رادیو زمانه > خارج از سیاست > سی سال پیش در چنین روزی > فریدون جم و کابینه بختیار | ||
فریدون جم و کابینه بختیارسعید بشیرتاش، ابراهیم نبویفریدون جم و کابینه بختیار علیرغم اعلام کابینه توسط شاپور بختیار، وی هنوز در حال تشکیل کابینه از یکسو و تلاش برای جلب نظر نیروهای ملی از سوی دیگر است. امروز بختیار اعلام کرد به تلاش خود برای تشکیل دولت ادامه خواهد داد، و دو دستگی در جبهه ملی را ناشی از حسادت پارهای محافل شمرد. تایمز مالی در مورد مشکلات تشکیل دولت بختیار نوشت: «کوشش دکتر شاپور بختیار یکی از رهبران سابق جبهه ملی برای ترغیب دیگر همکاران خود و شرکت دادن آنها در یک کابینه غیرنظامی به شکست انجامید. اخبار مبنی بر خروج موقتی شاه از ایران، توسط سخنگوی کاخ او کاملاً تکذیب شده است. مشکل بتوان تا زمانی که به درخواستهای اپوزیسیون ایران مبنی بر کنترل ارتش، پلیس و پلیس مخفی (ساواک) و همچنین پایان دادن به رژیم سلطنتی پاسخ مساعد داده نشود، کوچکترین سازشی بین گروههای مختلف مخالف شاه به وجود آورد.» از سوی دیگر، تلاش بختیار برای جلب نظر تیمسار فریدون جم، همسر سابق شمس پهلوی که پدرش زمانی ریاست دربار و دولت رضاشاه را برعهده داشت و خود وی تا آخرین لحظات عمر رضاشاه در ژوهانسبورگ در کنار او بود، به نتیجه نرسید. شاه به بختیار که تیمسار فریدون جم را برای وزارت جنگ انتخاب کرده بود، گفته بود نمیتوانی با او کنار بیایی، اما بختیار تلاش کرد تا نظر فریدون جم را که در تمام سالهای فعالیت نظامیاش به پاکدامنی معروف بود، جلب کند.
فریدون جم که پس از کنارهگیری از فرماندهی ارتش در سال ۱۳۵۰ به سفارت اسپانیا و سپس انگلیس رفته و تا یک سال قبل از انقلاب سفیر ایران در لندن بود، در روز دهم دیماه پیشنهاد عضویت در کابینه را دریافت کرد. پرویز راجی، سفیر ایران در لندن در خاطراتش نوشت: «به منزل خود در هلندپارک رفتم که یکی دو ساعتی تنها باشم، ولی هنوز از راه نرسیده فرهاد تلفن کرد که ارتشبد جم مایل است فوراً مرا ببیند. به سفارت برگشتم و به تیمسار تلفن زدم. بیدرنگ آمد. گفت بیرون بوده و وقتی منزل برگشته گفتهاند معینیان و مقدم و بختیار یکی پس از دیگری از تهران تلفن کرده، پیغام گذاشتهاند هر چه زودتر به آنها زنگ بزند.» سفیر ایران در لندن ادامه میدهد: «خواهش کرد پیامی به معینیان بفرستم که «چنانچه اعلیحضرت با او کاری داشته باشند» میتوانند توسط سفارت با او تماس بگیرند، و افزود «من به بختیار تلفن بزن نیستم.» فکر میکند احتمالاً او را برای یکی از این سه کار میخواهند: وزیر دفاع، رییس ستاد ارتش، یا عضویت در شورای سلطنت. اولی را قبول نخواهد کرد «چون شغل اداری سادهای بیش نیست، بدون قدرت و اختیار.» پرویز راجی در ادامه مینویسد: «دومی را اکراه دارد بپذیرد، چون اعلیحضرت «در زیر فشار و برخلاف میل خود» این سمت را به او ارجاع میکند «والا در هفت سال گذشته مرا بلاتکلیف و پادرهوا نگاه نمیداشتند.» و میل ندارد عضو شورای سلطنت بشود، چون هر بلایی هم اعلیحضرت سرش آورده باشند، هنوز به شاه وفادار است و نمیخواهد به دستگاهی بستگی داشته باشد که احیاناً به منظور نظارت بر انحلال سلطنت در ایران به وجود میآید.» راجی ادامه میدهد: «جم معتقد بود که بختیار دوام نخواهد آورد. خمینی و هواداران متعصبش هم، که نه تجربه دارند و نه تشکیلات، به زودی کمونیستها آنها را کنار خواهند راند. گفتم من در مقامی نیستم که به تیمسار پند بدهم، و در حالی که دلایل او را میفهمم و احترام مینهم، آیا فکر نمیکند که در این لحظهی بیاندازه بحرانی تاریخ ایران، او هم در قبال وطنش وظیفهای دارد؟» پرویز راجی در ادامه مینویسد: «بختیار، هر انگیزه و هدفی داشته باشد، احتمالاً آخرین مانع در برابر حکومت ملاهاست، و اگر حمایت فردی چون جم بتواند بختیار را پابرجا نگاه دارد، در آن صورت، به عقیده من، او نباید دریغ ورزد. جم پاسخ داد که بختیار پایگاه مردمی ندارد، و ابتکارش محکوم به شکست است.» سفیر ایران در لندن ادامه میدهد: «شاه به زودی خواهد رفت و کار به دست روحانیون خواهد افتاد. سپس، گویی از پیشبینی خویش حالش منقلب شده باشد، مدتی سکوت کرد و دیدم میکوشد جلو احساساتش را بگیرد. بعد که به حالت عادی برگشت، گفت: «اعلیحضرت باید همان کاری را بکنند که آلفونسو سیزدهم کرد؛ اگر مردم نمیخواهند، باید برود حتی بدون استعفا دادن. کار شرافتمندانه این است.» گفتم لازم به یادآوری نیست که هر جوابی بخواهد بدهد، وسایل ارتباطی سفارت در اختیارش است. تا دم در همراهیاش کردم. ناگهان مثل اینکه چیزی به فکرش رسیده باشد، ایستاد و پرسید «شما چه خواهید کرد؟» گفتم اگر بتوانم برمیگردم تهران.» جم عضویت در کابینه را نپذیرفت با این همه، اصرار تهران ادامه یافت و ارتشبد جم بدون آنکه وزارت را قبول کند برای مذاکره با پادشاه به تهران رفت: «صبح جمعه حوالی شش صبح به تهران رسیدم و همان روز ساعت چهار بعد از ظهر برای شرفیابی به حضور اعلیحضرت احضار شدم، در همان جلسه پس از دیدن وضع ایشان و اطلاع از تصمیم اعلیحضرت به ترک ایران و صحبت اعلیحضرت در مورد وظایف وزارت جنگ و نداشتن هیچگونه مسوولیت بر من روشن شد که اعلیحضرت تغییری در تکالیف وزارت جنگ قائل نیستند.» وی ادامه میدهد: «فرمودند در غیاب ایشان، نخست وزیر و رییس ستاد بزرگ ارتشداران مسوول اقداماتاند، من هم اجازه بازگشت به لندن را خواستم و حاضر به قبول پستی که باید همه مسوولیتها را تقبل کند ولی به کلی بیاختیار باشد نشدم، بنابراین پس از دیدار با آقای بختیار و تشکر از حسن نظرشان نسبت به خودم به لندن بازگشتم.»
ارتش، فرودگاه مهرآباد را اشغال کرد به علت خودداری کارکنان باند فرودگاه، از کار برای هواپیماهای آمریکایی، ارتش، فرودگاه مهرآباد را اشغال کرد و تلاش برای خروج شمار زیادی از کارشناسان آمریکایی بیثمر ماند. آمریکاییهای مقیم تهران که با خانوادههای خود از صبح در فرودگاه مهرآباد گرد آمده بودند تا به کشور خود بازگردند، به علت اشغال آنجا توسط نیروهای نظامی از روی اجبار به شهر برگشتند. به گفته خبرگزاریها، با تشدید تظاهرات ضدحکومتی و ضد خارجی و حمله به موسسات خارجی در ایران، گروهی از اتباع خارجی به سرعت از ایران خارج میشوند. سفارتخانههای آمریکا، انگلیس و آلمان غربی روز شنبه به اتباع خود در ایران توصیه کردند در صورتی که ماندن آنها ضرورتی ندارد، ایران را ترک کنند. روز یکشنبه برنامه جهانی رادیو بیبیسی در فواصل متعدد برای انگلیسیهای مقیم ایران پیام فرستاد تا با سفارتخانههای خود در ایران تماس بگیرند. در همین موقع شرکت بریتیش پترولیوم چند هواپیما اجاره کرد تا با سرعت کارکنان خارجی شرکت نفت را از ایران خارج کند. این پروازها از آبادان به طرف آتن از طریق بحرین صورت گرفت. روزی چهار هواپیمای بوئینگ آبادان را به قصد بحرین ترک میکرد. و سپس دو هواپیمای جت آنها را به آتن میرساند. به مسافران شدیداً توصیه شده بود که پس از ورود، چیزی درباره شرایط ایران به خبرنگاران نگویند. روزانه بیش از پانصد نفر از کارکنان خارجی نفت به این وسیله ایران را ترک کردهاند. علاوه بر اینان عده زیادی نیز با پروازهای عادی از طریق فرودگاه مهرآباد و آبادان از ایران خارج شدهاند. روز دوشنبه، کارکنان فرودگاه مهرآباد ابتدا هواپیماهای آمریکایی و اسرائیلی را تحریم کردند و سپس با اعلام اعتصاب کار فرودگاه را تعطیل کردند و فقط به هواپیماهای حامل مواد ضروری از قبیل دارو و مواد غذایی اجازه پرواز و نشستن میدادند. روز سهشنبه، نیروهای ارتشی فرودگاه را اشغال کردند و کنترل رادار فرودگاه را به دست گرفتند. حدود یکهزار خارجی که روز دوشنبه با اعتصاب کارکنان فرودگاه جا مانده بودند توانستند سهشنبه ایران را ترک کنند. در حال حاضر، شرکتهای معدودی به تهران اجازه پرواز دارند که به وسیله نظامیان فرود و پرواز آنها کنترل میشود.
صدها کشته در مشهد با نزدیک شدن تغییر رسمی دولت نظامی ازهاری، تظاهرات در اکثر شهرهای کشور، شدت یافته و در اغلب نقاط به صورت خشونتبار برگزار شد. از سوی دیگر، گفته شده است به دلیل شدت یافتن خشونتها در میان مردم، نظامیان حتی جرأت تشییع جنازه سربازان و افسرانی نظامی را که توسط مردم کشته میشوند در خیابان ندارند و مراسم تشییع جنازه آنان بنا به دستور مقامات عالیرتبه نظامی در پادگانها برگزار میشود. در شهر فیروزآباد گروهی از تظاهرکنندگان به ساختمان ساواک این شهر حمله کرده و آن را ویران کردند. از سوی دیگر، در میان مقامات عالیرتبه حکومت شایع شد که شاه با فرستادن ملکه ایران به خارج از کشور، تصمیم گرفته است نظامیان را به شدت عمل بیشتر وادار کند. سفیر ایران در لندن نوشت: «احمد قریشی تلفن زد و گفت دیروز در مشهد خلقالله تعدادی از افراد را در خیابانها به دار زدهاند و یک تانک ارتشی را آتش زدهاند و امروز فرمانده نظامی شهر به سرش زده فرمان داده است همه تظاهرکنندگان را بیمحابا به گلوله ببندند.» پرویز راجی در ادامه مینویسد: «اخبار ساعت یک «صدها تلفات در مشهد» را تائید کرد، میگویند «در نقطهای از شهر یک تانک مستقیماً به میان جمعیت رانده است. بعد از ظهر احمد دوباره تلفن کرد، گفت در مشهد قتل عام صورت گرفته است و شمار کشتهشدگان به هزار میرسد.» سفیر ایران ادامه میدهد: «افزود اعلیحضرت فرمانداران نظامی شهرستانها را به کاخ سلطنتی خواندهاند، وضعیت کنونی را جنگ به قصد انهدام کشور توصیف کردهاند، و بار دیگر تأکید ورزیدهاند که قصد ندارند مملکت را ترک کنند، و از فرمانداران نظامی خواستهاند با اعتمادی نوین سر مأموریتهایشان برگردند و وظیفه خود را در مقابل میهن انجام دهند. احمد سیاست شدت عمل جدید را نتیجه رفتن شهبانو میداند و میگوید هرچند کمی دیر شده است، ولی ارتش هنوز میتواند وضع را تغییر دهد.» سخنرانی خزعلی در اهواز هیأت اعزامی آیتالله خمینی برای نظارت بر تولید نفت به اهواز رفت. این هیأت که زیر نظر مهندس بازرگان و با حضور مهندس کتیرایی، هاشمی رفسنجانی، صباغیان و مهندس حسیبی تشکیل شده است، در جلسهای با حضور مردم در محل شرکت نفت شرکت کرد. در این جلسه، حجتالاسلام خزعلی، طی سخنانی مأموریت این هیأت را با ماموریت هیأت خلع ید انگلیس از شرکت ملی نفت، مقایسه کرد. این هیأت از همان ابتدا با مخالفت از سوی رهبران اعتصاب نفت که اکثراً از چپها بودند، مواجه شد. |
نظرهای خوانندگان
جم گفت : « میل ندارد عضو شورای سلطنت بشود، چون هر بلایی هم اعلیحضرت سرش آورده باشند، هنوز به شاه وفادار است و نمیخواهد به دستگاهی بستگی داشته باشد که احیاناً به منظور نظارت بر انحلال سلطنت در ایران به وجود میآید.............»
این وفاداری را مقایسه کنید با کاری که فردوست کرد و ارتش را کتف بسته تحویل ... داد تا به مسلخ ببرند.
-- حسن ، Dec 30, 2008 در ساعت 05:17 PMتيمسار جم چندسالي قبل از مرگش گفته بود به اين دليل دعوت شاپور بختيار را براي وزارت جنگ نپذيرفت که شاهنشاه قانوناً فرمانده کل قوا بودند و وزيرجنگ از قدرت کافي برخوردار نبود و اونمي توانست بدون موافقت اعليحضرت هيچ تصميمي بگيرد.
-- شمسا ، Dec 31, 2008 در ساعت 05:17 PMمن آن روز مشهد بودم و تمام این جریانات را با چشم خودم دیدم. آن روز تانکی به سوی مردم آمد و بعد متوقف شد. سربازان اسلحه ها را بالا گرفته از آن پیاده شدند و به مردم پیوستند. مردم با بوسه و صلوات آنها را در بین خود گرفتند و لباسشان را عوض کردند. شوقی از اتحاد ارتش و مردم در چشمان مردم دیده می شد. تانک دوم از دور نمایان شد. مردم صلوات گویان به سوی تانک رفتند. تانک با سرعت می آمد. بعد همه چیز در عرض چندین دقیقه عوض شد. تانک به درون صف مردم آمد. جیغ و فریاد و گریه بلند بود. من با چشم خودم دست قطع شده ای را دیدم که بر روی زمین خونین افتاده بود. کوهی از کفش و سرپایی مردانه و زنانه در خیابان بود. صدها چادر زنانه در خیابان و پیاده رو جمع شده بود. تانک دوبار دور زد و به طرف مردم برگشت. عده ای قصد داشتند از تانک بالا بروند. در این لحظه، من مادرم را گم کرده بودم و از او نشانی نبود. تانک دود سبز غلیظی را به هوا پرتاب می کرد و دور می زد. چندین ژیان و پیکان پارک شده در کنار خیابان له شده بودند.اجساد بی حرکت چندین مرد که شکمشان پاره شده بود وسط خیابان دیده می شد. جوبهای کنار خیابان پر از زنهایی بود که به فرمان عده ای در آنها دراز کشیده بودند. همه جا کفش بود و بوی گاز اشک آور می آمد.تا دوباره دود اگزوس تانک بلند شد، مردم به طرف آن حمله کردند. گریه می کردم و مادرم را صدا می زدم. مثل صدها نفر دیگر. تانک رفت و من نیم ساعت دیگر آنجا بودم و یادم می آید دوبار استفراغ کردم. می لنگیدم و اسفالت نیمه یخ زده خیابان کف جوراب پاره ام را عزاب می داد. یکساعت دیگر همانجا بودم و بعد از تلفن همگانی به خانه همسایه زنگ زدم و سراغ مادرم را گرفتم. او را صدا زدند و ما من صحبت کرد. چند روز بعد، در خیابان ارک مشهد، از دارایی گرفته تا خود دبیرستان شاه رضا، ماموران ساواک بدون بهانه به عابران در پیاده رو با مسلسل آتش گشودند. کجاست دادگاه بین المللی تا آن جنایت کاران را به سزای اعمالشان برساند. من در آن روز سه نفر را می شناختم که در مشهد شهید شدند. این قضیه را برای رضا پهلوی تعریف کنید تا اعمال پدرش به یادش بیاید. من یک شاهد زنده آن کشتار هستم.
-- تگزاسی ، Jan 1, 2009 در ساعت 05:17 PMما آنروز مسلح نبودیم. رفته بودیم با دانشجویان دانشگاه فردوسی بیعت کنیم. من نوزده سال بیشتر نداشتم و مشهد در تب انقلاب می سوخت. من و مادرم دو ساعت قبل از کشتار رفته بودیم تا به سخنرانی یک نفر که اسمش یادم نیست گوش بدهیم. عده ای روی زمین نشسته بودند و مردهایی که عرق چین سبز داشتند جلوی صف مردم را به نظم دعوت می کردند. عده ای جوان که می گفتند سربازان فراری هستند بین مردم راه می رفتند و هر کس می رسید آنها را در آغوش می کشید و صورتشان را می بوسید. من و پسر عمه ام نیز موهایمان را تراشیده بودیم تا سربازان در شهر شناسایی نشوند. این دستور آیات آلله شیرازی بود. همه موهایمان را تراشیده بودیم. هر کس می رسید مارا در آغوش می کشید و می بوسید. از روی زمین بلند شدم تا اولین تانک را بهتر ببینم. مادرم پرسید: چه خبره؟ گفتم: میگن تانک فراریه! صدای صلوات بلند شد. چندین دقیقه بعد تانک دومی پیدا شد. داشتیم آب لیمو می خوردیم تا اثرات گاز اشک آور را کم کند. این را بچه های دانشکده شیمی مشهد به ما یاد داده بودند. عده ای هم کاغذ آتش داده بودند تا دود آن گاز را خنثی کند. رفتم روی نرده آهنی که پیاده رو را از خیابان جدا می کرد. زیر نرده جوب آب بود. دستم را به ستون چراغ برق گرفته بودم و بالای نرده بودم. مادرم شلوارم را چسبیده بود تا نیفتم. دوباره صدای صلوات شروع شد. بعد چند تن آهن غران و پر سر صدا به جمعیت زد. ما آن روز مسلح نبودیم. شاید اگر می شدیم بهتر بود. در آن روز خونین مشهد دو سه نفر را که خود من می شناختم شهید شدند. بچه های هیجده ساله و نوزده ساله. دوتا فوتبالیست دبیرستان. یکی دانشجوی دانشگاه فردوسی. یک پسر چهار ساله که بر روی شانه های پدرش نشسته بود. وقتی مادرم را گم کردم، به دنبال او بین اجساد می گشتم. پسر نوزده ساله ای بودم که با صدای بلند گریه می کرد. چشمانم می سوخت و گونه هایم از سرما سرخ شده بود. بوی بدی می آمد. آن وقت نمی دانستم بوی چیست. بین صدها کشته قدم می زدم و سطح خیابان لیز بود. از خون و اجساد مردم. درست یادم می آید کوه کفشهای رنگارنگ را. نمی دانم چرا از بین آنهمه واقعه همیشه کوه کفش را به یاد می آورم؟ ما آنوقت در خانه مان تلفن نداشتیم. دو سه ساعت بعد خودم را به فلکه آب رساندم و به تلفن همسایه زنگ زدم. من آنجا بودم. و ایکاش مسلح بودم. ایکاش می توانستم از خودم و دیگران دفاع کنم. ما آنجا روی زمین نشسته بودیم و به سخنرانی گوش می دادیم. .
-- تگزاسی ، Jan 1, 2009 در ساعت 05:17 PMای تگزاسی شاهد اگر راست می گویی پس چرا با نام مستعار کامنت می گذاری
-- ناخدا ، Jan 29, 2009 در ساعت 05:17 PM