واقعا دیدن اینجور آدمها دل انسان رو به درد میاره، ولی حتی بدتر از اینها هم گروه قلیلی هستن که تو این شرایط اعتراضشون در میاد که اینا کار آمریکا و انگلیس و منافقین و .....
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی دوستت میدارم ،
دلت را میپویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد ،
روزگار غریبیست، نازنین !
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند ،
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
در این بنبست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان میدارند ،
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبیست، نازنین !
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتن چراغ آمده است ،
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبیست، نازنین !
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد .
-------------------------------------------------
شاملو
پله پله بَر میشد ایگناسیو
همهی مرگش بر دوش.
سپیدهدمان را میجست
و سپیدهدمان نبود.
چهرهی واقعی خود را میجست
و مجازش یکسر سرگردان کرد.
جسم زیباییِ خود را میجست
رگِ بگشودهی خود را یافت.
نه ! مگویید، مگویید
به تماشایش بنشینم.
من ندارم دلِ فوارهی جوشانی را دیدن
که کنون اندک اندک
مینشیند از پای
و تواناییِ پروازش
اندک اندک
میگریزد از تن...
نمیخواهم ببینمش
کار از کار گذشته است !
باران به دهانش میبارد،
هوا چون دیوانهیی سینهاش را گود وانهاده
...
میخواهم مرا گریهیی آموزند، چنان چون رودی
با مهی لطیف و آبکنارانی ژرف
تا پیکر ایگناسیو را با خود ببرد و از نظر پنهان شود
...
نمیخواهم چهرهاش را به دستمالی فروپوشند
تا به مرگی که در اوست خو کند.
برو، ایگناسیو ! به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور!
بخسب ! پرواز کن ! بیارام ! ـ دریا نیز میمیرد.
...
نه کودک بازت میشناسد نه شب
چراکه تو دیگر مُردهای.
نه صُلب سنگ بازت میشناسد
نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه میشوی.
حتا خاطرهی خاموش تو نیز دیگر بازت نمیشناسد
چراکه تو دیگر مُردهای.
چراکه تو دیگر مُردهای
همچون تمامی مردهگان زمین.
همچون همه آن مردهگان که فراموش میشوند
...
هیچکس بازت نمیشناسد، نه. اما من تو را میسرایم
برای بعدها میسرایم چهرهی تو را لطف تو را
کمالِ پختهگیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخوییِ تو بود.
----
گارسیا لورکا - شاملو
سلام. آقای نیستانی من نظری دارم که هم از شما و از کامنت گذران تقاضا دارم نظر بدهند.کارهای شما خیلی زیبا و تامل برانگیز هستند ولی چرا شما راه کاری طراحی نمیکنید؟شما فقط مشکلات را که همه ما میدانیم نشان میدهید که البته ارزشمند است ولی کارایی آنچنان ندارد. همه ما میدانیم که آدمهای هستند که اگه جلوشون کسی کشته بشه میگن فتو شاپه.چه باید کرد مهم است.بزرگی میگه به جای آن که به تاریکی لعنت بفرستید شمع کوچکی روشن کنید.با سپاس.
------------------------------------------
مانا: ساسان عزیز به نکته ی خوبی اشاره کردی
به نظر من بهتر است هر کس کاری را که بلد است انجام بدهد. کار کارتونیست راهکار دادن نیست. بلا نسبت بلا نسبت فرانسیسکو گویا هم شرایط اسپانیای زمان خودش را از صافی نگاهش گذراند و مجموعه ای مثل کاپریس را خلق کرد. کسی آن زمان با تماشای طراحی های گویا - که تازه گویا بود و با من غیر قابل مقایسه- راه برون رفت از آن شرایط اسپانیا را کشف نکرد فکر کنم کسی چنین انتظاری هم نداشت. این کار برای آن چه شما می خواهید بله، کارآیی ندارد
تا زندگی سگی در بند ارجح باشد بر تلاش برای آزادی، همین است که کشیدی. کسی بپا می خیزه که ارزش انسانی خودش را بداند و ارزش آزاد زیستن را.
ندا یک قربانی بود همچون همه ی دیگر کشته های بی گناه جنبش سبز آزادی.
از گوسفندها چه انتظاری داری جز تماشای دریده شدن دیگر اعضای جامعه اشون؟؟؟! تا نوبت خودشون نرسیده باشه نمی فهمند که نباید سر به زیر به چریدنشون مشغول می شدند.
تا بوده چنين بوده. اين قوم مغول هم ميروند. اما ماندن هر روز آنها برابر قتل و تجاوز و غارت بيشتر است. ندا رفت. سهراب رفت. محسن رفت. محرم رفت و ...
ما مانده ايم! چرا؟ آنها آزاد شدند. انگار خدا اونها رو دوست داشت كه آزادشون كرد و ما رو توي اين قفس با اين وحشي انسان شكل تنها گذاشته ...
ساسان جان، مانا بارها گفته یه کاریکاتوریسته و نه یه سیاستمدار.
معمولا کاریکاتوریستها شرایط فعلی رو به نمایش میگذارن. مشکلات و تناقضات هدف اصلی کاریکاتورها هستند. از طرفی برخلاف بعضی کارتونیستها که انتقادهای تخریبی میکنند، کارتونیستهای هنرمند در واقع انتقاد خودشون رو به شکلی اثربخش نمایش میدن که نمونهاشون مانا و همین کاریکاتوره.
چه غوغایی خروشد در جوارم
همه خیره نگه بر من سپارند
اطاق خواب من مال خودم بود
ولی اکنون چقدر مهمان دارم
چه توفانی دود در تار و پودم
چه هُرمی میوزد اندر وجودم
چرا تختم چو سنگِ سخت گشته؟
چرا بالش بزیر سر ندارم؟
چه دردی من درون سینه دارم
چرا دندان، تیز بر هم فشارم؟
معلم با نهیب آواز خواند
بمان و تو نرو فریاد راند
نفسهایم چقدر تنگی گرفته
فشار خرخره پیشاش گرفته
دو دست سخت فکهایم گشاید
چه کابوسی مرا در خود گرفته!
ندا، تو ای ندا بیدار شو، بیدار شو
تکانی خور، نهیبی زن، از این مِهسنگ بیرون شو
سرت را یک تکانی ده، شکن این خواب سنگین را
فشار سینه اندر نعره بیرون ده
××××
سرش را با شتابی سوی دیگر کرد
ندا سرداد و خون بیرون روانتر کرد
××××
چه راحت رفت این کابوس
دگر دردی ندارم من
ولی
دیگر نمیرقصم
دگر رویا نمی بینم
دگر عشقی نمیورزم
دگر رنگی نمیبینم
دگر گل را نمیبویم
دگر دست محبت را نمیگیرم
دگر لذت نمیجویم
مزه در من فرو خوابد
دگر خود را نمیگویم
دگر خود را نمیگویم
از مبل راحتی و زیر پائیش که معمولآ در امریکا و شاید هم اروپا پیدا میشود پیداست که کارتون اشاره به یک فرد خارج نشین دارد و با در نظر گرفتن ظرف پاپ کورن میتوان گفت که انجا امریکاست.
ولی با توجه به پای برهنه طرف باید گفت که او ایرانیست نه امریکائی. خوب یک ایرانی ساکن امریکا بی خیال ندا اما درعین حال خونهای ندا را جمع آوری میکند! خوب برای چه؟ احتمالأ خیال مصرف آنرا دارد ولی بچه صورت؟ آیا او خون خوار است؟
احتمالأ خیر. پس مصرف باید تبلیغاتی باشد و شخص دارد پروژه استفاده سیاسی از قتل ندا را پی میریزد و باید قاعدتأ دسترسی به یک میدیای سطح بالا مانند تلویزیون را هم داشته باشد و به حرفه لاف زنی های سیاسی مشغول و از خود چهره مبارزی را هم بین هم وطنان بیرون داده باشد. خوب کدام ایرانیانی ساکن امریکا دارای چنین خصوصیاتی میتوانند باشند؟ هر چه فکر کردم عقلم بجائی نرسید و با خود گفتم ول کن بابا تو هم مثل سایرین بگو به به چه عالی بود ویا مثلأ احسنت چه خوب همه چیز را بتصویر کشیدی و یا چه زیباست! و ازین قبیل, مهم هم نیست که اصلآ چیزی از اون کارتون فهمیدی با نه. در همین بین تلفن زنگ زد و یکی از تلویزیونهای لوس آنجلسی بود که میخواست ببیند سرنوشت تبلیغی که میخواستم برای بیزنسم به آنها بده|م چه شده. خوب با عرض معذرت باید بروم و نمیتوانم بیش از این فکر کنم. اگر کسی چیزی فهمید لطفأ مرا هم در جریان بگذارد.
شیوه ی مانا به نظر من ترسیم مردم و آدم ها ست و نقشی که چه زشت در تاریخ و سرنوشتشان «ندارند» و همواره منتظر حرکتی از رهبری پیشوایی قهرمانی صاحبی امامی یا کس دیگری هستند و پلشت و گندیده وار به این رخوت و سستی خو کرده اند.
همیشه وقتی تاریخ می خواندم و اثری از مردم در لابلای آنها نبود جز ابزار قدرت این و آن پرسش بزرگی برایم بود - رفع شد - رفع می شود
مانا جان، اول تبریک می گم.
بعد باید بگم به طرز باورنکردنی ای، البته ناخواسته، این کاریکاتورتو تجربه کردم. دیروز داشتم مصاحبه VOA با شجریان رو می دیدم و پاپ کورن می خوردم. مصاجبه تموم شد و بلافاصله دقیقا همین صحنه ها نمایش داده شد. من داشتم به پاپ کورن تو دستم نگاه می کردم و به طرح تو فکر می کردم.
مانا جان شما یکی از بهترین هنرمندانی هستی که در جنبش سبز بارور شده است. کارهای شما آنقدر شاعرانه است که اشک ولبخند را هم زمان می آفریند موفق باشی و دعای من همیشه بدرقه قلمت خواهد بود.
این کاسه پر از خون، خون تمام شهدا و تمام کسانی که جانشان را برای این جنبش سبز از دست دادند
از این که بی وقفه در کنار جنبش هستی از طرف خودم و اطرافیانم متشکرم
ما حتی همین الانم با دیدن این کاریکاتور زیبا اولین حسی که اول بهمون دست میده اینه که "حوس پاپ کرن ،چیپس و پفک میکنیم". متاسفانه بی تفاوتی جزو فرهنگمون شده و به دلیل ترس یا دلایل دیگه چشممون رو به روی هدفهای دراز مدت و کلی بستیم و به زندگی رقتبارمون تو لحظه و حال ادامه میدیم فارق از هر بلایی که سرمون میاد. "مردمان هر کشوری مستحق همان حاکمینی هستند که به مملکتشان حکومت میکنند." وینستون چرچیل
نظرهای خوانندگان
مانا جان عالي بود ، حكايت خيلي از ماهاست ...
-- s0r3na ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMگل کاشتی مانا جان
-- برگ سبز ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMمتاسفانه رویکرد بعضی ها واقعا همینطور است
ندا با چشمان باز از دنیا رفت، شرم بر ما که با چشمان بسته زندگی کنیم ...
-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMواقعا دیدن اینجور آدمها دل انسان رو به درد میاره، ولی حتی بدتر از اینها هم گروه قلیلی هستن که تو این شرایط اعتراضشون در میاد که اینا کار آمریکا و انگلیس و منافقین و .....
-- علی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMواقعآ به جا !!
-- منصور ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMحقیقت تلخی که حال و روز نه این روز که چند ساله ی ماست !!
موفق باشی .
سبزی که با خون سرخ شد!
-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMدهانت را میبویند
مبادا گفته باشی دوستت میدارم ،
دلت را میپویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد ،
روزگار غریبیست، نازنین !
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند ،
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
در این بنبست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان میدارند ،
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبیست، نازنین !
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتن چراغ آمده است ،
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبیست، نازنین !
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد .
-------------------------------------------------
شاملو
-- در این بن بست... ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMموج دستای من و تو ، دست دریا رو گرفته
-- خون بازی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMعکس تو با سرمه خون ، چشم دنیا رو گرفته
واقعا زیبا بود. مخصوصا اینکه تلویزیون هم رسانه خون شده است
-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMیک آه به تلخی اشکهایی که برای ندا ریختیم این بار به حال خودمان
-- دلتنگ آزادی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMعالی بود
-- بهداد بردبار ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMنه.
نمیخواهم ببینمش !
پله پله بَر میشد ایگناسیو
همهی مرگش بر دوش.
سپیدهدمان را میجست
و سپیدهدمان نبود.
چهرهی واقعی خود را میجست
و مجازش یکسر سرگردان کرد.
جسم زیباییِ خود را میجست
رگِ بگشودهی خود را یافت.
نه ! مگویید، مگویید
به تماشایش بنشینم.
من ندارم دلِ فوارهی جوشانی را دیدن
که کنون اندک اندک
مینشیند از پای
و تواناییِ پروازش
اندک اندک
میگریزد از تن...
نمیخواهم ببینمش
کار از کار گذشته است !
باران به دهانش میبارد،
هوا چون دیوانهیی سینهاش را گود وانهاده
...
میخواهم مرا گریهیی آموزند، چنان چون رودی
با مهی لطیف و آبکنارانی ژرف
تا پیکر ایگناسیو را با خود ببرد و از نظر پنهان شود
...
نمیخواهم چهرهاش را به دستمالی فروپوشند
تا به مرگی که در اوست خو کند.
برو، ایگناسیو ! به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور!
بخسب ! پرواز کن ! بیارام ! ـ دریا نیز میمیرد.
...
نه کودک بازت میشناسد نه شب
چراکه تو دیگر مُردهای.
نه صُلب سنگ بازت میشناسد
نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه میشوی.
حتا خاطرهی خاموش تو نیز دیگر بازت نمیشناسد
چراکه تو دیگر مُردهای.
چراکه تو دیگر مُردهای
-- آرمانی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMهمچون تمامی مردهگان زمین.
همچون همه آن مردهگان که فراموش میشوند
...
هیچکس بازت نمیشناسد، نه. اما من تو را میسرایم
برای بعدها میسرایم چهرهی تو را لطف تو را
کمالِ پختهگیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخوییِ تو بود.
----
گارسیا لورکا - شاملو
سلام. آقای نیستانی من نظری دارم که هم از شما و از کامنت گذران تقاضا دارم نظر بدهند.کارهای شما خیلی زیبا و تامل برانگیز هستند ولی چرا شما راه کاری طراحی نمیکنید؟شما فقط مشکلات را که همه ما میدانیم نشان میدهید که البته ارزشمند است ولی کارایی آنچنان ندارد. همه ما میدانیم که آدمهای هستند که اگه جلوشون کسی کشته بشه میگن فتو شاپه.چه باید کرد مهم است.بزرگی میگه به جای آن که به تاریکی لعنت بفرستید شمع کوچکی روشن کنید.با سپاس.
-- sasan ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM------------------------------------------
مانا: ساسان عزیز به نکته ی خوبی اشاره کردی
به نظر من بهتر است هر کس کاری را که بلد است انجام بدهد. کار کارتونیست راهکار دادن نیست. بلا نسبت بلا نسبت فرانسیسکو گویا هم شرایط اسپانیای زمان خودش را از صافی نگاهش گذراند و مجموعه ای مثل کاپریس را خلق کرد. کسی آن زمان با تماشای طراحی های گویا - که تازه گویا بود و با من غیر قابل مقایسه- راه برون رفت از آن شرایط اسپانیا را کشف نکرد فکر کنم کسی چنین انتظاری هم نداشت. این کار برای آن چه شما می خواهید بله، کارآیی ندارد
تا زندگی سگی در بند ارجح باشد بر تلاش برای آزادی، همین است که کشیدی. کسی بپا می خیزه که ارزش انسانی خودش را بداند و ارزش آزاد زیستن را.
-- یک ایرانی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMندا یک قربانی بود همچون همه ی دیگر کشته های بی گناه جنبش سبز آزادی.
از گوسفندها چه انتظاری داری جز تماشای دریده شدن دیگر اعضای جامعه اشون؟؟؟! تا نوبت خودشون نرسیده باشه نمی فهمند که نباید سر به زیر به چریدنشون مشغول می شدند.
درود بر هنرمند متعهد!
-- یک سبز ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMتا بوده چنين بوده. اين قوم مغول هم ميروند. اما ماندن هر روز آنها برابر قتل و تجاوز و غارت بيشتر است. ندا رفت. سهراب رفت. محسن رفت. محرم رفت و ...
-- greenpowerofiran ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMما مانده ايم! چرا؟ آنها آزاد شدند. انگار خدا اونها رو دوست داشت كه آزادشون كرد و ما رو توي اين قفس با اين وحشي انسان شكل تنها گذاشته ...
. و یک سال گذشت
-- بابک ایرانی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMوسال های بعد هم می گذرد
و ما هم چنان . . .
ساسان جان، مانا بارها گفته یه کاریکاتوریسته و نه یه سیاستمدار.
-- علی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMمعمولا کاریکاتوریستها شرایط فعلی رو به نمایش میگذارن. مشکلات و تناقضات هدف اصلی کاریکاتورها هستند. از طرفی برخلاف بعضی کارتونیستها که انتقادهای تخریبی میکنند، کارتونیستهای هنرمند در واقع انتقاد خودشون رو به شکلی اثربخش نمایش میدن که نمونهاشون مانا و همین کاریکاتوره.
مانا، نمیدانم این توان را از کجا آوردهای که چنین سنگدلی را نظاره کنی تا به تصویر کشی! آیا آن خون را برای نقاشیهای بعدیاش میخواهد و یا شراباش است؟
-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AMواپسینرویا
چه غوغایی خروشد در جوارم
همه خیره نگه بر من سپارند
اطاق خواب من مال خودم بود
ولی اکنون چقدر مهمان دارم
چه توفانی دود در تار و پودم
چه هُرمی میوزد اندر وجودم
چرا تختم چو سنگِ سخت گشته؟
چرا بالش بزیر سر ندارم؟
چه دردی من درون سینه دارم
چرا دندان، تیز بر هم فشارم؟
معلم با نهیب آواز خواند
بمان و تو نرو فریاد راند
نفسهایم چقدر تنگی گرفته
فشار خرخره پیشاش گرفته
دو دست سخت فکهایم گشاید
چه کابوسی مرا در خود گرفته!
ندا، تو ای ندا بیدار شو، بیدار شو
تکانی خور، نهیبی زن، از این مِهسنگ بیرون شو
سرت را یک تکانی ده، شکن این خواب سنگین را
فشار سینه اندر نعره بیرون ده
××××
سرش را با شتابی سوی دیگر کرد
ندا سرداد و خون بیرون روانتر کرد
××××
چه راحت رفت این کابوس
دگر دردی ندارم من
ولی
دیگر نمیرقصم
دگر رویا نمی بینم
دگر عشقی نمیورزم
دگر رنگی نمیبینم
دگر گل را نمیبویم
دگر دست محبت را نمیگیرم
دگر لذت نمیجویم
مزه در من فرو خوابد
دگر خود را نمیگویم
دگر خود را نمیگویم
30 خرداد 1389
-- بدون نام ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AMاز مبل راحتی و زیر پائیش که معمولآ در امریکا و شاید هم اروپا پیدا میشود پیداست که کارتون اشاره به یک فرد خارج نشین دارد و با در نظر گرفتن ظرف پاپ کورن میتوان گفت که انجا امریکاست.
-- مینوچهر ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AMولی با توجه به پای برهنه طرف باید گفت که او ایرانیست نه امریکائی. خوب یک ایرانی ساکن امریکا بی خیال ندا اما درعین حال خونهای ندا را جمع آوری میکند! خوب برای چه؟ احتمالأ خیال مصرف آنرا دارد ولی بچه صورت؟ آیا او خون خوار است؟
احتمالأ خیر. پس مصرف باید تبلیغاتی باشد و شخص دارد پروژه استفاده سیاسی از قتل ندا را پی میریزد و باید قاعدتأ دسترسی به یک میدیای سطح بالا مانند تلویزیون را هم داشته باشد و به حرفه لاف زنی های سیاسی مشغول و از خود چهره مبارزی را هم بین هم وطنان بیرون داده باشد. خوب کدام ایرانیانی ساکن امریکا دارای چنین خصوصیاتی میتوانند باشند؟ هر چه فکر کردم عقلم بجائی نرسید و با خود گفتم ول کن بابا تو هم مثل سایرین بگو به به چه عالی بود ویا مثلأ احسنت چه خوب همه چیز را بتصویر کشیدی و یا چه زیباست! و ازین قبیل, مهم هم نیست که اصلآ چیزی از اون کارتون فهمیدی با نه. در همین بین تلفن زنگ زد و یکی از تلویزیونهای لوس آنجلسی بود که میخواست ببیند سرنوشت تبلیغی که میخواستم برای بیزنسم به آنها بده|م چه شده. خوب با عرض معذرت باید بروم و نمیتوانم بیش از این فکر کنم. اگر کسی چیزی فهمید لطفأ مرا هم در جریان بگذارد.
ندا فرياد زد دير يا زود مرگ منتظر است، زيبا بميريد
-- نويد ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AMسلام،
-- سیا ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AMامان از این خونی که از صفحه تلویزیون بیرون زده.
امااااااااااااااااااااااااااااااان!!!!!!!!!!!!
شیوه ی مانا به نظر من ترسیم مردم و آدم ها ست و نقشی که چه زشت در تاریخ و سرنوشتشان «ندارند» و همواره منتظر حرکتی از رهبری پیشوایی قهرمانی صاحبی امامی یا کس دیگری هستند و پلشت و گندیده وار به این رخوت و سستی خو کرده اند.
همیشه وقتی تاریخ می خواندم و اثری از مردم در لابلای آنها نبود جز ابزار قدرت این و آن پرسش بزرگی برایم بود - رفع شد - رفع می شود
-- آرمانی ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AMمانا جان، اول تبریک می گم.
-- آزاد ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMبعد باید بگم به طرز باورنکردنی ای، البته ناخواسته، این کاریکاتورتو تجربه کردم. دیروز داشتم مصاحبه VOA با شجریان رو می دیدم و پاپ کورن می خوردم. مصاجبه تموم شد و بلافاصله دقیقا همین صحنه ها نمایش داده شد. من داشتم به پاپ کورن تو دستم نگاه می کردم و به طرح تو فکر می کردم.
مانا جان،
وقتی خون و تشت را می کشیدی داستان سیاوش هم یادت بود؟
-- آریا ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMمانا جان شما یکی از بهترین هنرمندانی هستی که در جنبش سبز بارور شده است. کارهای شما آنقدر شاعرانه است که اشک ولبخند را هم زمان می آفریند موفق باشی و دعای من همیشه بدرقه قلمت خواهد بود.
-- بنده خدا ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMگلی را می توانید زیر پا له کنید ولی نمی توانید عطر آنرا در فضا نابود کنید ندا زنده است و خواهد بود.
-- آریو ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMاین کاسه پر از خون، خون تمام شهدا و تمام کسانی که جانشان را برای این جنبش سبز از دست دادند
-- afshin ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMاز این که بی وقفه در کنار جنبش هستی از طرف خودم و اطرافیانم متشکرم
بسيار عالي. خوشحالم كه قلم شما تيز ولي منصفانه است . اين كارتون هم در مورد بسياري منصفانه است. اميدوارم قلم شما تند و راديكال نشود.
-- اميرعلي ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMازاینکه نداایرانی است افتخارمیکنم اعتراف میکنم شجاعت وپاکی ات راندارم ولی راهت راادامه میدم خواهرم مبارزه باظلم -یاورازادیخواهان
-- علی ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMما حتی همین الانم با دیدن این کاریکاتور زیبا اولین حسی که اول بهمون دست میده اینه که "حوس پاپ کرن ،چیپس و پفک میکنیم". متاسفانه بی تفاوتی جزو فرهنگمون شده و به دلیل ترس یا دلایل دیگه چشممون رو به روی هدفهای دراز مدت و کلی بستیم و به زندگی رقتبارمون تو لحظه و حال ادامه میدیم فارق از هر بلایی که سرمون میاد. "مردمان هر کشوری مستحق همان حاکمینی هستند که به مملکتشان حکومت میکنند." وینستون چرچیل
-- امیر ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AMشايد منم اينطوريم...
-- ندا ، Jun 22, 2010 در ساعت 09:58 AMV ندای ما نمرده... این دولته که مرده V
-- یک هم وطن ، Jun 23, 2010 در ساعت 09:58 AMدرد ماست ندانستن
مانا ممنون
-- رهگذر ، Jun 26, 2010 در ساعت 09:58 AM