: Khowledge between Marx and Market)
. نقش مکتب فرانکفورت و مکتبهایی مانند پسا- ساختاری- پسا فمینسم ، و.. اثر خود را در تحقیق بر جا گذاشته است. حتی در صد سال پیش هم اندیشمندانی مانند ماکس وبر، انتظار اوبجکتیو بودن را در تحقیق را امری بی رحمانه و ناممکن می دانستند.
بنا بر این برای شما زیاد نباید مهم باشد که جهت فکری و تمایلات سیاسی من در چه سو قرار دارد ( همانگونه که دقت کرده اید من اصلا سعی نکرده ام که تمایلات سیاسی خود را پنهان کنم و این از آنجاست که چنین کاری را عملی غیر اخلاقی می دانم. خواننده حق دارد که تمایلات فکری پژوهشگر را بداند. تظاهر به بی طرفی کردن، خصوص در امری که سرنوشت ملتی را رقم زده و اثراتش را همه و در هر روز در زندگی خود احساس می کنند، بی اخلاقی محض است.) مهم اینست که این تمایلات، در عرضه امور واقع و تحلیلها، نقش سانسور و توجیه گر را بازی نکند و مانع عرضه کردن امور واقع شوند. من امیدم به این است که اگر شما و خوانندگان به موردی بر خوردید و فکر کردید که اینگونه عمل شده، با همگان در میان بگذارید. به مردم خود باور کنیم. تجربه نشان داده است که در کل، خود از اندیشه ای مستقل بر خوردار هستند و تصمیم خود را در مورد اینگونه تحقیقات بدون توجه به تمایلات پژوهشگر، می گیرند
- شما اگر وصیت نامه آقای خمینی را خوانده باشید، خواهید دید که ایشان چه حساسیتی نشان داده است که بعد از مرگ ایشان، نقل قول غلط از ایشان نشود. از یک طرف می گویید که علت اینکه آقای خمینی سخنان بنی صدر را تکدیب نکرده اینبوده است که بنی صدر را قابل نمی دانسته. ولی از آن طرف می گویید که بنی صدر گل سر سبد رژیم بوده است. بنا براین گل سر سبد نمی توانسته ناقابل باشد.
- پاسخ به به بقیه نظراتتان را یا قبلا منتشر کرده ام و یا بزودی منتشر خواهد شد
- اگر آقای رجوی بر خلاف نظر آقای خمینی، داوطلبی خود را اعلام می کرد، آقای خمینی از هیج اسباب قانونی بر خوردار نبود که بتواند جلوی ایشان را بگیرد
به هیچوجه مخالف ریاست جمهوری آقای بنی صدر در یک نظام جمهوری ملی ایران نیستم ولی تلاشی عمدی یا غیر عمد در جریان است که زخمهای قدیمی را باز تر کند و دلها را چرکین تر و اینکار نه تنها کمکی، به بنی صدر و تاریخ معاصر ایران نمیکند بلکه اثر سؤ هم دارد و کار را خرابتر میکند. مشکل بنی صدر و بازرگان و شرکا (۲۰-۱۰ مرد کهنسال = نهضت آزادی) این بود که تحزب، سازماندهی،ضابطه گرایی،همکاری تاکتیکی با دیگر احزاب همفکر، برنامه سازی و تبلیغ آن،هدفمندی و.....چیزی نمیدانستند. این آقایان تک رو،حراف و کلی گو،پشت پرده باز و رابطه گرا، بدون عمل درست در زمان درست، آرمان گرای نا کجا آباد اسلامی و......بودند. کدام کشور با همچون سیاسیون و روشنفکرانی به استقلال ،آزادی و عدالت اجتماعی رسیده است ؟؟!
-- ایراندوست ، Jul 27, 2010 در ساعت 03:25 PMجناب اقای دکتر دلخواسته
در مورد روزنامه ایندگان در بهمن 1357 اقای همایون مدت های بود که رفته بودند. ان موقع این روزنامه به سردبیری اقای گوران منتشر می شد. این همان روزنامه ای است که اقای خمینی فرمودند "من روزنامه ایندگان را نمی خوانم".
شما در متن اصلی فرموده اید که "نمیشود اما هم به بنیصدر بهعنوان مدافع چنین نظامی رای داد و هم گفت، مردم این رای را بهخاطر نظر کسی دادهاند که در همان زمان چنین نظامی را دشمن اسلام ذکر میکرد و بهطور علنی هم مدافع اعدامهای خودسرانه و نیز خواستار قدرتیابی روحانیان بود.
برای مثال آقای خمینی در ۲۲ اسفند سال ۱۳۵۷ چنین میگوید: «به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت ما را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم، آنهایی را که صحبت ملی و دموکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم.»
مثل این که این حرف را در اسفند 1357 اقای خمینی در رد اقای بنی صدر می زنند. اشکار است که در اسفند سال 1357 در این متن طرف صحبت اقای خمینی "ان هایی است که داشتند از دموکراتیک و ملی" صحببت می کردند. ایا در اسفند سال 1357 اقای بنی صدر منادی دموکراتیک و ملی بودند؟ یا ان در ان دوران صحبت هایشان در اندر باب منافع اقتصاد اسلامی بود؟
همینطور که شما ها اشاره کردید در ابتدای انقلاب اقای بنی صدر ستاره ایدئولوژیک نظام جدید بودند و در سال 1360 مثل یک پره پیاز از ان کنده شدند. چون برای ان ساختار در سال 1359 تاریخ مصرف ایشان تمام شده بود. خوب شما اگر جای اقای خمینی بودید با یک پره پیاز کنده شده چکار می کنید؟ می گذارید که حرف هایش را تکرار کند.
-- محمد محقق ، Jul 27, 2010 در ساعت 03:25 PMسلامی دوباره به آقای محقق
علت اینکه چرا شیخ علی تهرانی، موضوع ایرانی نبودن آقای فارسی را مطرح کرد، من نمی دانم. در کار تحقیقی، حدس و گمان را، در صورت در دسترس نبودن امور واقع یا فاکت، می شود طرح کرد ولی به آن نمی شود استناد کرد.
-- محمود دلخواسته ، Jul 28, 2010 در ساعت 03:25 PMدیگر اینکه من در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده ام که مردمی که به نماینده حزب جمهوری رای می دادند، به هر حال رای خود را برای کاندیدای حزب به صندوق می ریختند. احتمال زیادی داشت مثلا آقای بهشتی و یا فارسی را به آقای حبیبی ترجیح بدهند، ولی جلوگیری از کاندیدا شدن آنها، مانع از رای دادن به کاندیدای حزب نمی شد. این به این معنی می باشد که کاندیدای حزب، هر یک از این سه نفر می بود،باز هم بیشتر از چهار در صد رای نمی آورد. اینکه رژیم مکرر تکرار می کند که اگر امام اجازه می داد و آقای بهشتی کاندیدا می شد، اینچنین و آنچنان می شد، همان روش مرسوم اندیشه ها و رژیمهای استبدادی می باشد که سعی در تاریخ سازی و ساختن جهانی مجازی می کنند و افسانه را جایگزین وواقعیت ( این روش در مورد تمامی گروه های استبداد طلب، از جمله سلطنت طلبهایی با این تمایل، نیز می بینیم. در همان حالیکه سخن از این می گویند که گذشته را فراموش باید کرد، خود دست به جعل تاریخ می زنند. نمونه اخیر آن کتاب تحقیقی آقای میر فطروس در مورد مصدق می باشد که استاد احمد افرادی در تحقیق خود نشان داده است که چگونه ایشان رفرنسهای کلیدی را جعل معنی کرده اند تا نتیجه دلخواه خود را از آن بگیرند.)
فراموش نکنیم که آقای حبیبی، اول کاندیدای نهضت آزادی بود و بعد حزب جمهوری ایشان را کاندیدای خود کرد. آقای محمد جعفری، در تحقیقات بسیار گسترده خود که در کتاب تقابل دو خط، این نظر را مطرح کرده اند که آقای حبیبی برای از هم پاشاندن نهضت آزادی، با آقای بهشتی همکاری کرده بود و کاندیداتوری ایشان از طرف حزب روی توافقهای قبلی بوده است( ص 26). ولی نهضت آزادی هنوز به این سوال پاسخ نداده است که چرا به جای نامزد کردن آقای بازرگان،که حاضر بکار بودند، به کاندیداتوری آقای حبیبی رای داده بود. بنی صدر در صورت کاندیدا شدن آقای بازرگان، خود را کاندیدای ریاست جمهوری نمی کردو برای همین تا یک ساعت مانده به پایان اسم نویسی و بعد از مطلع شدن از اینکه آقای بازرگان اسم نویسی نخواهند کرد، رسما اسم نویسی کرد. بقول خودش نمی خواست که آرا کسانی که به جریان دموکراتیک رای میدادند را بشکند
نمی دانم که آیا این توضیحات به شما کمکی خواهد کرد، ولی امیدوارم که جنبه های اطلاعاتی آن بکار خوانندگان بیاید.
سلام آقای محقق
-- محمود دلخواسته ، Jul 28, 2010 در ساعت 03:25 PMسخن شما صحیح است و آقای داریوش همایون، بنا بر دلایل واضح، مجبور به ترک وطن شده بودند ولی این شامل کادر نویسندگی نمی شد و بسیاری از نویسندگان مانند آقای مسعود بهنود، در ایران بودند و اکثر آنها از دست پروده های آقای داریوش همایون بوده اند. یادمان نرود که بنا بر گفته آقای فرج سرکوهی ( سر دبیر کانون نویسندگان که هم از اتوبوسی کردن نویسندگان در راه ارمنستان جان سالم بدر برد و هم از اعدام مخفیانه.) در کتاب یاس بر داس، به این نکته اشاره کرده اند که ساواک چنان به وفاداری و کار گذاری آقای بهنوداطمینان داشت که بر خلاف معمول، نوشته های ایشان، قبل از چاپ، بازرسی نمی شد. منظورم اینست که اکثر این نویسندگان در فرهنگ و نظام شاهنشاهی، نویسنده شده بودند و این صحیح نیست که بپنداریم که در عرض چند ماه به روشنفکرانی آزادیخواه و آزاد منش و دموکرات تبدیل شده بودند ( نحوه عمل کرد بی بی سی فارسی، نشان می دهد که بعد از سی سال نیز هنوز فرهنگ دموکراسی را نیاموخته اند، و سانسور " غیر خودی" روش عام برنامه های سیاسی تلویزیون است.)
البته این درست است که آقای خمینی اظهار کردند که من دیگر آیندگان نمی خوانم و شماره آخر آن سفید در آمد، ولی رفتار ضد دموکراتیک آقای خمینی، از آیندگان و نویسندگانش، متفکرانی آزادیخواه نمی سازد. آزادیخواه و آزاد منش شدن، نتیجه تولید فرهنگ آزادی می باشد که در مبارزه برای آزادی بدست می آید و روزنامه آیندگان و بسیاری از نویسندگان آن، سالها در نظامی استبدادی و برای دفاع و مشروعیت بخشیدن به چنین نظامی قلم زده بودند و تا قبل از انقلاب هیچ حرکت جدی برای استقرار آزادیها از خود بروز نداده بودند. در خارج از کشور نیز ما بسیار کم شاهد رفتار دموکرات منشانه این گروه از تبعیدیان بوده ایم.
باید اذعان کنم که از گفتگو با شما لذت می برم.
سلام، دانشجوی محترم سال اول دکترا، دلیل در اقلیت قرار گرفتن روحانیت قدرت طلب که از حمایت آقای خمینی بر خوردار بود در نامه آقای بهشتی خطاب به آقای خمینی مستتر است برای اطلاع میتوانید به آن نامه مراجعه کنید . او در این نامه که در 22 اسفند 59 نوشته شده است به آقای خمینی مینویسد که اسلامی که آنها از آن نمایندگی میکنند همان که بعد از سی خرداد 60 حاکمیت مطلق یافت در اقلیت است و هم او مینویسد که آنها آمادگی دارند که حکومت را در دست بگیرند و اقلیت خود را حاکم بگردانند. شاد و سربلند باشید
-- بدون نام ، Jul 31, 2010 در ساعت 03:25 PM