تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

قابیل

متفرقه ها مانا نیستانی قابیل

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

تشویق و تکریم نسل کشی و برادر کشی....
این است افتخارات امروز عصر ما
احسنت مانا

-- رضا ، Aug 25, 2010

WOW ... زدی به سیبل . تا این قابیل ها در ممالک شرقی باشند آدم ها عزادارند و ابلیس ها کامروا بر تخت و بی نیاز به بهشتی که از آن رانده شدند . در بهشت زمین آنها خدایان کوچکی به مراتب قدرتمندتر از خدای آسمانها هستند که آنها را از درگاه راند . رقبای خداوند در زندگی و مرگ آدمیان ، که قابیل های فراوانی به اذن شان هستند و البته که شغادها هم .
اما خداوند یک ملک الموت بیشتر نداره که اونهم ماموره و معذور !
اووم ، ولی یه چیزی . به جمع مشوقان قابیل ژنرال های 1 + 5 هم اضافه شده اند ؟

ولی فکر کن . ... منهم یه قابیلی شدم برای خودم . نمی کشم اما با سکوتم رضایت دادم به کشت و کشتارها .

-- آزاده ، Aug 25, 2010

مرسی بابت کاریکاتور قشنگت.حدیث نفس مملکت ماست که قابیل دیگر نگران پنهان کردن جسد برادر نیست , ابایی ندارد از این کار ! تازه تجلیل هم می کنند از کارش...و ما می مانیم و این همه حرف و شعار که سالها در مغزمان فرو کرده اند . از عدالت و زیر بار ظلم نرفتن و مزمت برادر کشی و... و من هنوز در فکر آن کلاغم.

-- مریم از تهران ، Aug 25, 2010

دمت گرم مانا حان واقعا کارت بیسته ولی 1400 ساله که دیگه این عمل الاه پسندانه رسمی و شرعی شده بازم ممنونم

-- علی ، Aug 25, 2010

قابیل موسوی

-- ناشناس ، Aug 25, 2010

کار جالب و تاثیر گذاریه، ممنون، خسته نباشید.
به نظر من اگر اون که به قتل رسیده بود زن بود تاثیرش خیلی خیلی بیشتر می شد.
موفق باشید.
----------------------------
مانا: طبق متون و مدارک موجود هابیل مرد بوده

-- آریا ، Aug 25, 2010

درسته . اینجوریه.

-- sadegh javid ، Aug 25, 2010

کارت حرف نداره مانا ، عالی...

-- امیر ، Aug 25, 2010

کارت حرف نداره مانا ، عالی...

-- امیر ، Aug 25, 2010

"اینجا و آنجا"

اینجا هر شب نور جای ماه، گلوله و باروت است
-آنجا را نمی دانم
اینجا برادر با برادر، چون طالوت و جالوت است
-آنجا را نمی دانم

اینجا سالهاست خون فرزند، دستان مادر
به شیون خراش بر گونه و تابوت است
-آنجا را نمی دانم

آنجا اگر چند روزی آتش بر مردمان بارید
اینجا کودک یتیم ِ ظلم دیده، فرتوت است
-بر کذب نمی رانم

آنجا اگر سخن از آزادی محکوم به بند کنند
اینجا سخن از عشق راندن هم مسکوت است
-از ضعف نمی خوانم

اینجا تفریح شباب در شب، فال قهوه نیست
اینکه فردا چه پیش آید، بسته به اوراق تاروت است
-از سِحر نمی دانم

آنجا اگر ماهیان را ترس از بند تور باشد
اینجا ماهی خود ترسش از حوت است
-دیگر نمی دانم

ماهی سیاه

-- ماهی سیاه ، Aug 25, 2010

چرا از ترانه موسوی کاریکاتور نمی کشی؟ چرا از شیخ کاریکاتور نمی کشی؟ از ظلمی که گروه مخالف به مردم کردند با دروغ و نیرنگ و صحنه سازی؟ آیا تو هم چشمهایت را به حقیقت بسته ای و یک جانبه فقط بدیهای یک طرف را می بینی؟
اگر اینان که بر اریکه قدرتند بروند چه کسانی قرار است جای آنها را بگیرند؟ دروغ گویانی پست و کسانی که الان که قدرت خاصی ندارند هر جنایتی که بگویی می کنند چه برسد آن زمان که قدرت را به دست بگیرند.
هنرت را به پای خوکان نریز و در خدمت مردم باش و همانطور که بسیاری از کارهایت روشنگر و زیبا بوده است، از هنرت برای آشکار شدن چهره واقعی هر دو گروه استفاده کن.
-----------------------
مانا: ببخشید اسم گروه خاصی کنار کاراکترهای این کارها نوشته شده؟ اگر با دیدن اش یاد گروه به خصوصی می افتید یا با قابیل همذات پنداری بیشتری می کنید تقصیر من نیست! اولین اصل آزادی هم این است که تصمیم انتخاب موضوع با خودم باشد نه شما یا کس دیگر

-- بدون نام ، Aug 25, 2010

دیکتاتورها دست های خودشون رو پشت دست های برادر کش ها مخفی می کنند. این کاریکاتور (مثل بیشتر کارهای مانا) جهانیه.

-- آرمانی ، Aug 26, 2010

بدبخت پاپتی مردنی، برادرش رو کشته دلش خوش ه به تشویق یک مشت خیکی مرفه بی درد که خرش کردند برای منافعشون.
مرسی مانای عزیز همراهی شما به مردم باعث شده در قلب ایرانی ها باقی بمونید.

-- شهرزاد ، Aug 26, 2010

به هر جا ناتوان دیدی توان باش
به سود مردم خامش زبان باش
ستمكش را اگر دیدی برآشوب
ستمگر را چو مشتي بر دهان باش

-- v ، Aug 26, 2010

سلام. از این که قابیل را خیلی‌ عقب افتاده و پست و حقیر نشان دادی بینهایت سپاسگزارم.

-- sasan ، Aug 26, 2010

اون کامنت گذار یازدهمی (11) چه خوب نسبت خودشون رو با حضرت قابیل(ع) نشون داد!
((((((:

-- هابیل ، Aug 26, 2010

از طرف کامنت گذار یازدهمی:
عذر می خوام. اون روز اینقدر از دست کسایی که مردمو رو با دروغ ترانه موسوی یکسال سر کار گذاشته بودند ناراحت بودم که حالم از هر چی روزنامه نگار و هنرمند ........ .
اما به هر حال، فکر می کنم کسی که نونش گیر باشه، خیلی سخت بتونه آزادانه کار کنه.
-------------------------------------
مانا: کاری به این جریان خاص ندارم اما کلا اگر جریان آزاد و شفاف اطلاعرسانی وجود داشته باشد شایعه و دروغ به اسانی راه در جامعه باز نخواهد کرد و فضا انقدر مه آلود نخواهد شد تا تشخیص راست و دروغ ادشوار به نظر برسد. این فضای مه آلود و بسته، تقصیر من نوعی نیست، تجزیه و تحلیل شما عجیب است. نکته ی دوم: با این که نه سایت مردمک و نه رادیوزمانه هیچ کدام دخالتی در بخش های من ندارند و با آزادی تمام کارم را انجام می دهم، اصطلاح "نونش گیر بودن" را نشانه ی نگاهی کاملا غیر حرفه ای می دانم. آزادترین روزنامه نگاران و هنرمندان "حرفه ای" به هر حال برای جایی کار می کنند و حقوقی دریافت. این از نظر من به معنای قلم به مزدی نیست- الزاما- در ضمن صندوقی به عنوان محل کمک های مالی ماهانه به هنرمندان و روزنامه نگاران وجود ندارد یا من سراغ ندارم تا قید حرفه را بزنم و نانم را از "گیر" در آورم

-- بدون نام ، Aug 26, 2010

یاد آن روزی افتادم که مأمور پست نیروی انتظامی‌، دختر جوانی را کتک میزد که حتما پس از آن تشویق شده.

-- mohsen ، Aug 26, 2010

ازهمان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان «آدم»
(صدر پیغام آوران حضرت باریتعالی)
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید!
آدمیت مرد ؛
گرچه «آدم» زنده بود !
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
¤
بعد، دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت ...
قرن ها از مرگ «آدم» هم گذشت
ای دریغ!
«آدمیت» برنگشت
¤
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی ست!
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ؛ ابلهی ست
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست !
قرن «موسی چومبه»هاست
¤
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر-حتی قاتلی بر دار-
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندر این ایام، زهرم در پیاله، اشک و خونم در سبوست !
مرگ او را از کجا باور کنم؟
¤
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق، پنهان می کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا !
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
¤
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست!
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ «انسانیت» است!

(فریدون مشیری)

-- کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ، Aug 26, 2010

کامنت گذار یازدهمی
گزارشگران بدون مرز یک حساب باز کرده به نام روزنامه نگارانی که مجبور شده اند از کشور آواره شوند و امروزه در بدترین شرایط در کشورهای دیگر به سر می برند. لطفا به سایت آنها برو و سعی کن کمک کنی تا نون آنها گیر جایی نشود.

-- فرح ، Aug 26, 2010

حیرت ات را برنمی انگیزد
قابیل برادر خود شدن
یا جلاد دیگراندیشان؟
یا درختی بالیده نابالیده را
حتا

هیمه یی انگاشتن بی جان؟

-- فرح ، Aug 26, 2010

mersi mana ye aziz !
doostet darim !

-- nina ، Aug 27, 2010

یهو چقدر آمار قابیل تو این صفحه رفت بالا ! درسته که باید به تبادل نظر بپردازیم اما وقتی فردی طرف صحبتش یکی دیگه است ما چرا باید پابرهنه بپریم وسط بحث شون ، و خودمون را ملزم می کنیم برایش پاسخ بگذاریم و نقش وکیل مدافع آدم زنده را بازی کنیم ؟
کاربر بدون نام یا همان کامنت گذار یازدهمی ، به آقای نیستانی اعتراض داشتند و از مانا درخواست و پرسش داشتند نه از هابیل و فرح و آزاده .
که آقای نیستانی هم به فراخور حال و ظرفیت شان پاسخ ابهام ایشان را داده اند !!! و اگر هم تمایل داشتند باز هم بیشتر روشنش می کنند .
من نمی دونم این آزادی بیان چه مدلیه که فقط باید برای خودمان بپسندیم . حرفشو می زنیم شعارشو می دهیم ، اداشو در میاریم پزشو به اون طیف می دهیم ، اما زمانی که شخصی علامت مخالف روبروی ما گذاشت ، یه حرف دیگه از جنس دیگه زد و البته مخاطب صحبتش هم یکی دیگه باشه ما به خودمان اجازه ی برخورد و دخالت و طرد کردنش را بدهیم ؟

آخه باباجان پرخاشگری هم اندازه ای داره ، چقدر همدیگر را می خواهیم به خفه شدن دعوت کنیم ؟
سانسور کردن نظرات مان از طرف حاکمیت به اندازه ی کافی ناگوار هست دیگه ما سخت ترش نکنیم . بابت همین رفتارهایمان است که این نظام لعنتی هنوز ماندگار است . توجه کردید با کردارهایمان چقدر اعتماد به نفس را از همگان داریم سلب می کنیم ؟
گاهی فکر می کنم که ما بالاخره به اون ایران آزاد می رسیم یا نه ؟ ما جامعه ای یکدست و یکسره با مدل فردی خمینی یا مدل موسوی و احمدی نژاد و مذهبی مطلق و... که دیگر نمی خواهیم . ما ایده آل مان جامعه ی مردمی آزاد است .
جامعه ای که هرکس با عقایدش چه مخالف و چه موافق جرات آفتابی شدن را به خودش بده . نه اینکه سرب مذاب از حاکمیت دست به دست بگرده بعد برسه به دست ما .
..... هرچند که من هم با این نظرم منع رطب کردم ، اما خب باید اعتراضمو می نوشتم .

-- آزاده ، Aug 27, 2010

آزاده عزیز
کامنت تو اشکالی نداشت و داشتی ما را از خفه کردن یکدیگر پرهیز می دادی ولی اگر توجه کرده بودی من نخواستم کامنت گذار یازدهمی را خفه کنم من فقط یک اطلاع رسانی کردم شاید اطلاع نداشته باشد و دیگران هم
او به طعنه به مانا می گوید چون پول میگیری و کار میکنی مجبوری چنین باشی و دقیقا نوشته "فکر می کنم کسی که نونش گیر باشه، خیلی سخت بتونه آزادانه کار کنه" من ضمن اعتراض به این گفته که فکر می کنند هنرمند باید مجانی کار کند و بابت هنرش پولی نگیرد و به جایش برود پیتزا دیلیوری کند تا خرجش را دربیاورد و شب هم بنشیند و کاریکاتور بکشد، گفتم که یک حساب از سوی گزارشگران بدون مرز اعلام شده و برای کمک به روزنامه نگاران و هنرمندان و عکاسان و بقیه افرادی که شاید ما از آنها انتظار داریم برای جایی کار نکنند تا همچنان مستقل بمانند، می توانید کمک کنید تا آنها نانشان گیر جایی نباشد. فکر نمی کنم توهینی کرده باشم یا حتی وکیل و وصی آدم زنده ای شده باشم. من هم مثل تو خواستم به یک معضل اجتماعی خودمان بپردازم.

-- فرح ، Aug 28, 2010

این چرا انقدر واقعیه؟!

-- ملودی ، Aug 28, 2010

. . . این برادری

-- بابک ایرانی ، Aug 28, 2010

فرح :

بالا و پایین نظر طولانی پیشین من درهمین جمله ی تاثیر گذار شما معنی می شود :
" او به طعنه به مانا می گوید " . مانا ... در واقع برای مانا به طعنه نوشته نه به من و نه به شما .

باید طعنه بزند و این حق را هم در جهان آزاد دارد واین امنیت هم باید برایش فراهم گردد که حرفش را بتواند بزند و بنویسد بی پروای من و شما و البته که در ازای آن هم تحملش را داشته باشد و بایستد که جواب سرضرب و منطقی مانا را هم ببیند وبخواند ، نهایت آزادی بیان که همه برایش ضعف می کنند . ( مگر اینکه شما با این مورد هم مشکل داشته باشی و باز هم بخواهید خط کشی برای همه بگیرید و در نوع و مدل حرف زدن و نظر دادن هم راهنمایی شان کنید ، خدای من ... چه رفتار آشنایی )

مانا سالها پیش به بلوغ فکری رسیده طعنه را گرفته که واکنش نشان داده و ذیل نظرش پاسخی گذاشته ! لازم ندیده که راهنمایی بیشتر بدهد . حالا مانا اگر دلش بخواهد می تواند قانعش کند ، نخواهد می تواند بی خیالش شود و زحمتش را بسپارد به شما ! هرچند که دنیای اینترنت و فضای مجازی در اطلاع رسانی بهینه مجالی برای شما و آن دیگران مورد مثال تان نمی گذارد ، یک سرچ کردن کافیه .

با وجود اطاله ی کلام ، باز هم تکرار می کنم ؛ ما نباید به خودمان اجازه دهیم که زبان و قلم مانا باشیم . این ارادت بازی های بجا و نابجای من و شما و این دایه دلسوزتر ازمهر مادری ختم می شود به دخالت که ریشه ی همه ی معضلات فعلی اجتماع ماست .
به هوای هواداری جلو می رویم اما نفرتش نوشته می شود به پای مانا و هزاران مانای دیگر . ما که از دیربازآشنا به این درگاهیم ؛ پس از تسلط بر ایران و روزنامه ی ایران توسط غربتی ها چند سال باید می گذشت تا همه بفهمند ، مقصود چیز دیگری بود مانا و طرحش بهانه بودند .
مانا خطوط را بهم گره می زند که بتواند دنیای پیرامون را برای مخاطبانش واضح تر کند نگاه مانا و ظرفیت پذیری اش با من و شما توفیر دارد . چرا باید از طعنه بدش بیاد وقتی که جور و همه ی زشتی ها را پس ازتحقیر با زیبایی به هجو رسم می کند برای نشاندن لبخند تلخ بر لب های همه ی ما ؟

مهم این است که همان فرد با هر نیتی که پرسش خود را با مانا در میان گذاشته زمان گذاشته و به تماشای طرح مانا پرداخته و حتما هم ناخواسته او را بابت قریحه اش در دل تحسین کرده . این همان موفقیت کار یک هنرمند است .
پس چرا باید من و شما تابلوی های راهنمایی جاده ی دوطرفه ی ارتباط هنرمند با مخاطب یاشیم ؟
به هر حال هر غرضی داشتید شاید من اشتباه برداشت کردم که لحن نظرتان تند بوده و کاربر موردنظر را می خواستید متنبه کنید و نه ارشاد !

شاد باشید .

-- آزاده ، Aug 28, 2010

I love you man. You are a genius. I promise after the next revolution, your work will be treasured and in a museum

-- MashtAli ، Aug 28, 2010

از نظامی های جمهوری اسلامی ایران حتما عصبانی باش و از البته از این عصبانیت بمیر چون بسی چون تو امدند و رفتند و مانای حقیقی این نظام الهی است
----------------------
بامزه بود. ممنون

-- عاشق خامنه ای ، Aug 29, 2010

قابيل يا قائن؟
آيا روايت اسلام را مي پذيريد؟
تيزبيني و هوش شما قابل ستايش است.

-- دوستارت ، Aug 30, 2010

از کامنت گذار یازدهمی:
ممنون از مانا به خاطر پاسخ هایش. کارهایت را از وقتی در ایران بودی دنبال می کنم و اون فضاسازی عجیب که در مورد آن کاریکاتور کذایی پیش آمد من را هم مانند خیلی دیگر ناراحت کرد و بعد هم رفتنت. با اینکه موافق کامل نگاهت نیستم اما کارهایت را دوست دارم و بدون استثنا دنبال می کنم. منشت در پاسخ به کامنت های من هم باعث علاقه بیشتر شد.
اما چند نکته:
1) ازت انتقاد کردم چون جای انتقاد داشت و دارد. جوابت خوب بود اما قانع ام نکرد اما واقعا ممنون. ای کاش دیگران هم به جای فقط مدح و ستایش که امیدوارم فقط سیاسی نباشد نقد هم می کردند. اگه می توانند فنی و اگر نمی توانند، مانند من، محتوایی.
2) گفتی آزادی که هر چه دوست داری برای موضوع انتخاب کنی. درست است. ولی به نظر من تو متعلق به دردهای همه مردم و کشور ایران هستی. پس به ما هم فکر کن. کارهای خوب و منشت سطح توقع را بالا برده است.
3) گفتی که با وجود همکاری با رادیو زمانه آزادانه کار می کنی. خوشحالم و چون صداقتت را باور دارم قبول می کنم (می دانم نیازی به قبول یا رد من نداری، برای آرامش خودم می گویم). اما حرف من فقط برای شما نیست. کار کردن با مراکز آرم دار و مشخص مانند رادیو زمانه می تواند برای هر کسی داری پیام خاصی باشد. نه تنها شما، من و خیلی های دیگه هم نتوانستند در ایران بمانند و با این اوضاع بسازند، اما به هر حال حالا که متعهد به کشور و مردم خودمون هستیم، هر چند که شما بیش از خیلی های دیگر هزینه اش را پرداخته اید، باید به نظر من سختی های این دوران را بپذیریم. شاید مثل خیلی های دیگه (و من) تحصیل و استفاده از منابع مالی دانشگاه راه حل خوبی باشد. گفته اید که یک هنرمند باید بالاخره باید منابع مالی داشته باشد. این صحیح است اما از کجا بودنش هم مهم است چون می تواند در کار و هدف آدم بسیار تأثیر گذار باشد. شاید اگر من هنرمند بودم اگر نمی توانستم شرایط کشورم را بپذیرم و راه دیگه ای نداشتم سختی این رو می پذیرفتم که کار دیگری در خارج از کشورم انجام دهم و هنرم را برای همه مردمم خرج کنم. امیدوارم تنها به چشم یک انتقاد یا پیشنهاد ببینید نه دخالت در زندگی خصوصی شما.
4) هیچ وقت به شما قلم به مزد نگفتم و هیچ وقت به خودم چنین اجازه ای نمی دم که اینقدر زود قضاوت کنم، ولی همانطور که در آن کامنت نوشتم اعتقاد دارم که سخت است.

به امید روزی که کشور توان جذب و حفظ مخالفان نخبه خود را داشته باشد و با آرزوی موفقیت شما
بالاخره این روزگار هم به سر آید
----------------------------------------------
ممنونم از نظر شما. به هر حال آدم ها عقاید و نگاه های مختلف دارند. نگاه من و شما به این جریان یکسان نیست قرار هم نیست کسی دیگری را "قانع" کند. کاریکاتور هنر "رسانه" ای است و باید در رسانه ها ارائه شود. راهکارهای شما از نظر من کارآمد نیستند. به علاوه من اصلا موافق "تعلق هنرمند به دردهای همه مردم " نیستم، چنین ادعایی هم ندارم ، قبول اش هم ندارم. هر کس برای خود دریافت ها و الویت هایی دارد.
در مورد رادیو زمانه هم، شاید به نظر شما برچسب بدی داشته باشد از نظر من ندارد. نمی شود همین که از جایی یا نهادی بدمان آمد بقیه را از آن منع کنیم. بهترین کار تحریم شخصی آن رسانه است که ظاهرا شما به آن اعتقاد ندارید که همچنان به رادیو زمانه رجوع کرده اید! تا زمانی هم که این رسانه مانع آزادی بیان ام نشود و دستمزدم را هم به وقت بپردازد مشکلی با آن نخواهم داشت.

-- بدون نام ، Aug 30, 2010

this is great.

-- mona ، Aug 31, 2010

mana hamzat pendari dorost nist hamzad pendary doroste azizam
---------------------------
نیما عزیزم، بسیار هم درست است. همذات پنداری به معنای احساس نزدیکی بسیار مخاطب با شخصیت خیالی داستان یا فیلم است آنگونه که انگار اتفاقات خیالی برای خود او پیش می آید و دو کاراکتر - مخاطب و کارکتر داستان- ذاتی یکسان و همانند دارند

-- nima ، Sep 1, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)