رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
وبلاگ خوانی
>
معرفی وبلاگ «آوازهای خار بیابان»
|
وبلاگخوانی در «جُنگ صدا»
معرفی وبلاگ «آوازهای خار بیابان»
آیامیتوان تصور کرد که انسان بتواند دور از خیالپردازی، دور از گشت و گذار درافقهای بیمرز افسانه و جادو، دور از گریز از واقعیتهای تلخ این هستی دو روزه،زندگی طبیعی و دلپذیر خویش را داشته باشد؟ پاسخ منفی به این پرسش آن است که خصلت انطباقپذیری انسان، او را وامیدارد تا به شرایط جدید خو بگیرد و آرام آرام از گذشتهی او چیزی جز خاطرهای نیمهمحو و نیمهروشن باقی نماند. و پاسخ مثبت، اینکه: ممکن نبوده است و نیست او بتواند درآن صورت به شکل کنونی و در قالب موجودی خلاق، موجودی بازآفرین، موجودی ضد تکرار وضد پوچآهنگی، به حیات فردی و اجتماعی خویش ادامه دهد. پس با این دریافت، اگر عنصر خیال را از انسان میگرفتند، او یا از شدت افسردگی میمُرد و یابه دوران گذشتهی غارنشینانهی خویش برمیگشت. عشق یکی از آن جلوه های شرر برانگیز زندگی انسانی است. عشق ترکیبی است از پوشش و خیال. درپوشش است که خیال، آهنگ آفرینش، آهنگ پرواز و جهش ساز میکند. در پوشیدگی و شوق کشف است که خیال به اعماق اقیانوسها، به اوج کهکشانها و بر فراز دشوارترین قلههای کرهی خاکی پا میگذارد. عشق یگانه آتشی است که وقتی میسوزاند، خاکسترش به تنهایی، بازآفرینندهی همهی هستیهاست. همین آتش عشق است که مولای روم به آنان که ندارندش«نیستباد» خطاب میکند.
مسجد «بیبیخانم» در شهر سمرقند، در قرن چهاردهم میلادی به سفارش همسر تیمور و در غیاب شوهرش ساخته شده است. گفته می شود بیبیخانم، ساختن آن را به یک معمار اصفهانی واگذار کرده بوده است. او به معمار میگوید که این مسجد هدیهای است از سوی او به شوهرش تیمور گورکانی، مرد کشتار و خون. بیبیخانم به این نکته آگاه بوده که ممکن است سفرهای جنگی شوهرش با توجه به عوامل مختلف، گاه به درازا بکشد. از این رو، اینبار که او اراده کرده بود تا با ساختن چنان مسجدی در شهر سمرقند، شوهرش را غافلگیر کند، خواه ناخواه به اندازهی کافی فرصت داشته است.
ازطرف دیگر، معمار اصفهانی که به طور مرتب، همسر تیمور را ملاقات میکرده و از او دستوراتی برای ساختن مسجد میگرفته، سخت شیفته و بیقرار بیبیخانم میشود. امامقام زنی مانند همسر امیر تیمور گورکانی کجا و یک معمار یک لاقبای اصفهانی کجا؟ اوچگونه میتوانسته حتی علاقهی درونی خود را نسبت به زنی ابراز دارد که شوهر او مردیست چون تیمور، وارث بیچند و چون بخش بزرگی از کرهی خاک و مالک هستی و جان آدمیان. اما از تصادف روزگار به بیبیخانم خبر میرسد که کار تیمور در عرصهی کارزار زودتر از زمانی که او فکر میکرده به پایان رسیده است و اراده کرده که به سمرقند بازگردد. همسر تیمور گرفتار شتاب و نا آرامی میشود. زیرا دوست دارد تا آمدن شوهرش، کار مسجد تمام شده باشد. به همین دلیل، او معمار اصفهانی را فرا میخواند و به وی دستور میدهد تا کار مسجد را هر چه زودتر به پایان رساند. زیرا شوهرش به شکل غیرمترقبهای آهنگ بازگشت کرده است.
معماراصفهانی که همسر تیمور را در چنان وضع و حالی میبیند بر غیر ممکن بودن انجام کار در چنان زمان کوتاهی اصرار میورزد. اما زمانی که از بیبیخانم میشنود که او «هرچه بخواهد»، در انجامش دریغی نیست، معمار دل از کفدادهی اصفهانی به زبان میآید و در میان موجی از حیرت و بیخودی خویش و همسر تیمور، عشق سوزان و دیوانهوارخود را نسبت به او در میان میگذارد. معمار بیقرار، شرط به موقع تمام کردن مسجد رادر گرو گرفتن بوسهای از گونهی همسر تیمور میداند و به جز آن هیچ تقاضای دیگری ندارد. بیبیخانم که خود را در گیرودار بسیار سرنوشتسازی اسیر میبیند راضی میشود که معمار اصفهانی گونهی او را ببوسد. از دیدگاه واقعبینانه و نگاه انسانی و زنانهی او، این سازش، به همهی اضطرابهای سنگین و نومیدی ناشی از تمام نشدن مسجد میارزد. اماچیزی را که بیبیخانم نمیتوانست تصور کند لبهای آتشین معمار اصفهانی بودهاست که با گرفتن بوسه از گونهی او، آن را چنان میسوزاند که داغ لبهایش بر پوست گونهی لطیف او باقی میماند. ازطرف دیگر، معمار عاشق پس از رسیدن به وصال گرمای زندگیبخش تن بیبیخانم از راه بوسهای چنان عمیق و چنان آتشین، آنقدر نیرو گرفتهاست که کار ساختمان مسجد را به موقع به پایان می رساند و بیبیخانم را از اضطرابهای نخستین رها میسازد. اما نشانهی سوختگی لبهای او بر گونهی بیبیخانم، اضطراب دیگری را برجان این زیبا زن اسیر درسیطرهی توحش میافزاید.
وقتی او همسر خود تیمور را ملاقات میکند تمام تلاش انسانی خویش را به کار میبرد تا آن قسمت از گونهاش را از شوهر پنهان نگه دارد. اما تیمور به زودی متوجه موضوع میشود و از همسرش میخواهد تا حقیقت را بازگوید وگرنه قطعاً با جان خویش بازی کرده است. بیبیخانم نیز با صداقت انسانی خود، ماجرا را از آغاز تا پایان شرح میدهد. تیموردر مییابد که همسرش در این ماجرا عملاً خطای بزرگی نکرده است. او در واقع برای اثبات محبت خود به وی، حتی حاضرشده است تن به کاری از این دست نیز بدهد. از این رو، تیمور وی را میبخشد اما به جای آن دستور میدهد تا معمار اصفهانی رادستگیر سازند و او را از بلندترین نقطهی مسجدی که خود ساخته به پایین پرتابش کنند. مأموران معذور تیموری نیز چنان میکنند که او دستور داده است اما شگفتا از این عشق که درست در لحظهی پرتاب کردن معمار اصفهانی، با کمال تعجب میبینند که او تبدیل به کبوتری میشود و به افقهای دور دست، دور از خشم تیمور و تیموریان، دور از اضطراب بیبیخانم و بیبیخانمها پرواز میکند. [با تلخیص برگرفته از وبلاگ آوازهای خار بیابان (+)]
* * *
معرفی وبلاگ «آوازهای خار بیابان را [اینجا بشنوید] برنامۀ پیشین وبلاگخوانی را هم در [اینجا]
وبلاگ «آوازهای خار بیابان» را در [اینجا بخوانید]
|
نظرهای خوانندگان
نتيجه اخلاقي ميگيريم كه اگر كسي به يک زن شوهردار بند كنه، تبديل به يك كبوتر ميشه و ميره پيش حوريها تا بقيه حالشو اونجا ادامه بده.
-- سهراب ، Dec 13, 2007 در ساعت 11:15 AMـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(جُنگ صدا) ـ در «نتیجهگیری» از مطلب، البته حرفی نیست؛ ولی در «اخلاقی» بودن این نتیجهگیری، شاید که باید بیشتر تامل کرد.
جالب بود از این دیدگاه بهتر میشه دید
-- abazar ، Feb 21, 2008 در ساعت 11:15 AM