رادیو زمانه > خارج از سیاست > جنبش سبز > جنبش سبز در پیوند با کودتای خرداد شصت؟ | ||
جنبش سبز در پیوند با کودتای خرداد شصت؟محمود دلخواستهm_delkhasteh@yahoo.co.uk«وقتی که اعتراض به یک تقلب انتخاباتی به سرعت کلیت نظام را به چالش میکشد، نشان از آن دارد که نظام حاکم بر ایران، از نظر اکثریت ایرانیان، دچار بحران مشروعیت جدی بوده است. پرسش بعدی که در پی این پرسش مطرح میشود این است که رژیم حاضر که وارث یکی از عظیمترین و مردمیترین انقلابات قرن بیستم است چگونه با مشکل جدی مشروعیت روبهرو شده است؟ بهقول معروف چه شد که چنین شد؟ گسست چگونه آغاز شد؟ و نقطهی شروع این عدم مشروعیت در کجاست؟» درآمد در سیماههی اول انقلاب ما شاهد تقابل شدید دو گفتمان متضاد از اسلام و انقلاب هستیم. گفتمانی که اسلام را بیان قدرت و هدف از انقلاب را، بنا بر قول آقای بهشتی، استقرار «استبداد صلحا»1 میداند و گفتمانی که اسلام را بیان آزادی و هدف از انقلاب را استقرار مردمسالاری میفهمد. اوج این تقابل در خرداد سال ۱۳۶۰ رخ میدهد و برای حل این تقابل بهسود یک طرف، اولین رئیس جمهور بنی صدر، با استفاده از حق قانونی خود و بر اساس اصل ۵۹ قانون اساسی از آقای خمینی میخواهد که با انجام رفراندم موافقت کند، زیرا: «سالمترین راه حل اینست که همه موافقت بکنند به مردم مراجعه کنیم و با رای عمومی آنچه باید بشود، بشود.»2
آقای خمینی پاسخ میدهد: «اگر سیوپنج میلیون بگویند آری، من میگویم نه» و باز تکرار میکند: «...اگر همه مردم موافق باشند من مخالفت میکنم.»3 این تقابل را که به سرنگونی اولین رییسجمهور منجر شد را میشود اصلیترین نقطهی گسل و از دست رفتن مشروعیت رژیمی دانست که بعد از این تاریخ و در استبداد، خود را بر جامعه تحمیل کرد. بنا براین تبارشناسی این تقابل و کودتای حاصل از آن و اثرات آن در جنبش سبز امری لازم مینماید. این از آنجاست که هیچ جنبش و حرکت اجتماعی بی ریشه نیست و بدون سعی در ریشهیابی آن، نه ماهیت جنبش (حتی برای بعضی از شرکتکنندگان در آن) فهمیده میشود، نه اندیشهی راهنما و نه اهداف آن از شفافیت لازم برخوردار خواهند شد. گروهی از فعالان درون و بیرون جنبش سبز، بنابر انواع انگیزهها و مصلحتسنجیها، مایل نیستند پیشینه و سابقهی جنبش سبز با همهی ابعاد واقعیاش، بر مبنای حقیقتجویی، بازگو شود. درحالی که برای رسیدن به اهداف جنبش عمومی، تلاش برای نشان دادن استمرار اندیشهی آزادی و دموکراسیخواهی در ایرانزمین یک ضرورت قطعی است و لازمهی عمق و پهنابخشی به جنبش است. تنها با فعال کردن حافظهی تاریخی مردم در جنبش است که میتوان راه پیروزی را با کمترین میزان خشونت هموار ساخت.
جنبش سبز کنونی در ایران اگر میخواهد از اغتشاش و ابهام، چه در تشخیص هدف و چه در شناسایی عواملی که استقرار هدف را ممکن میکند، خارج شود و سرعت گیرد راهی ندارد جز این که با ذهنیت - خاطرات تاریخی جامعه انس بیشتری بگیرد. تحولات خرداد شصت، یکی از کلیدهای اصلی ورود به این ذهنیت - خاطرهی جمعی است. متاسفانه در داخل و خارج گروههایی از فعالان سیاسی هستند که برخی مقاطع زمانی مثل خرداد ۷۶ را بسیار بیش از آنچه واقعیت داشته باشد برجسته میکنند و بخشی دیگر را مثل خرداد ۶۰، بیمحابا سانسور یا قطعه قطعه میکنند. این افراد توجه ندارند که وقایع خرداد ۶۰ بخش بسیار مهمی از تاریخ دموکراسیخواهی در کشور ما را تشکیل میدهد. برای این که بفهمیم چقدر جامعهی جوان، مشتاق دانستن بیشتر دربارهی این مقطع تاریخی است میتوان به بازتاب اخبار شخصیتهای مطرح آن روز در رسانههای عمومی توجه کرد. گاهگاه که سخنی یا عملی از سوی فعالان و جریانهای خرداد ۶۰ به فضای عمومی وارد میشود، به دلیل واکنشهای گسترده نسبت به آن سخنان یا رفتارها میتوان به عینیت دریافت که گویی آن بخش سانسور شده هنوز که هنوز است زنده است و در ناخودآگاه مردم جای مستحکمی برای خود دارد. این پژوهش کوششی در این زمینه میباشد تا اثرات تحولات این دوره را از وجدان ناخودآگاه جامعه وارد وجدان آگاه کند و بدینوسیله با شفافسازی حساسترین دوران انقلاب، به جنبش دموکراسیخواهی ایرانیان در حد امکان یاری رساند. آگاهی، مسئولیت و سکوت آگاتا کریستی، نویسندهی انگلیسی، در یکی از معروفترین رمانهای جناییاش با عنوان «قتل در اورینت اکسپرس»، داستان وقوع قتلی در یک قطار را مینویسد که کارآگاه جنایی در تحقیقاتش برای پیدا کردن قاتل به تکتک مسافران قطار رجوع میکند، اما هرجا میرود با دیواری از سکوت روبهرو میشود. بههر حال کارآگاه به دلیل تجربه و مهارتی که در کارش دارد تحقیق را رها نمیکند و سرانجام با کاری طاقتفرسا موفق میشود دیوار سکوت را بشکند و درست همان لحظه است که متوجه رمز این سکوت فراگیر میشود. علت سکوت این بوده است که تمامی مسافران در این قتل دست داشتهاند. بهنظر میرسد که این داستان شباهت بسیاری به کودتای خرداد ۱۳۶۰ دارد. در کودتای خرداد ۶۰ برعکس کودتای ۲۸ مرداد که به همراهی خاندان پهلوی، روحانیت قدرتطلب وابسته و دستگاههای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا، رخ داد و در ایران و جهان، وقوع این کودتا به رسمیت شناخته شد و حتی رییسجمهور آمریکا کلینتون از ایرانیها در این رابطه معذرت خواست، در مورد کودتای خرداد ۶۰ بر ضد اولین رییسجمهور کشور، اینگونه نیست و جز معدودی وقوع آن را بهرسمیت نمیشناسند. مرور حوادث این ماه، حتی، تنها از طریق خاطرات آقای رفسنجانی و با تمام سانسورهایی که در کتاب انجام شده هنوز در روشنی تمام به ما میگوید که بر حوادث این ماه نامی جز کودتا نمیتوان نهاد. بنابراین اجازه بدهید به گزارشهای روزانهی آقای رفسنجانی4 و روزنامهها بنگریم: ۶ خرداد - «امام گفتند: بنیصدر بهخاطر اطرافیان نابهکارش خود را حذف میکند.» ۱۲ خرداد - آقای سلامتیان (ن: نمایندهی اول اصفهان)... میخواسته سخنرانی کند، حزباللهیها مجروح کردهاند و مراسم را بهم زدهاند و او با چادر فرار کرده.» ۱۷ خرداد - به دستور رئیس دیوان عالی کشور، آقای دکتر بهشتی و حکم آقای لاجوردی دادستان انقلاب مرکز، روزنامهها فلهای بسته میشود. ۲۰ خرداد - «آقای بنی صدر، در کرمانشاه است و گویا به دستور امام تحت نظرند که از کشور فرار نکنند.» ۲۳ خرداد - «تظاهرات پراکندهای علیه و له آقای بنیصدر در تهران و شهرستانها رخ میدهد. چند نفری هم تا بهحال تلف شده اند.» ۲۴ خرداد - در بیرون مجلس، دو نمایندهی مجلس حامی بنی صدر، سلامتیان و غضنفرپور، از ترور جان سالم به در بردند: «غضنفرپور و سلامتیان از مجلس بیرون رفتند و در درب مجلس با یک فرد سپاهی برخورد داشتند که کار به اسلحهکشی رسید.» ۲۵ خرداد- خانهی بنی صدر مورد حمله قرار گرفت. «نزدیک غروب، صدای انفجار مهیبی آمد. بعداً معلوم شد، در حیاط کاخ مسکن بنی صدر، انفجار رخ داده است. ممکن است کار خودشان باشد و ممکن است از مخالفانشان، بعداً روشن خواهد شد.»
در همان روز آقای خمینی به مجلس دستور حذف رئیس جمهور را میدهد: «احمدآقا تلفن کرد و گفت: امام میفرمایند زودتر مجلس در مورد آقای بنیصدر، تصمیم بگیرد. امروز بنیصدر، جواب مغرورانهای به اظهارات امام داده است...» این در حالیست که آقای خمینی سمتی در قانون اساسی نداشت که چنین دستوری را بدهد. نه تنها اعتراضی به آقای خمینی، از طرف مجلس صورت نگرفت که ایشان حق ندارند چنین دستوری را بدهند بلکه با اجرای دستور نشان داد که آلتی بی اختیار در دست رهبر است. ۲۸ خرداد - در حالی که دشمن هنوز در خاک وطن به سر میبرد و جنگ ادامه دارد، سپاهیان را از جبههی جنگ خوزستان به تهران آورده و در پارک خرم اسکان داده و هاشمی و بهشتی شب به دیدارشان رفتهاند. رئیس جمهور که هنوز بهطور قانونی رییسجمهور است را وادار به مخفی شدن میکنند و بهقول آقای محمدی گیلانی حکم هفتبار اعدام او بهعنوان باغی با غین در رسانهها منتشر میشود. در روز ۳۱ خرداد که بسیاری از نمایندگان مستقل و آزادیخواه مجلس بهخصوص از طیف مهندس بازرگان و نهضت آزادی در هنگام ورود به مجلس آشکارا از سوی چماقداران تهدید به ترور میشوند، جلسهای برخلاف مفاد قانون اساسی برای عدم کفایت سیاسی رییسجمهور تشکیل و او برکنار میشود. ظاهراً به بنیصدر پنج ساعت حق دفاع از خود داده شده است، ولی وقتی که قبلاً حکم هفتبار اعدام او بهعنوان باغی با غین داده شده است، در خانهاش بمب انداخته میشود و حتی غضنفریپوری که قبلا پیام رییسجمهور را قبلاً در مجلس، ۲۴ خرداد، خوانده بود سبب خشم خمینی میشود: «امام که از رادیو شنیده بود (ن: پیام بنیصدر که بهوسیلهی غضنفرپور خوانده شد) از خوانده شدن اطلاعیه از تریبون مجلس، انتقاد کرده بودند.» بعد به همین علت این نماینده دستگیر «و بنا بر گزارش نمایندهی کمیتهی حقوق بشر سازمان ملل متحد – که از ایران و زندانها دیدن کرده بود- سخت شکنجه شد»5 نشان از این دارد که حتی اگر بنیصدر میپذیرفت که با شرکت در مجلس، به کودتا شکل قانونی ببخشد، امکان نداشت که بگذارند که او زنده پا به مجلس بگذارد چه رسد که اجازهی پنج ساعت دفاع به او بدهند. این در زمانی است که قبلاً از آقای خمینی خواسته بود که به خانوادهاش امنیت جانی بدهد و خود برای حفظ جان مجبور میشود مخفی شود و از این منزل به آن منزل نقل مکان کند تا زمانی که در مردادماه از کشور خارج میشود. رژیم پس از خروج او از کشور، به کسانی مثل آقای لقایی که به اولین رییسجمهور پناه داده بودند نیز رحم نمیکند و آنها را به همراه کسانی از نزدیکترین همکاران بنیصدر مانند مشاور رییسجمهور در حقوق بشر، دکتر منوچهر مسعودی، شهید صدرالحفاظی از دفتر ریاست جمهوری و شهید نواب صفوی روزنامهنگار، اعدام میشوند. آنهایی نیز که مانند محمد جعفری، سردبیر روزنامهی انقلاب اسلامی اعدام نمیشوند، سالها در بدترین شرایط در زندان بسر میبرند، تنها به خاطر مداخله آیتالله منتظری بود که از مرگ جان سالم بهدر بردند. حال سئوال این است، حتی اگر دسترسی به اطلاعاتی که در این تحقیق عرضه خواهد شد فراهم نبود و قضاوت را تنها با این اطلاعات انجام داد، آیا اسم این روند را جز کودتا چیز دیگری میتوان نهاد؟ پرسشی که این تحقیق با نگاهی تاریخی تلاش دارد تا پاسخی برای آن بیابد این است که علت چنین سکوت فراگیر در مورد کودتای خرداد ۶۰ چیست؟ چرا در این مورد خاص از بنیادگرایان و محافظهکار حاکم گرفته تا اصلاحطلبان حاضر در داخل و خارج و گروههای چپ تندرو در شکل حزب توده و چریکهای فدایی خلق اکثریت تا سلطنتطلب ترجیح میدهند مانند مسافران آن قطار ساکت باقی بمانند؟ این طیف وسیع از نیروهای فعال سیاسی در خرداد ۶۰ با وجود مخالفتهای شدیدشان با یکدیگر، انگار که همگی موافقتنامهی نانوشتهای را امضا کردهاند تا در اینباره سکوت بورزند. اگر در خرداد ۶۰ حقی از ملت پایمال شده باشد این سکوت نیز مثل هر سکوت دیگری قربانیانی داشته و خواهد داشت؛ گذشته از عوارض وخیمی چون گسترش بیمهری و تخریب دایمی میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی و پراکندگی نیروها، در وهلهی اول این نسل جوان بعد از انقلاب در درون ایران است که به مانند کسی شده که از بیماری از دست دادن مقطعی حافظه رنج میبرد و نمیداند چرا اینگونه شده است. فرضیهی این تحقیق این است که این فراموشی موضعی از علل اصلی سرگیجگی موجود در هدف و روش و سخنگویی جنبش انقلابی سبز کنونی است. نقطهی آغاز بحران بهمنظور پاسخ به پرسش بالا لازم است بیشتر در خصوص رابطهی میان قدرت و مشروعیت کنجکاو شویم. در دو دههی اخیر بحث از رابطهی قدرت و مشروعیت، حاکم بر جهان نظریهپردازیها در رشتهی روابط بینالملل بوده است. این بحث، هم بهعنوان برونداد و هم بهعنوان پاسخی فوری نسبت به بحران نظری ناشی از سقوط شوروی سابق ظهور کرده است. البته تمرکز روی رابطهی مشروعیت و قدرت همچنین در پیوند است با تاثیر بسیار زیادی که تئوریهای پساساختارگرایی در اندیشهی سیاسی مطرح ساخته است. بههرحال میتوان گفت درک و فهم رابطهی وثیق میان قدرت و مشروعیت، بهجز در میان هواداران سختسر (hard core) در میان لیبرالیستها و نئولیبرالیستها، یکی از پذیرفتهترین سرمشقهای اندیشههای سیاسی نوین است. معنای این تحول معرفتی در علوم سیاسی این است که امروزه تقریباً هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد که یک ساختار قدرت سیاسی بدون حداقلی از مشروعیتسازی در بُعدی از ابعاد واقعیت اجتماعی بتواند شانسی برای تداوم خویش بیابد. لازم به توضیح نیست که هر واقعیت اجتماعی همزمان واجد بعدهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. حال وقتی که اعتراض به یک تقلب انتخاباتی بهسرعت کلیت نظام را بهچالش میکشد، نشان از آن دارد که نظام حاکم بر ایران، از نظر اکثریت ایرانیان، دچار بحران مشروعیت جدی بوده است. پرسش بعدی که در پی این پرسش مطرح میشود این است که رژیم حاضر که وارث یکی از عظیمترین و مردمیترین انقلابات قرن بیستم است چگونه با مشکل جدی مشروعیت روبهرو شده است؟ بهقول معروف چه شد که چنین شد؟ گسست چگونه آغاز شد؟ و نقطهی شروع این عدم مشروعیت در کجاست؟ برای پاسخ به چنین سئوالی لازم است مقایسهای بین اندیشهی راهنما و اهداف انقلاب که سببِ آن خیزش عظیم شد، و واقعیت رژیم حاضر انجام دهیم. یکی از روشهای شناخت اهداف انقلاب مراجعه به بیش از ششصد شعار و ۱۲۴ مصاحبهی آقای خمینی در سال ۵۶ و ۵۷ است. در این شعارها و بیانات استقرار آزادیها و نظامی دموکراتیک از اهداف اصلی انقلاب اعلام شده بود و همین مطالبات در پیشنویس قانون اساسی نیز مدون شد.6 وقتی مجموعهی این شعارها و بیانها را با واقعیت رژیم جهموری اسلامی مطابقت میدهیم درمییابیم که تا چه اندازه در تقابل کامل با یکدیگر قرار گرفتهاند. این تقابل میان مطالبات انقلاب ۵۷ و واقعیتهای پس از وقوع انقلاب بیانگر یک گسل عمیق در درون ساختار سیستم سیاسی جمهوری اسلامی است که نام دیگر زوال مشروعیت است. سادهنگری است اگر نقطهی شروع این گسست را به دوران انتصاب آقای احمد نژاد و یا حتی دوران تبدیل شدن آقای خاتمی و پروسهی دگردیسی او از رییسجمهور اصلاح گر- بهقول خودشان- به یک تدارکاتچی، برگردانیم. تحولات اخیر همه نشانههای دم دستی و فعلی از یک بحران سیسالهاند. این موضوع ریشه در همان بهار انقلاب دارد. پس برای شناخت دقیقتر باید به خاستگاه اصلی گسست برگشت. باید به سیماههی اول انقلاب بازگشت زیرا شکاف شکلگرفته در نظام پس از انقلاب در این دوران بود که به اوج خود رسید و به جراحیهای عمیق منجر شد.
در همین سیماههی آغازین است که نزاع میان دو دیدگاه و دو بینش اصلی شرکتکننده در انقلاب به اوج خود میرسد. نبردی هر روزه میان وفاداران به اهداف مردمسالارانهی انقلاب و نیروهایی که در پی استقرار استبداد در فرم دینی آن بودند، در گرفته بود. بهقول آقای هاشمی رفسنجانی در نامهی معروفش به آقای خمینی در اواخر بهمن ۵۹ و نیز در پاسخ به سئوال آقای محمد مجتهد شبستری، دعوا دعوای دو اسلام بود: اسلام فقاهتی در برابر اسلام لیبرال.7 این دوران، در عین اهمیت بسیار آن، یکی از سانسورشدهترین دوران انقلاب است و عجیبتر این که حتی در محافل آکادمیک خارج از ایران نیز این دوران بسیار کمتر از دورانهای دیگر انقلاب مورد مطالعه قرار گرفته است. عجیبتر این که اکثر مقالات و فصول کتابها8 ، مهر تاییدی شده است بر قرائت رسمی حوادث این دوران. تحقیقات بیشتر حالت توصیفی و بسیار کمتر توضیحی هستند و انگار که سنجشگری انتقادی که لزوماً باید یکی از اصلیترین لوازم اندیشیدن متفکر باشد، در مطالعهی این دوران یا به کار گرفته نشده است و یا از آن استفادهی حداقلی شده است. چه توضیح معقولی برای این پدیده میتوان ارائه کرد؟ چرا از دید بسیاری از پژوهشگران انقلاب ایران درگیری میان دو اسلام متضاد جدی گرفته نشده است؟ یک توضیح ساده برای این موضوع شاید این باشد که فهم تحولات سالهای آغازین انقلاب عمدتاً در درون گفتمانهای قدرت صورت گرفته است. بدین معنا که محققان با یک پیشداوری سترگ به مطالعهی این دوران پرداختهاند؛ به این معنا که در آن دوران همهی نیروها در گفتمان قدرت میزیستهاند و لذا دعوای استبداد و آزادی مطرح نبوده است. همین پیشفرض زوایای کوری برای پژوهشگران ایجاد کرده است و مانع تجزیه و تحلیل امور واقع آنگونه که واقع شدهاند، شده است.9 خلاصه این که، بهنظر نویسنده، نقطهی شروع گسل عدم مشروعیت، به کودتای خرداد سال ۶۰ بر ضد اولین رییسجمهور ایران بازمیگردد که در آزادترین انتخابات از آن روز تا امروز مورد اعتماد اکثریت مردم ایران قرار گرفت. آقایان خمینی و رفسنجانی از کودتای خرداد ۶۰ بهعنوان انقلاب سوم یاد میکنند.10 چرا این کودتا با وجود تغییر تاریخی که در ماهیت رژیم و جهت انقلاب ایجاد کرد، در هالهای از سکوت پیچیده شده است، تا جایی که خصوص نسل جوان شاید کمترین اطلاعی از آن نداشته باشد؟ پانوشتها: ۱. دکتر غلام علی صفاریان و مهندس معتمد دزفولی: «سقوط دولت بازرگان» ۱۳۸۲ ص ۱۴۳ ۲. انقلاب اسلامی، ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ ۳.علی غریب. ایستاده بر آرمان. چاپ ۱۳۸۵ ص ۹۶ ۴. هاشمی رفسنجانی، «عبور از بحران» موسسهی فرهنگی- هنری طاهر- لیلا. چاپ سوم سال ۱۳۷۸ ۵. روزنامهی انقلاب اسلامی شمارهی ۷۴۹ ص ۱۶ ۶.این مطالعه موضوع تز دکترای نویسنده تحت عنوان «گفتمانهای اسلامی در خصوص قدرت و آزادی در انقلاب ایران در فاصلهی سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۱» در دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن انجام گرفته است و امید آن ست که هر چه زودتر به فارسی ترجمه شود؛ Islamic Discourses of Power and Freedom in the Iranian Revolution, 1979-81, London School of Economics and Political Science, 2007, United Kingdom ۷. به مقدمه کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین اثر محمد مجتهد شبستری، انتشارات راه نو. ۲۰۰۷ مراجعه کنید ۸. گرچه این دوران از حساسترین دوران انقلاب بوده است، ، در خارج حتی یک کتاب آکادمیک که به این دوره اختصاص داشته باشد وجود ندارد. آنچه هست، تا آنجایی که نویسنده تحقیق کرده است، تنها چندین مقاله یا فصلهایی از کتابهایی است که در مورد انقلاب نوشته شده است. البته در داخل کشور چند کتاب در این رابطه نوشته شده که از منظرهای متفاوت همان قرائت رسمی را تکرار کردهاند. البته در خارج کشور تحقیقاتی جدی در این رابطه، مانند تحقیقات محمد جعفری و علی غریب، منتشر شده است، ولی، تا جایی که نویسنده تحقیق کرده، هنوز این تحقیقات در کارهای آکادمیک بکار گرفته نشدهاند ۹. برای نمونه به کارهای زیر مراجعه شود؛ Mohsen M. Milani, The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic (Boulder: Westview Press, 1988), p. 324. See also Milani, “The ascendance of Shi’i fundamentalism” and Farideh Farhi, States and Urban-Based Revolutions: Iran and Nicaragua (Illinois: University of Illinois Press, 1990), pp. 113-16. Gholam R. Afkhami, The Iranian Rrevolution: Thanatos on a National Scale (Washington, DC: Middle East Institute, 1985). یا کسانی که کاملا این دوران را دور زده و انقلاب را عین فاندامانتالیسم و بنیادگرایی میدانند For instance, see Fred Halliday, Islam and the Myth of Confrontation (New York: I. B. Tauris and Co. Ltd., 2003), p.44 and Said Arjomand, “Ideology as episodic discourse: the case of the Iranian revolution”, American Sociological Review, 57, no. 3 (1992), p. 355. John L. Esposito, ed., The Iranian Revolution: Its Global Impact (Miami: Florida International University Press, 1990) and Graham E. Fuller, The Centre of Universe: the Geopolitics of Iran (Connecticut: Westview Press, 1991) or Efrain Karsh, ed., The New Global Threat: The Iran-Iraq War, Impact and Implications (London: The MacMillan Press, Ltd., 1989). ۱۰. نکته جالب اینست که در نمایهی جلد اول کتاب خاطرات آقای رفسنجانی، عبارت «انقلاب سوم» وجود دارد، ولی وقتی به صفحهی مورد نظر مراجعه میشود، عبارت برداشته شده است. به احتمال بسیار زیاد، عبارت انقلاب سوم، بعد از مرور دوباره از متن کتاب برداشته شده، تا سرنگونی رییسجمهوری را امری نه چندان با اهمیت جلوه دهند، ولی فراموش کردهاند که عبارت را از نمایه نیز بردارند: Hashemi Rafsanjani, Oboor az bohran [Storming the Crisis], Tehran: Moaseseye Farhangee Honari-ye Taher-Leyla, 1999 [1378]), p. 227. |
نظرهای خوانندگان
بسیار نکات جالبی طرح شده
-- بهنام ، Jun 25, 2010 در ساعت 03:05 PMبه نظرم هرچه قدر در باره دورانی که مشهور است به بهار انقلاب سخن معنادار و تحقیقی گفته شود کم است. باید صمیمانه از صبر و حوصله آقای دلخواسته تشکر کنم که زحمت این تحقیق را بر عهده گرفته است. فراتر از دشنام و توهین به این کس و آن کس، مردم در جنبش به ویژه نسل بعد از انقلاب به طور جد نیاز به این گونه پژوهشهای دانشگاهی در باره انقلاب 57 و نیروهای دخیل در آن دارند که درعین حال برای مخاطبان عمومی نیز جالب می باشد.
-- رضایی ، Jun 25, 2010 در ساعت 03:05 PMآقای دلخواسته
-- هادی ، Jun 25, 2010 در ساعت 03:05 PMمتنی بسیار هشیارانه و ظریفی است که همان گونه خود شماهم در آن یادآوری کرده اید کاری مشکل است از امری خطا که همگی درآن شرکت عملی و نظری دارند ویا حتی به دلیل بی طرفی خود، دوست دارند از کنارش بگذرند، صحبت به میان آورد. اما باید به هر طریق و ترتیبی شده به این امر مهم پرداخت. درحالی که مقاله شما را می خواندم، از سیمای آمریکا هم آقای سازگارا با تاکید می گفت مجلس اول ، مجلسی آزاد و قانونی بود. می بینید که کسانی در نمایش قدرت به یکدیگر ناسزا می گویند، در کودتای خرداد 60 با یکدیگر توافق کامل دارند. اینان می خواهند به مردم ایران بگویند پای خودشان را از گلیمی که برایشان پهن کرده اند دراز تر نکنند. همان سخن آقای خمینی گه گفت اگر ملت بخواهد ، من نمی خواهم. همه آنان می خواهند خودشان جای خمینی بنشینند. آقای خامنه ای "بی عرضه" را به رهبری می نشانند تا بعدها، خود حکومت کنند، همین عمل را اکنون با آقای موسوی می کنند تا بعدها خودشان ، یا گروهشان حکومت کنند. از جوانان پاک و مبارز هم سوء استفاده می کنند و در این مورد هم تا بخواهی از اموال غارت شده خرج می کنند. وظیفه کسانی که به این امور واقف هستند اطلاع رسانی ازآن چه گذشته است می باشد، تا انتخاب را خود جوانان فعال و مبارز انجام دهند. موفق باشید
اگر اقای دلخواسته خودشان را تا حد مدیر تبلیغاتی اقای بنی صدر پایین نیاورده بود، خوب این متنی قابل تعمق بود. ولی متاسفانه این متن تبدیل شده است به تکرار همان نگرش های من محوری اقای بنی صدر.
متاسفانه اقای بنی صدر نتوانستند مرز بین یک محقق اجتماعی و یک نفر ادم سیاسی را رعایت کنند. از نقطه نظر یک نفری که خوب در یک شرایطی رئیس جمهوری ایران شد، بحث های اخلاقی - فلسفی می کنند و بعد از منظر یک نفری که علوم اجتماعی خوانده توجیه خودمحوری های گذشته. این که در یک مقطعی ایشان با اقای خمینی درگیر شد، دلیل این نمی شود که الزاما نقطه نظرهای سیاسی ایشان هم درست باشد. می شود ادعا کرد که ایشان فکر کرد که اقای خمینی رفتنی است و بهتر است که زمینه را برای ولایت خودشان اماده کند. هر چه باشد ایشان هم پسر یک ایت الله است و هم سوربن درس خوانده.
این که بعد از 30 سال هیچ گروهی حاضر نیست با اقای بنی صدر همراهی کند، ادم را یاد داستان شغالی می انداز که تپه غیر سالمی باقی نگذاشته بود.
-- هادی هادوی ، Jun 25, 2010 در ساعت 03:05 PMافای هادی منظورتان گروه و حزب توده است که خیانتش در کودتای دهه 60 بر همه روشن است؟ بنی صدر فقط از ازادی دفاع میکرد و هنوز یکی از محبوبترین چهره ها در میان نسلی است که در سال 60 شاهد کودتا بودند. تشکر فراوان از اقای دلخواسته
-- علی ، Jun 26, 2010 در ساعت 03:05 PMاگر ما به یاد آوریم که بنی صدر در سالهای ۵۹ و ۶۰ چه فریادها برای متوقف کردن شکنجه در زندانها برآورد، اگر بهیاد آوریم که در ۱۴ اسفند آشکاره گفت که راه من راه مصدق است، اگر به یاد آوریم که بنی صدر با بگیر و ببندهای سال ۵۹ و ۶۰ آشکاره مخالفت کرد و سخنرانی کرد و مطلب نوشت، متوجه خواهیم شد که بنی صدر آزادیخواه بود و درد آزادی داشت. ما اشتباه می کردیم زیرا آزادی را نمی شناختیم، و فکر میکردیم که هرکه لیبرال است مخالف انقلاب و در خط امپریالیسم است و باید از میان برداشته شود تا انقلاب بتواند عدالت اجتماعی برقرار کند. همان فریادها که آن ماهها بنی صدر می کرد در این ماهها از زبان فعالین جنبش سبز شنیده می شود.
-- ذوالفقار ، Jun 27, 2010 در ساعت 03:05 PMمن آن سالهاهنوزبه دنیانیامده بودم که بنی صدروافکارش رابشناسم.ازروی نوشته های دوستان ودشمنانش هم که یاباکینه ویا شیفتگی نوشته شده اندنمی توانم درموردایشان قضاوت کنم.اماچندین مصاحبه ای که ازایشان دیدم(دریوتیوب)وهمان حرفهای کلیشه ای ومسخره ایشان درنابودی آمریکا(!)مرابه این باوررساندکه بنی صدرهم مصیبتی بودمثل بقیه انقلابیون ،بااین تفاوت که سعی داردلکه های کثیف پیراهن خودراباعبای آیت الله خمینی پاک کند.ازشیفتگان ایشان خواهش می کنم این «جوک سیاسی»رابرای نسل جدیدروتوش نفرمایند.
-- Fatemeh ، Jun 27, 2010 در ساعت 03:05 PMبا تشکر از آقای هادی هادوی برای اظهار نظراتشان. خواهشی داشتم و آن اینکه اگر لطف کنند و بحثها و نقطه نظرهایی که، به نظر ایشان، من از اظهار حقایق خارج شده ام و وقایع را آنگونه که واقع شده اند مطرح نکرده ام، با ما در میان بگذارند بسیار ممنون خواهم شد.
-- محمود دلخواسته ، Jun 27, 2010 در ساعت 03:05 PMمخلص
دلخواسته
مقاله اي كاملا روشنگر و حرفه اي
-- فراهاني ، Jul 1, 2010 در ساعت 03:05 PMاگر نبود بني صدر آن كشتار 6000 هزار نفري سال 67 در دوره اي كه بني صدر رييس جمهور بود به كلكسيوني از انواع كشتار هاي سن بارتلميويي تبديل مي شد.
-- اكبر ، Jul 1, 2010 در ساعت 03:05 PM