روزگاری چنین بود که ...
در بند اندیشه های کهنه و استعماری بودیم.
روزی چنین شد که ...
به این اندیشه ها اعتراض کردیم و به دنبال واقعیت رفتیم و به کنکاش محتوای آن پرداختیم.
امروز چنین است که ...
به میمنت این اندیشه ها دیگر «نمیتوانیم» ، «حقیقت جویی» را رها کنیم.
پرواز اندیشه ها آغاز شده و محتواها عوض شده است.
ای کاش این آقاهه در حال باد کردن این گوی ها بود... و نقش و «اراده» او در این «تغییر محتوایی» بهتر نشان داده میشد.
چند نکته دیگر ... :
- هر کس که بیشتر دچار تحجر بوده ، برای برگشت، سبک تر است. (غل بزرگتر ، بالن بزرگتر)
- همه بالن ها تقریبأ به یک سمت میروند. «حقیقت» یگانه است: خدا ، الله ، God ، اهورا مزدا ، یا هر «نام» دیگری که سرشت شما بدان گواهی میدهد...
- هیچ زنجیری «پارگی ناپذیر» نیست.
- هیچ اندیشه ای «برای ابد» ، بالاترین اندیشه نخواهد ماند . (مگر آنکه خودش را رشد دهد)
- همه اندیشه های سالم، صرف نظر از تفاوتهای اندک ظاهری شان هدف مشترکی دارند.
- هنوز جا برای اندیشه های دیگر هست. شاید «خود تو» بتوانی اندیشه ای دیگر به پرواز درآوری .
- از جمع شدن اندیشه های کوچک ، اندیشه ای بزرگ شکل میگیرد.
آهای «ایرانی»! زیاد جاده خاکی نرو ... بسه
.
درود بر اندیشه ی مانا
و یک تفسیر سیاسی ... :
چیزهایی که تا دیروز «خط قرمز» بودند ، امروز خط «سبز» اند.
سبزی به سرعت پیش میرود. گاهی با پیشروی سبز ، گاهی با عقب نشینی «قرمز» ! . با تشکر از صدا و سیمان جمهوری ولایت فقیه !
آهان ... 100% ممکنه (!) فهمیده باشم چرا ...
چرا این آقاهه اخموئه ...
شاید منظور ، صدا و سیمای میلی ، سپاه ، بسیج ، ادارات دولتی و غیره است که با وجود اینکه اکثرشون سبز هستند ، مجبورند به ظاهر، حکومتی رفتار کنند !
مانا ، ایندفعه هم بد جوری گذاشتیمون سر کار!
به نظرم حتا دیکتاتورها نیز خواهان ازادی هستند ولی راه ان را نمی خواهند بدانند و به نحوی در زندان نفس خودشان زندانی شده اند و ما سبزها انها را بیدار خواهیم نمود.
"مانا"ی نازنین
من سواد تصویری ندارم. وتو معلم سخت گیری هستی. پس می ماند اینکه من هم کاریکاتور خودم را بنویسم! از روی دست تو. ونه بیشتر:
ای مرد! که چنین سنگین وسهمگین وناهشیار ومحکم نشسته ای! پس چرا دسته های نشیمنگاهت را چنین چارچنگولی چسبیده ای!
ای مرد! کمی هم فکر بدنیست! ظاهراً که هنوز کله داری:
طوری ننشسته ای – پشت به دره وتاریکی- که بهانه نیاوری ندیدم یا هولم دادند. هم لبۀسقوط در منظرت است وهم وحشت تاریکی. همان گونه که هم پروازصد درصد(پنج از پنج) یاران سمت چپت را شاهدی وهم رها شدن هشتاد درصدی(چهار از پنج) یاران سمت راستت را.
ای مرد! اکنون که نود درصد(نه از ده) یاران ازترس سقوط به تاریکی- فقط فعلاً- وبا همشکلی عبرت انگیزی خود رابسوی نور- فقط فعلاً-پرواز داده اند.
چنگال هایت را رها کن از"لبۀ تیغ". چرا که هنوزده درصد(یک از ده)شانس نجات داری اگر دست هایت را رها کنی از ترس تا کله ات بتواند "هزینه-فایده" کند سقوط عنقریبت را. زنجیر دین هم که سالم است بر دنبالۀ رها شدگان!
ای مرد! هنوزهم یاری هست که می خواهد انسانیت را با تو آشتی دهد. گور بابای صندلی...! پرواز را عشق است بسمت نور. مگر نمی بینی که رها شدگان همه مثل هم هستند بدون کمترین اختلاف. پس از تو هم نخواهند پرسید: "چرا اینقدر دیر!"
وآنان قول داده اند که اختلافات شان را در زیر "نور" بگفتگو خواهند نشست؛ بی هیچ تقدمی انسانی به انسانی دگر.
پس بجنب ای مرد. یا...هو
«میل به آزادی» نمیتواند خود به خود, آزادی را برای جامعه مان به ارمغان بیاورد, بلکه حتا این عمل خود میتواند سد بزرگی برای «زمینه سازی در جبهه متحد آزادی خواهی» گردد...
چرا که تجربه نشان میدهد که «انسان تخیلگرا» وقتی تفکر خود را عملأ برای «بهبود زندگی» به کار نگیرد, هرگز نمیتواند از «چهارچوب مرزهای رویاهایش» بیرون بیاید.
ولی واقعأ چه کسی بر پای تک تک ما «زنجیراسارت» بسته است؟ و چه کسی میخواهد در انتها به این اسارتها خاتمه دهد؟
واقعا كدوميكي دربند كدومه؟غل و زنجير دربند آدم يا آدم در بند غل و زنجير؟كدومشون بيشتر طالب رهاييه؟كدومشون دربند بودنو يه سرنوشت محتوم ميبينه و كدومشون همش درفكر رهاييه؟
ممنونم مانا.
1. ممنون از مانا. همین که یک کارتون این همه ایده را ایجاد می کند، دلیل بر شاخص بودن آن و عمیق بودن آن است.
2. من هم مثل دیگران، تفسیر خودم را از این کارتون دارم:
این گوی و زنجیر (یا همان قل و زنجیر) می تواند بیان گر افکار و اعتقادات ما باشند: زمانی این افکار باعث عقب ماندگی و تحجر ما بودند و ما را اسیر کرده بودند و عقب نگاه می داشتند. به مرور زمان فکر ها عوض شدند، سبک شدند، شناور و رها شدند... اما متاسفانه حالا این ما هستیم که از پرواز می ترسیم! می ترسیم که افکارمان را رها کنیم. ما شده ایم کنترل کننده افکار خودمان! آدم های مذهبی می ترسند به خیلی چیز ها فکر کنند. می ترسند خیلی سوالات را از خودشان بپرسند. مثل مرد توی این کارتون. او رو به تاریکی و پشت به نور است. شاید محکم و یک دنده به نظر آید، ولی در حقیقت ترسیده است. می ترسد که رها شود، می ترسد که آزاد شود. افکار او میل به رهایی دارند اما حالا این خود فرد است که افکار خودش را اسیر می کند. مثل زندانی ای است که پس از سالها اسارت، حالا از آزادی می هراسد.
3. از خودم می پرسم: "آیا من این مرد توی کارتون نیستم؟"
-------------------------
ممنونم. خیلی تعبیر شما را دوست داشتم. البته همه عالی بودند
هنگامی که حتی سنگ گران و آهن هم وزن خود را از دست می دهند و "روحانی" و سبک به پرواز در می آیند ...
چگونه روحانیت از مقام اعلای آسمانی خود سقوط و هبوط کرد به قعر "چاه ویل مزدوری" در حالی که مردم عادی و بی ادعا، به عروج و عرش اعلاء رسیدند!
بر خلاف گفته قرآن و بیشتر کتب الهی دیگر و حتی نظر بسیاری از متفکران و فلاسفه، این بار "جمع کثیر" به ظاهر نادان (*خس و خاشاک*) است که "راه راستی و درستی" را می رود و "اقلیت نخبه" دیگر آن "اصالت" پیشین خود را کاملاً از دست داده است ...
البته این تنها یک دیدگاه و یک برداشت آزاد و حتی بیشتر شخصی از این کار همچنان خوب مانا است.
بنظر من این میل، میل به آزاد شدن از آدمیت - نه انسانیت نا داشته-، و پذیرش کامل جادوگری است.
در ضمن این ایرانی همان نیست که بجای شناختن زمانمند افراد میل شدید به استفاده از آنان بر علیه هم دارد؟ همانی ایرانی که « مثلاً » آیت الله منتظری را فقط یک آخوند می بیند و میخواهد از او بر علیه آخوند " استفاده" کند؟ و بازهمان ایرانی که بدون فهمیدن زرتشت، صفات او و زمان و دلیل حضورش، خود را " پیرو " او هم جا میزند و تازه همه این کلاشی ها را بنام بی دینی جا میزند؟
نظرهای خوانندگان
روزگاری چنین بود که ...
در بند اندیشه های کهنه و استعماری بودیم.
روزی چنین شد که ...
به این اندیشه ها اعتراض کردیم و به دنبال واقعیت رفتیم و به کنکاش محتوای آن پرداختیم.
امروز چنین است که ...
-- ایرانی ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMبه میمنت این اندیشه ها دیگر «نمیتوانیم» ، «حقیقت جویی» را رها کنیم.
پرواز اندیشه ها آغاز شده و محتواها عوض شده است.
ای کاش این آقاهه در حال باد کردن این گوی ها بود... و نقش و «اراده» او در این «تغییر محتوایی» بهتر نشان داده میشد.
تفسیر روز : ...
-- ایرانی ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMپاره شدن یک عکس ... یک راهپیمایی ...
و آشکار شدن واقعیتی که قبلا باور آن مشکل مینمود !
تفسیر روز ... (2) :
-- ایرانی ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMمحرم سبز ، ... دست مایه ی آزادی ...
شاید هم ... :
-- ایرانی ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMآزاد اندیشی جامعه ، ...
اندیشه های دربند را به «آزادی» فرا میخواند...
چند نکته دیگر ... :
-- ایرانی ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AM- هر کس که بیشتر دچار تحجر بوده ، برای برگشت، سبک تر است. (غل بزرگتر ، بالن بزرگتر)
- همه بالن ها تقریبأ به یک سمت میروند. «حقیقت» یگانه است: خدا ، الله ، God ، اهورا مزدا ، یا هر «نام» دیگری که سرشت شما بدان گواهی میدهد...
- هیچ زنجیری «پارگی ناپذیر» نیست.
- هیچ اندیشه ای «برای ابد» ، بالاترین اندیشه نخواهد ماند . (مگر آنکه خودش را رشد دهد)
- همه اندیشه های سالم، صرف نظر از تفاوتهای اندک ظاهری شان هدف مشترکی دارند.
- هنوز جا برای اندیشه های دیگر هست. شاید «خود تو» بتوانی اندیشه ای دیگر به پرواز درآوری .
- از جمع شدن اندیشه های کوچک ، اندیشه ای بزرگ شکل میگیرد.
آهای «ایرانی»! زیاد جاده خاکی نرو ... بسه
.
درود بر اندیشه ی مانا
و یک تفسیر سیاسی ... :
-- ایرانی ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMچیزهایی که تا دیروز «خط قرمز» بودند ، امروز خط «سبز» اند.
سبزی به سرعت پیش میرود. گاهی با پیشروی سبز ، گاهی با عقب نشینی «قرمز» ! . با تشکر از صدا و سیمان جمهوری ولایت فقیه !
آهان ... 100% ممکنه (!) فهمیده باشم چرا ...
-- ایرانی ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMچرا این آقاهه اخموئه ...
شاید منظور ، صدا و سیمای میلی ، سپاه ، بسیج ، ادارات دولتی و غیره است که با وجود اینکه اکثرشون سبز هستند ، مجبورند به ظاهر، حکومتی رفتار کنند !
مانا ، ایندفعه هم بد جوری گذاشتیمون سر کار!
این آقاهه که ایرانیه چه همه نظر داده
-- فرزاد ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMباد کنک ها پرواز نمودند، زنجیر وگوی در برابر اراده وقدرت ملت ،ملت پیروز است .گوی مثل باد کنک می ماند.،حتما منفجر میشود.
-- رامسری ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMبه نظرم حتا دیکتاتورها نیز خواهان ازادی هستند ولی راه ان را نمی خواهند بدانند و به نحوی در زندان نفس خودشان زندانی شده اند و ما سبزها انها را بیدار خواهیم نمود.
-- sasan ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AM"مانا"ی نازنین
-- Dalghak.Irani ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMمن سواد تصویری ندارم. وتو معلم سخت گیری هستی. پس می ماند اینکه من هم کاریکاتور خودم را بنویسم! از روی دست تو. ونه بیشتر:
ای مرد! که چنین سنگین وسهمگین وناهشیار ومحکم نشسته ای! پس چرا دسته های نشیمنگاهت را چنین چارچنگولی چسبیده ای!
ای مرد! کمی هم فکر بدنیست! ظاهراً که هنوز کله داری:
طوری ننشسته ای – پشت به دره وتاریکی- که بهانه نیاوری ندیدم یا هولم دادند. هم لبۀسقوط در منظرت است وهم وحشت تاریکی. همان گونه که هم پروازصد درصد(پنج از پنج) یاران سمت چپت را شاهدی وهم رها شدن هشتاد درصدی(چهار از پنج) یاران سمت راستت را.
ای مرد! اکنون که نود درصد(نه از ده) یاران ازترس سقوط به تاریکی- فقط فعلاً- وبا همشکلی عبرت انگیزی خود رابسوی نور- فقط فعلاً-پرواز داده اند.
چنگال هایت را رها کن از"لبۀ تیغ". چرا که هنوزده درصد(یک از ده)شانس نجات داری اگر دست هایت را رها کنی از ترس تا کله ات بتواند "هزینه-فایده" کند سقوط عنقریبت را. زنجیر دین هم که سالم است بر دنبالۀ رها شدگان!
ای مرد! هنوزهم یاری هست که می خواهد انسانیت را با تو آشتی دهد. گور بابای صندلی...! پرواز را عشق است بسمت نور. مگر نمی بینی که رها شدگان همه مثل هم هستند بدون کمترین اختلاف. پس از تو هم نخواهند پرسید: "چرا اینقدر دیر!"
وآنان قول داده اند که اختلافات شان را در زیر "نور" بگفتگو خواهند نشست؛ بی هیچ تقدمی انسانی به انسانی دگر.
پس بجنب ای مرد. یا...هو
«میل به آزادی» نمیتواند خود به خود, آزادی را برای جامعه مان به ارمغان بیاورد, بلکه حتا این عمل خود میتواند سد بزرگی برای «زمینه سازی در جبهه متحد آزادی خواهی» گردد...
-- سعید ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMچرا که تجربه نشان میدهد که «انسان تخیلگرا» وقتی تفکر خود را عملأ برای «بهبود زندگی» به کار نگیرد, هرگز نمیتواند از «چهارچوب مرزهای رویاهایش» بیرون بیاید.
ولی واقعأ چه کسی بر پای تک تک ما «زنجیراسارت» بسته است؟ و چه کسی میخواهد در انتها به این اسارتها خاتمه دهد؟
چه فشاری به خودش میاره !
-- بابک ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMجالبه...معلوم نیست کدوم زندانی و کدام غل و زنجیر واقعی اند؟ مرد یا گوی و زنجیرش. خیلی زیبا بود
-- کامبیز ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMانگار عادت کردیم به اسارت....
-- فاران ، Dec 19, 2009 در ساعت 10:48 AMما غل و زنجیرو رها نمی کنیم.....
واقعا كدوميكي دربند كدومه؟غل و زنجير دربند آدم يا آدم در بند غل و زنجير؟كدومشون بيشتر طالب رهاييه؟كدومشون دربند بودنو يه سرنوشت محتوم ميبينه و كدومشون همش درفكر رهاييه؟
-- armin ، Dec 20, 2009 در ساعت 10:48 AMممنونم مانا.
وقتی که بندها هم هوای آزادی می کنند!
-- مهدیه ، Dec 20, 2009 در ساعت 10:48 AM1. ممنون از مانا. همین که یک کارتون این همه ایده را ایجاد می کند، دلیل بر شاخص بودن آن و عمیق بودن آن است.
2. من هم مثل دیگران، تفسیر خودم را از این کارتون دارم:
این گوی و زنجیر (یا همان قل و زنجیر) می تواند بیان گر افکار و اعتقادات ما باشند: زمانی این افکار باعث عقب ماندگی و تحجر ما بودند و ما را اسیر کرده بودند و عقب نگاه می داشتند. به مرور زمان فکر ها عوض شدند، سبک شدند، شناور و رها شدند... اما متاسفانه حالا این ما هستیم که از پرواز می ترسیم! می ترسیم که افکارمان را رها کنیم. ما شده ایم کنترل کننده افکار خودمان! آدم های مذهبی می ترسند به خیلی چیز ها فکر کنند. می ترسند خیلی سوالات را از خودشان بپرسند. مثل مرد توی این کارتون. او رو به تاریکی و پشت به نور است. شاید محکم و یک دنده به نظر آید، ولی در حقیقت ترسیده است. می ترسد که رها شود، می ترسد که آزاد شود. افکار او میل به رهایی دارند اما حالا این خود فرد است که افکار خودش را اسیر می کند. مثل زندانی ای است که پس از سالها اسارت، حالا از آزادی می هراسد.
3. از خودم می پرسم: "آیا من این مرد توی کارتون نیستم؟"
-- آریا ، Dec 20, 2009 در ساعت 10:48 AM-------------------------
ممنونم. خیلی تعبیر شما را دوست داشتم. البته همه عالی بودند
هنگامی که حتی سنگ گران و آهن هم وزن خود را از دست می دهند و "روحانی" و سبک به پرواز در می آیند ...
چگونه روحانیت از مقام اعلای آسمانی خود سقوط و هبوط کرد به قعر "چاه ویل مزدوری" در حالی که مردم عادی و بی ادعا، به عروج و عرش اعلاء رسیدند!
بر خلاف گفته قرآن و بیشتر کتب الهی دیگر و حتی نظر بسیاری از متفکران و فلاسفه، این بار "جمع کثیر" به ظاهر نادان (*خس و خاشاک*) است که "راه راستی و درستی" را می رود و "اقلیت نخبه" دیگر آن "اصالت" پیشین خود را کاملاً از دست داده است ...
-- ناامید ، Dec 21, 2009 در ساعت 10:48 AMالبته این تنها یک دیدگاه و یک برداشت آزاد و حتی بیشتر شخصی از این کار همچنان خوب مانا است.
بنظر من این میل، میل به آزاد شدن از آدمیت - نه انسانیت نا داشته-، و پذیرش کامل جادوگری است.
-- بدون نام ، Dec 21, 2009 در ساعت 10:48 AMدر ضمن این ایرانی همان نیست که بجای شناختن زمانمند افراد میل شدید به استفاده از آنان بر علیه هم دارد؟ همانی ایرانی که « مثلاً » آیت الله منتظری را فقط یک آخوند می بیند و میخواهد از او بر علیه آخوند " استفاده" کند؟ و بازهمان ایرانی که بدون فهمیدن زرتشت، صفات او و زمان و دلیل حضورش، خود را " پیرو " او هم جا میزند و تازه همه این کلاشی ها را بنام بی دینی جا میزند؟
وزنه های محدودیت سبک وتو خالی بودند .وبر خلاف باور ما .با کمترین نسیمی بر باد رفتند
-- تلنگر ، Jan 17, 2010 در ساعت 10:48 AM