رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ خرداد ۱۳۸۸
قسمت اول

سانسور ادبی در دولت احمدی‌نژاد

امیدرضا محمودی

در آخرین روزهای دولت نهم، وقتی نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در اردیبهشت ۱۳۸۸ به کار خود پایان می‌داد، غلامحسین الهام، سخن‌گوی دولت پشت تریبون قرار گرفت و اعلام کرد که در این سانسور دولتی نداریم. صحبتی که با شگفتی تمام هنرمندان و فعالان فرهنگی کشور شنیده شد. در این سلسله متن‌ها که در دو قسمت منتشر خواهند شد، نگاهی خواهیم داشت به سانسور دولتی در زمان وزارت فرهنگ آقای صفارهرندی در دولت آقای احمدی‌نژاد که بر فرهنگ و به صورت خاص آن کتاب، اِعمال شد.


محمدعلی سپانلو، شاعر و مترجم

پس گرفتن خاکریزهای میرسلیم

سه‌شنبه، پنج خرداد‌ماه ۱۳۸۸ محمدعلی سپانلو، شاعر و مترجم برجسته‌ی کشور، در صفحه‌ی ۲۴ روزنامه‌ی اعتماد ملی اظهار امیدواری کرد بتوانیم با دولت جدید که می‌آید، خاکریزهای دولت میرسلیم را پس بگیریم. چاپ چهارم رمان «مقلدها» با دویست جمله حذفی روبه‌رو شده، کتابی که در زمان دولت هاشمی رفسنجانی و وزارت سخت‌گیر میرسلیم تنها با حذف ده جمله اجازه‌ی چاپ گرفته بود.

محمدعلی سپانلو کتابش را از ارشاد پس گرفته و قید چاپ آن را زده بود. در انتهای مقاله‌اش می‌نویسد: «هر چه بیشتر اتوسانسور ادامه یابد دستگاه رسمی سانسور نیز جلوتر خواهد آمد و به قول شایع تمام خاکریزهای شما را که زیربنای اندیشه و ابداعات فرهنگ بشری و ملی است یکایک به تصرف در می‌آورد و به نسیان می‌سپارد بسیاری عرصه‌های سخن و تخیل و آفرینش روزبه‌روز محدودتر می‌شود تا برسد به آنجا که "رمز عشق مگویید و مشنوید" پس در خلق آثارتان گشاده‌ سینه آزاد باشید، با مرزهای سانسور در حد همین قوانین‌اساسی و مصوبات قوه مقننه (و نه ضوابط خلق‌الساعه که با روح قوانین و حقوق بشر در تضاد است) مقابله کنید، باشد که حداقل خاکریزهای زمان آقای میرسلیم را پس بگیریم.»

یادداشت منطقی، اما تندی که محمدعلی سپانلو در اعتماد ملی منتشر کرده بود، نمادی از مشکلاتی بود که در این چهار سال دنیای فرهنگ ایرانی را در تنگنا قرار داده بود، تصویری جامع بود از آن‌چه گذشت. نوروز ۱۳۸۷، لیلی گلستان در صفحه‌ی ۹۲ ویژه‌نامه‌ی سال نو روزنامه‌ی اعتماد ملی مشابه همین را در میانه‌ی دولت احمدی‌نژاد نوشت:

«می‌خواهم از دوستی‌ها، دوست داشتنی‌ها، دوست داشته شدن‌ها،‌ رفاقت‌ها، صمیمیت‌ها و شادی‌های کوچک زندگی‌ام بگویم... این همه خوشی بگوییم.. نمی‌توانم. نمی‌توانم. فقط توقیف می‌بینم، ممیزی می‌بینم، لغو مجوز می‌بینم، حذف می‌بینم، اصلاحیه می‌بینم، بازداشت می‌بینم، ردصلاحیت می‌بینم، لغو امتیاز مجله می‌بینم، تهدید می‌بینم، جوانان ترس خورده می‌بینم، تهمت می‌بینم، ریا و تزویز می‌بینم، و دلهره و دلهره و دلهره. نمی‌توانم از خوشی‌های کوچک زندگی‌ام بگویم. بغض راه گلویم را بسته است. صدایم در نمی‌آید.»

محمدعلی سپانلو و لیلی گلستان، دو چهره‌ی قدیمی ادبیات و فرهنگ کشور ما هستند. چهره‌هایی جاودان که نام آن‌ها را به همین راحتی نمی‌توان حذف کرد. نمونه‌هایی از تصویر کسانی که در این سال‌ها تلاش شد محو شوند. کما این‌که محمود دولت‌آبادی در صبحت‌های مشابهی گفت: ما را پیر کردند و خواستند ما را بمیرانند.

محمدعلی سپانلو امسال در نمایشگاه کتاب تهران، با یک بغض دیگر روبه‌رو شد، به نشر افق اجازه ندادند مجموعه شعر جدید او را با نام «قایق‌سواری در تهران» پخش کند، مجموعه‌‌ای که تمام مراحل قانونی چاپ را طبق نظر وزارت ارشاد اسلامی گذرانده بود،‌ چون عکس محمدعلی سپانلو در پشت جلد کتاب نقش بسته بود. آقای سپانلو متعجب اعلام کردند: چهره‌ی صورت من تحریک کننده نیست. صدایی که شنیده نشد، نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران تمام شد و سرنوشت کتاب آقای سپانلو هم‌چنان نامعلوم است.


دکتر محمدحسین صفارهرندی

از کیهان به وزارت‌خانه

جامعه‌ی فرهنگی ایران که تمام وزن خود را در دور دوم انتخابات پشت سر هاشمی رفسنجانی قرار داده بود،‌ هنوز از شوک انتخاب پیش‌بینی نشده‌ی احمدی‌نژاد بیرون نیامده بود که شوک سنگینی، فرهنگ را به سکوتی چهار ساله فرو برد: صفارهرندی، سردبیر تندروی روزنامه‌ی کیهان به وزارت‌خانه‌ی ارشاد آمد تا فرهنگ مورد نظر خویش که در تمام این سال‌ها در روزنامه‌ی کیهان تبلیغ کرده بود را عملاً اجرا کند.

نتیجه‌ی کار هنوز به سال اول وزارت ایشان نرسیده وحشت بود. تا آن‌جا که دکتر احسان نراقی، شخصیت برجسته‌ی ایرانی که برای یونسکو کار می‌کنند و به خاطر سانسور و وحشت از ساواک در زمان شاه از ایران مهاجرت کرده‌اند و هم‌اکنون در فرانسه زندگی می‌کنند، اعلام کردند که دوران وزارت صفارهرندی سیاه‌ترین دوران سانسور در زندگی ایرانیان است. چهار سال نشد که محمدعلی سپانلو خواستار پس گرفتن خاکریزهای وزارت میرسلیم می‌گشت، جایی که حداقل منطق ورای کار فرهنگی وجود داشت.

اولین قدم صفارهرندی در زمامداری خودش، تغییر تمام قدم‌های مثبتی بود که در زمان وزارت دکتر مهاجرانی و آقای مسجدجامعی دنبال شده بود. مجوز دائمی کتاب لغو شد و در زمان ایشان، هر کتابی باید برای هر نوبت چاپ، بررسی می‌شد و این به دولت اجازه‌ی سانسوری بی‌پایان را می‌داد: بسیاری کتاب‌ها در نوبت اول چاپ شدند و اجازه‌ی تجدید چاپ پیدا نکردند. این‌گونه دولت می‌توانست رسماً اعلام کند سانسور نمی‌کند، چون نسخه‌ی چاپ شده‌ی نوبت اول کتاب را در دست داشت، ولی اجازه‌ی بازچاپ اثر را نمی‌داد.

از بارزترین کتاب‌هایی که به این شکل با مانع برخورد کردند، رمان خودزندگی‌نوشت دکتر سُعاد امیری بود با نام «شارون و مادرشوهرم» که در سال ۱۳۸۵ اولین نوبت چاپ آن به بازار آمد: کتابی که یک دکتر معماری چپ‌گرای فلسطینی نوشته و در آن زندگی خودش را در کرانه‌ی باختری به تصویر می‌کشد. کتابی تکان‌دهنده با طنزی گزنده که تصویر تازه‌یی از فلسطینی‌ها می‌داد و نشان می‌داد چقدر به زندگی امروز جهان نزدیک هستند و با آن تصویر آدم‌های در اردوگاه‌ها حبس شده و با لباس سنتی تفاوت دارند. چاپ اول کتاب را نشر کاروان منتشر کرد و کتاب دیگر هیچ‌وقت نتوانست تجدید چاپ شود، هرچند که ضدصهیونیست‌ترین اثری بود که در سال‌های اخیر منتشر شده و می‌توانست نظر طبقه‌ی متوسط به بالای کشور را در مورد فلسطین تغییر دهد.

اما این تنها باری نبود که تناقض در حمایت از فلسطین، که نظر رسمی حکومت ایران است، در فرهنگ دولت آقای احمدی‌نژاد پدیدار می‌شد. در سال ۱۳۸۷، در حالی که غزه زیر بمباران صهیونیست‌ها قرار داشت، ‌روزنامه‌ی «کارگزاران» در تهران توقیف شد، به خاطر چاپ بیانیه‌ی دفتر تحکیم دموکراسی در حمایت از مردم غزه، علت واضح بود،‌ طوری که دولت دوست داشت، بیانیه نوشته نشده بود. دولت احمدی‌نژاد معتقد است که باید فرهنگ را از بالا اداره کرد و برای هر چیزی دستورالعمل مشخص کرد. نگاه استالینیستی در روند کاری چهار ساله‌ی آقای صفارهرندی واضح بود. دولت با مجوز دادن به کتاب‌ها بازی می‌کرد: نگاهی کاملاً سخت‌گیرانه را حاکم کرد، اما این حتا شروع ماجرا نبود، شروع ماجرا روزی بود که صفارهرندی به سراغ روند اداری وصول کتاب رفت.


اصل وصول کتاب

یکی از مهم‌ترین کارهای دولت صفارهرندی برای تعلیل در کار نشر کتاب، استفاده از یک روند کاری ساده برای تبدیل آن به یک سد موثر بود. کتاب‌های چاپ شده باید به وزارت ارشاد ارائه شوند (بعد از طی کردن تمام مراحل کسب مجوز و چاپ) و ارشاد باید اعلام وصول کتاب را مکتوب اعلام کند (یعنی بگوید نسخه‌یی که فرستاده‌اید را دریافت کردیم) تا کتاب بتواند در بازار پخش شود. صفارهرندی با وارد شدن به وزارت‌خانه بلافاصله جلوی اعلام وصول تعداد کثیری از کتاب‌های چاپ شده را گرفت و دستور بررسی مجدد آن‌ها را داد.

اعلام وصول کتاب، که روند کاری ساده‌ای بود، در دولت احمدی‌نژاد به یک واقعیت دردناک تبدیل شد که روی هر ناشری را زرد می‌کرد، کتاب‌های مجوز گرفته در انبارها می‌ماندند تا ارشاد تایید کند کتاب همانی‌ست که آن‌ها درنظر داشته‌اند، تا آن‌ زمان، نشر باید شخصاً هزینه‌ی انبارداری را بدهد.

اما این فقط شروع بود. چهار سال بعد، وقتی در سال ۱۳۸۸ نمایشگاه کتاب در تهران تشکیل شد، وزارت ارشاد اعلام کرد که داشتن مجوز نشر الزاماً دلیل نمی‌شود که کتاب‌ها را بتوان در نمایشگاه کتاب فروخت. کتاب‌ها باید مجوز عرضه در نمایشگاه را داشته باشند. مجوز عرضه در نمایشگاه اصطلاح جدیدی بود که دولت صفارهرندی باب کرد، قانونی در مورد نشر وجود ندارد که چنین چیزی را بازگو کند.

احمد پورنجاتی در روزنامه‌ی اعتماد در همان زمان نوشت (نقل به مضمون) که آقایان فهمیده‌اند کالاهای فرهنگی تاریخ مصرف دارند و بعد از مدت زمانی فاسد می‌شوند و این آقایان قدرت درک این را دارند که کی چنین کالاهایی فاسد می‌شوند و دستور جمع‌آوری آن‌ها را از بازار می‌دهند. البته آقای پورنجاتی این متن را در زمانی نوشتند که رمان آقای سناپور، «نیمه‌ی غایب» در چاپ پانزدهم توقیف شده بود.

کتاب در نمایشگاه نمی‌توانست عرضه شود، اما نشر چشمه، ناشر کتاب، می‌توانست کتاب را در بازار بفروشد، اما مجوزی برای چاپ شانزدهم کتاب داده نمی‌شد. سناپور رسماً در روزنامه‌ها نوشت که لطفاً یک نفر به او بگوید چرا کتابش توقیف شده است؟‌ جوابی داده نشد. سکوت روند کاری وزارت ارشاد است، همان‌گونه که هیچ وقت در برگه‌های سربرگ‌دار وزارت‌خانه و در کاغذی که امضا داشته باشد به شما نمی‌گویند کتاب‌تان سانسور می‌شود، همان‌گونه هم رسماً خبر مکتوب توقیف آثار به نشرها داده نمی‌شود.

فقط می‌گویند مجوز نمی‌دهیم، شفاهی، در حضور نماینده‌ی نشر یا مولف، یا تلفنی این خبر داده می‌شود. آقای الهام راست می‌گویند که سانسور دولتی وجود ندارد، چون چیزی که مکتوب نیست را نمی‌توان در هیچ دادگاهی ثابت کرد، سانسور رسمی وجود ندارد، چون همه چیز به صورت شفاهی انجام می‌شود. دولت احمدی‌نژاد در چهار سال حکومت خود توانست روندی کاملاً پادگانی در بخش فرهنگ ایجاد کند. روندی که با تمام قدرت از آن دفاع هم می‌شد.


عکس: میثم احمدزاده

مصلای کتاب

برای این‌که مشکل ترافیک حل شود، پیش‌بینی شد کتاب‌های خارجی در محل دائمی نمایش‌گاه‌های بین‌المللی تهران باقی بمانند و ناشرهای ایرانی به مصلای کتاب بروند. برای ماه‌ها مشکلاتی پیش‌روی وزارت‌خانه‌ی ارشاد قرار گرفت. مخالفت‌ها تا تحریم نمایشگاه کتاب پیش رفت و سرانجام توافق نسبی بین اتحادیه‌ی ناشرین و وزارت‌خانه پدید آمد و در طول سال‌های دولت احمدی‌نژاد، مصلای کتاب محل نمایشگاه کتاب شد.

هرچند که کتاب‌های خارجی را هم به همین نمایشگاه آوردند. ساختمان نیمه‌کاری مصلا، با همه‌ی مشکلاتی که دارد، در اولین سال به ناشرین خسارت زد، چون آب‌بندی نبود و با اولین باران به جز شبستان، بقیه‌ی سالن‌ها خیس از آب شد. مصلای نیمه‌کاره نماد وزارت‌خانه و کارهای کتاب صفارهرندی شد: فشار از بالا بدون داشتن کارآمدی.


عکس: ابراهیم حیدری

یعقوب یادعلی و پدرام رضایی‌زاده

وزارت ارشاد در برابر مجوزهایی که ارائه می‌دهد، در برابر همه‌ی مشکلاتی که جلوی پای نشر می‌گذارد، چه خدماتی به آن‌ها ارائه می‌دهد؟ تقریباً هیچی. وزارت ارشاد خود را موظف نمی‌داند تا از مجوزهایش دفاع کند. سال ۱۳۸۶ بود که خبری دردناک منتشر شد، یعقوب یادعلی، نویسنده‌ی ایرانی رمان «آدب بی‌قراری»، کتابی که توسط نشر نیلوفر منتشر شده و هنوز هم آزادانه در کشور چاپ و پخش و فروخته می‌شود، به خاطر کتابش روزهاست در سلول انفرادی در غرب کشور به سر می‌برد.

از او شکایت شده بود که به قومیت‌های کشور در کتابش اهانت کرده و او را زندانی کرده بودند تا به گناهان خودش اعتراف کند. دادگاه او برای هفته‌ها رنگ از روی اهالی فرهنگ کشور برده بود. یک رمان باعث شد که یک نویسنده کار خودش را از دست بدهد، هفته‌ها درگیر باشد و زندانی و سرانجام آزاد شود، به صورت مشروط، تا مبادا گناهی دیگر از او سر بزند. وزارت ارشاد هیچ‌وقت از او حمایتی نکرد، مجوز نشر دولت که نماینده‌ی جمهوری اسلامی‌ست هیچ گونه حق و حقوقی در اختیار پدیدآورندگان فرهنگ نمی‌گذارد.

مشابه همین اتفاق در بهار امسال افتاد، وقتی که پدرام رضایی‌زاده، نویسنده‌ی مجموعه داستان کوتاه «مرگ‌بازی» با شکایت شرکت ایران خودرو مواجه شد و او را مجوز کردند به دادسرای کارکنان دولت برود،‌ در حالی که کارمند دولت نیست و در جلسه‌ی دادرسی، قبول کرد پراگرافی در داستا‌ن‌اش اضافه شود که شرکت ایران خودررو در سال ۱۳۸۴ تمام پژو‌های مشکل‌دار را تعمیر کرده است. او در یکی از داستان‌هایش، اشاره‌ای داشته بود به پژوهایی که خودبه‌خود می‌سوزند. خبری که همه در کشور بارها آن را شنیده‌اند، در تلویزیون یا مطبوعات را همین اواخر در فیلم «همیشه پای یک زن در میان است» ساخته‌ی کمال تبریزی. اما این فقط یک مجموعه داستان کوتاه بود که ایران خودرو را نگران آبروی خود ساخته بود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

از ماست مه بر ماست!!!

-- فرزاد ، Jun 2, 2009 در ساعت 01:15 PM