تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

پنجره

متفرقه ها مانا نیستانی پنجره

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آخ!

-- محمد ، Nov 24, 2010

بسیار تاثر برانگیز، دست شما درد نکند

-- بدون نام ، Nov 24, 2010

در بنــد کشیده مــــــــرد زن را

در کیف نهـــــــــــاده او وطن را

لب بسته ز حJرف زن سخن را

چون مرده به گور , بی کفن را

-- الکس ، Nov 24, 2010

کوچ اجباری ودرد جدایی وغربت تا کی تاکی

-- ایراندخت ، Nov 24, 2010

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه

-- ایرانی هستم ، Nov 24, 2010

من متوجه نمیشم
-----------------
مانا: کامنت بقیه را بخوانید

-- بدون نام ، Nov 24, 2010

پرندگان مهاجر در این غربت خموش
که ابر تیره تن انداخته به قله کوه
شما شتاب زاده راهی کجا هستید
کشیده پر به افق ، یک یک ، گروه گروه

چه شد که روی نمودید بر دیار دگر؟
چه شد که از چمن آشنا سفر کردید
مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید
که عزم دشت و دمن های دورتر کردید.

شعر از زنده یاد ژاله اصفهانی

-- azad shuresh ، Nov 24, 2010

خاطره ی آخرین تصویر در زمان جدایی، باری شده که کمتر مرد مهاجر رو خم کرده.
داستان تلخیست مهاجرت ما ایرانی ها، آواره در گوشه گوشه ی دنیا. خیلی غم انگیزه، اما وقتی منطقی فکر می کنم می بینم فقط فرار از نظام و ظلمش نبوده، مردم سرزمینم سهمی بیش از نظام ظالم کشور دارشتند در فرستادن من به آغوش غربت.

-- یک زن ایرانی ، Nov 25, 2010

درد مشترک

-- میلاد ، Nov 25, 2010

درد مشترک

-- میلاد ، Nov 25, 2010

بمانی ، درد!
بروی ، درد!
.
کجایی ای ازادی؟ کجایی؟

-- باران ، Nov 27, 2010

رسيدن به آزادي و آرامش ، دربدري و هزينه داره

-- بهرام ، Dec 14, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)