رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
برگزیدگان مرحله یکم
>
كمي پودر وانيل
|
داستان 411، قلم زرین زمانه
كمي پودر وانيل
از جايش بلند شد و ليوان چاي را گذاشت توي ظرفشويي كنار ليوانهاي ديگر. انگشتانش را دو طرف سرش جايي كه ذق ذق ميكرد فشار داد. شب به زور قرص آرام بخش چند ساعتي خوابيده بود و صبح همينكه چشمهايش را باز كرده بود درد ريخته بود توي چشمها و تير كشيده بود تا شقيقههايش. شير آب را باز كرد و يك مشت آب پاشيد توي صورتش.
صداهاي درهم و برهمي از پنجره آشپزخانه ميآمد و بعد صداي بلند غرش ماشيني شيشهها را لرزاند.
به طرف پنجره كه رفت نور زرد بيحالي از پشت پرده توري روي صورتش افتاد. خانه ويلايي روبرو را كوبيده بودند و خاكبرداري ميكردند. لابد باز ميخواستند برج چند ده طبقهاي بسازند با پاركينگ پيچ در پيچ كه آدم توش گم بشود و براي رفتن به خانه دوستش به چند نگهبان جواب پس بدهد و از چند دروازه و ورودي رد شود آخرش هم آسانسور را عوضي سوار شود.
قطرههاي آب روي صورتش سرخوردند و روي چين بالاي لبش جمع شدند. قطرهها را مك زد و از جلوي پنجره عقب رفت. احساس كرد سرش بين منگنهاي فشرده ميشود. يادش نبود شيشه قرصها را كجا گذاشته است. از آشپزخانه بيرون آمد و روبروي آينه بالاي كنسول ايستاد. سرش را بلند كرد. صورتش از پشت غبار روي آينه، محو ديده ميشد. عروسك بزرگي با موهاي بور بافته شده و چشمهاي آبي شيشهاي پاي آينه نشسته بود. نزديكتر رفت و روي صورت عروسك را فوت كرد.
صداي كشيده شدن پاي همسايه را روي پاگرد كه شنيد به طرف چشمي در رفت و زن همسايه را ديدكه در را باز كرده بود و داشت با ساك خريدش ميرفت داخل خانه. چند وقت پيش زن توي آسانسور گفته بود: خوش بحالت، تنها زندگي ميكني، خواستي ميخوري و نخواستي نميخوري ولي من همش بايد بشورم و بپزم.
آسانسور طبقه دهم ايستاده بود و پياده شده بودند. پيش خودش گفته بود: تنهايي كوفت بخورم بهتره.
نفس بلندش را بيرون داد و رفت طرف مبل راحتي و ولو شد روي مبل. آن روز توي شركت روي لبه مبل چرمي، صاف نشسته بود. مبل بزرگ و گود بود ميترسيد تكيه بدهد و پاهايش روي هوا آويزان بماند.
فرم تقاضاي كار و سوابقش لاي يك پوشه روي ميز جلوي رئيس بود.
ضربانش توي شقيقههايش ميزد.
كيفش را روي پايش گذاشته بود و زل زده بود به طرح جا قلمي روي ميز. پرنده كوچكي روي يك شاخه نشسته بود و مثل اينكه داشت آواز ميخواند.
رئيس گفت: «ببينيد خانم شما تا حالا توي يه شهرستان كوچيك كار كرديد.»
چشمهايش تار شده بودند و طرح پرنده محو شده بود.
رئيس شركت تنه بزرگش را روي ميز كشيده بود و دستهايش را قلاب كرده بود و نگاهش را از سرتا پايش سرانده بود.
«يه فرصت بهتون ميديم. بعد قرارداد ميبنديم. بايد كار و رفتار تون رو ببينيم.»
بعد ناگهان خودش را عقب كشيده بود و روي صندلي ولو شده بود. ادامه داده بود: «متقاضي كار زياده، ميدونيد كه.»
كف پايش را كشيد روي سراميك جلوي مبل، سرد بود و سرما از پاهايش بالا رفت و پيچيد توي شكمش. پايش به چيزي گير كرد خم شد و شيشه قرصها را از زمين برداشت و گذاشت روي ميز جلوي مبل.
حالا بعد از دو سال عذرش را از شركت خواسته بودند بدون آنكه بفهمد آقاي رئيس از كارش خوشش نيامد يا از رفتارش.
از شهرستان كه بيرون آمده بود ديگر پشت سرش را نگاه نكرده بود. كسي را نداشت. پدر و مادرش را زير خاك گذاشته بود و آمده بود تهران. مختصر ارث پدري هم شده بود پول پيش اين آپارتمان فسقلي. توي بد وضعيتي گرفتار شده بود.
پاهايش را دو طرف شيشه قرصها گذاشت روي ميز و زل زد به شيشه اما به محض اين كه چشمهايش را بست صداي ماشين خاكبرداري دوباره بلند شد.
از كجا بايد شروع كنم؟ چند تا شركت آشنا مگه سراغ دارم؟ تصوير چنگالهاي ماشين كه در خاك فرو ميرفت ذهنش را پر كرد.
پولي را كه شركت بابت تسويه حساب داده ميره پاي كرايه خونه و قسطها. تا چند ماه ميتونم دوام بيارم؟
چنگالها دوباره در خاك فرو رفتند.
شكمش پيچ خورد و درد خودش را كشيد بالا و چنگ انداخت توي قفسه سينهاش.
چمشهايش را باز كرد. حالش به هم خورد و مزه ترش را ته گلويش حس كرد. خم شد و شيشه را برداشت. درش را باز كرد و دمر كرد كف دستش. انگشتش را كشيد روي قرصها و يكي يكي شمردشان.
از جا بلند شد و رفت طرف آشپزخانه. ليواني را از داخل ظرفشويي برداشت و پر از آب كرد. تفالههاي چاي همراه آب بالا آمدند.
صداي موتور ماشين قطع شده بود. از پنجره سرك كشيد. بلدوزر كناري خاموش ايستاده بود و چنگالهايش روي خاك افتاده بود. كمي دورتر حفرهاي سياه روي زمين دهن باز كرده بود.
كارگرها دور هم روي تلهاي خاك نشسته بودند و سيگار و كتري چاي را دست به دست ميدادند.
مشتش را باز كرد. قرصها روي هم قل خوردند و كف دستش پخش شدند.
صداي زنگ در پيچيد توي گوشش. تكاني خورد. انگار از خواب پريده باشد.
چند تا از قرصها از لاي انگشتانش سرخوردند و افتادند كف آشپزخانه. دوباره زنگ زده شد.
ليوان را روي سينك ظرفشويي گذاشت و رفت طرف در صداي زن همسايه ريخت توي صورتش.
«بد وقتي زنگ زدم، يه جمعهاي نذاشتم بخوابي.»
دستهايش را گذاشت روي چشمهايش و گفت: «چيزي ميخواستي؟»
مانتوي زن تكاني خورد و دختر بچهاي اول سر و بعد با فشار، تنهاش را كشيد داخل خانه و زل زد به عروسك روي كنسول.
زن دست دختر را گرفت و كشيد.
«يه كم پودر وانيل ميخواستم. تولدشه.»
خيره به زن نگاه كرد و گفت: آره يه كمش كافيه تا عطر و طعم همه چي عوض بشه
زن گفت: «غريبهاي نيست. اگه خواستي تو هم بيا.»
سرش را پايين انداخت و گفت: «پودر وانيل ندارم. هيچ وقت نداشتم.»
در را بست و به آن تكيه داد. چشمهايش را به دور سالن كوچكش چرخاند. فكر كرد خيلي چيزها هست كه نداشت.
به آشپزخانه رفت و زير چشمي به كارگرها نگاه كرد. پكهاي آخر را با حرص و ولع به سيگارشان ميزدند.
ليوان را برداشت و يكي از قرصها را روي زبانش گذاشت. چشمها را بست و با آب قورتش داد. از آشپزخانه بيرون آمد و روي مبل دراز كشيد.
صداي ماشين باز بلند شد. حتماً داشت حفره را بزرگتر ميكرد. بلند شد و يك قرص ديگر را با آب فروداد. دهانش تلخ شد. روي مبل دمر افتاد. چشمهايش سنگين شده بودند. فكر كرد بالاي برج روبرو ايستاده و دارد دنبال حفره ميگردد. هيچ خبري از حفره سياهي كه ماشين با سروصدا بازش كرده بود نبود.
فقط پنجرهها از زمين تا زير پاي او روي هم سوار شده بودند. پنجرههاي خالي و تاريك. به پايين نگاه كرد. دخترك سرش را بالا گرفته بود و چشمهايش را گرد كرده بود و نگاهش ميكرد. شكمش پيچ خورد. دلش ميخواست قبل از اينكه از ساختمان پايين بپرد، يك تكه از كيك را خورده باشد. لرزيد و زير پايش خالي شد. احساس كرد آبشاري در دلش سرازير ميشود.
از جا پريد و كف پايش را روي سراميكها فشار داد. انگار ميخواست سفتيشان را حس كند. از جايش بلند شد و رفت توي آشپزخانه. مشتش را باز كرد. كف دستش از عرق خيس شده بود. چند تا از قرصها مرطوب شده بودند و كف دستش را رنگي كرده بودند.
قرصها را كه خالي كرد توي ظرفشويي رنگ قرصها پخش شد روي ليوانها. باد پرده توري آشپزخانه را بلند كرده بود و پرده توي صورتش ميخورد. شير آب را باز كرد و توري راه آب را برداشت. دوش شير را چرخاند داخل ليوانها. قرصها آب شدند و رفتند داخل راه آّب. وقتي همه قرصها محو شدند يكي يكي ليوانها را شست و گذاشت روي آب چكان. از آشپزخانه بيرون آمد. از روي كنسول عروسك را برداشت و رفت طرف در. در را كه باز كرد بوي كيك تازه با وانيل پر شد تو خانه.
|