رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ تیر ۱۳۸۹

به یاد ندا

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مانا جان عالي بود ، حكايت خيلي از ماهاست ...

-- s0r3na ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

گل کاشتی مانا جان
متاسفانه رویکرد بعضی ها واقعا همینطور است

-- برگ سبز ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

ندا با چشمان باز از دنیا رفت، شرم بر ما که با چشمان بسته زندگی کنیم ...

-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

واقعا دیدن اینجور آدمها دل انسان رو به درد میاره، ولی حتی بدتر از اینها هم گروه قلیلی هستن که تو این شرایط اعتراضشون در میاد که اینا کار آمریکا و انگلیس و منافقین و .....

-- علی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

واقعآ به جا !!
حقیقت تلخی که حال و روز نه این روز که چند ساله ی ماست !!
موفق باشی .

-- منصور ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

سبزی که با خون سرخ شد!

-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

دهانت را می‌بویند
مبادا گفته باشی دوستت می‌دارم ،
دلت را می‌پویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد ،
روزگار غریبیست، نازنین !
و عشق را
کنار تیرک راه‌بند
تازیانه می‌زنند ،
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
در این بن‌بست کج‌ و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می‌دارند ،
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبیست، نازنین !
آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتن چراغ آمده است ،
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
آنک قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد ؛
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبیست، نازنین !
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد .
-------------------------------------------------
شاملو



-- در این بن بست... ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

موج دستای من و تو ، دست دریا رو گرفته
عکس تو با سرمه خون ، چشم دنیا رو گرفته

-- خون بازی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

واقعا زیبا بود. مخصوصا اینکه تلویزیون هم رسانه خون شده است

-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

یک آه به تلخی اشکهایی که برای ندا ریختیم این بار به حال خودمان

-- دلتنگ آزادی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

عالی بود

-- بهداد بردبار ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

نه.
نمی‌خواهم ببینمش !

پله پله بَر می‌شد ایگناسیو
همه‌ی مرگش بر دوش‌.
سپیده‌دمان را می‌جست
و سپیده‌دمان نبود.
چهره‌ی واقعی خود را می‌جست
و مجازش یکسر سرگردان کرد.
جسم زیباییِ خود را می‌جست
رگِ بگشوده‌ی خود را یافت.
نه ! مگویید، مگویید
به تماشایش بنشینم.
من ندارم دلِ فواره‌ی جوشانی را دیدن
که کنون اندک اندک
می‌نشیند از پای
و تواناییِ پروازش
اندک اندک
می‌گریزد از تن...
نمی‌خواهم ببینمش


کار از کار گذشته است !
باران به دهانش می‌بارد،
هوا چون دیوانه‌یی سینه‌اش را گود وانهاده
...
می‌خواهم مرا گریه‌یی آموزند، چنان چون رودی
با مهی لطیف و آبکنارانی ژرف
تا پیکر ایگناسیو را با خود ببرد و از نظر پنهان شود
...
نمی‌خواهم چهره‌اش را به دستمالی فروپوشند
تا به مرگی که در اوست خو کند.
برو، ایگناسیو ! به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور!
بخسب ! پرواز کن ! بیارام ! ـ دریا نیز می‌میرد.
...
نه کودک بازت می‌شناسد نه شب
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

نه صُلب سنگ بازت می‌شناسد
نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه می‌شوی.
حتا خاطره‌ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی‌شناسد
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

چراکه تو دیگر مُرده‌ای
همچون تمامی مرده‌گان زمین.
همچون همه آن مرده‌گان که فراموش می‌شوند
...
هیچ‌کس بازت نمی‌شناسد، نه. اما من تو را می‌سرایم
برای بعدها می‌سرایم چهره‌ی تو را لطف تو را
کمالِ پخته‌گیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخوییِ تو بود.
----
گارسیا لورکا - شاملو

-- آرمانی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

سلام. آقای نیستانی من نظری دارم که هم از شما و از کامنت گذران تقاضا دارم نظر بدهند.کار‌های شما خیلی‌ زیبا و تامل برانگیز هستند ولی‌ چرا شما راه کاری طراحی نمیکنید؟شما فقط مشکلات را که همه ما میدانیم نشان می‌دهید که البته ارزشمند است ولی‌ کارایی‌ آنچنان ندارد. همه ما میدانیم که آدمهای هستند که اگه جلوشون کسی‌ کشته بشه میگن فتو شاپه.چه باید کرد مهم است.بزرگی‌ میگه به جای آن که به تاریکی‌ لعنت بفرستید شمع کوچکی روشن کنید.با سپاس.
------------------------------------------
مانا: ساسان عزیز به نکته ی خوبی اشاره کردی
به نظر من بهتر است هر کس کاری را که بلد است انجام بدهد. کار کارتونیست راهکار دادن نیست. بلا نسبت بلا نسبت فرانسیسکو گویا هم شرایط اسپانیای زمان خودش را از صافی نگاهش گذراند و مجموعه ای مثل کاپریس را خلق کرد. کسی آن زمان با تماشای طراحی های گویا - که تازه گویا بود و با من غیر قابل مقایسه- راه برون رفت از آن شرایط اسپانیا را کشف نکرد فکر کنم کسی چنین انتظاری هم نداشت. این کار برای آن چه شما می خواهید بله، کارآیی ندارد

-- sasan ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

تا زندگی سگی در بند ارجح باشد بر تلاش برای آزادی، همین است که کشیدی. کسی بپا می خیزه که ارزش انسانی خودش را بداند و ارزش آزاد زیستن را.
ندا یک قربانی بود همچون همه ی دیگر کشته های بی گناه جنبش سبز آزادی.
از گوسفندها چه انتظاری داری جز تماشای دریده شدن دیگر اعضای جامعه اشون؟؟؟! تا نوبت خودشون نرسیده باشه نمی فهمند که نباید سر به زیر به چریدنشون مشغول می شدند.

-- یک ایرانی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

درود بر هنرمند متعهد!

-- یک سبز ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

تا بوده چنين بوده. اين قوم مغول هم ميروند. اما ماندن هر روز آنها برابر قتل و تجاوز و غارت بيشتر است. ندا رفت. سهراب رفت. محسن رفت. محرم رفت و ...
ما مانده ايم! چرا؟ آنها آزاد شدند. انگار خدا اونها رو دوست داشت كه آزادشون كرد و ما رو توي اين قفس با اين وحشي انسان شكل تنها گذاشته ...

-- greenpowerofiran ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

. و یک سال گذشت
وسال های بعد هم می گذرد
و ما هم چنان . . .

-- بابک ایرانی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

ساسان جان، مانا بارها گفته یه کاریکاتوریسته و نه یه سیاستمدار.
معمولا کاریکاتوریست‌ها شرایط فعلی رو به نمایش میگذارن. مشکلات و تناقضات هدف اصلی کاریکاتورها هستند. از طرفی برخلاف بعضی کارتونیست‌ها که انتقادهای تخریبی می‌کنند، کارتونیست‌های هنرمند در واقع انتقاد خودشون رو به شکلی اثربخش نمایش میدن که نمونه‌اشون مانا و همین کاریکاتوره.

-- علی ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

مانا، نمیدانم این توان را از کجا آورده‌ای که چنین سنگدلی را نظاره‌ کنی تا به تصویر کشی! آیا آن خون را برای نقاشی‌های بعدی‌اش میخواهد و یا شراب‌اش است؟

-- بدون نام ، Jun 19, 2010 در ساعت 09:58 AM

واپسین‌رویا


چه غوغایی خروشد در جوارم
همه خیره‌ نگه بر من سپارند
اطاق خواب من مال خودم بود
ولی اکنون چقدر مهمان دارم


چه توفانی دود در تار و پودم
چه هُرمی می‌وزد اندر وجودم
چرا تختم چو سنگِ سخت گشته؟
چرا بالش بزیر سر ندارم؟


چه دردی من درون سینه دارم
چرا دندان، تیز بر هم فشارم؟
معلم با نهیب آواز خواند
بمان و تو نرو فریاد راند

نفس‌هایم چقدر تنگی گرفته
فشار خرخره پیش‌اش گرفته
دو دست سخت فک‌هایم گشاید
چه کابوسی مرا در خود گرفته!

ندا، تو ای ندا بیدار شو، بیدار شو
تکانی خور، نهیبی زن، از این مِه‌سنگ بیرون شو
سرت را یک تکانی ده، شکن این خواب سنگین را
فشار سینه اندر نعره بیرون ده

××××

سرش را با شتابی سوی دیگر کرد
ندا سرداد و خون بیرون روان‌تر کرد

××××

چه راحت رفت این کابوس
دگر دردی ندارم من

ولی
دیگر نمی‌رقصم
دگر رویا نمی بینم
دگر عشقی نمی‌ورزم
دگر رنگی نمی‌بینم
دگر گل را نمی‌بویم
دگر دست محبت را نمی‌گیرم
دگر لذت نمی‌جویم
مزه در من فرو خوابد
دگر خود را نمی‌گویم
دگر خود را نمی‌گویم

30 خرداد 1389

-- بدون نام ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AM

از مبل راحتی و زیر پائیش که معمولآ در امریکا و شاید هم اروپا پیدا میشود پیداست که کارتون اشاره به یک فرد خارج نشین دارد و با در نظر گرفتن ظرف پاپ کورن میتوان گفت که انجا امریکاست.
ولی با توجه به پای برهنه طرف باید گفت که او ایرانیست نه امریکائی. خوب یک ایرانی ساکن امریکا بی خیال ندا اما درعین حال خونهای ندا را جمع آوری میکند! خوب برای چه؟ احتمالأ خیال مصرف آنرا دارد ولی بچه صورت؟ آیا او خون خوار است؟
احتمالأ خیر. پس مصرف باید تبلیغاتی باشد و شخص دارد پروژه استفاده سیاسی از قتل ندا را پی میریزد و باید قاعدتأ دسترسی به یک میدیای سطح بالا مانند تلویزیون را هم داشته باشد و به حرفه لاف زنی های سیاسی مشغول و از خود چهره مبارزی را هم بین هم وطنان بیرون داده باشد. خوب کدام ایرانیانی ساکن امریکا دارای چنین خصوصیاتی میتوانند باشند؟ هر چه فکر کردم عقلم بجائی نرسید و با خود گفتم ول کن بابا تو هم مثل سایرین بگو به به چه عالی بود ویا مثلأ احسنت چه خوب همه چیز را بتصویر کشیدی و یا چه زیباست! و ازین قبیل, مهم هم نیست که اصلآ چیزی از اون کارتون فهمیدی با نه. در همین بین تلفن زنگ زد و یکی از تلویزیونهای لوس آنجلسی بود که میخواست ببیند سرنوشت تبلیغی که میخواستم برای بیزنسم به آنها بده|م چه شده. خوب با عرض معذرت باید بروم و نمیتوانم بیش از این فکر کنم. اگر کسی چیزی فهمید لطفأ مرا هم در جریان بگذارد.

-- مینوچهر ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AM

ندا فرياد زد دير يا زود مرگ منتظر است، زيبا بميريد

-- نويد ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AM

سلام،
امان از این خونی که از صفحه تلویزیون بیرون زده.
امااااااااااااااااااااااااااااااان!!!!!!!!!!!!

-- سیا ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AM

شیوه ی مانا به نظر من ترسیم مردم و آدم ها ست و نقشی که چه زشت در تاریخ و سرنوشتشان «ندارند» و همواره منتظر حرکتی از رهبری پیشوایی قهرمانی صاحبی امامی یا کس دیگری هستند و پلشت و گندیده وار به این رخوت و سستی خو کرده اند.

همیشه وقتی تاریخ می خواندم و اثری از مردم در لابلای آنها نبود جز ابزار قدرت این و آن پرسش بزرگی برایم بود - رفع شد - رفع می شود

-- آرمانی ، Jun 20, 2010 در ساعت 09:58 AM

مانا جان، اول تبریک می گم.
بعد باید بگم به طرز باورنکردنی ای، البته ناخواسته، این کاریکاتورتو تجربه کردم. دیروز داشتم مصاحبه VOA با شجریان رو می دیدم و پاپ کورن می خوردم. مصاجبه تموم شد و بلافاصله دقیقا همین صحنه ها نمایش داده شد. من داشتم به پاپ کورن تو دستم نگاه می کردم و به طرح تو فکر می کردم.

-- آزاد ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

مانا جان،

وقتی خون و تشت را می کشیدی داستان سیاوش هم یادت بود؟

-- آریا ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

مانا جان شما یکی از بهترین هنرمندانی هستی که در جنبش سبز بارور شده است. کارهای شما آنقدر شاعرانه است که اشک ولبخند را هم زمان می آفریند موفق باشی و دعای من همیشه بدرقه قلمت خواهد بود.

-- بنده خدا ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

گلی را می توانید زیر پا له کنید ولی نمی توانید عطر آنرا در فضا نابود کنید ندا زنده است و خواهد بود.

-- آریو ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

این کاسه پر از خون، خون تمام شهدا و تمام کسانی که جانشان را برای این جنبش سبز از دست دادند
از این که بی وقفه در کنار جنبش هستی از طرف خودم و اطرافیانم متشکرم

-- afshin ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

بسيار عالي. خوشحالم كه قلم شما تيز ولي منصفانه است . اين كارتون هم در مورد بسياري منصفانه است. اميدوارم قلم شما تند و راديكال نشود.

-- اميرعلي ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

ازاینکه نداایرانی است افتخارمیکنم اعتراف میکنم شجاعت وپاکی ات راندارم ولی راهت راادامه میدم خواهرم مبارزه باظلم -یاورازادیخواهان

-- علی ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

ما حتی همین الانم با دیدن این کاریکاتور زیبا اولین حسی که اول بهمون دست میده اینه که "حوس پاپ کرن ،چیپس و پفک میکنیم". متاسفانه بی تفاوتی جزو فرهنگمون شده و به دلیل ترس یا دلایل دیگه چشممون رو به روی هدفهای دراز مدت و کلی بستیم و به زندگی رقتبارمون تو لحظه و حال ادامه میدیم فارق از هر بلایی که سرمون میاد. "مردمان هر کشوری مستحق همان حاکمینی هستند که به مملکتشان حکومت میکنند." وینستون چرچیل

-- امیر ، Jun 21, 2010 در ساعت 09:58 AM

شايد منم اينطوريم...

-- ندا ، Jun 22, 2010 در ساعت 09:58 AM

V ندای ما نمرده... این دولته که مرده V

-- یک هم وطن ، Jun 23, 2010 در ساعت 09:58 AM

درد ماست ندانستن

مانا ممنون

-- رهگذر ، Jun 26, 2010 در ساعت 09:58 AM