رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
برگزیدگان مرحله یکم
>
نسبم شاید برسد به ...
|
داستان 216، قلم زرین زمانه
نسبم شاید برسد به ...
روبروي آينه نشسته ام آينه تو،آينه تو چون فقط تو آينه¬هاي قدي را دوست داري آينه¬هاي قدي كه بشود تمام قد خود را ديد آينه قدي كه تو روبروي آن تمرين رقص عربي مي¬كني و تمام بدنت را جلوي همين آينه مي¬لرزاني گاهي دور كمرت روسري مي¬بندي و آن را مي¬لرزاني تا به قول خودت لرزش كمرت را بهتر نشان دهد.!!
روبري آينه قدي تو به خودم نگاه مي¬كنم زير چشم¬هايم گود رفته. شايد چون گوشت قرمز دوست ندارم. پوستم كدر شده است و چشم¬هايم بي¬حالت، ابروهايم نامرتب پر شده اند و حال ندارم تا آن را به دست تيغ اكرم خانوم جلاد بدم تا هر سري يه رج بيشتر بره توش و بعد با قيچي كوچك دسته آبيش اونا رو كوتاه كنه آينه دستم بده که بگه: مباركه و من يه 2000 آبي از كيفم بيرون بيارم بدم بهش كه دفعه بعد ابروهامو كوتاه¬تر كنه.
آْينه تو درست روبروي من است و من فكرم هزار جا. به خودم نگاه مي¬كنم دلم مي¬خواهد مثل دختري كه امروز توي مترو صادقيه ديدم باشم همانقدر جذاب و خواستني براي يه لحظه روبروي آينه تو بدم نمي¬آيد كه همه چشم¬ها را به سمت خودم بكشانم حتي چشم¬هاي هرزه را. از همين فكر يه لحظه دستم را دراز مي¬كنم و از توي كشوي ميز يك رژلب قرمز كش مي¬روم رژلبي كه تو مي¬گويي ماتيك جواد كشي. اما خيلي وقت¬ها يواشكي روي لب¬هايت مي¬كشي تا جوادهاي ذهنت را بكشي. محكم روي لب¬هايم مي كشم از همان جا كه نشسته¬ام و با كشيدنم تمام خط و خطوط لبم را پر مي¬كنم و باز دوباره مي¬كشم تا مطمئن شوم كه زيباترينم و به خودم نگاه مي¬كنم توام به من نگاه مي¬كني و مي¬گويي اوه چقدر شبيه فاحشه¬ها شده اي. كپ مي زنم تو در چارچوب در ايستاده¬اي و من را با ماتيك قرمز گير انداخته¬اي و بعد به من گفتي فاحشه!!!
نگاه عاقل اندر سفي مي¬كني به من و من دفاع مي¬كنم كه چه ايرادي دارد فاحشه بودن كه شايد به قول سهراب نسبم برسد به زن فاحشه¬اي در شهر بخارا تو خنديدي كه بخارا از كي افغاني شدي تو و من نمي¬دانستم؟ مي¬گويم افغاني نه و تاجيك و من نه كه توام هستي.
با بيخيالي خودتو پرت مي¬كني روي تخت و به اون تشك پنبه اي كه مامان داده بود لاله (لال) برامون زده بود يه ذره مي¬آي بالا و مي¬گوي بر اساس علم ژنتيك ما فقط از 7 نسل قبل خودمون ارث مي¬بريم اين ژن¬هاي سرگردان فاحشگي را.
و من پيش خودم محاسبه می¬كنم كه اگر براساس علمي هر نسل را 30 سال حساب كنيم 3 ضرب در 7 مي¬شود 21 و با يه صفر جلويش مي¬شود 210 سال و از همون جا پشت به تو مي¬گويم 210 سال فرصت خوبي است براي داشتن به نسب فاحشه و تو انگار داري تفريح مي¬كني با خنده مي¬گويي چقدر ساده¬ی تو که شجره نامه ما، حي و حاضر توي كتابخانه روبریت نشسته است و 6 نسل از مردماني كه پاك بودن و در نهايت در كارنامه اعمالشان گناه¬های كوچكی ثبت شده و نه فاحشگي و حرامزادگي.
و من بلند بلند فكر مي¬كنم كه 6 نسل از خاندان صادق ملک¬ها در سرزميني كه فرسنگ¬ها فاصله دارد تا بخاراي سهراب و من دارم به هفتمین نسل سلف فكر مي¬كنم كه نيست که شايد همو اوست که ژن¬های سرگردان را تا 210 سال بعد از خودش به سال 1386 رسانده به ما. به تو و حق به جانب مي¬گويم ما، من و تو هفتمين نسل اون شجره نامه هستيم و هفت پشت ما معلوم نيست شايد اون همون نسب گم شده باشد؟ و تازه توي اين شجره نامه¬ي كذاي فقط پدرانمان هستند و خبری از مادران بیچاره¬ی ما نيست شايد آنها همان ژن هاي گم شده ما باشد كه حالا توي بدن ما شروع به رشد كردند.
و اين بار با يه حالتي كه از چشم¬هات مي¬شه خوند مي¬گي چه اصراري داري تو بر فاحشه بودن؟
اصرار بر فاحشه بودن را من نگفتم كه تو اول در چارچوب در گفتي و من تنها رژلب را بدون ظرافت روي لب¬هايم كشيدم و آن وقت تو گفتي كه من ....
خواستم اينها را به تو بگويم اما نگفتم چون تو ترسيده بودي و من هم حوصله نداشتم تا به تو بگويم تمام فكرهايم را.
دوباره به آينه نگاه كردم حالا منم دلم مي¬خواد يه آينه قدي داشته باشم تا ژن هاي سرگردان دختركان نسبم را ........
|
نظرهای خوانندگان
موضوع داستان قابل توجه است اما به نظر نثر نویسنده کمی اشکال دارد.گاهی کلمات را شکسته و گاهی سالم نوشته است.
-- ساناز اقتصادی نیا ، Jul 19, 2007 در ساعت 08:00 PM" آینه های قدی که بشود... پوستم کدر شده است ..."
مقایسه کنید با
"هرسری یه رج بره توش...اونارو کوتاه کنه آینه دستم بده..."