رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفت و گو > «با زندگی نابینایان آشنا شویم» | ||
«با زندگی نابینایان آشنا شویم»شهزاده سمرقندیshahzoda@radiozamaneh.comروز یکشنبه، چهاردهم آذرماه، شهر آمستردام میزبان پری زنگنه، خوانندهی سرشناس ترانههای محلی ایران بود.
در این برنامه که در «کافه مضراب»، یکی از مراکز فرهنگی ایرانی شهر آمستردام برگزار شد، خانم زنگنه در بارهی کتاب خود «آن سوی تاریکی» که توسط انتشارات کتابسرا منتشر شده به زندگی نابینایان در ایران پرداخت و قسمتهایی از کتاب خود را برای حاضران در جلسه خواند. به همین بهانه، با او به گفتوگو نشستهام. هدف من توزیع کتابم بود که خوشبختانه خیلی از آن استقبال شد؛ به نسبت جمعیت و همین گروه کوچکی که در این فرصت کوتاه توانسته بودند در این سرما تشریف بیاورند میزان استقبال خوب بود. خیلی سپاسگزار هستم. تقریباً ۴۰ نفر آمده بودند و توانستیم همین تعداد کتاب را توزیع کنیم.
گشایش کار کتاب نابینایان یک روشنایی و بخت خوشی برای نابینایان که هست، انشاالله برای همه باشد. بدون استثنا همهی خانمها و آقایان حاضر در این گردهمایی، واقعاً با استقبال بسیار زیاد و بسیار صمیمانه، کتابها را دریافت کردند که البته با مطالعهی آن کتاب هزاران پنجره باز خواهد شد. مانند اینکه هزاران صفحه خوانده خواهد شد. چون هر یک نفر، نمایندهی دهها نفر از مردم هستند که کتاب را مطالعه میکنند. کمی دربارهی کتاب خود بگویید و اینکه محتوای کتاب چیست؟ این کتاب حاصل سالها تجربهی من پیرامون مسئلهی نابینایی است و همچنین مسائلی که بارها و بارها از سوی همگان طرح میشود. من تصور کردم واقعاً لازم است که جامعه را آموزش بدهیم. البته در این برهه از دوران، نابینایان در همهی کشورها همینطور پیش میروند و تحصیل میکنند، ولی جامعه چیزی راجع به نابینایی نمیداند. از این جهت، من این کتاب را نوشتم. تمام این کتاب حاصل زحمات خودم است که روزها و ماهها با همهی نابینایان، اعم از مادرزاد و غیر مادرزاد مصاحبه میکردم تا ببینم نیاز، توانایی، توقع و یا گلهی یک فرد نابینا از اطرافیان و اجتماع چیست. این است که بهترین قدم همین بود که جامعه را آموزش بدهیم. البته مسئلهی دیگر هم به این هدف من اضافه شد و آن اینکه اخیراً تمام مدارس دنیا بهتدریج تصمیم گرفتهاند که دانشجو، هنرجو و کودک نابینا را به طور مستقیم در مدارس در کنار فرد بینا قرار بدهند. البته دانشگاهها که همینطور هست ولیکن در آموزشهای اولیه در دوران کودکی خیلی کمک بزرگی است که مدارس دیگر آنطور برای پذیرش نابینایان ایزوله نیستند. از این جهت، من جامعه را بهاین طریق آموزش دادم که چگونه پذیرای فردی باشند که با هزاران توانایی نمیبیند.
در اروپا امکانات مخصوصی برای رفت و آمد و استفاده از اتوبوس و دیگر وسایل نقلیهی عمومی، برای نابینایان طراحی شده است. جامعهی ایران اما هنوز این آمادگی را ندارد. آیا شما این برنامه را قابل پیاده کردن در ایران میبینید یا هنوز زود است؟ کمکم قابل پیاده کردن میشود. برای اینکه فعالیت برای نابینایان الان ۸۰ سال است که در ایران پا گرفته و بچههایی که دیروز نوآموز بودند، الان خودشان جوانانی هستند که دربارهی نابینایان و ارتباط آنان با جامعه دانش اندوختهاند و همینطور خودشان انجیاو تشکیل دادهاند. بههرحال آنها تحصیل کردهاند. میخواهم بگویم که همهی جهان تقریباً دارد در این زمینه جلو میرود. وسایل نقلیه و اینگونه امکانات در این طرف دنیا یکذره کاملتر است، ولی آن طرف دنیا هم این قضیه شناخته شده و دارد جلو میرود. مسئلهی دیگری که هست، کمکهای فردی شرقیهاست که همچنان بهجاست. این است که مردم هم در رفتوآمد به نابینایان کمک میکنند. نابینایان در اجتماعات امروزی دنیا کاملاً شناخته شدهاند. این شناخت میتواند کاملتر هم بشود که البته بهنظر من، خواهد شد. اولین چیزهایی که یک انسان نابینا در شهر تهران برای رفت و آمد نیاز دارد چه چیزهایی میتوانند باشند؟ خود نابینا اصولاً مسئولیتی نسبت به جامعه دارد و آن این است که با برداشتن وسایل نابینایی با خودش، اجازه دهد که مردم بدانند که آن فرد نابینا است. چون این مسئولیت اوست. عینک و عصای سفید کاملاً لازم است. همهی نابینایان باید عصای سفید در دست بگیرند. میدانید که این عصا خیلی کمک میکند. علاوه بر اینکه برای خود نابینا کمک است، به دیگران هم اجازه میدهد که بدانند این فرد نابینا است. البته بازوبندهایی هم هست که متأسفانه بعضی از نابینایان دوست ندارند با خودشان حمل کنند. عینک تیره هم که مشخص است. بعضیها عینک نمیزنند، بعضیها بازوبند برنمیدارند که به نظر من، هیچکدام از اینها نمیتواند باعث شرمندگی باشد. بههرحال اعضای ما انسانها مستهلک میشود و از بین میرود و پایدار و جاودان که نیست. این وسایل برای آن است که زندگی را برای خودمان راحت کنیم و به جامعه هم احترام بگذاریم که مردم بدانند فرد نابینا است و ملاحظهاش را بکنند.
وظیفهی همهی دستاندرکاران است که یکسری از آموزشهای عمومی را به مردم جامعه آموزش و علامتها را در تلویزیون نشان بدهند؛ نه تنها در ایران، همهجا. کموبیش دارد این مسئله پیش میرود. تهران شهر بزرگی است و همینطور طی سالها به وسعت آن اضافه شده است. این باعث میشود که فرد نابینا بهجز یکی دو کوچه و محل خودش، بقیهی جاها را به سختی رفتوآمد کند. اتوبوس و وسایل نقلیهی عمومی دیگر، مانند اینجاها، جلوی خیابان محل زندگی آدم نمیایستد. چون تهران دارای کوچه پسکوچههای زیادی است، وسیع است و وسایل نقلیه نمیتوانند از همهجا رد بشوند. از خیابان اصلی رد میشوند، ولی فاصله خیلی زیاد است. این است که بیشتر مردم کمک میکنند. مردم میدانند، مردم میبینند و کمک میکنند. البته این معضل اصلی است و نمیشود کاری هم کرد. چون تهران بزرگ است و همینطور به بزرگی شهر اضافه شده است. این باعث میشود یک نابینا نتواند مسیری را مثلاً تا محل کارش هر روز برود و بیاید. معهذا چون انجمنها بیشتر در همه جای شهر هستند، نابینایان به طریقی میتوانند راه خودشان را پیدا کنند. وسایل نقلیه هم باید آمادگی بیشتری داشته باشند و مثلاً اتوبوسها پلههای مخصوص برای پایین آمدن فرد نابینا داشته باشند. امیدوارم این کتاب من نه تنها در ایران، بلکه به زبانهای مختلف ترجمه شود. چون در همهجا این آگاهی لازم است و اینکه هر فردی از اجتماع، به شکرانهی سلامتی خودش، این داستان را بداند. مردم هم مسئولیت دارند. مسئولیت مسئولان بهجای خود، انجمنها بهجای خود، ولی این چیزی است که من واقعاً تشخیص دادهام. این معالجه را تشخیص دادهام که جامعه باید آموزش ببیند. اصولاً کلمهی نابینا مردم را متأثر میکند و زیاد لازم نمیبینند که آموزشی در این زمینه ببینند. متأسفانه جملهی «این مشکل من نیست» را تکرار میکنند. اما اگر مقداری این بیتوجهی کنار برود، همهی مردم بههرحال، در تشکیل یک جامعه مسئولیت دارند و مؤثرند. این است که فکر میکنم کتاب من بیشتر از هر وسیلهی نقلیه و علامتها، بتواند کمک باشد. شما الان در اروپا هستید و بهجز اینکه در مدت سفرتان در اروپا، پلی بین ایرانیان داخل ایران و ایرانیان خارج از کشور هستید، همینطور پلی هم هستید بین نابینایان و بینایان؛ با توجه به اینکه شما در جوانی بینایی خود را از دست دادهاید، آیا این تجربه را نیز در کتاب منعکس کردهاید؟ به نکتهی خوبی اشاره کردید. واقعاً همینطور است؛ من پلی شدم. البته که هر نابینایی با رفتوآمد خود در جامعه، با احراز شغل و تشکیل زندگی اجتماعی، تقریباً نمونهای برای همهی مردم میشود. اغلب من مردم را میبینم که میگویند یک دوست نابینا دارند و با خانوادهاش رفتوآمد میکنند. مردم مهرباناند. در جلسهی دیروز همه سئوال میکردند که ما یک دوست نابینا داریم یا یک دانشجوی نابینا هست و رفتار ما با وی بدین گونه است. آیا رفتار ما با او درست است؟ برداشت ما از عملکرد او درست است؟ و ... از اینگونه سئوالها.
من در این کتاب اشاره کردهام که خود نابینایان هم باید جنبهی آموزش را از یاد نبرند و ناراحت نشوند. اگر رفتاری ناآگاهانه و غیرعمدی برایشان خوشایند نبوده، درصدد رفع این چیزها، به طور شخصی بربیایند و روحیهشان را از دست ندهند. خیلی مسلط باشند به خودشان. با کمی خوشبینی و آموزش، این ارتباط خیلی عالی میشود. از این جهت بود که من همهی تجربیات، توقعات و گلهها و حرفهای خودم را در این کتاب، به انضمام بخشی از زندگی خودم که بایستی بههرحال حضور خودم را در کتاب میگفتم، آوردهام. در این کتاب، من از رشد یک بچهی نابینا تا پایان زندگیاش که همان زندگی اجتماعیاش میشود گفتهام. شرح حال تمام مدارس دنیا را آوردهام. از افراد شناخته شده گفتهام و ... امیدوارم کتاب من، تحت نظر یک سازمان و انجمن، به زبان بهخصوص آلمانی ترجمه شود. چون آلمان و اتریش خیلی در برخورد با نابینایان برای همه جا الگو بودهاند. این است که فکر میکنم درک این کتاب برای این جامعه خیلی زیاد خواهد بود. امیدوارم کتاب من روزی جایزهی نوبل را بگیرد که در نوع خودش خیلی کم است و نقدهای بسیار خوبی از این کتاب گرفتهام. قرار است با دانشجویان معماری هم کمی جلسه داشته باشیم که به نیازهای یک نابینا در منزل و اماکن توجه کنند و آنها را در پروژههایشان پیاده کنند. |
نظرهای خوانندگان
با درود فراوان به شما وسپاسگزار از این مصاحبه شما که آموزنده بود .متاسفانه اطلاع رسانی درستی نبود وفکر میکنم بسیارانی علاقمند میبودند که نخست این هنرمند خوب کشورمان را ببیند وپای سخنانش بنشینند خصوصا که ناتوانی های جسمی در هرموردی در هر لحظه ای ممکن است برای هر فردی پیش آید واگر هم نیاید بعنوان یک انسان با دیگرانی سروکار خواهد داشت که ناتوانند چه خوب که انسان بداند چگونه بدون آنکه به غرور وشخصیت انسانی اینگونه افراد لطمه ای بخورد یارشان باشد دیگر اینکه این کتاب را که مدتی است در سایتها در باره اش میاید میشد مستقیما خرید تا خانم زنگنه را در هدفهایش یاری داد.من بیشترین ایراد را به همین رادیو زمانه میگیرم که به نظرم درست مانند اداری های ایران عمل میکنند میایند چای وقهوشان را میخورند گپ میزنند میگویند میخندند میگریند از زیر کار در میروند بی احتیاطی میکنند ای میل ها را رو میکنند سانسور میکنند از کسی خوششان نیاید کامنتش را نمیگذارند بادی هم به غبغب مبارکشان میاندازند که بعله ما اینیم.آنگاه آمار گیری بصورت بسته یا نیمه بسته میکنند که کسانیکه میخواهند دربهتر شدن برنامه هم نظری بدهند تنها با بلی وخیر باشد آنگاه انتظار بهتر شدن برنامه وسایت را دارند ساعت 9 با قهوه شروع وساعت 5 با قهوه آخر تمام میشود شنبه ویکشنبه وی آر کلوزد ومردم کامنت میگذارند وخبر ویا مطلب کهنه ومطالب جدید جایش را گرفته اند من تنها در مطالب شهزاده خانم دیده ام که بصو رت جدی به نظرات دیگران اهمیت داده میشود بدون سانسور .اگر رادیو زمانه یک بخش کوچکی را برای جامعه فارسی زبان هلند وبلژیک یا حداقل هلند میگذاشت وخبرها را در سایت میگذاشت کاری رسانه ای کرده بود من در بسیاری موارد میبینم که خبرها را بسیار دورتر از دیگران میگذارد وحتا از بلوگر ها نیز عقب تر است وقتی هنرمندی نظیر خانم زنگنه میاید کسی خبر نمیشود واگر احیانا در رادیو نیز گفته شده باشد بهتر بود در سایت رادیو زمانه نیز گذاشته شود اما امید نمیرود این سایت از این حالت خارج شود ومفید تر واقع شود
-- دارا ، Dec 8, 2010 در ساعت 03:30 PM