رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
برگزیدگان مرحله یکم
>
انحلال
|
داستان 253، قلم زرین زمانه
انحلال
عبد الله خان مشت گره كرده اش رو كف دست ديگرش مي كوبيد و مدام به جوانك لاغري كه روبرويش نشسته بود چشم غره مي رفت.بلاخره طاقتش طاق شد و داد زد:
ـنگاش كن.تو رو خدا نگاش كن.هنوز پشت لبش سبز نشده.چطور روت مي شه بچه. حاج آقا.تو رو خدا شما يه چيزی بهش بگين.غريبه با من اينکار رو نکرد که حالا برادرم داره با من می کنه.رحيم تو كه انقدر نامرد نبودي.اين بود جواب زحمتاي من؟
حاج آقا سرش رو انداخته بود پايين و تسبيحش رو می گردوند و با دندون عاريه های پايينش موهای خاکستری بالای لبش رو می جويد.
جوانك قوز كرده چهار زانو نشسته بود و استخوانهاش از زير پيرهن برق افتاده اش پيدا بود. زير لبي گفت: نامرد نيستم كه دارم اينكار رو مي كنم.حاج آقا به خدا اين خان داداش من تعادل روانی نداره. برادره منه.من مي شناسمش.من از بچگي تو خونه شون بزرگ شدم.من ديدم با اون بيچاره چه كار مي كنه.اين هم كه بازي تازه اش.آخه اون بنده خدا چه گناهي كرده كه اين هر روز شل کن سفت کن سرش در مياره.حاج آقا تو اين دو ماهه اين بار چهارمشه.ولش کنيد صد بار ديگه هم همين کار رو ميکنه.
پوست پيشاني عبد الله خان كش آمد و تمام چين هاي رويش صاف شد: اصلآ به تو چه.زنمه اختيارش رو دارم.می بينين.چطور تو روی برادر بزرگش وای می ايسته.به قول خودش از بچگي تو خونه من بزرگ شده.انقدر نامرده که نتونست يه شب خودش رو نگه داره.غريبه اش با من اينکار رو نکرد.حاج آقا به خدا همون دفعه قبلی يعنی بار سوم که طلاقش دادم باز هم شب نشده پشيمون شدم.رفتم در خونه مادرش برشگردوندم.رفتيم پيش همين محضر دار سر خيابون که عقدش کنم که آقا برگشت گفت چون سه بار طلاق گرفتين برای چهارمين رجوع بايد محلّل بگيرين.چاره ای نبود.رفتم پيش يکی از همکارهام.زن و بچه دار بود و پول هم لازم داشت.بهش گفتم يه امضاء کن و امشب خونه من بخواب.صبح هم يه امضاء بکن و صد تومن بگير.اون هم از خدا خواسته.حاج آقا به خدا قسم رنگ موهای زنم رو هم نديد.اينبار خواستم جايي درز نكنه اومدم سراغ اين نامرد. مثلآ هم خون منه.نمي دونستم مار توي آستينم پروروندم.بشكنه دست بي نمك.
و محكم كوبيد پشت دستش.شبيه سيلي زدن هاش بود.سنگين،برق از چشم آدم مي برد.چه برسه به زن. پشت جوانك لرزيد.صداي حاج آقا آرام و پرطمانينه بلند شد:
ـ البته استحضار داريد که محلل يعنی حلال کننده.يعنی کسی که به واسطه آن انحلالِ حرام می شود.در مورد قبل هم كه شما فرموديد همكارتان.... آنگونه صحيح نيست چون انحلالي صورت نپذيرفته.و حتي زن بعد از طلاق بايد 3 ماه و 10 روز عده نگه دارد.پس از آن مي تواند به عقد مجدد همسرش در آيد.كه زوجه شما اينچنين هم نكرده اند.اما چون نمی دانستيد انشاءالله خداوند می بخشد.عينكش را روي بيني اش جابجا كرد و گوشه عبا را كه پس رفته بود كشيد روي شانه اش.
وگرنه اگر اتفاقی حادث نشود حکم شما و همسرتان حکم زنا است که خداوند به جهت نداشتن علم از شما در خواهد گذشت.اما اينبار.خوب آن خانوم همسر شرعی ايشان است و حرجی بر ايشان نبوده.
گوشهاي رحيم سرخ سرخ شد.نتوانست سرش را بالا بياورد.
= نه حاج آقا اصلآ اونطور که شما فکر ميکنيد نيست.خدا شاهده من دست هم به زن داداشم نزدم.
گل از گل عبدالله خان شكفت.روي رانهاي چاقش سريد طرف برادرش.
-مي دونستم.به خدا مي دونستم.اين پسر نون حلال خورده.سر سفره خودم بزرگ شده.كارد دسته خودش رو نمي بره.مي دونستم كه مردي.حالا از خر شيطون پياده شو.طلاقش بده.فاميل اگه گوشت هم رو بخورن اما استخون هم رو دور نميندازن. همين امروز می رم برات خواستگاری هر کس بخوای.
رحيم همونطور كه سرش پايين بود زير لبي ناليد:
من کس ديگه ای رو نمی خوام.زنمه.طلاقش هم نميدم.
پوست سر عبد الله خان قرمز و براق شد.روي زانوهاش نيم خيز شد و از بين دندان هاي كليد شده اش غريد:
- ولد زنا ی بی پدر مادر.اون جاي مادرته.چي از جون ما مي خواي؟چرا نمي ذاري زندگيمون رو بكنيم؟طلاقش نمی دی؟نه؟ خودم می کشمت.با همين دستام.حالا ببين.من تحمل اين ننگ رو ندارم.
حاج آقا اول همون فحش ها دستش رو زد به زانوش .لااله الا الله گفت و پاشد وراهش رو کشيد و اسغفار کنان رفت.اما مي شنيد که:
= خودت می دونی.اما زنت هم راضيه.ديگه خسته شده.اول راضي نمي شد.مي گفت مردم چي ميگن.اما گفتم به خاطر بچه هات.اونا چه گناهي كردن كه زير دست يه ديوونه .......
كه صداي سيلي بلند شد و پشت بندش فحش هاي آب نكشيده
باشه جفتيتون رو ميكشم.
يك طرف عباي قهوه اي حاج آقا روي زمين كشيده مي شد.عمامه رو با يه دستش روي سرش نگه داشت و دولا شد تا دونه هاي تسبيح شاه مقصودش رو از روي زمين جمع كنه
|