رادیو زمانه > خارج از سیاست > میراث فرهنگی > محل مناسب آثار تاریخی؛ ایران یا موزههای جهان | ||
محل مناسب آثار تاریخی؛ ایران یا موزههای جهانروز پنجشنبه ۲۵ اکتبر، بخشی از یک سنگنگاره پارسه (تخت جمشید) که در بر گیرنده سر یک سرباز هخامنشی بود و در مالکیت فردی فرانسوی قرار داشت، در حراج کریستی لندن به مبلغ ۵۸۰ هزار پاوند به فروش رسید.
پیش از این ابعاد حقوقی ماجرا را از زوایای گوناگون بررسی کرده و به موضع سازمان میراث فرهنگی ایران نیز در قبال این سنگنگاره که بیش از ۶۰ سال پیش از ایران خارج شده، اشاره کرده بودیم. اما فروش این سنگنگاره در یکی از مشهورترین سالنهای حراج دنیا، بحثهای مختلفی را میان ایرانیان دامن زده است. برخی بر این اعتقاد هستند که گر چه خروج یا فروش آثار تاریخی ایران باعث دور شدن آنها از جایگاه اصلی خود میشود؛ ولی با توجه به این که در ایران در حال حاضر شرایط مناسب نگهداری این آثار وجود ندارد، بنابراین همان بهتر که این اشیاء از ایران خارج شده و در جای مناسبتری نگهداری شوند و به این ترتیب علاوه بر سالم ماندن، احتمال مطالعات مختلف بر آنها بیشتر وجود خواهد داشت. گروهی دیگر نیز اقدام حراجی لندن در فروش این اثر فرهنگی و آثار مشابه را غارت و چپاول آثار تاریخی از سوی کشورهای غربی قلمداد کردهاند و مسئولیت اصلی را متوجه این مؤسسات میکنند. اما این استدلالهای مختلف و گاه متضاد که از روی دلسوزی نیز بیان شدهاند تا چه حد درست و در بر گیرنده تمام ابعاد ماجرا هستند؟ در مورد دیدگاه اول که اتفاقاً دیدگاه رایجی هم هست، اما و اگرهای زیادی وجود دارد. این دیدگاه معتقد است با توجه به ضعف یا کمبودهای فنی و فرهنگی در ایران، آثار تاریخی در بیرون از ایران، بهتر نگهداری میشوند یا حضور آنها در خارج از ایران، امکان آشنایی تعداد بیشتری از مردم جهان را با این آثار فراهم میکند و فرصت مطالعه در مورد آنها نیز بیشتر خواهد بود. بنابراین به نحوی با خروج یا نگهداری آنها در خارج از ایران همراهی میکند. در مورد این دیدگاه، در قدم اول میتوان بحث را به منشور ونیز ارجاع داد. منشور ونیز مصوب سال ۱۹۶۴ میلادی، سندی است بینالمللی که چهارچوب کلی حفاظت از آثار تاریخی را مشخص میکند. این منشور که توسط معماران و حفاظتگران آثار تاریخی تهیه شده، تا کنون نیز به عنوان یکی از اصلیترین مراجع راهبردی در این زمینه محسوب میشود. در بند هشتم این منشور آمده است که مجسمهها، نقاشیها، و هر گونه تزیینات یا آرایههای دیگری که متعلق به یک ساختمان هستند و در کنار یکدیگر کلیت آن معماری را شکل میدهند، تنها در صورتی میتوانند از ساختمان یا مجموعه تاریخی جدا شوند که هیچ راه دیگری برای تضمین بقا و نگهداری آنها وجود نداشته باشد. به عنوان مثال تندیسی که بخشی از یک بنا را تشکیل میدهد، تنها زمانی میتواند از آن ساختمان جدا شود و به موزه یا مکان دیگری انتقال پیدا کند که حضور آن در محل اصلی خود، مثلاً بر اثر عوامل جوی باعث به خطر افتادن ادامه بقایش شود.
سر سرباز هخامنشی نیز همین حکم را دارد. جدا کردن این بخش از کل سنگنگارهای که پلکان کاخ آپادانا را تشکیل داده است، در حقیقت به کلیت معماری مجموعه آسیب میرساند؛ آن را ناقص میکند و از شکل میاندازد. علاوه بر آن اگر بپذیریم خطری برای حفظ این بخش از سنگنگاره در خود مجموعه تخت جمشید وجود دارد، آن گاه باید پذیرفت که سایر سنگنگارههای مشابه آن نیز با همان خطر روبهرو هستند. اثبات این ادعا، بدون کار کارشناسی بسیار دقیق، امکانپذیر نیست. بنابراین در وهله اول جدا بودن یا جدا کردن این سنگنگاره از مجموعه اصلی، قابل قبول نیست. این شیء حتی در صورت بازگشت به ایران (که البته بعید به نظر میرسد) باید پس از بررسی محل جدا شدنش و در صورتی که امکان آن از نظر فنی وجود داشته باشد، در مکان اصلی خود نصب شود. توجه به نکته دیگری نیز در این میان مهم است. شیء توسط یک موزه یا مجموعه بزرگ و شناختهشده هنری خریداری نشده. بلکه ظاهراً خریدار آن یک شخص یا فردی حقیقی بوده است. گر چه بنا بر اخبار خبرگزاریها، خریدار گفته است که قصد هدیه کردن آن به یک مؤسسه ایرانشناسی را دارد؛ با این حال نمیتوان شرایط آن را با اشیاء دیگری که در موزههای شناخته شده و معتبر دنیا مانند موزه متروپلیتن، موزه بریتانیا و آرمیتاژ قرار دارند، مقایسه کرد. موزههای بزرگ و معتبر دنیا، همان طور نیز که برخی اشاره کردهاند، محلی است برای نمایش آثار فرهنگی و تاریخی تمدنها گوناگون که شرایط حفاظتی آنها تابع استانداردهای خاصی است. پس در حقیقت شخص یا مؤسسه خریدار آثار تاریخی-فرهنگی و مسئولیتهای بعدی آنها نیز باید در بررسیها مورد توجه قرار گیرد. این یک سوی ماجراست. اما سوی دیگر آن ابعاد حقوقی مسأله و فعالیت مؤسساتی مانند کریستی (یا مثلاً رقیب آن ساتبی) است. بسیاری دیگر نیز با متهم کردن این مؤسسات، آنها را مسئول سرقت و خروج آثار فرهنگی-تاریخی از کشورهای اصلی میدانند. اما سؤال اینجاست که آیا این مؤسسات بدون نظارت قانونی فعالیت میکنند و هدف آنها تاراج اندوختههای فرهنگی و هنری کشورهای دیگر است؟ ضوابط حاکم بر کار این حراجیها چیست و آیا هر شیء تاریخی خارج شده از کشور، غیرقانونی خارج شده است؟ آیا مؤسسهای مانند کریستی فقط به خرید و فروش آثار تمدنهای «شرقی» میپردازد و اشیاء تاریخی-فرهنگی غربی یا اروپایی مورد معامله آنها نیست؟ بحث قانونی یا غیر قانونی بودن فروش آثار تاریخی و فعالیت سالنهای بینالمللی حراج را در گفتار آینده ادامه خواهیم داد. مطلب پیشین در همین زمینه: |
نظرهای خوانندگان
be nazare man agar in ashia dar gharb bemone khili behtare chon inha arzesh barash ghaeland va khob azash mohafezat mikonand va dige inke baes ashnaee mardom donia ba tamadon IRAN mishe dige inke age be dast akhondha berese ona nabodesh mikonan.ona ke tamadon IRAN ro dost nadaran
-- shahin ، Oct 29, 2007 در ساعت 04:48 PMبیژن روحانی عزیز،
بحث دشواری را مطرح کرده اید که نیاز دارد به آگاهی از میثاق های بین المللی و نیز نظریه های اخلاقی و همچنین رویه های فرهنگی موجود در ایران و نیز نیازبه شناخت بسامد تغییرات این رویه ها دارد.
یک تجربه ی شخصی : تابستان گذشته به موزه ی رضا عباسی رفتم و غرق دیدن و یادداشت برداشتن از طرح های سفالینه ها و نقاشی ها شدم. شاید بیش از سه ساعت در آنجا بودم. از آنجا که عکس گرفتن همچنان در این موزه ممنوع است – درحالی که در موزه ی هنرهای معاصر و بیشتر گالری های تهران این کار آزاد شده است- مجبور بودم طرح بعضی از نقش ها و شکل ها را در دفتر خودم بکشم و ظاهرن این عمل من توجه نگهبان ها را که همگی لباس نظامی به تن داشتند به من جلب کرد. هر لحظه که سر از کاغذ بر می داشتم ماموری بالای سرم داشت با پوزخند به دفترم نگاه می کرد. حتا یکی از آن ها چکمه هایش را مرتب انگار که رژه برود به زمین می زد. شاید کوتاهی از من بود که شکایت نکردم ولی نمی خواستم آرامش و جذبه ی خودم از دیدن این همه زیبایی را از دست بدهم. می دانستم که این سربازهای وظیفه گناهی ندارند و چون کار تخصصی شان هم نیست عادت ندارند کسی بیش از چند ثانیه جلوی هر اثر وقت بگذارد. بعد از بازدید از موزه غم بزرگم این بود که تنها و تنها دو نگاره از رضا عباسی در"موزه ی رضا عباسی" نگهداری می شود. پس بقیه ی نگاره ها کجا هستند؟
چهار سال پیش روزی که با شگفتی بسیار دوازده ویترین از سفالینه های ایران را در موزه ی هنرهای زیبای مونترال دیدم با خودم گفتم این که یک شهر کوچک با موزه ای بی اهمیت است این همه سفال از ایران دارد وای بر متروپولیتن و واشنگتن و شیکاگو! بماند که نیمی از ایران در موزه ی لوور است!
پرسش دشواری است؛ به راستی پاسخ اشتیاق یک جوان هنردوست ایرانی که در ایران زندگی می کند و به شوق دیدن هنر سرزمینش به موزه ای می رود و آن را خالی می بیند را چه کسی می دهد؟ زمانی که این همه دانشجوی هنر تنها در تهران هستند و این همه گالری هنری در این شهر وجود دارد، چرا نباید این اشتیاق با ماندن در ایران سیراب شود؟ می دانم که هربار که چکش حراج ساتبی و کریستی بر میزمعامله کوبیده می شود جرنگاجرنگ سکه های عتیقه دزدان و سوداگران خرد و کلان میراث فرهنگی ایران به گوش می رسد.
و باز می دانم اگر نبود کند و کاوهای هرتزفلد و فرهنگ چندین جلدی آرتور پوپ چه کسی حتا به من ایرانی می آموخت نقش کاسه های سلجوقی را و چه کسی عاشقانه می سرود شعر معماری ایرانی را؟
پرسش دشواری است، بیژن عزیز...
-- سیامک راوی ، Oct 29, 2007 در ساعت 04:48 PMممنون از اطلا عاتتون..
-- donya ، Mar 11, 2010 در ساعت 04:48 PM