رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ تیر ۱۳۸۶
موسیقی ملل

تجربه‌ای نادر در حضور پری زنگنه

شهزاده سمرقندی

امروز از یک تجربه‌ی نادر خودم برایتان می‌گویم. به همین دلیل، برنامه امروز هم نادر خواهد بود. قصد دارم از آوازخوان شناخته‌ی ایرانی، پری زنگنه، برایتان بگویم.

پری زنگنه را دیشب، برای اولین بار، در «دِن هاخ» يا همان «لاهه» دیدم. پری زنگنه دیشب در این شهر، که پایتخت اداری هلند است، کنسرت داشت.

ترانه‌هایی را از این آوازخوان قبلا از زبان دوستان ایرانی‌ام شنیده بودم که در شب‌نشینی‌های دوستانه‌ای که با آنها داشتم، تکی یا گروهی برایم خوانده بودند. مثل این یکی:
می خوام برم کو، شکار آهو

تفنگ من کو؟ لیلی جان تفنگ من کو؟


عکس‌ها از زمانه

اما دیشب، وقتی این ترانه را از زبان خود پری زنگنه می‌شنیدم، دیدم که چه‌قدر ترانه‌هایش با ترانه‌هایی که مادرم و خاله‌ام می‌خوانند نزدیک است. به‌خصوص آن دوبيتی‌هایی که از خراسان می‌خواند.

اما قبل از همه، بگویم که در نگاه اول پری زنگنه مرا به یاد چه کسی انداخت. شما احتمالا از شاعره‌ی معروف روس، آنا آخماتوا، عکسی دیده‌اید. بلی، اولین کس او بود. همان چهره و حالت اشرافی و همان حرکات ممتاز کلاسیک و در عین حال بسیار فروتنانه.
پری زنگنه که سی سال است نابينا شده، انگار حضور آن همه مردم را می‌دید و من، و حتما دیگر حاضران نیز، احساس می‌کردیم که او بسیار تشنه‌ی این گونه کنسرت‌های زنده است و دلش می خواهد بیشتر در صحنه بماند.

من بی‌اختیار این حالت را با آن کنسرت‌هایی مقایسه کردم که در کشورهای آسیای میانه و روسیه برگزار می‌گردد؛ با ارکستری بزرگ و رقصندگانی زیبا و موزون. البته در کنسرت پری زنگنه رقصنده‌ای نبود. ولی می‌توانست باشد.

چندین بار چشمانم را بستم و تلاش کردم صحنه را با آن رقصندگان تاجیک و ارکستر سبک روسی تصور کنم. چه قدر زیبا بود! بسیار دلنشین و کامل!

بعدا که با پری زنگنه صحبت کوتاهی داشتم، با شنیدن اسم سمرقند گفت: «خیلی دوست داشتم آن جاها کنسرتی داشته باشم». در واقع این یگانه جمله‌ای بود که پری زنگنه به من گفت. و من در جواب لال بودم.

به ما گفته بودند هیچ عکس و فیلمی از خانم زنگنه نگیریم و حتا خود خانم زنگنه هم قبل از این که ترانه‌ای برای ایران بخواند، این حرف را تکرار کرد و گفت: «خواهش می‌کنم که این شب برای یک شب باشد».

اما من که همه‌اش در شرایط تنگ و بسته کار خود را پیش برده‌ام، در آخرين دقايق کنسرت که بعضی شروع به عکس گرفتن کردند، دوربین را درآوردم و بین آن همه دست‌کوبی‌ها فیلم گرفتم و زوم کردم به چهره‌ی پری زنگنه: تبسم وی نشانگر آن بود که محبت همه‌ی حاضرین را می‌دید و دلش می‌خواست بیشتر بماند.

بعد از کنسرت که برای مصاحبه به مهمان‌خانه‌ی آنها رفتیم، گفتم که من از شما فیلم و عکس گرفته‌ام. گفت اشکال نداره. می‌دانست که از راديو هستيم.

یادم آمد که خوانندگان روس یا تاجیک وقتی از کنسرت بیرون می‌آمدند دورشان را عکاسان و فیلم‌برداران می‌گرفتند و صدای شرق-شرق عکس گرفتن‌ها و سوالات خبرنگاران خواننده را به فرار مجبور می‌کرد. اما این فرهنگ را در کنسرت‌های ایرانی کمتر می‌بینم.

ولی هم‌خوانی‌های مردم ترانه‌های پری زنگنه را در برابر خودش می‌خواندند شبیه ما تاجیکان بود. خاطره بسیار قوی در حفظ ترانه‌های مردم خود دارند.
شاید به همین دلیل باشد که پری زنگنه با آن‌که صدای اپرایی دارد، بیشتر با لحن و ریتم‌های مردم آواز می‌خواند. شاید هم دلیل‌های دیگری داشت.

پری زنگنه در پایان ترانه‌ای گفت: «حالا یک ترانه‌ای می‌خوانم که شما بلد نباشید». و ترانه‌ی ترکی «یالغیزیم» را خواند. باز هم چندین نفر آن را از بر بودند و هم‌خوانی کردند.


کنسرت بسیار صمیمی بود و من خود را در بنای کنسرت زیبای اپرای شهر تاشکند تصور کردم که برای دیدن اپرای «روسلان و لیودمیلا» رفته بودیم. من همه‌ی تلاشم را می‌کردم که کلمات آوازخوان را بفهمم اما برایم سخت بود. حدود ۱۳ یا ۱۴ سالم بود. مادرم گفت «نگران نباش! همه‌ی بزرگ‌سالان نیز نمی‌توانند کلمات دقیق آن را بشنوند. باید تلاش کنی که موسیقی و آهنگ آن را بفهمی».

اما دیشب، وقتی به آوازخوانی پری زنگنه گوش می‌دادم، دقت کردم که همه‌ی کلماتش را می‌فهمم و چه‌قدر روشن و گویا می‌خواند. کلمات را، به خاطر اوج صدا یا رعايت ريتم، نصفه ـ نیمه تلفظ نمی‌کرد.
من در کارهای پری زنگنه پیوند نرم و دلنشین ترانه‌های مردمی و آهنگ‌های کلاسیک را می‌دیدم که برایم بسیار دلنشین بود.

اما یک مشکلی هم داشتم؛ طبق عادتم، فضا و محیطی را که از ترانه‌ها تصور می‌کردم و می‌دیدم آمیخته بود با آن چه که در صحنه‌های روسی یا تاجیکی دیده‌ام. یا حتا صحنه‌های اروپایی وقتی ترانه‌های کلاسیک اروپایی را می‌خواند.
اما وقتی ترانه های محلی ايرانی را می‌خواند، تصورات من خالی بود از محیط ترانه‌های مردم ایران. وقتی چشمانم را می‌بستم نمی‌دانستم که عاشق را با چه لباسی یا با چه رنگی ببینم؛ یا همین طور معشوق را.

برای شما ایرانیان شاید این کار شدنی‌ست چون تاریخچه‌ی مردم و لباس‌های ملی و مردمی خود را خوب می‌شناسید، اما برای من این گوشه‌ی تاریکی بود.
نمی‌دانستم قهرمان خود را در چه سبک لباسی ببینم. وقتی پری زنگنه می‌گوید: «می‌خوام برم کو، شکار آهو، تفنگ من کو لیلی‌جان» من فقط با کلمات روبه‌رو هستم و قهرمان‌های ترانه که باید ایرانی باشد برایم روشن نیست. و من ناچار آنها را با سبک تاجیکی یا گاهی روسی لباس به برشان می‌کنم تا جهان ترانه را برای خود بسازم.

این جنبه‌ی دیداری یا ظاهری موسیقی ایرانی برای من عریان یعنی لخت است. نمی‌توانم قهرمان ترانه را باحجاب تصور کنم. احساساتم می‌گوید که این کار درست نیست. احساساتم می‌گوید که ترانه و آوازخوان و هنر باید آزاد باشد. ازاد به مثل تخیلات انسان. اگر خطا می‌کنم بگویید.

یکی از ترانه‌های قدیمی روسی را بشنوید و بعد ببينيد به‌عنوان یک ایرانی تصور روشن و دقیق و موجودی از دنیای موسیقی روس دارید؟

من به عنوان دوستدار ترانه‌های مردمی ایران از این محرومم. دلم می‌خواهد که همکاری و مبادله‌ی فرهنگی بین ایرانیان و تاجیکان، در جنبه‌ی ظاهری یا «ویژوال»ِ هنر بیشتر باشد. در واقع این آرزوی خیلی‌هاست. اما هنوز کاری برای شروع آن انجام نشده.

پری زنگنه را به عنوان سمبل تماشاگر ایرانی دیدم که در هنر، دنیا و تصورات خود را دارد که زیباست اما پوشیده.
این نکته را می‌خواهم دقیق‌تر بگویم. شاید با این مثال بهتر بتوانم: در کنسرت دیشب دختری را دیدم که لباس پررنگ محلی سمرقندی به بر داشت و من او را بین ۳۰۰ نفر دیدم و به سوی او جلب شدم. رفتم با او گفت‌وگو کردم و متوجه شدم او هم از آسيای ميانه است؛ از ارمنيان تاشکند بود که شوهر ايرانی کرده بود. اما آن بقیه‌ی ۳۰۰ ایرانی هیچ نشانی از ایرانی بون نداشتند و من با استفاده از دیگر حس‌های خود باید آنها را می‌شناختم. مثلا با شنیدن این که به چه زبانی حرف می‌زنند.

موسیقی ایرانی نیز همین حالت را دارد. اگر بتوانم به انگلیسی بگویم: lack of visual style. دلتان بخواهد می‌توانيد بگوييد رقص. وقتی در صحنه يک پيانو هست و يک خواننده، شما هنوز فرقی بين آن و يک صحنه‌ی اروپايی نمی‌گذارید. اما اگر رقص به آن اضافه شود يا خواننده و نوازنده لباسی ایرانی پوشيده باشند، بلافاصله متمايز می‌شوند.

امیدوارم برخورنده نباشد این حرف‌های من. اما می‌دانم که دلیلِ این‌گونه شدن هنر ایرانی در چیست. به امید روزگار آزاد آزادگان هنر.

فایل صوتی برنامه‌ی موسیقی ملل را از اینجا بشنوید.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نوشته شیوا و شیرین شما و احساس تان درباره موسیقی ایران راخواندم و بسیار لذت بردم. متاسفانه فرصت اینکه به فایل صوتی گوش بدهم ندارم. اگر چه کنجکاو بودم که بدانم در برنامه رادیویی خودتان خانم هنرمندی که درحال نوازندگی پیانو ست را نیز تصویر یا معرفی کرده اید؟ سحر

-- سحر ، May 2, 2007 در ساعت 11:49 AM

متاسفانه ما در ایران فاقد لباس ملی هستیم یعنی لباسی که در بر گیرنده همه ایرانیها باشد . به همین دلیل چادر را اختراع کرده ایم !
بنده پسشنهاد می کنم در اینگونه مجالس یک خانم چادری هم کرشمه بدهد که همه متوجه شوند برنامه ایرانی است . چطور است ؟

-- منوچهر ، May 2, 2007 در ساعت 11:49 AM

زنده باد شهزاده. خيلي جالب بود. فقط مواظب باش اين عکس گرفتن هاي يواشكي به شيوه پاپاراتزي كار دست ات ندهد. موفق باشي.

-- پرويز ، May 3, 2007 در ساعت 11:49 AM

موسيقي فولكوريك ايران با نام پري زنگنه پيوندي جاودانه دارد. خانم زنگنه البته خانم بسيار متشخصي است ولي نوع موسيقي كه اجرا مي كند از ترانه هاي محلي دورافتاده ترين نقاط مختلف ايران برگزيده شده است. خانم زنگنه خودش و كارش صميمي تر از آن است كه به اشراف نسبت داده شود. ( اين نكته را يك بار كه به خاطر پخش كتابش به منزل او رفته بودم فهميدم) مرسي از اين كه چهره ي زيبايش را هم نمايش داديد. كوردلان بسياري تحمل ديدن و شنيدنش را ندارند. اميدوارم از گوشي تلفنش( كه آن روز نتوانستم برايش درستش كنم )رفع عيب شده باشد. خيلي ها آرزو دارند صداي نازنينش را بشنوند.

-- علی رضا مجابی ، May 4, 2007 در ساعت 11:49 AM

عالي نوشته بودي، عالي

-- حميدرضا سليماني ، May 7, 2007 در ساعت 11:49 AM

آفرین شهزاده؛ سه شنبه شب 18 اردیبهشت برنامه ات در مورد سالگرد 9 ماه می گوش کردم و بسیار لذت بردم. واقعا که کارهایت در حد شهزادگان ولی قابل دسترس عموم است. دوباره آفرین. موفق و سلامت باشی.

-- ماموتو ، May 8, 2007 در ساعت 11:49 AM

ایشان و خانمها سیما بینا و حوروش خلیلی از مفاخر ما در حوزه موسیقی مقامی هستند که به کوری چشم بداندیشان کارهای خوبی را در این سالها انجام داده اند. آرزوی سلامتی همه این عزیزان

-- حمید ، Jul 19, 2007 در ساعت 11:49 AM