رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
برگزیدگان مرحله یکم
>
جنگ آل
|
داستان 49، قلم زرین زمانه
جنگ آل
گربه توی برکه نشسته است و ابوعطا میخواند. سگ بالای درخت روبروی خانه روی شاخهای لمیده است و سوت میزند. کلاغی درب زرد ساخته شده از استخوان را باز میکند و با صدای بلند میگوید: "بر پدر پدرسگ هرچی حیوونآزارست لعنت!" موشکور رهگذری که شاهد ماجراست با لبخند ملیحی رو به کلاغ میگوید: "موش بخورتت کلاغسیاه!" صورت کلاغ از خشم سفید میشود. نگاه غضبناکی میکند و درب را به هم میکوبد و داخل میرود. فیل بزرگی که در هوا معلق است با صدای نازک و آرامی میخندد و بیشتر به بالا چرخ میخورد. جلوی خانه باغچهٔ کوچکیست که تنها کاکتوسهای قرمز و رزهای آبی در آن کاشته شدهاند. زنبوری روی یکی از گلهای رز آبی نشسته است و حبهقندی را به دهان میزند. سوسکی که پایین گل ایستاده میگوید: "نبات هم دارم. شاخهای صد برگ. میخواهی؟" زنبور نگاهی به پایین میاندازد و میگوید: "نه! با همین کارم راه میافتد. یک کله برایم کنار بگذار، میگویم بچهها شب بیایند و ازت بگیرند." انتهای کوچه سقاءخانهایست که پروانهای در آن شمعها را فوت میکند. بلبلی هم از دور عربده سر داده و عرعر میکند. صدایش تمام کوچه را پر کرده. درب خانه دوباره باز میشود، و اینبار خروس بزرگی جلوی درب ظاهر میشود و با نعرهای بر سر سگ و بلبل و گربه فریاد میزند که: "اگر خفه نشوید کفشدوزکهای آسیاب را خبر میکنم." سگ ساکت میشود. صدای بلبل قطع میشود، و سکوت لحظهای در میان جمعیتِ هیاهو، برای خود جا باز میکند. ناگهان موش داد میزند: "بگیرینش! فیل را باد برد!" فیل نمیتواند جلوی خندهاش را بگیرد و مدام دور میشود. خرس چاقی که از بام خانه صحنه را مشاهده میکند، پا به زمین میکوبد و جستی میزند، و به آسمان میپرد؛ خرطوم فیل را میگیرد و به شاخهای که سگ بر آن لمیده گره میزند. سگ اعتنایی نمیکند. زرافهای پای درخت ایستاده، و پیپ میکشد و نگاه میکند. کسی چیزی نمیگوید. زنبور خمیازهای میکشد و بلافاصله به خواب میرود. خروس مسرور از آرامش اهالی، سینهاش را جلو میدهد و نگاهی به سگ و گربه میکند و درب را میبندد؛
شب که میرسد و ستارهها یکییکی خاموش میشوند، ماه از پشت کوه نگاهی به آسمان تاریک میکند و مثل هر شب جرأت ظاهر شدن را در خود نمییابد. جیرجیرکی که تمام روز را مثل زمستان گذشته استخوان و خردهگوشت جمع کرده است، خسته از راه میرسد. بیصدا درب خانه را باز میکند و بزحمت کیسهاش را داخل میکشد. گربه میلی به رفتن به خانه ندارد، و سعی میکند که اینبار زیرلب همایون بخواند. اما سگ ساعتیست که رفته و خود را با بچههای قورباغه مشغول بازی کرده. مادر قورباغه از شلوغی بچههایش به پدرشان اعتراض میکند، و خرگوش پدر در جواب میگوید: "بچهاند دیگر. چه کارشان داری؟" خروس که از صبح فقط خوابیده بود، حالا خوابش نمیبرد و برههای داخل حیاط را میشمارد. برهها هم سعی میکنند هرطور که شده از روی دیوار بپرند تا کاکتوسهای قرمز باغچه بیرون خانه را لگدمال کنند. شیر تنها در اتاقی نشسته است و عروسکبازی میکند. ببر و اسب در اتاق دیگر خالهبازی میکنند. گاو با جوجهها اتلمتل میخواند. میمون آرام، پا روی پای دیگر انداخته و روزنامه میخواند. شتر برای طوطی که در قفس به تخمهشکستن مشغول است آب میبرد؛ او تنها کسیست که هرگز طعم دیگری را امتحان نکرده؛
بیرون از خانه، تنها مورچهای پیش فیل نشسته است و دلداریش میدهد. میگوید: "ای کاش تو میتوانستی درست راه بروی!" فیل میگوید: "از عنکبوت خبری نیست!؟ از دیشب که با روباه برای زنجیربافی رفت، دیگر پیدایش نشد!؟" مورچه آهی میکشد و ادامه میدهد: "من چه میگویم و تو چه میگویی!؟ من میگویم فیل، تو میگویی فیلادلفیا!"؛
آرام آرام سکوت برقرار میشود. کوچه سیاه و تاریک است. تنها صدای زمزمهٔ کرمها از لای دیوارهای ضخیم و سیمانی خانه شنیده میشود که درحال شور انداختن برای انتخاب یک حیوان به عنوان سلیمان آدمهای جنگلاند؛
|