رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفت و گو > «مست مستم، ساقیا دستم بگیر» | ||
«مست مستم، ساقیا دستم بگیر»مینو صابریminoo.saberi@radiozamaneh.comدر بخش اول این گفتوگو، استاد گلپا دربارهی دوره آغازین تعلیم موسیقیاش صحبت کرد و اینکه چگونه با نورعلیخان برومند آشنا شد. گلپا حدود هشتسالونیم، شاگرد نورعلیخان بود. او علاوه بر اینکه از نورعلیخان میآموخت در بیشتر مراسم و جلساتِ اساتید برجسته موسیقی ِ آنروزگار که با نورعلیخان رفتو آمد داشتند شرکت میکرد و استفاده میبرد. نورعلیخان بر دو نکته خیلی تاکید داشته، یکی اینکه گلپا بههیچوجه در رادیو نخواند و دوم اینکه هیچگاه ترانه نخواند. نورعلیخان معتقد بوده که ترانهخوانی مختص صدای لطیف خانمها است. تا این که در یک مجلسی، یک اتفاق و یک دیدار باعث میشود که استاد گلپا مسیرش تغییر کند: ما منزل آقای خواجهنوری مهمان بودیم در گلندوئگ. عدهای از هنرمندان بزرگ هم حضور داشتند، همیشه اینطور بود، مثلا" آقای خواجهنوری یک پیانو در باغ گلندوئگ داشت که وقتی آقای مرتضیخان میآید از انگشتهای ظریف ایشان استفاده کند. آنروز که آنجا بودیم یکمرتبه دیدیم سکوت شد و بعد گفتند که اعلیحضرت و علیاحضرت از سواری به اینجا آمدهاند. نورعلیخان از من پرسید چرا یکمرتبه همه ساکت شدند؟ گفتم میگویند اعلیحضرت و علیاحضرت آمدند. صندلی گذاشتند اعلیحضرت و علیاحضرت هم آن بالا نشستند. اعلیحضرت خانواده برومند را میشناخت چون پدرِ برومند، عبدالوهاب جواهری، یکی از جواهرفروشهای معروف بود. نورعلیخان همینطور که سهتار میزد، توجهی نداشت که کی آمده، یعنی برای او اصلا" شاه و گدا فرقی نمیکرد چون احتیاج نداشت، او فقط به محبت احتیاج داشت. یک آقایی هم آنجا بود به نام موسیو دانیالو که رئیس یونسکو بود همین حالا هم پسر او رئیس یونسکو است.
چون خواجهنوری سفیر بود و سناتور و دارای اینگونه پستها و خیلی هم مورد توجه شاه بود اینها باهاش رفتوآمد داشتند. موسیو دانیالو به من گفت آن بیات اصفهان را شما بخوان. یادم هست که با این شعر خواندم: مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست وقتی تمام شد شاه میخواست برود من به نورعلیخان گفتم شاه میخواهد برود و همه از جا بلند شدهاند ایشان هم بلند شدند. شاه آمد پیش نورعلیخان و گفت: «من چه کاری میتوانم برای شما انجام دهم؟» نورعلیخان هم با همان چهره خندانی که همیشه داشت گفت: من زن ِ خوب دارم، خانواده خوب دارم، از نظر مالی زندگیام خیلی خوب است، رفقای خیلی خوبی دارم، من به هیچ چیز احتیاج ندارم و آن چیزهایی که من از خدا میخواستم همه را به من داده. شاه دوباره تکرار کرد که: «من چه کاری میتوانم برای شما انجام دهم؟» نورعلیخان یک نگاهی به شاه کرد (چشماش نمیدید اما خب، مخاطبش روبرو بود) گفت: «شما یک بار دیگر دستت را به من بده.» شاه همینطور متعجب مانده بود. از بس به هرکسی رسیده بود یکی گفته بود زمین میخواهم، ماشین میخواهم، گرفتاری دارم اینرا میخواهم آنرا میخواهم... اصلا" باورش نمیشد مردی چنین وارستهای پیدا شود، واقعا" میشود گفت مرد خدا. فقط دست داد با شاه! ببینید این چه مکتبی است! شاه رفت و آنشب من در آنجا مردی را دیدم خیلی خوشسیما و خوشقیافه و خوشلباس آمد پیش من و بهمن گفت میخواهی یک ستاره بشوی؟ گفتم اگر استاد من اجازه بدهد بله با کمال میل. گفت استاد شما چه میگوید؟ گفتم به من میگوید اصلا" نخوان. گفت یعنی این صدایی که خدا به تو داده، استادت به شما میگوید برای مردم نخوان؟! گفتم ایشان هشت سال و نیم برای من زحمت کشیدهاند، هر چه ایشان بگویند من همان کار را میکنم. گفت من با استاد شما صحبت میکنم، خواسته ایشان را من انجام میدهم. در آن مجلس، هم شاعر معروف «علی دشتی» بود و هم «رهی معیری». من آمدم کناری و از رهی معیری پرسیدم که رهی جان؟ گفت چیه؟ گفتم این آقا کی بود که آمد با من حرف زد؟ گفت مگر نمیشناسیاش؟ گفتم نه.
گفت این «داوود پیرنیا» است، پسر مشیرالسلطنه، سرپرست برنامه گلها. گفتم این از من دعوت کرد. گفت از تو دعوت کرد؟! تو بیست سالت هست، از تو دعوت کرد؟ گفتم آره چطور مگر؟ گفت میدانی در گلهای جاویدان چه غولهایی هستند؟! مثل مرتضیخان محجوبی، احمد عبادی، حسن کسایی، جلیل شهناز، مهدی خالدی، علی تجویدی... گفتم ولی از من دعوت کرد. گفت عجب شانسی به تو رو کرده، اینرا از دست نده ممکن است دیگر این موقعیت به دستت نیاید. این اولین آشنایی من با مرحوم پیرنیا بود. این آقا از من دعوت کرد که من به گلهای جاویدان بروم و من این دعوت را پذیرفتم، چون خودم احساس میکردم آنچه که من میخواهم یاد بگیرم دیگر تک و توک خواهد بود، آنهم از جاهای دیگر و منابع دیگر باید بهدست بیاورم و چیزی که آموختهام راحالا باید در خدمت مردم بگذارم.اصلا" هنر برای مردم است. هرچند اختلافات شدیدی هم بین من و نورعلیخان سر همین موضوع پیش آمد و فاصلهها کمی بیشتر شد. تا هفدهسال قرار ما با نورعلیخان بر این شد که من فقط در گلهای جاویدان بخوانم و اصلا" ترانه نخوانم، ایشان هم رضایت دادند و من هفده سال فقط آواز میخواندم ولی آوازهایی میخواندم که همه مثل ترانه معروف میشدند، مثل مست مستم ساقیا دستم بگیر، پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکیست، ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم... هر آوازی میخواندم با آواز دیگرم تفاوت داشت. اگر پنج تا سهگاه میخواندم، همه سهگاه بود، ولی با هم فرق میکرد. این آن خلاقیتی بود که خود ِ نورعلیخان هم میگفت اگر شما میخواهید آواز بخوانید که آقای ادیب دارد میخواند، آقای طاهرزاده به این قشنگی میخواند، آقای فاختهای، آقای بنان میخوانند تو اگر میخواهی بخوانی باید یک چیزی بخوانی غیر از این چیزها باشد آن خلاقیت را پیدا کن برو بخوان. پس از آن شب ِ آشنایی با مرحوم پیرنیا، طبق قراری که با ایشان داشتم به رادیو رفتم. وقتی که توی راهروی رادیو داشتم میرفتم اطاق گلها، اطاق شورای موسیقی هم در همانجا بود، رئیس اداره موسیقی آقای «مشیرهمایون شهردار» بود که پیانیست بود و سرپرست موسیقی هم بود. آدم خیلی دانشمندی بود و خیلی هم زحمت کشیده بود. ایشان من را در راهرو دید، گفتم من را آقای پیرنیا دعوت کرده تا برای برنامه گلهای جاویدان آواز بخوانم. خیلی این حرف روی من اثر گذاشت، از همانجا برگشتم و پیش آقای پیرنیا نرفتم. با خودم فکر کردم که این استاد من یک زمانی خوب حرفی به من زد، گفت آقا اگر میخواهی بخوانی که آقای ادیب به آن خوبی میخواند، آقای بنان و فاختهای به آن خوبی میخوانند، البته آخرهای کار آقای ادیب بود، آقای سیدحسین طاهرزاده که اصلا" نمیخواند و فقط برای خودش در خانه زمزمه میکرد. وقتی اینها هستند تو میخواهی چه بخوانی؟ تو باید یک چیزی بخوانی که بهتر از آنها باشد، یا اگر بهتر نیست کمتر از آنها نباشد و یک سبک معینی داشته باشی، یک مکتبی را باز کنی. من فکر کردم که ایشان درست میگویند، هرکسی که بود همه خوب میخواندند، پس من باید کاری کنم که یک چیز جدید باشد.
اولین کاری که من شروع کردم، ناخودآگاه یک شبی، یک شوری را شروع کردم، آن «مست مستم ساقیا دستم بگیر... که داستاناش اینطور بود که من آمدم آن مثنوی شور را با شعر دیگری آماده کردم و با مرتضیخان محجوبی کار کردیم که اجرا کنیم اما من دنبال یک شعری میگشتم که نو باشد و در این قالب قرار بگیرد. یک شبی در منزل آقایی بهنام «حسین فرجاد» مهمان بودیم، آقای پرویز یاحقی، آقای مرتضیخان محجوبی، آقای حسین تهرانی، آقای بدیعی، آقای بیژن ترقی... خیلیها بودند. به آقای بیژن ترقی گفتم بیژن یک ملودیای هست که میخواهم با این مثنوی شور یک چیزی ساخته شود. تعصب هم نداشتم، هرکدام شعر بهتری میگفتند من از آن استفاده میکردم، به آقای رهی معیری هم گفته بودم. در آنشب بیژن ترقی میخواست از جایش بلند شود نزدیک بود بیافتد که یک مرتبه به پرویز یاحقی (که خیلی با هم دوست و نزدیک بودند) گفت پرویز دست منو بگیر. همین کلمات کار را درست کرد: دست منو بگیر. بیژن یک ربع بعد گفت من آن شعری را که تو میخواهی پیدا کردم. گفتم کدام شعر را؟ گفت همان شعری که برای مثنوی شور میخواستی من پیدا کردم. دو روز بعد به من زنگ زد گفت گوش کن ببین این شعر چطور است؟ مست مستم ساقیا دستم بگیر من به بیژن گفته بودم که احساس کردم شبی این ملودی اصلا" از غیب به من رسید. این شعر را به من داد و من کمی با آن کار کردم و رفتم پیش مرتضیخان، مرتضیخان گفت این اصلا" همان است که من میخواستم! ادامه دارد • بخش اول گفت و گو با اکبر گلپایگانی |
نظرهای خوانندگان
بسیار جالب و آموزنده بود. بی تردیدآوای جاودانی آقای گلپایگانی آوائی اسمانی است، ولی حیف که مافیای موسیقی، مردم را از شنیدن صدای ملکوتی این بزرگ ستاره بی بدیل هنر پارسی محروم کرده است، آنهم سی سالی که می توانست به لحاظ سن، اوج آوازخوانی ایشان باشد. زمانه ای شده است که باید خورشید و ماه نور نیفشانند تا چشم مردم نور زنبورک ها را ببیند. سرافراز باشید.
-- amir ، Feb 2, 2009 در ساعت 05:49 PMسیطره اندیشه « سیاه و سفید » در سه دهه اخیر باعث شد که بخشی از فرهنگ این مرز و بوم به انزوا کشیده شود . ولی فرهنگ را نه از بالا بلکه از درون میتوان بارور کرد....
-- جلال ، دانمارک ، Feb 2, 2009 در ساعت 05:49 PMهر چند هنرمندانی مورد بی مهری حاکمان قرار گرفتند ، ولی مهر آنان را نمیتوان از دل مخاطبان زدود .
این هنرمندان در زمان خود به اندازه خود در راه پویایی فرهنگ نقش داشته اند....، و آن چیزی که با ما نیست الزامأ بر ما نیست .
با سلام
-- رامین - دبی ، Feb 2, 2009 در ساعت 05:49 PMواقعا خیلی کار جالبی بود از دو جهت هم از این نظر که با زندگی هنرمندان نامی این مرز و بوم بیشتر اشنا میشویم و از این نظر که ان دوره طلایی هنری ایران که بعید بنظر میرسد تکرار شود که تقارن زندگی هنرمندان واقعی این کشور دور از هرگونه تملق و چاپلوسی و تنها تنها عشق به هنر بوده را بیشتر برای خوانندگان تجسم میکند
واقعا جای سپاس و قدردانی دارد
موفق و پیروز باشید
با سلام
باز هم تشكر ميكنم براي اين مصاحبه.
اميدوارم استاد بي نظير آواز ايراني(گلپا) هميشه سالم باشند
موفق باشيد
-- ميلاد ، Feb 3, 2009 در ساعت 05:49 PMخیلی مصاحبه جالبیه...بی صبرانه منتظرم تا قسمت بعدی ....خیلی قسمتهاش کوتاهه جرا اینقدر خسیس:-)....
بی شک آقای گلپایگانی یکی از خواننده هایی هستند که موسیقی اصیل ایران رو بین جوانان ایران محبوب کردند و باعث پیشرفت و محبوبیت این شاخه از موسیقی هستند ....خدا حفظتون کنه آقای گلپا....حتما خودتون خبر دارید که محبوب مردم ایران هستید
ممنون مینوی صابری عزیز که زحمت کشیدی و صدای گلپای عزیز رو به همگی رسوندی
-- دختر همسایه ، Feb 3, 2009 در ساعت 05:49 PMلازم است خدمت خوانندگان محترم عرض کنم به دلیل انتقال مطالب به صفحه شخصیام، کامنتها از صفحههای قبلی به این بخش بیهیچ کم و کاستی منتقل شدهاند به همین دلیل تاریخ انتشار کامنتها با مطلب همخوانی ندارد.برای رفع هرگونه سوء تفاهم عرض کردم.
-- مینو صابری ، Feb 3, 2009 در ساعت 05:49 PMبا احترام
مینو صابری